هر دم از این باغ بری می رسد تازه تر از تازه تری می رسد.

برگزاری انتخابات های مهندسی شده پی در پی، و سفارشی، ناشی از فیلترینگ نظارت مخربِ استصوابی شورای نگهبان، کشور را به سمتی برده است که اکثر گروه های فعال سیاسی کشور، طی چند دهه گذشته، از حق حضور و کاندیداتوری و در معرض رای ملت قرار گرفتن محروم شدند، و به واقع یک ملت از دسترسی به نخبگانش دور نگه داشته شد، و عرصه کاندیداتوری و انتخاب شدن، به انحصار یک گروه اقلیت و خاص در آمد، برون داد چنین انتخابات هایی، تکیه زنندگان بر مناصب و جایگاه های راهبری ایران و ایرانیانی بود، که خود را در مقام و جایگاه ملی، با وسعت نظر، و عمل ملی ندیده و نمی دانند، و بلکه خود را مسئول، مجری و راهبر برنامه های ناشی از تفکر فرقه ایی، ایدئولوژیک و خاص جناحی خود و گروه و تفکرات خاص خود دیده، و به همان سان فکر کرده، تصمیم می گیرند، و عمل می کنند، و حال آنکه اکثریت جامعه، به پس زمینه های فکری، فرقه ایی، ایدئولوژیک و... آنان نه اعتقادی دارند، و نه بدان راضی اند و نه تمکین می کنند؛

این وابستگی های فرقه ایی، گروهی، فکری و...، مسئولین را از تفکر، تصمیم سازی و عمل در اِشل ملی، و در سطح جایگاه قانونی که اشغال کرده اند، باز داشته، و آنان را به وظیفه بگیرانی تبدیل می کند که به جای اتکا به قانون و مقتضیات جامعه ی متکثر خود، و حرکت در جهت تفکر و عمل همه شمول، به مامور انجام منویات دل سردمداران فکری خود تبدیل می کند، و بدین ترتیب قانون و جامعه از عمل و تصمیم آنان خود را مبرا دانسته، و در تحیُّر کامل، هاج و واج شاهد و ناظر بر نوع عمل و تصمیم اینان باقی می ماند، و این همان عامل گسیختگی ملی است، که جامعه را به سمت شرایطی پیش می برد که در کنار دلایل دیگر، دو قطبی های خطرناکی در کشور شکل گرفته، عمق می گیرند و به شکاف بیش از پیش بین ملت و مسئولین خواهد انجامید، و نسوج روح وحدت ملی را مثل موریانه ایی جویده و... و در نهایت ایران و ایرانیان را به سوی دره های نابودی و اضمحلال رهنمون خواهد کرد.

۲۶ بهمن‌ماه 1402، محمد مهدی اسماعیلی [1] که دانش آموخته مقطع دکترا در رشته علوم سیاسی است، و در یک عدم تناسب تخصص با شغلِ مورد تصدی، بدون تحصیل و یا سابقه کاری در امور فرهنگ، اکنون در دولت ابراهیم رئیسی، بر کرسی وزارت فرهنگ و ارشادِ کشور تکیه زده، اعتراف کردند که : "موسیقی میزان بالایی از مخاطب دارد" اما به رغم چنین حقیقتی، در زمینه میزان گسترش هنر موسیقی در زندگی روزمره و سلوک معنوی و تفریح ایرانیان، "در هیچ سند بالادستی جمهوری اسلامی پس از ۴۵ سال درباره موسیقی صحبت نشده است"

این سخن وی، از این واقعیت پرده بر می دارد که آنچه بر سر موسیقی، و اصحاب آن در کشور رفته و می رود، نه بر اساس قانون، و نه بر اساس مصوبات قانونی در سطح ملی، که بر اساس منویات نانوشته و اعلام نشده ی دلِ کسانی بر هنر موسیقی و اصحاب مظلوم آن روا داشته می شود که خود را از هر قانون و معیاری در کشور بالاتر دیده، خود تصمیم می گیرند، و بدون ابلاغ این تصمیم، و پذیرش تبعات آن، کسانی در مسئولیت راهبری امور کشور گمارده شده اند که آنرا ذهن خوانی کرده و بدون توجه به حقوق مدنی ملت خود، و حق و حقوق کسب و کارها، و مقتضیات حکمرانیِ حکیمانه در جامعه متکی بر قانون و اصول مدنیت، و حقوق جمهورِ جامعه ی همه شمول و...، اجرا می کنند؛

شاهد و گواه بر چنین روندی، ادامه سخن همین وزیر کابینه آقای ابراهیم رئیسی است، که افاضه فرمودند که : "سیاست ما گسترش و ترویج موسیقی نیست" حال از چنین مسئولی، باید پرسید اگر "در هیچ سند بالادستی جمهوری اسلامی پس از ۴۵ سال درباره موسیقی صحبت نشده است" شما طبق کدام معیار قانونی، و تصمیم متخذه ملی، به این تصمیم اعلام شده ی کلان خود رسیده اید؟! چنین وزیر بلندپایه ی باید بداند که موسیقی بخشی جدایی ناپذیر از فرهنگ یک کشور و یک جامعه ی زنده است، و او نمی تواند چنین سیاست خصمانه ایی را علیه هنر موسیقی اتخاذ کرده، و آنرا اجرا کند،

چرا که اگر بنا بر چنین سیاست غلط و یا خودزنی فرهنگی باشد، باید در سطوح ملی و با طی مراحلی از طریق نمایندگان واقعی ملت بعد از بحث و تبادل نظر کارشناسی، نکات مثبت و منفی آن احسا، و سپس اتخاذ گردد، و اگر 45 سال است در زمینه هنر موسیقی سخنی گفته نشده، و تصمیمی گرفته نشده، این وزیر جوان چگونه به یکباره به این تصمیم خطرناک و محدود کننده بزرگ رسید، که راه عدم "ترویج و گسترش" یک هنر ملی و با سابقه را در کشور، در پیش گیرد؛ هنری با چنین گسترشی در سطوح مختلف جامعه، و این چنین شایع در بین اقشار آن؟! هنر موسیقی کشور، با کدام منطق و دلیل عاقلانه ایی، به چنین سیاستِ خسارتباری مبتلا می شود؟!

در حالی که این هنر در رقابت با رقبای منطقه ایی و جهانی، زیر فشار داخلی و هجوم خارجی، در حال له شدن است، وزیر فرهنگ و ارشاد، چگونه می خواهد این چنین از وظیفه خود در راستای "ترویج و گسترش" آن شانه خالی کند، و بی توجه به نیازهای جامعه، و بلکه از موضع نابخردانه ایی وارد گود سیاست برخورد با هنر موسیقی شود، دلایل این سکاندار فرهنگ کشور، و یا وزیر فرهنگ این دولت، نسبت به این سیاست متخذه، و مخرب او و دستگاه متولی فرهنگش، چقدر منطقی، عقلی و اجرایی خواهد بود؟!

