احساس آقایی و سروری نکوهیده است هرگز آنرا سزاوار خود ندیدم
  •  

28 ارديبهشت 1404
Author :  

 بر تیره و تبارم شاد، سربلند، بالنده و سرفرازم، همچنانکه از مهر، درست‌کرداری و نیک اندیشی پدر و مادرم، و مادر بزرگ‌هایم، در فرصت زندگی زیبایی که با آنان داشتم، برخوردار شدم، و از این روست که اگر هزار بار خداوند فرصت انتخاب زادورانی را در این دنیا به من ببخشد، تا برای زایشی دگرگونه انتخاب، و توانِ تصمیم داشته باشم، هرگز هوس زاده شدن از پدر و یا مادری غیر از آنانکه، ژن‌های مملو از خیر و خوبی‌شان را حمل می‌کنم، نکرده و نخواهم کرد، این یک احساس عمومی در بین بیشتر آدم‌هاست، و من نیز در آن، با آنان شریکم.

 زاده شدن از کسانیکه جز خیرخواهی و نیک اندیشی، برای خود و دیگران از آنان ندیدم، از پلیدی‌ها فراری بودند، و کار و تولیدی بیش از حد توان‌شان، در سر برگ کاری‌اشان، همواره نگاشته بود، و یاد و نام ایزد یکتا از زبان‌شان نمی‌افتاد و...، و پنج پنچه‌هایِ زخمی از کار و تلاشِ خود را، همواره در شهدِ بازآورده از زندگی سخت‌شان فرو می‌بردند، و بجای نهادن در دهان‌ خود، آنرا با مهری سرشار در هم آمیخته، در دهان‌مان می‌گذاشتند، و خود برکرانه سفره‌ی دسترنج‌ خود می‌نشستند، و کریمانه خود را نوعی مشغول نشان می‌دادند، تا اجازه دهند ما، فرزندان‌شان، و یا هرکه بر گرد این سفره با آنان شریک بود، سیر از این سفره‌ی ایثار خورده، دست از خوردن پس کشد، تا آنان، بر باز مانده از آن روی اقبال نشان دهند، و بخورند، و اینچنین بود که ما نیز معنی عشق و ایثار را، از منش آنان، و در رفتار‌شان آموختیم.

توگویی عشق‌ را در لذت برخورداری ما و دیگرانی می‌دیدند که بر گرد وجودشان می‌چرخیدیم، ماییکه بی‌توجه به حال‌شان، و لقمه‌های سبک و مشغول کننده‌شان، و تمام از خود گذشتگی‌شان، سفره را می‌بلعیدیم، و آنان بی اعتنا و فروگذار از نیازهای‌شان، لذت برخورداری ما را به تماشا می‌نشستند، و مثل بسیاری دیگر از پداران و مادرانی که خود را شمع می‌کنند و می‌سوزند، همت‌شان راحت و روشنی بخشی به زندگی ما بود.

گذشته از این پدر و مادری که با وجودم آنان را حس کردم، ما را از تیره و تبار سادات می‌شمارند، که در معنای این واژه‌ در زبان و ادبیات عرب، "آقایی" و "سَروَری" نهفته است، فرهنگی مستحکم در نظام قبیله‌ایی و عشیره‌ای عربی، یهودی، هندویی، اسلامی و صد البته شیعه، که به تیره و تبار آدم‌ها توجهی بیش از حد انتظار دارد، و آنرا اصل و پایه می‌داند و می‌شمارد، نوعی نژادپرستی مدرن، که ریشه در تاریخِ سنت دارد، و در فرهنگ عرب، و خاورمیانه هزاره‌هاست که رایج است و حمل می‌شود و دوام می‌گیرد.

هزاران امامزاده موجود در ایران و...، از این فرهنگ برخاسته و دوام خود را بر جامعه ایرانی مستدام می‌دارد، فرهنگی که برای تبار و ریشه نسل‌ها تئوری می‌نویسد و گاه حتی علت خلقت را نیز در وجود این ریشه و تبارها خلاصه می‌کند. [1] و...

