قیام 17 شهریور 1357، از نگاه یک شاهد عینی
  •  

17 شهریور 1401
Author :  
صفحه اول روزنامه اطلاعات در 18 شهریور 1357

مقدمه سایت یادداشت های بی مخاطب 

انقلاب، واژه ایی است که وقوع آن تن انسان را می لرزاند، این جراحی عمیق و گاه کُشنده اجتماعی، موقعی اتفاق می افتد که دیگر امیدی به اصلاح وضع موجود نیست، راه های اصلاح، توسط حاکمان بر جامعه چنان بسته نشان داده می شوند، که مردم در شرایط ناچاری تمام، تن بدین جراحی بزرگ و عمیق و خسارتبار اجتماعی می دهند، و فقط جوامعی که طعم انقلاب را چشیده اند، می توانند عمق خسارت، و زحمتی را که ناشی از بروز هر انقلابی بر جامعه تحمیل می شود را، بفهمند، که از نتایج چنین عملی، ویرانی، کشتار، عقب ماندگی، بهم ریختگی و... و گاه حتی مرگ جامعه را نیز، باید پیش بینی کرد [1] .

سلسله پهلوی برغم سازندگی و تحول همه جانبه ایی که برای کشور به ارمغان آورد، درسی از خواست های نهضت بزرگ مشروطیت و نهضت مردمی ملی شدن نفت نگرفت، و خواست دمکراسی و آزادی خواهی مردم ایران را نادیده گرفت و در بُعد سیاسی، روند نامناسبی را در پیش گرفته، در حالی که جامعه در اثر گسترش نظام آموزش و پرورش، رسانه های جمعی، جامعه شهری و... رشد بی سابقه ایی را بر خود دیده بود، و می رفت تا ایرانیان، جوامع اروپایی و پیشرو را الگوی خود، برای ترقی و توسعه داشته باشند، که از جمله خصوصیات نظام های پیشرفته، بر آوردن نیاز جامعه، در گردش و چرخش قدرت در بین نخبگان جامعه است، که روند این چرخش در کشور مسدود شد، و بر عکس، بر تمرکز و توسعه قدرت نزد شاه، تاکید گردید، و نهایتا هم پهلوی دوم با اعلام سیستم تک حزبی، و اجبار مردم ایران به عضویت در حزب رستاخیز، از این لحاظ، نظام تک حزبی، و تجربه نابخردانه ی دیکتاتوری شرق را، الگوی خود گرفت،

 این و بسیاری از دیگر کاستی ها که از جمله آن نظامی – امنیتی شدن کشور، در اثر بزرگ شدن نهادهای نظامی و امنیتی و...، باعث گردید، جامعه ایران احساس خطر کرده، و تمام مسایل دیگر را نادیده گرفته، و حرکت اعتراضی خود را آغاز نمایند، حوادث بعدی، و نوع واکنش رژیم به این اعتراض نیز، به شدت و عمق آن افزود، و در عرض چند ماه، نظامی 5 دهه ایی، سرنگون و نابود گردید.

امروز 17 شهریور است، روزی تاریخ ساز در تاریخ این انقلاب بزرگ، سراسری و شکوهمند، توسط مردم ایران، روزی که این مردم نشان دادند وقتی حکومت و رهبری از چشم شان افتاد، در مقابل همه ی قدرت و هیکل تنومند نظامی و امنیتی اش، حتی بی سلاح هم، خواهند ایستاد، حتی اگر به کشتار جمعی آنان منجر شود؛

ایرانیان در 17 شهریور 1357  [2] ، یک تقابل بزرگ و دسته جمعی با نظامی که نمی خواستند را، به دید جهانیان کشیدند، گرچه این روزها، بعد از بیش از چهار دهه که از آن انقلاب می گذرد، عده ایی چنین ایستادنی را خلاف مصالح ملی ایران و ایرانیان ارزیابی می کنند، و از آن حرکت اظهار پشیمانی کرده، لذا باز در شعارهای اعتراضی خود به وضع موجود، شعار "ما اشتباه کردیم، که انقلاب کردیم" را سر می دهند، اما در آن روز، و در آن مقطع از تاریخ ایران، ایرانیان فعال در آن صحنه، این حرکت خود را منطقی ترین، و در عین حال مناسب ترین حرکتی می دانستند، که باید انجام می شد، و شد.

