دست اندازی به معابد و مساجد دیگران، رویه ایی تاریخیست، معابد همواره در مسیر هجوم ها، غارت و ویران گردیدند، و این رویه ایی است که همچنان پای از زندگی اجتماعی بشر پس نکشیده، و حتی در قرن بیست و یکم هم، باز ادامه دارد، و کسانی را با دین و مکتبی متفاوت می توان یافت، که مکنونات قلبی خود را نخواسته و نمی توانند مخفی کرده و همواره چشم به تبدیل معابد و مساجد دیگران، به عبادتگاه های خود دارند، و این خواست خود را مخفی هم نکرده و آشکارا برای آن تئوری نوشته و زمانبندی اعلام می کنند، به همین دلیل، باب تنازع، تنفر و نبرد هیچگاه بسته نشد، و بلکه این خون انسان هاست که در پای چنین مقصدی، بر این معابد جاری می شود، معابدی که باید محل راز و نیاز انسان با خدا باشند، و مسیری نزدیک بین زمین و آسمان، تا انسانِ غرق در حیوانیت و زیاده خواهی های آن، یاد انسان شدن بیفتند، و انسان زیستن را در آن بیاموزند، و از حالت تجاوزکارانه خود فاصله گیرد، اما هنوز بشر برای ختم این خودخواهی ها، تمامیت طلبی ها، خود حق مطلق بینی ها و... نه راهی یافته، و انگار نه در تدارک راهیست، تا معابد، بین مدعیان ادیان، دست به دست نشوند، و این سیل جاری خون، روزی از حرکت باز ایستد.

درگیری پیروان دو دین ابراهیمیِ یهود و اسلام، از آغازین سال های بعثت پیامبر، در 1400 سال قبل در شهر یثرب، در شبه جزیره عربی آغاز، و اینان به رغم نزدیکی های فکری، فقهی و...، همچنان غرق در جدالی پایان ناپذیر، بر این نبرد ادامه داده، و می دهند؛ در آخرین قسمت از این سریال جنگ و کشتار، نبردِ 75 ساله ایی را بر سر حاکمیت بر سرزمین داود، سلیمان، یعقوب، یوسف و...، در فلسطین دنبال می کنند، که رقابتی است خونین بین مسلمانان و یهودیان، بر سر تسلط بر معبد سلیمان در بیت المقدس/اورشلیم، که غیرتمندانه و سرسختانه، تا سرحد جان دنبال می گردد، که در آخرین ورق از این نوع درگیری ها، که در این پرونده قطور، با صدها صفحه چون آن، از آدم کشی و جنایت و... به وفور می توان دید، از 7 اکتبر 2023، و تاکنون (در صد و پانزده روز) بی وقفه، و بی رحمانه از هم کشتند، و حداقل 25 هزار مسلمان، و نزدیک به 2 هزار یهودی را به کام مرگی دلخراش فرستاده اند، به غیر از آن میلیون ها آواره، زخمی، گرسنه و بی پناه است، که باید به رنج انسان ها افزود.

اینجا در جنوب آسیا نیز هندوها بعد از 550 سال (1528 - 2024) انتظار، امروز پیروزمندانه معبد نوساز خود را بر خرابه های مسجد تاریخی بابری (ساخته در 1528.م)، در شهر فیض آباد/آیودیا تجدید بنا، و افتتاح کردند. آنان امروز در بالاترین و مهمترین سطح مقام رسمی هند، در آیودیا گرد آمدند و مست از پیروزی، شاد و مسرورند که "حق را به حقدار" باز گرداندند! و بر معبد ویران شده خود، توسط مسلمانان!، بعد از قرن ها، دوباره معبدی نو کرده، و بر معابد خود افزودند. این است که در جنوب آسیا نیز نبرد بین مسلمانان و هندوها بر سر مساجد، معابد و فرهنگِ دینیِ مستقر ادامه دارد، و اکثریت حاکم هندو، در حال چیدن میوه های این نبردند، و هندوها بر خلاف قرن 16 میلادی، که مسلمانان پیروزمندانه پیش می تاختند، و ویران می کردند و می ساختند، امروز آنان پیروز میدانند، و ویران می کنند و می سازند، و بر اجسادِ مساجد و مسلمانان مدافع آن، جشن پیروزی بر پا می کنند.

در شرق آسیا نیز، میانمار صحنه نبرد بین بوداییان و مسلمانان است، و بوداییان میانماری، مسلمانان را از مناطق خود رانده، به سوی هند، بنگلادش و... متواری می کنند، اینجا نیز عقب راندن اسلامی که روزگاری می رفت تا تمام جهان را از آنِ خود کند، ادامه دارد، نبردی بر اساس تفاوت مذهبی، غمبار و دلخراش.

کمی آنطرف تر در ایالت سین کیانگ، کمونیست مسلکان چینی، در حال نوعی اسلام زدایی از مناطق تحت سلطه خود هستند، که در نوع خود کم نظیر، و بلکه بی نظیر می باشد؛ راهبران نظام چینی، زنان را از مردان، و بچه ها را از خانواده های مسلمان جدا می کنند، و در اردوگاه های ارشاد، تعلیم و تربیت نظام فکری و فرهنگی چینی، مغزشویی، و به شیوه ی اردوگاه های مخوف استالینی، تغییر منش می دهند، روشی که پیش از این کمونیست های روس آن را آزمودند، اردوگاه هایی را در منطقه ی سرد و کُشنده سیبری، از دگر اندیشان پر کردند، تا آنانکه زنده از این اردوگاه ها بیرون می آیند، و باز می گشتند، همانی باشند که کمونیست ها می خواهند و انتظار دارند؛

تصمیم سازان چینی، مسلمانان این کشور را این روزها، به همین طریق، تغییر فکری، و اصلاح رفتاری می دهند، اینجا در شرق نیز، مسلمانان گرفتار این اردوگاه ها شده، و شیوه زندگی، تفکر و عمل در یک نظام چپِ کمونیستی را تجربه، و یاد می گیرند، و در یک سکوت عجیب، و منفعت طلبانه، از سوی تمام کشورهای اسلامی، این تنها غرب است که کیس این مسلمانان تحت ستم را پیگیری، و فشار حقوق بشری به چین تحمیل می نماید؛ از این سمت نیز عقب نشینی مسلمانان از مناطق تحت سلطه شان، ادامه دارد، مساجد کاشغر و... ویران، جای آن را مال های پر زرق و برق، با کالاهای چینی می گیرند.

کمی آنطرف تر در قفقاز آذری های مسلمان دمار از روزگار ارامنه مسیحی در آورده، و سرزمین های ارامنه نشین و غیر ارمنی نشین را که پیش از این از دست داده بودند را از وجود این مسیحیان پاک می کنند، و این روزها ارمنستان و سرزمین های ارمنی نشین، از هر روزی به نابودی و تسلط مسلمانان آذری، نزدیک تر است، چرا که در گازانبر مثلث یک اتحاد عجیب بین ترکیه، اسراییل و ج.آذربایجان، و بازیگر خیانت پیشه ایی مثل روسیه، گرفتار آمده، و در نتیجه شکست بزرگی نصیب ارامنه شده، که یادآور نسل کشی ارامنه آناتولی، توسط ترک های ناسیونالیست است، که این صاحبان اصلی سرزمین های آرارات و اطراف آن را تا ساحل دریای سیاه، رانده اند و از وجود ارامنه پاک کردند، و اینک ادامه این پرونده، در قرن 21 نیز، هنوز دنبال می شود، این شاید تنها نقطه ایی است که مسلمانان پیشروی داشته اند، در باقی موارد شکست های پی در پی را تحمل کرده اند.

با همه این حقایق، اگر به کوچه و خیابان های همین تهران خودمان و... نگاه کنیم، نبردی بین مسلمانان، یهودیان، هندوها، بوداییان، بهائیان، مسیحیان و... وجود ندارد، بلکه این مردم در یک هماهنگی و وحدت انسانی، فارغ از دین، آئین و تفکرات خود، به رغم ایمان به ادیان، مذاهب و تفکرات گوناگون، مثل برادران و خواهران سببی، در همزیستی مسالمت آمیزی بدون تنش و درگیری زندگی می کنند، تا اینکه دست های سیاست به کار می افتد و اهل مذهب را به دشمنان فرضی همدیگر تبدیل، و تعریف می کند، و در نتیجه نبردی بی پایان را استارت می زند، تا هرگاه صحنه سیاست و... اقتضا نمود، و نیازمند جنگ و نبردی شدند، بر این آتشِ همیشه فروزان دمیده، به مقصود خود، دست یابند.

و بیچاره معتقدین به ادیانِ گوناگون، که فکر می کنند برای خدا جهاد و تلاش دارند، و از کافرانِ به دین خود می کُشند و از آنان سرزمین، اماکن مقدس شان و... را می ستانند، و لابد سعادتمند هم می شوند، حال آنکه همه می دانند، این پیروزی ها گذراست، و تاریخ در چرخشی باورنکردنی، مدام در دگرگونی و تکرار، و دست به دست شدن هاست، و اینان باید بدانند دینی بی خدا در این جهان وجود ندارد، و هر دینی با هر پیامبری، پیروانش را به نیرویی ماورایی که همان خدای یکتاست فرا می خواند، که همه ی بشر بر اوست، که با هم شریکند، حتی اگر هریک بر او نامی جداگانه بُگذارند، که طبیعی هم هست که هر مذهبی، بر این خدای یگانه، نامی خاص نهند، اما او یکی است و با نام هایی متفاوت.

و اگر در دینی، خدایی هم وجود نداشته باشد (مانند کمونیسم، بودیسم و...)، باز هدفِ شعاری آن، رهایی بشر از رنج، و ایجاد صلح بین بندگان خدا، اجرای عدالت، و مساوات برای زندگیِ آرام و صلح آمیز است، که این نیز خود، بازی در زمین خدایی است که انسان را با اختیار و آزاد آفرید، تا جامعهِ زیستی خود را، با عقل و درایت اداره کند، و راه سعادت و پیشرفت همه جانبه را برای بندگان او، هموار و فراهم سازد.

اما دست سیاست با هدف بقای قدرت در قبیله ی خود، گاه بر آتشی نیازمند می شود، تا بقای سلسله ی قدرت خود را، بین خودی هایش، تضمین کند، حتی اگر به قیمت کشته شدن هزاران نفر، و آوارگی و بیچارگی ملت ها تمام شود. زمانی که نارندرا مودی، و همکارانش در حزب حاکم کنونی بر دولت هند، یعنی حزب مردم (بهاراتیا جاناتا پارتی BJP) برای گرفتن قدرت از حزب کنگره هند (NIC) نقشه می کشیدند، خود را نیازمند به بانک رای پایدار و مستدامی یافتند، تا راه خود را به سمت قدرت هموار نموده، و آنرا مستدام دارند، طراحان سیاسی آنان، از جمله لعل کریشنا ادوانی، مورلی منوهر جوشی، اتل بیهاری واجپایی و...، برانگیختن احساسات مذهبی هندوهای مومن و دو آتشه را مناسب این مقصد یافته، و هدف گرفتند، تا به جلب رای آنان در یک پکیج بزرگ، همت گمارند،

لذا بر ملیگرایی فرهنگی – مذهبی هندو نظر انداخته، ظرفیت های آن را مناسب برای پیروزی حزب و تفکر خود یافته، و آنرا راه همراه کردن مسیرِ قدرتِ خود دیدند، مصداق این همگرایی را نیز، موضوع ساخت معابد هندو، بر خرابه ی مساجدی نهادند، که معتقد بودند روزی مسلمانان در اوج قدرت، این مساجد را بر خرابه های معابد آنان، در زمان تسلط بر هند، ساخته اند؛

این بود که ویرانی مسجد بابری را بعنوان دستگرمی، برای ساخت معبد رام، در جای آن، هدف گرفتند و در سال 1992، موفق شدند در یک بسیج عمومی از مومنان به این خدای بزرگ، گام اول آنرا محقق نموده، قدم دوم بعد از ویرانی اش را آغاز کردند، و امروز قدم آخر را نیز برداشتند و با ساخت معبد بر ویرانه های این مسجد، کار را به پایان بردند، و امروز معبد رام توسط نخست وزیر هند افتتاح گردید، تا زین پس 22 ژانویه 2024 بعنوان یک "یوم الله" در تاریخ خیزش هندوها، برای مجد و عظمت دین هندو ثبت شود، چرا که در چنین روزی هدف 550 ساله آنان، برای ساخت مجدد معبد، محقق شد، و معبد رام بر ویرانه های این مسجد جای گرفت، و بازگشایی گردید.

