یکی در اوج غرور و نِخوت، و از سر تمامیت خواهیِ متکبرانه ایی گفت :

"این مملکت مال حزب اللهی هاست" [1] 

و باید اعتراف کرد که فقط جنگجویانِ غالب، که بعد از یک نبرد خونین و... صاحب سرزمینی می شوند، چنین سخنی را به رخ شکست خوردگان، و مردم مغلوبِ تحت سلطه خود می کِشند، که از پس این پیروزی،"این ملک از آن ماست" و هر آنچه خواهیم بر آن وضع کرده، آنچه وضع کنیم قانونی لازم الاجراست، و همان را اعمال خواهیم کرد! جنگاورانی که بعد از یک پیروزی خونین، در پس یک جنگ سخت و درازدامن، شهری را می گشایدند، به چشم های نگرانِ شکست خوردگانِ مملو از ترس، خیره شده، و این جمله متکبرانه را، در چشم و گوش های نگران آنان فرو می کنند؛

طبق رسم جنگ های زمان جاهلیت، متعاقب چنین پیروزی است که سپاهِ غالب، مغرورانه و از سر کِبری مملو از انتقام کشی، چند روزی را از سوی فرمانده خود، فرصت غارت و چپاولِ جان، مال، ناموس و... مغلوبین را دریافت می دارند؛ در حالیکه تمام معیارها و استانداردهای انسانی، اخلاقی و دینی خود را در این مدت به کناری نهاده، تا خالی از وجدان، عقل، و در نبود تمام ترمزهای بیرونی و درونی، هر چه خواستند، بر مغلوبین بکنند، این مزد غلبه و پیروزی برای سربازانی است که در رکاب فرمانده ی غالب، جنگیده، و سرزمین تازه ایی را تسخیر کرده اند؛

گرچه تاریخ اینگونه ثبت کرده است که ایرانیان در دوره باستان نیز، از این قاعده ظالمانه مستثنی بودند، و امثال کوروش کبیر، هرگز پس از فتح شهرها، این چنین به ظلم، به غارت و چپاول و زورگویی بر مغلوبین نپرداخت.

به گوینده چنین جمله ایی باید متذکر شد:

 این کشور را "حزب الله" و یا حزب اللهی ها، در اثر جنگی اینچنینی، فتح نکرده است، که او و هم سلکان سیاسی اش، آن را از آن خود بدانند، و با دیگر شرکای خود در این کشور این چنین سخن گویند؛ به واقع این تمام مردم ایران بودند که در یک انقلاب سراسری در سال 1357، حکمرانی را از کف دیگران بیرون کشیده، امروز چند صباحی، آنرا به رسم امانت در دست عده ایی دیگر سپرده اند، که آنان نیز از سر قدردانی، باید امانتداری متواضع، و خدمتگذاری بی مدعا برای این مردم باشند، نه صاحبی سرکش، و متکبری تمامیت خواه؛ این مردمِ نجیب، لایق این حد از تکبر و نِخوت نیستند، برای آنان خدمتگذاری متواضع باشید، نه آقا و سرور و صاحب، آنان را به شیوه اخلاف، مَوالی [2] خود نبیند، و مپندارید.

اما برغم آنچه رفت، متاسفانه تو گویی جریان "اصولگرایی" در ایران، چنین برداشت غلبه جویانه ایی از یکدست شدن قدرت خود در ایران پیدا کرده، و با قبضه قدرت در تمام شئون آن، چنین حسی به آنان دست داده است، اصولگرایان نمی دانند که برای این پیروزی نه خونی داده اند، و نه جنگی کرده اند؛

تنها در یک رقابت نابرابر سیاسی، با سو استفاده از ظرفیت های دو پلهوی قانونی، شبه قانونی و غیر قانونی، و سو استفاده از ظرفیت نهادهای انتصابی، از طریق بهره گیری از رسمِ رایج "حرام خواری های سیاسی" بود که، بعد از رحلت بنیانگذار ج.ا.ایران، با سو استفاده از کرسی های قدرتی مثل شورای نگهبان و... که همواره در اختیار آنان بوده است، دیگر مراکز قدرت و ثروت و رسانه را به مرور، و همچون یک کودتای خزنده قبضه کرده اند، و این در واقع به واسطه یک رانت ناجوانمردانه بود، که به قیمت نابودی ارزش های اساسی انقلابی، ایرانی، موجی از مهاجرت های دسته جمعی، اعتراض های سرکوب شده و... باعث شد تا اصولگرایان به این مرحله از غرور برسند، آنان ناجوانمردانه همه انقلابیون، و گروه هایی مختلفی که آنان را نمایندگی می کردند را، از گردونه قدرت، ثروت، تصمیم سازی و رسانه دور کرده، که این چنین اسب غرور را می تازند.

اصولگرایان که اینک خود را "حزب الله"، "جریان انقلابی"، "جریان ارزشی" و...  می نامند، یادشان رفته است که حتی بنیانگذار این انقلاب نیز چون آنان، اینچنین متکبرانه به مردم ایران نگاه نمی کرد، و رسما خود را "خدمتگذار" مردم می دانست، و اصولگرایان حاکم فعلی، اگر دین داشته باشند، می دانند که در اصطلاح دینی، به این مردم که چنین رهبری هم آنان را "ولی نعمت" خود می دانست، "عیال الله" می گویند، و اگر مردم، طی یک انتخابات آزاد بدون دخالت های بی حد و حصر نظارت استصوابی، رضایت دهند، امثال آنانی که خود را "حزب اللهی"، "ارزشی"، "انقلابی" و... می نامند، تنها می توانند برای دوره ایی محدود، نقش خدمتگذارانی را، در خدمت به "عیال الله" بازی کنند، چه رسد به این که تعیین کنند، چه کسانی باشد، و چه افرادی نباشد.

هر چند که تاریخ شکل گیری و بازی سیاسی اصولگرایان نشان داده و می دهد که آنان همواره جریانی معتقد به تمامیت خواهی و قبضه انحصاری قدرت بوده، و هستند، و خالی کردن انقلاب 57، و دیگر خیزش های رهایی بخش ایرانیان، از محتوای آزادیخواهانه، جمهوری خواهانه و مردمی اش را، همواره رهبری کرده اند، و نسبت به معیارهای اساسی انسانی، اخلاقی، حقوق بشری و حتی قانونی و دینی، پابندی آنچنانی ندارند، آنان خود را "حزب" خدا می خوانند، و در غیبت خدا، به جای او، خدایی کردن را در سرلوحه کار خود دارند، و قدرتی که نیم بندِ انگشت از خداوند کمتر است، را برای خود قائلند!

اما آنان فراموش کرده اند که طبق نص قانونی که آنان را بر مصادر قدرت قرار داد، هر فردی در این کشور از حقوق، مالکیت، و حق برخورداری مساوی از امکانات کشور برخوردار است، حتی رهبر انقلاب در این کشور، تنها یک رای برای خود قائل بود، و همه به صورت مشاع در تمام شئون کشور، مالکیت و حق اعمال تصمیم و تغییر دارند، و کسی، با هر عنوانی نمی تواند جایی را به تیول خود، گروه و ایده اش در آورده، بر آن حکمرانی به استبداد کند، و اصولگرایان به رغم این حقیقت قانونی، عرفی و البته شرعی، و حق الناس و امانتی که در دین بدان تاکید شده است، طی یک فرایند ظالمانه ی "خالص سازی" دهه هاست که به بیرون کردن اغیار از ساختار قدرت، ثروت، اجتماع و... مشغولند، همان کاری که "جنبش اصیل منطقه!" ایی آنها، یعنی طالبانِ پشتون؛ با غیر پشتوها در افغانستان کنونی می کند، و همه افغان های غیر پشتو را به ظلم و تعدی مضاعفی گرفتار کرده است.

مردم ایران و به خصوص جریان اصولگرا باید بدانند که این ویروس کُشنده ی "تمامیت خواهی" کم کم می رود تا به معظلی غیر قابل حل تبدیل، و به سان سرطانی نابودگر، موریانه وار نسوج جامعه صدمه دیده ی ایران از جولان این ایده را جویده، و هرآنچه برای برپایی اجتماعِ با دوام، واجب است را، متلاشی، و شالوده کشور، و کشورداری، در یک جامعه انقلاب کرده، و خواهان آزادی و کرامت انسانی را بر هم ریزد، و آنرا به نابودی و ناکارآمدی کامل مبتلا کند؛

کسانیکه با محور قرار دادن خود، گروه فکری، ایده و اعتقاد خود، منکر وجود، و حقوق دیگران در هر عرصه ایی شده، ظالم هستند چرا که دیگران را از حق طبیعی، قانونی، شرعی و عرفی خود، بی حق کرده اند، و تمام تجربه بشر در زندگی اجتماعی را زیر پا نهاده، و ارزش های انسانی (مروت، جوانمردی، مردمداری و...)، اخلاقی (امانت داری، حیا، رحم و...)، قانونی (قانون اساسی، حقوق بشر و...)، اجتماعی (حد و حدود داری، پایبندی به قانون و...)، حتی دینی (حق الناس، قوانین حاکم بر سنت دینی بیعت، تعهد، قوانین دینی حاکم بر اصل امانت داری و...) را نادیده گرفته، و در هم ریخته، منکر آزادی، کرامت و حق تعیین سرنوشت انسان ها می شوند.

در حالیکه بدون وجود این ارزش های اساسی، آنچه باقی می ماند، نه انسان است، و نه جامعه ایی انسانی، بلکه اقلیتی حاکم و مادام العمر و زورگو خواهد ماند، که بر هرم بزرگی که در قاعده اجتماعی آن باقی مردم قرار می گیرند، حُکم خواهند راند؛ و مردم به بردگانی تبدیل شده که محکوم به گوش به فرمان بودن، خواهند شد، درست همان حکایت چوپان و گله، که توسط آن صاحب منصب طالبانی، خطاب به خراسانیان فرهیخته و ساکن در ایرانشهر باستانی هرات بیان شد، که با اشاره به نعمت حاکم منصوب "امیرالمومنینِ" قندهار نشین خود، ملا هبت الله، چشم در چشم هرویان دوخت و گفت : "چوپان خوبی بر شما نهادیم!". [3]

واقعیت این است که تئوریسین های گفتمانی که خود را انقلابیون کنونی نام می نهند، و به واقع بعد از پیروزی انقلاب 57، به صورت خزنده، انقلابی در انقلاب جمعی و سراسری ایرانیان ایجاد، و مفاهیم اساسی همچون روح حاکمیت مردم در قانون اساسی، رکن رکین جمهوریت، رکن برخورداری انسان ها از حق تعیین سرنوشت، ولی نعمت بودن مردم، اصل مجلسِ عصاره فضایل ملت، مجلس در راسِ امور، رهبری خدمتگذار، حاکمیت مستضعفین، پابرهنگان، کوخ نشینان و... را قلب ماهیت کرده، و اکنون با قبضه تمام منابع قدرت در کشور، از سلاح، بانک و رسانه گرفته تا تمام منابع معنوی آن، شرایطی را ایجاد کرده اند، که در یک تفسیر آشکارا انحرافی و ناجوانمردانه، در حال قبضه کردن کل موجودیت کشور، به نفع یک جناح سیاسی و فکری هستند، و کشور با همه داشته هایش، توسط اصولگرایان خالص سازی و مصادره می شود.

تبلور این شرایط را میتوان در تراوشات فکری و گفتاری این جماعت اقلیتِ حرام خوار سیاسی، اما حاکم شده را، به عینه دید، هرچند پیش از این نیز این افکار در قالب های دیگری، شبه فقهی، شبه انقلابی، شبه دینی و... گفته شده بود، اما این حرکت و ایده خطرناک، هرگز از دید نخبگان و دلسوزان به دور نبوده، و مبازه ایی دامنه دار از زمان مشروطیت تا کنون با آن صورت پذیرفت، تا تفکراتی همچون تفکر شیخ فضل الله نوری حاکم نشود، و برای مقابله با آن اقدامات اساسی، از جمله در این سی ساله اخیر صورت گرفته است، که منجر به زندان رفتن ها، محرومیت کشیدن ها، در حصرها ماندن ها، خالص سازی شدن ها، اخراج ها، ممنوع الکار و فعالیت و مسافرت شدن ها و... و شد؛ و البته خیزش ها و اعتراضات سراسری و گاه میلیونی، که هر از چند گاهی، اعتراض و نارضایتی خود را از این روند به روشنی اعلام می دارند.