در این نوشته به خاطرات یک شاهد عینی، از این روز بزرگ خواهم پرداخت، فردی که برادرش یکی از تیرهای شلیک شده از لوله تفنگ نظامیان حاضر در میدان ژاله را، که در واکنش به اعتراض مسالمت آمیز مردم ایران، شلیک شده بود را، بر پهلوی خود، پذیرا شد :

"ما آن موقع در خیابان پنجم نیروی هوایی ساکن بودیم، من و برادرم هم در راهپیمایی 17 شهریور 1357 شرکت کردیم، چرا که اعلام شده بود که همه شرکت کنند، اما صبحگاهان، پیش از این که مردم در میعادگاه خود، در میدان ژاله حضور یایند، نظامیان و نیروهای امنیتی در میدان ژاله آمده بودند، و تانک ها و نفربرهای نظامی آنان، خیابان های منتهی به میدان را از صد متر جلوتر، از هر طرف بسته بودند، و اجازه نمی دادند که فردی وارد میدان ژاله شود؛ چه از سمت میدان خراسان، چه از سوی میدان امام حسین، چه مسیر میدان بهارستان که به ژاله منتهی می شد، همه را به همین طریق مسدود کردند، حال آنکه میدان ژاله محیط زیاد بزرگی هم نبود. اما به رغم اعلام حکومت نظامی، مردم به این فرمان اهمیتی ندادند، و این سیل جمعیت بود که از خیابان های مختلف منتهی به میدان، به سوی آن پیاده سرازیر بودند. جمعیت هم بلند و یکصدا و پرشور شعار می دادند، که طنین شعارهای شان گوش را کر می کرد، و صدای آن شعارهای یکپارچه، در فضای خیابان می پیچید، و وحشت آفرین بود.

"مرگ بر شاه" بیشترین شعاری بود که از سوی جمعیت، سر داده می شد، یا "مرگ بر این سلطنت پهلوی"، و یا "ما می گیم شاه نمی خواهیم نخست وزیر عوض می شه، ما می گیم خر نمی خواهیم پالون خر عوض می شه"، همچنین شعارها علیه ژنرال ازهاری، که حاکم نظامی و خشن شاه بود.

نیروهای نظامی مستقر در میدان ژاله هم مرتب تذکر می دادند که "مردم! متفرق شوید"، اما کسی به این دستور نظامیان هم توجهی نمی کرد، تا این که آنان شروع به تیراندازی هوایی کردند، به دنبال شنیده شدن رگبار گلوله و وحشت صدای آن، عده زیادی از مردم ترسیدند و فرار کردند، ولی بسیاری هم ماندند و فرار نکردند. ما هم از جمله این ها بودیم که با شروع تیراندازی کمی عقب نشینی کرده، و دور شدیم. عده ایی از آنانی که ماندند، با جرات تمام سینه به سینه سربازان حاضر در میدان می شدند، تو گویی می خواستند آنها را خلع سلاح کنند.

تیراندازی زیادی انجام شد، ولی در این شرایط نفهمیدم چه شد که برادرم تیر خورد، دیدم که افتاد، اما تا رفتم به خودم بیایم، مردم او را از زمین برداشته و با خود بردند، و از این صحنه حمله و گریز، خارج کردند. ازدحام جمعیت خیلی زیاد بود، برای همین هم، نتوانستم به دنبالش بروم، و تا سه الی چهار روز مفقود بود، و خبری از او نداشتیم، که چه بلایی سرش آمده است، بعد از سه چهار روز از بیمارستان بازرگانان تماس گرفتند، که چنین فردی اینجاست، شما او را می شناسید؟ که بدین وسیله بود که او پیدا کردیم، بیمارستان بازرگانان بیمارستان خوبی بود، که در همین میدان شاه سابق، نزدیک سه راه امین حضور قرار داشت،

بلافاصله به آنجا رفتیم و دیدیم که مجروحین زیادی هم آنجا هستند، دست و پا شکسته ها، و یا له شده ها در زیر دست و پا، و یا کسانی که تیر خورده بودند، ولی آن زمان اینطور نبود که عوامل رژیم راه بیفتند و ببینند، کی در تظاهرات بوده، که مجروح شده، و مجروحین را هم دستگیر کنند، و با خود به مراکز نظامی و امنیتی ببرند، ما چنین موردی را ندیدیم، و انگار رسم هم نبود، و نظامیان و امنیتی ها، کاری با مجروحین بستری در بیمارستان ها نداشتند.

