همچنان در مسیر "راه شاهی" از باختر به خاور در حال حرکت هستم، جاده مهمی که سلسله های بزرگ ایرانی آنرا با ملحقات مهمش، از جمله چاپارخانه های متعدد ساختند، و هخامنشیان، ساسانیان و... آن را تا حاشیه های دریای مدیترانه کشیدند تا اخبار تحرکات رقیب رومی و یا یونانی خود را تحت نظر داشته و جریان ارسال و دریافت اخبار را بدون وقفه در کاخ های خود داشته و برنامه ریزی جنگ یا دفاع کنند.

 اینجا همان جاده ابریشم نیز هست جاده ایی که جریان تجاری را بین باختر و خاور جهان تسهیل می کرد، و این همان راه خراسان نیز می باشد، که بعد از سلطه سلسله های اعراب بر میانرودان و ایران، از این راه گستره فتوحات و جهانگشایی خود را تا فرارودان و یا همان خراسان بزرگ، که آخرین ایالت باستانی ایران در سمت خاوری بود، دنبال می کردند. جاده ایی با نام های مختلف که سودجویان از آن، مطابق با نوع استفاده ایی که از آن می کردند، آنرا بارها نامگذاری کرده اند، برای شاه نشین های ایرانی این جاده هکمتانه – تیسپون بود که خاندان شاهی در آن در آمد و شد، و ییلاق و قشلاق بودند، یا سپاه خود را در آن حرکت می دادند.

این روزها، این مسیر به یکی از مهمترین راه های مهم مرتبط به مراسم زیارت اربعین در آمده است تا جاده هایی فراخ، و متنوع، میلیون ها ایرانی را به مرزهای عراق کنونی ببرند تا به کربلا رفته، و در چهلمین روز کشتار عاشورا، در جایگاه تاریخی وقوع این جنایت، انسان هایی بعد از قرن ها جمع شوند، و برخی به عزاداری، برخی در تاریخ غور کنند، و از آن حکمت بیاموزند.

با گذر از سنگ نگاره های بیستون، عازم شهرهای صحنه و کنگاور می شوم، نمی دانم به چه حساب و کتابی این شهر را "صحنه" می نامند، این شهر صحنه چه جنگ، و یا نبردی بوده است، یا چه جنایت عظیمی در آن اتفاق افتاده که نام صحنه از این اتفاق، بر او باقی مانده است، نمی دانم. اما آنچه مسلم است بین هکمتانه و میان رودان در 55 کیلومتری کرمانشاه، این شهر قرار دارد.

شواهد تاریخی نشان از ترور بنیانگذار مدارس علمی مهم ایران موسوم به "نظامیه"، یعنی خواجه نظام‌الملک طوسی [1] دارد که توسط یکی از اعضای گروه اسماعیلیه در این شهر کشته شد، گفته می شود خواجه با امام اسماعیلیان یعنی حسن صباح همدرس، و به نوعی یار دبستانی بوده اند، اما بعدها در روندهای سیاسی زمان خود، مقابل همدیگر قرار می گیرند، و نهایتا خواجه قدرتمند دربار سلجوقیان، طعمه جوخه های ترور اسماعیلیان می شود، و گویا این رسم قدرت است که قدرتمندان رفاقت ها را فراموش کرده، و سر یاران و دوستان بسیار نزدیک خود را هم، در کابین قدرت، زیر آب می کنند.

من از شهر "صحنه" جز واژه ایی که برایش نامی شده است، یاد و خاطره ایی ندارم، و نام این شهر، تنها یادآور صحنه جنگ و جدال، و یا صحنه های جنایت، و یا صحنه های نمایش فیلم برای من است، اما در حقیقت در اینجا مردمی زندگی می کنند که با ساز تنبور خود صحنه های عشق و انسانیت می آفرینند، و یادآور فرهاد کوهکن اند، که درد دوری از معشوق را با کوه کنی درمان می کرد.

 و اینان مردمی سلحشور هستند که در دوره صلح، درد های خود را با نوای تنبور درمان می کنند، و من در سفر به سرزمین تنبور نوازان، که صدای موسیقی را به عنوان صدایی آسمانی و خدایی می دانند، درمان دردهای خود را در سفر می جویم، اما برای همنوا شدن با چنین مردمی، و شنیدن صدای تنبورشان، باید رحل اقامت گزید، که برای من میسر نشد، کاروان مسافران را، بدین مقدار رخصت اقامت نیست، تا رحل اقامتی افکند و با سرچشمه های عشق و عرفان و نواهای آسمانی اش ارتباط گرفت، که به قول این مردم تنبور نه در بَزم زده می شود و نه در رَزم، بلکه در نیایش هاست که نواخته می شود.

حکیم توس، جناب فردوسی بزرگ، وقتی از داستان "رستم" در شاهکار شاهنامه خود حکایت می کند، صحنه تنبورنوازی رستم را در هنر شعری خود باز می آفریند، آنگاه که در حال نواختن تنبوری است، و در همین حال دیوی به سان زن زیبایی بر او ظاهر می شود، و با رستم به سخن در می آید، و وقتی رستم در میانه سخن خود، با این دیو فرشته نما، از یزدان پاک و اهورامزدا یاد می کند، سحر مخفی ماندن صورت دیو باطل شده، و شکل فرشته ایی زیبا از پشت این زیبایی ها کنار می رود، و دیو به شکل واقعی نمایان می گردد، و رستم این دیو را می شناسد، و با او در نبرد در آمده و او را از میان بر می دارد.

یادم هست تنبور نواز جوانی، آروز می کرد، روزی بشریت سلاح خود را بر زمین بگذارد، و به جای این همه سلاح های انسان کش، همه ساز در دست گیرند، و با نوای روحانی و معنوی موسیقی، به تربیت و تذکیه نفس خود بپردازند، و دوباره انسان شوند. بله اینجا شهر صحنه است، که وقتی از یکی از اهالی این شهر پرسیدم، در این شهر از کجا دیدن کنم، با همه داشته هایش، گفت به جز سراب صحنه، چیزی برای دیدن ندارد! "سراب" یعنی سر چشمه هایی که شهر به آب آن زنده است، آب هایی که در دوره ترسالی به رود گاماسیاب می ریزند و به سوی رودخانه سیمره می روند تا در مرکز تمدنی ایران، در کناره های تمدن سازی های حوزه رودخانه سیمره، تمدن ها شکل دهند.

 من در امتداد همین گاماسیاب است که به عشق دیدار از کنگاور و دیدار از معبد آناهیتا، به سوی این شهر می تاختم، و پای در جای پای سربازانی می نهادم که، نبرد جلولا را باخته بودند، و اینک به سوی نهاوند، عقب می نشستند، تا شاید سنگری دیگر بگیرند و تازیان را در این نقطه متوقف کنند، تا دیگر نقاط ایران از گزند تهاجم آنان در امان دارند، و لذا من نیز توقفی در شهر صحنه نداشتم، از کنار گاماسیاب که نام این رود خود نشان از قدمت و اصالت آن دارد، و از نام های برگرفته از ادب ایران باستان می باشد، می گذرم یکی از اهالی محل با حسرت تمام می گوید، "گاماسیاب در دوره ایی چنان پرآب بوده که اگر پای در آن می گذاشتی تو را با خود می برد، اما اکنون در فصل گرما دیگر حتی خشک می شود."

گشنیز کاری های اطراف شهر صحنه، امروز با گل های سپید خود، نشان می دهند که به زودی بار خواهند داد، و تخم گشنیزی را روانه بازار خواهد کرد، که در صنعت ادویه، نقش اساسی دارد. گرچه گردوهایش را سرما زده و گردوکاران را غم نداشتن محصول، فرو برده است.

کشاورزی از سر فرهنگ و فهم موسی – شبانی خود می گفت: "کار خداست دیگر، این طرف را سرما زده، و آنطرف را سرما نزده"، و این چنین است که ما هر خوب و بدی را به خدا نسبت می دهیم، در حالی که خدا گویا دستی در کار این دنیا نمی برد، و دنیا بر مدار قانون او می چرخد، بدون این که او دستی در طبیعت ببرد، و جایی را آباد، یا جایی را خراب، فردی را ثروتمند و یا فردی را فقیر کند، جایی را پر بار و جایی را بی بار گرداند و...

آنان که چنین فرهنگی را گسترش می دهند و مثلا اهل تجارت و کسب را "حبیب (دوست) خدا" می دانند، این روزها باید جوابگوی جمله این پیرمرد اهل همدان باشند که کاسب را در این روزگار : "جیب خالی کن خدا" می بیند و می خواند، او از اوضاع گرانی ها در جامعه کاملا ناراضی است، و بخشی از آنرا از چشم اهل کسب می بیند و می گوید : "ایرانی را خدا مغز و تفکر داده است تا بنشینند و فکر کنند که چطور سر همدیگر کلاه بگذارند." نسبت دادن افراد و اعمال به خدا، بلایی است که جان و زندگی بشر را به رنج انداخته است، چرا که در این دنیا عده ایی حتی به نام خدا جنایت هم می کنند، و از بشریت به نمایندگی از او، کشتار و غارت و چپاول می کنند.

