دیکتاتوری خاندان اسد در سوریه، یک نوع دیکتاتوری منور [1] و یا دیکتاتوری صالح [2] به نظر می رسید، از این لحاظ که بر اساس آرمان ها و شعارهای بلند و گاه فاخری بنا نهاده شده بود، که دل آزادمردان عرب را روزگاری در می ربود، اهدافی که در ایدئولوژی حزب بعث آنان، خود را نشان می داد که «امت واحده عربی» را هدف گرفته بودند، تا ذلتِ تسلط بیگانه را از چهره اعراب بزدایند، امت واحده عربی قدرتمندی را شکل دهند، از این لحاظ آرمانی نه جهانی، که حداقل عربی برای خود قائل بودند، و تحقق آن را «رسالت ابدی» خود می دانستند [3] که به واقع به نوعی همان شعار «وحدت جهان اسلام» بود که «انقلاب اسلامی» ایران نیز داعیه دار آن است، اما این وحدت با تکیه بر ناسیونالیسم عرب زبانان شکل گرفت، که رهایی از استعمار، نبرد با مزدوران «استکبار جهانی» همچون صهیونیسم را در افق اهداف خود داشت.
تفاوت دیگر آن با انقلاب اسلامی، در این بود که به سکولاریسم قائل بود، از این رو حق آزادی اعتقاد و عقیده را در حوزه فردی تا حدودی به رسمیت می شناخت، و از آن مهمتر به جدایی دین از سیاست قائل بود، که نوعی تکثرگرایی دینی را در ساختار خود بر می تافت، و به سوسیالیسم و دوری از حاکمیت ثروتمندان، و استثمار نیروی کار و... اعتقاد داشت و...
و از این قبیل ارزش های انقلابی، که خصوصیت قالب آرمانی بسیاری از انقلابیون قرن بیستم را در خود داشت، که اساس حرکت را بر رهایی اعراب نهاده بود، و انقلاب های موفقی را تدارک دیدند، که در ابتدا به پیروزی های درخشانی رسید، حداقل برای سوریه در تحکیم دولت - ملت سوریه بعد از فروپاشی امپراتوری عثمانی، تحکیم و تمرین ملت بودن را در بر داشت، اما گذشت زمان نشان داد که در نتیجه آن انقلاب ها، و حاکمیت های در پی آمده، به جز در مقاطعی کوتاه، نه وحدتی حاصل شد، و نه آزادی اساسی، در قالب دمکراسی واقعی، برای مردم خود به ارمغان آوردند،
در مقابل هرچه گذشت در گرداب و باتلاق استبداد داخلی، و دیکتاتوری فردی بیشتر، و اختلاف و نبرد با همسایگان و بین خود مبتلا شدند، تا آنان هر روز مستهلک تر شده، و هر یک به بهانه ای، و یا اشتباهی از بین رفتند، سقوط حزب بعث عراق، و اینک حزب بعث سوریه، تداوم دومینوی پایان تراژیک بازماندگان انقلاب های سوسیالیستی قرن بیستم، و انقلابیون عربی بود، که در سراسر خاورمیانه از لیبی، تا سودان، تا عراق، سوریه، مصر و... حاکمیت هایی این چنینی را رقم زدند.
شکست این پروژه بزرگ انقلابی، که شاید بتوان گفت در بین ملل عربی عمومیت یافته بودند، و خیزش های بعدی از جمله خیزش سال 2012، بسیاری را در مقابل این سوال قرار داد که چرا در فرایند خیزش بهار عربی [4] ، باید حکومتی به مانند حاکمیت بشار اسد بماند، اما اکنون و در این دوره حساس از تاریخ خاورمیانه، که اسراییل بدون مانع تاختنی دوباره آغازیده است و به پیش می تازد، سقوط دولت سوریه باید اتفاق افتد، وقتی که کشتی فرایند دمکراسی خواهی، و آزادیخواهی ملل عرب به گِل نشسته است، چرا سوری ها تن به یک انقلاب دیگر، در این شرایط خطرناک دادند؟!
چه چیز این چشم انداز هولناک را از دید آنان که از ادلب برخاستند، و تا دمشق تاختند، دور داشت، و باعث شد که لحاجت کنند، و براندازی حاکمیت خود را، حتی با به خطر انداختن تمامیت ارضی [5] سوریه دنبال نمایند؟! این امر دلایل بسیاری داشت، که بی شک یکی از دلایل آن، شکست انقلاب سوریه، و تبدیل حاکمیت انقلابی آن، به یک حاکمیت سلطانی، و بعدها موروثی بود، که آنان را بدینجا پایان داد.