ویرانی مسجد بابری، در سال 1992 یعنی 460 سال بعد از ساخت آن در سال 1528 میلادی، توسط میرباقی از فرماندهان جنگی اورنگ زیب، پادشاه مقتدر گورکانی هند، پرونده ایی بود که جناح فعال هندوئیسمِ سیاسی آنرا باز کردند، تا هندوهای معتقد و خالص به دین خود را، زیر این علم به ظاهر مقدس، گرد آورده، بانک رای خود را، از معتقدینی خالص به مذهب هندو بیارایند که حاضرند، قربه الی الله، در نبردی برای نیل بدین منظور، شرکت کنند، آدم بِکُشند، مبارزه ایی انتخاباتی کنند، در خیابان ها به مردمی که فقه و نُرِم رفتاری هندویی را رعایت نمی کنند تذکر دهند و... و هر گاه قدرت خواست، بسیج شوند و به حرکت در آیند، و بدین طریق بانک رای ثابت و ماندگاری برای اهل سیاست باشند.

و همین هم شد، همکاران نخست وزیر، که اکنون در قدرت، خوشه چین نتایج آن حرکت سیاسی – مذهبی اند، قدرت خود را مدیون کسانی اند، که سردمدار، و برنامه ریز این حرکت سیاسی – مذهبی بودند؛ کسانی از جمله لعل کریشنا ادوانی، مورلی منوهر جوشی و... که صحنه گردانان آن صحنه ویرانی مسجد بابری با 460 سال قدمت شدند، مسجدی که تاب دیدن آن را در بین خیل معابد خود نداشتند؛ لذا سیل معتقدینی را همراه خود کرده، ماموریتِ ویرانی به انجام رسید، ماموریتی که هزاران نفر در آن شریک شدند، و به همراه این دست های سیاسیِِ قدرت طلب، این مسجد را در بین معابد دیگر هندوها، در مجموعه معابد آیودیا، نشانه ایی از وجود ناپاکی در سرزمین مقدس هندوها معرفی، و مبارزه ایی به سبک خیزش های پوپولیستی – انتخاباتی را آغاز کردند، و البته موفق هم شدند، و امروز علاوه بر کسب قدرت سیاسی در هند، و تمدید آن برای دو دوره متوالی، شاد و مسرور، خوشه چین این ویرانی اند، و البته بانی این نوسازی، معبدی که باید زین پس، در آن ذکر خدا گفته، و از او جلب رضایت شود! با هزاران کشته و ویرانی در پس خود، "گفتا کِه کِرا کُشت، که شد کشته چنین زار؟ تا باز که آید بِکُشد آنکه وی را کُشت؟!" (ناصر خسرو قبادیانی)   

چنین پروژه ایی البته از دید بزرگان میانه رو در نظام متکثر فرهنگی، مذهبی و... هند به دور نمانده از جمله رام پونیانی (Ram Puniyani) در مطلبی نوشت : "همزمان با تبلیغات وسیع و بسیج برای افتتاح معبد رام در 22 ژانویه (2024)، نیاز به مُداقِّه در مورد اخلاق دموکراتیک و سکولار در هند نیز وجود دارد (چیزی که اکنون زیر پای جریانات پوپولیستی له شده است، اگر تاریخ را بنگریم). بلافاصله بعد از استقلالِ هند (1947)، درخواست هایی از سوی برخی محلات برای بازسازی معبد سومنات توسط دولت هند، که توسط سلطان مسعود غزنوی در قرن 11 میلادی ویران شده بود، ارایه گردید. (جواهر لعل) نهرو نوشت که او و (سردار والابهایی) پاتل در این خصوص با مهاتما گاندی برای بازسازی معبد مراجعه ایی داشتند، اما (مهاتما) گاندی (رهبر خیزش استقلال هند) بر این نقطه نظر بود که "دولت نباید خودش برای این جریان اقدامی از جمله اختصاص بودجه انجام دهد" در همین راستا بود که نهرو بعدها به راجندرا پراساد هم توصیه کرد که در مقام رسمی خود، به عنوان رئیس جمهور هند، در افتتاح این معبد نقشی نگیرد. نهرو خود به ساخت "معبدهای هند مدرن" تاکید داشت که همانا ساخت "سدها، صنایع بخش عمومی، زیرساخت های بهداشتی، مؤسسات آموزشی و تحقیقاتی"، بودند."

این چنین است که مردان آزادیخواه و معتقد به کرامت انسانی، به دنبال ساخت "معابد مدرن" هستند، معابدی که خیرش به عموم مردم می رسد، تا فارغ از تفکر مذهبی و اعتقادی شان، همه از آن بهره مند شوند، مردانی مثل مهاتما گاندی، جواهر لعل نهرو و... سیاستمدارانی از این دسته اند، که انسانیت را فارغ از اعتقاد انسان ها، جستجو می کنند، و دوست دارند، تا شرایطی در ذیل حکمرانی آنان فراهم آید که انسان ها در کنار هم، با حقوقی برابر، از آن بهره مند گردند، و به سوی سعادت و صلح حرکت نمایند؛ اما در مقابل رهبران فرقه ایی، همچون نارندرا مودی، لعل کریشنا ادوانی و... هر روزه در فکر ویرانی معبد و مسجدی از دیگران، و ساخت معبد و مسجدی، بر جای آن برای مردم خودی خود هستند، بودجه های کلان عمومی را در این راه می گذارند، و اینجاست که فقرای چنین جامعه ایی، از رهبران خود خواهد پرسید: "اکنون که خدای شما صاحب خانه ایی مجلل، و معبدِ کاخ گونه ایی بزرگ گردید، من کجا شب های سردِ زمستان زندگی ام را سر کنم؟!".

یکی در اوج غرور و نِخوت، و از سر تمامیت خواهیِ متکبرانه ایی گفت :

"این مملکت مال حزب اللهی هاست" [1] 

و باید اعتراف کرد که فقط جنگجویانِ غالب، که بعد از یک نبرد خونین و... صاحب سرزمینی می شوند، چنین سخنی را به رخ شکست خوردگان، و مردم مغلوبِ تحت سلطه خود می کِشند، که از پس این پیروزی،"این ملک از آن ماست" و هر آنچه خواهیم بر آن وضع کرده، آنچه وضع کنیم قانونی لازم الاجراست، و همان را اعمال خواهیم کرد! جنگاورانی که بعد از یک پیروزی خونین، در پس یک جنگ سخت و درازدامن، شهری را می گشایدند، به چشم های نگرانِ شکست خوردگانِ مملو از ترس، خیره شده، و این جمله متکبرانه را، در چشم و گوش های نگران آنان فرو می کنند؛

طبق رسم جنگ های زمان جاهلیت، متعاقب چنین پیروزی است که سپاهِ غالب، مغرورانه و از سر کِبری مملو از انتقام کشی، چند روزی را از سوی فرمانده خود، فرصت غارت و چپاولِ جان، مال، ناموس و... مغلوبین را دریافت می دارند؛ در حالیکه تمام معیارها و استانداردهای انسانی، اخلاقی و دینی خود را در این مدت به کناری نهاده، تا خالی از وجدان، عقل، و در نبود تمام ترمزهای بیرونی و درونی، هر چه خواستند، بر مغلوبین بکنند، این مزد غلبه و پیروزی برای سربازانی است که در رکاب فرمانده ی غالب، جنگیده، و سرزمین تازه ایی را تسخیر کرده اند؛

گرچه تاریخ اینگونه ثبت کرده است که ایرانیان در دوره باستان نیز، از این قاعده ظالمانه مستثنی بودند، و امثال کوروش کبیر، هرگز پس از فتح شهرها، این چنین به ظلم، به غارت و چپاول و زورگویی بر مغلوبین نپرداخت.

به گوینده چنین جمله ایی باید متذکر شد:

 این کشور را "حزب الله" و یا حزب اللهی ها، در اثر جنگی اینچنینی، فتح نکرده است، که او و هم سلکان سیاسی اش، آن را از آن خود بدانند، و با دیگر شرکای خود در این کشور این چنین سخن گویند؛ به واقع این تمام مردم ایران بودند که در یک انقلاب سراسری در سال 1357، حکمرانی را از کف دیگران بیرون کشیده، امروز چند صباحی، آنرا به رسم امانت در دست عده ایی دیگر سپرده اند، که آنان نیز از سر قدردانی، باید امانتداری متواضع، و خدمتگذاری بی مدعا برای این مردم باشند، نه صاحبی سرکش، و متکبری تمامیت خواه؛ این مردمِ نجیب، لایق این حد از تکبر و نِخوت نیستند، برای آنان خدمتگذاری متواضع باشید، نه آقا و سرور و صاحب، آنان را به شیوه اخلاف، مَوالی [2] خود نبیند، و مپندارید.

اما برغم آنچه رفت، متاسفانه تو گویی جریان "اصولگرایی" در ایران، چنین برداشت غلبه جویانه ایی از یکدست شدن قدرت خود در ایران پیدا کرده، و با قبضه قدرت در تمام شئون آن، چنین حسی به آنان دست داده است، اصولگرایان نمی دانند که برای این پیروزی نه خونی داده اند، و نه جنگی کرده اند؛

تنها در یک رقابت نابرابر سیاسی، با سو استفاده از ظرفیت های دو پلهوی قانونی، شبه قانونی و غیر قانونی، و سو استفاده از ظرفیت نهادهای انتصابی، از طریق بهره گیری از رسمِ رایج "حرام خواری های سیاسی" بود که، بعد از رحلت بنیانگذار ج.ا.ایران، با سو استفاده از کرسی های قدرتی مثل شورای نگهبان و... که همواره در اختیار آنان بوده است، دیگر مراکز قدرت و ثروت و رسانه را به مرور، و همچون یک کودتای خزنده قبضه کرده اند، و این در واقع به واسطه یک رانت ناجوانمردانه بود، که به قیمت نابودی ارزش های اساسی انقلابی، ایرانی، موجی از مهاجرت های دسته جمعی، اعتراض های سرکوب شده و... باعث شد تا اصولگرایان به این مرحله از غرور برسند، آنان ناجوانمردانه همه انقلابیون، و گروه هایی مختلفی که آنان را نمایندگی می کردند را، از گردونه قدرت، ثروت، تصمیم سازی و رسانه دور کرده، که این چنین اسب غرور را می تازند.

اصولگرایان که اینک خود را "حزب الله"، "جریان انقلابی"، "جریان ارزشی" و...  می نامند، یادشان رفته است که حتی بنیانگذار این انقلاب نیز چون آنان، اینچنین متکبرانه به مردم ایران نگاه نمی کرد، و رسما خود را "خدمتگذار" مردم می دانست، و اصولگرایان حاکم فعلی، اگر دین داشته باشند، می دانند که در اصطلاح دینی، به این مردم که چنین رهبری هم آنان را "ولی نعمت" خود می دانست، "عیال الله" می گویند، و اگر مردم، طی یک انتخابات آزاد بدون دخالت های بی حد و حصر نظارت استصوابی، رضایت دهند، امثال آنانی که خود را "حزب اللهی"، "ارزشی"، "انقلابی" و... می نامند، تنها می توانند برای دوره ایی محدود، نقش خدمتگذارانی را، در خدمت به "عیال الله" بازی کنند، چه رسد به این که تعیین کنند، چه کسانی باشد، و چه افرادی نباشد.

هر چند که تاریخ شکل گیری و بازی سیاسی اصولگرایان نشان داده و می دهد که آنان همواره جریانی معتقد به تمامیت خواهی و قبضه انحصاری قدرت بوده، و هستند، و خالی کردن انقلاب 57، و دیگر خیزش های رهایی بخش ایرانیان، از محتوای آزادیخواهانه، جمهوری خواهانه و مردمی اش را، همواره رهبری کرده اند، و نسبت به معیارهای اساسی انسانی، اخلاقی، حقوق بشری و حتی قانونی و دینی، پابندی آنچنانی ندارند، آنان خود را "حزب" خدا می خوانند، و در غیبت خدا، به جای او، خدایی کردن را در سرلوحه کار خود دارند، و قدرتی که نیم بندِ انگشت از خداوند کمتر است، را برای خود قائلند!

