دنیا مشتاق، و شتابان به سوی تغییر می دود، روندها شتاب زده ترین سرعت تغییر را نشان می دهند، همانگونه که آخرین ضربان های قلب سال کهنه (1402) تو گویی تندتر می زنند، تا به زودی گذر از این سال نحس را نوید دهند، تا بلکه شاید خود را از توقف و ایستایی که در آن حس می کنند، برهانند و به دامن سالی نو (1403) با شرایطی نو و حرکتی نو بیندازد، بلکه فرجی حاصل شود، اما باید توجه داشت، برای کسانی که سال ها جو کاشتند، انتظار درو کردن گندم، امری خارج از عقل، و انتظاری بیجاست.

دنیا در حال تغییر است، برخی تغییر را می پذیرند و لزوم آنرا به رسمیت می شناسند و این همان مقدمه قبول مشکل، و حرکت به سمت تغییر و تحول، و نجات، و حل آن است، که با همراه و همگام شدن، می توان آنرا به دست آورد، اما برخی سعی می کنند آنرا به تاخیر اندازند، نادیده بگیرند، تو گویی اینان معتقدند، "از این ستون به آن ستون فرج است"، اما فرجی در کار نخواهد بود، این تنها تراکم مشکلات را در پی خواهد داشت، و جای گرفتن در انتهای قافله ایی رهسپار، و پرتابی به دامن تاخیر و...، تا بلکه ...، و این یعنی از دست دادن فرصت های متوالی. متراکم شدن مشکلات، سیلابی و انباشته شدن مسائل و...، و در انتها غرق شدن را به دنبال دارد.

سال 1402 در حال پایان است، سالی مملو از درد و رنج، پر از نامرادی ها، شکست ها، عقب افتادن های مضاعف، نارواداری ها، نابردباری ها و...، ایران بعد از سه انقلاب بزرگ و سرنوشت ساز که در صد ساله اخیر تجربه کرده است، در این سال نیز شاهد ادامه تبعات یک خیزش سراسری بزرگی به نام "زن، زندگی آزادی" بود، که از سال 1401 آغاز شد، و موضوع محوری آن، همچنان زیر بار نرفتن جامعه زنان ایران، در مقابل "اجبار" و تحمیل بود،

چهره کریهه "اجبار" و تحمیل، جامعه زنان ایران را آزار می دهد و به مقابله با جامعه مردسالاری کشانده و می کشاند، که فرار و گریز آنان از "اجبار" و تحمیل را بر نمی تابد، و متاسفانه مشت آهنین جامعه ی مرد محور ما، بدن نحیف زنانی را هدف گرفت، که در هر توفانی که بر این جامعه وزیدن می گیرد، ضربه پذیرترین قشر جامعه اند، تا آنجا که وضع آنان ترحم برانگیز شده و...، با این حال آنان انتظار اخلاق، مدارا، تسامح و تساهل، فهم متقابل، اعطای حق انتخاب پوشش و... از جامعه مردسالار خود داشته و دارند، اما به رغم این، هسته سختی مقابل این خواست جمعی آنان، همچنان مقاومت می کند و برای جامعه ی شدیدا دو قطبی شده، هزینه های بی مورد و جدید و خسارتبار می تراشد.

روند خالص سازی و یکدست سازی فرهنگی - سیاسی که از فردای پیروزی انقلاب در 22 بهمن 1357 آغاز گردید، و بسیاری از انقلابیون دخیل و فعال در انقلاب 57 را از قطار انقلاب بیرون انداخت، در سال 1402 هم پیگیری شد و بعد از خیزش زن، زندگی آزادی، شدت هم گرفت، گروه های در مدارس و دانشگاه ها و...، از کار بر کنار شدند، تا خالص سازی ها شدت بیشتری به خود گیرد، و حتی در نهایت دامن خالص سازان را هم بگیرد و در انتخابات اسفند 1402 شاهد بودیم که راستگرایانی که، خود در جبهه خالص ساز و یکدست ساز قرار داشته و دارند نیز، خود طعم حذف و رد صلاحیت ها را چشیده، شکستن استخوان های جناح سنتی آنان، گوش های جامعه ایران را به نتایج زیانبار این خالص سازی و یکدست سازی ها تیزتر کرد، که نشان از طرح ها و برنامه هایی دارد که راهبران طرح خالص سازی و یکدست سازی در دست اجرا دارند و پیش از اجرای آن لازم می بینند، جامعه ایی اخته، یکدست، در سکوت و سکون غرق شده، و تسلیم به امر و فرمان در مقابل خود داشته باشند، تا تحمیلی بزرگ را بر آن، تحمیل نمایند و...

تلخ کامی بزرگ امسال، انتخاباتی بود که در انتهای سال 1402 در همین 11 اسفند رقم خورد، چراکه شرایطی بر این انتخابات بارکردند که، اکثریت مردم ایران پای از صحنه ی این انتخابات پس کشیدند، تا اعتراضی باشد به دست غارتگر و چپاولگر نظارت استصوابی شورای نگهبان، که مدت هاست، ایرانیان را از دسترسی به بدنه ی جامعه نخبه خود محروم کرده، و حائلی بزرگ بین جامعه و نخبگانش شده است، و مردم را از دسترسی به گزینه های انتخاب طبیعی، کارساز، غیر دستکاری شده، موثر، تحول و تغییر آفرین و... محروم می کند

و در غیاب مشارکت اکثریت عظیمی از مردم ایران، در پای صندوق های رای، راستگرایان افراطی میدان بیشتری یافتند تا میدانداری خسارتبار خود را بر کشور تحکیم و گسترش دهند، و اینک علاوه بر دولت، نهادهای انتصابی، مجلس را نیز به تسخیر بیش از پیش خود درآورده، و به حضور افراطگرایان در مجلس، عمق بیشتری بخشیدند، به طوری که انتظار می رود مجلس منتج از این انتخاباتِ خسارتبار، در دست کسانی بیفتد که سقوط انقلاب و ارزش های راستین آن، یعنی آزادی و استقلال را سرعت بیشتری بخشیده، و در جهت عکس خواست های پایه ایی مردم ارزشمدار ایران، که طی انقلاب های مکرر و پی در پیِ صد ساله اخیر خود، خواهان رهایی از استبداد داخلی، و سلطه خارجی بوده اند، حرکت جدیدی را آغاز نمایند.

بازار ویران اقتصادی که روند ویرانی آن هر روز عمیق تر و شدیدتر می شود، با بیرون آمدن نتایج این انتخابات، باز تر شدن افق تیره و تار آینده ایی که افراط گرایان رقم خواهند زد، سرعت بیشتری نیز به خود گرفت و با بی ارزش شدن هر روزه و هر چه بیشتر پول ملی، و فروپاشی اقتصادی، و افزایش تورم و گرانی و...، از هم اکنون جامعه انتظار سالی سخت تر را، در آینده می کشد، و این امر خود باعث فرار سرمایه های انسانی و مهاجرت های گسترده از کشور، و خیز سرمایه های مالی و اقتصادی به سوی امور غیر مولد و خروج از کشور شده، و بر ویرانی اقتصادی کشور عمق بیشتری بخشیده و خواهد بخشید،

سقوط شاخص های اقتصادی از جمله اوج گیری تورم و گرانی و افزایش قیمت ها، و کاهش استاندارد زندگی مردم، بعنوان مثال رسیدن قیمت هر دلار امریکا به بیش از 60 هزار تومان، و افزایش قیمت هر قطعه سکه طلای بهار آزادی به بیش از 38 میلیون تومان و... رکوردهای بی نظیری در تاریخ ایران است که تا امروز شکسته، و ثبت شده است،

و یا رکورد های که در سال جاری از فساد اقتصادی ثبت شد که نزدیک به چهار میلیارد دلار، تنها در پرونده "چای دبش" حیف و میل و فاش گردید، و ملک هزار میلیارد تومانی حوزه علمیه اُزگل تهران و... که به نام اشخاص مسئول آن در آمد و... و فسادهایی که می رود تا زیر خاکستر یکدست شدن جامعه مسئولین مخفی نگه داشته شود و... و این نشان می دهد که از هر جهت در حال بی ارزش شدن و فروپاشی هستیم، و جامعه ایی فقیر، با طبقه ی متوسطه ی ویران و متلاشی، در انتظار ماست،

چرا که ناامیدی مردم از برنامه های اقتصادی دولت و نظام، و قول هایی که در مبارزه با گرانی، تورم، فساد، بی تدبیری، ایجاد رفاه و... داده شد و به عکس عمل گردید، آنان را به واکنش هایی منفی، همچون مهاجرت نخبگان، و هجوم بی امان مردم به بازارهای غیر مولد از جمله طلا و ارز وا داشته است، که این چنین ارزش پول ملی در مقابل چشم همه در حال رنگ باختن است و هر روز هم سرعت بیشتری به خود می گیرد.

با این حال، چون گذشته نه کفن پوشی در خیابان دیده می شود که به این روند فقیر شدن جامعه اعتراض کنند و...، حال آنکه در گذشته و در زمان دولت های "غیر خودی!" به رقم هایی بسیار کمتر از این نیز واکنش های بسیار تند و شدیدتری نشان می دادند، اما دیگر نه مسئولی در این روزها از لزوم رسیدگی به معیشت مردم سخن می گوید و فریاد وا اسلامای کسی به گوش می رسد و...

مسئولینی که در زمان رواج شعارهای نظیر "توسعه سیاسی"، به عکس از معیشت و اقتصاد سخن می گفتند، حال که شعار جامعه نیز معیشت و اقتصاد شده، و دولت هم با همین شعار، اندک رایی را به خود جلب کرده، و در قدرت قرار گرفته است، باز همسو نیستند و همه دم فرو بسته، و هیچ نمی گویند، و مردمی را می توان دید که بی پناه بر جای مانده اند که جایی برای پناه بردن و التجا پیدا نمی کنند، چرا که، در یک نظام خالص سازی شده و یکدست، شکایت از که، به که باید برد؟! چون همه یکدست و یکجهت هستند و...، شکایت معنی نمی یابد، لذا ناامیدی در جامعه عمق بیشتری به خود می گیرد، و آینده را تیره و تار تر خواهد کرد، و چرخه ایی تشدید می شود، که در صورت ادامه، انتظار می رود به نابودی کل جامعه و نظام بینجامد.

در بُعد بین المللی نیز شرایط بسیار خطرناک تر از شرایط داخلی ایران است، و ایران با قرار گرفتن و همسو شدن در بلوک چین و روسیه، عملا در کنار متجاوزانی قرار گرفت که خاک همسایگان خود را هدف تسخیر فیزیکی خود قرار داده اند، چین از حمله به جزیره تایوان می گوید، که در حال برنامه ریزی است، و قابل پیش بینی هم می باشد، و روسیه که عملا بیش از دو سال است درگیر جنگی تجاوزکارانه شده است، که از دید تمام اهل انصاف، یک جنایت آشکار در حق همسایه ایی کوچک، و مردم مظلوم اوکراین است که مورد هجوم یک غول هسته ایی قرار گرفته اند، و روس ها بدون هرگونه شرم و حیایی از کشورگشایی در قرن بیست و یکم سخن می رانند و از دست یافتن به مناطق راهبردی در سمت غربِ سرزمین های خود، و متاسفانه ما که روزی خود درگیر چنین تجاوزی از سوی صدام بودیم، عملا دنیا ما را در این تجاوز، شریک آنان می بیند.

حمله غافلگیر کننده و مشکوک 7 اکتبر 2023 نیروهای گروه حماس به مرزهای اسراییل و داخل سرزمین های اشغالی، که واجد گروگان گیری ها و کشتارِ خشن صدها نفر از مردم اسراییل بود، نطفه تجاوزی بیرحمانه را در زِهدان کشتار و جنایت منطقه خاورمیانه کاشت که با حمله اسراییل به غزه پی گرفته شد، و تا کنون ده ها هزار کشته و صدها هزار مجروح و میلیون ها آواره و گرسنه را در پی داشته است،

باتلاقی که کشورهای منطقه و جهان را در خود غرق کرد، و تنها پیروز این میدان، روس ها بودند که نظرها را از تجاوز خود به اوکراین، به سوی منطقه خونین خاورمیانه منحرف کردند، تا از مردم بی پناه و به گروگان گرفته شده فلسطین کشتار شود، و خانه های شان ویران گردد، و در آن سو، روس ها دست بازتری در تجاوز و حمله به اوکراین و اوکراینی ها بیابند.

و...

این است که هرگز تاسفی از پایان سال 1402 وجود ندارد، هر چند سال آینده نیز چشم انداز بهتری، در پیش روی چشم ایران و جهان ندارد، و انتظار می رود بادهایی که جنگ طلبان و افراط گرایان در این سال ها کاشته اند، توفان هایی را بر انگیزاند که معلوم نیست آتش آن دامن کدام قربانیان مظلوم جدیدی را خواهد گرفت.

روزگاری بود که تصاویر ارنستو چه گوارا [1] ، این چریک مبارز و نمادین امریکای جنوبی و مرکزی، و ستاره و نشانِ مبارزاتی او، بر کلاه و لباس جوانان، بدنه اتومبیل ها، دیوارِ شهرهای و... این آب و خاک موج می زد، تا نشان از آزادی خواهی، روشنفکری، مبارزه علیه سلطه، نبرد برای برقراری عدالت، جستجو برای برابری و شعارهای زیبای دیگری از این سنخ باشد، که آرزوی جوامع برای کسب استقلال، داشتن حق تعیین سرنوشت، و حاکمیت مردم بر مُقدرات خود را در خود داشت،

جوانان انقلابی آن موقع با خود می گفتند اگر به آرمان مبارزانی امثال چه گوارا، دست یابیم، دیگر شرایط زیست آزاد و مستقل، ما را در بر خواهند گرفت، اما هرگز به سرچشمه های فکری امثال چه گوارا ها، و این که به چه سر انجامی ختم خواهیم شد، نگاهی نینداختند، تا بفهمند که بر ملل تحت سلطه، ذیل حکومت های برخاسته از نظریه مارکسیسم و کمونیسم، در ذیل مبارزات انقلابی امثال چه گوارا ها، چه می آید، و چه فرجام در انتظار ملت های تحت سلطه کمونیسم و مارکسیسم خواهد بود.