اینکه به چه دلیل قصد عدم "ترویج و گسترش" این هنر فاخر و دیرپای ایرانی را دارند، خود مبحث جدایی است، مساله این است که چرا هنر و خادمان موسیقی ایران این چنین مورد غضب و بی مهری دستگاه تصمیم ساز فرهنگی کشور قرار گرفته، و بدین ترتیب متولیان فرهنگ کشور، در جایگاه رسمی و قانونیِ خدمتِ به هنرِ کشور نشسته، و تیشه به اساس آن زده و می زنند، که در پس این سیاست، ویرانی بیش از پیش هنر موسیقی اصیل و باستانی ایرانی را در پی خواهد داشت، هنری که همین الان نیز بدون اتخاذ چنین تصمیم نابخردانه ایی، زیر هجوم هماوردهای خارجی آن، که در حال تسخیر بازار موسیقی ایران، که در حال جلب و تغییر سلیقه و ذائقه مخاطبان ایرانی اند و...، در حال له شدن است، شخص وزیر اگرچه خود اعلام می کند این بی مهری آنان "نه به دلیل اینکه مخالفتی با آن داشته باشیم، بلکه به دلیل محدودیت مدیریتی شدیدی (است) که در این موضوع به آن دچار هستیم".

اما از این دانش آموخته سیاست باید پرسید، چطور و چرا "محدودیت مدیریتی شدیدی که در این موضوع به آن دچار" هستید، منجر به اتخاذ سیاست عدم "ترویج و گسترش" هنر موسیقی شد؟! آیا نمی شد، به "ترویج و گسترش" این هنر تصمیم گرفت و با توجه به "محدودیت مدیریتی شدیدِ" دست به گریبانِ نهادهای فرهنگی کشور، چنین مدیریت فشل و دچار بحرانی، حداقل دست از سر این هنر ملی برداشته، و مانع از "ترویج و گسترش" غیر دولتی و خصوصی هنر موسیقی نمی شد، و در نتیجه "ترویج و گسترش" آنرا به اهل آن، در کشور می سپرد؟!

شما که به این محدودیت خود معترفید، دست از سر این بخش مهم از فرهنگ ایرانی برداشته، تا دست اندرکاران آن خود همچون آب، به صورت طبیعی در نسوج جامعه جریان یابند، و سر ریز آن، مروج فرهنگ ایرانی در جهان بشریت شود، هنری که بدون مترجم، و نیاز به سفیر و سفارت، دیپلماسی فرهنگی و خرج های گزاف صدور آن و... می تواند دنیا را در نوردیده، و سفیر فرهنگ غنی ایرانیان در بین ملل جهان باشد.

حالکه به این معضل "محدودیت مدیریتی شدید" گرفتارید، حداقل می توانند این هنر را به حال خود وا بگذارند، تا به رغم این همه مشکلات، از حمله به کنسرت ها، تا تعطیلی آن در استان ها و شهرها، و ایجاد محدودیت برای آموزش و ساخت ابزار موسیقی و... جامعه موسیقی کشور، خود به پنجه تدبیر، گره از کار خود باز کرده، و از مسیر تعالی و رشد طبیعی خود مانع زدایی کنند،

اگر وزارت فرهنگ و ارشاد نمی تواند حُکام جامعه مذهبی را به ضرورت ترویج و گسترش هنر و موسیقی منقاد و تفهیم کند، می تواند این عرصه را به خود اهل هنر بسپارد تا آنان خود حقوق، و لزوم حضور خود را در جامعه را تفهیم و تضمین نمایند. همانگونه که در طول تاریخِ موسیقیِ ملی ایران، اهالی هنر موسیقی، مثل تمام دیگر عرصه های هنری ضربه خورده از روزگار بد ایران، خود این کشتی توفان زده را در کوران حملاتی که بر این هنر و اهل آن، ناشی از نگاه ایدئولوژیک به هنر و... از سوی دولت ها و اهل مذهب در طول تاریخ سیاسی، اجتماعی و مذهبی این کشور متحمل شده، راهبری کرده، و اکنون به رغم آن همه حمله و هجوم، و سیاست های عدم "ترویج و گسترش"، هنوز موسیقی اصیل ایرانی آنقدر نفس در سینه ی زخمی خود دارد، که چنین سکانداری در وزارت فرهنگ و ارشاد این کشور، در قرن بیست و یکم، به قدرت، نفوذ و گسترش این هنر در بین ایرانیان اعتراف کرده، و متاسفانه به رغم این، از حقیقت تاسفبار قصد خود بر عدم "ترویج و گسترش" هنر موسیقی، به صورت رسمی و از تریبون عمومی بگوید، و راه را بر نابودی بیش از پیش این هنر در سطح ملی باز کند. و توجهی به این نصیحت پدرانه جناب مصلح الدین سعدی شیرازی نکند که می فرماید:

اگر ز باغ رعیّت مَلِک خورد سیبی          بر آورند غلامان او، درخت از بیخ

به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد      زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ

با این سیاست اعلام شده، توسط این وزیری که خود باید مدافع و ملازم فرهنگ، و اهالی آن در ایران باشد، همکاران او در شهرها و استان ها با اهل موسیقی، بساط نحیف و ضربه خورده آنان چه خواهند کرد؟! وقتی بفهمند که راهبرشان در مرکز، سیاست عدم "ترویج و گسترش موسیقی" را در پیش گرفته، و رسما و علنا آنرا اعلام داشته است، آیا آنان این درخت تیشه به ریشه خورده را از بیخ نخواهند کند؟!

اعلام این سیاست ضد فرهنگی در خصوص موسیقی از سوی وزیر فرهنگ و ارشاد در این روزها، با حملاتی که از سوی دیگر دولتمردان، به خصوص در بخش فرهنگ، در دولت ابراهیم رئیسی، به وجوه ایران و ایرانیت همراه می شود، که این خود شبهه مبارزه این دولت با فرهنگ و هنر ایرانی، و شاخصه های ایرانیت را، در بین این مردم افزایش داده، همانگونه که هم اکنون نیز مردم نسبت به این تصمیمات اعلام خطر می کنند، و این شبهه موجود، در حال تبدیل به یقین در اذهان این مردم است، و این اخبار شدیدا با شک و خطر از سوی مردم، زمزمه و تکرار می شود.

 مثالی ذکر می کنم، بعد از مقاومت مقامات فرهنگی در شوراها و مجاری تصمیم ساز عالی فرهنگ کشور و...، برای عدم اختصاص روزی در تقویم رسمی کشور، به نام "کوروش کبیر"، که اسطوره صلح و مدارا، در تاریخ تمدن ایران و ایرانیت، و بلکه جهان است، و شیوه حکمرانی فاخر او بر جامعه ی با مشخصات تکثر و همه گونی، زادروز او را لایق اعلام "روز جهانی تسامح و تساهل و رواداری در حکمرانی" و یا "روز جهانی تکثر و رواداری" و یا "روز جهانی مدارا با اقلیت ها"، و یا "روز جهانی حقوق بشر" و یا "روز جهانی شیوه های جنگ انسانی و اخلاقی" و یا "روز جهانی تمدن سازی و حکمرانی حکیمانه" و... می کند، که این افتخار می تواند به نام ایران، و پرونده فرهنگ و سیاست ایرانیان ثبت گردد،

به رغم اهمیت حضور چنین عنصری در تاریخ حکمرانی، فرهنگ و تربیت ایرانی، و چنین مفاخری در تاریخ این کشور، بی توجهی به این بزرگمردِ فرهنگِ حکمرانیِ روامدارانه به کنار، نوعی مبارزه با مقبره و آثار او را نیز، در عملکرد و سخن تصمیم سازان فرهنگی، در دولت جمهوری اسلامی می توان مشاهده کرد [2]