اما آنان فراموش کرده اند که طبق نص قانونی که آنان را بر مصادر قدرت قرار داد، هر فردی در این کشور از حقوق، مالکیت، و حق برخورداری مساوی از امکانات کشور برخوردار است، حتی رهبر انقلاب در این کشور، تنها یک رای برای خود قائل بود، و همه به صورت مشاع در تمام شئون کشور، مالکیت و حق اعمال تصمیم و تغییر دارند، و کسی، با هر عنوانی نمی تواند جایی را به تیول خود، گروه و ایده اش در آورده، بر آن حکمرانی به استبداد کند، و اصولگرایان به رغم این حقیقت قانونی، عرفی و البته شرعی، و حق الناس و امانتی که در دین بدان تاکید شده است، طی یک فرایند ظالمانه ی "خالص سازی" دهه هاست که به بیرون کردن اغیار از ساختار قدرت، ثروت، اجتماع و... مشغولند، همان کاری که "جنبش اصیل منطقه!" ایی آنها، یعنی طالبانِ پشتون؛ با غیر پشتوها در افغانستان کنونی می کند، و همه افغان های غیر پشتو را به ظلم و تعدی مضاعفی گرفتار کرده است.

مردم ایران و به خصوص جریان اصولگرا باید بدانند که این ویروس کُشنده ی "تمامیت خواهی" کم کم می رود تا به معظلی غیر قابل حل تبدیل، و به سان سرطانی نابودگر، موریانه وار نسوج جامعه صدمه دیده ی ایران از جولان این ایده را جویده، و هرآنچه برای برپایی اجتماعِ با دوام، واجب است را، متلاشی، و شالوده کشور، و کشورداری، در یک جامعه انقلاب کرده، و خواهان آزادی و کرامت انسانی را بر هم ریزد، و آنرا به نابودی و ناکارآمدی کامل مبتلا کند؛

کسانیکه با محور قرار دادن خود، گروه فکری، ایده و اعتقاد خود، منکر وجود، و حقوق دیگران در هر عرصه ایی شده، ظالم هستند چرا که دیگران را از حق طبیعی، قانونی، شرعی و عرفی خود، بی حق کرده اند، و تمام تجربه بشر در زندگی اجتماعی را زیر پا نهاده، و ارزش های انسانی (مروت، جوانمردی، مردمداری و...)، اخلاقی (امانت داری، حیا، رحم و...)، قانونی (قانون اساسی، حقوق بشر و...)، اجتماعی (حد و حدود داری، پایبندی به قانون و...)، حتی دینی (حق الناس، قوانین حاکم بر سنت دینی بیعت، تعهد، قوانین دینی حاکم بر اصل امانت داری و...) را نادیده گرفته، و در هم ریخته، منکر آزادی، کرامت و حق تعیین سرنوشت انسان ها می شوند.

در حالیکه بدون وجود این ارزش های اساسی، آنچه باقی می ماند، نه انسان است، و نه جامعه ایی انسانی، بلکه اقلیتی حاکم و مادام العمر و زورگو خواهد ماند، که بر هرم بزرگی که در قاعده اجتماعی آن باقی مردم قرار می گیرند، حُکم خواهند راند؛ و مردم به بردگانی تبدیل شده که محکوم به گوش به فرمان بودن، خواهند شد، درست همان حکایت چوپان و گله، که توسط آن صاحب منصب طالبانی، خطاب به خراسانیان فرهیخته و ساکن در ایرانشهر باستانی هرات بیان شد، که با اشاره به نعمت حاکم منصوب "امیرالمومنینِ" قندهار نشین خود، ملا هبت الله، چشم در چشم هرویان دوخت و گفت : "چوپان خوبی بر شما نهادیم!". [3]

واقعیت این است که تئوریسین های گفتمانی که خود را انقلابیون کنونی نام می نهند، و به واقع بعد از پیروزی انقلاب 57، به صورت خزنده، انقلابی در انقلاب جمعی و سراسری ایرانیان ایجاد، و مفاهیم اساسی همچون روح حاکمیت مردم در قانون اساسی، رکن رکین جمهوریت، رکن برخورداری انسان ها از حق تعیین سرنوشت، ولی نعمت بودن مردم، اصل مجلسِ عصاره فضایل ملت، مجلس در راسِ امور، رهبری خدمتگذار، حاکمیت مستضعفین، پابرهنگان، کوخ نشینان و... را قلب ماهیت کرده، و اکنون با قبضه تمام منابع قدرت در کشور، از سلاح، بانک و رسانه گرفته تا تمام منابع معنوی آن، شرایطی را ایجاد کرده اند، که در یک تفسیر آشکارا انحرافی و ناجوانمردانه، در حال قبضه کردن کل موجودیت کشور، به نفع یک جناح سیاسی و فکری هستند، و کشور با همه داشته هایش، توسط اصولگرایان خالص سازی و مصادره می شود.

تبلور این شرایط را میتوان در تراوشات فکری و گفتاری این جماعت اقلیتِ حرام خوار سیاسی، اما حاکم شده را، به عینه دید، هرچند پیش از این نیز این افکار در قالب های دیگری، شبه فقهی، شبه انقلابی، شبه دینی و... گفته شده بود، اما این حرکت و ایده خطرناک، هرگز از دید نخبگان و دلسوزان به دور نبوده، و مبازه ایی دامنه دار از زمان مشروطیت تا کنون با آن صورت پذیرفت، تا تفکراتی همچون تفکر شیخ فضل الله نوری حاکم نشود، و برای مقابله با آن اقدامات اساسی، از جمله در این سی ساله اخیر صورت گرفته است، که منجر به زندان رفتن ها، محرومیت کشیدن ها، در حصرها ماندن ها، خالص سازی شدن ها، اخراج ها، ممنوع الکار و فعالیت و مسافرت شدن ها و... و شد؛ و البته خیزش ها و اعتراضات سراسری و گاه میلیونی، که هر از چند گاهی، اعتراض و نارضایتی خود را از این روند به روشنی اعلام می دارند.

این جمله منصوره معصومی اصل، که در خصوص یکه تازی و میدان داری در ارگان رسمی "قرارگاه جهاد تبیین" یعنی شبکه افق صدا و سیما بیان شد، که به جریان به اصطلاح بصیرت افزا، تعلق دارد، و روی آنتن زنده صدا و سیما که : "این مملکت مال حزب اللهی هاست" در واقع برداشتی رک و راست از عقاید تمامیت خواهانه ی، تئوریسین اصلی تفکر اصولگرایان، یعنی محمد تقی مصباح یزدی، و همفکران و مجریان این نظریه، همچون احمد جنتی و... است که آنرا به زبان ساده و بی هیچگونه پرده پوشی بیان کرد، و می کنند.

حقیقت دردناک و غمبارِ به حاشیه راندن جریانات آزادیخواه، دگراندیش، کرامت انسانی طلب، و هواخواه حاکمیت مردم و...، که توسط ایده ی ایدئولوگ هایی همچون شیخ فضل الله نوری ها، محمد تقی مصباح یزدی ها و...، مورد تهدید بوده و هست، و به دنبال روی کار آوردن جریانی است که پایه های فکری آن بر سلطه، تمامیت خواهی، و به محاق بردن مفاهیم اساسی انسانی، آزادی های خدادادی استوار است و...؛

روندی است که در دوره معاصر از انقلاب مشروطه آغاز، و تا به حال، به رغم افت و خیزهایش ادامه داشته و دارد، و منجر به خیزش ها، انقلاب ها و حرکت های جمعی بسیار بزرگی در ایران شده است، که این خیزش ها بر پایه همین تضاد بین منافع حاکمیت، با مردم شکل گرفته، و می گیرند.

روند کنونی نشان می دهد، هر چه پیش می رویم، ایران و ایرانیان در دام تمامیت خواهان، بیش از پیش غرق می شوند، چه کسانی که به مخالفین و دگر اندیشان توصیه به گرفتن گذرنامه و رفتن و مهاجرت از کشور می کنند، چه کسانی که طرح خالص سازی را در دانشگاه، صدا و سیما، ارگان های دولتی و غیر دولتی، نهاد های تعلیم و تربیت کشور و... دنبال می کنند، و کل کشور را متعلق به جریان حزب اللهی! می دانند، و دیگران را از حقوق انسانی و قانونی خود محروم کرده و می کنند، آنان دچار ظلمی آشکار بر مردمِ صاحب این کشور، عیال الله، و ولی نعمتان خود شده، و چنانچه به معاد ایمان داشته باشند، باید بدانند که به خاطر این حق الناسی که از اهل این کشور دریغ می کنند، مورد مواخذه خداوند قرار خواهند گرفت، و چنانچه اعتقادی به معاد و خدا نداشته باشند، بیشک دست طبیعت یقه ظالمین را خواهد گرفت.

این "حزب الله" مد نظر تمامیت خواهان کیست که در مقابل خیل عظیم "عیال الله" قرار می گیرد و این چنین کشور را از آن خود می داند؟!

غور در نظرات رهبران اصولگرایی نشان می دهد که منظور آنان از "حزب الله" در واقع همان معتقدین، و گردن نهادگان و خادمان این روند هستند، که همان نظام خلافت را مد نظر دارد، که به عمد واژه "جمهوری اسلامی" را به کناری نهاده و این نظام را "حکومت اسلامی" خطاب می کنند، که در نهایت، و در صورت تحقق کامل آن، قدرت از مردم خلع، و بین طبقه ایی خاص و یا خاندان های حاکم، دست به دست می شود، و در دایره بسته طبقاتی، خاندانی، تفکری، گروهی و جناحی آنان چرخ خواهد زد. کاری که متجاوزین و سلطه یافتگان نیز بر ملل مغلوب انجام می دهند.

در دیدگاه اینان، مردم در واقع موجوداتی صغیر انگاشته، همچون گله های گوسفند دیده می شوند، که بصیرت، و صلاحیت تصمیم گیری در امور خود را نداشته، و لذا باید بر آنان چوپان و یا مولایی نهاد، و برغم اصل اسلامی "شورا بینهم" امری به رفراندوم مردم نباید گذاشت، و تصمیمات را باید به "مولا" و یا "چوپان" آنان سپرد، و مردم در نقش "مَوالی" ، به هر سو که مولا خواست برده خواهند شد.

این انحرافی آشکار در حاکمیت موازین اخلاقی، دینی، انسانی، اجتماعی است، که این مردم برای حاکمیت این موازین، و برخورداری از کرامت و عزت انسانی، چندین انقلاب بزرگ را، در یک سده گذشته، به انجام رسانده، و برایش خون های پاک و با ارزشی را تقدیم کردند.

 

[1] - منصوره معصومی اصل، عضو شورای مرکزی «شبکه راهبردی یاران انقلاب اسلامی» یا به اختصار «شریان» است، گروهی انتخاباتی که به نظر برای حذف محمدباقر قالیباف و نزدیکانش از مجلس بعدی تشکیل شده، و از همان روزهای نخست موجب اختلاف شدید بین تیم قالیباف و رئیسی شده است. دارای دکترای علوم قرآنی و مشاوره خانواده و قبل ازدواج و مدیر موسسه بیت‌النور؛

[2] - اعراب فاتح بعد از رحلت پیامبر که بر مناطق خارج از شبه جزیره عربی حاکمیت یافتند، مردم غیر عرب تحت سلطه خود را موالی خطاب می کردند، یعنی شهروندانی درجه دوم که به واسطه مولای و سرور و صاحب شان رسمیت می یابند.