چنین فرهنگی انسان‌ها را بر پایه تبار و ریشه‌ی ژنی آنان رتبه‌بندی کرده و ارج نهاده و بر صدر می‌نشاند، و یا به زیر می‌کشد، برای‌شان «سهم سادات» از مال مومنین در نظر گرفته، و قائل می‌شود، آنان را صاحبان شفا در این دنیا، و شفاعت در دنیایی دیگر دانسته، سعادت و شقاوت انسان را در دوری و نزدیکی، در مهر و علاقه و... به این تیره و تبار و خاندان تعیین می‌کند و...،

و من این احترام را از کودکی، از بسیاری از دیگران دریافت داشته‌ام، حتی وقتی کودکی ناچیز بودم، احترامی که هرگز خود را نه لایق آن دیده، و نه بر آن خود را سزاوار می‌دانم، چراکه اعتقادِ محکم دارم که نزدیکی و دوری انسان‌ها به خداوند تنها ناشی از گفتار، رفتار و اندیشه پاک و ناپاک آنان است، و آدم‌ها تنها ارزش خود را از درونمایه اندیشه، و برونمایه کردار و اهداف خود دریافت می‌دارند، هرچند نظام ژن و اجتماع را بر برونداد انسان موثر می‌دانم، اما تنها آنچه برون می‌تراود، میزانسنج قدر و منزلت انساها خواهد بود، و نه هیچ پارامترِ ارث و از این دست.

وقتی آن پیرزنِ معتقد که میزبان کودکی چون من شد، از من خواست تا دستان کودکانه‌ی خود را در گریبانم فرو برده، نخی از زیرپیراهن متصل به تنم کَنده، تقدیمش دارم، تا او آنرا به نشانه تبرک و شفا، نزد خود گرامی داشته، از آن استجابت دعا و تبرک در امور خود جوید و... آنجا من قدر و منزلت جایگاه تیره و تبار خود را دیدم و حس کردم و بعدها تنم لرزید، که آیا لایق چنین بزرگداشتی خواهم بود یا نه؟!

و من هنوز، هر وقت آن صحنه را به یاد می‌آوردم، مثل بسیاری از لحظات دیگری از این دست، عرق شرم بر پیشانی‌ام می‌نشیند، چرا که در عالم کودکی خود آنقدر نافهم بودم، که به جای آنکه کریمانه زیرپوش را کامل بدو بخشم، به دنبال نخی در آن بودم، تا با سپردن آن، به آن مهربان مُلتَمِس، اخلاص‌ش را پاسخ گویم، و اکنون بعد از گذشته دهه‌ها از آن حادثه، شرمگین روی آن زنی‌ام که تا این حد از احترام برای من و تبارم قائل بود، احترامی شرمنده کننده، تکان دهنده، و مسئولیت آور.

و حالا این روزها عکس آنرا هم شاهدم، آنچنان که روزی در تاکسی با تنی چند از همشهریان تهرانی همسفر شدم، سخن از جانشینان رهبری بود، و کاندیداهای صف کشیده، برای تداوم و تصاحب این منصب، که از جمله پارامترهای انتخاب رهبر آتی، از تبار سادات بودن است! که زنی در اوج نارضایتی از حاکمیت چنین تفکری بر کشور، خود را در صندلی جلوی تاکسی جابجا کرد، و حتی برنگشت و به ما که در صندلی عقب نشسته بودیم، نگاهی اندازد و تاملی در گفتار خود داشته باشد، اما با خشمی آشکار که در صدا و لحنش نهفته بود، بی آنکه بداند من و یا دیگرانی در این اتومبیل ممکن است از تبار سادات باشیم، گفت : «همه‌ی این سیدها حرامزادگانی بیش نیستند، اینان فرزندان اعراب متجاوزی‌اند که با هجوم به ایران، زنان ایرانی را به زور به کنیزی بردند، و بچه‌های ناشی از این وصلت زورگیرانه را بیشرمانه آقا و سرور ما هم قرار داده‌اند!...».