این جمله منصوره معصومی اصل، که در خصوص یکه تازی و میدان داری در ارگان رسمی "قرارگاه جهاد تبیین" یعنی شبکه افق صدا و سیما بیان شد، که به جریان به اصطلاح بصیرت افزا، تعلق دارد، و روی آنتن زنده صدا و سیما که : "این مملکت مال حزب اللهی هاست" در واقع برداشتی رک و راست از عقاید تمامیت خواهانه ی، تئوریسین اصلی تفکر اصولگرایان، یعنی محمد تقی مصباح یزدی، و همفکران و مجریان این نظریه، همچون احمد جنتی و... است که آنرا به زبان ساده و بی هیچگونه پرده پوشی بیان کرد، و می کنند.

حقیقت دردناک و غمبارِ به حاشیه راندن جریانات آزادیخواه، دگراندیش، کرامت انسانی طلب، و هواخواه حاکمیت مردم و...، که توسط ایده ی ایدئولوگ هایی همچون شیخ فضل الله نوری ها، محمد تقی مصباح یزدی ها و...، مورد تهدید بوده و هست، و به دنبال روی کار آوردن جریانی است که پایه های فکری آن بر سلطه، تمامیت خواهی، و به محاق بردن مفاهیم اساسی انسانی، آزادی های خدادادی استوار است و...؛

روندی است که در دوره معاصر از انقلاب مشروطه آغاز، و تا به حال، به رغم افت و خیزهایش ادامه داشته و دارد، و منجر به خیزش ها، انقلاب ها و حرکت های جمعی بسیار بزرگی در ایران شده است، که این خیزش ها بر پایه همین تضاد بین منافع حاکمیت، با مردم شکل گرفته، و می گیرند.

روند کنونی نشان می دهد، هر چه پیش می رویم، ایران و ایرانیان در دام تمامیت خواهان، بیش از پیش غرق می شوند، چه کسانی که به مخالفین و دگر اندیشان توصیه به گرفتن گذرنامه و رفتن و مهاجرت از کشور می کنند، چه کسانی که طرح خالص سازی را در دانشگاه، صدا و سیما، ارگان های دولتی و غیر دولتی، نهاد های تعلیم و تربیت کشور و... دنبال می کنند، و کل کشور را متعلق به جریان حزب اللهی! می دانند، و دیگران را از حقوق انسانی و قانونی خود محروم کرده و می کنند، آنان دچار ظلمی آشکار بر مردمِ صاحب این کشور، عیال الله، و ولی نعمتان خود شده، و چنانچه به معاد ایمان داشته باشند، باید بدانند که به خاطر این حق الناسی که از اهل این کشور دریغ می کنند، مورد مواخذه خداوند قرار خواهند گرفت، و چنانچه اعتقادی به معاد و خدا نداشته باشند، بیشک دست طبیعت یقه ظالمین را خواهد گرفت.

این "حزب الله" مد نظر تمامیت خواهان کیست که در مقابل خیل عظیم "عیال الله" قرار می گیرد و این چنین کشور را از آن خود می داند؟!

غور در نظرات رهبران اصولگرایی نشان می دهد که منظور آنان از "حزب الله" در واقع همان معتقدین، و گردن نهادگان و خادمان این روند هستند، که همان نظام خلافت را مد نظر دارد، که به عمد واژه "جمهوری اسلامی" را به کناری نهاده و این نظام را "حکومت اسلامی" خطاب می کنند، که در نهایت، و در صورت تحقق کامل آن، قدرت از مردم خلع، و بین طبقه ایی خاص و یا خاندان های حاکم، دست به دست می شود، و در دایره بسته طبقاتی، خاندانی، تفکری، گروهی و جناحی آنان چرخ خواهد زد. کاری که متجاوزین و سلطه یافتگان نیز بر ملل مغلوب انجام می دهند.

در دیدگاه اینان، مردم در واقع موجوداتی صغیر انگاشته، همچون گله های گوسفند دیده می شوند، که بصیرت، و صلاحیت تصمیم گیری در امور خود را نداشته، و لذا باید بر آنان چوپان و یا مولایی نهاد، و برغم اصل اسلامی "شورا بینهم" امری به رفراندوم مردم نباید گذاشت، و تصمیمات را باید به "مولا" و یا "چوپان" آنان سپرد، و مردم در نقش "مَوالی" ، به هر سو که مولا خواست برده خواهند شد.

این انحرافی آشکار در حاکمیت موازین اخلاقی، دینی، انسانی، اجتماعی است، که این مردم برای حاکمیت این موازین، و برخورداری از کرامت و عزت انسانی، چندین انقلاب بزرگ را، در یک سده گذشته، به انجام رسانده، و برایش خون های پاک و با ارزشی را تقدیم کردند.

 

[1] - منصوره معصومی اصل، عضو شورای مرکزی «شبکه راهبردی یاران انقلاب اسلامی» یا به اختصار «شریان» است، گروهی انتخاباتی که به نظر برای حذف محمدباقر قالیباف و نزدیکانش از مجلس بعدی تشکیل شده، و از همان روزهای نخست موجب اختلاف شدید بین تیم قالیباف و رئیسی شده است. دارای دکترای علوم قرآنی و مشاوره خانواده و قبل ازدواج و مدیر موسسه بیت‌النور؛

[2] - اعراب فاتح بعد از رحلت پیامبر که بر مناطق خارج از شبه جزیره عربی حاکمیت یافتند، مردم غیر عرب تحت سلطه خود را موالی خطاب می کردند، یعنی شهروندانی درجه دوم که به واسطه مولای و سرور و صاحب شان رسمیت می یابند.

[3] - ذبیح الله مجاهد، سخنگوی طالبان با ستایش از کارهای والی طالبان در هرات گفت که "او چوپان خوبی برای مردم هرات است". سخنگوی طالبان که به هرات باستانی رفته بود، این اظهارات را در یک سخنرانی در ریاست اطلاعات و فرهنگ این شهر مالامال از فرهنگ و فرهیختگی بیان کرد. در لغت عربی "راع" به معنی "چوپان" است، از پیامبر حدیثی نقل کرده اند که : "کلکم راعٍ و کلکم مسئول عن رعیتیه" یعنی همه شما چوپان رعیت خود هستید

بعد از دیدار از سمت باختری کرمانشاه، و حرکت به سوی آوردگاه ایرانیان و سپاه خلیفه دوم در جلولا، که همقدم با مدافعین وطن، در این مسیر هجوم های بزرگ به میهن می تاختم، اینک دیداری از سمت خاوری کرمانشاه نیز خواهم داشت، و به سوی نهاوند خواهم شتافت، که بعد از سقوط تیسپون و جلولا در مقابل هجوم مهاجمین، این نهاوند بود که سد سومی را ایجاد کردند، که در مقابل سپاه خلیفه دوم ایستاده، و به صورت ملی و سراسری، با سپاهی که از سوی حکومت ساسانی تدارک و تجهیز شده بود، مقابله، و در مقابل مهاجمان ایستادند، و به رغم جنگی سخت، شکست خوردند و زین پس شیرازه کشور از هم پاشید، و مقاومت هایی که از این پس، مقابل این تهاجم در وسعت عظیم سرزمینی ایران بزرگ، صورت گرفت، گرچه برای مهاجمان خسارت و تلفات داشت، اما محدود و منطقه ایی بود.

و من در این سرزمین، همگام و همقدم با اسبان تیزرو مرزبانان ایران، در طول تاریخ مرزداری در این منطقه مهم می شدم، که اخبار تحرکات دشمن را به زودی در مسیر "راه شاهی" [1] جابجا می کردند، تا پایتخت نشینانِ در غفلت و بی خبری فرو رفته ایران را، در هکمتانه (همدان)، شوش، پاسارگاد (پارس)، راگا (ری)، صد دروازه (دامغان)، توس، کارمانیا (کرمان)، حاشیه نشیان رود آراکس (ارس)، سُغد و باختر (فرارودان یا ماورا النهر) و... از آخرین تحرکات دشمن و یا هجوم آنان با خبر کنند؛ هجوم هایی که بارها از سوی متجاوزین جور واجور صورت گرفت.

و من وقتی داستان آخرین یورش از این دالان پر خطر برای ایران و ایرانیان را روایت می کردم، که در سال 1367 خورشیدی خود شاهد و ناظر بر آن بودم، یکی از مسافران تاکسی، که مرا در مسیر گردنه های پاتاق و کوزران، در راه سرپل ذهاب (حلوان) همراهی می کرد، با بی تفاوتی تمام، خطابم قرار داد و گفت :

"کِه چی؟!"

و بدین طریق نشان داد که برای او نه آن جنگِ ما معنی داشت، و نه این دفاع ما از مرزها، و نه این حرف هایی که بعد از آن جنگ خسارتبار تکرار می شود؛ و بدین طریق بیزاری خود را هم از ما، هم از این جنگ، و هم از سردمدارانش، هم از اهداف و برنامه هایش و... اعلام کرد، و نشان داد که اصلا نمی خواهد از اینگونه امور بشنود، او غرق در بیزاری، دیگر نه می خواست از خوبی هایش بشنود، و نه از بدی های آن، و نه از دوره ایی که بر ما گذشت، او از خوب و بد این دوره بیزار است، او نشان داد که دیگر تفاوتی بین قهرمانان ملی، و یا مزدوران قدرت، قایل نیست،

او بین نگاهبانان و پاسداران امنیت مردم در روز و شب، و در مرزهای عزت و شرف مردم، و گزمگان و نظامیان راه گم کرده ایی، که مردم و ولی نعمتان خود را وا نهاده، و مقصد فراموش کرده، و راه و هدف زمین نهاده، در خدمت باندهای فساد و قدرت و ثروت قرار گرفته اند، تفاوتی نمی بیند، او از هر دوشان بیزار شده است! و این خطرناک ترین نوع بیزاری است که گریبان مردمی را بگیرد، که خادم و خائن در چشم آنان یکسان دیده شوند، و همه را به یک چشم بنگرند و برانند، و در همین بزنگاه هاست که مرزها، توسط دشمنان واقعی ملت ها شکسته می شود، و مردان رزمنده و مدافعین واقعی کشته خواهند شد، و ناموس یک ملت به کنیزی بردگی برده می شوند،

این همان حالیست که مُغان و موبدان زرتشتی فعال و در خدمت قدرت در دربار سلسله ساسانی و تکمیل کنندگان پازل قدرت در کنار خسرو پرویز (آخرین شاه ساسانی) و...، در همکاری با باندهای قدرت در کاخ های تو در توی قدرت و ثروت، در این سلسله بزرگ ایرانی، به وجود آوردند، و در نتیجه آن، مردم این سرزمین از قدرت و اهالی قدرت (شاهی و مذهبی) بیزار شدند، چراکه اصلاح گرانی همچون مانی و مزدک ما نیز توسط زورمداران همواره قتل عام شدند شده و تیغ اصلاحی آنان کند شده است و این چنین بود که بین مردم و قدرت فاصله افتاد و مرزهای کشور و ناموس این سرزمین، به وسیله صحرانشینانی جنگجو و خونریز، در طول تاریخ شکسته شد، و تمام هیمنه نظامیان خادم، و قدرتمند وطن شکسته، بی روحیه شدند، و آنان در میدان جنگ با دشمن تنها ماندند و مبارزه کردند و کشته شدند، و بازماندگان خادم از آنها بعدها طعمه خدعه دشمن گردیده، و یک به یک به بهانه های مختلف و در حوادث گوناگون اسیر دام های دشمن شده و  به طرز فجیعی کشته شدند، و بدنبال این کشتار از مدافعین وطن بود، که مال و جان و ناموس این مردم طعمه اسارت، غارت و چپاول دشمنان گردید.

آری ما با داستان آرش کمانگیر، با مفهوم وطن و وطن پرستی در کتب درسی خود آشنا شدیم، و در زیبایی هنری این داستان و قهرمانان و آفرینندگان هنری اش غرق شدیم، و روح وطن دوستی در ما ایجاد شد، آنان که این گونه محتوا را از کتب درسی کودکان این سرزمین پاک می کنند، جاده صاف کنندگان مسیر تجاوز مهاجمینی خواهند بود که دشمن را بر این مردم مسلط خواهد کرد، آنان خیانتکارانی اند که کتب درسی را از تاریخ تجاوز روس و... به این کشور پاک می کنند و روس های متجاوز به این خاک را سفیدشویی می کنند، حال آنکه روس ها همیشه در تجاوز به همسایگان خود حریص و گرسنه و با ولع تمام بودند، و ایران نیز مثل دیگر همسایگان این خرس قطبی وحشی، همواره یکی از بزرگترین قربانیان تاریخ تجاوز روس ها بوده است.