[3] - ذبیح الله مجاهد، سخنگوی طالبان با ستایش از کارهای والی طالبان در هرات گفت که "او چوپان خوبی برای مردم هرات است". سخنگوی طالبان که به هرات باستانی رفته بود، این اظهارات را در یک سخنرانی در ریاست اطلاعات و فرهنگ این شهر مالامال از فرهنگ و فرهیختگی بیان کرد. در لغت عربی "راع" به معنی "چوپان" است، از پیامبر حدیثی نقل کرده اند که : "کلکم راعٍ و کلکم مسئول عن رعیتیه" یعنی همه شما چوپان رعیت خود هستید

فتیله جنگ ها را، جنگ سالاران، و جنگ طلبان درست و یا نادرست روشن می کنند، و ملت هایی که در تصمیمِ آغاز و پایان این جنگ ها هیچ نقشی ندارند، ناگزیر، و هاج و واج، گوش و چشم هایشان را به اخبار رسانه ها می سپارند، و در کشاکش قدرتنمایی و وزنکشی صاحبان صحنه های خونبار جنگ، و میدانداران آتش و ویرانی، به شمارش روزهای کشتار، و تعداد انسان هایی می نشینند که سلاخی شده و می شوند، بدن هایی که آماج گلوله ها و بمب ها شده و می شوند، و این همان میزانسنج شدت درگیری، برای شاهدانِ آن خواهد بود. آرزوهایی که بر باد می رود، امیدهایی که دچار ناامیدی شده، خانواده هایی که از هم می پاشند، سرزمین هایی که آبادانی خود را می بازند و...

جنگ های آغاز شده را، انگار پایانی نیست، پرونده هایی که گاه هزاران سال است بسته نشده و نمی شوند، مثل همین جنگ بر سر سرزمین فلسطین، که دهه هاست که تاریخ خونبار آن ورق های پی در پی می خورد، و امروز ما به این پرده خونین و جاری آن رسیده ایم، و شاهد نبردی هستیم که هر دو طرف آن را مقدس می نامند و از شنبه 15 مهرماه (7 اکتبر 2023) کلید خورد، و به واقع یک پرده از هزاران پرده ایی است، که در 75 سال گذشته، ورق خورده، و با این شرایط، ورق های بسیاری نیز در پس خود دارد که خواهد خورد؛

دنیای ما، دنیای بی رحمی ها، شقاوت ها، سفاکی ها، کشتارها، تمامیت خواهی ها و ویرانگری هاست؛ و البته دنیا هرگز صاحب چنین خصلت های ناشایستی نبوده و نیست، و بلکه این خصوصیت انسانِ اشرف مخلوقات، مدعی عقل، اخلاق، خدا و... است، که بانی چنین صحنه های زشتی در دنیا می شود، و آنرا بارها و بارها آفریده، و بازآفرینی کرده، گسترش می دهد، و مدیریت می کند؛ در نبود انسان ها، به حتم دنیا زیباتر، سالمتر و آرامتر از اینی خواهد بود که هست؛ من اگر جای خدا بودم، به حتم از آفریدن چنین موجودی منصرف می شدم.

چراکه دیگر شریک فعالِ ما انسان ها در این دنیا، حیوانات هستند که تنها به قصد خوراک، جفتگیری و دیگر دلایل حیوانی، از هم می کُشند، ولی ما انسان ها علاوه بر دلایل حیوانی، برای آرمان و آرزوهایی که تنها برای دارندگانش محترمند، نیز می کشیم؛ حتی برای تفریح و تفرج عده ایی به کشتار انسان ها و حیوانات مبادرت می کنند؛ گاه مست از باده ی تسلط بر تمام ثروت و منابع کره زمین (آب، خاک، جنگل و...)، که همه را ملک طِلق انسان، و در خدمت او می دانیم، در فکر تصاحب سرزمین های همدیگریم، و برای این نیز کشتار می کنیم؛ گاه انسان در فکر تسلط ایده هایی است که تنها نزد صاحبانش بهترین تلقی می شوند، برای تسلط ایده ها و آرمان های مان نیز کشتار می کنیم؛ یا در پی حکمرانی نژادی بر جهانیم، که آنرا برترین نژاد تعریف می کنیم، برای تسلط نژادمان بر جهان نیز کشتار می کنیم؛ و یا برای تسلط مذهب مان به کشتار روی آورده، مذهبی که تنها پیروانش، آنرا بهترین دین دانسته، و آنرا لایقترین برای تسلط بر جهانِ انسانی می دانند، برایش حاضرند، از دیگرانی که از آنان نیستند، مثل آنان فکر نمی کنند، و مانع یکه تازی آنان هستند، حمام خون به پا کنند و...، اینجاست که کشتارها از همدیگر، مجوز دینی، ایدئولوژیک، قانونی، منطقی، لازم و واجب بودن و... می گیرند، آنرا تشدید کرده، و هر بار بدون وجداندرد، آنرا از سر می گیریم، و بر تعدد کشته های از همدیگر، مجلس جشن به پا می کنیم.

فلسطین یک سمبل کشتار و ویرانی، در همین مقوله هاست، نبردهای دنباله دارِ قدیم و معاصری که انگار پایانی بر این پرونده خونین وجود ندارد؛ نمی دانم برای فلسطین چه مقدار از انسان ها کشته شده اند، فقط همین را می دانم، که زمین اورشلیم بارها و بارها، با خون تپه هایی از اجساد سربازان مهاجم و مدافع آن، سیراب شده، و از زمان رومیان بدین سو، این سرزمین بارها و بارها، دست به دست شده، و می شود، و هر که از راه رسید، و قدرت لازم را یافت، بر اساس تسلط مذهبی، نژادی، قومی و... بر این نقطه، بر تلی از اجساد دیگران، پیروزی خود را جشن می گیرد، درست مثل همین چند روز پیش که حماس در یک غافلگیری مشکوک، نبردی را استارت زدند، و تا میانه های سرزمین تحت حاکمیت صهیون ها پیش رفتند، و در یک روز، 1300 نفر از آنانرا کشتار کردند. 

و عده ایی در گوشه و کنار دنیا، از جمله در همین میدان فلسطینِ خودِ ما در تهران، جشن گرفتند و شادی کردند، اما این جشن را دیری نپایید، و کشتار متقابل، و جشن و پایگوبی طرف مقابل شروع شد، و تاکنون هزاران نفر زیر آوار ساختمان های فرو ریخته، و انفجارات پی در پی و بی وقفه، در غزه و دیگر مناطق فلسطینی و اسراییلی جان داده و می دهند، و تازه وزیر دفاع اسراییل از "وحشی های حماس" می گوید و به سربازانش وعده ورود به غزه [1] را می دهد، تا از درون آنرا ببیند! [2] و لابد کشتار اصلی را بعد از آن همه ویرانی و خونریزی و...، تجدید کنند.

بیش از هزاره است که سنگی در چاه ویل (بدون ته) خاورمیانه افتاده، و هزاران عاقل، توان بیرون آوردن آن را ندارند، تنها در همین فقره غزه، دو میلیون نفر در بزرگترین زندان سر باز جهان، در باریکه ایی با عرض و طول بسیار کم، گرفتار آمده، به هر سو که فرار می کنند، دیوار است و فنس های بلند، و گذرگاه هایی که بسته مانده اند، تنها گزینه ایی که دارند، ماندن و مردن است، چرا که نه کشورهای همسایه ی همکیش و همزبانِ آنان، دیگر توان پذیرش مهاجر و پناهندگانی جدید، و بیش از آن که در گذشته پذیرفته اند را دارند، و نه این مردم می خواهند خانه و کاشانه خود را رها کرده و بروند، تازه اگر تصمیم به رفتن هم بگیرند، و راهی هم باز شود، این رفتنی است که معلوم نیست دیگر بازگشتی برای آنان وجود داشته باشد، یا خیر.

و جنگ سالاران پشت این همه دلایل مذهبی، تاریخی، منطقی و غیر منطقی که برای جنگ و نبرد تدارک دیده شده، پنهان شده و همچنان محکم و استوار، بر طبل و بوق جنگ نواخته، راهی برای خلاصی از جنگ و کشتار نیست؛ به نظر می رسد انسان تا زمانی که به ارزش های انسانی، و اخلاقِ انسانی باز نگردند، و خود، ایده، دین، نژاد و... خود را حق مطلق بداند، حکایت جنگ ها، همچنان باقی است، و این روند ادامه خواهد داشت؛

در این سو چشم هایی وجود دارد، که به دیدن گرسنگی، تشنگی، قساوت، کشتار، آوارگی و... در خاورمیانه عادت می کنند، و سو استفاده گرانی که منطق جنگ را همچنان ترویج و تئوریزه کرده، و گسترش می دهند، دیگر کشته شدن مردم افغانستان، فلسطین و... به دست طالبان جنایتکار، جانیان صهیونیسم، تروریست های سنگدل و افسارگسیخته مسلمان و... کاملا عادی شده است، گرسنگی مردم افغانستان و فلسطین، یمن، ایران و... کاملا نادیده گرفته می شود، زنان شان در بدترین وضعیت قرون وسطایی، برایشان قانون نوشته می شود، حتی از تحصیل، کار و مسافرت محروم می شوند و... نه گوشی به فریاد شان حساس است، نه چشمی به غم شان گریان، ملت هایی فراموش شده، در تکرار جنایت، کشتار، غارت و ظلم رها شده اند، چشم های دنیا به دیدار ظلم و ظالم، کشتار و غارت و جنگ، آوارگی و گرسنگی و حوادث تلخ و... دارد عادت می کند و...، 

این بزرگترین خطر برای انسانیت است، این همان ناقوس خطری است که نواختن آغاز کرده، و همه ی ارزش های انسانی و اخلاقی را به سخره گرفته است، شاید به جایی برسیم که دنیا بگوید، این ملل وحشی را به حال خود رها کنید، تا آنقدر از هم بکشند، تا تمام شوند، و دنیا از چنین آوردگاه جنایتکارانی این چنینی رها شود، تا بلکه چشم و گوش جهان از دیدن این همه پلیدی خلاص گردد!

[1] - منطقه غزه شامل 2 میلیون نفر جمعیت در مساحت 360 کیلومتر مربع است. این منطقه از دو طرف با اسرائیل، از یک طرف با دریای مدیترانه در کنترل نیروی دریایی اسرائیل و از یک طرف با خاک مصر همسایه است

[2] - گالانت (10/19/2023 08:59 PM) یوآو گالانت، وزیر دفاع اسرائیل، در یک سخنرانی در جمع نیروهای نظامی این کشور در مرز غزه گفته است «شما الان غزه را از دور می‌بینید، به زودی از داخل آن را خواهید دید. فرمان خواهد رسید.» ناظران می‌گویند اظهارات او نشان می‌دهد که آغاز یک حمله زمینی ممکن است نزدیک باشد.  ارتش اسرائیل پیش از این اعلام کرده بود که نیروهایش به منظور افزایش آمادگی جهت انجام عملیات برای مراحل بعدی جنگ، در سراسر خاک این کشور استقرار پیدا کرده‌اند. وزیر دفاع اسرائیل روز دوشنبه (تاریخ انتشار: ۱۴:۱۶ - ۱۷-۰۷-۱۴۰۲) گفت که اسرائیل در حال تشدید تدابیر خود علیه نوار غزه است. این محاصره کامل شامل ممنوعیت ورود مواد غذایی و سوخت نیز می شود. او ادامه داد که این اقدام بخشی از نبرد علیه "مردم وحشی" است 

آلوده ترین مناطق دنیا به کشتارهای بی قید و قانون از انسان ها، مملو از کلاشینکف هایی [1] است که انگار کارخانه ساخت آن، به مثال روند تکثیر کشتار، ترور و تروریسم در جهان، تمام نقاط دنیا را به خود آلوده کرده است. هر جا کشتاری جمعی از انسان ها در جریان باشد، این سلاح سبک، ساده و روان، خود را بدانجا رسانده و نقش آفرینی موثری خواهد کرد، تو گویی بر تولید و توزیع این سلاح مرگبار در جهان، هیچ قاعده و قانونی حاکم نیست، و مثل کاردهای آشپزخانه در  هر مغازه ایی قابل خرید است، و هر گروهی که بخواهد راه دستیابی به اهداف خود را بر مبنای زور سلاح تعریف کند، تُجار این اسلحه ی خونبار، آماده اند به زودی آنانرا، به هر میزان که بخواهند، بدین اسلحه مسلح کنند؛ تمام قاره های جهان از امریکا، آسیا، افریقا و حتی اروپا، اکنون در سیطره و گسترش این سلاحند، سازنده این سلاح شرق است، و تو با دیدنش به یاد نبردها و ایده چریکی نظامیان سازمان یافته شرقی می افتی که خود را جنبش های آزادیبخش خلق می نامند، و بعد از سیطره، حاکمیت های دیکتاتوری مخوفی را ایجاد می کنند.

