می گوید پسرم! «خدا حواسش هست» [1]
اما گویا اینگونه نیست! او مدتهاست که حواسی برای صرفِ در حال و احوال ما آدمها ندارد،
توگویی، کار خلق آدم که به پایان رسید، فقط آنقدر حواس برایش باقی ماند که آفرینی به کار خود گوید، و گفت و رفت، و در برهوت این دنیا، رهایمان کرد، انگار صد پروژه جدید، در صف شاهکارهای خود داشت، که باید به آنها هم میرسید، از ما گذشت و پی امورات مهم دیگری که شاید حواسجمعی بیشتری میخواست، رفت.
با این حال، هنوز تابلوها میگویند: «خدا را فراموش مکن»
نویسندگانش فراموش کردهاند که، انگار این خداست که ما را فراموش کرده است، نه ما او را!
تاریخ زندگی آدمها گواهی میدهد، که آنها میلیونها سال است که «خدا خدا» میکنند، و همواره چشمی به آسمان داشته و دارند،
دست کم نام او در لحظه، لحظهی زندگیشان حضور دارد،
مادرم با نام او بیدار میشد، با نام او به خواب میرفت، در این بین نیز نام خدا، بهترین ورد زبان، و دلمشغولی ذهنش بود،
پدرم هر کاری را، کاشتِ درختی، برداشتن باری، فرو بردن بیلی بر زمین برای هر کِشتی، آغاز هر صبحی را، و به خواب رفتن برای روزی دیگر را و... با نام خدا آغاز میکرد،
و...
فریاد «ایخدا، ایخدا» کردنِ آدمها را همواره میتوان در هر کوی و برزن شنید،
وقتی شدت دشمنیها و دوستیها بالا میگیرد، «ایخدا»ها در شمار بیشتری به سوی آسمان روان میشود،
وقتی با قیمت ناچیز زنده بودن و زندگی مواجه میشویم هم همینطور، اولین واژهایی که ناخودآگاه، از حلقوممان بیرون میجهد، «ایخدا» ست
و...
جنایتکاران که جنایت میآفرینند،
غارتگران که به چپاول مینشینند،
شکنجهگران که به زجر دیگران دست میگشایند،
و...
این فریاد «ایخدا» ست که به آسمان سیلوار سرازیر میشود،
اهل کشتار به بهانهایی اندک، چاقو را وسیلهی حلِ اختلاف یافته، میان قاتل و مقتول، این بُرَّنده تیغ ست که تعیین کننده میشود، این قساوت بُرَّنده تیغها، «ایخدا»یی بلند، و از سر شکایت با خود میآورد،
وقتی کارگرانی نحیف و نادار، در مقابل کارفرمایانی فربه و پشتگرم به قدرت، از بازپس ستاندن چندرغاز دسترنج خود ناتوان میشوند، از همه جا ناامید، دست به آسمان برده، «ای خدا» «ای خدا» میکنند، چون میدانند، شاکی هم که شوند، صاحبکارِ بیرحم با وقاحت تمام میگوید: برو شکایت کن!
چراکه او میداند این مظلوم، نه توان دویدن با او در دادگاه را دارد، و اگر هم داشته باشد، روزی که زمانِ گرفتن دستمزدِ ناچیزش فرارسد، با روند بی ارزش شدن پول رایج، پیشیزی عایدش نخواهد شد! این است که دادخواهان بیشماری به خدا متوسل میشوند و فریاد «ایخدا»یشان به آسمان میرود.
این روند هول انگیز سقوطِ آزادِ آدمیت، «ایخدا» ندارد؟! دارد، و برای همین هم ورد زبانها شده است،
سقوط آدمی به دره های ظلم، بیدادگری، غارت، چپاول، به بردگی بردن انسانها، رعیت دانستن آدمها و... «ایخدا» ندارد؟! دارد، خوب هم دارد! بسیاری از این همه ظلم، هول برشان میدارد، و «ایخدا» گویانشان میشوند!
جوانان از زندگی مانده،
پدران شرمگین از ناتوانی خود، در فراهم کردن زندگی،
مادرانی که جز خوندلِ نصیبی از فرزندآوری خود ندارند هم، «ایخدا» گویان، دادخواهی از آسمان میجویند!
اما چه سود؟!