و در این بلوبشویی که نادانان و خائنین به این خاک، از خود ما رقم می زنند است که برای برخی از ما ایرانیان دیگر داستان قهرمانی مرزداران این آب و خاک، حکایت هایی خسته کننده، و بی معنی می شود، اما آنان که طعمه تجاوزات شده اند، یا تاریخ آن را دنبال کرده اند، می دانند که وقتی دشمنی از مرزی گذشت، و موفق شد که مرزی را بشکند، با جان و مال و ناموس این مردم چه خواهد کرد، و چه بر سر سرزمین های تسخیر شده خواهند آورد، حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی، دردآشنای این سلطه و دشمنی ها بود و آنرا خوب می فهمید، که آنچنان حماسی ما را از داستان آرش، کاوه آهنگر، رستم، گُردآفرینان تاریخ این کشور آشنا کرد،

و من هم داستان شهدای نبردی را که خود در آن اشترک داشتم، و همسنگرانی چون رضا قنبری، رضا ناردی و... که در کوزران جان باختند را با شور و هیجانی که ناشی از حضور مجدد و خاطره انگیز در آن نقطه بود را روایت می کردم، که این دوست هموطن من، در انتها گفت "که چی؟!"

و با این جمله کوتاه اما بسیار پر معنی، که حکایت یک تاریخ نارضایتی را در پس خود داشت، آبی به سردی یخ های قطبی، بر تن داغم از شور دردهای بی پایان و زخم های التیام ناپذیر داغ بود، ریخت، که از شور و هیجان مبارزه و روایت داستان مبارزان گُر گرفته بود، و گرمی خود را از خون رگ های داغ رزمندگانی داشت، که بین روستای حسن آباد تا گردنه کوزران، و از آنجا تا ورودی گردنه "پاتاق" بر خاک افتادند، و کشته شدند، در حالی که حتی بر خون هموطنان "مجاهد خلق" خود، که آنان نیز عمدتا از نخبگان مبارزه، در دو دوره شاه و ج.ا.ایران بودند، و اینک در همین نقطه در دام خدعه های بین المللی و نادانی ها افتاده، و قتل عام می شدند، نیز متاسف بودم،

که این خود حکایت دردناک مبارزان و انقلابیونی است که در هر دو دوره (قبل از انقلاب، و بعد از پیروزی انقلاب)، به مبارزه مشغولند، و انقلاب خود را پایان یافته ندیده، و پروژه مبارزاتی خود را ناتمام می بیدند، و اهداف مبارزاتی خود را دست نایافته دیده، که این خود داستان عجیبی است، که چرا باید شرایط این کشور به گونه ایی رقم زده شود، که فعالین صحنه مبارزه آن، قرار نیابند، و مردان مبارزی حتی بعد از پیروزی، باز هم مبارزه را پایان یافته نبینند، و این دلایل بسیاری دارد که شاید یکی از دلایل آن همان حکایت انحرافاتی باشد که در مسیرهای درست مبارزات آزادیخواهانه ملت ها ایجاد می شود، و مردم ایران را نیز دچار یک مبارزه بی پایان می کند، یک نبرد پایان ناپذیر، و این مردم و کشور را دچار انقلاب در انقلاب متعدد می نماید، یعنی از انقلاب مشروطیت تا کنون انقلابات متعددی صورت می گیرد اما مردم هنوز قرار نگرفته اند.

و من در این مسیر تاریخی که خود شاهد یکی از این برخوردها بودم، بر خود فرض می دانستم که آنرا روایت، و به عنوان یک بازمانده از آن جنگ لعنتی، این ماموریت را برای خود قایل بودم که یاد و خاطره مبارزان گردنه پاتاق و کوزران زنده کرده و از حقوق مدافعان گردنه های کوزران و پاتاق دفاع کنم، آنان که در گمنامی تمام مبارزه کردند، و میراث آنها در کش و قوس رقابت های سیاسی داخلی، بین جناح های سیاسی کشور ضایع می شود.

و این روزها شهدا نیز به وسیله ایی برای جذب بودجه های کلان، در مسیر تبلیغات، و ارتقا قدرت قدرتمندان، و افزایش ثروت صاحبان قدرت و... تبدیل می شوند، و یاد و نام آنان در کش و قوس حمله باندهای قدرت به هم، در کشور، برای چند رای بیشتر، و تصرف کرسی هایی در مجلس یا دولت، در کنگره های بزرگ بزرگداشت شهدا، ضایع می شود،

و با آلوده شدن شأن این قهرمانان ملی، به مسایل سیاسی و جناحی داخلی، شخصیت آنان نیز مثل سرمایه های ماندگار دیگر کشور، به عنوان دستمالی یکبار مصرف، استفاده می شود که سیاستمداران و قدرت طلبان و تمامیت خواهان، پشت شهدا، خانواده شهدا، مذهب و... مخفی شده، و ندانم کاری ها، و اشتباهات خود را، با نام و شان شهدا پوشش دهند، و خود را سپیدشویی کنند؛ چنین رسوایانی در تاریخ این انقلاب، که از چنین توبره ایی برای اسب قدرت خود توشه بر می گیرند، این سرمایه های ملی را نیز از بین می برند؛ حال آنکه شأن این شهدا، برابر شأن هر مرزداری در تاریخ مبارازات مرزداران این آب و خاک و این مردم، باید ماندگار و قابل تقدیر و تاریخی باشد، و من می دانم که حق گویی هم هزینه دارد، و بی مهری هایی هم به دنبال خواهد داشت، اما چه باک، هیهات که از چنین حقیقتی دفاع نکرد.

اولین مقصد گردشگری من در سمت خاوری کرمانشاه، مجموعه تاریخی و میراث جهانی بیستون یا همان بُغستان یا جایگاه خدایان است، و کتیبه های بسیار ارشمند آن [2]  که دیدار از این مجموعه اشک از چشمانت سرازیر می کند، وقتی که می بینی، عده ایی نادان و یا مغرض، قدیمی ترین کتیبه بیستون را صاف کرده، و یک سوره از قرآن و... که هرگز این فاصله حتی خواندنی هم نیست را، به جای آن حکاکی کرده اند! تو گویی می خواستند بر تاریخ این کشور پوششی از نادانی و ناآگاهی بکشند، و یا این تاریخ گویا را، برای چشمان آیندگان نا محرم می دیدند.

نادانی که بر این سنگنگاره این چنین نقش کشیده است، انگار در این کوه سنگی برای حکاکی کم دیده، که سنگنگاره باستانی ایران را ویران کرده، و به جایش این ها را نوشته است، حال آنکه 50 متر آنطرف تر، سنگتراشان ساسانی، یک صفحه بسیار بزرگ و آماده حکاکی را بر صخره های همین کوه، موسوم به "صفحه فرهادتراش" به بزرگی 200 در 36 متر آفریده بودند، که به چنین نادانانی، این امکان را می داد تا داستان مورد نظر خود را بر آن حکاکی کنند، و متعرض آن سنگ نوشته یا سنگ نگاره نشوند.

 سنگتراشان ساسانی این صفحه بزرگ را آماده کردند، اما مرگی، یا شکستی، فرصت تکمیل آن سنگنگاره را به سنگتراشانش نداد، و این صفحه ی صاف آماده بود، تا متجاوزانی از این دست، که در حق آثار باستانی ایران جنایت کردند، قرآن و یا هرچه از این دست را در آن صفحه ی صاف بنگارند، که این نکردند و سنگواره مهمی در پیرامون تاریخ ایران را نابود کردند.

کاروانسرای شاه عباسی در کنار مجموعه بیستون نشان می دهد که این مجموعه در کنار راه شاهی بوده و راه ها توسط سلسله ها و حکومت های بعدی، تنها تجهیز، پل سازی و... شده اند، اما مسیرها هرگز تغییر نکرده است. راه شاهی نخستین راه بین المللی شناخته شده جهان است، داریوش اول هخامنشی فرمان ساخت آن را صادر کرد که این راه از سارد (پایتخت لیدی که منطقه ایی در ساحل غربی ترکیه در کنار مدیترانه کنونی) آغاز می شد، تا به شوش و تخت جمشید ادامه یافته، و راهی کاروان رو، سنگ فرش شده، که از مقابل همین مجموعه تاریخی بیستون عبور می کند،

مجموعه بیستون، بواقع محل ثبت تاریخ و لحظات پیروزی قدرت حاکم است، حکایت غلبه قدرت مستقر بر شورشگرانی داخلی سرزمین او، که ده شورشگر را با گردن های طناب بسته، بر داریوش هخامنشی حاضر کرده اند، و تو گویی این بنای تاریخ است که قدرتمندان، تنها پیروزی های خود را ثبت می کنند، و شکست های شان را باید در کتب رقبا و دشمنان شان یافت، وقتی داریوش بزرگ هخامنشی پای بر جسد فرمانده دشمنش، اسرای سپاهش را، در حالی گردن هاشان را با طناب به هم بسته بودند، سان می دید، نمی دانست روزگاری سرداران ایران در تیسپون، جلولا، نهاوند مثل برگ خزان بر زمین خواهند ریخت، و ناموس شان اسیر و با تمام اموال و دارایی، به سوی شهرها و سکونتگاهای مهاجمین گسیل خواهند شد،

داریوش بزرگ، با همه خوبی هایش، در حالی شکست شورش مخالفین خود را در کتیبه بیستون ثبت می کرد، و جشن می گرفت، که مثل هر صاحب قدرتی در این کشور، نشان داد، که به هیچ حرف حساب و ناحسابی در بین مردم خود شنوا نبوده و نیست، و تنها راه سخن با این مردم را از خروجی پرتابگر سلاح های خوشنتبار خود پاسخ خواهد داد، و کسانی که با معترضین داخلی خود این می کنند، چندی بعد، خوار و ذلیل، تن به خفت تسلیمی خفتبار و تحمیلی با رقیب خارجی خواهند داد، کسانی که در مقابل ملت های خود با تکبر برخورد می کنند، به زودی پوزه ذلت به خاک پای حریف خارجی خواهند سائید.

تسلیم شدگان مغلوب در مقابل داریوش کبیر، که این چنین بر گردن هایشان ریسمان بسته و خوارشان کرده بودند، در سال 637 میلادی به شاهدانی تبدیل شدند، که تاخت و تاز مهاجمینی خارجی را شاهد شوند که اینبار، ناموس کاخ نشینان ایران در تیسپون، جلولا، نهاوند و... را به اسارت و کنیزی خود خواهند برد، ایران را به تیول امویان، عباسیان، عثمانیان و... تبدیل نمایند، وقتی حاکمیتی برای تن ندادن بر خواست رعایای خود چنین سخت گیر شود، و بر هر شورشی داخلی اینچنین مشت آهنین بکوبد و با معترضینی از هموطنان خود چنین کند، مجبور خواهد شد تاوان آن را در ذلت تمام، مقابل دشمن و یا رقیب خارجی، پرداخت نماید.

سنگ نگاره داریوش اول در بیستون، عبرتگاهی برای قدرتمندان ایران، در طول تاریخ است، که گردن مردم معترض خود را، به زنجیرهای اسارت و زندان و کشتار نکشند، چرا که دشمنانی همواره در پس مرزهای ایران برای نابودی خود آنان و این مردم دندان تیزکرده و برای اسارت بردن، تفاوتی بین دختر یزدگرد سوم، و یا آن دختر رعیت ساکن دشت عباس، یا دختر ایل قشقایی، یا دختر پارس، ماد و پارت نمی بیند، هر مادینه ایی را به کنیزی و هر نرینه ایی را به بردگی خواهد برد، آنگاه است که در هر خانه مهاجمین جمعیت کنیزان و بردگان، چند برابر اهل خانه خواهد شد، قیام زنگیان در دوره امویان نمونه ایی از این وقایع دردناک در تاریخ بردگی و کنیزی این مردم است.

[1] - مسیری که پایتخت ایران در شوش و پرسپولیس و دیگر شهرهای مهم ایران از جمله جی (اصفهان)، راگا (تهران)، هکمتانه (همدان)، مرو، صد دروازه (دامغان)، ایساتیس (یزد)، کارمانیا (کرمان)، تسیپون (بغداد)، لیدیه و سارد (ترکیه)، ثَ ت گوش (کابل)، بابل (میانرودان) را به هم متصل می کرد.

[2] - متن نوشته هایی از زبان داریوش اول، بر سنگ نگاره مهم بیستون :

 "من داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه در پارس، شاه کشورها، پسر ویشتاسب، نوه ارشام هخامنشی. پدر من ویشتاسب، پدر ویشتاسب ارشام، پدر ارشام آریامن، پدر آریامن چیش پیش، پدر چیش پیش هخامنش. بدین جهت ما هخامنشی خوانده می‌شویم [که] از دیرگاهان اصیل هستیم. از دیرگاهان نیاکان ما شاهان بودند. ۸ [تن] از نیاکان من شاه بودند. من نهمین [هستم] ما ۹ [تن] پشت اندر پشت (در دو شاخه) شاه هستیم. به خواست اهورامزدا من شاه هستم. اهورامزدا شاهی را به من داد. این [است] که از آن من شدند. به خواست اهورامزدا من شاه آن‌ها بودم. پارس، عیلام، بابل، آشور، عرب، مودرای (مصر)، اهل دریا (فینیقی‌ها)، سارد (لیدی)، یونان (یونانی‌های ساکن آسیای صغیر)، ماد، ارمنستان، کاپادوکیه، پرثو، زرنگ (سیستان)، هرئی و (هرات)، باختر (بلخ)، سغد، گندار (دره کابل) سک (طوایف بین دریاچه آرال و دریای مازندران)، ثت گوش (دره رود هیرمند)، رخج (قندهار)، مک (مکران و عمان) جمعاً ۳۲ کشور . این [است] کشورهایی که از آن من شدند. به خواست اهورامزدا بندگان من بودند. به من باج دادند. آنچه از طرف من به آن‌ها گفته شد، چه شب، چه روز همان کرده شد.