میان این پیوستار مثبت و منفی در نگاه به سادات، من مانده‌ام و تیره و تباری که گاه احترام، و گاه این چنین توهین در بر دارد، و در این هنگامه‌ی بالا بردن‌ها، و بر زمین کوبیدن‌ها، هرگز هیچ برتری و ارجحیتی نه برای خود و تیره و تبارم قائلم، و نه وجودش را منطقی می‌دانم، و مدت‌هاست آنچه برایم مثل روز روشن است، اینکه، از هر تیره و تبار که خواهی باش، مهم نیست، تنها وجه برتری تو، میزان نزدیکی‌ات به انسانیت و اخلاق آدمیت، و مفید فائده شدن برای دیگران است، که کارساز خواهد بود.

این تنها میزانسنجی است که مدار و درجه ارزش آدم‌ها را مشخص خواهد کرد، از باقی‌اش باید در گذشت، همانگونه که سادات کرامت‌پیشه و آدم کم نیستند، سادات جنایت‌پیشه، کج اندیش، خونخوار و بدکردار هم بسیارند، مثل همه‌ی تیره و تبارهایی که در این دنیا، ممکن است فرصت وجود یافته باشند؛ به قائل شدگان به اینگونه نژادگرایی‌ها هم باید گفت که به واقع نسل خالصی موجودیت ندارند، چرا که در اثر امتزاج پی‌ در پی و بیشماری که در تاریخ رخ داده است، این دیگر موضوعیت خود را از دست داده، و خلوص و یکپارچگی نژادی، دیگر معنی خود را باخته است، و آدم‌ها بهتر است درجات اعتبار و ارزش را به گفتار، کردار و اندیشه‌ی انسانی همدیگر نسبت دهند، که در هر فرد، فارغ از تیره و تبارش رخ می‌نمایاند.  

قوم و قبیله گرایی، همچنان‌که در تاریخ ادیان ابراهیمی ریشه‌های عمیق دارد، و تاریخ خاورمیانه، و قومیت‌های زیست کننده در آن، محل جنگ و نزاعی از این نوع بوده و هست، و همچنان سایه سنگین خود را بر اجتماع معتقدین به آن حفظ کرده، و توگویی پایانی بر این مدار خونین نیست، یکی از برتری قوم یهود و نسل فرزندان اسراییل (یعقوب نبی) می‌گوید، که آنان خود را سروران عالم، و لایقان بر کلیدداری سرزمین قدس می‌داند، دیگری آنان را موجوداتی موذی و مُخل زندگی انسانی دانسته، پاک کردن آنان را از صفحه روزگار هدف گرفته است، آن دیگر تیره و تبار اسحاق را لایق آقایی و سروری می‌بیند، دیگری میراث برتری نژادی ابراهیم را در نسل اسماعیل جسته، آنان را میراثخوار وحی، و منجی عالم می‌شمارد و...

تو گویی الان نیز در هزاران سال قبل زندگی می‌کنیم، زمانیکه خداوند نیز این قومیت‌ها، و جمع‌های میراثدار از این دست را به رسمیت می‌شناخت، و گاه تنبیه و تشویق خود را بر پایه همین دید جمعی به نسل‌ها، قوم‌ها و... مستدام می‌دید، کسانی را مایه عبرت و تنبیه جمعی دیگر قرار می‌داد، گاه "بنی اسراییل" را بر عالمیان فضیلت و برتری می‌بخشید، و بر سر قومی دیگر شهرها را به تمام ویران می‌کرد و آتش عذاب خود را بدون جداکردن سره از ناسره فرو می‌ریخت، کوچک و بزرگ‌شان، مرد و زن‌شان و... را به تمام در نابودی کامل فرو می‌برد، آنچه که بر قوم لوط، عاد و ثمود رواداشت، و یا حوادثی از این دست، که خدا نیز قومیت، نسل و... را، پایه‌ی شمول تنبیه و تشویق خود قرار می‌داد،