کنگاور را به معبد آناهیتا [2] و یا همان ایزد بانوی ناهید خودمان می شناسیم، دومین بنای عظیم ساخته شده از سنگ در ایران، در همین کنگاور قرار دارد، که همان معبدی است که ایرانیان به پاس احترام به ایزدبانوی ناهید ساخته اند، او نماد آب است، آب و آبادانی و زندگی و زندگی بخشی، پیشیانیان ما، آناهیتا را دختر اورمزد، خدای بزرگ و نیرومند می دانستند. او مادر همه دانش هاست، که در فرهنگ شاخه های آرایی هند، این نقش را به "گانش"، خدای پیل تن داده اند، او خدای دانش، یا به زبان سانسکریت"ویگیان" است.

در مفهوم ایزدبانوی آناهیتا دو نماد، همزمان وجود دارد، یکی زن [3] بودن، دیگری آب که هر دو زایش را در خود دارند، آب یک عنصر مقدس، و مورد احترام در سراسر جهان، و به خصوص ایرانیان است، به طوری که زرتشتیان برای نیالودن آب و خاک، که دو عنصر از عناصر چهارگانه مهم و مقدسند، مردگان خود را بر بلنداها می نهادند، تا بخش فاسد شدنی اجساد مردگان شان توسط حیوانات خورده شود، و عناصر ناپاک آن، وارد چرخه آب و خاک نشود، و آنرا آلوده نسازد. آنان آب، باد، آتش و خاک چهار عنصر اصلی جهان، که آب در این بین دومین آفریده در سلسله آفرینش می دانستند.

هرودوت تاریخ نگار یونانی درباره اهمیت آب در نزد مردم ایران می‌گوید: "ایرانیان در میان رود بول نمی‌کنند، در آب تف نمی‌اندازند. در آن دست نمی‌شویند و متحمل هم نمی‌شوند که دیگری آن را به کثافتی آلوده کند. آن‌ها احترام بسیاری از آب منظور می‌دانند."

استرابون نیز می‌گوید، ایرانیان هنگام پرستش آناهیتا این جملات را تکرار می‌کردند:

"می‌ستایم آب را که آفریده اهورا مزدا است. و می ستاییم همه آب‌های پاک را که داده اهورا مزدا است. ستایشگرم آب پاک سود رسان زندگی‌ساز را، ستایشگرم آن اردویسور اناهیته را، آن نگهبان شایسته آب‌های نیالوده گیتی را. همه آب‌های نیاآلود و پاک که از ابرها سرازیر شده و بر سینه زمین همچون رودها، چشمه‌سارها، دریاها و دریاچه‌ها آرام یافته‌اند. آرام در زمین‌های هفت کشور و می‌پیمایند زندگی بالنده را."

ایرانیان در ماه هشتم خود یعنی آبان ماه، به این ایزد نگهبان، آب تقدیم می کرده‌ اند. آناهیتا به پاکی، نیرومندی آزادگی مشهور است. او مظهر بخشندگی و باروری است. ناهید در میان ایزدان بسیار ایرانیان در صدر قرار دارد. زیرا او توسط اهورا مزدا و زرتشت ستایش می‌شود و وظیفه دفاع از زنان و دختران را نیز بر عهده دارد. ناهید تمام نیروهای اهورایی را که در نبرد با دیوان زخمی شده‌اند را، درمان می‌کند؛ برای چنین عنصر ارزشمندی در تفکر ایرانی، در کنگاور معبدی بزرگ ساخته اند، تا به تقدیس آن بپردازند و من عازم دیدار از بازماندگان این معبد هستم.

در یشت 5 یا آبان یشت اوستا این چنین آمده است :

"اهورا مزدا به زرتشت گفت این اردویسوراناهیت را ستایش کن که به همه جا روان است. درمانگر است و ستاینده آیین اهورایی است و شایسته است که در جهان مادی مورد نیایش قرار گیرد، چه نیایش وی، گَله و رَمه را بیفزاید، خواسته ما را برکت دهد و کشور را فراخی و آرامش بخشد.

می ستایم آب را که آفریده اهورا مزداست. ستایش می کنم تو را، اردویسوراناهیتا، می ستایم تو را که نمایانگاه همه آب های پاک و درخشانی، ستایشگرم آب پاک سودرسان زندگی ساز را، ستایشگرم اردویسوراناهیت را، آن نگهبان شایسته آب های نیالوده گیتی را، و آن آب پهنه گستر زمین را که سازنده زندگی است، که چشمه زاینده نیروست از برای تندرستی، که چون فرو ریزد، دیوان را نابود سازد و چون روان شود، ناپاکی ها و آلودگی ها را نیست گرداند.

اینک بستاییم آناهیت را، ایزد بلند پایه شایسته را، که در سپهر جای دارد، که در بستر زمین روان می شود، که نیرو می بخشد تن را و روان را، که جنبش و زندگی می دهد گیتی را، می رویاند گیاه ها و سبزه ها را، بدان گله ها و رمه ها افزایش می یابند، که خواسته مردمان را افزون می گردد، که کشور آبادان و نیرومند می شود.

ای ایزد پاک، ای اناهیتا، سرود می گویم تو را که آفریده اهورایی. پیش کش می سازم شایسته ترین کردارهای بجا آورده شده را و با زبان جان می سرایم این سرود را :  خواهانم آن برترین را، تندرستی و بی آهویی در پیکر را خواستارم، آن چیزها را که به زندگی می بخشند شکوه و آسایش را، که گله و رمه ام انبوه شوند، در خانه و کاشانه ام شادمانی و پرخواستگی ریشه گیرد. فرزندانی زیبا پیکر و نیرومند داشته باشم. و این همه را خواهانم نه برای بیراهگی رفتن و زیان رساندن دیگران؛ خواستارم برای بزرگداشت زندگی و کامیابی درست از این بهتر داده اهورامزدا."

ایرانیان همچون دیگر ملت ها، عمر و سرمایه بسیاری را صرف ساخت معابد و پرستشگاه ها کرده و می کنند، تو گویی گم کرده ایی دارند که در آسمان، و در میان نیروهای آسمانی می جویند، بدین لحاظ همواره توسط فرصت طلبان اهل قدرت و ثروت، در این مسیر غارت شده اند، حجم مناطق، وقت و ثروت هدیه شده به پرستشگاه ها آنقدر زیاد است که در عدد نمی گنجد، و مردمی که در فقر و محرومیت، دست و پا می زنند، ناداشته های خود را به معابد و پرستشگاه ها تقدیم می کنند، تا مورد رحمت نیروهای آسمانی قرار گیرند!

و کسی را منطقی نیست که بگوید، چنین موجود مقدسی که برایش چنین قدرتی هست را، چه نیاز  به چنین ساختمان های پر تشریفاتی، که بلندای آنها از هر زیستگاهی برای انسانِ منظور و مد نظر خالق هم بلندتر و فراختر است، و اگر آن قدرتمند بالانشین را، به سجده گاه هایی این چنینی، و از این دست نیاز بود، چرا خود حتی یکبار هم که شده، به ساخت یکی از آن ها نپرداخت، و ساخت تمام معابد و پرستشگاه های خود را بر گرده بردگان، کارگران، رعیت، مومنین دون نشین و... وا نهاد، و بارش را بر دوش این مردم درمانده نهاده، تا با شکوه بسازند و زندگی ها در پایش تلف کنند؟!

چرا باید زمینیان با جثه های نحیف خود، سنگ های با عظمت کاخ های نیایش و پرستش را بر دوش کشند؟! حقیقت این است که در بازار نیایش، و در صنعت پرستش، که تولیدگر چنین معابدی است، این فرصت طلبان بازار نیایش هستند که بر سر راه ارتباط انسان با عالم والا ایستاده، و از انسان مستاصل در دنیایی از سوال و ابهام، باج و خراج می ستانند و او را به ساخت چنین بناهای با عظمتی مجبور و متقاعد می کنند. به قول شریعتی "آری این چنین است برادر! تو قربانی این بناهای بزرگ برگور شدی و من قربانی این قصرهای عظیم". [4]

از این داستانِ غم انگیز و تکراری، که همواره بر انسان اتفاق می افتد که بگذریم، اینجا پرستشگاه ایرانیان بر معبد بزرگ آناهیتِ بی نقص و پاک است و من نیز بر آفریننده آب های پاک و روان درود می فرستم، و او را، من نیز ستایشگرم، که زندگی را بر این زمین، با آب جاری کرد، و آسایش را با زنانی پاک، بر مردها ارزانی داشت و این دو در ایزدبانوی ناهید، قرار است محقق شود.

هزاران نکته برای اندیشیدن، صدها سوال برای پرسیدن، و یک دنیا ابهام برای روشن شدن و... داشتم، اما معبد ناهید را نیز باید گذاشت، و کرمانشاه بازگشت، آنجاست که باید راه دیگری را جست و برنامه ریزی کرد، در میدان شهر کنگاور، مقابل قصابی های مملو از گوشت های قرمز، پر از لاشه های گوسفند و گاوهای ذبح شده برای خوراک آدمیان، پیر پیروزمندی که از هکمتانه به سوی شهر بیستون و کرمانشاه می تاخت، مرا نیز در سفر بازگشت، با خود برداشت و به سوی مقصد روان کرد،

روز به ساعات پایانی خود نزدیک می شود، دیگر نمی شود از کنگاور به نهاوند رفت، آنجا که آخرین نبرد ملی برای مسدود کردن راه سپاه خلیفه دوم صورت گرفت، این فقره را باید به سفری دیگر سپرد، از دیدار از نهاوند که در همین نزدیکی هاست، و صدای چکاچک شمشیر مهاجمین و مدافعین را، حتی اکنون نیز می توان در اکوی کوه ها شنید، را وا میگذارم تا شنونده پیروزی هایی! باشم که این پیر اهل هکمتانه، از داستان فتح الفتوحش بر ناهید زندگی پسرش، روایت خواهد کرد.