با این که ما سه الی چهار روز، به دنبال برادرم، ده بیمارستان را گشته بودیم، اما نتوانستیم او را پیدا کنیم، در حالی که اصلا فکرش را هم نمی کردیم که او را در بیمارستان بازرگانان بیابیم، و زبانم لال، بیشتر احساس می کردیم که او را از دست داده ایم، و در این درگیری ها کشته شده است، اما از قضا او در همان جایی بستری شده بود، که فکرش را هم نمی کردیم، و فقط موقعی متوجه این امر شدیم که او به هوش آمده بود، و به کادر بیمارستان شماره تلفن داده، و از بیمارستان زنگ زدند، و ما هم رفتیم و او را پیدا کردیم.

بیشتر مجروحینی هم که در این بیمارستان بستری بودند، کسانی بودند که در اثر ازدحام مجروح شده بودند. چرا که ازدحام جمعیت در خیابان های اطراف میدان ژاله خیلی بود، و وقتی نیروهای نظامی و امنیتی مستقر در میدان تیراندازی می کردند و یا مردم را دنبال می کردند، مردم به سرعت فرار می کردند و در این حالت گریز و فرار، به هم آسیب می رساندند.

اما در همه این تیراندازی ها و... من کشته ایی را که بر زمین افتاده باشد، ندیدم، مجروح دیدم، ولی کشته ندیدم. شاید بعد از رفتن ما کشتاری شده باشد، تیراندازی های مکرر، مردم را به سمت کوچه ها فراری می داد، و ما هم کمی عقب آمدیم، بعدها همین سال گذشته بود که شنیدم برخی از انقلابیون گفتند که در جوی آب، مواد قرمز کننده می ریختند که کشتار آن روز را بزرگ تداعی کنند، تا احساسات مردم علیه رژیم شاه را افزایش دهند، و مردم احساس کنند که از کشته پشته ساخته اند و جوی خون راه افتاده است، مثل همین جریان آتش زدن سینما رکس آبادان که بعدها معلوم شد کار رژیم پهلوی نبوده، و افراد دیگری این حادثه را آفریدند، و آن را به دوش این رژیم انداختند.

17 شهریور خیلی صحنه بدی بود، صحنه ایی که نظامیان می خواستند و سعی می کردند تا جمعیت را متفرق کنند، ولی مردم قصد متفرق شدن و ترک صحنه را نداشتند، و این باعث حمله و فرار متقابل و... می شد، اما به رغم این که تیراندازی های هوایی را شاهد بودم، ولی ندیدم که نظامیان مستقیم مردم را هدف قرار دهند و به سمت مردم شلیک مستقیم کنند، در مسیر های فرار و بازگشت هم آدم هایی بودند که زار می زدند "آی سرم، آی پام و..." که جراحات آنان هم در اثر ازدحام جمعیت بود، که صدمه می دیدند.

از ساعت 8 و نیم یا نه صبح بود که ما به اطراف میدان ژاله رسیدیم، و حضور ما تا ساعت 12 ادامه یافت. شاید درگیری هایی که منجر به کشتار در این روز شد، بعد از ساعت یک یا دو بعد از ظهر اتفاق افتاده باشد، که درگیری شدت گرفت.

اولین کسانی که تو شکم سربازان می رفتند، نیروهای وابسته به سازمان مجاهدین خلق ایران بودند، که اکنون آنها را منافقین می نامند، مردم عادی جرات این کارها را نداشتند، اما نیروهای سازمان مجاهدین هم مسلح بودند، و هم انگار برای این کارها آموزش دیده بودند، هم بلد بودند که باید چه کنند، و چه نکنند. و البته بعدها هم همین ها بودند که پادگان ها و کلانتری ها را خلع سلاح کردند. من خودم این را به چشم خود دیدم که چطور کلانتری خیابان پنجم نیرو هوایی که در محل ما قرار داشت، توسط آنان خلع سلاح شد، برای مدت ها تیراندازی و درگیری بین آنان در جریان بود، مادرم هم در اینجا شاهد این درگیری از 500 متری بود، من هرچه کردم نتوانستم او را متقاعد کنم که صحنه درگیری را ترک کند. و به نظرم همین افراد مجاهدین و گروه های سیاسی بودند که درگیری های روز 17 شهریور را هم به تنش بیشتر می کشاندند، تا درگیری ها اوج گرفته و احتمالا به کشتار ختم شد.