از ساده ترین تا مخوفترین، از کم تعدادترین تا گسترده ترین گروه های تروریستی، آزادیبخش، و یا حتی ارتش های مجهز جهان، بدین سلاح تجهیز شده اند، و البته ما هم از این قاعده مستثنی نبودیم، چرا که بعد از تحمیل یک جنگ خسارتبار هشت ساله، در 31 شهریور 1359 به ملت ایران، و قرار گرفتن ایرانیان در مقابل ارتش سراسر مجهز به کلاشینکف صدام، ما نیز به زودی به این سلاح مجهز شدیم، تا فروشندگان این سلاح هر دو سوی این میدان را به بازار فروش سلاح های خود تبدیل کنند؛

گرچه ارتش رسمی ایران، به اسلحه انفرادی ژ3 [2] مسلح بود، و داوطلبان رزمنده ایی چون ما نیز، قاعدتا همراه و همدوش آنان در این نبرد، باید به ژ3 مسلح می شدیم، اما اینطور نشد، ما همرنگ آنان در این جنگ نشدیم، و همرنگ با دشمن خود، به کلاشینکف تجهیز شدیم؛

چراکه سن و سال و قامت نحیف رزمندگان کم سن و سالی که باید از طریق بسیج مردمی در جنگ سهیم می شدند، نه توانایی حمل سلاح سنگین و قدرتمندی مثل ژ3 را داشتند، و نه کتف های شان آنچنان قابل بود، که لگد های ژ3 را، بعد از هر شلیک تحمل کند، و نه حتی قد و قامت چنین رزم آورانی به قدر کافی بلند و قوام یافته بود، که ژ3 را بعنوان سلاح، در نبرد هجومی خود بکار گیرند. این بود که کلاشینکف را مناسب این ارتش سازماندهی شده با اکثریت نوجوانان، دیدند، که باید در این جنگ هشت ساله برای مواجهه با صدام، به کار گرفته می شدند.

کلاشینکف هم سبکتر، هم استفاده از آن آسانتر، و هم مافیای بین المللی تولید و توزیع این سلاح آماده بودند، تا گلوله و سلاح را در مقیاس زیاد، و به راحتی در اختیار ما قرار دهند، در طول جنگ تنها کمبودی که احساس نشد، همین سلاح و گلوله کلاش بود، هیچگاه نشنیدم که از لحاظ تامین این سلاح و گلوله هایش دچار کمبود باشیم.

این سلاح انفرادی عمومی ما داوطلبان مردمی در جنگ بود، که با آن همراه بودیم، در دنیای کودکانه خود، بدان عشق می ورزیدم، مونس ما در شب های تاریک جنگ بود، آن را بر دوش و یا سینه خود با افتخار می آویختیم، بخشی از تن ما شده بود، به هنگام عبور از آب، مراقب بودیم خیس و یا گل آلود نشود، همواره به تمیزی اش مطمئن می شدیم، زیباییش برای ما مهم بود، به هنگام تحویلش از بخش تسلیحات، مراقب بودیم، زیباترین، سالمترین، نو ترین و البته بهترین آن را تحویل بگیرم، و به همان صورت در پایان دوره، تحویل دهیم تا باز چه کسی آنرا مالک شود، همانگونه که از مالک سابقش اطلاع نداشتیم، که از زنده ماندگان نبرد قبل بود، یا شهدایی که به خاک سپرده شده بودند.

خشاب های سی تیرش به وفور، و چهل تیر، و هفتاد و پنج تیرش نیز کم و بیش وجود داشتند، اما سینه بندهای بِرِزِنتی ما، طبق استانداردهای تعریف شده، جای سه خشاب سی تیر، و دو نارنجک دستی در کناره هایش داشتند، که بدین طریق، هر جنگاوری چهار خشاب سی تیر، یعنی 120 تیر با خود حمل می کرد و در طول نبرد سعی می کرد، تا رسیدن به مهمات دشمن، یا رسیدنِ تدارکات مجدد، این تعداد تیر را در روند جنگی خود مدیریت کند، تا کم نیاورد، و همواره مسلح و آماده باقی بماند.

 در سال های ابتدایی جنگ، اکثر کلاشینکف ها، قنداق دار بودند، و تنها تعداد کمی از نوع تاشو در دسترس بود، حال آنکه آرزوی داشتنش را همیشه در دل داشتیم، و داشتنش نشان عنوان و شخصیت، در سازمان رزم بود، و نگاه ها را به دارندگان خود خیره می کرد، آن تعداد کم نیز متعلق به فرماندهانی بود که سهم آنان در تجهیز این کلاش های تاشو می شد، اما در انتهای جنگ کلاشینکف های تاشو، که قنداقی فلزی داشتند که در زیر سلاح جمع می شد، و آنرا خوش دست تر، کوتاه تر و راحت تر برای حمل می کرد، فراوان تر شدند، و این سلاح تاشو، با قد و قواره ی کوتاه خود، بسیار با قد و قامت امثال ما هماهنگ تر بود.

کلاشینکف عامل کشتاری بسیاری از جهانیان شده است، و امروز چشم بگردانی دنیایی از انسان ها را خواهی دید که با این سلاح، دستیابی به اهداف، و یا حق خود را جستجو می کنند، کلاشینکف، مثل دیگر سلاح های موجود در جهان، مشتری و اهداف نمی شناسد، هر دست اماده به کشتاری را بیابد، بیدرنگ در آن جای خواهد گرفت، هم در دست گروه های آزادیبخش، هم در دست تروریست های آدمکش و...، و در کل سلاحی آماده و در خدمت آدم کشی است.

باشد که روزی زمین از سلاح های مرگبار پاک شود، و شعار #نه_به_جنگ آنچنان فراگیر گردد، که جنگ طلبان به حاشیه گود انسانیت رانده شوند، و دستان انسان ها به قلم و ابزار های کار عادت کند؛ دستیابی به حق تعیین سرنوشت، و دیگر حقوق اولیه و ثانویه انسان ها، منوط به داشتن سلاح های مرگبار نباشد، گوش ها بیشتر در معرض کلام و سخن باشند، تا صدای شلیک های پیاپی و خونبار سلاح هایی که هر روز جماعتی را هدف گرفته، و بی جان می کنند؛ و نبردهای خونبار و بی پایان، به مسابقه کار، اخلاق، علم و سخن در میان انسان ها تبدیل گردند.

یکی از نشانه های رسیدن انسان به مقام انسانیت، همانا اعلام و اجرای خلع السلاح جهانی خواهد بود، تا پیش از آن، این مسابقه در کسب هرچه بیشتر توان کشتار است، که ذهن و انرژی انسان ها را به خود مشغول خواهد داشت، و کثرت سلاح و مهمات در جهان، نشانه دوری انسان از انسانیت، اخلاق و... است، مسابقه ی هر چه بیشتر مسلح شدن در زمین، نشان از نابرابری، بی عدالتی، کم فروغی اخلاق و انسانیت دارد، و نشانه ایی از رسیدن به عدالت و انسانیت و حتی خدا نخواهد بود.

اتکای انسان به سلاح، نشانی از تعطیلی حکمت، علوم و منافع انسانی، اخلاق و ارزش های معنوی و انسانی دارد، که این روزها به اکسیری در منطقه ما تبدیل شده است، از این رو، کارخانه های تولید وسایل آدم کشی می سازند، و جنگجویان هم آن را در عدد و شمار بسیار، شلیک می کنند، جنگ مقدس است، و کشتار ثواب؛ و هر طرف با ایدئولوژی که بدان سخت معتقد است، این روند ظالمانه و غیر انسانی را توجیه، و بلکه لایق اجر و افتخار و سعادت دنیایی و آخرتی می نمایاند.

کلاشینکف ها و... بدون هیچ احساسی به جمجمه و تن انسان ها شلیک می کنند،

هر روز خونسردتر و بی رحم تر از قبل، 

در این آوردگاه خون و کشتار،

دلباختگان به زندگی، پامال جنگ طلبانند،

جنگ خسارتبار هشت ساله با صدام، پای کلاشینکف را به ایران نیز باز کرد،

هدیه ایی از شرق برای کشتار،

در دست کسانی که نبرد را، زندگی خود کرده اند؛

تولید کنندگانش آنرا برای کشتار ساختند،

برای آنان مهم نیست چه کسی قربانی آتش آن خواهد شد،

مهم این است که بهایش در جیب های گشاد آنان سرازیر شود،

می توان کُشت و کشت و کشت،

از سازنده اش باید تشکر کرد؟!

کلاشینکف اسلحه فقرا،

و اکثرا برای کشتن فقرا به کار می رود،

ارزان و بی دردسر،

در دسترس همه برای کشتار،

و ماشه هایی که می چکانند

و آتشی که از نوک لوله ها می جهند،

که هم چشم تو را کور می کند و هم دشمن را به وجود و مکانت مطلع،

تا زیر آتشت بگیرند، او نیز بکشد آنچنان که تو مشغول کشتاری

این چرخه کشتار است که تمامی ندارد.

[1] - کَلاشْنیکُف به‌طور خلاصه: کِلاش به روسی: калашников، آوانگاری: kalashnikov همچنین شناخته شده با نام کِلاشینکُف خانواده‌ای از تفنگ‌های تهاجمی با «آتش تحت اختیار» است که کنسرن کلاشینکف آن را تولید کرده است. این سلاح با فشنگ‌های کالیبر ۳۹×۷٫۶۲ تغذیه می شود و با فشار غیرمستقیم گاز باروت مسلح میشود و دارای برگه ناظم آتش سه وضعیتی است که سلاح را به ترتیب(از بالا به پایین) به سه حالت ضامن، رگبار ( خودکار ) و تک تیر ( نیمه خودکار ) درمی‌آورد. AK مخفف آفتامات کَلاشنیکُف به روسی: Автомат Калашникова، آوانگاری: Avtomat Kalashnikov است. آفتامات در زبان روسی به معنای اسلحه خودکار می‌باشد و عدد ۴۷ نیز اشاره به سال ۱۹۴۷ است که اسلحه مزبور به‌وفور در خط تولید قرار گرفت. نام این سلاح برگرفته از نام طراح آن میخائیل تیموفویچ کلاشنیکُف است. (وی طراحی این اسلحه را با الهام از اشتروم گور ۴۴ که یک سلاح ساخت آلمان نازی بود انجام داد و به‌دلیل اتمام جنگ و از هم پاشیدگی ارتش آلمان (۱۹۴۵–۱۹۳۵)، بسیاری از طرح‌های نخبگان آلمانی در بسیاری از زمینه‌ها، توسط امریکا، شوروی و دیگر کشورها به سرقت رفته و بسیاری از آن‌ها، بعدها با نام‌های دیگری ساخته و رونمایی شدند. مدل تولید چین AK-47 از مشهورترین انواع کالاشنیکف هستند. از زمان آغاز تولید این سلاح تاکنون بیش از ۲۰۰ میلیون قبضه کلاشنیکف در شوروی و کشورهای دیگر ساخته شده‌است. بنابر آمار، مسلسل کلاشنیکُف طی ۵۰ سال گذشته بیش از بقیه انواع مسلسل‌ها، چه در دست انقلابیون و چه توسط نیروهای نظامی و امنیتی، برای کشتار به‌کار رفته‌است. سازنده این اسلحه میخائیل کلاشنیکف گفته که هر وقت می‌بینم اسلحه‌ای که برای دفاع از کشورم دست گروه‌های تروریستی است از خود می‌پرسم چه شد که این اتفاق افتاد؟ کاش به جای آن یک ماشین چمن زنی خلق میکردم از حدود ۵۰۰ میلیون تفنگ در جهان، در سال ۲۰۰۴، حدود ۱۰۰ میلیون آن‌ها از خانواده کلاشنیکف بودند.

[2] - ژ۳، به آلمانی: Gewehr 3 یک تفنگ جنگی اتوماتیک ساخت شرکت هکلر و کخ آلمان با همکاری شرکت دولتی اسپانیایی CETME است.[۱] به این جنگ‌افزار به اختصار ژ۳ گفته می‌شود. این جنگ‌افزار در سال ۱۹۵۹ به عنوان سلاح سازمانی ارتش آلمان انتخاب شد و از آن پس در طی چهل سال بیش از شصت کشور مانند ترکیه، یونان، سوئد، پاکستان، استونی پرتغال، مکزیک و ایران آن را به کار بردند، راز موفقیت ژ۳ در سادگی و ارزانی ساخت آن است. این سلاح با فشنگ پرقدرت کالیبر ۵۱×۷٫۶۲ میلی‌متر ناتو تغذیه می‌شود و می‌تواند در حالت نیمه اتوماتیک (تک تیر) و اتوماتیک (رگبار) عمل کند و مدلی نیز با قنداق تاشو دارد. این سلاح که در زمان جنگ ایران و عراق در بین عراقی‌ها به توپ دستی معروف بود برای قدرت زیاد در نابودی اهداف از سوی ایران استفاده شد. ارتش آلمان در سال ۱۹۹۷ تفنگ ژ ۳۶ را جایگزین ژ ۳ کرد. 