نظام هایی با مشخصات سیستم اطلاعاتی – امنیتی قدرتمند و سیطره جو، ارتش قوی و متجاوز، ایدئولوژی قدرتمند و مهاجم شاخته می شدند که در زیر چرخ های خود، تمام آنچه غیر از خود را له می کردند، و مثل غلتکی سنگین، صاف و نابود کرده و پیش می رفتند و...، از مشخصه های نظام های برخاسته از مبارزه چنین مردان و زنانی بود، که فقری همه گیر بین همه ی مردم، به غیر از اعضای ارشد حزب حاکمِ کمونیست، تقسیم می شد، دایره ایی از مرزهای ایدئولوژیک و سیاسی ترسیم می گردید که فرار از آن غیر ممکن، و ملت ها را در مقیاس بزرگ ملی، در زندان هایی مخوف و اشتراکی، محکم در اسارت نگه می داشت،

و در اسارت ایدئولوژیک، و خفقانی غیر قابل تصور، غرق و نابود می کرد، ایدئولوژی که معلوم نبود، کدام مشکل انسان را حل خواهد کرد، و هزار درد بی درمان دیگر، دامنگیر کسانی بود که در ذیل نظام های فاسد چپگرا زندگی می کردند، و به زیر مهمیز این ایدئولوژی خطرناکِ امثال چه گوارا ها، مائو تسه تونگ ها، جوزف استالین ها، فیدل کاسترو ها و... درآمده، و در این سیستم بسته و پلیسی، به واقع جایی برای انسانیت، اخلاق، حقوق بشر، آزادی، کرامت انسانی، حق تعیین سرنوشت، و رهایی نبود.

انقلاب 57 را نیز پیش از پیروزی، به چنین سمی مبتلا، و مسموم کرده، وارد معده سیاست ایرانیان کردند، تا بعد از کسب پیروزی و آزادی از دیکتاتوری شاهنشاهی و سیستم حاکمیت فردی، این سم در درون جامعه انقلابی - ارزشی، بعد از پیروزی غوغا به پا کند، و درس آموختگان دانشگاه هایی همچون پاتریس لومومبا [2] و...، چون اسب تروا، موج آزادیخواهی، جمهوریت طلبی، کرامت انسانی خواهی، برخورداری از حق تعیین سرنوشت، و هر آنچه از ارزش های حقوق بشری، که ایرانیان را، به عنوان پیشروترین ملت های منطقه لایق کرده بود و به دنبالش می کشید، و در این خصوص، فعالیت های طاقت فرسا کرده بودند را، به محاق و فراموشی برده، و به پای ایدئولوژی های سیطره جو، مبارز، و خالی از اخلاق و منطق و... قربانی کرد، و ایرانیان روزی چشم باز می کردند و دیدند، از هر چه شرقگرای کمونیستی، در مبارزه با بلوک غرب، افراطی تر، بی منطق تر، کاسه ی از آش داغترند و...؛

همانگونه که در کشورهایی با منش و ایدئولوژی شرق، با پیروزی چه گوارا ها و...، ارزش های انسانی به فراموشی رفت، و نظام های مخوف استالینیستی، مائوئیستی، لنینیستی، کاستروئیستی [3] و... ملت ها را به نظام مخوف امنیتی – اطلاعاتی، نظامی - پلیسی، تک حزبی و تمامیت خواهانه، سیستم حاکمیت متمرکز و طبقاتی و... مبتلا کرده، و در این اسارت ایدئولوژیکی، انسان و انسانیت، و حقوق بشر را از چنین مردمانی ستانده، و به نابودی و فراموشی برد،

انقلاب و انقلابیون 57 را نیز پیش از پیروزی، مسموم چنین تفکراتِ خطرناکی کردند، و بدنه ی انقلابیِ پنجاه هفتی ها، با همین مسمومیت، وارد دوره ی بعد از پیروزی شدند، نشان آن هم، آن همه کشتار و جنایت بود که انقلابیون پیروز، در حق هم، در یکی دو، سه ساله ی اول، بعد از پیروزی بر هم روا داشتند، این خود نشان قدرتمندی از شیوه و روش کشتارهای لنینیستی، مائوئیسی و استالینیسی و... داشت، که به تسویه های خونین حزبی، ایدئولوژیکی مشهور است و می توان گفت در نتیجه همین مسمومیت های خطرناکی بود، که امروزه نیز می توان رگه ها و نتایج این مسمومیت، و ادامه ی کار این سم را، در فرایند یک نوع مبارزه بیمارگونه ی ضد غربی، خالص سازی های درونی و یکدست سازی های ایدئولوژیک و...، که بر دوش ملت ایران گذاشته شده است، مشاهده و دنبال کرد.

مبارزه ایی که بدون در نظر گرفتن منافع و امنیت ملی این مردم، آنان را در جنگی فرسایشی و بی پایان با غرب، مشغول و مستهلک کرده، تا سنگینی بار این مبارزه را، با جان و تن این مردم قرین و همراهِ همیشگی کند، و در نتیجه ی چنین مبارزه مالیخولیایی، هرچه پیش رفتیم از ارتباط و دوستی و همسایگی کشورمان با همسایگان کاسته، خود را در نظام بین الملل تنها یافته و برای نخواستن ما دعوا بود، و بلوکی (حتی بلوک شرق) به ما، به عنوان بازیگری مثبت در نظام بین الملل نگاه نکرد، و هرگز از ثبات و استحکامی قابل اتکا برخوردار نشدیم، تا سرمایه ایی حتی از سوی شرق، یا غرب (که اینجا خانه او بوده است)، و یا حتی از سوی جنایتکاران پول شوی جهانی شاهد باشیم که به سوی کشور ما روان شده و... دردی از دردهای ما را التیام بخشد، و ایرانیان زیر بار گران مبارزه با غرب، که آنرا همراستا با شرق می توان تفسیر کرد، در حال له شدن و نابودی می توان دید،

مبارزه ایی که در نظام سیاسی – بین المللی ناشی از صحنه ی خونین جنگ سرد، بین بلوک شرق و غرب شکل گرفت، و برای برخی، با سقوط نظام شوروی به پایان رسید، اما برای ما ایرانیان، حتی در زمان سقوط و فروپاشی بلوک شرق نیز، تا کنون ادامه داشته و دارد، و ما را در خود غرق و له کرده است، و گویی ما آن مبارزه را، به نیابت از چپگرایان چه گواراییِ قاره امریکا، مائویست های شرقِ آسیا، و لنینیست های شمالِ آسیا و اروپا و... ادامه داده، و می دهیم، تا له شدن یک ملت، زیر چرخ چنین مبارزه ی نیابتی با غرب را، با چشم خود دیده، و خساراتش را همواره بتوانیم برشماریم و ببینیم،

در ذیل چنین شرایطی بود که به غیر از حمایتی که از بوسنیایی ها در مقابل صرب های شرقی انجام دادیم، بعد از آن، نه از چچنی های مسلمان حمایتی توانستیم بکنیم، نه از ایغورهای در چنگال مائویست های چینی، نه از مسلمانان روهینگیایی به تنگ آمده از تفاله های نظامی مخوف زیر نظر چین در میانمار و...، اما هرچه بخواهی از ثروت و امکانات این کشور، برای نابودی مزدوران غرب، در اسراییل، هزینه کردیم، و امروز بزرگترین کمک را به مسکو، در خلال درگیر کردن غرب در غزه را شاهدیم که بعد دو سال مقاومت مردم اوکراین در مقابل تجاوز روس ها، مسکو نشینان نفسی تازه می کنند تا در سرزمین های دیگر پیش بروند و شرقگرایان قوت و روحیه ایی کسب کنند.

تصویری از انستو چه گوارا، و فیدل کاسترو بر دیوار

واقعیت این است که، با تسخیر سفارت امریکا در تهران، که مثل هر سفارتخانه ی دیگری، مشغول به کارهای ذاتی و ماموریتی خود بود، و چنانچه پیروزمندان انقلاب 57، به واقع خواهان پایان کار و فعالیت این سفارتخانه در کشور ما هم بودند، راه درست و منطقی بستنِِ سفارتخانه آنان، درخواستی رسمی از امریکا بود، که ظرف 24 ساعت، در یک ضرب الاجل تند و سریع، تمام موجودیت دیپلماتیک خود را از خاک ایران برچینند، و به خارج از آن منتقل نماید، و ایران را وا بگذارند و بروند و...، اما چنین نشد و در یک فرایند پرهزینه، رسوا و محکوم، امریکایی ها را از ایران اخراج کردیم، که هزینه های آن عملیات نابخردانه هنوز که هنوز است، از جیب ملت ایران پرداخت می شود و خواهد شد.

اما با وقوع چنین حادثه ی غمباری، باید می فهمیدیم که این انتخاب، و نحوه اجرای آن، و تسخیر این چنینی حریم محترم و قانونی حضور امریکایی ها در ایران، بر خلاف تمام معاهدات و عرف بین المللی است، و در آن شرایط سخت پیروزی، خود نشان از وجودِ سمِ مهلکِ نبردِ بی منطق با امپریالیسم غرب و امریکا است، که در بدنه این انقلاب و انقلابیون تزریق شده، و جوشان نگه داشته شد، تا زمینه ساز انحراف اهداف انقلاب آزادیبخش ایرانیان، از نتایج طبیعی آن، یعنی خلاصی از استبداد داخلی، و سلطه خارجی شود، و قدم به قدم آنرا به یک انقلاب ضد غربی، تحت سلطه شرق، تغییر ماهیت داده، مسیر و ریل عوض کنند.

 باید می فهمیدیم که اگرچه در ذیل شعار "نه شرقی، نه غربی" زندگی می کنیم، اما انتخاب سفارت امریکا برای حمله به آن، در آن شرایط انقلابی، خود نشان از سمی داشت، که در بدنه مسموم انقلاب و انقلابیون تزریق شده، و آنان را به حرکتی چنین نابخردانه وا می دارد، و دیری نخواهد پایید تا، آنان که راه و مسیر مشکوک تسخیر سفارت امریکا به این طریق هزینه ساز را، به چند دانشجوی پرشور و انقلابی و جوان نمودند، روزی نظامیان برخاسته از ایدئولوژی این انقلاب را نیز، به نبردِ دوشادوش با سربازان شرق و روسیه، در صحنه های خسارتبار تقابل با غرب  می کشانند، تا ایرانیان را از ثروت خود تهی، از قافله پیشرفت، کسب و برخورداری از مواهب انسانی، همچون آزادی، استقلال و... جدا کرده، و در نبردهای بی منطق، و فاقد حکمت حکمرانیِ بین شرق و غرب، غرق در نبرد و جنگی خسارتبار و بی پایان نمایند؛

این در حالی بود که بعدها معلوم شد که شرق چقدر غیر قابل اتکاست، چرا که چریک های مبارز فدایی خلق، تئوریسین های بزرگ حزب با سابقه توده، و رهبران گروه های جورواجور متکی به ایدئولوژی شرق و...، بعد از شکست در صحنه های سیاسی مابعد پیروزی انقلاب 57 نیز، کشورهای غربی را به عنوان پناهگاه و لانه امن خود انتخاب، و در دوره فرار از ایران، بدانجا رحل اقامت گزیدند، تا مبارزان وابسته به شرق، روزگار پیری خود را در دامن کشورهای غربی سپری کرده، و در کنار سلطنت طلبان، ملیگرایان، مشروطه خواهان، مبارزین مذهبی، مجاهدین خلق و... و هر آنکه دستی در مبارزه ضد حاکمیتی در ایران داشتند، در کنار هم، غرب را لانه امن خود یافته، و در این شرایط، شرق حتی برای شرقگرایان نیز جذابیتی نداشت، تا به آنجا پناه برند،

و چه غمناک است حکایت لانه ی امن غرب که، حتی امروزه نو انقلابیون ضد غربی، در حاکمیت اسلامی شرقگرای ایران نیز، که عرصه ایران را برای خود و یا فرزندان شان تنگ و یا نامناسب می بینند، کانادا، فرانسه، انگلستان، آلمان و... را مقصد خود قرار می دهند، اما به رغم این، که نشانه آشکاری از بی اساس بودنِ تکیه به شرق است، باز نوانقلابیون ایران، از شرقگراترین کشورها، و مردم شرقی نیز، در مبارزه با غرب، داغتر، مشهورتر و فعالترند!

از شرقگرایانی که ایرانیان را طوافگر کعبه هایی در مسکو و پکن می خواستند، و مبارزات این مردم برای داشتن حق تعیین سرنوشت، آزادی، استقلال و... را به حاشیه و انحراف مبارزه با غرب بردند، و در باتلاق آن غرق کردند، تا نو انقلابیونی که بعد از مرگ بنیانگذار ج.ا.ایران قدرت گرفتند، و در کشور و نظام نو انقلابی اش ریشه دواندند نیز، از این سم مهلک بی بهره نماندند، و در حالی که فرزندان و وابستگان شان در غرب زندگی می کنند، پدران و مادران در راس قدرت کشور، عَلَم مبارزه با غرب را سخت به دوش می کشند!