چنانکه از تصمیم معاون رئیس جمهور، و رئیس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری کشور، سردار عزت‌الله ضرغامی می شنویم که از "تصمیم‌های انقلابی‌تر" و "زیر میز" زدن ها در مسیر تجاوز به حریم مجموعه باستانی پاسارگاد پرده بر می داری می کند، و به بهانه حمایت از کسب و کار اهالی شهر پاسارگاد، در شیراز از تغییر رویه در مدیریت استاندارد و مصوب بر این سایت باستانی می گوید، و یادش می رود که اولین وظیفه قانونی او، محافظت از میراث فرهنگی کشور است، او مسئول کار و اشتغال و مسکن اهالی پاسارگاد نیست، جناب ضرغامی نمی فهمد که اگر دغدغه کسب و کار و مسکن اهالی پاسارگاد را هم دارد، که باید هم داشته باشد، این امر از مسیر حفاظت از میراث فرهنگی، و سایت باستانی پاسارگاد و توسعه توریسم در این شهر است که میسر می شود، و اگر او به وظیفه قانونی و شرعی امانتداری از میراث فرهنگی کشور عمل کند، به طور غیر مستقیم شغل، مسکن و زندگی اهالی پاسارگاد را نیز در پی خواهد داشت، و با هجوم و گسترش توریسم به این شهر، این مشکل و مسایل دیگر حل می شوند،

اما سردار ضرغامی حتی این معادله ساده را هم نمی فهمد، و یا خود را به تغافل می زند، و از کنار گذاشتن قوانین و نُرِمِ حفظ و حراست از بناها و محوطه حریم مجموعه های فرهنگی و باستانی پاسارگاد گفته، و بر تصمیم "انقلابی!" خود پای می فشارد، و از یک نوع سیاست "یک بام و دو هوا"، در مدیریت فرهنگی خود، در برخورد متفاوت و متناقض با سایت های تحت نظرِ میراث فرهنگی پرده بر می دارد، که تو گویی در مدیریت چنین مسئولینی، سایت های میراث فرهنگی به دو نوعِ بازمانده از پیش از اسلام، و بعد از اسلام تقسیم می شوند و سیاست متخذه نامتوازن و تبعیض آمیزی در مورد هر کدام، متفاوت و متناقض پی گرفته می شود،

مثلا در همین شیراز در حالیکه خالی کردن اطراف "حرم شاهچراغ" از موانع، ساختمان های قدیمی و... شدیدا در حال انجام است، که متاسفانه همین سیاست باعث ویرانی بافت تاریخی شهر شیراز، در اطراف حرم شاهچراغ شده است، و این بافت تاریخی در پای این مکان مذهبی قربانی می شود، اما سردار ضرغامی در یک تفاوت و تناقض آشکار چند کیلومتر آنطرف تر از حرم شاهچراغ، مقبره کوروش و مجموعه تاریخی پاسارگاد را به پای بهانه حل مشکل جا و بیکاری جوانان شهر پاسارگاد قربانی می نماید، و از اجازه به مردم پاسارگاد برای ساخت و ساز و بلند مرتبه سازی و کشاورزی و دامداری در اطراف سایت مقبره کوروش و کاخ های چند هزار ساله بازمانده از دوره تمدنی ایران باستان سخن می گوید! و با این سیاست و سخن خود، اذهان ایرانیان را نسبت به سیاست ضد ایرانیت مسئولان کشور، مشوش و بیش از پیش مشکوک و ظنین می سازد.

و اکنون وزیر ارشادِ این دولت نیز، در حالی که جامعه از عملکرد و برخورد نظام با جامعه، اهالی و ابزار موسیقی و این هنر فاخر و اصیل ایرانی، مشکوک و ظنین است، عملا و رسما از سیاست دستگاه فرهنگی خود برای عدم "ترویج و گسترش موسیقی" سخن می گوید و...، تا پازل ها را برای ظن و بلکه به یقین تبدیل شدن ذهنیت "ضد ایرانیت" بودن حاکمیت، جهت داده، زنگ خطر را بیش از گذشته در بین ایرانیان بر سیاست های اعمالی حاکمان بر کشور، به صدا در آورده و تشدید کند،

و اگر عاقلی در بین سیاستمداران حاکم باشد، باید به آنان هشدار دهد که گسترش این ظن و شک، درست در عکس جهت منافع و امنیت ملی کشور است، لذا باید از چنین سیاست ها، برنامه ها، سخنان و... جلوگیری شود تا به انسجام ملی بیش از این خسارت و نقصان وارد نشده، و بلکه این انسجام تقویت و این وضع اصلاح شود، نه این که سیاست و عمل مسئولان کشور باعث تفرقه و شکاف ملی گردیده، تا حدی که حتی عده ایی تیم ملی فوتبال ایران را نیز، نماینده خود ندیده، آن را نماینده بخش حاکمیت در عرصه ورزش جهانی دیده، و برای شکست آن در مقابل رقبای ورزشی آن، پای بر زمین ایران بکوبند و بر شکست آن شادی کنند! و...

هنر موسیقی یکی از وجوه و جلوه های هنر ملی ایرانیان است، چراکه تاریخ این هنر در بین ایرانیان نشان از ترویج  و گسترش آن در زندگی این مردم دارد، به طوری که ایرانیان در گستره ایران تمدنی، و باقی مانده آن در دولت – ملت کنونی ایران، از هنر تاثیرگذار موسیقی در جشن و عزا، جنگ و صلح، خوشی و ناخوشی، برای بیداری و هوشیاری و خَلصه، عبادت و ارتقای معنوی، سلوک روحی و جسمی، در جلب نظر خداوندگار و یا خَلق او و... استفاده بهینه کرده، و البته خواهند کرد، و این امری گریز ناپذیر است، و خواهد بود.

مبارزه با این پیشینه، خواست و جایگاه ملی موسیقی، که گفته می شود ناشی از یک سری فتاوی اعلام شده و نشده مذهبی است، که موسیقی را "در کلیت مغایر اسلام" ارزیابی کرده است [3] ، اگرچه ممکن است به محدودیت هایی برای اهالی آن، و در نتیجه تضعیف این هنر فاخر منجر شود، ولی هرگز نمی تواند باعث نابودی آن گردد، مگر این که دیگر ایران و ایرانیانی در صفحه روزگار باقی نمانده، تا وجوه ملی این هنر ماندگارِ آنان، اینچنین دچار مرگ و نابودی شود،

تاریخ ایران نشان می دهد، هرچند این ملت بارها شاهد فروپاشی ایران و ایرانیت، در زمان حمله اسکندر، اعراب، مغول و... بوده اند، اما به رغم این ویرانی ها، و هجوم های بنیانکن، باز از خاکستر این ویرانی ها، ایران و ایرانیت و بالطبع هنر موسیقی آن، ققنوس وار جوشیده و ادامه حیات داده است،

چراکه این فرهنگ و هنر با پوست و خون بشریت آمیخته، و سازگار است، لذا سرزمین های سوخته و خاکستر شده ایران هم باعث نگردید تا فرهنگ و هنر و اخلاق ایرانی نابود شود، و هر بار ایرانیان بر این شرایط غلبه کرده، و خود را از خاکسترِ آتشِ خصم بیرون کشیده و احیا نموده اند، و روسیاهی آن دوران سخت، به چهره کسانی ماند، که تلاش کردند، در ایران، از ایرانیان، ایرانیت زدایی کنند.   