آن موقع ها این نوع درگیری های منجر به کُشت و کشتار، اصلا رسم و معمول هم نبود، و مردم با این نوع درگیری ها آشنا هم نبودند، وسایل ارتباط جمعی هم مثل شبکه های اجتماعی الان نبود، که مردم از وضع خودشان باخبر شوند، مردم در اینگونه مسایل خیلی ناآگاه بودند، و نیروهای همین نوع گروه های سیاسی بودند که به این امور آگاه، و بلد بودند باید چه کنند. اعضای سازمان های کمونیستی هم فعال بودند که می رفتند روسیه آموزش می دیدند، و در این گونه تجمع ها برنامه ی خاص خود را داشتند، مردم عادی برنامه و اهداف روشنی در این اعتراضات نداشتند، اصلا نمی دانستند که به دنبال چی هستند. گروه های کردی مثل کومله و دموکرات ها هم در راهپیمایی ها حضور داشتند، که آنها هم آموزش دیده بودند و هم می دانستند که چه کنند؛ اما مردم عادی که اکثریت حاضرین در این راهپیمایی ها را تشکیل می دادند، از این گونه مسائل بی اطلاع بودند.

مردم نه آقای خمینی را می شناختند و نه فرد دیگری از این دست را، بعدها بود که در راهپیمایی ها اسم او تکرار شد و او را شناختیم، بعدها بود که متوجه شدیم ایشان به نوعی مکتب سیاسی و فکری شیخ فضل الله نوری در مشروطه مشروعه را دنبال می کند، شیخ فضل الله نوری در مخالفت با نهضت مشروطیت ایستاد، و برای سد نمودن پیروزی مشروطه خواهان در کنار محمد علی شاه قاجار با مشروطه به مقابله برخاست، و تنها بعد از شکست عناصر ضد مشروطه و سلطنت طلبان قاجاری بود که، به خاطر اقدام و حمایتش از عناصر ضد مشروطه، در کنار محمد علی شاه قاجار (فرزند مظفرالدین شاه)، و به توپ بستن مجلس مشروطه و...، توسط مشروطه خواهان و... دستگیر و توسط علمای نجف در تهران محاکمه و به جرم محاربه با حکم خدا اعدام شد،

این در حالی بود که محمد علی شاه در برخورد با مشروطه خواهان تاریخ جنایتباری را مرتکب شد که داستان عاشورای تبریز تن هر ایرانی را می لرزاند، مردم تبریز برای دفاع از مشروطه یک سال مقاومت کردند، سی هزار سپاه محمد علی شاهی که برای شکست مبارزین مشروطه خواه به تبریز حمله کردند، کاری از پیش نبرده و شکست خوردند، محمد علی شاه سپاهیانی از اردبیل، کردستان و... به سمت این شهر مقاوم گسیل داشت، شهر را یک سال محاصره کردند، در این یک سال حتی آذوقه اجازه ندادند به شهر وارد شود، شرور ترین افراد را برای غارت و چپاول تبریز اعزام داشت که به ناموس و مال مردم رحم نکردند، گرسنگی مردم تبریز که همچنان مقاومت می کرد به حدی بود که از گوشت جنازه های مردگان خود تغذیه می کردند، داستان غمبار تبریز در این یک سال که با سپاه محمد علی شاه مبارزه کردند را باید خواند، اطلاع از آنچه بر مردم تبریز و دیگر شهرهای ایران رفت، خون به دل هر انسان آزاده ایی خواهد کرد، و این مردم ایستادند و قرمانان مشروطه خواه تبریز بالاخره موفق شدند نیروهای دیکتاتوری محمد علی شاهی که مورد حمایت علمایی همچون شیخ فضل الله نوری بودند را شکست دهند و ایران را از استبداد قجری نجات دهند، بعد از این پیروزی بود که عده ایی از علمای نجف در واکنش به آنچه بر مردم ایران در این دوره سیاه رفت، مسببان این حرکت را محاکمه کرده، شیخ فضل الله را به جرم محاربه با خدا، در تهران اعدام کردند.

ما در آن زمان بر موج انقلابی سوار شدیم که نه می دانستیم چه کسی این موج را بلند کرد، و یا این موج بر چه ایده ایی سوار بود، و بر چه نتایجی ختم خواهد شد، در حالی که من خود حدود 28 سال داشتم و دیپلمه هم بودم، و برادرم هم دانشگاهی بود، این چنین بر آنچه بر کشور می گذشت، بی اطلاع بودیم، فقط دنبال روی می کردیم، می گفتند اعتصاب کنید، کارخانه خود را می بستیم، جمعه که در میدان ژاله تجمع داشتیم، بلافاصله سوال می کردیم، خوب! تظاهرات بعدی کجا و چه موقع خواهد بود و... تا شرکت کنیم؛ حال شما حساب کنید افراد بی سواد، و در شهرستان ها و دیگر نقاط کشور، در چه سطحی از آگاهی قرار داشتند.