این است که ایدئولوژی و گفتمان انقلاب 57 را که، در عدم وابستگی توامان به غرب و شرق معنی می یافت، و با نه گفتن به هر دو امپریالیسم متجاوز غرب و شرق، معنی وجودی پیدا می کرد را، امروزه باید در موزه های گفتمان انقلابی قرن بیستم جستجو کرد، و امروز اهداف و برنامه های ما ایرانیان، به مبارزه ایی بی امان با غرب محدود، و ایران و ایرانیان را به پای مقاصد امپریالیسم نو ظهور شرق در پکن و مسکو، قربانی و سلاخی می کند، و روسای این کشور انقلابی، برای سفر به مسکو و پکن، مسابقه دارند، و از هم سبقت می گیرند، دیکتاتور مسکو نشین نیز در میانه ی سفرش به کشورهای ثروتمند حاشیه خلیج فارس، که با این همه خدمتی که به او در تهران می شود، باز آنان را به ما ترجیح می دهند، و یا در نیمه راه سفر خود به افریقا، توقفی در تهران هم دارد،

تو گویی اینجا سواحل جزیره کریمه برای مسکو نشینان شده است، که گاه گاهی حتی قرآن تاریخی را ممهور به مهر کاخ کرملین، در توبره سفر خود دارند، تا در توقفی در تهران، آنرا به عنوان هدیه ایی فاخر تقدیم به پایتخت نشینان ایران کنند، و حاکمان تهران فراموش کرده اند که، چنین قرآن هایی در موزه های مسکو، سن پترزبورگ و... بسیار است، چرا که سربازان تزار و ارتش سرخ، بارها و بارها، سرزمین های اسلامی در ایران، قفقاز، و آسیای میانه را غارت و چپاول کرده اند، و از این نوع غنایم، بسیار برده اند، و برای اعطای آن به خودمان، و به سران کشورهای اسلامی بسیار در توبره دارند،

این است که بدون خرج از کیسه ی خزانه کاخ کرملین، بارها می توانند در دیدار با تولیت داران حرم قدس، از این هدایا بدهند، و بر ما منت گذارند، تا در کشورمان وسعت عمل یابند، در حدی که در یک دخالت آشکار در امور داخلی ایران، سفیر مخصوص حاکم مسکو نشین، به دیدار تولیت دارِ آستان قدس رضوی می رود [4] ، چرا که مسکو نشینان چنان دندان های ما را شمرده اند، که می دانند در انتخابات آتی کدام تولیت داری، میدان دار انتخابات آتی خواهد بود، تا هشدار امیرکبیر دوباره مصداق تاریخی و روز یابد که "كار به جايى كشيده كه از امپراتورى روس براى امام جمعه تهران انفيه دان الماس مي فرستند، هر كه را مي بينى عادت به لقمه حرام كرده، معلوم نيست ايران را كى بايد حفظ كند!"

[1] - ارنستو چه گوارا (۱۴ ژوئن ۱۹۲۸ – ۹ اکتبر ۱۹۶۷) پزشک، مؤلف، چریک، دیپلمات، نظریه‌پرداز جنگی و انقلابی مارکسیست اهل آرژانتین و یکی از شخصیت‌های اصلی انقلاب کوبا بود. چهره و ظاهر او به ‌طور فراگیر به‌عنوان یکی از نمادهای پاد فرهنگ انقلابی و یک نشان حماسی جهانی شناخته ‌شده در فرهنگ عامه تبدیل شده‌است

[2] - دانشگاه پاتریس لومومبا یا دانشگاه دوستی ملل روسیه یا دانشگاه دوستی خلق روسیه واقع در شهر مسکو پایتخت فدراسیون روسیه در فوریه ۱۹۶۰ میلادی در دوران اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی تأسیس شد. این دانشگاه به بخشی جدایی ناپذیری از حمله فرهنگی شوروی به کشورهای غیر متعهد تبدیل شد. در بخش ماموریت‌های این دانشگاه نوشته شده این دانشگاه رهبرانی را برای بهتر شدن جهان تربیت می‌کند. این دانشگاه تا سال ۱۹۹۲ میلادی و قبل از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، پاتریس لومومبا نام داشت. و در بین تمام دانشگاه‌های روسیه بیشترین تعداد دانشجوی خارجی را دارد. هدف اعلام شده از تأسیس این دانشگاه، فراهم نمودن فرصت تحصیل برای جوانانی از آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین به ویژه از خانواده‌های فقیر برای تبدیل شدن به متخصصین مجرب بود نهاد هایی که به عنوان بنیانگذار دانشگاه از آنها یاد شده‌ : اتحادیه کل اتحادیه‌های کارگری اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، کمیته همبستگی افریقا-آسیایی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و اتحادیه دوستی و روابط بین فرهنگی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی.

[3] - واژۀ کاستروئیسم (Castroism) دلالت دارد به مشی سیاسی فیدل کاسترو و رفقا و پیروانش. کاستروئیسم نوع خاصی از انقلابی‌گری کمونیستی است. ترکیبی از ایدئولوژی کمونیسم و سنت انقلابی آمریکای لاتین، موجب پیدایش کاستروئیسم در نیمۀ دوم قرن بیستم شدند. وقتی فیدل کاسترو مُرد مرحوم رضا بابایی نویسنده و متفکر ایرانی نوشت : "باورهای غلط، از انسان‌های خوب، جنایت‌کار می‌سازد. او شرافتمندانه چهل سال ظلم کرد و کشور را به بن‌بست کشاند. تا جهانیان بدانند که ، آنچه کشوری را آباد می‌کند؛ نیت‌ها نیست، روش‌هاست."

[4] - در آستانه برگزاری دوازدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری، دیدار نماینده ولادیمیر پوتین رییس جمهور روسیه با حجت الاسلام رئیسی، تولیت آستان قدس رضوی و کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری دوازدهم حاشیه ساز شد. به گزارش پایگاه خبری فریادگر، بسیاری از رسانه ها در خصوص دیدار عجیب و بی منطق ابراهیم رئیسی با نماینده ولادیمیر پوتین مطالبی نوشته و پرسش هایی مطرح کرده بودند. در این دیدار، حجت الاسلام ابراهیم رئیسی با رستم مینیخانوف، رئیس جمهور تاتارستان و نماینده ویژه ولادمیر پوتین در امور ادیان مذهبی به بحث و گفت و گو نشست. دیداری که با توجه به اخبار رسانه های مختلف، در آن دیدگاه و مساله خاصی مورد بررسی قرار نگرفت و حرف های مطرح شده نیاز به یک دیدار حضوری با هیئت نمایندگان را توجیه نمی کرد. در این نشست که علاوه بر مینیخانوف، سامی گولین مفتی اعظم تاتارستان، لوون جاگاریان سفیر دولت روسیه در ایران، آلبرت کاریموف معاون نخست وزیر و وزیر صنعت و تجارت، رومان شایخوتدینوف معاون نخست وزیر و وزیر اطلاعات و ارتباطات، تالیا مینولینا مسئول توسعه سرمایه گذاری و سرگی ایوانف مسئول کمیته امور گردشگری جمهوری تاتارستان حضور داشتند،

جامعه ایران به لحاظ تاریخی دچار شکاف و دوگانگیِ بین قدرت و مردم بوده، و کم و زیاد این شکاف بین حاکمیت در راس هرم، و مردم در قاعده بزرگ آن وجود داشته است، گاهی این دو به هم نزدیک شده، و با مقبولیت و مشروعیت یافتن حاکمیت ها نزد مردم، جانبداری و حمایت مردمی از آنان افزایش یافت، و گاه با دوری این دو از هم، این شکاف چنان بزرگ شد، که به تغییرات اساسی در ساخت قدرت منجر گردید، آنچه در انقلاب 57 اتفاق افتاد، درست یا غلط، حاصل گسترش شکافی بود که بین مردم و حاکمیت عمیق گشت.

دنیا مدت هاست که پا در دوره مدرن [1] نهاده است، و لذا ملل مختلف، گاه اُفتان و خیزان و گاه چهارنعل به سوی پیشرفت و تعالی علمی، انسانی، اخلاقی، برخورداری از کرامت انسانی، حقوق بشر، حاکمیت قانون، برخورداری از آزادی و... پیش می روند، روندی که در نهایت دنیا را برای همه موجودات، در جهانی که همه در آن در خطرند، مناسبتر و قابل زیست تر خواهد کرد، و با غلبه عقل بر شور و تبعیت ایدئولوژیکی، گفتگو به جای جنگ های خانمان برانداز و...، دنیایی بهتر را در افق چشم انداز خود دارد، و البته نیز، با هر شکست و خسارتی که به جزایر مدرن بشری وارد می شود، یک دنیا نگران خود و (در یک پیوستگی جهانی شده) همدیگر می شوند.

 یکی از مشخصات دوره مدرن، پایبندی به مرزهای تعریف شده ی قانونی، حاکمیت نظم و قانون است، و مهمتر از همه اینکه مردم از دوره سنت خارج شده، از نقش سیاهی لشکرِ حاکمان، و برده های گوش به فرمانِ قدرت، تبدیل به "شهروندانی" [2] واجد حقوق فراوان، از جمله حق رای، انتخاب و... و البته به شهروند واجد حقوق و مسئولیت تبدیل شوند، لذا در روند زندگی خود نقش داشته، و در تصمیم سازی ها، تعیین کننده باشند، از حقوق اساسی شهروندی حق تعیین سرنوشت [3] خواهد بود، چیزی که به نظر می رسید با وقوع انقلاب 57، بعد از دو انقلاب بزرگ و پیاپی دیگر، یعنی انقلاب مشروطه و جنبش ملی شدن صنعت نفت، باید برای ایرانیان نیز به اوج خود می رسید،

اما اختلافات بر سر تقسیم قدرت بین انقلابیون (بعد از پیروزی 22 بهمن 1357)، و تمامیت خواهی های شرکت کنندگان در این انقلاب، وقوع جنگ خسارتبار 8 ساله بین ایران و عراق و... روند کشور و انقلاب را از ریل بایسته و شایسته خود خارج کرد، و به نظر می رسد به ریل هم باز نگشت، و دوری از قانون و نظم شدت گرفت، و می رود تا این شرایط نهادینه شود، و نقش مردم به افرادی تزئینی مبدل گردد، که باید هر از چندی، در صف های بلند انتخاباتی، در پای صندوق های رای بایستند، و حماسه حضور خلق کنند، و برای انتخاب مسئولینی سر و دست بشکنند که فاقد قدرت تغییر بوده، از جایگاه قانونی و تاثیر گذار خود تهی شده اند و...، و مردم برای داشتن چنین مجلس و دولتمردان بی اثری، رقابت، و از هم سبقت گیرند!

از همه بدتر، شرایط تب آلود و اضطرار انقلابی به خصوص بعد از رحلت بنیانگذار ج.ا.ایران حفظ، و تشدید هم شد، و حتی به نوعی بصورت مصنوعی شرایط انقلابی به جامعه تزریق نیز گردید، و می گردد، بلکه شرایط بعد از پیروزی انقلاب 57، گاه انقلابی تر از زمان انقلاب واقعی آن در سال 57 شد! تا کار از مجاری قانونی خارج، و در همان روند انقلابی ادامه یابد (بی نظمی، کنار گذاشتن و یا بی اثر کردن قانون اساسی و عادی، هرج و مرج و گرایش به رفتار غیر قانونی، شبه قانونی، فراقانونی، تفسیر قانون به نفع قدرت و...)،

و لذا در این روند انقلابی، بدنه جامعه از قدرت تاثیر گذاری و نقش آفرینی خود تهی گردید، از این روست که دیده می شود، اکنون بعد از 43 سال که از استقرار نظام انقلابی می گذرد، به جای حاکمیت قانون و نظم، به سوی شرایط انقلابی تر، با سرعت بیشتری پیش می رویم، و در یک حرکت دنباله دار، این "آتش به اختیار"ها هستند که در بُعد نظم حاکمیتی، در بی نظمی تمام، مدعیان نظم و ترتیب انقلابی مورد نظر خود شده، و می روند تا میدان دار اداره نظام و کشور باشند.

در اثر چنین رویکردی، تحت عنوان انقلابی گری، بی قانونی، هرج و مرج، اقدامات فراقانونی، شبه قانونی حاکم شده، و کار را بجایی کشانده است که جای ماموران رسمی نظم و قانون را در خیابان ها و...، اکنون "حجاب بان" هایی گرفته اند که شدت بی نظمی، و فقدان قاعده مندی، رویکرد و عمل شبه قانونی آنان و...، به حدی خطر آفرین و شکننده مرزهای مدنیت و قانون است که کسی را در بین مسئولین کشور، حتی یارای قبول مسئولیت عمل آنان نیز نیست؛

و برای عمل اعزام آنان به خیابان ها، متروها، اماکن، رستوران ها، فروشگاه ها و... مسئولین کشوری و شهری از قبول مسئولیت حضور آنان نیز خودداری، [4] و حتی وزیر کشور بعنوان مسئول ایجاد نظم عمومی، مجبور می شود، دست به یک مانور سیاسی رسوا زده، دولت و حاکمیت را از سو اثرِ اعمال احتمالی آنان مبرا کرده، و پیشاپیش از اِعمال این نظم انقلابی! از خود و دستگاه امنیت کشور، رفع مسئولیت کند، و از اثرات نوع عمل و کردار گماشتگانِ انقلابی خود در خیابان ها، و نتایج خسارتبار احتمالی آن، پیشاپیش شانه خالی کند؛ [5]

گشت ارشاد، حجاب بان، نیروی امر به معروف، امت حزب الله، حرکت خودجوش مردمی و... و سابقه تاریخی عمل این قبیل حضورها را نشان داده است که کارایی نداشته، و پیش از این خطاهای بزرگ و خسارت های جبران ناپذیری را در پی داشته اند، و در پیشگیری از بی حجابی، شل حجابی، اعمال حجاب اجباری و... موثر نبوده و اثر مثبتی نداشته اند، و به عکس موجب هزینه های بیشماری برای کشور، وجهه حاکمیت ایران و انقلاب در جهان شده است، و باعث دین گریزی، مقاومت مدنی، مبارزه منفی، نارضایتی تراشی و... می گردد، اما با همه ی این تجربیات، باز نیروهایی تحت عنوان حجاب بان، بعنوان نیروهای آتش به اختیار، امر به معروف و... در چنین شرایطی و با چنین پیشینه ایی، به صحنه اجتماع گسیل داشته می شوند.

این چنین است که در بخش حاکمیت، به نظر می رسد در فرایند مدرنیزاسیونِ ایران، و ورود ایران به جامعه مدرن، یعنی عبور از دوره سنتی (که واجد تصمیم های غیر علمی، هیاتی و... است)، دچار عقبگرد هم شده ایم، و گاه به دوران پیش از هجوم اعراب به ایران، یعنی دوره غیر مدرن و فاجعه آمیزِ فروپاشی جامعه ایرانی در مقابل هجوم بیگانگان پرتاب شده، و در دوره سنت آن روزگار گرفتار، و غرق می شویم.