 مسئولان کشور و تصمیم سازان عرصه فرهنگ (به خصوص در طبقه روحانیت، شورای عالی انقلاب فرهنگی و وزارت فرهنگ و ارشاد و...) باید بدانند، کسانی در عرصه تمدنی ایرانیان ماندگار خواهند شد که خود در خدمت فرهنگ و هنر ایران در آمدند، و در ترویج و گسترش آن همت نهادند، دوره ایلخانان مغول، که با رویش چنین رویکردی در منش حکمرانی آنان شناخته می شود، نمونه بارز حاکمانی است که ارزش و عمق فرهنگ و هنر ایرانی را شناختند، و در راه "ترویج و گسترش" آن وقت و سرمایه نهادند، و خود را به رغم اتصال به یک نسل متجاوز به ایران، و ویران کننده آن و... در قلوب این مردم ماندگار و محبوب کردند، دوره ی حاکمیت ها در تاریخ این کشور گذرا و بسیار کوتاست، مثل چشم بهم زدنی، در تاریخ ایران و ایرانیت محسوب می شود،

به امثال آقای اسماعیلی باید توصیه کرد که آنان نیز می توانند با تغییر رویکرد خود در قبال وجوه فرهنگ و هنر ایران، در تاریخ ایران، مورد تقدیر یا تنفر باشند، یا مثل ایلخانان و... از آنان به تقدیر یاد شود، یا مثل داعش و طالبان و...، در تاریخ عدم مدارا و خشک مغزی، و ویرانگری به مثال هایی برای نفرین و لعن، و درس عبرت در تاریخ تبدیل شوند، این قضاوت تاریخی به همین رویکردها، سیاستگذاری ها، عملکردها و... بستگی دارد.

ایران و ایرانیت یک طیف وسیع از موجودیت های متنوع فرهنگی است، بازاری فرهنگی و تمدنی، به وسعت یک ملت متمدن و تاریخی است، اگر مسئولی فقط قشر وابسته به تفکر و فرقه اعتقادی خود را در نظر گرفت، و ترویج و گسترش تولیدات فرهنگی خاص آنان را سرلوحه کار خود نمود، عملا به دست خود بخش بزرگی از جامعه و بازار فرهنگ جامعه ی خود را به رقبا واگذار کرده است،

به عنوان مثال به رغم علاقه خود به موسیقی سنتی و اصیل ایرانی، باید اعتراف کنم که موسیقی شاد و مفرح، موسیقی جوان پسند راک و رپ و... یک خواست و بازار جمعی بزرگ در جامعه ایران دارد، و اگر شما از تامین آن پا پس بکشید، در کنار ما، ترکیه و... به رغم تفاوت زبانی و...، با تولیدات فرهنگی خود، بازار کشور را به دست خواهد گرفت، همین الان هم با محدود و انحصاری کردن تولیدات تلویزیونی در کشور، به دست و سلیقه محدود اقلیت حاکم بر صدا و سیما، بخش عظیم و غیر قابل تصوری از مخاطبان ایرانی را به سوی تولیدات سرویس های تلویزیونی بزرگی همچون شبکه های جم (GEM TV) و... سوق داده اید که مردم ایران را با فرهنگ و داستان های خاص خود تربیت، آموزش و شکل دهی رفتاری می دهند،

در بُعد موسیقی نیز اینچنین است، چه مسئولان کشور بخواهند و چه نخواهند، هر نوع موسیقی در بازار ایران خواستارها و بازاری برای خود خواهد داشت، محدود نمودن آن، به هر بهانه ایی، رقبا را در بازاریابی در بین ایرانیان کمک و دست گشایی خواهد کرد. کنسرت هایی که در استان خراسان (مشهد)، استان فارس (شیراز)، استان قم و... تعطیل می شوند، اهالی این شهرها و استان ها را به آنتالیا، استانبول و... در ترکیه، تفلیس در گرجستان، دبی در امارات، لس آنجلس و... در امریکا، برلین در آلمان، لندن در انگلستان و... خواهد کشاند، تا بدان کنسرت ها دسترسی یابند. این خسارت عمده به فرهنگ، اقتصاد و اجتماع ایرانیان، ناشی از همین تفکر سلیقه ایی و غیر قانونی کسانی است، که تصمیمات خود را از منویات دل این و آن می جویند، نه وظایف و تکالیف قانونی و عقلی، که در سطور قانون اساسی و قانون عمومی و روح حکمرانیِ حکیمانه حکم می کند، و دولت و... را موظف به هزینه کرد، در "ترویج و گسترش" فرهنگ عمومی و ملی کشور می نماید.

امثال آقای اسماعیلی باید بدانند، حتی همان اعضای بسیج، سپاه، روحانیون و... نیز در دنباله روی و پیگیری پروژه های تعریف شده اشان، نیاز به غذای روح دارند، موسیقی غذای روح انسان است، یکی از تامین کنندگان این غذای روحی و معنوی، همین موسیقی اصیل و هنر ناب ایرانی است، که در صدا و نوای ابزار موسیقی ایرانی جلوه می کند، و متاسفانه این چنین مورد بی مهری جنابان قرار می گیرد، که با افتخار و رسما از عدم "ترویج و گسترش" آن سخن می گویند، این غذای روحی از موسیقی، صدا و محتوای غنی فرهنگ ایرانی بدست آمده، و در جامعه حضور و بروز می یابد،

وقتی در خلال جنگ خسارتبار هشت ساله با متجاوزین بعثی (1359-1367) در ارتفاعات "گرده رش"، "گوجار"، "شیخ محمد" و... بین سردشتِ ایران و سلیمانیه کردستان عراق در حال نبرد بودیم، این صدای جادویی هنرمند بزرگ و عارف کُرد ایرانی، حضرت شهریار موسیقی ایران، جناب شهرام ناظری و... بود که با آلبوم "گل صد برگ" و... خود، روح ما در سنگرهایی که زیر چند متر برف، در آن زمستان سخت و طاقت فرسای جنگ مدفون شده بود را، جلا می داد، امید به زندگی، و ارتباط ما را با عالم معنا مهیا می کرد، انرژی می داد و محکم و استوارمان می کرد، شما چطور و با کدام شاخص عقلی و منطقی و قانونی، تصمیم به عدم "ترویج و گسترش" این مائده های آسمانی گرفته اید،

شما چطور و با چه عقلی سخن از عدم "ترویج و گسترش" موسیقی اصیل ایرانی، که توسط هنرمندان بزرگ و تاریخ ساز موسیقی ایران، زنده یاد محمد رضا شجریان به اوج رسید، و تنه به تنه نوای موسیقیایی تلاوت زیبای قرآن، توسط عبدالباسط محمد عبد الصمد مصری می زند، می گویید، شما از چه جنس و تفکری هستید که با چنین پدیده ی مبارکی به مبارزه برخاستید، و برای عدم ترویج و گسترش آن لنگ سرخ رنگ به کمر می بندید.

شما چطور و با چه عقلی می خواهید به مقابله با صدای مسحور کننده، روحانی، معنوی و نافذ برخاسته از روح بلند و صدای زیبا و گیرای استاد سید حسام الدین سراج برخیزید، که آلبوم های تمام ایران را در نوردیده و تاقچه هر اهل مذهبی را به تسخیر خود آورده است که همراه با سازهای ایرانی تار و تنبور و... و تیم موسیقی همراه شده با ایشان، معنا و موسیقی را به اوج می برد، و جامعه ی تشنه به خود را بعد از هر آلبومی منتظر آلبوم دیگر خود نگه می دارند، تا روزشماری کنند تا آلبوم جدید برسد.