در کنار معبد ناهید من داستان عروسی را شنیدم که زیر دست و پای قانون و بی انصافی های روزگار له شده بود، و اکنون پیروز این میدان، چنان از خوار و ذلیل کردنش با افتخار می گفت، که گاه هوسم می کرد بگویم : بایست! تا پیاده شوم، اما دندان بر جگر نهاده و فشار دادم و حکایت او را تا پایان صبورانه شنیدم.

او از ناهیدوشان روزگار خود عروسی را برای پسرش برگزیده، و او را به عقد فرزندش در آورده بود، و تعداد اندکی نیز از سکه های طلای رایج (به گمانم بین 20 تا 30 سکه)، در قباله این ازدواج ثبت کرد، که در ذمه داماد بود، و قائدتا باید به محض مطالبه، پرداخت می شد؛ حقی قانونی و شرعی که برای هر "ضعیفه ایی" هنگام سپردن او به داماد تعیین می کنند، و به ثبت می رسانند، تا هیچ خلل و حرف و حدیثی در این حق نباشد، و پرداختش واجب و لازم، و مستظهر به قدرت قانون، اجرایی شود، هرچند آنان که از پرداخت این حق، در دل خود معترض و قصد استنکاف دارند، می گویند: "مهریه را کی داده، و کی گرفته؟!" در حالیکه این حقی دادنی و قانونی است، که در ملاعام وجودش را اعلام، و در قانونی ترین متون نوشته و ثبت کرده اند.

پیرمرد گلایه مند از چنین طلبی، از ناحیه عروس کم سن و سال خود، از داستان عصبانیتش از چنین درخواستی گفت، و این که در مواجهه، و در اعتراض به چنین درخواستی، اقدام کرده، و موفق به کسب حکم جدایی و طلاق می گردد، و دختر 17 ساله ایی را با یک کودک حاصل از این ازدواج روانه خانه پدرش می کند، و به قول خودش طبق حکم قاضی، او را "ناشزه" [5] هم اعلام کرده، تا حق ازدواج مجدد هم نداشته باشد، و در انتظار دریافت مهریه خود که سال ها پرداختش به طول خواهد انجامید، پیر شود، تا هر دو یا سه سال (تردید دارم در زمان مقررش)، سکه ایی از مجموع مهریه اش را دریافت دارد، او مفتخر بود که با گرفتن وکیل مجرب، و خرج کردن ها در مسیر دادگاه، کودک حاصل از این ازدواج را نیز "به خیک دختره" انداخته، تا خرج و زحمت نگهداری این کودک نیز به عهده او و خانواده اش باشد!

و من این داستان منزجر کننده را، در مسیر معبد ناهید تا پای کتیبه پیروزمندان بیستون شنیدم، گاه اشک در چشمانم حلقه می زد، که چطور زوج های جوان ما، در این سن و سال، زیر تیغ بُرّان اعتقادات و فرهنگ های منحطی می روند، که اعتقادی به قانونی ندارد، در حالی که آن را می پذیرند، و از همان لحظه پذیرش، به دنبال طرحی هستند تا از تعهد خود شانه خالی کرده، آنرا به انجام نرسانند.  

[1] - ابوعلی حسن بن علی بن اسحاق طوسی شناخته شده به خواجه نظام‌الملک طوسی (۲۸ مهر ۳۹۷ تا ۲۲ مهر ۴۷۱) طوس، کشته شده در صحنه کرمانشاه به دست یک باطنی وزیر نیرومند دو تن از شاهان بزرگ دوره سلجوقیان، آلپ ارسلان و ملکشاه یکم در ایران بود. وی نیرومندترین وزیر در دودمان سلجوقی بود و سلجوقیان نیز در زمان وی به اوج نیرومندی رسیدند. او ۲۹ سال سیاست درونی و بیرونی را رقم می‌زد. وی از بزرگ‌ترین پیشگامان توسعه فرهنگی بعد از ورود اسلام بود و مدارس زیادی به نام نظامیه تأسیس کرد که نظامیه بغداد مهم‌ترین آنها بود. 

[2] - آناهیتا، ناهید یا اَرِدْ ویسورَ اَناهیتا، یکی از ایزدبانوان ایرانی - آریایی است. الهه‌ای که در یشت پنجم اوستا پرستیده و توصیف شده ‌است؛ او توسط اهورامزدا و زرتشت ستایش می‌شود و دارای ارزش و اعتبار بسیاری است. آناهیتا هدایت و نگهبانی تمام آب‌های جهان را به عهده دارد. به خاطر قدرت بسیاری که ناهید داشت، فره زرتشت به او سپرده شد تا از آن محافظت کند. آناهیتا به معنای بی‌آلایش و پاک است؛ الهه‌ای که نطفه مردان و مشیمه (رحم) زنان را پاک می‌کند. آناهیتا تنها متعلق به داخل مرزهای ایران نیست؛ او ورای مرزها پرستندگانی دارد که برایش قربانی می‌کردند، آناهیتا در  بیشاپور، کنگاور، شوش، هگمتانه، اصطخر، آذربایجان و... معبد دارد. و مظهر سه نیروی روحانی، ارتش‌داری و تولید شد.

[3] -  ماکس مولر ‌می گوید: "هیچ ملت کهنه و نوینی نیست که در آن مقام و منزلت زن به ارجمندی مقام و منزلت زنان ایران باستان رسیده باشد."

[4] - "و ناگهان دیدم که در کنار فرعون‌ها و قارون‌ها- که بر بردگیمان می‌خریدند و به بیگاریمان می‌کشیدند- دیگرانی نیز به نام جانشینان این پیامبران سرکشیدند، روحانیان رسمی. از فلسطین گرفته تا ایران، تا مصر، تا چین، تا هر جا که جامعه‌ای و تمدنی هست در کنار این اهرام و این قصرهای بزرگ، برای ساختن معابد، پرشکوه باید سنگ می‌کشیدیم. و بعد، نمایندگان خدا و جانشینان این پیامبران، ما را دستبندی دیگر زدند و به نام زکات غارتی دیگر کردند و به نام جهاد در راه دین، به میدانهایی دیگر فرستادند، تا جایی که ناگزیرمان می‌کردند که در برابر خدایان در مذبح معبدها و در کنار بتها، کودکانمان را قربانی کنیم. نمی‌دانی برادر، که تمامی معبدها انباشته از خون فرزندان معصوم ماست و ما هزاران سال- بدبخت‌تر از تو و سرنوشت تو- گور و قصر و معبد ساختیم و خدایان در کنار فرعون‌ها و در کنار قارون‌ها و نمایندگانشان باز به جانمان افتادند! سه پنجم همه افلاک ایران را موبدان خداوند و اهورا! از ما گرفتند و ما برای آنها رعیت و برده و «سرو» بودیم و چهار پنجم همه زمینهای فرانک را کشیشان خداوند از ما گرفتند. برای معابد بیگاری کردیم و همه خاکهای عظیم رم و معبدهای بزرگ چین را ساختیم و مردیم. پیروزی از آن موبدان و کشیشان و روحانیون ادیان و فرعون‌ها و قارون‌ها بود و من که هزاران سال پیش از تو زیستم و مرگ همه برادران و هم نژادانم را دیدم، احساس کردم که خدایان نیز به بردگان کینه می‌ورزند و دین نیز برای بردگی ما بند دیگری است و موبدان و کشیشان و روحانیون ادیان نیز ابزار دیگری برای تحکیم این قصرها و گورها و توجیه این نظامند."

[5] - با وقوع عقد نکاح، زوجیت میان زن و شوهر ایجاد شده و حقوق و وظایف قانونی آن ها در مقابل یکدیگر برقرار می گردد. این حقوق و وظایف در اکثر موارد، دارای ضمانت اجرای قانونی بوده، بنابراین عدم رعایت آن ها این حق را به طرف مقابل داده که از طریق مجاری قانونی برای احقاق حق خود اقدام نماید. یکی از این تکالیف، تکلیف به تمکین می باشد. بر اساس قانون مدنی ، بعد از عقد نکاح زن موظف است که از شوهر خود تمکین کند . تمکین از همسر دارای دو معنای عام و خاص می باشد . تمکین عام به معنای پذیرش ریاست شوهر در امور کلی زندگی خانوادگی می باشد ؛ اما تمکین خاص را بیشتر در مورد ارتباط زناشویی میان زوجین به کار می برند . به هر حال، تمکین عام و خاص از شوهر به عنوان تکلیفی برای زن شناخته شده و در صورتی که عدم تمکین از سوی زن بدون دلیل قانونی و شرعی باشد، زن عنوان ناشزه خواهد گرفت.

 

شهر سنندج علاوه بر چشم اندازهای طبیعت زیبایش، خاک گیرایی هم دارد، شهری بسیار زیبا که انسان را جذب خود می کند تا در آن بماند، و از بودن در آن لذت ببرد، این روزها در بسیاری از شهرهای ایران، مردم توت فرنگی هایی را می خورند که به نام این شهر، در بازار فروخته می شود، میوه مخصوص بازار میوه این روزهای بهار، همین توت فرنگی است، چرا که باقی میوه ها باز مانده از پائیز گذشته است که در سردخانه ها نگهداری و تا اکنون عرضه می شوند.