نشانه هایی از این شرایط را هم اکنون می توان دید، که یکی از آنها بی اثر شدن، ستبری و بی حسی نهاد مذهب در مقابل خیل کجمداری و کج کرداری ها در جامعه کنونی ماست، مرگ و بی حسی و ستبری این نهاد در حدی است که در مقابل مشکلات عظیم این جامعه از جمله فقر، فساد، فروپاشی نهاد خانواده، مهاجرت های دسته جمعی به خارج از کشور و... نه فریادی و حرکتی از آنان مشاهده می شود و نه همدردی و همراهی با مردم، اختلاس های بزرگ آنان را به هیچ حرکتی وا نمی دارد (مثل همین کیس سو استفاده مالی 3.4 میلیارد دلاری شرکت "چای دبش"، فولاد مبارکه، شهرداری تهران و... باعث نشد تا واکنش درخوری در حوزه های علمیه و روحانیت و... بر انگیزد)، و اعتراضات سراسری ناشی از این شرایط نیز باعث نمی شود حرکت ملموسی از نهاد مذهب، در همراهی و همدردی با خواست های مردم دیده شود.

حال آنکه ایرانیان به سان مردمِ متمدنِ هم مرز و همسایه ی خود، یعنی هندی ها و مصری ها، همواره جامعه ایی مذهبی داشته اند، و تفکر مذهبی، یکی از پیشرو ترین مشغله های فکری و فلسفی آنان بوده است، و به همین دلیل، نهاد قدرتمند مذهب در ایران، مصر، هند و... همواره وجود داشته، و نقش تعیین کننده ایی را در این جوامع بازی کرده است، و جهت گیری این نهاد قدرتمند، در همراهی با جامعه و مردم، گاه موجب سعادت، و یا به عکس به فروپاشی جامعه آنان منجر شده است،

 یکی از نقش های نهاد مذهب در همراهی با مردم، ایجاد تعادل بین حاکمیت و مردم بوده است، نوع مدیریتِ موفقِ مرجعیت آیت الله بروجردی در ایران پیش از انقلاب، و نقش آیت الله علی سیستانی در عراق کنونی، مثال بارز چنین رویکردی در تاریخ معاصر جامعه شیعه است، که تاریخ نشان می دهد با قرار گرفتن نهاد مذهب، در کنار مردم، این همآیی، به رشد اجتماعی و... و جهش و نجات جامعه منجر گردید، و با پا پس کشیدن آنان به سمت قدرت و حاکمیت، و دوری آنان از مردم، و همآیی نهاد مذهب با نهاد سیاست و قدرت، در یک ائتلاف نامیمون، مردم و جامعه را به سوی اضمحلال و گاه به سوی نابودی کشاندند، آنچه در همراهی آیت الله ابوالقاسم کاشانی و... با آفرینندگان کودتای امریکایی - انگلیسی 28 مرداد 1332 علیه دولت ملی و مردمی دکتر محمد مصدق آنجام شد، نمونه بارز همراهی نهاد مذهب با قدرت در دوره معاصر بود، که به نابودی نظام استقلال طلب مردمی برآمده از مشروطه منجر و زمینه ساز خیزش 57 گردید، و مردم و کشور مجبور شوند، تن به یک جراحی بزرگ و خطرناک دهند. 

نقش و عملکردِ موبدان رزتشتی، که جامعه روحانیت ایرانِ عصر سلسله پادشاهی ساسانی را تشکیل می دادند نیز نمونه تاریخی همراهی نهاد مذهب و قدرت در تاریخ ایران است، که آنرا یکی از عوامل مهم شکست خفتبار سپاهِ قدرتمند ایران می دانند، که پر تعداد و مجهز، مقابل یک سپاهِ ناچیز، و فاقد نظم و سلاح و تاکتیکِ خلفای اسلامی صدر اسلام گرفت، و به شکست ایرانیان در نبردهای تعیین کننده قادسیه، جلولا، نهاوند و... ختم شد، و تاراج و تسخیر ایران و ایرانیان، توسط شبه جزیره نشینان عربی را به دنبال داشت.

این نقش البته بسیار مهم ارزیابی می شود، و حرکت این نهاد مذهبی را، به خصوص در دهه های پایانی سلسله ساسانی، مثل موش هایی دیده اند که در اثر عملکرد آنان، نسوجِ انسجام بخش جامعه ایرانی را جوید، و شرایط را برای از هم پاشیدگی وحدت ایرانیان (مردم و حاکمیت)، در مقابل تهاجم خارجی، مهیا نمود، و شرایط را برای عدم همراهی مردم با حاکمیت ساسانی آماده کرد، که این خود موجب یک شکست اساسی برای ایران و ایرانیان در مقابل مهاجمین بیگانه گردید.  

چرا که جامعه روحانیت زرتشتی یا همان طبقه مُغان، در کنار دستگاه قدرت شاهان ساسانی، قرار گرفتند و گرایش بیش از پیش آنان به چرب و شیرینِ قدرت، آنان را از کارکرد اجتماعی واقعی شان که توسعه اخلاق و معنویت و از جمله کنترل قدرت بلامنازع و مطلقه شاه و... در مقابل مردم بود، باز داشت، و به عکس، آنان را به وسیله و اهرمی برای کنترل قدرتِ مردم، در دست حاکمیت مطلقه تبدیل نمود، و آنان به نیرویی تبدیل شدند که وظیفه داشتند مردم را برای همراهی با قدرت، در هر وضع و شرایطی متقاعد، مجبور و منقاد کنند، این بود که موبدان نقش خود را فراموش کرده، و به اهرم های دستگاه قدرت، برای سلطه بیشتر قدرت مطلقه بر مردم تبدیل گردیدند.

مُغانِ آتشکده نشین زرتشتی با درجات مذهبی پر طمطراق، و شاه ساسانی، که اکنون هر دو خود را برگزیدگان خداوندگارِ اهورامزدا بر زمین می دانستند، در یک جبهه ی واحد، در مقابل وجه دیگر این جامعه، یعنی اکثریت مردم قرار داده شدند، و این روحانی و مُغ، که خود بر منافع ناشی از قدرت شریک گشته بود، و در کنار حاکم، حکومت می کرد، نقش رابط و تعادل گر بین مردم و حکومت را از دست داد، و اینجا بود که جامعه منجسم ایران با یک مشکل کارکردی بزرگ روبرو شد، که طی آن ارباب معابد و سجدگاه ها، به سو استفاده از خدا و مذهب در امر توجیه اقدامات خود و قدرت روی آورده، و مشغول شدند، و یک طبقه مهم اجتماعی کارکرد اصلی خود را وا نهاده، و نقش بیطرف و واسط خود را بین مردم و قدرت از دست داده، و به توجیه گر اعمال خارج از قانون،عرف، اخلاق، انسانیتِ قدرت تبدیل شدند.

این شد که طبقه روحانیت زرتشتی، و در کل آنچه که او را نمایندگی می کردند، یعنی مذهب و خدا، وجهه ی خود را نزد مردم از دست دادند و در کل روابط مردم با خدای و مذهب اینان، دچار مشکل گردید، و دین گریزی اینجا بود که بین ایرانیان رخ داد، و لذا ایرانیان در مقابل سپاه بیگانه ایی که پیامی ساده از اخلاقِ اجتماعی و یکتاپرستی به همراه داشتند، خود را تهی دست دیدند، این در حالی بود که پیامی که مهاجمان عربِ مسلمان با خود داشتند، برای ایرانیان هرگز نه تازگی داشت، و نه جدید بود، بلکه ایرانیان هزاره ها بود که در روند توسعه فکری خود، به مرحله یکتاپرستی و اخلاق انسانی و اجتماعی دست یافته بودند، اما مردم ایران با تعالیم زرتشت، خدای زرتشت و دستگاه مذهبی آن، در زمان حمله اعراب احساس بیگانگی می کردند، لذا خود را در مقابل سپاه بیگانه، به لحاظ مذهبی و فکری، بی سلاح و دچار تزلزل فکری و تهیدست یافتند و... و از این رو به شکست های پی در پی، و بزرگی مقابل مهاجمین تسلیم شدند.

یکی از دلایل مهم چنین شکست هایی، ائتلاف بین نهاد مذهب و نهاد قدرت در برابر خیل عظیم مردم ایران بود، و شکست ها آنقدر فجیع و غیر قابل باور بود که زان پس، این شکست ها به سان ضرب المثلی برای متجاوزین به ایران و ایرانیان تبدیل شد، و هر متجاوزی که قصد تنبیه ایرانیان را می کند، شکست نبرد قادسیه، جلولا، نهاوند و... را به رخ آنان می کشد، همچنان که صدام حسین نیز به هنگام تجاوز خود به ایران، در آغاز نبرد خود علیه ایرانیان در سال 1359، خود را "سردار قادسیه" نامید.

اکنون نیز به روشنی می توان این شرایط را دوباره دید، که با کاسته شدن نقش مردم در اداره جامعه، و متزلزل شدن نهادهای ناظر بر وجه جمهوریت نظام، مثل مجلس ملی، و ریاست جمهوری، تفکیک قوا و... و از همه بدتر هجوم طبقه روحانیت شیعه، برای قبضه کامل مجاری قدرت، و محدود و محصور کردن قدرت در طبقه ی خاص فقها، بار دیگر شرایط را برای ایجاد چنین شکافِ تاریخی بین مردم و حاکمیت در ایران مهیا می کنند، و زمینه را برای نابودی هایی مثل همان که در قادسیه، جلولا، نهاوند و... برای ایران و ایرانیان تجربه کردیم، مهیا می شود،

همین واقعیت دردناک است که ناچیزترین گروه های تروریستی منطقه خاورمیانه، مثل طالبان را هم، به تسخیر ایران به طمع می اندازد، چرا که آنان نیز بوی تعفن این شکاف را استشمام کرده، و از تکرار فتح دوباره پایتخت ایران، سخن می گویند؛ و بیشرمانه ما را دوباره به "تسخیر اصفهان" [6] در زمان "محمود افغان" اشارت و تهدید می کنند.

اینان نیز افعی های زهرآگینی بوده و هستند که نو انقلابیون ایرانی، آنان را از خود دیدند و در آستین پروراندند، تا شهوت "امریکا ستیزی" و "غرب ستیزی" سیری ناپذیر خود را در افغانستان بلازده ارضا نمایند، غافل از این که با پیروزی این مارهای خطرناک، و تروریست های کج فهم، اژدهایی را پرورش می دهند و تقویت می کنند که پارس زبانان و مردمان تحت حوزه تمدنی و فرهنگی ایران بزرگ را، این سو و آنسوی آمودریا تهدید کرده، و به مهاجرت های بزرگ مبتلا خواهند کرد، این ضربه ایی بود که "امریکا ستیزی" سیری ناپذیر انقلابیون جدید، به تمدن، فرهنگ، زبان و نژاد ایرانیان در خراسان بزرگ و باستانی ایران، شامل افغانستان و آسیای میانه زد؛ حمایت از طالبان در این زمستان ایرانِ تمدنی، چاقویی است که ایرانیان خود در پهلوی ایران تمدنی – فرهنگی، و حتی ایران سرزمینی و مدرن فرو کرده و می کنند.

 

چهره مفلوک ساکنان ایرانشهر هرات زیر حاکمیت ظالم طالبانی در افغانستان

[1] - از نظر تاریخی، دوران مدرن با دورهٔ رنسانس آغاز شده و با عصر روشنگری و انقلاب فرانسه و ایده‌آلیسم آلمانی به عنوان گفتار کلیدی غرب تحکیم می‌شود. از و یژگی‌های این دوران می‌توان به این موارد اشاره نمود:      در این دوره فردیت اعتلا یافته و سنت نقد می‌شود.        در این دوره فرد خودمختار با ظهور یا ظهور به شکل سوژهٔ دکارتی خود را ارباب و مالک طبیعت اعلام می‌کند و به مفهوم پیشرفت و بینش فعلی از تاریخ ارزش و بها می‌دهد.      آگاهی فرد از فردیت خود          جدایی دین از دولت           تأکید بر آزادی‌های فردی        افسون‌زدایی از جهان         تأکید بر علم گالیله‌ای و نیوتونی همراه با انقلاب‌های علمی و صنعتی در غرب           دوران عقل ابزاری - به معنای تسلط انسان بر طبیعت و انسان از طریق به‌کارگیری علم و تکنولوژی         عقل انتقادی - به معنای تأکید بر سوژهٔ خودمختار که شناسندهٔ خود و جهان است و بر آزادی‌های فردی خود تأکید می‌کند.         همچنین دوران مدرن در رویدادهای تاریخی چون انقلاب آمریکا و فرانسه و دو اعلامیهٔ استقلال آمریکا و اعلامیهٔ حقوق بشر و شهروند ۱۷۸۹ فرانسه تجلی می‌یابد.  