شهرهای مهم جهان، در پای قله های بلند و در کنار رودها و دریاها شکل گرفته اند، این است اهمیت آب برای زندگی، که این روزها در کشور ما به تاراج می رود؛ و ایران نیز در این زمینه استثنا نیست و در گرداگرد قله ی 4811 متری سبلان شهرهای مهمی ساخته شده اند که در شکل گیری تاریخ ایران نقش اساسی داشتند، از جمله این شهرها، می تواند به شهر اردبیل اشاره کرد که جایگاه آن در ساختار فکری و شکل گیری سلسله صفویان بر کسی پوشیده نیست، و اینان نقشی اساسی داشتند، این شهر اکنون در پای سبلان، نظاره گر هر روزه ی این قله است، و در افق غروب، خورشید خود را در آن جستجو می کند، یا شهرهای مشکین شهر، سرعین، سراب و... و من در این حرکت، به صعود به سومین قله ایران (به لحاظ ارتفاع)، یعنی سبلان و یا در گویش محلی "سلطان ساوالان" می اندیشم.

در هر صعودی باید ابتدا مسیرهای عمومیِ صعود را امتحان کرد، که بیشترین عبور از آن، تا کنون صورت گرفته است، این یعنی همان استفاده از عقل جمعی، از این لحاظ که این مسیرها امن ترین، ساده ترین و بهترین مسیر صعود خواهند بود، که افراد زیادی آن را امتحان کرده، و عقل جمعی آنرا مناسب ترین راه به سوی قله یافته، و از آن، بارها و بارها، و در جمعیت های زیاد، سود جسته اند.

همنوردان بسیاری مناسب ترین مسیر برای صعود به قله سبلان را، در کنار شهر لاهرود و از کنار چشمه آبگرم  شابیل جسته اند، لاهرود در 50 کیلومتری اردبیل، و شابیل در 25 کیلومتری لاهرود قرار دارند، اما اگر بخواهیم قبل از صعود در یک شهر مهم، در اطراف قله سبلان، لحظات قبل و بعد از صعود را طی کنیم، بهترین محل استقرار برای دستیابی سریع به این مسیر عمومی، شهر خیاو [1] یا همان مشگین ‌شهر فعلی خواهد بود، که خود یکی از 5 شهر مقصد گردشگری استان اردبیل است، که از مکان های تاریخی و... و از دیدنی های بسیاری برخوردار است،

به غیر از این، به حتم در روزهای معمول (که این مقدار همنورد در منطقه نباشند)، می توان در شابیل نیز اتاق هایی برای استقرار یافت که تلاش برای رزرو چنین اتاق هایی، در اولویت همنوردانی خواهد بود که می خواهند همهوایی خود را با سبلان در پای این قله تجربه نمایند، و از چشمه های آبگرم  قوتورسویی و شابیل نیز در این نزدیکی سود جویند.

و البته شابیل خط آغاز حمله، برای یک صعود افتخارآفرین به سبلان است، و از اینجاست که اتومبیل های شاسی بلند مناسبِ حرکت در چنین جاده هایی، با دریافت 250 هزار تومان، شما را بعد از 50 دقیقه تا یک ساعت، به پناهگاه خواهند رساند، جایی در ارتفاع حدود 3700 متری از سطح دریا، که از آنجا به بعد، همنوردان باقی مسیر را پیاده تا قله طی خواهند کرد.

برای رسیدن به این قلعه، از شهر تهران خود را باید به استان اردبیل، به مرکزیت همین شهر رساند، فاصله ایی حدود 591 کیلومتر، که من آنرا در مسیر شهرهای راژیان (نام قدیم شهر قزوین)، زنجان، و سپس با جدایی از جاده زنجان به تبریز، از طریق گردنه "سرچم" راهی سمت شمال شده و با عبور از شهر هیر، به سوی اردبیل، راه خود را ادامه دادم. ساعت حدود 13 و 54 دقیقه ظهر بود که بعد از هفت ساعت و 50 دقیقه حرکت در جاده های شمال باختری کشور، به اردبیل رسیدم.

کرایه تاکسی های بین شهری معمول بین تهران تا اردبیل 620 هزار تومان است، که سه نفر مسافر سوار می کنند، و من با دو همسفر دیگر، این مسیر را با صحبت و سخن از این سو و آنسو، سفرِ نزدیک به هشت ساعته خود را، کوتاه و گذرا نمودیم.

خاطرات یک سرطانی، او از درمان می گوید :

یکی از همسفران، در این سفر می گفت: 5 کلاس بیشتر درس نخواندم که پدرم مرا از رفتن به مدرسه باز داشت، و به چوپانی، در کنار رمه هزار راسی امان گمارد، گفت "مدرسه بدرد شما نمی خورد." او که متولد 1358 خورشیدی است با صورتی شکسته و تکیده و تنی لاغر، دندان های صدمه دیده و ریخته، اکنون با حدود 44 سال، سن بیشتری را در صورت خود نشان می دهد، چرا که از سال 1383 و در سن حدود در بیست و چند سالگی، مبتلا به سرطان روده می شود، و این بیماری، در بدن او در این سال، به اوج خود می رسد.

بعد از نا امیدی پزشکان متخصص سرطان در ایران از درمانش، به او گفتند "برو برای خود دعا کن، دیگر کاری از دست ما، برای درمان شما نمی آید"، کار به جایی رسیده که دیگر توان حرکت هم نداشتم، مدارک پزشکی ام را به آلمان فرستادم، آنها هم گفتند که "این دیگر کارش تمام است"، خندیدم گفتم "کار من خیلی وقته که تمام است!" گفتند "چطور؟!" گفتم "از آن زمانی که خدا مرا مرد آفرید، کار من را تمام کرد، مرا برای مشاوره روانپزشکی به بخش روانی ها فرستاند، کارشناس رواندروانی گفت او به لحاظ روانی از از ما هم سالم تر است؛ تمام اجزای بدنم سرطانی شده بود، دیگر راهی به نظرم نمی رسید، به ایران بازگشتم.

در این موقع با مرگ و زندگی دست و پنجه نرم می کردم، این بود که ناامید از شیوه های درمان دارویی و پزشکی، به شیوه درمانی روی آوردم که، معمول نیست، و از این اصل سود می جوید که، سلول های سرطانی را از دسترسی به غذا در بدنم دور نگه می داشتم، این بود که، در اولین حرکت در مدت 45 روز از خوردن هر غذایی خودداری کردم، تا به سلول های فعال سرطانی در بدنم هم غذا نرسد، بعد از 45 روز، به مدت هشت سال، تنها روزی یک تخم مرغ و یک سیب زمینی آبپز می خوردم، و با این شیوه، بر سرطان خود غلبه کردم، و از آن موقع تا حالا حدود 19 سال است که زنده ام.

در عین حال او انتظار دارد که با این وضع جسمی فعلی اش، بیش از 14 ماه دیگر! زنده نماند، و می گوید :  "به همسرم وصیت کرده ام و گفته ام که، بعد از مرگم اگر کسی برای من گریه کند مدیون من است، کسی اگر برای من مجلس گرفت، مدیون من است، شما اجازه ندارید برای من خرج عزا کنید"،

او از 19 سال قبل، در اوج بیماری، تمام اموال و دارایی خود را؛ به حالت نصف، بین همسر و تنها فرزندش تقسیم، و اسنادش را به نام آنان می کند. او اکنون می گوید که "از این دنیا دیگر خسته ام"، و دلش با ادامه مسیر زندگی در این دنیا نیست، و اکنون دیگر خود به استقبال مرگ می رود.

او می گوید "به جز خدا به هیچ چیز دیگری اعتقاد ندارم"، او بهشت و جهنم را در همین دنیا می داند، و معتقد است که "کشورهایی مسیر توسعه و پیشرفت رفته اند که از خرافات عبور کرده اند، از جمله خرافات موجود در این دنیا، همین مراسم معمول کفن و دفن است که ما را در شرایطی قرار داده که سر زندگان بزرگ روزگار ما، در میان خاک گورهاست، تا مرده ایی را زنده کنند، و او را سر بر آسمان کشند، این بدبختی دنیای ماست."

می گوید : "فرزند ارشد خانواده هستم، پدرم که مُرد، در اصفهان بودم، خود را به شهر خود رساندم، و مراسم دفن او را بدون تشریفات معمول، به انجام رساندم، به محض رسیدن به محل، در اولین حرکت خود را به استاد سلمانی سپردم، و ریش و سر و صورت خود را مرتب کردم، پیراهن سفید و تمیزی پوشیدم، و بعد از دفن به اهل او، غذا دادم، و میکروفن را گرفتم و اعلام کردم به عشق پدرم که همه او را می شناسید، و از زحمات او خبر دارید، بخورید و بیاشامید، انتظار دیگری از شما ندارم، حتی فاتحه ایی. به چهلمین روز نرسیده، اموالش را بین وراثش تقسیم کردم، و خیال همه را از سهم خود راحت نمودم، همه گفتند آبروی ما رفت! اما بعدها از من تشکر کردند."  

و ادامه داد : "خداوند عقل داشته است که این امکانات را در دنیا برای زندگی بشر آفریده است، خداوند از بهشت گفته، و راست گفته؛ از جهنم گفته، و راست گفته؛ اما بهشت همین فراهم کردن بهترین امکانات برای مردم دنیاست، بهترین اتومبیل، بهترین دارو، بهترین منزل، بهترین بیمه و تامین اجتماعی و... فراهم کردن همین ها خود بهشتی است که منظور خداوند است، و هر کس برای فراهم کردن آن رسالتی دارد. فایده اسلام و هر دین و آئینی باید انسانیت، شعور، نظافت، شخصیت و... باشد، همین است که در اروپایی ها تا حدودی آن  آن را اجرایی کرده اند."

و ادامه داد : "در زندگی آدم نباید کم بیاورد، به هیچ وجه نباید کم آورد، و من کم نیاوردم و تسلیم نشدم و بر بیماری غلبه کردم، اما متاسفانه این روزها همه چیز شده پول، آن هم به هر قیمتی؛ مردم تلاش می کنند به پول برسند، به هر قیمتی که شد! عقلشان به چشم شان است، البته روزگار ما نشان داده است که اگر پول نداشته باشی، این از بیماری سرطان هم بدتر است، سرطان داشته باشی بهتر است که پول نداشته باشی، بیماری سرطان به بی پولی شرف دارد.

من ماهی 28 میلیون تومان هزینه دارم، دارو، خرج و... یک قرص کانادایی آتاکول می گیرم که هر 60 تای آن یک میلیون و چهارصد هزار تومان برایم هزینه در بر دارد، و در چند روزی تمام می شود، یک تزریق برای شیمی درمانی، 90 میلیون تومان است، که آمپول ایرانی این تزریق خود 8 میلیون تومان است، ولی پدر بیمار را در می آورد، همین قرص آتاکول ایرانی اش ارزان است، ولی باز بیمار را بیچاره می کند.

این روزها بدنم گوشت اضافه می آورد، این ها نشانه سرطان است، هر بار آنها را فریز می کنم و بعد از یک هفته دوباره بیرون می آیند، انگار دوباره بیماری ام باز گشته است؛ زمانه ی بدیست، نه تامین اجتماعی درستی داریم و نه دارو و درمان درستی، یک بار برای 30 میلیون وام، درخواست کردم، گفتند ضامن و... می خواهد، گفتم اگر این داروها را مصرف نکنم حالم بد می شود، گفتند نمی شود، باید تشریفات وام حل گردد، بعد از 23 سال فعالیت و کار در این کشور و دادن حق بیمه و...، با همین حال بیماری، هر بار، باز به وسیله کارم، بوسه می زنم و می گویم "تنها کسی که مرا در این رنج و بیماری رها نکرد، تو بودی، باقی همه مرا گذاشتند و گذشتند."