گرچه توت فرهنگی خاص این شهر نیست، ولی کیفیت توت فرنگی سنندج به حدیست که توت فرنگی دیگر نقاط ایران را هم به نام سنندج می فروشند؛ مثل لباس های دوخت تهران که در قشم، کیش، گناوه و... به نام اجناس وارداتی به مردم فروخته می شود! با این حال این شهر اقامتگاه های زیادی برای توریست ها و دیدار کنندگان از خود ندارد، هتل چهار ستاره شادی بهترین اقامتگاه موجود شهر است که فکر می کنم 100 اتاق دارد و بعد از آن هتل جهانگردی که نصف این هتل، توان پذیرش دارد. و این روزها هر کدام را که تماس بگیری پر هستند، هتل شادی یک شعبه در شهر مقصد گردشگری "اورامان تخت" هم دارد. البته یک هتل بزرگ در دامنه کوه آبیدر نیز در حال ساخت است، که با افتتاح آن هتل شادی به دومین تبدیل خواهد شد، و احتمال می رود به زودی شاهد افتتاح آن باشیم.

در این شهر اگر از دیدنی هایش بپرسی، مردم بیشتر خانه کُرد، عمارت خسروآباد، مسجد جامع، پارک امیریه، آبیدر، بازار بین میدان آزادی و انقلاب و اطراف آن را به شما معرفی می کنند. مردم این شهر در راهنمایی به شما سنگ تمام می گذارند، قیمت کرایه اتومبیل منطقی است، و به طور کلی احساس نمی کنی که مسافرکش ها قصد سرکیسه کردن تو را دارند، همان قیمت جاری در شهر را از شما می گیرند، البته در روزگار ما آدم های بسیار ناچسبی نیز می توان یافت که اگر به خدا هم تبدیل شوند، انسان انگیزه ایی برای پرستیدن آنان نخواهد داشت. بسیار نچسب و گوشت تلخند.

سنندج شهری غرق در طبیعت، و عین طبیعت است و اولین دیدنی سنندج که وجه طبیعی در آن بیشتر از سایر دیدنی ها بارز است، مجموعه پارک امیریه و کوه آبیدر است که همه را به خود می خواند، کوهی که با چشمه ها و زیبایی های طبیعی کم نظیر، که می تواند و باید نماد شهر سنندج باشد، با پله های سنگی که تا امیریه شما را بالا خواهد برد، سینمای روباز و بسیار بزرگ، پل معلق، محوطه مشاهیر سنندج، و در کل فضای این نقطه، برای همه اقشار از جمله ورزشکاران و طبیعت دوستان و اهل تفرج و تفریح آغوشی گشاده دارد، که این همه، هم دل ساکنان، و هم مسافران به این شهر را می رباید.

و هر موقع از روز که مراجعه ایی بدانجا داشته باشی، عده ایی از زنان و مردان این شهر را می ببینی که از آن بالا می روند و یا از آن پایین می آیند، از فراز این کوه زیبا و سرسبز، شهر سنندج زیر پای شما، زیبایی های خود را بیشتر نمایان می کند، به سان فرشی از ساختمان ها، که هویت سنتی خود را حفظ کرده اند، و بلند مرتبه سازی ها، کمتر این شهر را آلوده اند. شهری که در دره ایی خود را گسترانده و دامن زیبای خود را در دامنه ی کوه های اطرافش، از جمله همین آبیدر پهن کرده است.

مجسمه ایی بسیار بزرگ، که من مجسمه ایی به این بزرگی تا کنون در ایران ندیده ام، شاید مجسمه ناخدا در میدان شهرداری تاریخی بوشهر، با آن بتواند برابری کند، مجسمه ایی از یک مرد با لباس کُردی، که در دامنه ی آبیدر ایستاده، و جسد دو فرزند خردسال شهیدش، که در جریان حمله شیمیای رژیم بعث عراق جان باخته اند، و از دستانش آویزانند، بعنوان حکایت مظلومیت هموطنان کرد ما نشان می دهد، که در دوره جنگ خسارتبار هشت ساله چه رنج های بیشماری که متحمل نشدند. کاری زیبا و بجا، برای یادآوری ظلمی که به مردم کرد ایران و عراق در این جنگ رفت. 

در همین محوطه آبیدر دیدنی های دیگری هم وجود دارد که از جمله میدان مشاهیر کرد است که مجسمه آنان را ساخته و بر آن قرار داده اند، مشاهیری که در اینجا معرفی شده اند عبارتند از :

میرزا رضا کلهر (1271-1207) از خوشنویسان پر آوازه در خط نستعلیق در زمان قاجار، صاحب روزنامه هایی از جمله شرف و نویسنده کتاب هایی همچون سفرنامه ناصرالدین شاه به خراسان

براتعلی نورایی (1312- 1392) که به نام کاک برات مشهور بوده و از نوازندگان ساز دهل و از اساتید موسیقی کردستان است، وی موفق به کسب دکترای افتخاری در زمینه هنر گردید.

عبدالحمید ملک الکلامی (1262-1328) معروف به امیر الکتاب از خوشنویسان برجسته کردستان که در انواع خط نسخ، ثلث، رقاع و نستعلیق از اساتید به نام به شمار می رود.

پروفسور مظفر پرتوماه (1320-1384) اهل سنندج که حدود سه دهه در سازمان علمی ناسا در امریکا به پژوهش های علمی اشتغال داشت و در همان کشور هم دارفانی را وداع گفت.

سید محمد بالخی معروف به استاد محوی (1214-1285) که در روستای بالخ سلیمانیه دیده به جهان گشود، شهرت او به دلیل غزل های عاشقانه و عرفانی اوست

عبدالله سلیمان (1283-1341) که در ادبیات کردی او را استاد عبداله گوران می نامند که در شهر حلبچه به دنیا آمد، او را پیشوای شعر نوین کردی می نامند.

ملاخدر شاویسی میکائیلی (1174-1234) مشهور به استاد نالی شاعر بزرگ کرد و صاحب دیوان نالی و بنیانگذار مکتب شعری بابان در قریه خاک و خول در شهر زور به دنیا آمد وی در شهر استانبول دار فانی را وداع گفت.

شیخ رضا طالبانی (1214-1288) شاعر و هجونویس کرد که در شهر چمچمال به دنیا آمد شهرت وی در شعرهای هجو اوست او در شهر بغداد مدفون است.

ابراهیم یونسی (1305-1390) متولد شهر بانه و از مترجمان و نویسندگان برجسته کردزبان بود که در زمینه تاریخ ادبیات، تاریخ جنگ و سیاست ترجمه و تالیفات فراوانی دارد وی در تهران دیده از جهان فرو بست.

امان الله خان بزرگ اردلان (1155-1204) که در دوره قاجار والی کردستان بود بسیاری از بناها و عمارت های شاخص سنندج از جمله عبارت خسروآباد و مسجد دار الاحسان در زمان او ساخته شدند.

مجسمه محمد اوراز (1348- 1382) در ورودی خیابانی که به کوه آبیدر منتهی می شود، به درستی نصب شده است، او که از اسطوره های کوهنوردی ایران و جهان بود، و در یک صعود هشت هزارتایی (قله های هشت هزار متر به بالا، فقط مقصد کوهنوردان خاص اصت) به قله کاشربروم، در هیمالیای رویایی برای کوهنوردان، و در بخش پاکستان که مملو از قله های بیش از 8 هزارتایی است، جان به جان آفرین تسلیم، و ابدی شد.

افتخارات و قله هایی که تا قبل از این فاجعه برای جامعه ورزشی ایران و جهان، بر آن شده بود را در پای همین مجسمه نوشته اند، او اهل سقز است، که نام فامیلی او گرچه به نظر می رسد ریشه آذری دارد، و احتمالا نام خانوادگی او "هوراز" به کردی بوده است که به "اوراز" (Oraz) تبدیل شده است، یا این که از کردهایی است که یکی از والدینش آذری بوده اند و یا به مناسبت دیگری این نام فامیلی بر او قرار گرفته است.

صعود های افتخار برانگیز مرحوم اوراز عبارتند از :

قله راکاپوشی در هیمالیا بخش پاکستان به ارتفاع 7788 متر در سال 1376 مقام اول جهان

قله اورست در هیمالیا بخش نپال به ارتفاع 8849 متر در سال 1377 مقام اول جهان

قله چوایو در هیمالیا بخش تبت به ارتفاع 8201 متر در سال 1379 مقام دوم جهان

قله شیشاپانکیا در هیمالیا بخش تبت به ارتفاع 8036 متر در سال 1379 مقام سوم جهان

قله ماکالو در هیمالیا بخش تبت به ارتفاع 8463 متر در سال1380 مقام دوم جهان

قله لوتسه در هیمالیا بخش تبت به ارتفاع 8511 متر در سال 1381 مقام اول جهان

و این چکاد کاشربروم در هیمالیا و در بخش پاکستان بود که با ارتفاع 8064 متر آخرین مقصد کوهنوردی این قهرمان ملی ایران و شاخص جهانی گردید و در حالی که تا ارتفاع 7900 متری بالا رفته بود، در سال 1382 در اثر حادثه ایی نام و یادش برای همه ایرانیان و کوهنوردان جهان ابدی شد.