می‌توان گفت که چهار معنای اصلی از مدرنیته وجود دارد:       مدرنیتهٔ سیاسی: که در قالب مفهوم مدرن از دموکراسی و حقوق شهروندی شکل می‌گیرد.      مدرنیتهٔ علمی و تکنولوژیک: که نتیجهٔ آن گسست معرفتی با کیهان‌شناسی ارسطویی، ایجاد علم جدید، انقلاب صنعتی و تکنولوژی مدرن است.     مدرنیتهٔ زیبایی‌شناختی: که از رابطهٔ جدید انسان با زیبایی و مفهوم جدید ذوق و سلیقه نشأت می‌گیرد.      مدرنتیهٔ فلسفی: مدرنیته به معنای آگاهی سوژهٔ فردی از طبیعت و سرنوشت خود و قرار دادن این سوژه به منزلهٔ پایه و اساس تفکر و اندیشه  

[2] - حقوق شهروندی Citizenship Rights از جمله محورهای بسیار مهم و اساسی هر نظام و سیستم حقوقی در جهان است. در نظم و نظام حقوقی کشور ایران، اگر چه مصادیق آن شناسایی و تا حدی تعیین شده است، اما این اصطلاح همانند بسیاری از اصطلاحات حقوق عمومی به صورت جامع در منابع حقوقی یا از سوی قانون گذار تبیین نشده است. بر اساس جمع بندی از مجموع تعاریفی که در این زمینه ارائه شده و نیز برخی ملاحظات نظری تکمیلی، می توان گفت حقوق شهروندی عبارت است از: مجموعه ای از حقوق، اختیارات و امتیازات افراد یا گروهایی از مردم که با حکومت یک کشور دارای رابطه شهروندی (تابعیت) بوده و استیفا یا بهره مندی از تمام یا بخشی از آنها مشروط و مقید به انجام تکالیف شهروندی و التزام به قوانین و مقررات عمومی کشور مذکور است

[3] - اصل حقِ تعیین سرنوشت برای مردمان‌ یا به اختصار حق تعیین سرنوشت از اصول اساسی حقوق بین‌الملل است که بنا بر سازمان ملل متحد به عنوان مرجع تفسیر هنجارهای منشور، الزام‌آور است

[4] - عضو شورای شهر تهران، درباره نظر مدیریت شهری تهران نسبت به اقدام حجاب بان‌ ها در مترو به انتخاب گفت: "من خیلی اطلاعی ندارم، اما درباره بحث حجاب بان‌ها شهرداری به تنهایی تصمیم نمی‌گیرد و مجموعه‌های مختلف با هم تصمیم می‌گیرند. آقای شهردار هم طبق مصاحبه‌ای که کرده اند، این اقدام را خودجوش خوانده و گفتند آن‌ها یک درخواست کردند تا بر اساس آن درخواست امر به معروف در مترو انجام می‌دهند. اینکه این افراد از کدام مرجع مجوز گرفتند مشخص نیست." سرپرست مترو: "ما حجاب بان نداریم. آنکه شما می گویید کارکنان یگان حفاظت اند. مشخصاً نیرویی به نام حجاب‌بان نداریم. مأموران انتظامات مترو – مامور یگان حفاظت – در مترو حضور دارند و موظف‌اند با تمام ناهنجاری‌ها برخورد کنند." مهدی چمران رییس شورای اسلامی شهر تهران در پاسخ به سوالی درباره نیروهای حجاب‌بان در شهرداری تهران گفت: "هر روز پیامک‌های زیاد به خود من زده می‌شود که در مترو بی‌حجابی است، اما آیا مترو مگر با خیابان فرق دارد؟! خیابان را درست کنید، مترو هم درست می‌شود. در این زمینه به شهرداری هم فشار می‌آورند، احتمالا تحت تاثیر این فشارها نیز شهرداری از نیروهای حجاب‌بان استفاده می‌کند".

[5] - وزیر کشور در مورد حضور برخی افراد تحت عنوان حجاب‌بان در معابر پرتردد تهران و اینکه آیا مجوری برای این افراد صادر شده است، عنوان داشت : "ما مجوز خاصی برای این کار ندادیم. در واقع تحت عنوان امر به معروف و نهی از منکر ظاهرا گروه‌های مردمی اقدام می‌کنند و کارشان در این چارچوب است. طبیعتا همه مردم برای امر به معروف و نهی از منکر وظیفه دارند البته این باید با الفاظ خوب با ادبیات خیلی خوب و رعایت اینکه صرفا تذکر لسانی باشد انجام شود، در این حد مجاز هستند و می‌توانند تذکر بدهند. امر به معروف و نهی از منکر نیاز به مجوز ندارد همه می‌توانند امر به معروف لسانی را با لحاظ همه شرایط آن انجام دهند." بعد که مشخص می شود حضور این حجاب بان ها بر اساس دستور و بخشنامه احمد وحیدی وزیر کشور بوده است و امری خود جوش و مردمی نیست، ضمن تشکیل پرونده برای فاش کننده این دوگانگی گفتار مسئولین نظم کشور، یعنی روزنامه اعتماد، عنوان داشت : "کسانی که این را منتشر کردند اول باید جواب این سوال را بدهند که چرا تلاش کردند یک ابلاغیه‌ای که مهر طبقه بندی خورده را از درون یک دستگاهی بگیرند، چرا تلاش کردند آن را منتشر کنند و آن را یک کار درست جلوه دهند؟ این سه امر غیرقانونی است، درحالیکه افرادی که راجع به این مسئله صحبت کردند به قانون اشاره می‌کنند. آنچه که مربوط به آن قانون است موضوع حق‌التکلیف بوده که به مردم ربط دارد. در آن ابلاغیه هیچ حق‌التکلیفی مربوط به مردم نیست و مرتبط با دستگاه‌ها است." اما حقیقتا پیش از افشا کنندگان این مانور سیاسی رسوا، این وزارت کشور است که بعنوان مسئول نظم و قانون باید پاسخ دهد که چرا یک دستگاه قانونی، و مامور و مسئول به نظم، باید دست به یک اقدامی اینچنین مخفی برای حضور حجاب بان ها در اماکن بزند، اگر حجاب بانان قانونی اند، چرا باید در چنین روندی مخفی در جامعه حضور یابند.

[6] - عبدالحمید خراسانی از فرماندهان طالبان به ایران: "قدرت ما را امتحان نکنید شما در پشت پرده با غربی‌ها هستید ما مسلمانان واقعی هستیم" عبدالحمید خراسانی معروف به «ناصر بدری» فرماندار سابق ولایت پکتیا با انتشار پیامی ویدیویی ایران را تهدید کرد. به گزارش خبرآنلاین، خراسانی با انتشار ویدیویی در صفحه توئیتری خود در پیامی تهدیدآمیز و توهین آمیز خطاب به ایران گفت: "با صبر و حوصله مردم افغانستان بازی نکنید!" وی با اشاره به اینکه در برابر ایران سر خم نخواهیم کرد گفت: "ایران باید مدیون حوصله بزرگان امارت اسلامی باشد و در صورت نیاز با شوق و علاقه ای بیشتر نسبت به جهاد برای مبارزه با استعمار آمریکا در برابر ایران مبارزه خواهد کرد". وی افزود: "از آنچه که حق ماست دفاع خواهیم کرد و در صورت ادامه وضعیت کنونی ایران را فتح خواهیم کرد".

خدمتگذاری و نوکری به هر یک از دو عنصر دوگانه ی هر جامعه ایی یعنی "قدرت" و یا "مردم" ، یکی از مهمترین نشانه های جهت گیری درست و یا نادرست انسان و نظامِ متمدن، متفکر و مسئول است، به طوری که نوکری و خدمتگذاری مردم، همواره توصیه شده، و افتخار آمیز و مباح بوده و خواهد بود؛ و اما نوکری قدرت همواره زیر علامت سوالی بزرگ، و گاه ناروا و حرام خواهد بود، و این خود شاخصه، ملاک و معیارِ خوبی برای یافتن انسان و نظامِ اصیل است؛ نظام و فردی که در خدمتِ مردم است، به حقیقت واجد خصوصیّات تمدن، انسانیت، اخلاق و حتی دین است، و نظام و فردی که خود را در خدمت قدرت می داند، به سوی فساد، ویرانگری، انهدام انسانیت و... پیش خواهد رفت، چرا که نوکری قدرت ثابت کرده است که انسان را در معرضِ خطرِ شدیدِ فساد و تباهی و دوری از کرامت و عزت انسانی قرار می دهد، اما به عکس خدمت و نوکری خلق نشانه ی تعالی روح و درستی جهت انسانِ خدایی و اخلاقی و حتی دینی است.

همین اصل در ارزیابی درستی جهتگیری خیزش ها و انقلاب ها نیز صادق و قابل تعمیم است، خیزشی که با هدف رهایی انسان ها بر پا می شود، اصیل و ناب است، و خیزشی که با هدف کسب قدرت برای فردی، طبقه ایی و یا گروهی، سازمان داده می شود، اصالت و ارزش چندانی ندارد. ارزش خیزش ها و رهبران انقلاب ها به اهداف آنان بسته است؛ یکی از دلایل مهم وقوع خیزش های رهایی بخش در جهان نیز همین امر بوده و هست، زیباترین مفاهیم در خیزش های جهانی، در هدف خدمت به "خلق" نهفته است، همانگونه که در تفکر "مارکسیسم" می توان دید، وقتی آن متفکرِ دنیای تفکر مدرن، جناب مارکس از عدالت و توزیع ثروت و قدرت بین قاعده هرم جامعه بشری، یعنی نیروی کار (کارگران، کشاورزان و...)، که به واقع بدنه پیش برنده اجتماع اند، سخن می گوید، و هدف خود را رهایی همین قاعده ی کثیر مردمیِ تحت استثمار قرار می دهد، تا آنان را از فقر و نداری نجات دهد، و آنان در امور خود حاکم کند، همین هدف است که مارکسیسم را به جنبشی اصیل تبدیل می کند تا آنجا که دل های بسیاری را در گوشه گوشه ی تمام قاره های جهان، به خود جذب می کند، جنبشی جهانی، که آزادیخواهان جهان در یک قرن گذشته را به خود مشغول داشت، و بسیاری از قیام های جهانی در قرن بیستم وجه مارکسیستی داشتند، و بهترین، نخبه ترین و فرهیخته ترین مردم جهان را به خود جلب و جذب کرد، چرا که رهایی و سعادت مردم را در نظر داشتند و...

گرچه مارکسیسم در اکثر موارد، در عمل، به ضد خود تبدیل شد، اما باید اعتراف کرد که شعار و هدفِ تئوری آنان "آزادی خلق" ها از استثمار قدرت (اقتصادی، سیاسی و...) بود، هر چند مارکسیست ها در نمود عینی خود، به استثمارگرانی قهار و خودرای، مستبدینی خونریز، دیکتاتورهای مخوف، سیستم  هایی به بند کشاننده و... تبدیل شدند، و روی هر همنوع کثیفی چون خود را، در این مجال سپید کردند، و خود را در بالای هِرم جنایت و ظلم در جهان مدرن قرار دادند، که کره شمالی یک نظام کامل، از این نوع جنایت و  دیکتاتوری است که آینه ایی در پیش چشم بشر، از بازماندگان این سیستم فکری است، که می توان دید که چطور انسانیت و انسان را به مضحکه قدرت خود کشیده اند، و پیشوا بر تمام مقدرات انسان تحت سلطه، حاکمیتی بلامنازع فردی و حزبی دارد.

در حکومت دینی ناشی از اسلام و... نیز به همین صورت است، تا آنجا که به متن قرآن مربوط می شود، فارغ از سیره و روش مسلمانان در طول تاریخ، باز بیشتر سخن از آزادی انسان از سلطه انسانی دیگر می رود، و هدف رهایی و پاکی انسان از سلطه، سلطه گری و سلطه پذیری می باشد، سراسر قرآن به داستان مبارزه انسانِ در بند فرعون ها، بت ها، حاکمان جور، هوای نفس و... می پردازد، که خلق خدا را به مهمیز قدرتِ خود کشیدند، آنان را برده و کنیز و نوکرِ تحت فرمان خود ساختند، به طوری که کرامت و عزت انسانی بندگان خدا، خدشه دار شد و...، و چنین دینی انسان را به ترحم به همدیگر، تعاون و همکاری، تقوا و پاکیِ روح و جسم، دوری از تکبر و خودرایی و... می خواند اما در عمل، حاکمیت های اسلامی در خونریزی و تجاوز به حقوق انسان و...، گوی سبقت را از دیگران ربودند، و علاوه بر خلافت های جور اسلامی اولیه، که در جنایت و غارت ملل تحت سلطه از هیچ اقدامی فروگذار نکردند، در دوره مدرن نیز، خیزش های اسلامیِ مدرن که به خلافت داعش در شامات و میانرودان، طالبان در افغانستان و... انجامید، که کرامتی و عزتی برای انسان تحت سلطه ی خود باقی نگذاشتند.

در ایران نیز وقتی رهبران انقلاب 57 که ظاهرا چنین برداشت درستی از دین و قرآن داشتند، هدف را رهایی مستضعفین اعلام کردند، و خود را مقید به این اصول کلی حرکت دینی دانسته، لذا نوعی مسابقه ی خاکساری و تواضع در برابر مردم، دوری از تکبر و غرور و... در بین آنان جریان داشت، و این گفتمان را سر لوحه گفتار خود داشتند، و لذا انقلاب 57، عملا انقلاب مستضعفین، پابرهنگان، کوخ نشینان و... نام گرفت، و این نامگذاری، نه به این عنوان بود که انقلابیون را آنزمان پابرهنگان، مستضعفین و کوخ نشینان و... تشکیل می دادند، بلکه این را همه می دانند که انقلاب 57 را نخبگان، فرهیختگان، و الیت های روشنفکر و تحصیل کردگان جامعه ایران، همچون دانشجویان، دانشگاهیان، حوزویان، گروه های سیاسی مدرن، کارکنان نظام مستقر، اصناف، سندیکاها، نویسندگان، اهل علم و خرد و... کردند و بدنه جامعه و البته مستضعفین و کوخ نشینان و پاپرهنگان نیز، تنها همدوش الیت های جامعه خود، آنان را در این مهم همراهی کردند.

لذا از این لحاظ خیزشِ 57 را انقلابِ مستضعفین، پابرهنگان و کوخ نشینان می دانستند که جامعه نخبه و فرهیخته قصد داشت در قدم اول رهایی، و در قدم دوم خدمت به آنان را سرلوحه کار و هدف خود قرار دهد، و بنیانگذار ج.ا.ایران می گفت: "... ما علاوه بر اینکه زندگی مادی شما را می‌خواهیم مرفه بشود، زندگی معنوی شما را هم می‌خواهیم مرفه باشد. شما را به مقام انسانیت می‌رسانیم."در واقع انقلابی های زمان خیزش 57، حاکمیت فردی و شاهنشاهی را بیشتر خادم "قدرت" می دیدند، تا در خدمت مردم، لذاست که این نوع واژگان در گفتمان بنیانگذار جمهوری اسلامی، به وفور یافت می شود، و دیگران نیز در این مسابقه، از او پیشی می گرفتند، همچنان که شهید محمد حسین بهشتی [i] که خود از تئوریسین های انقلاب مذکور بود، خود و همفکرانش را "شیفتگان خدمتِ" به این مردم می دانست، تا "تشنگان قدرت" و ساخت و بنیان نهادن سلسله هایی برای قدرت فردی، طبقاتی و...