شما نباید و نشاید که پنجه در پنجه اوتاد هنر موسیقی ایران انداخته و نابودی حاصل هنر فاخر آنان را در عدم "ترویج و گسترش" زحمات اساتید موسیقی این کشور جسته، که برایش جان و عمر صرف کردند، اساتیدی همچون پرویز یاحقی، جلیل شهناز، ابوالحسن صبا، کیهان کلهر، علیرضا قربانی، صدیق تعریف، غلامحسین بنان، فرهاد فخرالدینی، جواد بدیع زاده و ده ها نام بزرگ که در تاریخ موسیقی ایران مانده و یا نمانده است.

آقای اسماعیلی! دست از موهومات فرقه ایی و فکری خود بردارید، در جایگاه مسئولیت فرهنگی، کمی مثل انسان های برخاسته از اهل فرهنگ، ملی و همه شمول فکر و عمل کنید، مبارزه با موسیقی و اهالی هنر را تعطیل کنید، این جامعه زخم خورده و صدمه دیده نیاز به غذای روحی دارد، غذایی متنوع، که حتی اگر جامعه ی خود را به سان "جامعه حیوانات" هم تصور می کنید، که "اکثرهم لایعقلون" و فقط قلیل آدم هایی در آن هستند، که از شمایند، و از خوبان، و یا اگر به همان تعبیر و تلقی اهالی مذهب قائلید که از اصطلاح "گوسفند و چوپان" را برای تبیین پدیده "امت و امام" سود می جویند و مردم را به سان حیوانات می بینند، باز هم فقط به خاصان معتقد به خود نیندیشید، درست است که اهل ایمان، انسان های گناهکار را به شکل انواع حیوانات (سگ، خوک، گوسفند، بزغاله و گوساله و...) تصور می کنند، اما تو که در جایگاه راهبری فرهنگ ملی نشسته ایی، وظیفه داری آنان را انسان دیده و به آنان نیز تغذیه سالم تری برسانی، شانه خالی کردن از تهیه غذای روحی جامعه متنوع با سلایق و اعتقادات متفاوت، توسط هر مسئولی، خیانت به موکلان متنوع تان می باشد، حتی اگر آنان را "موالی" و یا به شکل حیوانات ببینید؛ این را هم بدانید که، وقتی پای حق الناس به میان می آید، خدا هرگز نخواهد پرسید این حق به کدام قشر از اقشار جامعه تعلق دارد، حق الناس یک شمول و عمومیت دارد، شامل تمام انسان ها می شود، چه آنان که شما آنان را فرشته می بینید، و چه آنان که شما آنها را حیواناتی به شکل "بزغاله و گوساله" و "گوسفند" تصور می کنید. 

شما و آقای ابراهیم رئیسی با هر میزان توانایی، و با هر تعداد اندک رایی که بدست آوردید، و اکنون از بد حادثه بر کرسی های والای فرهنگ، اقتصاد، اجتماع کشور تکیه زده باشید، وظیفه دارید از وظیفه قانونی خود شانه خالی نکنید، و ضمن حفظ میراث باقی مانده از موسیقی ایرانی، در ترویج و گسترش آن نیز بکوشید، عدم اجرای این وظیفه خیانتی است به مردم ایران، چه آن عده ی قلیلی از ایرانیان که شما را قبول دارند و به شما رای دادند و چه آن عده کثیر از آنان که از شما متنفرند و از بد حادثه حکمرانی شما را تحمل می کنند.

شیفه خدمت به خَلق خدا باشید، و فارغ از ایمان و اعتقادشان به شما، و مرام تان، با آنان از در انسانیت وارد شده، و حقوق آنان را در سیاست های خود در نظر بگیرید، در این زمینه از عارف واصل شرق، ابوالحسن خرقانی سرمشق گرفته، تهیه غذای روح این مردم را آنچنان که باید به عهده بگیرید، ایرانیان را در دو قطبی های ویرانگر خود گرفتار و محرومیت نکنید، آن عارف واصل گفت :"هرکه در این سرای درآمد نانش دهید و از (نوع) ایمانش مپرسید، که آنکه نزد باری تعالی به جانی اَرزد (خدا او را لایق زندگی دانسته)، بر خوان (سفره) ابوالحسن به نانی ارزد".

آقای اسماعیلی شما وظیفه رساندن کشتی فرهنگ این مردم، با جمعیت و سلایقی چنین متنوع را به ساحل امن به عهده دارید، هر قطعه موسیقی (غذای روح) که ممکن است شما از آن متنفر باشید، و آنرا برای اعتقاد و مبناهای فقهی خود مضر و حرام تلقی کنید، برای عده ایی دیگر در این کشور دواست، با آن در خلال رانندگی، نگهبانی، حراست، شب زنده داری، نیایش، کسب حال معنوی، عشق و دلدادگی و... همراهند تا بیدار بمانند و نخوابند، دچار حادثه نشوند، به حال معنوی فرو روند، تفریح کنند، و...

موسیقیِ شادی که از جامعه خود دریغ می کنید، همان موسیقی از قضا بر دردها و زخم های ناشی از تفکر و عمل شما، بر تن جامعه، گاه مرحم می گذارد، بسیاری را از افسردگی ناشی از ناامیدی که، بر جامعه تحمیل کرده اید، دارو و دواست و...

جامعه را وسیعتر از دایره تفکر و اعتقاد خود ببینید، تنوع انسان ها را از دایره دور و بری های چاپلوس و متملق، و قلیل معتقدین به عقیده خود، وسیعتر ببینید، شما مسئول بر افرادی نیستید که شما را قبول دارند، و برای شما هورا می کشند، شما بر مقدرات آنهایی که با شما و تفکرتان قهر کرده و از سیره و اعتقادتان بیزار شده اند نیز، حاکمید و البته مسئولید، موسیقی پناهگاه قشر عظیمی از جامعه است، که در زیر چرخِ تصمیمات و سیاست های شما له شده اند،

با موسیقی و هنری به مبارزه بر می خیزید، که ارزان ترین و کم خطر ترین مخدری است که جامعه صدمه دیده و زخمی به آن پناه می برد، تا دمی از درد و رنج خود جدا شود، بازار متنوع موسیقی ایران را، با سیاست عدم ترویج و گسترش موسیقی، دو دستی تحویل رقبای ایران و ایرانیت ندهید که این بزرگترین خیانتی است که به کشور و مردم خود مرتکب می شوید.

    

[1] - محمدمهدی اسماعیلی زادهٔ سال ۱۳۵۴ در کبودر آهنگ واقع در استان همدان است. وی کارشناسی حقوق را در دانشگاه شهید مطهری و کارشناسی ارشد در رشته روابط بین‌الملل را در دانشکده روابط بین‌الملل وزارت امور خارجه گذرانده است و دکترای خود را در رشته علوم سیاسی از پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی اخذ کرده است و عضو هیأت علمی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران و مدیر گروه «جامعه‌شناسی سیاسی» مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران است. او همچنین تحصیلات حوزوی را نیز تا پایان دوره سطح ادامه داده‌است.