از کنار مزارعی می گذریم که کشاورزان مشغول سم زدن هستند، باد بوی سم را به داخل اتومبیل در حال عبور ما می آورد، می گوید : "این بی وجدان ها قاتل مردم هستند، همین سموم است که ما را به انواع سرطان ها مبتلا می کند." و از وجدان و اخلاق و انسانیت می گوید که در حال رخت بر بستن از جامعه ماست.

وجدان، اخلاق و انسانیت بالاتر از هر قانونی :

و او راست می گفت، از مواهب این دنیا گاهی چیزهایی شرعا و قانونا به شما می رسد، و می شود آنرا قانونا و شرعا خورد، اما به لحاظ انسانی، وجدانی، اخلاقی هرگز قابل مصرف و تصرف نیستند. مثالش معلمی بود که فرزندی نداشت، او پیش از مرگ وصیتنامه درستی ننوشت، تا از همسرش بعد از مرگ، در مقابل اهل خود، حمایت کند، و در یک مرگ نسبتا ناگهانی، مُرد، قاعدتا اموالش به برادرها و... می رسید، و قانونا و شرعا تنها یک هشتم از آن اموال، سهم این همسر می گردد، از قضا چیزی نگذشت که وراث اقدام کردند، و این زن را که 50 سال با این مرد زندگی کرده، و با هم، و در کنار هم این زندگی را فراهم نموده بودند را، از خانه و کاشانه و حتی اجناس خانه و زندگی اش محروم کردند، او اکنون در سنین پیری، در نبود همسرش حتی سرپناهی برای ادامه زیست، در این دنیای خالی از اخلاق، وجدان و انسانیت ندارد، و مستاجر شده است. بله شرعی و قانونی این اموال به وراث همسرش می رسد، اما هرگز به لحاظ وجدانی، اخلاقی و در منش انسانی، چنین زندگی و حاصل آن، به آنان تعلق نداشت و ندارد.

جمعیت در حال صعود بر قله سبلان بعد از پناهگاه

جمعیت در حال صعود به قله سبلان، بعد از پناهگاه

یادداشت های پراکنده راه :

 از بزرگراه زنجان – تبریز، در یک سه راهی جدا شدیم، تا از گردنه "سرچم" گذشته و به سوی اردبیل برویم، یکی از اهالی این استان که در این سفر با من همراه است از اعتصاب رانندگان شرکت سیر و سفر می گوید، که به خاطر کرایه پایین دست از کار کشیده اند و یا اتوبوس های خود را در کشورهای ارمنستان، ترکیه و... به کار گرفته و آنجا کار می کنند، او از گردنه سرچم می گوید که به لحاظ شرایط آب و هوایی طوری است که حتی در روزهای بارش برف هم، در این نقطه برف نمی بارد، که این از اسرار طبیعت محل، در این گردنه است. و از خیارها و عسل هایی خوشمزه آن، که در این منطقه عمل می آمده است، و اکنون نیست، می گوید، و یا از برنجکاری هایی که در امتداد این دره بوده، و اکنون بعد از تغییرات آب و هوایی، و خشک شدن اقلیم ایران، دیگر نیست.

علی دایی، اسطوره ورزش و جوانمردی، مردی از جمع عیاران اردبیل:

او از علی دایی، قهرمان فوتبال ایران می گوید، که در منطقه اردبیل و...کارهای بسیار خوب عام المنفعه ایی انجام داده است، از ساخت مدارس برای فرزندان این منطقه، تهیه جهیزیه برای دختران پا به بخت آن، و آزاد کردن زندانیان که به خاطر دیه ایی و... در زندان بوده اند، و البته ساخت کارخانه نوشابه سازی که محصولاتش به آلمان صادر می شود، و افراد بسیاری را مشغول به کار کرده است.

او از داستان رضایت و عفو گرفتن برای یک جوان در پای چوبه دار گفت، که تا چند لحظه دیگر در حال قصاص شدن بود، که خانواده مقتول او را تا آن لحظه نبخشیده و رضایت نداده بودند، و با آمدند علی دایی، این ستاره پر اقبال اخلاق و انسانیت، در صحنه قصاص، اولیا دم می گویند "به عشق علی دایی او را عفو می کنند"، و علی دایی هم همانجا یک چک به مبلغ چهار میلیارد تومان در وجه خانواده مقتول می کشد، و این خانواده از پذیرش آن خودداری می کنند و خطاب به علی دایی می گویند "ما به عشق تو از خون این قاتل گذشتیم"، و علی دایی هم در مقابل می گوید "من نیز به عشق شما این چک را کشیدم، قبولش کنید".

خط ریلی کردیدور شمال جنوب 

راه آهن اردبیل در مسیر جاده سرچم کشیده شده، و ریل گذاری است، اما هنوز افتتاحی در کار نیست، شنیدم روس ها در کار ساخت این راه آهن، کارشکنی و وقت کشی می کنند، راه آهنی که اگر راه بیفتد، مزیت های اردبیل را دو چندان خواهد کرد، و آن را به کشورهای شمالی در آن سوی ارس وصل خواهد کرد، و از جمله، آنان را از این جاده دو طرفه و خطرناک نیز نجات خواهد داد، و حداقل بار ترافیکی آن کاهش خواهد یافت.

زندگی زیبا و مقدس است ارزش جنگیدن را دارد

پشت اتومبیلی، شاید به شکوه، و یا شاید به اعتراض و... به گویش محلی نوشته اند : "یالان دنیا" که معنای آن یعنی دنیا دروغه، دنیا فایده ایی نداره و...، ولی این دنیا و زندگی، بزرگترین موهبت الهی است که خداوند به انسان و دیگر موجودات در آن بخشیده است تا در بین چند هزار میلیارد سیارات و ستاره های کهکشان راه شیری مثل یک نقطه سبزِ زندگی بدرخشد و... و لابد برای اهل آن کرات حسرت برانگیزد؛

با این جملات قدر دنیا را نباید کاست، زندگی زیباست، دنیا ارزش جنگیدن برای زندگی خوب، سلامت، آزاد و درست را دارد. دنیا و زندگی بر آن، ارزشمند است، باید برای ساخت آن تلاش کرد، این تلاش مقدس، درست و گواراست.

جمعیت در حال صعود به سبلان قبل از سنگ محراب زرتشت

جمعیت همنوردان در حال صعود قبل از رسیدن به سنگ محراب و قله سبلان

لزوم مطالعات عمیق قبل از صعود :

قبل از هر صعودی باید یک مطالعه عمیق داشت، تا در انتخاب مسیرهای صعود و جاهای اقامت و... تصمیم درست گرفت، من در این خصوص ضعف داشتم، لذا شهر سرعین را که البته در پای سبلان است، اما از مسیر اصلی صعود، یک ساعت و نیم و بلکه بیشتر فاصله دارد را برای اقامت انتخاب کردم، این انتخاب، باعث بالا رفتن هزینه و زحمت رفت و آمد، و عدم توان حضور در محل و مطالعه بیشتر گردید، در حالی که می شد در مشکین شهر اقامت کرد که تنها 50 کیلومتر با شابیل فاصله دارد.

سرعین شهر برج آباد :

سرعین با چشمه آبگرم معدنی اش مشهور است، اولین و آخرین بار حضورم در این شهر، به حدود 20 سال قبل باز می گردد، از این رو شهر تغییرات بسیاری به خود دیده است این شهر را برج آباد باید گفت که در میان دره ایی مثل میخ هایی از زمین بیرون زده اند، بیشتر هتل هایی هستند که برای گسترش توریسم در منطقه ساخته شده اند، هتل ها همه پر و پیمان است و مسافران گروه گروه می آیند و اسکان می گیرند و از استخرهای آب گوگردی و معدنی منطقه برای درمان بیماری های پوستی خود سود می جویند.

 نوعی درمان باستانی که از گذشتگان بر جای مانده است، چشمه "گامیش گلی" این آب را از زیر کوه آتشفشانی و نیمه فعال سبلان تامین می کند، آب یخچال های سبلان بعد از فرو نشست در زمین، خود را به سنگ های ماگماهای داغ دل آتشفشان سبلان رسانده، مخلوطی از آب و مواد آتشفشانی درون آن، از چشمه ها بیرون می آیند، و این بهشت طبیعی را برای انسان رقم می زنند، خشونت درون زمین، به لطافت بیرونی آن تبدیل، و به جامعه انسانی لطافت و سلامت می دهد.

یکی از مسافران سرعین که در سال 1347 یعنی بیش از 50 سال قبل، از این منطقه دیدار کرده بود، می گفت، آن روزها اینجا دهاتی بیش نبود، و از این آب به عنوان یک محل برای گاومیش ها استفاده می کردند، که در گل و لای آن می خسبیدند و از نیزارهای اطرافش می خوردند، تن خود را در این آب ها درمان می کردند، و از مواهبش سود می جستند، از همین رو به آن گامیش (گاومیش) گُلی (همان گِلی) می گویند.

اکنون انسان ها، این زیستگاه را از آنها گرفته، و آنرا از آن خود کرده اند، دیگر گاومیشی در شهر نمی توان دید، در حاشیه این شهر رمه هایی از گوسفند می چرند، و چند شتر دو کوهانه ایی که به توریست ها سواری می دهند. 

یادداشت های صعود به قله سبلان :

جمعه 20 مردادماه 1402 روز موعودی برایم خواهد بود، که بر سومین قله بلند ایران شده، بر بلندای آن بایستم، به همین منظور ساعت 6 غروب خوابیدم و در ساعت 12 نیمه شب بیدار شدم، تا با تاکسی که ساعت یک شب قرار است مرا به سوی شابیل ببرد، راهی ابتدای مسیر صعودم گردم، و بالاخره این ماشین هم رسید، و ساعت 1 و شش دقیقه شب بود که سرعین را به سوی لاهرود ترک کردم؛ در لاهرود آب به مقدار کافی برای 4 ساعت صعود و 3 ساعت برگشت خریدیم، چرا که در دامنه سبلان چشمه ایی برای نوشیدن وجود ندارد، تنها آب موجود در سبلان بر دهانه آتشفشانی قله است، که نمی دانم این آب نوشیدنی است یا خیر، چرا که مردم زیادی در گرداگرد آن، به هنگام صعود بر قله، جمع می شوند و...

ایستاده بر محراب زرتشت
 ایستاده بر سنگ محراب، منتسب به پیامبر ایرانی، جناب آشو زرتشت، روایت سستی از حضور زرتشت در سبلان هست،
از یکی از بزرگان اهل مطالعه منطقه در این خصوص جویا شدم، گفت :
جایی غیر از کتاب "چنین گفت زرتشت" اثر نیچه، از این مطلب سندی دیگر نیافته است

زمانبندی صعود به قله سبلان:

ساعت یک و شش دقیقه نیمه شب حرکت از شهر سرعین به سوی آبگرم شابیل در ارتفاع حدود 2700 متری از سطح دریا در پای سبلان

ساعت سه و ده دقیقه بامداد جمعه، به شابیل رسیدم، مدت زمان صرف شده حدود 2 ساعت؛

ساعت 3 و 18 دقیقه خود را به پارکینگ ماشین های شاسی بلند، رساندم تا مرا از شابیل در ارتفاع 2700 متری به پناهگاه در ارتفاع حدود 3700 متری ببرند، مسیری حدود 6.4 کیلومتر

بعد کمی معطلی برای گرفتن ماشین (حدود 15 الی 20 دقیقه) با یک لندرور که شش مسافر گرفته بود، عازم پناهگاه شدم، ساعت 4 و 35 دقیقه بامداد بود که در پناهگاه، به سلامت از این اتومبیل پیاده شدیم، و صعود خود را آغاز نمودم.

و ساعت 8 و 27 دقیقه صبح بود، که بعد از طی شیب های بین پناهگاه و قله، از محل سنگ محراب (گفته می شود محراب عبادت پیامبر ایرانی، جناب آشو زرتشت بوده است، البته اهل مطالعه سندی بر این امر ندارند) وارد قله شدم،

زمان صرف شده حدود 4 ساعت، چند دقیقه کم می باشد.

راه خود را در کفی های روی قله ادامه داده، و در ساعت 8 و 42 دقیقه صبح، خود را به دریاچه ی واقع در دهانه قله آتشفشانی سبلان رساندم، و این پایان صعود به قله ایی 4811 متری بود که نام سبلان و یا سلطان ساوالان را بر خود دارد.