اما به نظر می رسد که هرچه از زمان پیروزی انقلاب می گذرد، ارزش ها وارونه می شوند، روندها هم بر عکس جریان می یابد، چرا که تئوری پردازان انقلاب دوم، همچون مرحوم محمد تقی مصباح یزدی و شاگردانش، که این روزها در جبهه اصولگرایان، و به خصوص جبهه پایداری و... قدرت را از آن خود کرده و می کنند، و به صورت بنیادین رای و نظر مردم را در شکل گیری قدرت، و در حاکمیت بی اثر و در حد "زینت" می بیندند، و رای و نظر مردم را نه تنها مشروعیت بخش نمی دانند، بلکه آنرا در بیشترین حالت، در حد دادن وجه "مقبولیت" به حاکم ارزیابی می کنند، و مشروعیت خود و حکومت خود را از سوی خدا تلقی کرده، خود را بلند، و در جایگاه والایی خدایی جای داده اند؛ و از این روست که در روند عملی آن، با اجرای نظارت استصوابی، مردم را در وضع ناچاری، و در شرایطی می گذارند تا همواره بین بد و بدتر هایی که از فیلتر آنان گذشته اند، بد را "مقبول" دیده، به آن تن دهند و مقبولیت یابند!

چنین تفکری پیرامون خلق خداست که شاگرد، منتخب و مرید جناب مصباح، حضرتِ "معجزه هزاره سوم" را بر آن می دارد که مردم مخالف خود را "خس و خاشاک" ببیند و رسما آنان را در ملا عام خس و خاشاک خطاب کند، و یا آن حاکم خراسان نشین و...، که تمام قوانین جاریه در کشور را به بازی قدرت مطلقه خود در استان خراسان گرفته، و قانون و تمام مسئولین شهری و استانی را ذیل خود تعریف می کند، پا را از هر قانونی فراتر نهاده، و در یک خودمختاری کامل در مشهد، هر آنچه بخواهد وضع، و اجرا می کند، به هنگام خشم، مردم مخالف را "بزغاله و گوساله" خطاب می کند، یا آنان را علف های هرز می بینند و... این ها همه و همه، نشان از حقیقت شومی دارد، که می رود تا "شیفتگان خدمتِ" به خلق را، به مریدان و نوکران قدرت تبدیل کند.

این واقعیت را در دولت ابراهیم رئیسی با وضوح و روشنی تمام تری این روزها می توان در ادبیات مسئولین آن دید، و اینان خود را خاکسار قدرت می بینند، تا خدمتگذارِ ملت، از این روست که تورم و فلاکت مردم، گرفتاری و رنج نداری مردم که زیر آوار تحریم و ندانم کاری مسئولین له شده اند، و عذاب آنان در اوج گیری انواع فساد اجتماعی، و غارت بیت المال، ناامنی و سرقت، و کشتار مردم، اعتیاد و بیکاری، آمار بسیار بالای طلاق و از هم پاشیدگی خانواده ها، تن ندادن جوانان به ازدواج و فرزند آوری و... به چشم این مسئولین نمی آید، و در مقابل، شدیدا در مسابقه نوکری خود در مقابل هرم قدرت، سخت پیگیرند، و مباهات می کنند و از هم پیشی می گیرند.

تا آنجا که در جدیدترین مورد آن، محسن منصوری [ii] (معاون اجرایی رئیس جمهور) مشخصه دولت خود را اینگونه به تصویر کشید که: "امروز دولت [آقای رئیسی] خودش را در مقابل مقام معظّم رهبری عددی نمی‌داند. خودش را صفر می‌داند. خودش را نوکر ولایت می‌داند"  غافل از این که دولت عالی ترین نماینده مردم، برای حراست از حقوق، و زبانی گویا برای طرح مطالبات آنان، و تحقق بخش حقوق آنان، نزد قدرت باید باشد، دولت باید مطالبه گری قهار برای حقوق معلق مانده مردم نزد قدرت باشد، نه اینچنین خاکسار آن؛ طبق تفکری دینی هم، "سردمداران" خود انسانی بیش نیستند، و جایز نیست انسانی و یا جمعی، نوکری گروه و یا فرد دیگری را کنند، و در نگاه اصیل دینی، حتی پیامبر، انسانی مثل تمام انسان های دیگر است، که تنها وجه ممیزه اش دریافت وحی است، و لاغیر [iii]، حال این میزان از ناچیز انگاری انسانی در برابر انسانی دیگر، برای چیست؟!!

طبق قانون اساسی مقام رهبری نیز نیازی به کنیز و نوکر و غلام ندارد، و برای او هم جایز نیست که نظام نوکری و غلامی ایجاد کند، او انسانی است که با دیگران در برابر قانون یکیست، و تنها تفاوت او با دیگران در این است که در مجلس خبرگان سال 1368 سکانداری یک پست دنیایی را بدو سپرده اند، و با تصرف این پست، او نه خدا می شود، نه معصوم، نه انسان خارق العاده ایی در تقوا، علم و... او نیز مثل همین خود آقایِ معاون اجرایی رئیس جمهور، فردی است که در یکی از صندلی های ناشی از قانون فعلی کشور، متصدی مقامی و مسئولیتی شده است، که قاعدتا مسئول است و قابلِ سوال، که هر لحظه امکان برکناری اش، مثل دیگران وجود دارد و... اما متاسفانه این هم یک نوع نگاه به انسان است، که در بین ما رواج می یابد، و نوکرمابی باعث مباهات و افتخار هم تلقی می شود، که ما مثلا به اشغال کننده چنین کرسی ایی، این مقدار احساس نوکری و خاکساری و ناچیز بودن داریم!

پدیده ایی که با شاخص های انسانی، اخلاقی، دینی، قانونی سازگار نیست، این وظیفه نخبگان در حاکمیت است که اگر حتی مردم به رذیله ی نوکرمابی و... در برابر انسانی دیگر مبتلا شدند، از طریق تعلیم و تربیت، قانون گذاری و دیگر اهرم ها در دست حاکمیت ها، کاری کنند که مردم خود را اصلاح کنند، و به انسانیت و کرامت انسانی خود باز گردند، نه این که خود مبتلا شده، و رسما نوکری و ناچیز انگاری خود را نسبت به این و آن، اعلام کرده و به آن مباهات هم کنند؟!

به نظر می رسد کسانی که در خدمت به خلق، نمره منفی می گیرند، به نوکری قدرت دست می آویزند تا ناکارآمدی و ناچیز بودن واقعی خود را، این چنین توجیه کرده، و آنرا در پس این عمل تاکتیکی، مخفی نمایند، ورنه انسان سرافراز، موفق و در مسیر درست، هرگز خود را در شان نوکری و کنیزی و غلامی انسان دیگری، از نوع خود نمی بیند، انسانی که آنقدر در نزد خداوند جایگاه دارد که خدا او را مستقیما مورد خطاب قرار داده، و با او سخن می گوید، نباید عزت و کرامت خود را به کناری نهاده، و نوکر و کنیز و غلام فردی دیگر از نوع خود شود! این کنیز و غلام و ناچیز دیدن ها، وجه منفی انسان مستاصل و شکست خورده در انسانیت، اخلاق، تئوری و ایدئولوژی است، و متاسفانه به صورت معنی داری در بین ما - و اینک در بین مسئولین - رواج داده می شود، و آنرا مایه مباهات هم جلوه می دهند!

معضل افتخار به نوکری و کنیزی و غلامی این و آن، می رود تا به یک مشکل فرهنگی، برای انقلابی های جوان تبدیل شود، روندی که از ائمه دین آغاز شد، و اکنون به انسان های غیر معصومِ از نوع خودمان نیز سرایت و گسترش می یابد، و آنچه در بین عوام، برای اعلام خضوع و خشوع در برابر ائمه دین به کار برده می شد، به سطوح بالای نخبگان و مسئولین کشور هم سرایت و تسری داده شده، و به یک نُرمِ عادی و رسمی تبدیل می شود، چیزی که در بین عوام رواج داشت، و نخبگان جامعه و دولت، باید در صدد رفع این معضل بر می آمدند، و کرامت و عزت و شخصیت را به مردم خود، باز می گرداندند، امروز در حال همه گیری است، و دولتمردان و دولتزنان، خود به مُبَلِغ رسمی نوکری و کنیزی و غلامی این و آن تبدیل شده اند؛ عوام زدگی ها به نخبگان نیز سرایت می یابد، و آب جهت سر بالا گرفته، و به جای اصلاح عوام توسط نخبگان، این نخبگانند، که عوام می شوند.

وقتی بزرگ خاندانی که در بزرگداشت ائمه دین موثر بود، می میرد، او را در اعلامیه ترحیم، "پیرغلام" ائمه دین خطاب می کنند! و با این عنوان عملا، در این نگاه، دیگر شیعیان از این نوع را، "غلام" و "نوکر" امامان دین تلقی، و از آنان یاد می شود، و این عنوان دادن های عوام پسند، بی توجه به اندیشه های اصیل دینی، ادامه دارد و رواج هم می یابد؛ اما اگر به اسلام بعنوان دینی جهانی و رهایی بخش نگاه کنم، و آن را دینی با ماموریت آزادیبخشی برای بشریت بدانیم و... امامان دین نیز قاعدتا سردمدار رهایی و آزادی بشر از نوکری، غلامی و کنیزی اند، و لذا با سیستم غلامداری و کنیزداری (زنان را کنیز حضرت زهرا و... خطاب می کنند) و نوکری انسان، موافق نخواهند بود، و انسان مومن و غیر مومن را حُرّ و آزاده می خواهند، و در مواجهه با انسانی که از کرامت و عزت انسانی خالی شده، و خود را کنیز و غلام و نوکر این و آن می بیند، خواهند خُروشید که "برو آزاده (حُرّ) باش، و تنها بندگی خدا را کن و...!" و لذا نوکری، غلامی و کنیزی برای امام هم جایز نیست، چه رسد به انسانی غیر معصومی از نوع خود ما، که تفاوتش با ما تنها در کرسی است که اشغال کرده است و...؟!!

 اما "معاون رئیس جمهور ایران" خود و همکاران و دولت را "نوکرِ" "ولایت" خطاب می کند، در حالی که باید به قول بنیانگذار ج.ا.ایران، همه از جمله رهبر "خدمتگذار" و نوکر مردم باشند، نه این که مسابقه نوکری و خاکساری در برابر راس هرم قدرت را راه انداخته، و از هم در این راه پیشی گیرند، که این نیز در اکثر مواقع همان تملق و چاپلوسی بیش نیست، و در اثر این عمل ناطور، انسان های بزرگ و پاک را هم کم کم به طاغوت تبدیل می کنند.

نوکری و نوکرصفتی، کنیزی و کنیزصفتی و غلامی کردن این و آن، افتخاری نیست، این آزادی طلبی و کرامت جویی و عزت خواهی است که افتخار آمیز و واجد ارزش است، این رذایل، برای هر نظامی برازنده است، اِلا برای نظامی که برای خود ماموریت جهانی رهایی بخشی بشر قائل است، و مدعی آرمان های بزرگ بشری است، که می خواهد ارزش های والایی همچون اعطای آزادی به ملل تحت سلطه را پیگیری کند، انسانیت را به مردمِ در حیوانیت غرق شده اهدا نماید، اخلاق را برای کسانی که در انحطات فرو رفته اند ببرد، رهایی را به مردم در جور و ظلم غرق شده به ارمغان آورد، رهایی از بندگی انسان ها را برای جذب به حق ترویج کند، کرامت را برای انسان بی عزت شده فراهم نماید، عزت را به ملل ذلیل شده باز گرداند، دینداری و آرمان خواهی را به مردم نا امید و آرمان از دست داده برگرداند، والایی جویی را برای انسان های ناچیز انگاشته شده فراهم کند و...

چنین دولتمردان و دولتزنانی با چنین خصایص نوکرصفتی چگونه می توانند به این آرمان های مهم نایل گردند؛ نوکری و نوکرصفتی قدرت، ثروت و لذت، برازنده "مگس های گرد شیرینی" است و در هر نظام منحطی می توان آن را با شدت و به وفور دید، و افتخاری هم ندارد. افتخار واقعی آن است که نوکری مردم را کرد، چرا که "عبادت به جز خدمت خلق نیست". خدمتگذار قدرت بودن نه افتخار دارد و نه نشان از وارستگی، تقوا، شخصیت، منش انسانی، انقلابی بودن، درست بودن، فوق العاده بودن و.. در خود دارد، چرا که هر انسان کثیف و فرومایه ایی نیز، دلایل و شرایطِ کافی برای شرکت در مسابقه نوکری و کنیزی و غلامی در مقابل قدرت را خواهد داشت،

اما این خدمت به خلق و نوکری مردم است که مدالی افتخار آفرین برای انسانِ آزاده و وارسته و کریم و البته انقلابی اصیل خواهد بود، که چنین مدالی بر سینه هر ناپاکی قرار نخواهد گرفت، این مدال مربوط به انسان های وارسته و بزرگی است که خود و خدای خود را به خوبی شناخته اند، قدر خود و فرصت زندگی با ارزش انسانی را می دانند، و عاقبت به خیری را در ایثار و از خود گذشتگی در برابر خلق خدا می بینند، به سان تمام آزادمردان و آزادزنانی که در خیزش های رهایی بخش، جان برای مردم و ارزش های انسانی خود داده و می دهند، یا عمر و زندگی برای مردم خود و جهان وقف می کنند و...

نوکری قدرت در اکثر موارد به ضلالت و گمراهی، و ظلم و ستم به دیگران منتهی می شود، و این خدمت به خلق است که نام ها را ماندگار، روش ها و دوره ها را افتخار آمیز می کند. خادمان قدرت در تاریخ انسان، افتخاری کسب نکرده اند. آنان با اعلام خاکساری، تملق، چاپلوسی حاکمان، علاوه بر دور  کردن خود از کرامت انسانی، کرامت و عزت حاکمِ در قدرت خود را نیز خدشه دار کرده و می کنند، چرا که در پس این ریا و...، گول زدن حاکمان نهفته است، که اگر حاکمی این را فهمید و آنرا پس زد، خود نیز مفتخر و آبرومند خواهد شد، و در صورت پذیرش این روند، خود و زیر دستانش را نیز فاسد، بی عزت و... خواهد کرد.