ریاست جمهوری ها و به واقع رهبری مادام العمر، که هر بار در انتخابات های نمایشی، و دستکاری شده، یک نفر با پیروزی خیره کننده عددی 95% آرا، ریاست خود را بر این جمهوری های ناجمهوری تکرار می کرد، تا بمیرد، و از همه بدتر اینکه، بعد از مرگ، تکرار این سناریوی غم انگیزِ جمهوریت و دمکراسی از درون تهی را، فرزند او به عهده می گرفت. و همه می دانند برای تکرار این آرای بالای انتخاباتی چه بر سر رقبای انقلابی، حزبی و غیر حزبی باید آورد، که برای دوره ایی 30 ساله هر 5 سال یکبار، 6 بار رقبا را باید نابود کرد تا چنین پیروزی هایی را برای خود هر بار رقم زد.
با مرگ حافظ اسد (۱۹۳۰ – ۲۰۰۰) [6] میلادی، سی سال حاکمیت بلامنازع او به پایان رسید، و اینک نوبت همکاران انقلابی او بود که قدرت را در دست گیرند، و وجود بزرگانی همراه با او، همچون فاروق الشرع (1938) [7] ، عبدالحلیم خدام (1932 – 2020) [8] و... که در تراز رهبران انقلابی محسوب می شدند، و می توانستند کشتی سوریه را، بعد از مرگ رهبر کاریزمای آن، به ساحل نجات برند، اما طمع خاندان اسد و همفکران آنان، برای حفظ سلطنت انقلابی در خاندان خود، باعث شد که مصلحت کشور و انقلاب سوریه، فدای امور خاندانیِ حاکم شود، و بشار اسد جوان، که متولد 1965، و در زمان رهبری انقلاب سوریه، تنها 35 سال بیشتر نداشت، بر بزرگانی چون آنان، ارجحیت یابد، و حاکمیت سوریه بعد از پدر، به پسر منتقل گردد.
و این یکی از دلایل شروع فروپاشی درونی در اردوگاه انقلابیونی بود، که برای اهدافی بزرگ قیام کردند، اما با زیاده خواهی خاندانی رهبری انقلاب سوریه، مواجهه شده، که در دست داشتن قدرت در خاندان خود را، به مصالح سوریه و انقلاب آن ترجیح دادند.
چنانچه ریاست جمهوری عبدالحلیم خدام، که بعد از مرگ اسد، سکان موقت رهبری سوریه را به عهده گرفته بود، ادامه می یافت، و کسانی همچون فاروق الشرع سکان سیاست خارجی را داشتند، شاید اکنون کشور سوریه هرگز با قیامی چنین خسارتبار مواجه نمی شد، که بیم آن می رود که از دیکتاتوری چپ سوسیالیستی، به دیکتاتوری مخوف مذهبی در غلتد،
چرا که اکثریت بدنه خیزشگران جدید آن را اهل سنت و تفکر مذهبی افراط گرایانی تشکیل می دهند که سیطره آنان بر مقدرات جامعهِ متکثر سوریه، خطرناک به نظر می آید، آنچه اکنون در گروه های بزرگی همچون هیات آزادی شام (تحریر الشام) و... و گروه های همراه آن دیده می شود که سردمدار خیزش انقلابی اخیر می باشند، و عبدالحلیم خدام، با کمک فاروق الشرع، که هر دو از اهل سنت بودند، و انقلابی، می توانستند، میراث اسد و انقلاب سوریه را، بهتر از فرزند او، در مقابل چنین پتانسیل خطرانکی حفظ و نگهبانی کنند، تا اهل سنت نیز در حاکمیت نماینده خود را یافته و کمی آرام گیرد.
اما چه می شود گفت، دیکتاتورها وقتی به اوج خودخواهی و خوپسندی می رسند، فراموش می کنند که رسالت آنان هدایت جامعه به سوی خیر است و تحقق شعارهای بلند انقلابی همچون وحدت و یکپارچگی، آزادی و کرامت انسانی، که امیدِ امیدواران به آنان بسته است، نه استمرار حاکمیت خود، و تحویل آن، به فرزندان شان، که در آخرهای عمر، به هدف اول دیکتاتورها تبدیل می شود، هر حرکت و انتصابی را با توجه به پروژه جانشینی فرزند خود می زنند.