پارک ملت از دیدنی های دیگر شهر سنندج است که پستی و بلندی ها و زیبایی های این پارک قابل مقایسه با نمونه اعلای آن در شهر تهران است، که در زیبایی این دو تنه به هم می زنند، هر چند اینجا هم انگار تجاوزاتی به حریم و گستردگی این پارک در سنندج هم صورت گرفته و مثل پارک ملت تهران که از هر طرف آن را تصاحب کرده، و از آن خاک جدا کرده اند، این پارک هم انگار به همان درد متبلاست. اولا خیابان اصلی از وسط آن گذشته که آنرا به دو قسمت تقسیم کرده و به واقع یکپارچگی آن را از بین برده است، در کناره های آن هم انگار برش هایی بر آن خورده، که به عناوین مختلف از سطح آن کاسته شده است.

اینجا در پارک ملت مردی را ملاقات کردم که مدعی بود چهارگوشه ایران را گشته است، این جمله را از زبان یک راننده تاکسی هم شنیدم، ظاهرا کردها در گشت و گذار از دیگران جلوترند، دیداری از مسجد جامعه سنندج داشتم، که از یادگارهای دوره حاکمیت امان الله خان اردلان در کردستان است، و عاقلانه برای ساخت مسجد جدید، بنای سابق را خراب نکرده اند، بلکه بنای سابق را به عنوان یک اثر تاریخی حفظ کرده، و بنای جدید را در پشت آن بزرگتر و مستحکم تر ساخته و پرداخته اند، و اینجا باید اعتراف کرد که بنای سابق بسیار زیباتر و دلنواز تر از بنای ساخته شده فعلی است.

این حکایت دردناکی است که ما عادت به ویرانی داریم، و هنگامی که قصد تجدید بنایی را می گیریم، حتما چشم طمع به زمین حاصل از ویرانی بناهای سابق داشته و با ویرانی آن، و تبدیلش به زمین خالی، برای ساخت و ساز جدیدی آنرا آماده می کنیم و معمولا بنای بی قواره ایی بر خرابه های آن بنای زیبای سابق می سازیم، در طی این پنج دهه عمر خود، همواره بعد از ساخته شدن بناهای جدید، حسرت دیدن دوباره بنای سابق را در دلم حس کردم، ولی دیگر کار از کار گذشته بود، زیرا آنرا به تلی از خاک تبدیل، و خاکش را هم در بیابان رها میکردند، در اطراف بسیاری از شهرها، زمین های بسیار زیادی هم هست، و می توان بناهای جدید را در آن وسیعتر و مدرنتر ساخت، اما نمی دانم چرا بیشتر ما ترجیح می دهیم، بناهای جدید را بر ویرانه سازه های سابق بسازیم، که بی قواره می شوند، زیرا با ویرانی هر بنای قدیمی، زمین کمی در اختیارمان قرار می دهد، لذای بنای جدید، که باید وسیع تر و مدرنتر باشد تا جوابگوی نیاز فعلی باشد، در این زمین کم، به سازه ایی غیر مفید تبدیل می شود که نه کارکرد و زیبایی ساختمان قدیمی را در خود دارد و نه جوابگوی نیازهای زمان حال است، شاید نسل های قبل این چنین که ما حریصانه به ویرانی میراث گذشتگان عجول بودیم، این چنین نبودند.

دیگر مکان دیدنی سنندج پل تاریخی قشلاق در ورودی شهر سنندج است که شکل و شمایلش به سی و سه پل اصفهان شبیه است، و نشان می دهد از بناهای دوره صفویست، وقتی شما از گردنه صلوات آباد وارد سنندج می شوید از روی پل بزرگی بر روی رودخانه قشلاق عبور می کنید، و وارد شهر می شوید، و هنگام عبور این پل جدید، پل تاریخی را هم که در کنار آن حفظ شده را می بینید، و بین پل جدید و قدیم را نیز دریاچه ایی مصنوعی ساخته اند که تکمیل کننده محوطه پل تاریخی قشلاق است و مردم برای تفریح در آن حاضر می شوند، و قایقرانی می کنند، و این نیز خود دیدنی است، روی این پل تاریخی که قرار می گیرید، می توانید فضای جاده های سابق را در ذهن خود مجسم کنید و تاریخ گذشته بر این سرزمین را مرور نمایید و عبور دُرشکه ها و بعدها اتومبیل های اندکی که از آن می گذشتند را در ذهن خود حس کنید.

 پیرمردی کرد که اینک در شهر مسافر کشی می کرد و مرا در یک سفر درون شهری جابجا کرد، از دوره ایی گفت که راننده اختصاصی ساکنان عمارت خسروآباد و صادق وزیری ها بوده، و از اولین اتومبیلی که وارد این شهر شده و از آن ساکنان کاخ خسور آباد بوده، و او آنرا برای کاخ نشینان رانده است، و لابد این اتومبیل را از این پل عبور داده و به داخل شهر آورده بودند، گفت.

عمارت خسروآباد یا کاخ خسروخان صادق وزیری (جانشین امان اله خان اردلان) یکی دیگر از دیدنی های شهر سنندج است، این کاخ به طرز زیبایی با بنا و معماری خاصی ساخته شده، که رویایی و الهام بخشی است. پنجره های رنگی، طبقات بالا نیز با چالکرسی در وسط اطاق و آتشگاه هایی چهار گانه ایی که در چهار گوشه ی اتاق در دیوارهای سالن اصلی تعبیه کرده اند، نشان می دهد که این مکان مخصوص دیدارها و پذیرایی های رسمی افراد تازه وارد به مجموعه در نظر گرفته شده، محوطه باغ و در انتها ساختمان اندرونی، همه و همه زیبا و نشان از معماری دوره های پیشین این شهر دارد.

مجموعه بیرونی این عمارت نیز که با حوض و فضای سبزی که در مسیر بلوار خندق ادامه می یابد و با مجسمه شاعر و تاریخ نویس و نویسنده توانا و مشهور دوره حاکمیت اردلان ها، یعنی خانم مستوره اردلان [1] تکمیل می شود، و زیبایی این محوطه را با حضور خود، صد چندان می کند. این مجموعه روزگاری دارالحکومه کردستان بوده است، و این زنِ تاثیرگذار و تابو شکن در تاریخ ایران، که تاریخنگاری اش کم نظیر است و از زنان شکننده رسوم محدود کننده زنان، در دوران خود بوده، و پدری روشنفکر و امروزی داشته، که داستان زندگی اش خود تکان دهنده و درس آموز است.

شهر سنندج با 1500 متر ارتفاع از سطح دریا، در منطقه ایی کوهستانی و سرد قرار گرفته است، جالب است که به رغم هوای سرد این منطقه، سقف اتاق های این کاخ را بلند گرفته اند، و درب و پنجره های آن هم بسیار زیاد است که با توجه به طبیعت سرد منطقه این نوع معماری سوال برانگیز است، حداقل با پیشفرض های من نمی سازد، قاعدتا در مناطق سرد باید سقف ها را کوتاه تر، و از میزان وسعت درب و پنجره ها کاست، تا بتوان آنرا به راحتی گرم کرد، و از تبادل دمای بیرون و با محیط بیرون کاست، ارتفاع و شیب پله ها هم بسیار زیاد است و بالا رفتن و پایین آمدن از این عمارت را دشوار می کند.

پُرسان پرسان خود را به مجموعه خانه کرد یا همان عمارت آصف رساندم، که در واقع مجموعه ایی از بناهای به هم متصل است که مشخصه آنها، تاریخی بودن آنهاست، بناهایی مربوط به دوره صفوی، که در زمان قاجار و پهلوی تکمیل شده اند، و در نهایت در سال 1376، به تملک سازمان میراث فرهنگی در آمده، و از یادگارهای دوره جناب آقای سید محمد بهشتی، مرد اروپایی چهره ی حوزه فرهنگ ایران است، که کار مرمت و بازسازی آن تکمیل، و اکنون به موزه مردم شناسی فرهنگ و زندگی کردها تبدیل شده است.

خاطره ی جالبی از یافتن خانه کرد دارم، در میان راه که از رهگذران سراغ از "خانه کُرد" را می گرفتم، از جمله از میوه فروشی که میوه هایش را بر پشت وانت خود در کنار خیابان به رهگذران می فروخت و از قضا مشتری هم داشت، اما باز با محبت پاسخم را داد، و راهنمایی ام کرد، هنگامی که او را ترک می کردم، دلش طاقت نیاورد و در انتها گفت "آنجا خانه کُرد نیست، آنجا خانه فارس است." و من ناگاه از این سخن در حیرت فرو رفتم، و با توجه به اینکه تصاویری از داخل آن عمارت را، در فضای مجازی قبلا دیده بودم و می دانستم به جز فرهنگ و هنر کُردی در این ساختمان چیزی نگهداری نمی شود، فهیمدم صرفا لکه ایی تاریک در دل خود دارد، و از روی ناآگاهی و یا ناراحتی چنین می گوید، لذا پرسیدم "مگر شما آنجا را دیده ایی؟"، صادقانه گفت "نه". و من هم پاسخ دادم "ببینش، می گویند خیلی دیدنی است"، و در دل گفتم چیزی که ندیده ایی از چه قضاوت می کنی، اول ببین و بعد نمره بده!