بیشتر برنامه ریزی و راهبری حرکات اعتراضی بر عهده گروه های سیاسی همچون چریک های فدایی خلق و  سازمان مجاهدین خلق و... بود، و آنان تنها کسانی بودند که می دانستند چه می کنند، برای ما ظهور آقای خمینی مثل رئیس جمهور شدن همین آقای احمدی نژاد بود که نامی از ایشان نبود، اما به سرعت این نام آمد و مشهور شد و بر کرسی ریاست جمهوری نشست، در مقابل گروه های کمونیستی و مجاهدین در مبارزه خیلی ریشه دارتر و مشهورتر بودند، یادم هست در همان، روزهایی که رژیم پهلوی دیگر آنقدر ضعیف شده بود که توانایی حفظ مراکز نظامی و زندان ها را هم نداشت، عده ایی به زندان ها حمله کردند، و درب زندان را شکستند و زندانیان را آزاد کردند، در همان روزها برای انجام کاری، عازم شهر رشت بودم، که دیدم  7 یا 5 کیلومتری رشت مردم زیادی با گل و شیرینی و گاو و گوسفند در کنار جاده ورودی به شهر ایستاده و منتظرند، و در حاشیه جاده صف کشیده اند، کنجکاو شدم که چه کسی قرار است وارد رشت شود، ایستادم و سوال کردم، گفتند تعدادی از مبارزین زندانی، بعد از سال ها زندان، آزاد شده و از تهران می آیند، سه ربع بعد، حدود 15 دستگاه اتومبیل چراغ روشن آمدند، اسم آن زندانیان سیاسی که آزاد شده بودند را یادم رفته، ولی بعد متوجه شدم که چند تن از نیروهای رهبری گروه های چپ کمونیستی هستند که برای سال ها در زندان بوده و اکنون از زندان ها گریخته و عازم شهر خود هستند، و مردم چند کیلومتر صف بسته اند که از آن ها با گل و شیرینی و قربانی گاو و گوسفند، استقبال کنند.

به این نفوذ کمونیست ها در منطقه گیلان نباید متعجب بود! این استقبال به علت نفوذ عمیقی بود که کمونیست ها در این منطقه داشتند، چرا که در حدود شهریور 1320 و... روسیه ایران را، سال ها بعد از انعقاد قراردادهای ترکمنچای و گلستان، دوباره از سمت شمال اشغال کرده، و به دنبال تشکیل جمهوری دموکراتیک خلق گیلان بود، و این مناطق را می خواست جزو اقمار خود نگه دارد و از ایران دوباره جدا کند، و نیروهای اشغالگر قصد خروج از ایران را هم نداشتند، و به دلیل همین اشغالگری ها و... گروه های کمونیستی در این منطقه نفوذ زیادی یافتند و من به چشم خود دیدم که مردم چطور از آنان استقبال باشکوهی می کردند،

این استقبال مرا به یاد دیدار شاه با احمد کسروی می اندازد که، وقتی احمد کسروی از او در این ملاقات خواست که روحانیون دوری کند و آنان را از دربار خود دور کند، زیرا آنها را خطرناک می دانست، اما محمد رضا به او گفته بود مشکل بزرگ کشور اکنون چپی ها و کمونیست ها، هستند که از ناحیه روسیه حمایت می شوند، فعلا اولویت اول کشور دفع خطر کمونیسم است، ولی کسروی این استدلال شاه را قبول نکرد و او را متوجه خطر روحانیت می کرد، اما محمد رضا گوش نکرد؛ این نفوذ روسیه و کمونیسم را در ایران من در همان روزهای اول انقلاب، در سال 1357 دیدم که چطور کیلومترها مردم برای استقبال از چند زندانی چپی ایستاده بودند. "

[1] - در انقلاب مردم اتحاد جماهیر شوروی علیه سلطه دیکتاتوری کمونیسم، در دهه آخر قرن بیستم، حتی مرزها نیز از خطر مصون نماند و علاوه بر از هم پاشیدن این اتحادیه، مرز کشورهای تحت سلطه نیز با کشتارهای بسیار جابجا شد.