در این کشورها مردی که موافق بود او را پاداش خوب دادم آنکه مخالف بود اورا سخت کیفر دادم. به خواست اهورامزدا این کشورهایی [است] که بر قانون من احترام گذاشتند، آن طوری که به آن‌ها از طرف من گفته شد، همان طور کرده شد. اهورامزدا مرا این پادشاهی داد. اهورامزدا مرا یاری کرد تا این شاهی به‌دست آورم. به یاری اهورامزدا این شاهی را دارم.

این [است] آنچه به‌وسیله من کرده شد پس از اینکه شاه شدم. کمبوجیه نام پسر کوروش از تخمه ما او اینجا شاه بود. همان کمبوجیه را برادری بود بردی نام هم مادر [و] هم پدر با کمبوجیه. پس از آن کمبوجیه آن بردی را بکشت، به مردم معلوم نشد که بردی کشته شده. پس از آن کمبوجیه رهسپار مصر شد، مردم نا فرمان شدند. پس از آن دروغ در کشور بسیار شد هم در پارس، هم در ماد، هم در سایر کشورها.

پس از آن مردی مغ بود گئومات نام. او از پ ئیشی یا وودا ( پی شیاووادا ) برخاست. کوهی [است] ارکدیش (ارکادری) نام. چون از آنجا برخاست از ماه وی یخن ۱ چهارده روز گذشته بود. او به مردم چنان دروغ گفت [که]: من بردی پسر کوروش برادر کمبوجیه هستم. پس از آن مردم همه از کمبوجیه برگشته به‌سوی او شدند هم پارس، هم ماد، هم سایر کشورها. شاهی را برای خود گرفت. از ماه گرم پد ۲ ۹ روز گذشته بود آنگاه شاهی را برای خود گرفت. پس از آن کمبوجیه به دست خود مرد.

نبود مردی، نه پارسی، نه مادی، نه هیچ کس از تخمه ما که شاهی را گئومات مغ باز ستاند.(یعنی هیچ مردی از دیاری وجود نداشت که بردیای دروغین را از درجه شاهی پایین بکشاند!) مردم شدیداً از او می‌ترسیدند که چراکه مردم بسیاری را که پیش از آن بردی را شناخته بودند، بکشت. بدان جهت مردم را می کشت که مبادا مرا بشناسند که من بردی پسر کوروش نیستم. هیچ کس یارای گفتن چیزی درباره گئومات مغ نداشت تا من رسیدم. پس از آن من از اهورامزدا مدد خواستم . اهورا مزدا به من یاری ارزانی فرمود. از ماه باگادیش ۳، ۱۰ روز (منظور ۳۰ روز است) گذشته بود. آنگاه من با چند مرد آن گئومات‌مغ (همان بردیای دروغین) و آن‌هایی را که برترین مردان دستیار [او] بودند کشتم. دژی سیک ی ووتیش ۴، نام سرزمینی نی سای نام در ماد آنجا او را کشتم. شاهی را از او ستاندم. به خواست اهورامزدا من شاه شدم. اهورامزدا شاهی را به من داد.

شاهی را که از تخمه ما برداشته شده بود آن را من برپا کردم. من آن را در جایش استوار نمودم. چنانکه پیش از این [بود] همان طور من کردم. من پرستشگاه‌هایی را که گئومات مغ ویران کرده بود مرمت نمودم. به مردم چراگاه ها و رمه‌ها و غلامان و خانه‌هایی را که گئومات مغ ستانده بود بازگرداندم. من مردم را در جایش استوار نمودم، هم پارس، هم ماد و سایر کشورها را. چنان که پیش از این [بود] آنچه را گرفته شده [بود] برگرداندم. به خواست اهورامزدا من این را کردم. من کوشیدم تا خاندان ما را در جایش استوار نمایم چنان که پیش از این [بود] آن‌طور من کوشیدم به خواست اهورامزدا تا گئومات مغ خاندان ما را برنگیرد.

این [است] آنچه من کردم پس از آنکه شاه شدم.

چون من گئومات مغ را کشتم پس از آن مردی آثرین (آثرینا) نام پسر او در خوزستان (اووج) برخاست. به مردم چنین گفت: من در خوزستان شاه هستم. پس از آن خوزیان نافرمان شدند. به طرف آن آثرین گرویدند. او در خوزستان شاه شد و مردی بابلی ندئیت ب ئیر (نیدنیتوبل) نام پسر ائین ئیر او در بابل برخاست. چنین مردم را بفریفت [که]: من نبوکد رچر، پسر نبتون ئیت هستم. پس از آن همه مردم بابلی به طرف آن ندئیت ب ئیر گرویدند. بابل نافرمان شد. او شاهی را در بابل گرفت.

پس از آن من رهسپار بابل شدم به‌سوی آن ندئیت ب ئیر که خود را نبوکدرچر می‌خواند. سپاه ندئیت ب ئیر دجله را در دست داشت. آنجا ایستاد و آب عمیق بود. پس از آن من سپاه را بر مشک‌ها قرار دادم. پاره‌ای بر شتر سوار کردم. برای عده‌ای اسب تهیه کردم. اهورامزدا به من یاری ارزانی فرمود به خواست اهورامزدا دجله را گذشتیم. آنجا آن سپاه ندئیت ب ئیر را بسیار زدم. از ماه اثری یادی  ۵، ۲۶ روز گذشته بود.

پس از آن من رهسپار بابل شدم. هنوز به بابل نرسیده بودم شهری زازان نام کنار فرات آنجا این ندئیت ب ئیر که خود را نبوکدرچر می‌خواند با سپاه بر ضد من به جنگ کردن آمد. پس از آن جنگ کردیم. اهورا مزدا به من یاری ارزانی فرمود. به خواست اهورامزدا من سپاه ندئیت ب ئیر را بسیار زدم. بقیه به آب انداخته شد. آب آن را برد. از ماه انامک ۶، ۲ روز گذشته بود که چنین جنگ کردیم.

پس از آن ندئیت ب ئیر با سواران کم گریخت رهسپار بابل شد. پس از آن من رهسپار بابل شدم. به خواست اهورامزدا هم بابل گرفتم هم ندئیت ب ئیر راگرفتم. پس از آن من ندئیت ب ئیر را در بابل کشتم.

مادامی که من در بابل بودم این [است] کشورهایی که نسبت به من نافرمان شدند. پارس، خوزستان، ماد، آشور، مصر، پارت، مرو، ثت گوش، سکاییه.

مردی، مرتی ی نام پسر چین چی خری شهری گوگن کا نام در پارس آنجا ساکن بود. او در خوزستان برخاست. به مردم چنین گفت که من ایمنیش شاه در خوزستان هستم.

آن وقت من نزدیک خوزستان بودم. پس از آن خوزیها از من ترسیدند. مرتی ی را که سرکرده آنان بود گرفتند و او را کشتند.

مردی مادی فرورتیش نام در ماد برخاست. چنین به مردم گفت که من خش ثرئیت از تخمه هوخشتره هستم. پس از آن سپاه ماد که در کاخ او [بود] نسبت به من نافرمان شد به‌ سوی آن فرورتیش رفت (گرویدند) او در ماد شاه شد.

سپاه پارسی و مادی که تحت فرمان من بود آن کم بود. پس از آن من سپاه فرستادم. ویدرن نام پارسی بنده من او را سرکرده آنان کردم. چنان به آن‌ها گفتم: فرا روید آن سپاه مادی را که خود را از آن من نمی‌خواند بزنید. پس از آن، آن ویدرن با سپاه روانه شد، چون به ماد رسید شهری ماروش نام در ماد آنجا با مادی‌ها جنگ کرد. آن که سرکرده مادی‌ ها بود او آن وقت آنجا نبود اهورامزدا مرا یاری کرد. به خواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسیار بزد. از ماه انامک ۲۷ روز گذشته بود. آنگاه جنگ ایشان در گرفت. پس از آن، سرزمینی کمپند نام در ماد آنجا برای من بماند تا من به ماد رسیدم.

دادرشی نام ارمنی بنده من، من او را فرستادم به ارمنستان، چنین به او گفتم: پیش رو [و] آن سپاه نافرمان را که خود را از آن من نمی خواند بزن. پس از آن دادرشی رهسپار شد. چون به ارمنستان رسید پس از آن نافرمان گرد آمده به جنگ کردن علیه دادرشی فرارسیدند. دهی زوزهی نام در ارمنستان آنجا جنگ کردند. اهورامزدا مرا یاری کرد. به خواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسیار بزد. از ماه ثورواهر ۷- ۸ روز گذشته بود چنین جنگ کرده شد.

باز دومین بار نافرمانان گرد آمده به جنگ کردن علیه دادرشی فرا رسیدند. دژی تیگر نام در ارمنستان آنجا جنگ کردند. اهورامزدا مرا یاری کرد. به خواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسیار بزد. از ماه ثورواهر ۱۸ روز گذشته بود آنگاه جنگ ایشان در گرفت.

باز سومین بار نافرمانان گرد آمده به جنگ کردن علیه دادرشی فرا رسیدند. دژی اویما نام در ارمنستان آنجا جنگ کردند. اهورامزدا مرا یاری کرد. به خواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسیار بزد.

از ماه ثائیگرچی ۸ ، ۹ روز گذشته بود آنگاه جنگ ایشان در گرفت. پس از آن دادرشی به خاطر من در ارمنستان ماند تا من به ماد رسیدم.

پس از آن وامیس نام پارسی بنده من او را فرستادم ارمنستان و چنین به او گفتم: پیش رو [و] سپاه نافرمان که خود را از آن من نمی خواند آن را بزن. پس از آن وامیس رهسپار شد. چون به ارمنستان رسید پس از آن نافرمان گرد آمده به جنگ کردن علیه وامیس فرا رسیدند. سرزمینی ایزلا ۹ نام در آشور آنجا جنگ کردند. اهورا مزدا مرا یاری کرد. به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسیار زد. از ماه انامک ۱۵ روز گذشته بود. آنگاه جنگ ایشان در گرفت.

باز دومین بار نا فرمانان گرد آمده به جنگ کردن علیه وامیس فرا رسیدند. سرزمینی ااتی یار نام در ارمنستان آنجا جنگ کردند. اهورامزدا مرا یاری کرد. به خواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسیار بزد. نزدیک پایان ماه ثورواهر آنگاه جنگ ایشان در گرفت. پس از آن وامیش برای من (منتظر من) در ارمنستان بماند تا من به ماد رسیدم.

پس از آن من از بابل بدر آمدم. رهسپار ماد شدم چون به ماد رسیدم شهری کوندروش نام در ماد آنجا فرورتیش که خود را شاه در ماد می‌خواند با سپاهی به جنگ کردن علیه من آمد پس از آن جنگ کردیم. اهورامزدا مرا یاری کرد. به خواست اهورامزدا سپاه آن فرورتیش را بسیار زدم. از ماه ادوکن ئیش ۱۰، ۲۵ روز گذشته بود که چنین جنگ کرده شد.

پس از آن، فرورتیش با سواران کم گریخت. سرزمینی ری نام در ماد از آن سو روانه شد. پس از آن من سپاهی دنبال [او] فرستادم. فرورتیش گرفته شده به‌ سوی من آورده شد. من هم بینی هم دو گوش هم زبان [او] را بریدم و یک چشم [او] را کندم. بسته بر دروازه [کاخ] من نگاشته شد. همه او را دیدند. پس از آن او را در همدان دار زدم و مردانی که یاران برجسته [او] بودند آن‌ها را در همدان در درون دژ آویزان کردم.

مردی چی ثرتخم نام سگارتی او نسبت به من نافرمان شد. چنین به مردم گفت: من شاه در سگارتیه از تخمه هووخشتر هستم. پس از آن من سپاه پارسی و مادی را فرستادم تخمس پاد نام مادی بنده من او را سردار آنان کردم. چنین به ایشان گفتم: پیش روید سپاه نافرمان را که خود را از آن من نمی خواند آن را بزنید. پس از آن تخمیس پاد با سپاه رهسپار شد. با چی ثرتخم جنگ کرد. اهورامزدا مرا یاری کرد. به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بزد و چی ثرتخم را گرفت. [و] به‌سوی من آورد. پس از آن من هم بینی هم دو گوش [او] را بریدم و یک چشم [او] را کندم. بسته بر دروازه [کاخ] من نگاه‌داشته شد. همه مردم او را دیدند. پس از آن او را در اربل دار زدم.