[2] - عزت الله ضرغامی، رئیس سازمان گردشگری و میراث فرهنگی ۲۴ دی ۱۴۰۲ : "مقبره کورش مردم شهر پاسارگاد را گرفتار کرده است. بزرگ‌ترین گرفتاری ما که می‌دانم همه دستگاه‌ها با آن مواجه هستند حریم آثار تاریخی است که باید برای آن تصمیم‌های انقلابی‌تری گرفت. من این مشکل را حل می‌کنم و زیر میز می‌زنم. شهر پاسارگاد به‌خاطر مقبره کوروش گرفتار شده و مردم نمی‌توانند ساختمان بلند بسازند، کشاورزی کنند و دکل بزنند." امروز مردم پاسارگاد به‌دلیل مقبره کوروش نمی‌توانند کشاورزی کنند، چاه بزنند، باید این مشکلات برطرف شود و قوانین حریم‌ها مقداری انقباض پیدا کند."

[3] - آفتاب‌‌نیوز : روزنامه فرهیختگان به نقل از فرزاد جهان بین معاون فرهنگی دانشگاه آزاد نوشت: آقای محسن نفر موسیقیدان است و سال‌ها پیش یک‌جلسه خدمت رهبر انقلاب بوده و به رهبری می‌گوید شما چرا این فتوا را که ترویج موسیقی حرام است و اشکال دارد، صادر کرده‌اید؟ آقا می‌گویند اگر ما ۱۰ نفر مثل شما داشتیم، این فتوا را نمی‌دادم. تلقی من این بود که رهبر انقلاب این فتوای هوشمندانه را داده‌اند که از آن طرف ترمز ترویج موسیقی نامتناسب با فرهنگ و سخیف را بکشیم و از طرف دیگر کار ایجابی کنیم و آرام‌آرام صحنه را دست بگیریم. از آن‌طرف ترمز را نتوانستیم بکشیم، این طرف هم کار ایجابی نتوانستیم بکنیم. رهبر انقلاب می‌گویند ترویج موسیقی حرام است، چون غلبه با موسیقی لهوی است. اگر غلبه با موسیقی لهوی نبود ترویج موسیقی اشکال نداشت. مناط حکم را هم خودشان اعلام کرده‌اند. ما متاسفانه آمدیم صرفا در هنر دروازه‌بانی می‌کنیم و متاسفانه دروازه‌بانی را هم خوب انجام نداده‌ایم و این‌طرف هم کار ایجابی نکرده‌ایم.

چهل روز از آن مرگ دلخراش گذشت، امروز 4 آبان 1401 خورشیدی، شهر و کوچه هایش، شکل یک روز تعطیل را به خود گرفتند، کردستان را هم استاندار تعطیل کرد (البته برای پیشگیری از بیماری های تنفسی!)؛ از آن مرگ تاثر برانگیز تا به امروز، تراژدی مرگ های بسیار زیاد دیگری نیز رقم خورد، که هر یک داستانی تلخ را در پس خود دارند، داستان عدم تحمل، بی تدبیری، بی لیاقتی ها، عدم حرمت خون و جان انسان ها، عدم حرمت به تن و آبروی معترض، حرمت پزشک، و زخمی و از پا افتاده، حرمت زن و کودک و دانشگاه و مدرسه و...، یکی به خونخواهی از این مرگ و تغییرخواهی برخاسته، و کشته شد، و دیگری برای اعاده نظم، و این که چنین مرگی، قتل نبوده است، از آنان کٌشت، و یا خود کشته شد.

در این میان، این خون هموطنان ما بود که خیابان ها، بازداشتگاه ها، مراکز آموزشی و... این کشور را رنگین کرد، و شُستشو داد؛ و این داستان غم انگیز خون و خونریزی، همچنان ادامه دارد، و مهاتما گاندی (رهبر انقلاب بی خشونت هند)، یا مارتین لوتر کینگ (آزایخواه مسالمت جوی امریکایی)، و یا نلسون ماندلایی (رهبر نهضت بدون خشونت ضد آپارتاید افریقای جنوبی) و... در بین ما ایرانیان نیست، که به این چرخه خون و خونریزی و خشونت ورزی، که به رسم عادی و جاری، پاسخ به هر اعتراضی در این مُلک و ملت تبدیل شده، یکبار برای همیشه خاتمه دهد، و "خون بس" اعلام کرده، تا هر سلاح بدست و یا خونخواهی، به هر بهانه ایی، خون انسان های دیگر را، به راحتی آب خوردن، جاری نکند،

تا مدعیان نظم، از اجرای قانون گویند، و بر کار خود مهر منطق و قانون زنند، و معترضینِ به دنبال خلاصی از وضع موجود، که چنین نظمی را زندانی بزرگ، و چنین اعاده آرامشی را، تمدید شرایط مردابی می دانند، که زندگی در آن وجود ندارد، دست شان به خون آلوده نشود، خوشبختانه این روزها شعار "زن، زندگی، آزادی" محور مشترک شعارهای متنوع دیگری شده است، که در کوچه و خیابان، دانشگاه و مدرسه و... طنین انداز است، کاش این محتوای زیبا، که سخنگوی دولت هم می گوید، این شعار ما در دولت نیز هست! برخورد بین حاکمیت و مردم را، از خون و خشونت بری کند، کاش مدعیان، به حرمت خون و جان انسان ها حرمت نهند.

اما جرقه این خیزش موقعی خورد که یک واحد "گشت ارشاد" مربوط به نیروی انتظامی، در راستای اعمال آنچه "قانون حجاب و عفاف" می نامند، وارد میدانی شده، که از این میدان، جنازه ایی بیرون رفت، که نام و خونش رمز نبردی گردید، که در رگ جامعه هنوز جوشش دارد، و برغم خون های پرشمار دیگری که ریخته شد، و هزاران دستگیری که انجام گردید، همچنان قصد از جوشش ایستادن را ندارد.

اما جامعه ما، چگونه دچار این بن بست گردید؟! بن بستی بین خواست مردم از یک سو، و تاکید حاکمیت بر اعمال قانون؛ که نه حاکمیت، و نه مردم، قصد کوتاه آمدن از خواست خود را ندارند، چرا که حاکمیت عقب نشینی از تصمیم خود را، شکست خود در برابر مردمش، تفسیر و تلقی کرده و...، و مردم نیز کوتاه آمدن خود را، مرگ کامل آزادی های مدنی خود می دانند و...،

در بین شکاف عمیق ایجاد شده، بین مردمِ معترض، و حاکمیتِ سمج، این قانون است که دو طرف را به بن بست و جدایی بیشتر، می کشاند، و وجود چنین قوانینی، با این همه خسارت، در خوشبینانه ترین حالت نشان از ناپختگی قانون نویسانی دارد که آن را نوشتند، و در بدبینانه ترین حالت، بوی خیانت به مردم و کشور، و... می توان از آن استشمام کرد، چرا که با چنین قانون نویسی ایی، کشور و مردم را با این نوع قانون نویسی خود، به بن بستی مخوف کشاندند، و این دو را در یک دو قطبی شدید، مقابل هم قرار داده اند، و تخمی کاشتند که میوه درخت آن خون، بی رحمی، خسارت، کشتار و بی آبرویی برای اهل دین و اهالی قانون، قدرت و... است.

اینجاست که وجود چنین قوانین تفرقه بر انگیزی، خود بحث برانگیز و قابل مُداقّه بسیار است، اینکه چرا چنین برداشت های مذهبی باید، به قانونی عمومی و لازم الاجرا تبدیل گردد، که این چنین مورد مناقشه و مخالفت شدید، و پراکندگی آرا، در بین مردم و حاکمیت گردیده است، حال آنکه چنین قوانینی برای اجرا توسط همین مردم معترض، نوشته شده اند؟!