[2] - رویداد ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ شناخته شده با نام «جمعه سیاه» که در برخی منابع از آن با عنوان «کشتار ۱۷ شهریور» نیز یاد می‌شود، رویدادی در جریان ناآرامی‌هایی بود که در نهایت به وقوع انقلاب ۱۳۵۷ ایران انجامید. در تاریخ ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ خورشیدی، تظاهرات مخالفین و انقلابیون در محلات جنوبی تهران، خیابان ژاله پیشین (خیابان مجاهدین اسلام کنونی) و میدان ژاله (میدان شهدا کنونی)، منجر به سرکوب خونین تظاهرکنندگان توسط نیروهای نظامی ارتش شاهنشاهی ایران شد. همچنین خاطراتی هم از غلامحسین ساعدی مبنی بر حضور تیراندازان عرب زبان در این تجمع نقل شده. ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ اغلب به عنوان آغاز پایان کار دودمان پهلوی ایران در نظر گرفته می‌شود که هر گونه امید به مصالحه میان انقلابیون و سلطنت‌طلبان را از میان برد. رویدادهای این روز عملاً امکان به ثمر رسیدن اصلاحات تدریجی، آرام و لیبرالی را ناممکن کرد. اگرچه مخالفان حکومت پهلوی از کشته شدن چند هزار نفر صحبت می‌کردند، اما بعدها مشخص شد که آمار رسمی و آنچه در اطلاعیه فرمانداری نظامی تهران درباره تعداد کشته‌ها ذکر شده بود، یعنی حدود ۸۷ نفر، درست بوده‌است. سال‌ها بعد نیز عماد الدین باقی با دسترسی به آمار بنیاد شهید انقلاب اسلامی و منابع دیگر، در پژوهشی تعداد کشته‌شدگان ۱۷ شهریور را ۸۸ نفر عنوان کرد که ۶۴ نفر آن‌ها در میدان ژاله کشته شدند.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (4)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

معمای کشتار«۱۷ شهریور» | ۱۷ شهریور ۱۴۰۲

سرخوردگی‌های سیاسی و اجتماعی از شرایط موجود به‌همراه بغض و نفرت، به‌تدریج وضعیتی به‌وجود آورده که کمتر کسی دیگر حال و حوصله و دل و دماغ برای شنیدن گذشته، بالأخص انقلاب سال ۵۷ داشته باشد. این تازه، نگاهی معتدل از حال و هوای بسیاری از ایرانیان است. و اِلّا کم نیستند آنان که به‌گذشته و تحولات مربوط به آن انقلاب، با خشم و بغض و کینه می‌نگرند. بنابراین در این روزگاران، نوشتن پیرامون تحولات مرتبط با آن انقلاب، در حقیقت «خودزنی سیاسی» است؛ اما چه به‌گذشته عشق بورزیم، یا برعکس، از آن فرار کنیم، چیزی عوض نمی‌شود. نه گذشته محو و نه عوض می‌شود. به تعبیری، گذشته همچون پدر مادری هستند که صرف نظر از اینکه فرزندان بعدها چقدر ترقی کرده باشند، آن پیرزن و پیرمرد همچنان پدر مادرشان هستند.

با این مقدمه بروم سر اصل مطلب. من در این یادداشت قصد پرداختن به «۱۷ شهریور» را ندارم. فقط می‌خواهم یکسری پرسش‌های مرتبط با آن واقعۀ تاریخی را یادآوری نمایم. پرسش‌هایی که علی‌رغم گذشت ۴۵ سال از آن، چه از ناحیۀ اندک طرفداران باقی‌مانده و چه متقابلاً از سوی اکثریت مخالفین آن انقلاب، همچنان بدون پاسخ مانده‌اند. ابتدایی‌ترین پرسش آن است که اساساً چرا «۱۷ شهریور» اتفاق افتاد؟ پاسخ اسلامگرایان آن است که رژیم شاه می‌خواست با کشتار به اعتراضات پایان دهد. اما اگر شاه چنین قصدی داشت، پس چرا علی‌رغم آنکه اعتراضات ادامه یافتند، اما «۱۷ شهریور» دیگر اتفاق نیفتاد؟ اگر حکومت به‌دنبال سرکوب نبود، پس چرا کشتار «میدان ژاله» صورت گرفت؟ اگر حکومت به‌دنبال مشت آهنین و جمع‌کردن اعتراضات نبود، چرا اعلام حکومت نظامی شد؟ پاسخ ج.ا آن است که رژیم شاه می‌خواست با آوردن نظامی‌ها به‌خیابان‌ها، جلوی ادامۀ تظاهرات و راهپیمایی‌ها را بگیرد. اما چند روز بعد از حکومت نظامی، مردم مجدداً به‌خیابان‌ها آمده و به نظامی‌ها گل می‌دادند و بر روی شیشۀ خودروهای نظامی‌شان تصویر آیت‌الله «خمینی» را می‌چسباندند. اگر هدف از اعلام حکومت نظامی، آنگونه که انقلابیون می‌گویند، جمع کردن تظاهرات می‌بود، چرا این هدف تحقق پیدا نکرد؟ سؤال بعدی، اگر نظام نمی‌خواست کشتار کرده و ارتش را در مقابل مردم قرار دهد، چرا اعلام حکومت نظامی و کشتار «میدان ژاله» صورت گرفت؟
در کتاب «شاه کشتار نکرد»، این پرسش‌ها را مورد بررسی بیشتری قرار داده‌ام. اما متأسفانه اجازۀ انتشار به کتاب داده نشد.
ادامه را در فایل کامل صوتی در لینک ذیل بشنوید:
https://t.me/sadeghZibakalam/5174
لینک مجموعۀ کامل کتاب صوتی «شاه کشتار نکرد» | با صدای نویسندۀ کتاب - «صادق زیباکلام»:
https://t.me/sadeghZibakalam/4449