این [است] آنچه به‌وسیله من در ماد کرده شد.

پارت و گرگان نسبت به من نافرمان شدند. خودشان را از آن فرورتیش خواندند. ویشتاسپ پدر من، او در پارت بود او را مردم رها کردند [و] نافرمان شدند. پس از آن ویشتاسپ با سپاهی که پیرو او بود رهسپار شد. شهری ویشپ ازاتی نام در پارت آنجا با پارتی‌ها جنگ کرد. اهورامزدا مرا یاری کرد. به خواست اهورامزدا، ویشتاسپ آن سپاه نافرمان را بسیار بزد. از ماه وی یخن ۲۴ روز گذشته بود آنگاه جنگ ایشان درگرفت

وقتی ذهن شهروندان را خالی از "تحلیل" تصور، و آنانرا مستحق حق انتخاب (اعطای حق شرکت در "رفراندوم[1]) و تعیین سرنوشت ندانیم، [2] این یعنی شهروندان را تنها مُکلَّف دانسته، و آنان را مُحِّق نمی دانیم، حال آنکه خداوند با بخشیدن عقل و تفکر به انسان، او را از دیگر حیوانات، جدا و متمایز کرد، و از اینجا بود که بدو "کرامت" و "حق انتخاب" اعطا کرد، و بدنبال آن، از چنین انسانی انتظار اخلاقمداری، انسان زیستن، و دوری از حیوانیت (زورگویی، قتل و...) و... را داشت.

 فلسفه وجود معاد، اینجا بود که معنا یافت، ورنه برای انسان فاقد حق انتخاب، بهشت و جهنم چه معنایی خواهد داشت؟! برای انسانی که قدرت تحلیل ندارد، و باید گوش به صدا و یا چماق چوپانان خود داشته، که از راهی برود و یا نرود، چیزی را بُخورد و یا از آن امتناع کند، کاری را انجام دهد و یا نکند و...، معاد بی معناست، بهشت و جهنم تنها لایق چوپانانِ حاکم بر چنین انسانی است که اهل تحلیل، و لایق داشتن "حق انتخاب" هستند، نه انسانی که رمه وار در جلوی چوپانانِ اهل تحلیل خود، به هر جهت که خواستند، هدایت می شود.

 این انسان مُحّق برای انتخاب است که مُکَلَف به تکلیف، و به دنبالش لایق عزت و کرامت انسانی می شود، و در دو قطبی انسان واجد/فاقد تحلیل، در این نظریه، تنها انسان های اهل تحلیل هستند که لایق اعطای حق انتخاب، عزت و کرامت انسانی اند، باقی آنان، از حدود و حقوق انسانی خارج، و مُحِق به داشتن امکانات و شخصیت انسانی نخواهند بود.

چنین تفکری را پیش از این در اندیشه جناب محمد تقی مصباح یزدی به صورت روشن دیدیم، که با گرفتن حق انتخاب از ایرانیان، در نگاه و نظریه خود نسبت به انسان و حاکمیت بر او، به انکار وجود "تکثر"، و حق انتخاب مردم، و دادن این حق به حُکام فقیه آنان و...، نظریه پردازی کرد، و بر خلاف اصول مُصّرَح، و روح قانون اساسی، تصویب شده بعد انقلاب 57 (12 فروردین 1358)، ایرانیان را به انسان هایی تنها مُکَلف تبدیل کرد، و حقوق شهروندی و قانونی را از آنان سَلب، و به طبقه فُقَها (به نیابت از خدا) تفویض نمود، و به نظر می رسد، امروز طبق همین نظریه، مردم از حق شرکت در رفراندوم، حق انتخاب، حق عزل مسئولین خود، حق تعیین سرنوشت و... محروم می شوند. این را همان بروز و ادامه تفکر جناب محمد تقی مصباح یزدی و امثالهم باید دانست که بعد از مرگش، هنوز خود را زنده و بالنده، در مسیر دهی به انقلاب و انقلابیون جدید، نشان می دهد، و انسانِ مُحِق را، به انسانی مُکَلَف به اطاعت و پیروی تبدیل می کند.

به عقیده بسیاری از آگاهان، متاسفانه انقلاب 57 بسیار زود به پیروزی رسید، بدون این که انقلابیون حاضر در آن چهره و تفکر واقعی خود را نشان دهند، و نسبتِ تفکر آنان به "ولی نعمتان" شان (یعنی مردم) روشن شود، و سره از ناسره جدا نشده، مردم و انقلابیون وارد دوره پیروزی شدند، و بدین سبب چهره ها و تفکرشان مستور ماند، و به همین دلیل بود که با قدرت گیری برخی از نحله های فکری، در بین انقلابیون، که به مفاهیم اساسی "انقلاب" از جمله "آزادی" ، "حق انتخاب" ، "حق تعیین سرنوشت" ، حق "عزل حُکام" و... بی اعتقاد بودند، در حالیکه حتی این مفاهیم در جملات بنیانگذار این انقلاب هم موج می زد، آن مفاهیم را بعد از پیروزی به حاشیه برده، و از حیّز انتفاع و سود و ثمر دهی خارج نمودند.

بعد از پیروزی انقلاب، به مرور دو تفکر متفاوت در بین انقلابیون مقابل هم قرار گرفتند:

الف) تفکری که قائل به "آزادی" ، "حق انتخاب" و حق "تعیین سرنوشت" و "حق عزل حکام" برای مردم ایران بود، و همه را، از مردم عادی گرفته تا رهبری انقلاب، شهروند ایران تلقی کرده، و آنانرا در برابر قانون یکسان می دید، و به نوعی شهروندان را ابتدا مُحِق و البته "ولی نعمت" مسئولین می دید، و سپس آنان را مُکَلف به تکالیفی می کرد،

ب) تفکر دیگر و دومی هم بود که مفهوم "آزادی" و قابلیت انسان برای حاکمیت بر خود را، منکر شده، و حاکمیت را ابتدا از سوی مردم به سمت خداوند سوق داده، و البته در غیبت عینی خدا بر زمین، حاکمیت را در مرحله بعدی به پیامبران، و نهایتا به ائمه منتسب به او، می رساند، و باز چون پیامبران از سوی خداوند ختم نبوت خورده اند، و وجودشان از دنیا رخت بر بسته بود، و ائمه آنان نیز که در دوره غیبت قرار داشتند، حاکمیت انسان را به نمایندگی از این غائبین بر زمین، تنها مختص طبقه "فُقَها" می دانست، و باقی مردم را تنها مُکَلَف به اطاعت و پیروی بی چون و چرا از آنان می دید و...،

چنین تفکری بود که در فلسفه فکری و بیان نظرات آیت الله مصباح یزدی به طور روشن تر و صادقانه تری نسبت به سایر معتقدین به این تفکر، بروز یافت، که "آزادی"، "تکثر"، "حق انتخاب"، "حق تعیین سرنوشت" و بسیاری از حقوق دیگر مردم را در ساختار تفکری خود، منکر شده، و کم کم در تفسیر قانون اساسی، و تصویب قوانین عادی، این دیدگاه نظری را وارد شئون کشورداری (نظارت استصوابی شورای نگهبان، حاکمیت شوراهای منصوب مختلف و...) کرده و آنرا اعمال کردند،

ادامه همین تفسیر از "تفکر انقلابی" و تفسیر به رای از قانون اساسی ناشی از آن انقلاب، هماکنون مردم را از رفراندوم و "حق انتخاب" و مهمتر از آن، "حق عزل مسئولین خود" و... محروم می کند.

تسری چنین نگاهی به محاکم قضایی، مراکز تقنینی و ارکان اجرایی کشور، باعث به حاشیه برده شدن مردم ایران، و انحراف از ارزش هایی همچون "آزادی"، "کرامت انسانی"، اعطای "حقوق شهروندی" و "حق اعتراض" و نهایتا مهمترین حق شهروندی، یعنی "حق تعیین سرنوشت" و... می شود، که باید بعد از هر انقلاب آزادیبخشی به عنوان محورهای اصلی حرکت انقلابی مد نظر، و به مردم اعطا شود.

[1] - هَمه‌پُرسی یا رِفِراندوم Referendum   رأی‌گیری مستقیم از همه اعضای تشکیل دهنده یک سازمان یا جامعه است؛ برای رد یا تصویب سیاستی که رهبران یا نمایندگان پیشنهاد کرده‌اند. هدف همه‌پرسی پرهیز از قانون‌گذاری به زیان اکثریّت جامعه ‌است. در نظام‌های نمایندگی و پارلمانی جدید از همه‌پرسی تنها برای تصویب قانون اساسی یا تغییر اساسی در حکومت بهره می‌گیرند؛

[2] - در دیدار آخر فروردین 1402 رهبری با دانشجویان، پیرامون مساله برگزاری رفراندوم از سوی دانشجویان عنوان شد که "اگر از همان ابتدا در همه مسائلی که پیش می‌آمد، رفراندوم برگزار می‌کردید، حالا دیگر حساسیت در این مسئله وجود نداشت." چنین تحلیلی از سوی رهبری اینگونه پاسخ گفته شد که : "حرف مردم را باید گوش بدهند. حرف مردم کجا است؟ خب مردم در همه‌ی مسائل که حرف ندارند، [ضمناً] یک حرف ندارند؛ باید فکر کنند، مطالعه کنند. حرف مردم سازوکاری دارد. حرف مردم همین است که الان وجود دارد؛ یعنی یک نفر را به عنوان رئیس‌جمهور انتخاب می‌کنند؛ این حرف مردم است. یک عده‌ای را به عنوان نماینده‌ی مجلس انتخاب می‌کنند؛ این حرف مردم است.‌ حرف مردم را این‌جوری می‌شود فهمید دیگر." ... "کجای دنیا این کار را می‌کنند؟ مگر مسائل گوناگون کشور قابل رفراندوم است؟ مگر همه‌ی مردمی که در رفراندوم باید شرکت کنند و شرکت می‌کنند، امکان تحلیل آن مسئله را دارند؟ چطور می‌شود رفراندوم کرد، در مسائلی که تبلیغات می‌شود کرد، از همه طرف حرف می‌شود زد؟ اصلا یک کشور را شش ماه درگیر بحث و جدل و گفتگو و دو قطبی ‌سازی می‌کنند برای اینکه یک مسئله‌ای رفراندوم بشود. در همه‌ی مسائل رفراندوم بکنیم؟!"

نگاهی به رشته اتفاقات چند ساله اخیر که به حاکمیت یکدست و انحصاری تیمی سیاسی، و فرقه ایی با تفکرات خاص منتج شد، که تمام قوای کشور و انقلاب را در قبضه انحصار قدرت خود گرفته اند، و آن را به یک سیستم یکدست و خالی از اصول اساسی قانون اساسی تبدیل و در این راه از هیچ اقدامی ابا نداشته، و آن می کنند و کردند که به مصالح خود مناسب و نزدیک می بینند، و دیدند.

از انتخابات پر حرف حدیث مجلس گرفته، که افرادی با پرونده های قطور سو استفاده های مالی و...، با آرایی بسیار کم، کرسی های آن نهاد اساسی در شاکله جمهوریت ایران را اشغال کردند، تا انتخابات مهندسی شده ریاست جمهوری و روی کار آوردن ابراهیم رئیسی و...، که تبعات این تحرکات سیاسی غیر طبیعی و شبهه ناک، کشور را به جایی رساند، که مردم امید خود را از دست داده، تغییر را دور از دسترس خود ببینند، و خود دست به کار شده، و به اعتراضات گسترده ایی در خیابان های شهرهای مختلف کشور دست زنند،

نگاهی به شعارهای عمومی معترضین، در خیابان های شهرهای مهم سراسر کشور، در این روزهای پر التهاب و سرنوشت ساز، به روشنی نشان می دهد، که بسیاری از اصلاح وضع کشور و نظام قطع امید کرده، و راه را بر تغییر وضع، و نظام موجود جستجو می کنند، و گویا همان نشانه های انقلاب را در خود دارند، که وقتی تغییری از صندوق رای بدست نمی آید، و راه های اصلاح و تغییر بسته می شود، این خیابان هاست که عرصه حضور مردم می شود، تا تغییر را از طریق انقلاب و خیزش خود دنبال کنند.

ناکام کردن حسن روحانی و دولت تدبیر و امید او، در رسیدن به شعارهای انتخاباتی اش، و متعاقب آن حرکت در عکس جهت وعده های انتخاباتی توسط ابراهیم رئیسی، که در تبلیغات خود و موقع جلب آرای مردم، از گشایش در وضع اقتصادی مردم سخن گفت، و به عکس وقتی قدرت را در دست گرفت، کشور را به سوی غرقابی از گرانی، فشار اقتصادی، تورم و... بسیار بیش از پیش برد.