از این رو در روند حاکمیت خود طوری عمل می کنند تا میخ های محکم در سازمان، تشکیلات و کادر خود را ناکار کنند، تا بعد از مرگ شان، شرایط برای جانشینی فرزندان شان مهیا باشد، و برای جانشینی، با مانعی جدی از سوی دوستان، همیاران انقلابی و نهادهای برخاسته از انقلابِ شان مواجه نشود، و در این فرایند است که حذف ها و یکدست سازی های دستوری، پر از توطئه، خدعه و نیرنگ اتفاق می افتد، و تمام سازمان، تفکر، انگیزه، ذخیره و... انقلابیون را نابود کرده، و می کند، تا مثلا بشار اسد، بعد از پدر، بر کرسی رهبری و هدایت جامعه قرار گیرد، و کرسی قدرت نصیب دیگر همراهان انقلابی، و یا خاندان های بزرگِ دیگر دخیل در انقلاب نگردد، شکاف های چندگانه، شقه شقه شدن حاکمیت و... اینجاست که پا می گیرد، و شرایط نفوذ و دستکاری دشمن خارجی را، تسهیل و فراهم می کند، جنایات حاکمیت ها دیگر نه برای ایدئولوژی و هدف آنان، که وجه شخصی و منافع باندهای قدرت را به خود می گیرد، و در رسواترین شکلِ ممکن بروز می یابد و یک به یک اجرا می شود.
چنین دنائتی باعث می شود، و شد، که در عصر خاموشی خیزش های آزادیخواهی عربی نیز، لجاجتی عنودانه، دامن چنین حاکمیت هایی را بگیرد، و انقلابیون جدیدی، به رغم این که می دانند، در صورت سقوط بشار اسد، حتی موجودیت ارضی سوریه نیز در مخاطره ایی بزرگ قرار خواهد گرفت، اما باز به هر شرایط خطرناکی تن می دهند، تا بشار اسد، نباشد! به چه قیمتی؟ هر قیمت ممکن!
و نبود او مهمترین هدف انقلابیون سوری در سال 2024 است، حال آنکه انقلابیون سابق، در دهه 1960 چه اهداف بزرگی را در وحدت امت عربی داشتند، و حداقل قدم های خوبی را در برقراری سکولاریسم، و اعطای آزادی های فردی و اجتماعی در جامعه برداشتند، که به رغم دیکتاتوری مخوف امنیتی چون بشار اسد، اما آزادی های اجتماعی و فردی در سوریه را هر بازدید کننده ایی، در خیابان های دمشق و... می توانست ببیند، از فعالیت آزاد مذهبی مسیحیان، علویان، اهل سنت و... گرفته، تا شهرهای نسبتا آباد، و زندگی که تا حدودی جاری بود.
حال باید دید انقلابیون جدید چه گِلی را بر سر «شام خراب» خواهند زد، خرابی که بی شک یکی از دلایل آن موروثی کردن حاکمیت انقلابی، در خاندان اسد بود. حال باید دید سوریه ای که با انقلاب ها و انقلابیون دهه 60 میلادی به آزادی و دمکراسی دست نیافت، آیا خیزش دهه اخیر آنان، که به برافتادن حاکمیت دیکتاتوری اسد منجر شد، به آزادی، دمکراسی و کرامت انسانی برای سوری ها منجر خواهد شد؟ یا اینکه، یکی دو دهه بعد، ملت سوریه غبطه و حسرت آزادی هایی را خواهند خورد، که در دوره دیکتاتوری منور اسد داشتند.
به رغم کورسوهای امیدی که هست، ناامیدانه باید پسوند این بیت شعر در آلبوم «نینوا» اثر استاد دکتر حسام الدین سراج را به یاد آورد که می گوید «باران خون بر خاک مظلومان چو بارد» آیا «با خود بهاران در بهاران مژده آرد»؟! من که تردید دارم! چرا که به نظر می رسد «آنکه بر در می کوبد به دزدیدن نور آمده است» نه برای برافروختن چراغی که راه آزادی، کرامت انسانی، دمکراسی را به تشنگان آن بنماید، باز هم، طبق عادت مالوف، از آن دعاهای بی حاصل می کنم! «خدا کند که این نشود»، و لااقل مردم سوریه از انقلابیون مذهبی خود، آزادی، دمکراسی و کرامت انسانی دریافت دارند، اما آیا از چنین انسان هایی، چنین تحفه ایی بدست آمدنی است؟!
دیکتاتوری های موروثی
همراهانی بله قربان گو می خواهند
نه انقلابیون واقعی و یا لزوما تعقیب اهداف انقلابی
[1] - دیکتاتوری منور یا دیکتاتوری روشنگری به شکلی از حکومت گفته میشود که از ویژگیهای آن وجود دیکتاتور در راس هرم بود که هدفش ایجاد رفاه همگانی برای شهروندان کشور بود تا منافع شخصی.