This comment was minimized by the moderator on the site

آرمان امروز در گزارشی به نقل از ايرج خسرو نيا، رئيس انجمن متخصصين داخلی ايران با مقایسه زمان شاه و جمهوری اسلامی نوشت «ما نيز خبر داريم که دستور حراست بيمارستان‌ها بوده که در روزهای اول اعتراضات اطلاعات و اسامی بيماران را در اختيار ديگران قرار دهند».

این پزشک متخصص در ادامه گفت «ما در زمان پيش از انقلاب نيز با اينگونه رفتارها مواجه بوديم و تعدادی از نيروهای انقلابی (در سال ۵۷) زمانی‌که در بيمارستان‌ها دولتی بستری می‌شدند، اما با وجود اينکه ساواک فشار زيادی بر روی بيمارستان‌ها و روسای آنها می‌آورد، اما نيروهای انقلابی در آن سال، هيچگاه اطلاعاتشان در اختيار سواک قرار نگرفت.. پس از مالعجه با پای خودشان از بيمارستان بيرون می‌رفتند».

او در ادامه گفت «متاسفانه اينگونه دستورالعمل‌ها يا ابلاغيه‌ها غيرمنطقی و غيرقانونی است و باعث بدنام شدن جامعه پزشکی، وزارت بهداشت و... می‌شود».

در ادامه این گزارش، یک عضو سازمان نظام پزشکی درباره وضعیت درمانی معترضان به آرمان امروز گفت «برخی از سازمان‌ها طی نامه‌ای از ما خواستند که نام بيماران را در اختيار آنها قرار دهيم.»

This comment was minimized by the moderator on the site

منتظر نوشته شما در مورد کشتن بی رحمانه مهسا امینی هستم ..‌ امیدوارم قلمت تان نلغزد ... چه بسا فردا شاید نوبت من باشد یا دختر شما !!! سکوت ما نشانه ظلم به ایندگان است ... امروز ما پدران خود را سرزنش میکنیم مطمعنن فردا فرزندان ما ما را سرزنش می کنن

#فرزندان #شما #میروند #فرزندان #ما#کشته #میشوند

roya_pardaz62
This comment was minimized by the moderator on the site

براستی در روز ۱۷ شهریور سال ۱۳۵۷ چه گذشت

مطلب از نادر گرامیان

زمانی که جعفر شریف امامی، مسئول تشکیل دولت آشتی ملی شد، هنوز ساواک درگیر پرونده سینما رکس آبادان بود که خبر رسید، یاسر عرفات تعدادی مسلسل کلاشینکف در جعبه های میوه که از طرف اسرائیل به ایران حمل شده بود، جاسازی و از مرز عراق وارد ایران کرده است.
با پیگیری ساواک مشخص شد که این اسلحه ها به انبار میوه در خیابان سرچشمه تهران رسیده است اما هنوز مشخص نبود علت ارسال این مسلسل ها چیست؟
مأمورین ساواک در لباس مبدل بعنوان میوه فروش، باربر، وانتی و کامیوندار تمام انبارهای میوه در سرچشمه را زیر نظر داشتند.
پنج شنبه ۱۶ شهریور ۵٧ محمد بهشتی در اجتماع میدان آزادی قطعنامه ای را قرائت کرد:
«استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی»
و اینکه فردا ساعت ۱۰ صبح در میدان ژاله نهضت ادامه خواهد داشت.
برای ساواک مشخص شد که مسلسل ها برای میدان ژاله است و مأمورین از ساعت ۱۰ شب در میدان ژاله مستقر شدند اما حادثه ای روی داد که تمام برنامه های ساواک برای عقیم گذاشتن این توطئه برباد رفت.