از گشایش فضای ارتباطی و اینترنت به مردم قول داد، اما در عمل طرح صیانت فضای مجازی را که حتی مجلس موصوف و آنچنانی نیز، شرم کرد، که آن را به تصویب برساند، اما خود همین ابراهیم رئیسی که قرار بود فضای ارتباطی مردم در اینترنت را گسترش دهد، در نقش رئیس شورای عالی فضای مجازی، آن را در این شورا به تصویب رساند، تا گلوگاه ارتباطات مردم را به طور کامل قطع کند و...

و افزایش فشار اجتماعی بر جامعه ایرانیان، از طریق افزایش حضور امنیتی گشت ارشادی ها در سطح جامعه، که ملت مصیبت دیده از زخم های گرانی، اختلاس، بیکاری، تورم، مهاجرت، کمبود، تحریم، تخفیف و... را نیشتر دیگری بود، که بر پهلوی خود احساس کنند، و این چنین ناموس این مردم، در پروژه خطرناک گشت ارشاد، به دست جریان های شبه قانونی، و شبه امنیتیِ درگیر در امر به معروف و نهی از منکر و پلیس واگذار شد و... که حادثه مهسا امینی یکی از نتایج این اقدام نابخردانه است.

افشای سو استفاده های متعدد نجومی از جمله اختلاس و سو استفاده 92 هزار میلیارد تومانی، در تحولات مالی مجتمع عظیم فولاد مبارکه اصفهان و...، که حتی از سوی مجلس افشا کننده این فساد گسترده نیز، پرونده ایی به قوه قضائیه نرفت، تا به تشکیل سابقه ایی برای سو استفاده گران منجر گردد و...،

یا سیلی عنابستانی، نماینده متکبر مجلس، به صورت سرباز جوان پلیس راهور ناجا، که ضارب به عنوان نماینده خشن سبزوار، در مجلس، مابه اذایی را دریافت نداشت، و پرونده اش در پیچ و خم سیاسی کاری های گروه های حاکم گم شد.

در عین حال تنبیه سریع و چند روزه، یک دختر جوان به نام "سپیده رشنو" که در درگیری با هم سن و سال محجبه خود، یعنی رایحه ربیعی، پیرامون همین موضوع حجاب، که به گوشه رینگ برده شد، و سخت سیاست شد و...

و در بعد سیاسی نیز دستگیری و زندانی کردن فعالان متعدد سیاسی مسالمت جو، از جمله در صدر آنان سید مصطفی تاجزاده، که یکی از سیاسیون پاکدست این کشور بوده و هست، و مصداق یک منتقد دلسوز و بدون سانسور و نقاب است، که مشکلات و مسائل و دردهای جامعه را به خوبی دیده، و می شناسد، آن را در پوشش نقدی منصفانه، به صاحبان گوش و چشم، هدیه می کرد، و زبانی بدون لکنت، و در عین حال مملو از صداقت داشت، که از درون جامعه به حاکمانش فیدبک های واقعی می داد و...

در عین حال کشور و ملتی که در اوج تحریم، نداری، کسب و کار خوابیده و فشل، اقتصاد در هم شکسته، بی تدبیری ها، عدم مسئولیت پذیری ها، داشتن حالت تهاجمی نسبت به مردم خود، و کشورهای همسایه و... باید بار مالیات های بسیار کمرشکن و متعددی را به دوش می کشیدند، بدون اینکه حقی در خود احساس کنند که در کنترل هزینه کرد آن مالیات های سنگین، و دیگر در آمدهای افسانه ایی این کشور داشته باشد و...

و قرارداد صلحی به نام برجام، که از اسفند ماه 1399 قابل امضا و احیا بود، و حق امضا و احیای آن، از دولت مستقر روحانی سلب گردید، تا به دست رئیس جمهور جدید یعنی ابراهیم رئیسی امضا و به سرانجام برسد، و این امضا نیز تاکنون، در اثر وقت کشی ها، و درگیری های داخلی، و خرابکاری های داخلی و خارجی میسر نشده است و...

و دلایل بسیار دیگری از بی صداقتی ها، و غرور مسئولین کشور، در عدم انعطاف در مقابل خواست جمعی مردم و... باعث شد تا جسد بی جان مهسا (ژینا) امینی، دختر 22 ساله کرد سقزی، که مهمان چند روزه پایتخت نشینان شده بود، و متاسفانه در اثر نابخردی یک تیم گشت ارشادی امر به معروف و نهی از منکر، به مرگش منجر شد، و همین مظلومیت، جرقه ایی بر آتشی گردید، که پیش از این کُنده های آن را ناکارآمدی، بی تدبیری، غرور، عدم پاسخگو بودن مسئولین کشور و... گرد آورده، و اکنون در نتیجه این آتش افروزی، به گواه آمار رسمی 35 تن از هموطنان ما را به کام مرگ کشانده اند.

اگر جای آن مامور امر به معروف و نهی از منکر مستقر در ایستگاه مترو حقانی تهران بودم، و نوجوان پسری مملو از غرور، از من خواهش می کرد، که از خواهرش بگذرم، چرا که آنان غریب و مسافرند، به حتم چشم خود را بر خطای ناچیز آنان می بستم، و به مهر او را راهی ادامه سفری می کردم، که این جوانان مایوس و بی کار و بی آینده ما، شدید به آن نیاز دارند، اما این نشد و جسد این دختر غریب و مسافر، به ساعتی چند، از پلیس امنیت اخلاقی خیابان وزرا، راهی بیمارستان کسری شد، تا تحویل خانواده غریب و مسافر او شود.

و این جسد ژینا امینی نبود، که آتشفشان قهر یک ملت را افروخت، بلکه برون داد شکست اخلاقی، انسانی و دینی پایتخت نشینان متکبری بود، که دیگر نه غریب می شناسند، و نه مسافر، که "ابن سبیل" و رسیدگی به آنان، در قرآنِ این قوم به دین آویخته، جلودار برخورد با آن مسافر باید می شد، و به غیر از آن اخلاق و انصاف و مروت و جوانمردی ایرانیان که در این صحنه ها کارساز و کارگشاست، و باید به داد این دختر غریب می رسید، تا بدین سرنوشت، مبتلا نگردد، و تن جوان و جویای زندگی او، در سینه خاک سرد جای نگیرد، تا یک ایران را در مقابل این بی اخلاقی و... از جا نکنده، و اکنون در هفته دوم خیزش این مردم نا امید شده، این چنین خشمناک نشنویم، که ندای تغییر کسانی را سر می دهند، که سال هاست می گویند "مرغ یک پا دارد"، و حرف، فقط حرف ماست.

وقتی ایدئولوژی این انقلاب که از اندیشه کسانی مثل محمد حسین بهشتی، مرتضی مطهری، مهدی بازرگان، سید محمود طالقانی، حسینعلی منتظری و... نشات گرفته بود، به اندیشه امثال محمد تقی مصباح یزدی، محمد یزدی، احمد علم الهدی، احمد خاتمی، احمد جنتی و... پارادایم شیفت می کند، دیگر نباید متعجب شد، که چشم انسانِ مرید و مطیع این آقایان، به هرچه اخلاق، ملاک های دینی و انسانیت کور شود، و دیگر نبیند که چه می کند و با چه کسی روبروست. او به فرموده، و اوامر مطاع، مطیع است و فرمان فرمانده اش را انجام می دهد، او مریدی کور و کر به اطرافش می باشد، مطیع است و در این اطاعت، احساس بی مسئولیتیِ اخلاقی، انسانی و حتی دینی می کند.

دوستی که در سال های دهه 1350 دانشجوی رشته پزشکی بود، به خاطره ایی از مرتضی مطهری اشاره می کند، که در رژیم گذشته، استاد دانشگاه تهران بودند، و هنگامی که فیلسوف و اسلام و ایرانشناس غربی، هانری کُربن [1] به ایران آمد، و میهمان اندیشمندان دینی و روشنفکران ایران، از جمله علامه طباطبایی بود، روزی مطهری ما را به یکی از دیدارهای این شخصیت برجسته فلسفه و عرفان ایرانی برد، در این جلسه که باید فلسفی و عرفانی صحبت می شد، در هنگامه بحث ها، ناگهان سخن به سمت مشروبات الکلی در جامعه ایران رفت، چرا که تازه در ایران مغازه های اندکی، عرضه این نوشیدنی را آغاز کرده بودند، و برخی خواستار برخورد تند با این کژی بودند، در آن زمان یعنی نزدیک به 50 سال قبل، این اندیشمند غربی به همقطاران شرقی خود، توصیه به عمل متفکرانه و معقول در مقابل آن کژی می کرد، و از آنان می خواست در مقابل این وضع، افراط نکنند، چرا که هم به ضرر دین، و هم به ضرر اهل دین، و هم به ضرر جامعه آنان خواهد بود.

هانری کربن به امثال علامه طباطبایی، مطهری و دیگر اندیشمندان حاضر توصیه به صبر و متانت می کرد، که برخی از پدیده ها اگر چه از سوی شما کژی انگاشته می شود، اما در مقابله با آن باید اندیشمندانه و علمی برخورد نمود، او می گفت وای به روزی که در اثر برخورد های شما، ساخت شراب را از محیط بیرون به منازل مردم منتقل شود، آنگاه مردم خواهند فهمید که هم می شود شراب خورد و هم نماز خواند، در این حال توجه از شما و سخن شما دور خواهد شد، حال آنکه طبق احادیث شما، کسی که شراب خورد باید چهل روز صبر کند تا نحوست این مُنکر، از سلول های بدنش استحاله شود، تا دوباره لایق نماز گردد،

هانری کربن می گفت وقتی شما درست برخورد نکنید، به این بلیه دچار می شوید، همانگونه که در اروپا مردم از ارباب کلیسا دیگر حرف شنوی ندارند، در اینجا هم مردم از سخن ارباب مذهب روی بر خواهند گردانید، و اثر حرف و توصیه شما در جامعه از بین خواهد رفت، مردم اگر امروز شراب را بد می دانند، و گاهی تخطی کرده و آن را از بیرون تهیه می کنند، و می خورند، و احساس گناه دارند، وقتی برخورد های نابهنجار شما اهل مذهب، شراب و شراب سازی را به داخل منازل برد، آنان خواهند دید که ساخت و خوردنش، این طور که اهل مذهب می گویند، منکر، ضد اخلاقی و... نیست! دیگر حرف و حدیث اهل مذهب اثر خود را از دست خواهد داد، و مرجعیت دینی و اخلاقی را، از دست خواهید داد.

امروز بعد 50 سال متاسفانه همین پیش بینی هانری کربن را می توان در جامعه متحول ایران دید، میزان مصرف الکل در ایران، امروزه به رده دهمین کشور، در بین مصرف کنندگان جهانی رسیده! در حالی که واردات، ساخت و مصرفش حرام و غیر قانونی است، و به نظر می رسد در اثر برخورد نابخردانه اهل دین، به امری مبتلا شده ایم، که هانری کربن، آن را، آن موقع، پیش بینی کرده بود، کسی که ایدئولوگ های اصیل این انقلاب، مثل مطهری را در مقابل علم و تجربه و بینش خود، زانو زده و شاگرد می دید، این چنین مسئولانه به برخورد علمی و انسانی و اخلاقی با پدیده های اجتماعی دعوت می کرد، و ایدئولوگ های انقلاب 57 هم برخی از این درس های جامعه ساز را گرفته بودند، اما با تغییر ایده و ایدئولوژی و ایدئولوگ های این انقلاب، ره به بیراهه زده می شود، و خسارتش، دامنگیر کشور و مردم ایران می گردد.

در امر حجاب نیز، انگار این مردم و این کشور را به همین سمت می برند، که در اثر حرکت نابخردانه تصمیم سازان کشور، تحت راهبرد خشن، متصلب، غیر منعطف، متکبرانه و انحرافی و... تفکر امثال محمد تقی مصباح یزدی، احمد علم الهدی، سید احمد خاتمی، احمد جنتی و... به سرنوشت شراب مبتلا می گردیم، و در این سو نیز، ماموران آتش به اختیار خالی از اخلاق، روح نجابت ایرانی، برخی آموزه های انسان ساز دینی و... جنازه جوانان و معترضانِ بر این وضع را، بر آسفالت خیابان ها ردیف می کنند، تا به تکلیف شبه دینی و شبه قانونی خود عمل نمایند! و مسئولین کشور نیز، معترضین به این روند را، به دشمن، عامل فتنه، موجب خسارت و ویرانی، ضد خدا و پیامبر و مذهب و... منتسب کرده و می کنند، در حالی که این وضع و برون داد، در اکثر موارد ناشی از عملکرد خود آنان است، این بچه ها که امروز این می کنند، از مدرسه اخلاق، دین و علم همین مسئولین فارغ تحصیل شده اند، و خود کرده را تدبیر نشاید.   