اما انسان روزی به این مرحله باید برسد که پایه فضلیت و برتری آدم‌ها را، بر سکوی کردار، اندیشه و اهداف انسانی و اخلاقی تک به تک آنان قرار دهد، که هرکه را اعمالی است و خود باید پاسخگوی آن باشد، نه نسل و میراثداران ژن او و...، و دست از برتری‌جویی‌های نژادی، قومی و ایدئولوژیک بردارد، و برونداد همه اینها را، در آدم بودن، آدم زیستن، آدم‌سازی و آدم اندیشی جُسته، و همانرا پایه احترام و ارج به افراد قرار دهد، آنچنان که در آن سخن دینی نیز، آمده است، که این تفاوت‌ها تنها برای شناختن یکدیگر است و آنانکه پرهیزگارترند، نزد خداوند جایگاه بالاتری دارد، خواه از نسل ابلیس باشد، یا از نسل آدمی که پدر همه انسان‌هاست.

در فرهنگ ایرانیان این فروتنی و افتادگی است که ستوده‌ و در خور بودن است، فروتنان را در جمع سعادتمندان، و نیک اندیشان قرار می‌دهند، کسانی که در خود احساس برتری و سروری و آقایی می‌کنند، را اهل شقاوت و تفرعن و تکبر و سقوط می‌شمارند.

تا آنجا که می فرماید: 

افتادگی آموز اگر طالب فیضی      هرگز نخورد آب زمینی که بلند است.

و یا آنجا که می گوید :

«و روی زمین، با تکبر راه مرو!» 

(وَلَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا ۖ) اسرا آیه 37

[1] - همچنانکه در بخشی از حدیث مشهور کسا این چنین از قول خداوند نقل شده است که : فَقالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ یا مَلائِكَتى وَ یا سُكّانَ سَماواتى   پس خداى عزوجل فرمود: اى فرشتگان من و اى ساكنان آسمانهایم    اِنّى ما خَلَقْتُ سَماءً مَبْنِیَّةً وَلا اَرْضاً مَدْحِیَّةً وَلا قَمَراً مُنیراً وَلا شَمْساً مُضِیئَةً    براستى كه من نیافریدم آسمان بنا شده و نه زمین گسترده و نه ماه تابان و نه مهر درخشان   وَلا فَلَكاً یَدُورُ وَلا بَحْراً یَجْرى وَلا فُلْكاً یَسْرى اِلاّ فى مَحَبَّةِ هؤُلاءِ الْخَمْسَةِ الَّذینَ هُمْ تَحْتَ الْكِساءِ و نه فلك چرخان و نه دریاى روان و نه كشتى در جریان را مگر بخاطر دوستى این پنج تن، اینان كه در زیر كسایند

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (1)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

علی زمانیان

خواب ابراهیم (بازنشر با اندکی تغییر)

هر کس هزینه‌ی رستگاری‌اش را خودش باید بپردازد و نه دیگران.

روزگاری به خواب ابراهیم آمدی و به او دستور دادی تا فرزندش را پیش پای تو و برای قرب به تو، قربانی کند. بر خود لرزیدیم که از ما (مایی که اسماعیلِ همه‌ی تاریخیم و مایی که همواره قربانیان خواب دیگرانیم)، جز قربانی شدن چه می‌خواهند؟ این همان کاری است که در تمام تاریخ رخ داده است.
و ابراهیم با دلهره‌ای عمیق و برای رستگاری خویش، فرمان تو را به سر نهاد و انجام اش داد. تو اما از کبریایی خویش فرود آمدی و دستان ابراهیم را گرفتی و نگذاشتی فرزندش را قربانی کند. شاید از همان ابتدا هم نمی‌خواستی اسماعیل قربانی شود. قصدت کشتن نبود، سناریویی برای نجات انسان از قربانی شدن در پای خواب دیگران بود. می‌خواستی با اجرای نمایشی گرچه تلخ، اما با پایانی شیرین، پیامی را برای تمام تاریخ و برای همه ی آدمیان بفرستی.


فرود آمدی و در تاریخ دخالت کردی تا بگویی:

قربانی کردن انسان، حتی برای تو ممنوع است. تا انسان را رفعتی بزرگ عطا کنی و نشان دهی که آدمی، (دیگران که هیچ)،حتی نباید در بارگاه با عظمت خودت هم قربانی شود.