برداشت های مذهبی و فقهی فقها، که به احکام شرعی تبدیل می شوند، برای پیروان و مقلدان آنان، لازم الاجرا و طبیعی است، و تا اینجا هیچ مناقشه ایی را در جامعه بر نخواهد انگیخت، مشکل از زمانی آغاز می شود که، این احکام، از حد خود خارج، یا خود عین قانون عمومی فرض، و لازم الاجرا می شوند، و یا با طی مراحلی، از صدور بخشنامه های سلیقه ایی گرفته، تا مصوبات شوراهای جورواجور، یا قانون مجلس ملی و... تبدیل به خواستی قانونی می شوند، که همه ی افراد جامعه، فارغ از نوع اعتقاد، گرایش دینی، فکری و... ملزم به اجرا، و به همه تعمیم کلی داده می شوند، و به کسانی تحمیل می گردند که اعتقادی به آن فقیه، فقه و یا حکم فقهی مذکور ندارند.

سوال اصلی و نقطه شروع اعتراضات، اینجا ایجاد می شود، که چرا باید آنچه بر مقلدان فقیهی از فقها، لازم الاجراست، به تمام دیگران، تحمیل گردد؟! در حالی که اجرای قوانین مذهبی، تنها برای پیروان، مقلدان و معتقدان بدان، مُجرا  و لازم است، نه کسانی که فاقد اعتقادند، و مقلد فقها و حتی این دین و آئین نیستند.

این خاص شیعیان هم نیست، اکنون در افغانستان تلقی مذهبی و فقهی حاکمیت امارت خودخوانده اسلامی طالب ها، از چنین برداشت هایی سود جسته، و آن را به قانونی جمعی تبدیل، و از سوی رهبران این امارت خودخوانده و زورگو، ابلاغ و لازم الاجرا گردیده است، و بر حسب یکی از این برداشت های مذهبی، از دین اسلام، حضور دختران دانش آموز در کل این کشور، از کلاس ششم به بعد، در مراکز آموزشی، حرام شرعی و ممنوع و ملزم گردید، که چنین حکمی برای یک طالب با مختصات خاص خود، یک حکم منطقی، شرعی، لازم و مفید ارزیابی می شود، اما صد البته بُطلان چنیم حکم ناشی از شرع، حداقل برای اکثریت ایرانیان، و جهانیان، و با توجه به شدت مخالفت ها، توسط اکثریت مردم این کشور، روشن و مبرهن است، در اثر این زور و تحمیل ها، اکنون شاهد آوارگی یک ملت هستیم، که روانه شرق و غرب و شمال و جنوبند، تا خود را از این ظلم و تحمیل مذهبی برهانند، و آنان هم که مانده اند، در لوچی از خون قوطه می خورند. و اعتراض این مردم مظلوم نیز، تا کنون بی نتیجه مانده است.

و یا حکم فقهی برخی برهمنان هندو، بر حرمت گوشت گاو، که هندوهای افراطی معتقد به حرام بودن گوشت گاو را به اقدامات بسیار سخت خشونت آمیزی علیه کافران به این حکم، وا داشته، و این مخالفت اهل مذهب، با کشتن گاوها، باعث گردیده است که تاکنون صدها نفر از بی اعتقادان به چنین حکم فقهی مذهبی، در این کشور (که اکثرا از اقلیت مسلمان هند هستند)، به طرز فجیعی، طعمه افراط گرایان مذهبی هندو گردیده، و کسانی که از این حکم تخطی کنند را مورد ضرب و شتم، و در نهایت، در بی رحمانه ترین شکل ممکن، کشتار می کنند، حتی کامیون داران حمل گاو زنده را هم، از خودروهای شان پیاده کرده، و به جرم نداشته ی، مهیا کردن شرایط (تخطی از حکم فقهی فقهای هندو)، برای کشتار گاوها، مورد ضرب و شتم، و بعد از کلی شکنجه و رنج، و ظلم و تعدی و بی حرمتی به آنان، در آخر راسا دادگاه شرعی تشکیل داده، و خود حکم صادر کرده و راننده و شاگردش را به دار مجازات مذهبی، در همان مکان آویزان می کنند، بی آنکه برای چنین اهل مذهب، و معتقدین به چنین احکام فقهی، مهم باشد، که بدانند و بفهمند که، این حکم و اعتقاد مذهبی، تنها برای خود آنان محترم و مُجراست، و تنها مورد احترام و تَقیّد خود آنان است، و برای دیگران اصلا نه مساله، نه منکر، نه حرام ، و نه حتی منطقی تلقی می گردد، که مستوجب مرگ، شلاق و شکنجه و اعدام شوند، و از این دست احکام، و چنین واکنش هایی، در هر مذهبی و مرامی بسیار است.

همین احکام ایدئولوژیک در کشورهای چپ و کمونیستی نیز، باعث کشتار میلیون ها انسان شده است، که طبق تلقی ایدئولوژیکی آنان، افراد بی اعتقاد، یا دشمنان پیشوا، و یا راس حزب کمونیست، و یا نظام موسوم به حاکمیت حزب کارگر و زحمت کشان و...!، متهم شده اند! و به اردوگاه های کار اجباری در مناطق سخت و کُشنده، همچون سیبری تبعید، تا طعمه مرگی سخت شوند، یا در بازداشتگاه های آنان، کشته و نیست و نابود گردیدند، یا طعمه ترورهای بیولوژیکی و... می شوند، چرا؟! چون اعتقاد، اهل ایده را، قبول نداشته، یا در آن شبهه و شک داشته، و یا این ایدئولوژی را کارساز برای بشر نمی دانند و...

این است که در خصوص تنظیم قوانین عمومی باید، دقت لازم را داشت، که قوانین کلی، و همه شمول باشند، اکنون کسی در این کشور و جهان، برای قوانین رانندگی نه مقاومت آنچنانی می کند، و نه مبارزه انقلابی به راه می اندازد، اما برای قانون "حجاب" پیش از این، در اوایل انقلاب، جنبش های قوی، فراگیر و پر شماری به راه افتاد، و ادامه یافت، تا اکنون که بعد از 43 سال، اجرای بخشی از آن، چهل روز است که کشور را در آشوب و مبارزه ایی بی پایان قرار داده است،

چرا که، قانون حجاب، یک قانون مختص به برخی از معتقدین خاص مذهبی است، که بدان معتقد و مقلدند، و باقی در این حکم، خود را نه شامل می بینند، و نه مقّیَد و مقلد، از این روست که به نظر می رسد، اعتقادات مذهبی و ایدئولوژیک، نمی توانند، و نباید، به قانون عمومی تبدیل شوند، و باید به حوزه خصوصی، و اخلاق فردی افراد واگذار شده، تا افراد شمولیت یافته در آن اعتقاد، با عزت، احترام، اختیار، بدور از تحمیل و زور، با دلِ رضا و... آن را اجرا کنند، و برای خود اَجر اخروی ذخیره سازند، و دیگران و باقی افراد را، به خود واگذاشت که چنانچه آن را مفید و منطقی و لازم یافتند، بدان رو کنند، در غیر این صورت، جامعه با تعداد بیشماری مُجرم مواجهه خواهد شد، که خود، آنان را به مجرم تبدیل کرده است، اینان کسانی اند که اصلا عمل خود را نه مجرمانه می دانند، و تلقی مجرم بر خود، توسط حاکمیت را، ظلم و تعدی به حقوق و آزادی های مدنی خود دانسته، و در مقابل آن برخاسته و قیام خواهند کرد.