 

[1] - هانری کُربَن (به فرانسوی: Henry Corbin) (زاده ۱۴ آوریل ۱۹۰۳ – درگذشته ۷ ژوئیه ۱۹۷۸) فیلسوف، ایران‌شناس و اسلام‌شناس فرانسوی بوده‌است. او بخشی از عمر خود را در ایران و خاورمیانه سپری کرد. هانری کُربَن، نخستین برگردان آثار مارتین هایدگر به زبان فرانسه و همچنین معرفی‌کننده فلسفه اشراق سهروردی و حکمت متعالیه ملاصدرا به اروپاییان بوده‌است. وی صاحب مکتبی در تاریخ فلسفه اسلامی است و معتقد است فلسفه اسلامی معادل فلسفه عربی نیست و با مرگ ابن رشد پایان نیافته ‌است.  کُربَن همچنین از پایه‌گذاران فلسفه تطبیقی است که به نقادی فلسفه مدرن غرب بر پایه سنت فلسفه اسلامی می‌پردازد. کُربَن گرچه هنگام تولد پروتستان بود، با سنت کاتولیک پرورش یافت. او در ۱۹۲۸ از طریق مدیر بخش مطالعات اسلامیِ دانشگاه سوربن با نوشته‌های سهروردی آشنا شد. سال‌ها بعد کُربَن اظهار داشت که آشنایی او با سهروردی، تکلیف سرنوشت معنوی او را برای عبور از این جهان مشخص کرد.

مقدمه سایت یادداشت های بی مخاطب 

انقلاب، واژه ایی است که وقوع آن تن انسان را می لرزاند، این جراحی عمیق و گاه کُشنده اجتماعی، موقعی اتفاق می افتد که دیگر امیدی به اصلاح وضع موجود نیست، راه های اصلاح، توسط حاکمان بر جامعه چنان بسته نشان داده می شوند، که مردم در شرایط ناچاری تمام، تن بدین جراحی بزرگ و عمیق و خسارتبار اجتماعی می دهند، و فقط جوامعی که طعم انقلاب را چشیده اند، می توانند عمق خسارت، و زحمتی را که ناشی از بروز هر انقلابی بر جامعه تحمیل می شود را، بفهمند، که از نتایج چنین عملی، ویرانی، کشتار، عقب ماندگی، بهم ریختگی و... و گاه حتی مرگ جامعه را نیز، باید پیش بینی کرد [1] .

سلسله پهلوی برغم سازندگی و تحول همه جانبه ایی که برای کشور به ارمغان آورد، درسی از خواست های نهضت بزرگ مشروطیت و نهضت مردمی ملی شدن نفت نگرفت، و خواست دمکراسی و آزادی خواهی مردم ایران را نادیده گرفت و در بُعد سیاسی، روند نامناسبی را در پیش گرفته، در حالی که جامعه در اثر گسترش نظام آموزش و پرورش، رسانه های جمعی، جامعه شهری و... رشد بی سابقه ایی را بر خود دیده بود، و می رفت تا ایرانیان، جوامع اروپایی و پیشرو را الگوی خود، برای ترقی و توسعه داشته باشند، که از جمله خصوصیات نظام های پیشرفته، بر آوردن نیاز جامعه، در گردش و چرخش قدرت در بین نخبگان جامعه است، که روند این چرخش در کشور مسدود شد، و بر عکس، بر تمرکز و توسعه قدرت نزد شاه، تاکید گردید، و نهایتا هم پهلوی دوم با اعلام سیستم تک حزبی، و اجبار مردم ایران به عضویت در حزب رستاخیز، از این لحاظ، نظام تک حزبی، و تجربه نابخردانه ی دیکتاتوری شرق را، الگوی خود گرفت،

 این و بسیاری از دیگر کاستی ها که از جمله آن نظامی – امنیتی شدن کشور، در اثر بزرگ شدن نهادهای نظامی و امنیتی و...، باعث گردید، جامعه ایران احساس خطر کرده، و تمام مسایل دیگر را نادیده گرفته، و حرکت اعتراضی خود را آغاز نمایند، حوادث بعدی، و نوع واکنش رژیم به این اعتراض نیز، به شدت و عمق آن افزود، و در عرض چند ماه، نظامی 5 دهه ایی، سرنگون و نابود گردید.

امروز 17 شهریور است، روزی تاریخ ساز در تاریخ این انقلاب بزرگ، سراسری و شکوهمند، توسط مردم ایران، روزی که این مردم نشان دادند وقتی حکومت و رهبری از چشم شان افتاد، در مقابل همه ی قدرت و هیکل تنومند نظامی و امنیتی اش، حتی بی سلاح هم، خواهند ایستاد، حتی اگر به کشتار جمعی آنان منجر شود؛

ایرانیان در 17 شهریور 1357  [2] ، یک تقابل بزرگ و دسته جمعی با نظامی که نمی خواستند را، به دید جهانیان کشیدند، گرچه این روزها، بعد از بیش از چهار دهه که از آن انقلاب می گذرد، عده ایی چنین ایستادنی را خلاف مصالح ملی ایران و ایرانیان ارزیابی می کنند، و از آن حرکت اظهار پشیمانی کرده، لذا باز در شعارهای اعتراضی خود به وضع موجود، شعار "ما اشتباه کردیم، که انقلاب کردیم" را سر می دهند، اما در آن روز، و در آن مقطع از تاریخ ایران، ایرانیان فعال در آن صحنه، این حرکت خود را منطقی ترین، و در عین حال مناسب ترین حرکتی می دانستند، که باید انجام می شد، و شد.

در این نوشته به خاطرات یک شاهد عینی، از این روز بزرگ خواهم پرداخت، فردی که برادرش یکی از تیرهای شلیک شده از لوله تفنگ نظامیان حاضر در میدان ژاله را، که در واکنش به اعتراض مسالمت آمیز مردم ایران، شلیک شده بود را، بر پهلوی خود، پذیرا شد :

"ما آن موقع در خیابان پنجم نیروی هوایی ساکن بودیم، من و برادرم هم در راهپیمایی 17 شهریور 1357 شرکت کردیم، چرا که اعلام شده بود که همه شرکت کنند، اما صبحگاهان، پیش از این که مردم در میعادگاه خود، در میدان ژاله حضور یایند، نظامیان و نیروهای امنیتی در میدان ژاله آمده بودند، و تانک ها و نفربرهای نظامی آنان، خیابان های منتهی به میدان را از صد متر جلوتر، از هر طرف بسته بودند، و اجازه نمی دادند که فردی وارد میدان ژاله شود؛ چه از سمت میدان خراسان، چه از سوی میدان امام حسین، چه مسیر میدان بهارستان که به ژاله منتهی می شد، همه را به همین طریق مسدود کردند، حال آنکه میدان ژاله محیط زیاد بزرگی هم نبود. اما به رغم اعلام حکومت نظامی، مردم به این فرمان اهمیتی ندادند، و این سیل جمعیت بود که از خیابان های مختلف منتهی به میدان، به سوی آن پیاده سرازیر بودند. جمعیت هم بلند و یکصدا و پرشور شعار می دادند، که طنین شعارهای شان گوش را کر می کرد، و صدای آن شعارهای یکپارچه، در فضای خیابان می پیچید، و وحشت آفرین بود.

"مرگ بر شاه" بیشترین شعاری بود که از سوی جمعیت، سر داده می شد، یا "مرگ بر این سلطنت پهلوی"، و یا "ما می گیم شاه نمی خواهیم نخست وزیر عوض می شه، ما می گیم خر نمی خواهیم پالون خر عوض می شه"، همچنین شعارها علیه ژنرال ازهاری، که حاکم نظامی و خشن شاه بود.

نیروهای نظامی مستقر در میدان ژاله هم مرتب تذکر می دادند که "مردم! متفرق شوید"، اما کسی به این دستور نظامیان هم توجهی نمی کرد، تا این که آنان شروع به تیراندازی هوایی کردند، به دنبال شنیده شدن رگبار گلوله و وحشت صدای آن، عده زیادی از مردم ترسیدند و فرار کردند، ولی بسیاری هم ماندند و فرار نکردند. ما هم از جمله این ها بودیم که با شروع تیراندازی کمی عقب نشینی کرده، و دور شدیم. عده ایی از آنانی که ماندند، با جرات تمام سینه به سینه سربازان حاضر در میدان می شدند، تو گویی می خواستند آنها را خلع سلاح کنند.

تیراندازی زیادی انجام شد، ولی در این شرایط نفهمیدم چه شد که برادرم تیر خورد، دیدم که افتاد، اما تا رفتم به خودم بیایم، مردم او را از زمین برداشته و با خود بردند، و از این صحنه حمله و گریز، خارج کردند. ازدحام جمعیت خیلی زیاد بود، برای همین هم، نتوانستم به دنبالش بروم، و تا سه الی چهار روز مفقود بود، و خبری از او نداشتیم، که چه بلایی سرش آمده است، بعد از سه چهار روز از بیمارستان بازرگانان تماس گرفتند، که چنین فردی اینجاست، شما او را می شناسید؟ که بدین وسیله بود که او پیدا کردیم، بیمارستان بازرگانان بیمارستان خوبی بود، که در همین میدان شاه سابق، نزدیک سه راه امین حضور قرار داشت،

بلافاصله به آنجا رفتیم و دیدیم که مجروحین زیادی هم آنجا هستند، دست و پا شکسته ها، و یا له شده ها در زیر دست و پا، و یا کسانی که تیر خورده بودند، ولی آن زمان اینطور نبود که عوامل رژیم راه بیفتند و ببینند، کی در تظاهرات بوده، که مجروح شده، و مجروحین را هم دستگیر کنند، و با خود به مراکز نظامی و امنیتی ببرند، ما چنین موردی را ندیدیم، و انگار رسم هم نبود، و نظامیان و امنیتی ها، کاری با مجروحین بستری در بیمارستان ها نداشتند.

با این که ما سه الی چهار روز، به دنبال برادرم، ده بیمارستان را گشته بودیم، اما نتوانستیم او را پیدا کنیم، در حالی که اصلا فکرش را هم نمی کردیم که او را در بیمارستان بازرگانان بیابیم، و زبانم لال، بیشتر احساس می کردیم که او را از دست داده ایم، و در این درگیری ها کشته شده است، اما از قضا او در همان جایی بستری شده بود، که فکرش را هم نمی کردیم، و فقط موقعی متوجه این امر شدیم که او به هوش آمده بود، و به کادر بیمارستان شماره تلفن داده، و از بیمارستان زنگ زدند، و ما هم رفتیم و او را پیدا کردیم.

بیشتر مجروحینی هم که در این بیمارستان بستری بودند، کسانی بودند که در اثر ازدحام مجروح شده بودند. چرا که ازدحام جمعیت در خیابان های اطراف میدان ژاله خیلی بود، و وقتی نیروهای نظامی و امنیتی مستقر در میدان تیراندازی می کردند و یا مردم را دنبال می کردند، مردم به سرعت فرار می کردند و در این حالت گریز و فرار، به هم آسیب می رساندند.

اما در همه این تیراندازی ها و... من کشته ایی را که بر زمین افتاده باشد، ندیدم، مجروح دیدم، ولی کشته ندیدم. شاید بعد از رفتن ما کشتاری شده باشد، تیراندازی های مکرر، مردم را به سمت کوچه ها فراری می داد، و ما هم کمی عقب آمدیم، بعدها همین سال گذشته بود که شنیدم برخی از انقلابیون گفتند که در جوی آب، مواد قرمز کننده می ریختند که کشتار آن روز را بزرگ تداعی کنند، تا احساسات مردم علیه رژیم شاه را افزایش دهند، و مردم احساس کنند که از کشته پشته ساخته اند و جوی خون راه افتاده است، مثل همین جریان آتش زدن سینما رکس آبادان که بعدها معلوم شد کار رژیم پهلوی نبوده، و افراد دیگری این حادثه را آفریدند، و آن را به دوش این رژیم انداختند.

17 شهریور خیلی صحنه بدی بود، صحنه ایی که نظامیان می خواستند و سعی می کردند تا جمعیت را متفرق کنند، ولی مردم قصد متفرق شدن و ترک صحنه را نداشتند، و این باعث حمله و فرار متقابل و... می شد، اما به رغم این که تیراندازی های هوایی را شاهد بودم، ولی ندیدم که نظامیان مستقیم مردم را هدف قرار دهند و به سمت مردم شلیک مستقیم کنند، در مسیر های فرار و بازگشت هم آدم هایی بودند که زار می زدند "آی سرم، آی پام و..." که جراحات آنان هم در اثر ازدحام جمعیت بود، که صدمه می دیدند.