تا بگویی رستگاری آدمی از مسیر قربانی کردن (کشتن) و قربانی شدن (کشته شدن) نمی‌گذرد.

تا بگویی هیچ کس حق ندارد به بهانه‌ی رستگاری خویش و یا رضایت تو، دیگری را قربانی کند.

اما
اکنون حال ما را بنگر. قربانی می‌شویم،
بنگر چگونه ما را نه برای تو و نه در پای تو، که به خواست خویش و در پای خواب‌های آشفته‌ ی قدرت قربانی می‌کنند. تو قربانی کردن انسان را ممنوع کردی اما اینان نه تنها آن را مجاز، که فوزی عظیم می‌دانند. و مگر قربانی شدن تنها با کشتن جسم و جدا شدن سر از بدن معنا می‌شود؟ قربانی شدن‌هایی هست که بسی درد و رنج اش از جان دادن سخت‌تر است. و آن وقتی است که آدمی را از جایگاه رفیع انسانی به خاک مذلت و حقارت به زیر می‌افکنند. و آن وقتی است که به قهر و سلطه، همه ی حقوق آدمی را و او را بی پناه محصور می‌کنند. و آن وقتی است که از دیگران نردبانی می‌سازند برای رسیدن به رستگاری خویش.

قربانی می‌شویم، زیرا اراده و اختیارمان را در پای اجبارهاشان قربانی می‌کنند. و مگر شرافت انسان به اراده و انتخاب او گره نخورده است؟ قربانی می‌شویم، زیرا زندگی ما قربانی می‌شود. و مگر ما را خلق نکردی که زندگی کنیم؟ ما را قربانی می‌کنند، زیرا عمر ما را در پای تاریکی و جهل خویش به تباهی می‌کشانند. و مگر آدمی را چند سال عمر و زندگی است که تمامش را در میدان تشویش و هراس و در کمبودها و رنج ها تلف کند؟ قربانی می‌شویم، زیرا روح مان را قربانی می‌کنند. معنای زندگی ما را به قربانگاه پوچی می‌برند. باورهای ما را به تیغ تیز می‌کشانند و در پای منافع‌شان ذبح می‌کنند.

حالِ انسان امروز را بنگر
بنگر چگونه او را در پای محکم شدن صندلی قدرت ذبح می‌کنند. در پای ارزش های خیالی شان قربانی می‌کنند. گاهی به نام ملیت، گاهی به نام امت، گاهی به نام مبارزه، گاهی برای رسیدن به بهشت زمینی و گاهی در پای پول و سرمایه. میلیون ها انسانِ قربانی شده را در مذبح خوفناک بنگر که چگونه پیشِ پایِ توهم دیگران از میان رفته‌اند و می روند. تویی که می‌خواستی انسان را از قربانی شدن نجات دهی، بنگر چگونه استخوان‌هایش زیر بار سنگینی نام تو شکسته می‌شود. به نام تو، انسان را از یاد می‌برند و حقوقش را قربانی می‌کنند. تو از حق خویش گذشتی و نشان دادی که نمی‌توان و نباید دیگران را هم‌چون ابزاری برای رسیدن به ارزش‌ها و رستگاری خویش نادیده گرفت. هر کس مسئولیت خود را خودش باید بردوش بکشد. دیگران را نباید قربانی ارزش‌هایی کنند که ارزشمندشان می‌پندارند.

ذبح اسماعیل اولین نبود. می‌خواستی آخرین باشد، شد؟ .......۱۴۰۲/۰۴/۰۷

هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظر اضافه کرد در باز هم حرمت مرزهای‌ ایران را ش...
در ضرورت آتش‌بس فوری سیدمصطفی تاجزاده جنگ در خاورمیانه کنونی نه راه‌حل، که خود بخش مهمی از مشکل به...
- یک نظر اضافه کرد در باز هم حرمت مرزهای‌ ایران را ش...
فعالان مدنی ایرانی خواهان توقف غنی‌سازی اورانیوم توسط جمهوری اسلامی و توقف جنگ و حملات نظامی به زیرس...