سعدی آن حکیم ملک پارس چه خوش گفت:

دشمن دانا بلندت می کند،       بر زمینت می زند نادان دوست

 دشمن دانا که پی جان بود    بهتر از آن دوست که نادان بود 

(حکیم نظامی گنجوی)

 

[i] - سید محمد حسینی بهشتی (۲ آبان ۱۳۰۷ – ۷ تیر ۱۳۶۰)[۴] سیاستمدار و فقیه ایرانی و دومین رئیس دیوان عالی کشور و عالی‌ترین مقام قضایی کشور پس از انقلاب ۱۳۵۷، نخستین دبیرکل حزب جمهوری اسلامی و نایب رئیس مجلس خبرگان قانون اساسی بود. گاهی از وی به عنوان «نظریه‌پرداز ولایت فقیه» نام برده می‌شد. او از جمله افراد نزدیک به روح‌الله خمینی و از هواداران تشکیل حکومت اسلامی در ایران بوده و نقش بسیار مهمی در استقرار جمهوری اسلامی در ایران داشته‌ است. بهشتی در جریان انفجار در دفتر حزب جمهوری اسلامی کشته شد.

[ii] - محسن منصوری  زاده  خرداد ۱۳۶۳ در ورامین  سیاستمدار و مدیر ارشد اجرایی ایرانی است که در دولت سیزدهم از سال ۱۴۰۱ به‌عنوان معاون اجرایی رئیس‌جمهور ایران و سرپرست نهاد ریاست‌جمهوری فعالیت می‌کند وی پیش‌تر در دولت سیزدهم بین سال‌های ۱۴۰۰ تا ۱۴۰۱ سمت استاندار تهران را برعهده داشت و نخستین استاندار استان تهران است که پس از انقلاب سال ۱۳۵۷ متولد شده‌است. او در ۱۸ مهر ۱۴۰۰ با رأی هیئت وزیران دولت سیزدهم به این سمت منصوب شد. منصوری دارای مدرک کارشناسی مکانیک (گرایش ساخت و تولید) از دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی تهران و کارشناسی ارشد مدیریت آموزشی از دانشگاه تهران است

[iii] - "‌بگو: جز این نیست که من بشرى مانند شما هستم [با این فـرق] که به من وحـی می‌شود [و] جز این نیست که خداى شما خدایی یگانه است و هر کـس کـه امید دیدار پروردگارش را دارد، پس باید عملى شایسته نماید و هیچ‌کس و هیچ چیز را در پرستش پروردگارش شریک نسازد." قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُوحَىٰٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا  سوره کهف 110

به نام خداوند پاک و یکتا

مقدمه :

مردم ایران و هند دو انقلاب بزرگ را در قرن بیستم راهبری و اجرا کردند، که هر دو به پیروزی رسید؛

اولین آن انقلاب مردم هند بود که به رهبری مهاتما گاندی در سال 1326 (1947) به پیروزی رسید، و شبه قاره هند از استعمار بریتانیایی ها، رهایی یافت، و طبق قانون اساسی که انقلابیون، بعد از پیروزی نوشتند، هند به صورت جمهوری فدرال دمکراسی باید اداره می شد، در شیوه فدرالی دو دولت در کشور است یکی دولت مرکزی که در مرکز حاکم است و دیگری دولت های ایالتی است که اداره هر ایالت را به عهده خواهند داشت، طبق سهمیه ایالتی، هر 5 سال یک بار انتخابات سراسری نیز تجدید می شود، و نمایندگان مجلس ملی هند، که از احزاب مختلف می باشند وارد مجلس شده، و حزب واجد اکثریت در مجلس ملی، نخست وزیر را تعیین، و اداره کشور را بدو می سپارند.

 و دومین انقلاب را ایرانیان به رهبری آیت الله روح الله خمینی راهبری کردند که آن نیز در سال 1357 (1978) به پیروزی رسید، و طی این انقلاب، مردم ایران نظام شاهنشاهی و سلطنت و حاکمیت فردی را به کناری نهاده، و سیستم حاکمیتی خود را به نوعی جمهوری انتقال دادند.

در روند مقایسه این دو انقلاب بزرگ، از نوع رهبری، اهداف، دستاوردها، دست اندرکاران و سرانجام آنها، می تواند به ابعاد و نتایج این حرکات آزادیخواهانه، در ملت های ایران و هند دست یافت، و تا حدودی آن را روشن نمود، در این نوشته به دو تن از دست اندرکاران و افراد موثر در این دو نهضت بزرگ که از قضا، هر دو عنوان "علامه" و "ایدئولوگ" را با خود دارند، خواهیم پرداخت، علامه مرتضی مطهری به عنوان یکی از ایدئولوگ های بزرگ در نهضت انقلابی ایران، و علامه محمد اقبال لاهوری به عنوان یکی از اندیشمندان و ایدئولوگ ها در نهضت انقلابی مردم هند.

 

مرتضی مطهری :

مرتضی مطهری فریمانی، متولد بهمن 1298 خورشیدی، ترور حدود دوماه بعد از پیروزی انقلابش، در اردیبهشت 1358؛ ایشان متخصص در فلسفه و کلام اسلامی بودند، و در تفسیر قرآن تبحر داشتند؛ وی از مبارزین و نظریه پردازان جمهوری اسلامی ایران، استاد دانشکده الهیات دانشگاه تهران، و رئیس "شورای انقلاب"، بعد از پیروزی انقلاب محسوب می شوند.

پدر آقای مطهری از شاگردان آخوند خراسانی، از دانشمندان صاحب نظر معاصر در بین روحانیون شیعه بوده است، مطهری دروس فلسفه و کلام خود را نزد علمای حوزه آموخته اند، ایشان در ارتباط با گروه "فدائیان اسلام" بودند، که این گروه مخفی، پیش از انقلاب، عملیات ترور شخصیت های سیاسی، فرهنگی و... که مخالف اسلام تلقی و تعبیر می شدند، از جمله حسنعلی منصور، احمد کسروی و... را در کارنامه خود دارد.

 

علامه اقبال لاهوری:

علامه محمد اقبال لاهوری متولد 1256 خورشیدی (1877 میلادی) در منطقه سیالکوت، در ایالت پنجاب "هند بریتانیا" [1] که اکنون منطقه ایی واقع در پاکستان کنونی است، به دنیا آمد، و در اردیبهشت 1317 (1938) در لاهور چشم از جهان فرو بست، اقبال نیز فیلسوف، شاعر و سیاستمدار اهل سنت می باشند، که ایده جدایی پاکستان از هند را، برای اولین بار مطرح کرد، که این ایده بعد از مرگ او، در سال 1326 خورشیدی (1947) صورت عملی به خود گرفت، و پاکستان و بنگلادش از هند به عنوان کشورهای اسلامی جدا شدند.

 

شباهت ها و تفاوت ها میان اقبال و مطهری :

هم اقبال و هم مطهری به زبان پارسی تسلط داشتند، و اقبال از شعرای بزرگ پارسی گوی محسوب می شود، این دو در فلسفه نیز دستی داشتند، و بعنوان فیلسوف خطاب شده اند. وجه دیگر اشتراک آنها مسلمان بودن است، که البته اقبال از نحله اهل سنت، و مطهری شیعه مذهب بودند.

 این دو متاثر از فرهنگ خراسان بزرگ و باستان ایران (فرهنگ منطقه ایی شامل خراسان ایران، افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان و...) بوده اند، که سبک خاصی از ادب و فرهنگ را، در طول تاریخ ساخته و پرداخته اند. چرا که مطهری در این منطقه به دنیا آمده و بزرگ شد، و اقبال هم در حاشیه این منطقه به دنیا آمده، و از فرهنگ آن متاثر بوده است، محل تولد اقبال متاثر از فرهنگ غنی خراسان است، لذا شعر پارسی در منطقه محل تولد او جریان داشته، و اقبال علاوه بر زبان اردو، به زبان فارسی نیز شعرهای پر مغز و زیادی را گفته است.

نکته بعد این که هم اقبال و هم مطهری، هر دو از خانواده های مهاجر بوده، و مهاجرت را در زندگی خود تجربه کرده اند، اجداد مطهری از منطقه زابل در سیستان، به منطقه فریمان در خراسان مهاجرت کرده اند، و خاندان اقبال نیز از کشمیری هایی می باشند که به سیالکوت در ایالت پنجاب، مهاجر شدند، و این دو، به نوعی در مناطقی به دور از منطقه خاستگاه اصلی خود، به دنیا آمده و بزرگ شدند.

نکته دیگر اینکه، این دو اندیشمند و مبارز، هر دو دغدغه اسلام را داشتند، چرا که اقبال "در طول عمرش، همواره مي‌کوشيد تا فلسفه و دانش‌هاي جديد را با واقعيت‌هاي جهان اسلام پيوند بزند، و راه حلّي براي معضلات اجتماعي و سياسي بيابد. در ميان فيلسوفان غربي، به آراي فيخته، هگل، کانت، شوپنهاور و بارکلي توجهي ويژه داشته و آنها را بيشتر با قريحۀ خود سازگار مي‌داند. (سیمکانی 1390)"

از سوی دیگر اقبال با تکیه به اکثریت جمعیت دینی مردم مناطق مسلمان نشین هندِ تحت سیطره بریتانیا، معتقد به استقلال این مناطق مسلمان نشین، از مناطق هندو نشین بود، و اگرچه این ایده را برای اولین بار اقبال بیان داشت، اما او نه سال پیش از پیروزی انقلاب مردم هند، از دنیا رفت، و حاصل تحقق تلاش ها و نظریه پردازی اش را به چشم خود ندید، و اقبال نه رهایی از استعمار بریتانیا را، و نه استقلال مناطق مسلمان نشین را بعد از پیروزی درک نکرد؛

ولی مطهری نزدیک به سه ماه (دوماه 19 روز) بعد از پیروزی انقلابی که سال ها در آن مبارزه کرده بود، بر این دنیا عمر باقی داشت تا حاصل پیروزی نهضت خود را مشاهده کند.

تفاوت اقبال و مطهری در خاستگاه علمی آنها نیز بود، اقبال به غیر از دوره ابتدایی که در مکتب خانه ها و قرآن آموزی گذراند، از دوره راهنمایی و دبیرستان تا دانشگاه را در مدارس مدرن منطقه هند بریتانیا گذراند و جهت ادامه تحصیل به اروپا رفت و در انگلستان و آلمان تحصیلات خود را دنبال کرد، اما در مقابل مطهری دروس خود را نزد اساتید خود در حوزه های علمیه فرا گرفته، و تحصیلات آکادمیک نداشت.

در بعد مبارزاتی مطهری بیشترین وجه همت خود را در مبارزه با مارکسیسم و کمونیسم صرف نمود، و دغدغه اصلی او مبارزه با نحله های چپ بود که قشر تحصیل کرده و جوانان ایران را مورد تاخت و تاز خود در دانشگاه ها و... قرار داده بودند، اما اقبال بیشتر دیدگاه ضد "سرمایه داری"  (کاپیتالیسم) و غربی داشت، چرا که هند تحت سیطره غرب بود.

اما اقبال و مطهری در خصوص عشق به ایران اشتراک نظر داشتند، مطهری با نوشتن کتاب "خدمات متقابل اسلام و ایران"، سعی کرد خدمات کشورش به اسلام و برعکس، را روشن نماید، اقبال هم به ادبیات ایران عشق می ورزید و لذا او را "ایرانی ترین غیر ایرانی"، و یا "فردوسی برونِ مرز" برای ایران می نامند.

اقبال به مولانا جلال الدین محمد بلخی عشق می ورزید و مطهری بیشتر با حافظ قرین بود و با نوشتن کتاب "تماشگه راز" به اشعار جناب حافظ پرداخت، که نشان از توجه خاص مطهری به لسان الغیب، حافظ شیرازی است.

از سال 1342 که فرایند انقلابی در ایران آغاز گردید، تا سال 1357 که به پیروزی انقلاب ختم گردید، مطهری 25 سال سابقه مبارزاتی موثر را در کنار رهبری انقلاب ایران در پرونده خود دارد، و اگرچه انقلاب هند با قیام نظامیان هندی تبار شاغل در نیروهای نظامی بریتانیا در سال 1857 کلید خورد، اما اقبال در سال 1877 متولد و تا سال 1938 از دنیا رفت، آنچه روشن است در سال 1920 که مهاتما گاندی وارد مبارزات "حزب کنگره ملی هند" علیه بریتانیا گردید، و به این مبارزات سازمانی خاص با ایده های مبارزاتی مخصوص به خود (نهضت عدم خشونت و مبارزه منفی و...) داد، اقبال 18 سال در ذیل رهبری گاندی با مبارزات جاری در بین مردم خود همراهی داشته است،

اقبال نه سال آخر این مبارزات (1938 تا 1947) که به پیروزی انقلاب هند منجر شد را با گاندی و دیگر مبارزان راه آزادی هند "از جمله محمد علی جناح، مولانا ابوکلام آزاد، دکتر ذاکر حسین، جواهر لعل نهرو، راجندرا پراساد که متفقا خواستار آزادی شبه قاره از قید استعمار شدند، (شیری 1400)" همراه نبود.

مطهری و اقبال هر دو در حدود سن 60 سالگی از دنیا رفتند، مطهری توسط اعضای گروه فرقان، به طرز مشکوکی ترور شد، و اقبال نیز در 60 سالگی بعد از بازگشت از یک سفر خارجی، دار فانی را وداع گفت.

دیگر شباهت مطهری و اقبال پذیرش هر دوی آنان، جهت تدریس در دانشگاهی باید عنوان نمود، که توسط حاکمیتی اداره می شد که این دو در حال مبارزه با آن بودند، اقبال یکی از اساتید سیستم دانشگاهی بریتانیایی ها در "هند بریتانیا" بود، او در سال 1899 جهت تدریس زبان عربی به مقام استادی "کالج شرق شناسی" پذیرفته شد، در حالی که تنها دارای مدرک فوق لیسانس بود، و بعدها با دریافت رتبه دکترا نیز، به عنوان یک استاد دانشگاه در رشته فلسفه و ادبیات انگلیسی در "کالج دولتی لاهور" در سال 1908 شروع به کار کرد، و چند سال بعد، در خلال همین دوره تدریس در دانشگاه های بریتانیایی ها بود که در سال 1919 در "انجمن حمایت اسلام" فعالیت های اسلامی خود را شدت بخشید، حتی به دبیرکلی این تشکل اسلامی انتخاب شد.