این واکنش ها بروز یک نارضایتی کور است که اینگونه نجیبانه بروز می کند، بسیاری از مردم را در این منطقه می بینی که با جمهوری اسلامی در کش و قوس و مجادله افتاده اند، و آشکارا دوره پهلوی را بهتر از این دوره می بینند، و آنرا ترجیح می دهند، و اعتراض خود را به هر طریق ابراز می دارند؛ مورد دیگری را در این راستا مثال می آورم، عازم دیدار از میدان آزادی و بازارهای مدرن بین میدان "سنه دژ" و آزادی بودم، برای یک مسافرکش دست نگه داشتم، و او هم ایستاد، گفتم "خیابان پاسداران"، کمی درنگ کرد فکر کرد و گفت "سوار شو"، سوار که شدم گفت، "اینجا را ما به ششم بهمن [2] می شناسیم، به نام پاسداران نمی شناسیم، تعللم در فهم مقصد شما از این لحاظ بود". یا راننده دیگری که با اتومبیل پراید خود، یکبار مرا در شهر سنندج گرداند، بعد از کلی صحبت از این که چند شغل دارد تا کفاف زندگی اش شود، و از برادرش گفت که در احمد آباد مستوفی در حاشیه شهر تهران پیمانکاری داشته و اکنون از کار بیکار شده است، و ورشکست کرده و ادامه داد "برادرم می گوید در این کشور نمی شود کار اقتصادی کرد، تنها کسانی می توانند ادامه دهند که مثل خودشان باشند! (مافیای حاضر در اقتصاد کشور) اگر بخواهی پاک کار کنی موفق نمی شوی، و باید تعطیل کنی، درست بودن و پاک کار کردن در این بازار جایی ندارد"، او در اوج ناراحتی از داستان هایی که گفته بود، این دوره را با زمان پهلوی مقایسه کرد، که پول ایران ارزش داشت و ایرانیان سری در جهان داشتند و... و در آخر گفت "مرگ بر ما که گفتیم مرگ بر شاه" و...

این حرف های دردآور برای ما بسیار کلفت و دردناک است که مردم نجیب و مهربان ما را به کجا رسانده اند، ما روزگاری در کنار این مردم با همین لباس های کردی، همدوش با هم، در دهه شصت با متجاوزین بعثی در حاشیه همین شهرهای کردستان (سلیمانیه، حلبچه، مریوان، بانه، سردشت، پاوه، جوانرود، نوسود، سرپل ذهاب، کرند و اسلام آباد غرب، ماوت و...) جنگیده بودیم، از آن زمان که در این شهرها بودیم، یاد می آورم، با این که همه این شهرها از جمله سنندج، کرمانشاه، مریوان و... زیر بمباران های وحشیانه بود، با اینکه نظامیانی مثل ما در این خیابان ها ول می خوردند، و مثل میهمان های ناخوانده در این شهرها رفت و آمد می کردیم، و مزاحم زندگی عادی این مردم بودیم، همه چیز حتی نفت هم صفی بود و... هرگز این حرف ها را از این مردم نجیب و صبور آن موقع و در آن شرایط بسیار سخت جنگی نمی شنیدیم، آن موقع ها این حرف ها شنیده نمی شد و نبود، زمانه جنگ بود و قحطی، و حتی صابون و گاهی پودرهای شوینده ما هم از کردستان عراق می آمد، حالا برعکس شده و این ها و بعلاوه بسیاری دیگر از اجناس از ایران به آنسوی مرز می رود، ولی این مردم به این حد نارضایتی اند، این ها نشان می دهد که به رغم وصیت بنیانگذار این انقلاب، سکان این کشور سال هاست که به دست نااهلان افتاده [3] که این حجم از نارضایتی را در پوست و جان این مردم فرو کرده، و آنان را از هرچه اصلاح و اصلاحات نا آمید، و به تحجر و بازگشت وا داشته، و مردمی که بیشترین حضور در انتخابات ها را به امید اصلاحات داشته اند را، به این مرحله از نا امیدی به تغییر رسانده است که آرزوی زمان شاه را می کنند، باز به قول او انگار این مردم نجیب و ایرانیان اصیل، به ذات مسئولین خود پی برده اند [4] که این چنین از آنان دل کنده اند.

از این دردها که بگذریم، وقتی وارد بنای زیبای خانه کرد شدم، محیط آن مملو از معنویت و سرشار از غرور از حضور صاحبان علم و هنری بود که در حیاط رویایی خانه گردهم آمده بودند، تا مراسم بزرگداشتی را به پاس خدمات علمی و هنری شاعر و ادیب و نویسنده و محقق کرد، جناب استاد مرحوم، دکتر علی رخ زادی [5] که از ادیبان درس خوانده در دارالفنون تهران بود، برگزار کنند و از مقام علمی و معنوی و ادبی او که در 27 اردیبهشت 1386 به رحمت ایزدی پیوسته است، تجلیل نمایند، سخنران این مراسم،  در زمان حضورم، که سهم اقبال من از این مراسم بود، پیرمردی با نهایت احساس بود که از روی متنی به فارسی می خواند، که آنرا برای این مراسم نوشته و آماده کرده بود، پیرمرد که صدایش از کهولت سن می لرزید، در آخر متن خود چهار بیتی به زبان کردی، در رثای وطن خواند، که اشک از گونه هایش جاری شد، او پیرامون این ادیب کُردِ پارسی دان گفت :

در سخن کی بگنجد حدیث فضل و کمال او          کوته کنم کلام، قصه او، قصه صد دفتر است

گوهری از دریای معنویت و واژه ها و اصطلاحات و اشارات ادبی، که در نهایت بهت و حیرت، (با مرگ خود) آسمان ادبیات سرزمین کردستان را در ماتمی جانکاه فرو برد، که قرن ها باید، تا خورشیدی (چون او) بر جریده علم و ادب و تواضع و فروتنی نور افشانی کند :

سال ها باید، که تا یک سنگ اصلی زآفتاب       لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن

ماه ها باید، که تا یک پنبه دانه زآب و خاک         شاهدی را حُله گردد یا شهیدی را کفن

عمرها باید، که تا یک کودکی از روی طبع       عالمی گردد نکو، یا شاعری شیرین سخن

قرن ها باید، که از پشت آدم نطفه ایی               بوالوفای کُرد گردد یا شود ویس قَرَن  [6]

(دکتر رخ زادی) بلبل غزلسرای کردستان بود، شخصا وقتی می بینم شخصیتی علمی و یا هنری در این گلستان پر از گل، شکوفا، و با بوی خوش معنویت فضای علم و دانش را معطر و خشبو می کند، بر خود می بالم و احساس جوانی می کنم، و بر زادگاهم قطاچیان (نمیدانم کجاست، درست نوشتم یا نه) و وطنم ایران زمین افتخار، و خوشحالم که در چنین سرزمینی زندگی می کنم که آراسته به خداوندان علم و دانش و بصیرت است".

خانه کرد، محل زندگی بزرگان کرد، در دوره حاکمیت اردلان هاست، گویا محل زندگی صادق خان آصف وزیری نیز بوده است، خود مجموعه ایی زیبا در کنار مسجد جامع سنندج، که با بنای شهرداری و بازار قدیمی و... همدیگر را تکمیل می کنند، و این منطقه از شهر را به بهشت تاریخ و تمدن سنندج تبدیل کرده اند.

گرچه با سخت گیری هایی که از جانب نمایندگان جامعه فقهی در شهرهای بزرگ کشور منجمله شهرهای مذهبی بزرگی همچون مشهد و... دیده می شود، باید انتظار مرگ تدریجی موسیقی و به خصوص موسیقی سنتی را در کشور داشت، اما اینجا در سنندج و در کل در کردستانات، حضور نمادهای موسیقی را به خوبی می توان دید، (میدان هایی که به نام آالات موسیقی نام نهاده شده، از جمله میدان دف)، چرا که در اینجا، این مردم متمدن و فرهنگ دوست، موسیقی و معنویت را با هم ترکیب کرده اند، و روح مومنین و غیر مومنین  را با نوای موسیقی به پرواز در می آورند، مردم کرد نوای موسیقی را نوای خدا دانسته، و ذکر و موسیقی را با هم دارند، و آنرا یکی از ابزار لازم در سلوک عرفانی و نیایش ربانی خود می دانند، لذا کردستان در کل بهشت موسیقی ایران است، و از حاملان اصلی فرهنگ موسیقی ایرانی است، بزرگان موسیقی کردستان، مثل کامکارها، مثل شهرام ناظری ها و... بزرگان موسیقی ایران نیز می باشند،

سازهای سنتی ایرانی در این شهرها حفظ شده و امید به بقای موسیقی ایران از این شهرهاست که زنده است، وگرنه در شهرهای بزرگ، به خصوص شهرهای مذهبی، مخالفت با نواختن، و در کل منع نمایش آلات موسیقی و تحریم آن ها به واسطه فتاوی روحانیت، اعمال سلیقه مسئولین بر مبنای رعایت منویات دل این و آن، لغو برگزاری کنسرت ها و... روزگار موسیقی ایران را تیره و تار کرده است، اما اینجا در کردستان تار و تنبور و دف نوازی دوران طلایی را در مقایسه با کل ایران تجربه می کند، اگرچه نمی دانم در مقایسه با گذشته، آنان در چه وضعی قرار دارند، و در چه روزگاری سیر می کنند.