پاسخی از آسمان نمی آید!
تو گویی خدا بعد از آن آفرینی که از خَلقِ آدم به خود گفت، از فرط شادی این آفرینش، درازکش شد و در خواب خوشی فرو رفت، که میلیونها سال است در رویاهای خوشی که برای آدم و آدمیت داشت، غرق شده، و در سکوت مانده است!
جوابی از آسمانها نیست!!!
همانگونه که برای دیگرانی از این دست، نبود و نیامد!
گرفتارانِ تیغ تیز داعشیان و طالبانیان، و از این دست نمایندگان خاص خدا، ضجهها به آسمان زدند، اما پاسخی نشنیدند و ناامیدانه گلو به تیغ دشمنِ آدمیت، و ماموران بردگیِ انسان سپردند!
آنان را که سحرگاهان به سوی دارها میبردند، چشمهاشان از آسمان قطع نشد، تا شاید دستی فرودآید و نجاتی در این آخرین دقایق زندگی بیابند، که نیافتند و به دار کشیده شدند،
در آن هنگامههای جنگ غزه که بمبهای چند صد کیلویی از آسمان بر فلسطین و لبنان میبارید،
آنان که هدف این بمبها و گلولههای ریز و درشت بودند، خدا را به نامهای گوناگونش میلیونها بار، صدا زدند!
خدا!
یَهُوَه!
پدر مقدس!
و...
اما جوابی نشنیدند، تا جنگجویانی تسلیم شوند، و دیگرانی از مرگ، ویرانی، جراحت، اسارت، محاصره رهایی یابند!
اینجا پاسخ اعمال دیگران را، دیگرانی باید بدهند که سهمی در ایجادش نداشتند! [2] و فریادی از این بیدادگاه هم به جایی نرسید!
آن سالها که در گرماگرم جنگ جهانی دوم، دهها میلیون آدم، به خاک و خون در میغلتیدند هم، «ایخدا»هایی در شمارِ میلیاردی، مظلومانه و از سر استیصال به آسمان سرازیر شد، اما جوابی نیامد تا آخرین شلیک نیز، شلیک شود! تیری که از تپانچه هیتلر، در مغز خودش، توسط خودش شلیک شد، که پایانی بود بر کشتارها و ویرانی. ماشه آغاز و پایانِ جنگ، در دستانِ آغازگر آن بود، نه خدا؟!
چنگیز و پسرانش، تیمور و فرزندانش، اسکندر و سردارانش، استالین، صدام، پول پوت و همحزبیهایشان و... وقتی میلیونها زندگی را شخم میزدند، و بر فرشی از خون و ویرانی، پیش میتاختند نیز، باز فریادهایی از ته دل، «ایخدا» گویان، از آسمان درخواست داد، و پایانِ جنایت و کشتار میکردند، اما این نیز زمانی پایان پذیرفت که جنایتکاران از کشتار و غارت خسته شدند و... و از آن دست کشیدند.
در همهی این صحنههای هولناک، خدای آسمانها بدین فریادها و دادخواهیها وقعی ننهاد، و حواسش جایی دیگر بود، تو گویی خود تقدیر کرده است، تا ظالمان ترکتازی کنند و... و با زبان بی زبانی می خواهد بگوید، شما آدمیان باید خود آدم شوید، آدم شدن دست خود شماست، نه من!
و چنین بود که تنها مرگ ظالمی، خیزش به حقی و... فضای نفس کشیدن را برای آدمها فراهم نمود و...
و تو گویی خواست تا بگوید، خدا حواسش نیست، این ما آدمها هستیم که باید، حواسمان به خودمان، و به آدمیت باشد!
[1] - جمله ایی نصیحتگونه، التیام بخش به نقل از ملکه الیزابت به نوه اش، ویلیام، ولیعهد بریتانیا
[2] - مرحوم مادرم همواره شکایتوار و اعتراضگونه، نصیحتگونه میگفت، «ماران کنند و موران کِشند» که این گزاره اندیشورزانه به مادران و بزرگانی اشاره دارد که اشتباهی مرتکب میشوند و این فرزندانشان هستند که تقاص کار ماران را مظلومانه و بیگاه پاسخ میدهند، و یا اثر کارشان دامنگیر این بیگناهان میشود، «گُنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدند گردن مسگری».