از این نظر مطهری نیز با اقبال تشابه بسیاری داشت، ایشان نیز توسط سیستم دانشگاهی تحت حاکمیت پهلوی، به عنوان یک استاد دانشگاه پذیرفته شد، و مطهری نیز چون اقبال فلسفه و کلام اسلامی را در دانشکده الهیات دانشگاه تهران تدریس می کردند، و در همان حال فعالیت های مبارزاتی خود را در قالب جمعیت موتلفه اسلامی، انجمن اسلامی دانشجویان و... ادامه می داد. 

اما اقبال در فلسفه متاثر از فلسفه نیچه، برگسون و گوته و بسیاری از فلاسفه دیگر غرب بود، او فلسفه فکری مولانا جلال الدین محمد بلخی را نیز می پسندید، و با ابراهیم هیثم از فلاسفه الجزایر هم در ارتباط بود.

مطهری از این حیث یک فیلسوف اسلامی بود، که تحت تاثیر فلاسفه مسلمان از جمله ابن سینا، سهروردی و ملاهادی سبزواری و... بودند، گرچه در مسیر همنشینی و شاگردی با علامه محمد حسین طباطبایی، با فلسفه فرانسه نیز از طریق ارتباطاتی که با "هانری کربن" فیلسوف و اسلام شناس فرانسوی برقرار شده بود، آشنا شد، که متاسفانه با دخالت و بدگویی برخی از انقلابیون، این جلسات تعطیل و این ارتباطات به رغم خواست علامه طباطبایی و مطهری قطع شد، اما آنچه مطهری را به فلسفه و... تشویق می کرد، هجوم تفکر چپی، کمونیسم، مارکسیسم، مائویسم و... در ایران بود که برای مقابله با آن امثال مطهری احساس نیاز فراوانی به فلسفه و این قسم علوم می کردند. گسترش ارتباط مطهری با مراکز علمی خارج از محیط روحانیت امری مسلم است تا آنجا که یکی از نویسندگان معاصر در خصوص ایشان می نویسد :

"مطهری، مطهری نشد، مگر وقتی که عرصه ی نگاه خود را گسترده تر کرد و شبکه ی روابط خود را پیچیده تر ساخت و بر دیده ها و شنیده های خود افزود و از یک نوع جهان به جهانی از نوع دیگر پای نهاد. او از حوزه به دانشگاه آمد و با انجمن اسلامی پزشکان و مهندسان آشنا شد و به حسینیه ی ارشاد وارد شد و با دانشجویان حشرونشر پیدا کرد و با فرقه های منحرف و الحادی و التقاطی تقابل و تعارض یافت و با توده ای ها و مجاهدین خلق و گروه فرقان و... درافتاد. این همان چیزی بود که مطهری را به روشنفکر دینی مبدل کرد" (کشاورزی 1389).

اقبال در ساختار و کاربرد زبان های انگلیسی، فارسی، اردو، عربی، پنجابی، آلمانی تبحر داشت.

مطهری علاوه بر زبان فارسی که زبان مادری ایشان است، در این زمینه به زبان عربی در حدود دانش حوزوی مسلط بود.

اقبال یکی از ایدئولوگ های انقلاب هند است که ایده او به تشکیل پاکستان و بنگلادش انجامید، تفکر او متمرکز بر جهتگیری های معنوی بود و خواهان رشد جامعه انسانی در این مسیر بود، چراکه به معنویت مولانا توجه ویژه داشت.

مطهری نیز یکی از ایدئولوگ های اصلی انقلاب اسلامی شناخته می شود، و ایشان نیز همچون اقبال به میراث معنوی ایران توجه بسیار زیادی داشت، و کار علمی ایشان روی اشعار عرفای ایرانی مبین همین نقطه نظر است.

آنچه مسلم است مطهری از اندیشه اقبال تاثیر پذیرفته، آن را پی گرفته، و مطالعه کرده است و بر آن نقد و نظر خاص خود را نیز بیان داشته است. "در اکثر آثار استاد شهید مطهری، به صورت مستقیم و غیرمستقیم نام و نشانی از افکار و اندیشه های اقبال لاهوری و بهره برداری از آنان یافت می شود (کشاورزی 1389)."  "از جمله کسانی که سخت بر نظریه اقبال در این باره (نظریه وحی) انتقاد می کند، مطهری است. استاد مطهری ضمن احترام به مقام علمی اقبال، درباره ایشان به دو صورت کل و جزئی این چنین استفاده می کند : حقیقت این است که علامه اقبال با همه برجستگی و نبوغ و دلسوختگی اسلامی، در اثر این که فرهنگش فرهنگ غربی است و فرهنگ اسلامی فرهنگ ثانوی اوست،... گاه دچار اشتباهات فاحش می گردد. (علیزاده 1395) ."

اما آنچه روشن است، نتیجه سال ها کار انقلابی اقبال و مطهری به ایجاد سیستم "جمهوری اسلامی" در دو کشور ایران و پاکستان منتهی گردید، "جمهوری اسلامی پاکستان" و "جمهوری اسلامی ایران"، که در نوع رهبری و مختصات آن، این دو جمهوری، تفاوت فراوانی با هم دارند،

در جمهوری اسلامی ایران نهاد های اساسی قدرت از جمله رهبری، رسانه ملی، قوه قضائیه، شورای نگهبان، مجلس خبرگان، مجمع تشخیص مصلحت نظام، نظامیان (سپاه، ارتش، نیروی انتظامی و...) و... در ید قدرت طبقه روحانیت قرار می گیرند، و رئیس قوه مجریه و یا همان رئیس جمهور و نمایندگان مجلس قانون گذاری، توسط رای مستقیم مردم انتخاب می شوند، که امور اجرایی و قانون گذاری ایران را با همکاری و هماهنگی قانونی و بسیار منظمی با نهادهایی همچون شورای نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت نظام، شوراهای دیگری از جمله شورای عالی انقلاب فرهنگی، شورای امنیت ملی، شورای عالی فضای مجازی و... تنظیم و عمل می کنند.

اما در جمهوری اسلامی پاکستان، رهبری جامعه در یک سیستم دمکراسی - پارلمانی برای یک دوره 5 ساله تعیین می گردد، که این رهبری در دستان نخست وزیر منتخب، از حزب واجد اکثریت در پارلمان این کشور، قرار خواهد گرفت؛ نمایندگان پارلمان پاکستان نیز در یک رقابت حزبی، تحت یک سیستم جمهوری فدرال، که هر یکی از ایالت ها، طبق سهمیه ایالتی، تعدادی نماینده را در یک رای گیری مستقیم، توسط مردم این کشور انتخاب، و روانه پارلمان این کشور می کنند، زمامداری کشور را عهده دار می شوند.

 اگرچه با توجه به جنگ گرم (سه بار جنگ مستقیم پاکستان با هند بر سر اختلافات ارضی از 1947 تا کنون)، و جنگ سرد (که از زمان استقلال هند و پاکستان، این دو در یک نبرد همه جانبه دائم، قرار دارند)، نظامیان پاکستانی با سو استفاده از این شرایط جنگی بین دو کشور هند و پاکستان، چیرگی سیاسی، امنیتی و بلکه اقتصادی خود را بر تمام شئون این کشور داشته و دارند، و عملا سیستم دمکراسی این کشور را بارها یا مختل، یا بی اثر و یا با کودتا برچیده اند، اما طبق قانون اساسی پاکستان، رئیس جمهوری پاکستان یک مقام تشریفاتی است، که در راس کشور قرار دارد، و اما نخست وزیر با اختیارات بسیار زیاد، تمام سطوح اجرایی کشور را با حمایت اعضای حزب و یا ائتلاف خود در پارلمان این کشور هدایت و کنترل می نمایند، بدین لحاظ هیچ مقام مادام العمری در سیستم انتصابی و انتخابی پاکستان وجود ندارد.

و در آخر این که هم اقبال و هم مطهری هر دو از مصلحین مسلمان در جهان اسلام مطرحند، "مساله تجدید حیات اسلام و در مرحله پیشرفته تر آن رنسانس اسلامی به طور ویژه در دو قرن اخیر از طرف مصلحان و متفکران دینی جهان اسلام، به منظور حل و فصل مساله عقب ماندگی و... مطرح شده است، به عقیده بسیاری از محققان، اقبال لاهوری از مهمترین اصلاح گران دینی است که در استمرار جنبش احیاگری نقش عمده ای داشته است" (عابدیها 1394).  

مطهری نیز چون اقبال، در نقش یک اصلاح گر شیعه ظاهر شده، نظرات او در خصوص تحریف هایی که در واقعه عاشورا، که در بین شیعه رواج یافته، بُرد و گسترش بین المللی یافته، عقاید او در کشورهای مختلف ترجمه و استفاده می شود، و بالطبع با واکنش های متفاوتی مواجهه شده اند، چراکه این خود از مهمترین و اساسی ترین حوادث تاریخی شیعه است، و نقش مهمی نیز در تفکر شیعه دارد. مطهری در خصوص واقعه عاشورا عنوان می دارد که :

"انسان وقتی تاریخ حادثه عاشورا را می خواند، استعدادی برای شبیه سازی در آن می بیند. همان طور که قرآن برای آهنگ پذیری ساخته نشده ولی این طور هست، و حادثه کربلا هم برای شبیه سازی ساخته نشده ولی این طور هست. من نمی دانم و شاید شخص اباعبدالله در این مورد نظر داشته است ... متن تاریخ این حادثه، گویی اساسا برای یک نمایشنامه نوشته شده است. شبیه پذیر است، گویی دستور داده اند که آن را برای صحنه بودن بسازند (پورحسین 1385) ."

مطهری در امور معاصر شیعه نیز نظرات خاصی را بیان داشته است که با واکنش های مثبت و منفی در ایران و جهان شیعه مواجه شده است، که از جمله آن بحث روحانیت را می توان اشاره کرد، که مطهری در این خصوص واجد نظرات خاصی است، که مورد نقد، سنتگرایان شیعه قرار گرفته است. او معتقد است که "سرنوشت جمهوری اسلامی ایران به اندیشه و عملکرد روحانیت بستگی دارد. آفتی که جامعه روحانیت را فلج کرده و از پا درآورده، «عوام زدگی» است. بقا و دوام روحانیت و موجودیت اسلام به این است که، زعمای دین، ابتکار اصلاحات عمیقی که امروز ضروری تشخیص داده می شود در دست بگیرند. امروز، این ملت تشنه اصلاحات نابسامانی هاست و فردا تشنه تر خواهد شد. ایشان درباره تجربه تلخ گسترش مادیگری به علت عملکرد روحانیت کاتولیک، بارها به اندیشمندان مسلمان هشدار داد. وی به خطراتی که از ناحیه کلیسا و خطاهایی که در کلیسا اتفاق می افتد، اشاره می کند و در مقابل، عکس العمل مردم در برابر این چنین روشی را نیز یادآور می شود. (تاجزاده 1384)."

نتیجه گیری :

اقبال و مطهری اشتراکات زندگی و شخصیتی فراوانی دارند، هر دو فیلسوف، مسلمان، ترقیخواه، مصلح اجتماعی، نظریه پرداز، نویسنده، انقلابی، ایدئولوگ انقلاب، متاثر از فرهنگ خراسان و ایران و... بودند، اما آنچه در آن متفاوت بودند، نتایج انقلابی بود که برای آن مبارزه کردند. نقش فکری آنان بعد از پیروزی، در نظامات بر آمده از نظرات آنان به کمترین حد کاسته شد، اقبال پیش از پیروزی دیده از جهان فرو بست، و مطهری را دست های مشکوکی، از سرنوشت انقلابی که برای آن دهه ها سال زحمت کشیده بود، جدا کردند.

منابع :

Bibliography

پورحسین, مهدی. 1385. "شهید مطهری، پیامهای عاشورا و خطر تحریف، مروری دوباره." فصلنامه حکومت اسلامی (پایگاه جامع استاد شهید مرتضی مطهری) شماره 27. http://www.mortezamotahari.com/fa/ArticleView.html?ArticleID=13218&SearchText=%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%A7&LPhrase=.

تاجزاده, مصطفی. 1384. "استاد مطهری و روحانیت." روزنامه شرق (شرق). http://www.mortezamotahari.com/fa/ArticleView.html?ArticleID=78550&SearchText=%D8%B1%D9%88%D8%AD%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%AA&LPhrase=.

سیمکانی, رحیم دهقان. 1390. "رویکرد عرفی شده اقبال لاهوری به دین." فصلنامه معرفت ادیان (موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی ) شماره چهارم (سال دوم). https://www.magiran.com/paper/1044148.

شیری, سید احمد عقیلی ، مسلم محمد. 1400. "الگوهای جذبی و دفعی سیاست گاندی در کسب استقلال هند." مقالات اولین همایش حکمرانی اسلامی (مدرسه حکمرانی شهید بهشتی ).

عابدیها, پرستو کلاهدوزها، حمید. 1394. "بررسی نظریه رنسانس اسلامی در تفکرات اقبال لاهوری." جستارهای تاریخی، (پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی) شماره دوم (سال ششم).

علیزاده, عزیز علی زاده سالطه، پریوش. 1395. "تاملی در مدافعات و مناقشات اهل علم بر اندیشه خاتمیت در نگاه اقبال لاهوری." بهارستان سخن (فصلنامه علمی پژوهشی ادبیات فارسی) سال سیزدهم (شماره 33): 187- 210.

کشاورزی, ناصر. 1389. "تاثیر اندیشه های اقبال لاهوری بر اندیشه ی استاد مطهری." پایگاه جامعه استاد شهید مرتضی مطهری (سایت ). http://www.mortezamotahari.com/fa/articleview.html?ArticleID=78672.

 

Muhammad Iqbal. (2023, January 5). In Wikipedia. https://en.wikipedia.org/wiki/Muhammad_Iqbal

اقبال لاهوری. (2023, January 3). In Wikipedia. https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%82%D8%A8%D8%A7%D9%84_%D9%84%D8%A7%D9%87%D9%88%D8%B1%DB%8C

https://fa.wikishia.net/view/%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%B6%DB%8C_%D9%85%D8%B7%D9%87%D8%B1%DB%8C

[1] - هند بریتانیا شامل کشورهای پاکستان، هند، بنگلادش، میانمار و.... کنونی بوده است.

تهیه کننده: س.ابراهیمی

صفحه1 از2

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.