عمارت سالار سعید، نیز از دیدنی های مجموعه نزدیک خانه کرد است، جایی که آثار باستانی بدست آمده در سنندج نگهداری می شود، که هر کدام نشان از تاریخ و تمدن و فرهنگ این شهر و منطقه را در خود دارند. کارکنان این مجموعه بسیار مهربان و میهمان نوازند، و من حتی در ساعت تعطیلی، وقتی درب آن را باز دیدم، وارد شدم و آنان مهربانانه اجازه دادند تا از مجموعه دیداری خصوصی داشته باشم، و نیز به لطف آنان بود که موفق به دیدار از آن شدم، چراکه اگر این لطف نبود، شاید دیداری از آن هرگز میسر نمی شد، زیرا وقت توقفم در این شهر بسیار کوتاه و زمان بسیار غنیمت بود.

به رغم کارکنان این بنای تاریخی، کارمند عمارت خسرو آباد بسیار با مراجعین بد برخورد کرد، چرا که در همین روز برای دیدار از آنجا هم رفتم، در حالی من و بسیاری دیگر که نمی دانستیم، در روز تعطیل رسمی، مراجعان را به درون راه نمی دهند! او که از عمارت بیرون آمده بود، هرگز هم اجازه ورود به کسی از حاضرین نداد، ولی در همین روز که انگار دیدار از اماکن شهر را به مناسبت آن روز، حرام اعلام کرده بودند! کارکنان مسجد جامعه سنندج مهربانانه درب را به روی توریست های خارجی و من، در همان روز تعطیل استثنائا باز کردند و با روی گشاده پذیرا شدند، و حتی توضیحات هم دادند، اما کارمند عمارت خسروآباد نزدیک بود سر یکی از مراجعین کرد زبان حاضر در آنجا که سعی می کرد با زبان کردی دل کلید دار را نرم کند و تاکید داشت استثنئا قائل شود، و با توجه به اینکه می خواست شهر را ترک کند، اجازه دیدار بگیرد و بازدیدی از این بنا داشته باشد، که این کارمند به بهانه روز تعطیل اجازه نداد، و وقتی با اصرار بیشتر مواجه شد چنان درب ورودی را بست که نزدیک بود سر این مراجعه کننده را لای درب آهنین ورود آن بگذارد.

جای دیگری که در سنندج دیدنی و رویایی است منطقه حسن آباد است که بر بالای قله مشرف به این منطقه که در واقع یک یال کشیده شده در حاشیه کوه آبیدر است، قلعه ایی را می توان دید که می گویند این همان "سنه دژ" است که شهر سنندج به مرور از نام همین سنه دژ به سنندج تغییر نام یافته و این نام را به خود گرفته است، این قلعه را که می بینی یاد قُلاع اسماعیلیه می افتی که در الموت قزوین، دامغان و بسیاری دیگر از نقاط مختلف ایران پراکنده اند، به احتمال قوی این قلعه نیز با موقعیت و خواصش از سری قلاع خیزش اسماعیلیه علیه تسلط غیر بر این کشور بوده است.

سنندج به لحاظ ساخت شهری کمی از تهران نمی آورد، بلکه گاهی از تهران نیز بهتر است، پیاده روهایی که کیلومترها وسیع و زیبا در امتداد خیابان های بلند ساخته شده اند، تمام مسیرهایی که در حاشیه آبیدر برای ورزشکاران در نظر گرفته اند، را بسیاری از شهرهای ایران ندارند، و انصافا شهردار سنندج با گشاده دستی تمام پیاده روها و خیابان ها را وسیع ساخته است، مثلا در طول خیابان زاگرس، کمربندی بلند آبیدر، خیابان نظام مهندسی و... این شاخصه را می توان به خوبی دید.

 سنندج و دیگر شهرها و در کل وجب به وجب خاک ایران در این خطه از ایران باختری، برای کسانی چون ما، که برای حفظ آن از تصرف دشمن جنگیده ایم و خون برایش دادیم مثل فرزند می ماند، و آبادانی و سرافرازیش لذت بخش و برای ما غرور آفرین است و یالندگی اش شعفناک است، من در این چند روز در پوست خود نمی گنجیدم، وقتی آبادی آن را می دیدم.

محرومیت های شان هم قلبم را می فسرد، در این شهر نتوانستم به اینترنت دست یابم، آنقدر اتصال به اینترنت مشکل بود که بسیاری از آنچه باید می دیدم را از مردم پرسیدم، چرا که فکر نمی کردم این مردم تا این حد از ارتباطات جهانی قطع باشند، وگرنه خود را آماده کرده و وارد این منطقه می شدم، بدون اینترنت مثل کاروان نقشه ی مسیر و سفر گم کرده بودم، پرسان پرسان قدم به قدم می رفتم، بیشتر وقتم در این راه گذشت، و افسوس خوردم به حال مردمی مهربان، که مثل یک زندانی، از ارتباطات با بیرون محروم بودند.

  

[1] - ماه‌شرف خانم یا مستوره اردلان، (زاده ۱۱۸۴ در سنندج – درگذشته ۱۲۲۷ در سلیمانیه) در زمره نخستین زنان تاریخ‌ نگار ایران و جهان، شاعر و نویسنده کرد ایرانی بود. زبان‌های کردی، فارسی و عربی را می دانست. همسر خسروخان اردلان حاکم کردستان بود که با مرگ همسرش و هجوم قاجار به عمارت اردلان در سده ۱۹، مستوره به همراه خانواده‌اش به عمارت بابان در سلیمانیه کوچ کردند. از وی چندین کتاب شعر و تاریخ اردلان، که به عنوان یکی از متون شیوای فارسی شناخته شده ‌است. باقی مانده و دیوان اشعارش که به فارسی سروده شده، در حدود دو هزار بیت در خود دارد.

[2] - ششم بهمن مناسبتی مربوط به زمان پهلوی است که به همین مناسبت خیابان هایی را در شهرها بدین نام نهادند، روزی در سال 1341 که همه پرسی انقلاب سفید یا انقلاب شاه و ملت برگزار گردید، روزی تاریخی در اقدامات اصلاحی محمد رضا پهلوی در اصلاح امور اجتماعی، اقتصادی، بهداشتی، فرهنگی، قضایی در اجتماع ایرانیان، اصلاحاتی برای عبور از سنت به مدرنیسم

[3] - "... من در میان شما باشم و یا نباشم به همه شما وصیت می‌کنم که نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد." آیت الله سید روح الله خمینی

[4] - این روزها مجلس اقلیت دیگر هیج و بی ارزش شده است، نمایندگان عصاره فضایل ملت نیست، و دیگر مجلس در جایگاه خود نیست و در راس امور قرار ندارد و جایگاه خود را به نهادهای دیگر واجد قدرت مادام العمری و فاقد پاسخگویی و... سپرده و فریاد رسی از مردم نمی تواند و نمی خواهد که بکند، نمایندگانی که از این مردم نمایندگی نمی کنند و از قدرت حرف شنوی دارند و با اشاره مراکز بیرون از مجلس قیام و قعود می کنند و نمی دانند که باید این گونه باشند که : «مجلس مرکز همه قانونها و قدرتهاست»، «ملاحظه مردم زاغه‌نشین که شماها را‏‎ ‎‏روی مسند نشاندند، بکنید»، «این جمهوری را تضعیفش نکنید. بترسید‏‎ ‎‏از آن روزی که مردم بفهمند در باطن ذات شما چیست، و یک انفجار حاصل بشود. از‏‎ ‎‏آن روز بترسید که ممکن است یکی از «ایام الله» پیدا شود و آن‏‎ ‎‏روز فاتحه همه ما را‏‎ ‎‏می خوانند» و «یک طوری نباشد که وقتی محیط مجلس در منظر مردم واقع شد، از اینکه این وکیل را انتخاب کرده‌اند پشیمان بشوند. یک طوری نباشد که از آن راهی که همه مردم دنبال آن راه هستند، کنار برود.» آیت الله روح اله خمینی بنیانگذار جمهوری اسلامی

[5] - یادی از دکتر علی رخ زادی

دکتر علی رخزادی در سال 1323 هجری شمسی در  میشیاو واقع در منطقۀ شليَر کردستان عراق به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهرهای سقز و سنندج گذراند و در دبیرستان دارالفنون تهران موفق به اخذ دیپلم ادبی گردید. از سال 1342 شغل معلّمی را با تدریس در سنندج آغاز نمود. همزمان با تدریس، تحصیلات دانشگاهی خود را در مقاطع لیسانس و فوق لیسانس و تا اخذ درجۀ دکترا در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی به انجام رسانید. وی در مقاطع مختلف تحصیلی و دانشگاهی بیش از 40 سال به تدریس اشتغال داشت. نتیجۀ سالها تجربه اندوزی، پژوهش و کسب علم، ارائۀ آثاری ماندگار به صورت کتاب، مقالّه، شعر، طرح پژوهشی، سخنرانی و مصاحبه در زمینه ­های مختلفی از قبیل زبانشناسی، سبک شناسی، نقد ادبی، فولکلور و فرهنگ عامّه می­باشد. گزیده­ای از آثار وی عبارتند از:     کتاب: 

1-    نوای شعر فارسی (قافیه و عروض)      2-    آواشناسی و دستور زبان کردی          3-    امثال و حکم کردی (گواره­ی کورده­واری)     4-    مطابقت آوائی و دستوری زبان کردی و فارسی           5-    مطابقت آوائی و واژگانی زبان کردی با زبانهای فارسی معیار و پهلوی     6-    آموزش زبان کردی سورانی      7-    ریزمانی کوردی سورانی (در حال چاپ)      8-    دستور زبان فارسی     9-     صناعات ادبی و نیازهای سخن در ادب فارسی      10-  تطبيق حديقة سنايي و منطق الطير عطار و جام جم اوحدي ( از ديدگاه جلوه هاي عرفاني، تمثيلات، شيوة داستان پردازي و آرايه هاي ادبي و هنري)        