تنها با پذیرش چنین اصلی است، که تنش ها در جامعه فروکش خواهد کرد، در غیر این صورت، اجرای هر قانونی از این دست، تنش زا، مقاومت برانگیز، و مملو از تحمیل و زور، و اکراه، تنفر آمیز و همراه با اعتراض و مبارزه خواهد بود. و اهل مذهب و ایده ها را نیز، شرمنده این گونه تحمیل ها، به دیگران، خواهد کرد، و دافعه مذهب افزایش بیش از پیش یافته، ریزش ها از اهل مذهب، از این که هست نیز، بیشتر خواهد شد؛

به عنوان مثال شاید هیچ روزه دار منصفی راضی به این نباشد که روزه داری او، منجر به رنج و مصیبت و ناراحتی و سختی برای دیگران گردد، که در یکماهه ی ماه رمضان، مردم زیادی مجبور به نخوردن و آشامیدن شوند، در حالی که این فریضه را نه قبول دارند و نه خود را از اهل روزه می دانند؛ و حال آنکه روزه داری هر فردی، یک امر شخصی و اعتقادی، مختص به فرد او، و موضوعی است بین او خالقش. و اصل روزه داری هم تنها برای خود سازی و جلب رضای خدا، و اجرای حکم اوست؛

حال آنکه اکنون برای تسهیل و فراهم نمودن شرایط روزداری اهل اعتقاد، قانون "منع خوردن و آشامیدن در ملا عام" را برای تمام مردم نوشته اند، و نخوردن و نیاشامیدن را به همه تحمیل می کنند، و طبق این قانون، رستوران ها و عرضه کنندگان غذا، مجبور به تعطیلی کسب و کار خود در روزها شده، و به بسیاری از کسانی که اعتقادی به روزه داری ندارند، سختی ها، و بی حرمتی های زیادی تحمیل می شود، که گاه حتی ضربه های شلاق، و یا زندان هم در پی دارد، و همه ی این قوانین سخت برای ماه رمضان، برای تحریک نشدن روزه دار معتقدی نوشته شده است، که ممکن است از خوردن و آشامیدن دیگران، تحریک شود، و یا این روزخواری ها بی حرمتی به ماه روزه، و اهل اعتقاد تلقی شده، و آنانرا دچار ناراحتی کند! حال چرا این همه ناراحتی و بی حرمتی که به دیگران تحمیل می شود، در نظر گرفته نشود، و تنها ناراحتی و حرمت روزه داران در نظر گرفته شود؟!

و یا اینکه، برای عده ایی که از دیدن موی سر زنان، تحریک می شوند، باعث شود، تمام زنان (معتقد و غیر معتقد) مجبور به بر کردن پوششی شوند، که نه بدان اعتقادی دارند، و نه آن را برای خود لازم و مفید می بینند، و نه نداشتن آن را برای خود حرام دانسته، و نه دیدن موی خود توسط دیگران را، بی حرمتی به خود، تصور می کنند، و در همین حال قانون نویسان برای احترام به نظر و حرمت، اهل اعتقاد، همه را به اجرای قانونی کلی، و عمومی مجبور می کنند، که این نوع تحمیل ها، ناشی از نوعی خودخواهی اهل مذهب ارزیابی، و واکنش بر انگیز خواهد شد.

همه از زیان نوشیدنی های الکلی آگاهاند، ولی عده ایی از انسان ها که کم هم نیستند، همیشه این عنصر موجود در طبیعت را، مثل دیگر مضرات موجود، ترجیح داده، و به قول قرآن بر منافع آن نظر داشته، و از مضراتش چشم پوشی کرده اند، و در این جا هم برای جلب رضایت و حرمت معتقدین، به حرمت نوشیدنِ نوشیدنی های الکلی، تمام این صنعت از ساخت، حمل و نقل، خرید و فروش و مصرفش، به هر شکل، ممنوع و جرم تلقی می شود، و در همین ممنوعیت هاست که طبق شنیده های غیر رسمی، ایران در رتبه دهمین مصرف کننده نوشیدنی های الکلی در جهان تبدیل شده است!

و در این میان بسیاری از هموطنان ما، هر ساله در اثر خوردن نوشیدنی های تقلبی، کور شده، و یا جان خود را از دست می دهند و... و هزینه های بسیاری بر جامعه، و خانواده های ایرانی بار می شود، و همه ساله سیستم بهداشت و درمان ما با حجم بسیاری از مصمومیت ها، و مرگ و میر ها، و نقص عضو، ناشی از عدم نظارت و کنترل بر واردات، تولید، توزیع و مصرف این نوشیدنی مواجهه اند، در حالی که به نظر می رسد، در صورت عدم تحمیل چنین قوانینی، حتی میزان رشد مصرف آن هم، شاید کاهش می یافت، که گویند : "انسان بر چیزهای منع شده حریص می شود" (اَلاِنسانُ حَریص علی ما مُنِع) و بسیاری شاید در یک لجبازی و دهنکجی کودکانه و...، گرفتار این بلیه می شوند و...

این گونه تحمیل هاست که حتی چهره برخی از تعالیم زیبای مذهبی، که به درستی بازدارنده، و لطیف کننده زندگی خشن بشری است را نیز، کِدر و ناخواستنی می کند، و مذهب و ایدئولوژی را به بلای جان بشر تبدیل کرده، و حال آنکه، خداوند آن را برای تسهیل در زندگی بشر و رهایی و هدایت او، و مهیا نمودند زندگی با حرمت و احترام در این دنیا، برای او ارسال داشته است، و همین موهبت به وسیله ی برای تحمیل و سرکوب و زورگویی مبدل می شود، چنانکه دینداران زیادی را می توان دید، که از این تحمیل و زورگویی به دیگران، شرمنده دیگران می شوند، و از تبعات سخت اعتقاد خود برای دیگران خجالت زده و شرمنده می کشند، که برای راحتی، حرمت و جلب نظر آنان، چه شرایط ناخواستنی و سختی (حتی مرگ، شلاق و زندان) بر دیگران، تحمیل می گردد.

شاید این ناشی از همان خودخواهی و تحمیل است که اهل مذهب خود را اصل، و محور جهان دیده، تفکر خود را قانون، و دیگران را فاقد حق انتخاب و عمل، و ملزم به رعایت آن تصور می کنند، که همه باید مطیع به عقیده ایی باشند، که آنان بدان اعتقاد دارند! و معترضین به این شرایط را "باغی"، "کافر"و یا "محارب" و مرتد و زندیق به حکم خدا، تلقی، و واجب القتل، تصور می کنند، اینجاست که جنایت کشتن انسان ها، مباح، و واجد اجر مذهبی، تلقی و...، و کم کم دین را به مانع زندگی طبیعی انسانی تبدیل، و مردم را به رنسانس و تغییر می خواند، و حاکمیت بلامنازع کلیسا و مذهب را، به هدف یک انقلاب خونین در اروپا تبدیل، و... می کند، روندی که برای هر مذهب و ایده ایی تکرار شدنی است.  

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در چرا با مبارزین زمان خود، همان ...
دادگاه انقلاب اصفهان توماج صالحی را به اعدام محکوم کرد نگارش از یورونیوز فارسی تاریخ انتشار ۲۴/۰۴/۲۰...
- یک نظز اضافه کرد در مرثیه ایی بر عصر بی پناهی انسا...
آدم از بی بصری بندگی آدم کرد گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد یعنی از خوی غلامی ز سگان خوار تر است...