ساعت ٩ شب پنج شنبه ۱۶ شهریور سفیر انگلستان به کاخ نیاوران رفت و شاه را در جریان این مسلسل ها و تجمع مردم در میدان ژاله گذاشت و از او خواست با اعلام حکومت نظامی در تهران از کشته شدن مردم جلوگیری کند.
ساعت ۱۰ همان شب ارتشبد اویسی فرماندار نظامی تهران و ۱٢ استان شد.
وقتی این خبر به ثابتی رسید دو دستی بر سر خودش زد و گفت: «برای مقابله با چند قبضه مسلسل، نیازی به ارتش نبود. فردا تعداد تظاهرات کننده بیشتر خواهد شد ما چه کسی را بگیریم؟»

جمعه ۱٧ شهریور ۵٧ از ساعت ۶ صبح در اطراف میدان ژاله، ٣ گروهان از گردان ۱۴۰ پیاده لشکر گارد که آموزش جنگهای خیابانی و ضدچریکی را دیده بودند مستقر شدند.
گروه کیهان بصورت کمیته مشترک با لباس شخصی در تردد بودند اما خبری از ازدهام و تظاهرات نبود تا اینکه حدود ساعت ۱/۵ بعد از ظهر گزارش شد که تعدادی در سه راه شکوفه تجمع کرده اند.
پرویز ثابتی با تیمسار اویسی در تماس بود و از او خواسته بود کسی تیراندازی نکند.
تیمسار اویسی هم گفته بود نگران نباشید تمام سربازان فشنگ مشقی دارند فقط درجه داران و افسران مسلح به فشنگ جنگی هستند و همه چیز تحت کنترل است.
تعداد جمعیت هر لحظه بیشتر میشد. جمعیتی حدود هزار نفر از سه راه شکوفه به طرف میدان ژاله در حرکت بودند و شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» میدادند.
هنوز به میدان نرسیده بودند که رگبار مسلسل از پشت بامهای مقابل اداره برق میدان ژاله بطرف آنها شلیک شد.
تعدادی رگبار مسلسل هم بطرف سربازان شلیک شد. مردم پا به فرار گذاشتند.
تعدادی هم از میان مردم شلیک میکردند.
فوراً مامورین مخفی ساواک، به داخل ساختمانها رفتند ولی کسانیکه شلیک کرده بودند از پشت بامها متواری شده بودند.
تعدادی هلیکوپتر از هوانیروز به میدان ژاله اعزام شدند.
تمام این حادثه شاید فقط ۱۰ دقیقه طول کشید. جمعیت پا به فرار گذاشتند و از کوچه های اطراف سه راه شکوفه متفرق شدند. مردم هم درب خانه های خود را باز میکردند و به فراریان پناه میدادند.

طبق آمار پزشکی قانونی تعداد کشته ها ٨٧ نفر و مجروحین ٢۵۰ نفر بود که با آمبولانس به بیمارستانها اعزام شدند.
مامورین مخفی ساواک درساعت ۴ بعد از ظهر خبر مهمی را گزارش کردند.
"کسانیکه به مردم شلیک کردند چریک فلسطینی تعلیم دیده و‌ دارای مهارت در تیراندازی بودند."
فوراً بنابدستور پرویز ثابتی پوکه فشنگها از روی پشت بامها جمع آوری و گلوله ها نیز که به مردم اصابت کرده بود در پزشکی قانونی و بیمارستانها جمع آوری شد. تمام پوکه فشنگها و گلوله ها از کلاشینکف شلیک شده بود.
اسلحه سازمانی ارتش ایران مسلسل ژ٣ بود و در ارتش ایران از مسلسل کلاشینکف استفاده نمیشد.
در حادثه ۱٧ شهریور تعداد ۱۱ نفر سرباز و درجه دار گارد کشته و ٨ نفر هم در اثر تیراندازی مجروح شدند.

انگلیس به هدف خود رسید و جمعه سیاه ۱٧ شهریور میدان ژاله به پای ارتش شاه نوشته شد.......

تاریخ چه چیزهایی در سینه دارد که باید روزی بازگو کند.

هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

حلالیت‌طلبیدن یا عذرخواهی چند ماه پیش یک استاد جامعه‌ شناسی دانشگاه تهران فوت کرد. او گرایشات مذهب...
- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
اگر حمله موشکی جمهوری اسلامی به اسراییل را برد نظامی بدانیم؛ حمله به زنان سرزمینم توسط «گشت ارشاد ای...