مقاله و سخنرانی:   

1-    صور خیال در شعر مولوی کُرد. کنگرۀ بزرگداشت مولوی کُرد. سقز. 1371.      2-    شعر «بیسارانی» شاعر کُرد از دیدگاه مکتبهای ادبی. مقاله و سخنرانی در همایش بزرگداشت بیسارانی. مریوان.1375.          3-    بررسی سبک شناسی شعر «ناری» شاعر، عارف و صوفی کُرد. مقاله و سخنرانی در همایش بزرگداشت ناری. مریوان. 1376.        4-    روشهای شناخت مسائل فرهنگی. مقاله و سخنرانی در سومین همایش کردستان شناسی. دانشگاه کردستان. 1377.      5-    تعهد در ترجمه. مقاله و سخنرانی در همایش بزرگداشت محمد قاضی. دانشگاه کردستان. 1377.       6-    مراودات فرهنگی و تأثیر آن بر فرهنگ عمومی. مقاله و سخنرانی در همایش تحولات فرهنگی. دانشگاه کردستان. 1378.     7-    شعر تعلیمی صوفیه در ادب فارسی. مقاله در مجلۀ ادبی گلچرخ. شمارۀ21. تهران. 1378.      8-    زبان شناسی ایرانی. مقاله و سخنرانی در نخستین گردهمائی پژوهشهای زبان فارسی. دانشگاه تربیت مدرس. تهران. 1380.      9-    جایگاه شعر عرفانی مولوی کُرد. کنگرۀ مولوی کُرد. عراق. سلیمانیه. 1380.        10- سبک شناسی شعر «قانع» شاعر کُرد. کنگرۀ قانع شناسی. مریوان. 1380.         11- پژوهشی زبان­شناسی در تبیین هویت زبان کُردی. نخستین کنگرۀ بین­المللی بنیاد ایران­شناسی. تهران. 1381.       12- نقش میراث فرهنگی اقوام در توسعۀ تمدن ایرانی. مقاله و سخنرانی در نخستین گردهمائی دانشگاههای غرب کشور. دانشگاه رازی. کرمانشاه. 1381.       13- چگونگی آموزش و تدریس زبان کُردی. سخنرانی در نخستین کنگرۀ انستیتوی زبان کردی. تهران. 1381.    14- ضمایر و جایگاه نحوی ضمیرهای متصل و شناسه­ها در زبان کردی سورانی و تطبیق آنها با زبان فارسی معیار. مجموعه مقالات دومین همایش پژوهشهای ادبی. دانشگاه تربیت مدرس. تهران. 1382.         15- جایگاه زبان کردی در زنجیره زبانهای آریائی. مقاله و سخنرانی در کنگرۀ بین­المللی زبان و ادبیات کُردی. ترکیه. دیاربکر. 1383.       16- نالی وسبک هنری و شعری وی. کنگرۀ نالی شاعر کُرد. سلیمانیه. کردستان. 1385.  

علاوه بر این وی هدایت بيش از دويست عنوان پایان­نامۀ دانشجویی را به صورت استاد راهنما و استاد مشاور در زمینه­های ادبی، عرفانی، فلسفی، زبانشناسی، ادبیات تطبیقی، علوم بلاغی و سبک شناسی اشعار شاعران کلاسیک و نوپرداز کُرد و فارس بر عهده داشته­است. دکتر رخزادی بالاخره پس از سالها تلاش و خدمت صادقانه در راه حفظ و گسترش فرهنگ و زبان ملت خویش، در سپیده دم روز 27 اردیبهشت 1386 در سنندج دار فانی را وداع گفت.

[6] - قصیده ایی از شاعر پارسیگوی سنایی غزنوی که کامل آن بدین شرح است :    برگ بی‌برگی نداری لاف درویشی مزن       رخ چو عیاران نداری جان چو نامردان مکن       یا برو همچون زنان رنگی و بویی پیش گیر        یا چو مردان اندر آی و گوی در میدان فگن        هر چه بینی جز هوا آن دین بود بر جان نشان       هر چه یابی جز خدا آن بت بود در هم شکن           چون دل و جان زیر پایت نطع شد پایی بکوب          چون دو کون اندر دو دستت جمع شد دستی بزن        سر بر آر از گلشن تحقیق تا در کوی دین             کشتگان زنده بینی انجمن در انجمن      در یکی صف کشتگان بینی به تیغی چون حسین    

در دگر صف خستگان بینی به زهری چون حسن          درد دین خود بوالعجب دردیست کاندر وی چو شمع        چون شوی بیمار بهتر گردی از گردن زدن    اندرین میدان که خود را می دراندازد جهود       وندرین مجلس که تن را می‌بسوزد برهمن       اینت بی همت شگرفی کو برون ناید ز جان        و آنت بی دولت سواری کو برون ناید ز تن        هر خسی از رنگ گفتاری بدین ره کی رسد         درد باید عمر سوز و مرد باید گام زن    سالها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب       لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن         ماهها باید که تا یک پنبه دانه ز آب و خاک         شاهدی را حله گردد یا شهیدی را کفن   

روزها باید که تا یک مشت پشم از پشت میش    زاهدی را خرقه گردد یا حماری را رسن        عمرها باید که تا یک کودکی از روی طبع      عالمی گردد نکو یا شاعری شیرین سخن     قرنها باید که تا از پشت آدم نطفه‌ای          بوالوفای کُرد گردد یا شود ویس قرن        چنگ در فتراک صاحبدولتی زن تا مگر   برتر آیی زین سرشت گوهر و صرف زمن          روی بنمایند شاهان شریعت مر ترا       چون عروسان طبیعت رخت بندند از بدن        تا تو در بند هوایی از زر و زن چاره نیست        عاشقی شو تا هم از زر فارغ آیی هم ز زن        نفس تو جویای کفرست و خردجویای دین        گر بقا خواهی بدین آی ار فنا خواهی به تن         جان‌فشان و پای کوب و راد زی و فرد باش         تا شوی باقی چو دامن برفشانی زین دمن         کز پی مردانگی پاینده ذات آمد چنار      وز پی تر دامنی اندک حیات آمد سمن        راه رو تا دیو بینی با فرشته در مصاف       ز امتحان نفس حسی چند باشی ممتحن      چون برون رفت از تو حرص آن گه در آمد در تو دین       چون در آمد در تو دین آن گه برون شد اهرمن        گر نمی‌خواهی که پرها رویدت زین دامگاه      همچو کرم پیله جز گرد نهاد خود متن        بار معنی بند ازینجا زان که در صحرای حشر            سخت کاسد بود خواهد تیز بازار سخن       باش تا طومار دعویها فرو شوید خرد        باش تا دیوان معنیها بخواند ذوالمنن     باش تا از پیش دلها پرده بردارد خدای     تا جهانی بوالحسن بینی به معنی بوالحزن     ای جمال حال مردان بی‌اثر باشد مکان         وز شعاع شمع تابان بی‌خبر باشد لگن         بارنامهٔ ما و من در عالم حس‌ست و بس      چون ازین عالم برون رفتی نه ما بینی نه من       از برون پرده بینی یک جهان پر شاه و بت         چون درون پرده رفتی این رهی گشت آن شمن          پوشش از دین ساز تا باقی بمانی بهر آنک      گر برین پوشش نمیری هم تو ریزی هم کفن             این جهان و آن جهانت را به یک دم در کشد         چون نهنگ درد دین ناگاه بگشاید دهن        با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست         یا رضای دوست باید یا هوای خویشتن        سوی آن حضرت نپوید هیچ دل با آرزو       با چینن گلرخ نخسبد هیچ کس با پیرهن      پردهٔ پرهیز و شرم از روی ایمان بر مدار      تا به زخم چشم نااهلان نگردی مفتتن       گرد قرآن گرد زیرا هر که در قرآن گریخت     آن جهان رست از عقوبت این جهان جست از فتن       چون همی دانی که قرآن را رسن خواندست حق          پس تو در چاه طبیعت چند باشی با وسن       چرخ گردان این رسن را می‌رساند تا به چاه               گر همی صحرات باید چنگ در زن در رسن         گرد سم اسب سلطان شریعت سرمه کن      تا شود نور الاهی با دو چشمت مقترن       گر عروس شرع را از رخ براندازی نقاب       بی خطا گردد خطا و بی‌خطر گردد ختن       سنی دین‌دار شو تا زنده مانی زان که هست      هر چه جز دین مردگی و هر چه جز سنت حزن       مژه در چشم سنایی چون سنانی باد تیز      گر سنایی زندگی خواهد زمانی بی‌سنن     با سخنهای سنایی خاصه در زهد و مثل     فخر دارد خاک بلخ امروز بر بحر عدن    

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در تمامیت خواهی ریشه جنگ غزه و مر...
ایده دهنده اول تشگیل کشور اسراییل ناصرالدین‌شاه قاجار، اولین‌ کسی بود که پیشنهاد تأسیس کشوری به نام...
- یک نظز اضافه کرد در عملیات والفجر8، زندگی زیر چتری...
نسل بیژن جزنی و نسل پدرش... علی مرادی مراغه ای @Ali_Moradi_maragheie 29 فروردین مصادف بود با کشتار...