بعد از استراحتی چند، و گرفتن چند عکس یادگاری و... در ساعت 9 و 26 دقیقه صبح، راهی راه بازگشت شدم، با لحاظ احتیاط لازم در هنگام نزول، در  12 و 38 دقیقه در پناهگاه، خود را به اتومبیل ها رساندم که منتظر بردن ما به پایین بودند.

بدون معطلی زیادی، بعد از حدود 10 الی 15 توانستم با یک گروه دیگر، همراه شوم، و همگی با یک نیسان پاترول عازم شابیل شویم، ساعت 13 و 57 دقیقه، در شابیل از این اتومبیل پیاده شدم.

کل زمان پیمایش در این صعود و پایین آمدن، یعنی از ساعت 4 و 35 دقیقه بامداد که در پناهگاه کار پیمایش را آغاز کردم، و ساعت 12 و 38 دقیقه ظهر که دوباره به پناهگاه باز گشتم، در کل هشت ساعت به طول انجامید، که با کم کردن زمان استراحت، در قله حدود 7 ساعت می توان در نظر گرفت، با تسامح و تساهل 4 ساعت رفت، و 3 ساعت برگشت.

حواشی و نکات صعود به قله سبلان :

جمعه روز پر طرفداری برای صعود بود، لذا کاروان همنوردان در حال صعود، مثل قطاری از پایین تا بالا از هم قطع نشد، هدلایت ها از پناهگاه تا قله مثل هلالی از نور، جاری بودند، و من به جز چند صد متری از این وسیله نتوانستم استفاده کنم، چرا که هوا در حال روشن شدن بود، و دیگر نیازی به هدلایت برای دیدن نبود.

با طرح دولت رئیسی برای دریافت مالیات از حساب های بانکیِ متصل به پوزهای دریافت پول، رانندگان اتومبیل ها و... ترجیح می دهند پول نقد دریافت داشته، تا مشمول این مالیات نشوند، لذا داشتن پول نقد، کار شما را برای سوار شدن سریع بر این اتومبیل ها تسریع می کند، وگرنه باید در صف پرداختی قرار بگیری، که به بعلت افتضاحی که در سیستم ارتباطات کشور شاهدیم، گاهی کار می کند و گاهی جواب نمی دهد.

و این تنها پوز دریافت حق الزحمه مستقر در پارکینگ اتومبیل های شاسی بلند، در شابیل هم، برای دریافت این پول از هر نفر 15 هزار تومان پول اضافه می گیرد، تا هم مالیات دولت را بدهد، و هم آنرا به حساب رانندگان واریز کند، از این جهت بلبشویی جریان دارد، و به مسافران بی احترامی می شود. با این شرایط، زحمات سال ها فرهنگ سازی در کشور، برای دوری از پول نقد، و سوق دادن مردم به تجارت الکترونیک، در این روزها به هدر می رود، مردم را دوباره به سویی می برد که پول نقد را مبنای معاملات خود کنند!

ایستاده بر قله سبلان - 20 مرداد 1402

اتومبیل های فرسوده، جاده ایی ویران تر را، بین شابیل و پناهگاه شاهدیم، که جان مسافرانش در خطر قطعی قرار می دهد، اگر وقت دارید و حال دارید، از شابیل تا پناهگاه را نیز به پیمایش پیاده خود افزده، از خفت و خطر این مسیر در گذرید، در غیر این صورت آنقدر بالا و پایین پرتاب خواهید شد که حساب و کتابش با خداست، این مسیر بسیار پر دست انداز، مملو از خاک خشکی است با عبور اتومبیل ها به هوا برخاسته، و طبیعت زیبای سبلان را، در اطراف این جاده به خاک و خُل کشیده، گیاهانش زیر دریایی از خاک برخاسته از مسیر این اتومبیل ها می پوشاند. جاده آنقدر خراب است که در مسیر، ماشین های بسیاری را می توان دید که از حرکت باز مانده، و خراب شده اند؛

امروز جمعیت، و تراکم صعود کنندگان به سبلان بسیار زیاد است، چرا که برای صعود به سومین قله ایران، با این ترتیبات گفته شد، شما تا پناهگاه را با این ماشین طی خواهید کرد، که حدود 3700 متر ارتفاع دارد، و از این جا تا قله تنها 1100 متر بلکه کمی بیشتر، ارتفاع خواهید گرفت، که این رقم ناچیزی در صعود به قله های این چنینی در ایران است، که با تسهیل این امر، و ساخت این جاده خسارتبار، کوهنوردان غیر حرفه ایی هم جرات صعود یافته، و قیامتی از صعود کنندگان را در مسیر قله را می توان دید، که این خود هم خطر زیست محیطی بسیاری برای طبیعت نحیف سبلان در پی خواهد داشت، و این زیستگاه جانوری و گیاهی را با خطر نابودی مواجه خواهد کرد، و هم برای مسافران ناخوانده این راه، مشکل جسمی ایجاد خواهد کرد.

کشیدن جاده بین شابیل تا پناهگاه، و به خصوص اجازه تردد اتومبیل در آن قطعا از اشتباهات راهبردی زیست محیطی از سوی مسئولین منطقه برای زیستگاه سبلان، یا همان "سلطان ساولان" است. این سلطان زیر خروارها گرد و خاک و... در رنجی مضاعف، به همراه خشکسالی های متوالی و... قرار دارد، قطعا لازم نیست برای چنین کوهی با این بزرگی و ارتفاع، جاده ایی این چنین، همگان را تا نزدیکی های قله ببرد، این از بی تدبیری تصمیم سازان محلی بوده است، که راه چنین قله ایی و پناهگاهی برای وحوش را به سوی این تعداد از مردم معمولی تسهیل کرده اند.

مسیر صعود به سبلان در چپ و راست، دارای پرتگاه هایی هولناکی می باشد، لذا حرکت در مسیر پاکوب های عمومی توصیه می شود، خارج شد از آن، همنوردان را با خطر مرگ مواجهه خواهد نمود، این مسیر مملو از سنگ است، لذا خطر سقوط را در شیب ها کاهش می دهد، چرا که در صورت سقوط، این سنگ ها شما را همچون درختانی که در شیب های جنگلی، نگاهبان کوهنوردان هستند، نگه خواهند داشت،

خیل کوهنوردان، راحتی صعود و... چنان وجد آور است که افرادی را از حد خود خارج کرده، و با داد و فریاد محیط صوتی صعود سحرگاهی را آلوده به نعره های خود می کنند، بدتر از همه فردی را می توان دید که با رفتن بر بلندای صخره ها علایم راهنما و خطر را، که به صورت پرچم های فلزی هشدار دهنده، نصب شده است را، از جا می کند و سرد دست بلند می کند و با فریاد "یاشاسین آذربایجان"، توجه ها را به خود جلب می کرد.

 این کار ناشایست این همنورد غیر حرفه ایی، باعث خواهد شد که در روزها خلوت، همنوردان راهی در این مسیر را، در یافتن راه، بدون این علایم، دچار مشکل کند، چرا که این علایم همنوردان را در مسیر صعود و نزول از پرتگاه هایی که درست در نزدیکی شماست، دور می کند، کوتاهی مسیر صعود به نظر می رسد ما را دچار همنوردانی غیر حرفه ایی کرده است که ارزش این علایم و آرامش و متانت صعود را نمی دانند،

روی قله هیچ تابلوی یادبود صعودی را نمی توان یافت، که با آن عکس یادگاری گرفت، امری معمول در تمام قله های ایران، این موضوع را با همنوردان محلی که در این صعود هم بسیارند، مطرح کردم، پاسخ این بود که "تنها قله ایران که بر دهانه آتشفشانی خود دریاچه ایی دارد همین سبلان است پس لزومی به تابلو نیست، عکس گرفتن با همین دریاچه نشانه صعود به سبلان خواهد بود،" البته از جهتی درست است و از جهتی تابلو با درج ارتفاع و نام قله، خود یک نشانه با ارزش در ثبت یادگارهای صعود همواره بوده و می باشد.

بالای قله تابلویی مردم را به حفظ دریاچه زیبای آن فرا می خواند، کار درستی که طراحان آن اقدامی شایسته انجام داده اند، اما ذکری از سبلان در این پارچه نوشته هم نشده است، دریاچه دهانه سبلان واقعا زیباست. من در این صعود خرس های ساکن سبلان را ندیدم، ولی تصاویری از آنان را در ضبط های موبایلی دیگر همنوردان دیده بودم.

سبلان برای حفظ خود به تدبیر و تفکر مسئولین سخت محتاج است، لزومی ندارد راه صعود به چنین قله ایی که این مقدار هم بلند است، برای عموم تسهیل کرد، افرادی که بدون تمرینات معمول برای صعود آمده اند، چنین جاده ایی باعث شده است که افراد ناکار آزموده نیز به خود جرات دهند و به سوی سبلان بشتابند، این امر باعث می شود که خسارات های جبران ناپذیری هم به همین افراد، و هم به محیط زیست سبلان وارد شود.

 روز قبل از صعود ما، فردی در همین کوه دچار حمله قلبی شده، و متاسفانه جان باخت، در مسیر افراد زیادی را دیدم که دچار سردردهای ارتفاع گرفتگی شده بودند، که این نشان از صعود افراد ناکارآزموده و غیر حرفه ایی به قله سبلان دارد، که ممکن است صدمات جسمی زیادی را برای آنان به همراه داشته باشد. باید از حجم این صعودها کاست،

کودکی حدود 12 ساله، و شاید هم کمتر، در مسیر بازگشت نزدیکی های پناهگاه، مرا متوقف کرد، نام پدرش را برد، و از من سراغ پدرش را گرفت، که مدعی بود ساعت یک و نیم شب، صعود خود را آغاز کرده؛ چنین کودک صعود کننده ایی در این مسیر نباید می بود، چرا که اولا در سن شکل گیری قلب و عروق قرار دارد، و صعود و ارتفاع گرفتن برای سلامتی قلبی و عروقی او مشکل آفرین است، دوم این که این مسیر کوتاه صعود و امکان حمل افراد تا این ارتفاع، با اتومبیل باعث می شود چنین کودکانی به خود اجازه دهند که به یک قله نزدیک به 5 هزار متر ارتفاع، صعود کنند، که برایشان خطر جانی دارد.

دریاچه و قله سبلان - 20 مرداد ماه 1402

[1] - نام قدیمی و اصلی این شهر خیاو است. نام "خی او" به معنی مشک آب برگرفته از زبان پهلوی پارتی است. شهر خیاو (خیوو=Xiyov  یا خیاو =Xiyav) در دوره‌هایی در تاریخ اسلام، میمند نام داشته. در روزگار سلجوقیان و اتابکان آذربایجان آن را وراوی می‌نامیدند. در سال ۱۰۶۴ میلادی بعد از حمله سلطان آلپ‌ارسلان به گرجستان و تسلیم شدن حاکم آنجا، بعضی امرای گرجستانی اسیر و سپس مسلمان شدند. یکی از این امرا بیشکین بود که سلطان آلپ‌ارسلان این شهر را به وی بخشید و بعد از آن به نام وی خوانده شد. این نام بعدها توسط مردم محل به صورت میشگین تلفظ شد. در دوره حکومت رضاشاه، در سال ۱۳۱۶ خورشیدی، به فرمان وی نام خیاو به مشگین‌شهر تغییر یافت. ریزآبه‌های سبلان به سوی خیاو می‌آیند و این منطقه سفره‌های زیرزمینی خوبی دارد. واژه خیاو در زبان‌های ایرانی حالت محل پرآب و پردرخت و محل گذر از میان آب و درخت را تداعی می‌کند. رودخانهٔ مشگین‌شهر که امروزه قره سو نام دارد نیز در قدیم اندرآب نام داشته

صفحه1 از3

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در بازی با دکمه های آغاز مجدد جنگ...
بالاخره فشارهای لابی صهیونیستی به آمریکا جواب داد و بایدن به اسرائیل برای پاسخ به ج. اسلامی چراغ سبز...
- یک نظز اضافه کرد در بازی با دکمه های آغاز مجدد جنگ...
شروع شد مجلس نمایندگان آمریکا شدیدترین لوایح را علیه ایران تصویب کرد مجلس نمایندگان آمریکا در پی ...