از ساعت 8 و نیم یا نه صبح بود که ما به اطراف میدان ژاله رسیدیم، و حضور ما تا ساعت 12 ادامه یافت. شاید درگیری هایی که منجر به کشتار در این روز شد، بعد از ساعت یک یا دو بعد از ظهر اتفاق افتاده باشد، که درگیری شدت گرفت.

اولین کسانی که تو شکم سربازان می رفتند، نیروهای وابسته به سازمان مجاهدین خلق ایران بودند، که اکنون آنها را منافقین می نامند، مردم عادی جرات این کارها را نداشتند، اما نیروهای سازمان مجاهدین هم مسلح بودند، و هم انگار برای این کارها آموزش دیده بودند، هم بلد بودند که باید چه کنند، و چه نکنند. و البته بعدها هم همین ها بودند که پادگان ها و کلانتری ها را خلع سلاح کردند. من خودم این را به چشم خود دیدم که چطور کلانتری خیابان پنجم نیرو هوایی که در محل ما قرار داشت، توسط آنان خلع سلاح شد، برای مدت ها تیراندازی و درگیری بین آنان در جریان بود، مادرم هم در اینجا شاهد این درگیری از 500 متری بود، من هرچه کردم نتوانستم او را متقاعد کنم که صحنه درگیری را ترک کند. و به نظرم همین افراد مجاهدین و گروه های سیاسی بودند که درگیری های روز 17 شهریور را هم به تنش بیشتر می کشاندند، تا درگیری ها اوج گرفته و احتمالا به کشتار ختم شد.

آن موقع ها این نوع درگیری های منجر به کُشت و کشتار، اصلا رسم و معمول هم نبود، و مردم با این نوع درگیری ها آشنا هم نبودند، وسایل ارتباط جمعی هم مثل شبکه های اجتماعی الان نبود، که مردم از وضع خودشان باخبر شوند، مردم در اینگونه مسایل خیلی ناآگاه بودند، و نیروهای همین نوع گروه های سیاسی بودند که به این امور آگاه، و بلد بودند باید چه کنند. اعضای سازمان های کمونیستی هم فعال بودند که می رفتند روسیه آموزش می دیدند، و در این گونه تجمع ها برنامه ی خاص خود را داشتند، مردم عادی برنامه و اهداف روشنی در این اعتراضات نداشتند، اصلا نمی دانستند که به دنبال چی هستند. گروه های کردی مثل کومله و دموکرات ها هم در راهپیمایی ها حضور داشتند، که آنها هم آموزش دیده بودند و هم می دانستند که چه کنند؛ اما مردم عادی که اکثریت حاضرین در این راهپیمایی ها را تشکیل می دادند، از این گونه مسائل بی اطلاع بودند.

مردم نه آقای خمینی را می شناختند و نه فرد دیگری از این دست را، بعدها بود که در راهپیمایی ها اسم او تکرار شد و او را شناختیم، بعدها بود که متوجه شدیم ایشان به نوعی مکتب سیاسی و فکری شیخ فضل الله نوری در مشروطه مشروعه را دنبال می کند، شیخ فضل الله نوری در مخالفت با نهضت مشروطیت ایستاد، و برای سد نمودن پیروزی مشروطه خواهان در کنار محمد علی شاه قاجار با مشروطه به مقابله برخاست، و تنها بعد از شکست عناصر ضد مشروطه و سلطنت طلبان قاجاری بود که، به خاطر اقدام و حمایتش از عناصر ضد مشروطه، در کنار محمد علی شاه قاجار (فرزند مظفرالدین شاه)، و به توپ بستن مجلس مشروطه و...، توسط مشروطه خواهان و... دستگیر و توسط علمای نجف در تهران محاکمه و به جرم محاربه با حکم خدا اعدام شد،

این در حالی بود که محمد علی شاه در برخورد با مشروطه خواهان تاریخ جنایتباری را مرتکب شد که داستان عاشورای تبریز تن هر ایرانی را می لرزاند، مردم تبریز برای دفاع از مشروطه یک سال مقاومت کردند، سی هزار سپاه محمد علی شاهی که برای شکست مبارزین مشروطه خواه به تبریز حمله کردند، کاری از پیش نبرده و شکست خوردند، محمد علی شاه سپاهیانی از اردبیل، کردستان و... به سمت این شهر مقاوم گسیل داشت، شهر را یک سال محاصره کردند، در این یک سال حتی آذوقه اجازه ندادند به شهر وارد شود، شرور ترین افراد را برای غارت و چپاول تبریز اعزام داشت که به ناموس و مال مردم رحم نکردند، گرسنگی مردم تبریز که همچنان مقاومت می کرد به حدی بود که از گوشت جنازه های مردگان خود تغذیه می کردند، داستان غمبار تبریز در این یک سال که با سپاه محمد علی شاه مبارزه کردند را باید خواند، اطلاع از آنچه بر مردم تبریز و دیگر شهرهای ایران رفت، خون به دل هر انسان آزاده ایی خواهد کرد، و این مردم ایستادند و قرمانان مشروطه خواه تبریز بالاخره موفق شدند نیروهای دیکتاتوری محمد علی شاهی که مورد حمایت علمایی همچون شیخ فضل الله نوری بودند را شکست دهند و ایران را از استبداد قجری نجات دهند، بعد از این پیروزی بود که عده ایی از علمای نجف در واکنش به آنچه بر مردم ایران در این دوره سیاه رفت، مسببان این حرکت را محاکمه کرده، شیخ فضل الله را به جرم محاربه با خدا، در تهران اعدام کردند.

ما در آن زمان بر موج انقلابی سوار شدیم که نه می دانستیم چه کسی این موج را بلند کرد، و یا این موج بر چه ایده ایی سوار بود، و بر چه نتایجی ختم خواهد شد، در حالی که من خود حدود 28 سال داشتم و دیپلمه هم بودم، و برادرم هم دانشگاهی بود، این چنین بر آنچه بر کشور می گذشت، بی اطلاع بودیم، فقط دنبال روی می کردیم، می گفتند اعتصاب کنید، کارخانه خود را می بستیم، جمعه که در میدان ژاله تجمع داشتیم، بلافاصله سوال می کردیم، خوب! تظاهرات بعدی کجا و چه موقع خواهد بود و... تا شرکت کنیم؛ حال شما حساب کنید افراد بی سواد، و در شهرستان ها و دیگر نقاط کشور، در چه سطحی از آگاهی قرار داشتند.

بیشتر برنامه ریزی و راهبری حرکات اعتراضی بر عهده گروه های سیاسی همچون چریک های فدایی خلق و  سازمان مجاهدین خلق و... بود، و آنان تنها کسانی بودند که می دانستند چه می کنند، برای ما ظهور آقای خمینی مثل رئیس جمهور شدن همین آقای احمدی نژاد بود که نامی از ایشان نبود، اما به سرعت این نام آمد و مشهور شد و بر کرسی ریاست جمهوری نشست، در مقابل گروه های کمونیستی و مجاهدین در مبارزه خیلی ریشه دارتر و مشهورتر بودند، یادم هست در همان، روزهایی که رژیم پهلوی دیگر آنقدر ضعیف شده بود که توانایی حفظ مراکز نظامی و زندان ها را هم نداشت، عده ایی به زندان ها حمله کردند، و درب زندان را شکستند و زندانیان را آزاد کردند، در همان روزها برای انجام کاری، عازم شهر رشت بودم، که دیدم  7 یا 5 کیلومتری رشت مردم زیادی با گل و شیرینی و گاو و گوسفند در کنار جاده ورودی به شهر ایستاده و منتظرند، و در حاشیه جاده صف کشیده اند، کنجکاو شدم که چه کسی قرار است وارد رشت شود، ایستادم و سوال کردم، گفتند تعدادی از مبارزین زندانی، بعد از سال ها زندان، آزاد شده و از تهران می آیند، سه ربع بعد، حدود 15 دستگاه اتومبیل چراغ روشن آمدند، اسم آن زندانیان سیاسی که آزاد شده بودند را یادم رفته، ولی بعد متوجه شدم که چند تن از نیروهای رهبری گروه های چپ کمونیستی هستند که برای سال ها در زندان بوده و اکنون از زندان ها گریخته و عازم شهر خود هستند، و مردم چند کیلومتر صف بسته اند که از آن ها با گل و شیرینی و قربانی گاو و گوسفند، استقبال کنند.

به این نفوذ کمونیست ها در منطقه گیلان نباید متعجب بود! این استقبال به علت نفوذ عمیقی بود که کمونیست ها در این منطقه داشتند، چرا که در حدود شهریور 1320 و... روسیه ایران را، سال ها بعد از انعقاد قراردادهای ترکمنچای و گلستان، دوباره از سمت شمال اشغال کرده، و به دنبال تشکیل جمهوری دموکراتیک خلق گیلان بود، و این مناطق را می خواست جزو اقمار خود نگه دارد و از ایران دوباره جدا کند، و نیروهای اشغالگر قصد خروج از ایران را هم نداشتند، و به دلیل همین اشغالگری ها و... گروه های کمونیستی در این منطقه نفوذ زیادی یافتند و من به چشم خود دیدم که مردم چطور از آنان استقبال باشکوهی می کردند،

این استقبال مرا به یاد دیدار شاه با احمد کسروی می اندازد که، وقتی احمد کسروی از او در این ملاقات خواست که روحانیون دوری کند و آنان را از دربار خود دور کند، زیرا آنها را خطرناک می دانست، اما محمد رضا به او گفته بود مشکل بزرگ کشور اکنون چپی ها و کمونیست ها، هستند که از ناحیه روسیه حمایت می شوند، فعلا اولویت اول کشور دفع خطر کمونیسم است، ولی کسروی این استدلال شاه را قبول نکرد و او را متوجه خطر روحانیت می کرد، اما محمد رضا گوش نکرد؛ این نفوذ روسیه و کمونیسم را در ایران من در همان روزهای اول انقلاب، در سال 1357 دیدم که چطور کیلومترها مردم برای استقبال از چند زندانی چپی ایستاده بودند. "

[1] - در انقلاب مردم اتحاد جماهیر شوروی علیه سلطه دیکتاتوری کمونیسم، در دهه آخر قرن بیستم، حتی مرزها نیز از خطر مصون نماند و علاوه بر از هم پاشیدن این اتحادیه، مرز کشورهای تحت سلطه نیز با کشتارهای بسیار جابجا شد.

[2] - رویداد ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ شناخته شده با نام «جمعه سیاه» که در برخی منابع از آن با عنوان «کشتار ۱۷ شهریور» نیز یاد می‌شود، رویدادی در جریان ناآرامی‌هایی بود که در نهایت به وقوع انقلاب ۱۳۵۷ ایران انجامید. در تاریخ ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ خورشیدی، تظاهرات مخالفین و انقلابیون در محلات جنوبی تهران، خیابان ژاله پیشین (خیابان مجاهدین اسلام کنونی) و میدان ژاله (میدان شهدا کنونی)، منجر به سرکوب خونین تظاهرکنندگان توسط نیروهای نظامی ارتش شاهنشاهی ایران شد. همچنین خاطراتی هم از غلامحسین ساعدی مبنی بر حضور تیراندازان عرب زبان در این تجمع نقل شده. ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ اغلب به عنوان آغاز پایان کار دودمان پهلوی ایران در نظر گرفته می‌شود که هر گونه امید به مصالحه میان انقلابیون و سلطنت‌طلبان را از میان برد. رویدادهای این روز عملاً امکان به ثمر رسیدن اصلاحات تدریجی، آرام و لیبرالی را ناممکن کرد. اگرچه مخالفان حکومت پهلوی از کشته شدن چند هزار نفر صحبت می‌کردند، اما بعدها مشخص شد که آمار رسمی و آنچه در اطلاعیه فرمانداری نظامی تهران درباره تعداد کشته‌ها ذکر شده بود، یعنی حدود ۸۷ نفر، درست بوده‌است. سال‌ها بعد نیز عماد الدین باقی با دسترسی به آمار بنیاد شهید انقلاب اسلامی و منابع دیگر، در پژوهشی تعداد کشته‌شدگان ۱۷ شهریور را ۸۸ نفر عنوان کرد که ۶۴ نفر آن‌ها در میدان ژاله کشته شدند.

صفحه1 از3

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در روستای گرمنِِ پشت بسطام، مردم ...
سلام...شاید برای خواندن این مطالب ودرک ان تا حدودی... ۳ساعت وقت گذاشتم...تشکر ؟از تمامی عوامل ..مخصو...
- یک نظز اضافه کرد در بازی با دکمه های آغاز مجدد جنگ...
تقاطع تنش‌زایی سید مصطفی تاج‌زاده استراتژی باخت - باخت جمهوری اسلامی در منطقه، به‌ویژه در اعزام نی...