[2] - دیکتاتوری که اهداف جمعی را در نظر دارد، آنچه که امثال شهید بهشتی در استبداد دینی در جامعه دینی میبیند، که باید برای مسأله استبداد علاجی داشت، مثلا وقتی جلوی آزادی انتقاد گرفته شود، این جامعه در سیاهچال حکومتهای خودکامه و خودسر زندانی میشود؛
[3] - «أمة عربية واحدة ذات رسالة خالدة» امت واحده عربی، این است رسالت ابدی شعار حزب بعث که خواهان وحدت کشورهای عربی از عراق تا مراکش بود.
[4] - بهار عربی به انقلابها، خیزشها و اعتراضات در جنوب غربی آسیا و شمال آفریقا از سال ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۲ گفته میشود. از این اعتراضات بدان سبب که در کشورهای عرب در حال پیگیری بود با عنوان بهار عربی یاد میشود. مجموعهای بیسابقه و در حال جریان از قیامها، راهپیمایی ها و اعتراضات در کشورهای عمدتاً عربنشین شمال آفریقا و جنوب غرب آسیا صورت گرفت. حاکمان در تونس،مصر و لیبی و یمن از قدرت ساقط شدند، قیام مدنی در بحرین و سوریه فوران کرد. تظاهرات بزرگ در الجزایر، عراق، اردن ، کویت، مغرب و سودان گسترش پیدا کرد، و اعتراضات جزئی که در لبنان، موریتانی، عمان، عربستان سعودی، و صحرای غربی، رخ داد و نیز در مرزهای اسرائیل در ماه مه ۲۰۱۱ برخوردهایی اتفاق افتاد. در ادبیات سیاسی بکار برده شده توسط جمهوری اسلامی ایران بیداری اسلامی دارای ریشههای مردمی، اسلامی و ضداستعماری خوانده شده است. غالب مخالفان در کشورهای عربی شعار (به عربی: الشعب یرید اسقاط النظام) یعنی «مردم خواهان برکناری رژیم هستند» سر میدهند.
[5] - بمباران و نابودی تمام زیرساخت های نظامی و راهبردی سوریه توسط اسراییل، درست پس از سقوط حکومت سوریه در چند روز گذشته و همچنین پیشروی صهیونیست ها در مرزهای سوریه، که اکنون علاوه بر بلندی های جولان که قبل از این اشغال کرده بودند، مناطق جدیدی را نیز به اشغال خود در آورده اند.
[6] - حافظ اسد سیاستمدار و نظامی سوری بود که از سال ۱۹۷۱ تا ۲۰۰۰ به عنوان هجدهمین رئیسجمهور سوریه فعالیت کرد. او همچنین فرمانده کل قوای نیروهای مسلح سوریه و دبیرکل حزب بعث سوریه محسوب میشد. حافظ اسد پیشتر نخستوزیر سوریه بود. در سال ۱۹۷۰، ارتش حزب بعث سوریه به همراه نیروهایی از ارتش رسمی سوریه که تحت فرماندهی اسد بودند، علیه مابقیِ ارتش کشور کودتا کردند و حافظ اسد از این طریق به ریاست حکومت رسید. پس از آن، اسد به تصفیه ارتشیهایی که حاضر به تبعیت از او نبودند پرداخت، ارتش حزب و بازماندگان ارتش رسمی را ادغام کرد و چند سازمان اطلاعاتیامنیتی موازی در سوریه ایجاد کرد تا نظارت حداکثری بر ارتش و کنترل جامعه را برعهده داشته باشند. او سپس یک ارتش شخصی ۲۵ هزار نفری به نام گارد ریاست جمهوری سوریه ایجاد کرد تا اگر باز هم کودتایی رخ داد، از او و خانوادهاش محافظت کنند اسد به مدت ۳۰ سال (از ۱۹۷۰ تا ۲۰۰۰) رئیسِ حکومت بعث سوریه بود و ریاست جمهوریِ مادامالعمر برای خود ایجاد کرد که در آن ارتش و سازمانهای اطلاعاتیامنیتی بازوهای اعمال حاکمیت او بر کشور سوریه بودند.
[7] - فاروق الشرع (زاده ۱۰ دسامبر ۱۹۳۸ در دمشق) دیپلمات و سیاستمدار سوری است. او از عالیرتبهترین مسئولین دولت سوریه و حزب بعث این کشور بهشمار میرود. الشرع، از سال ۱۹۸۴ تا ۲۰۰۶ وزیر امور خارجه و از ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۲ معاون اول رئیسجمهور این کشور بود. او در سال ۱۹۳۸ در دمشق در خانوادهای سنی از اهالی استان درعا متولد شد و لیسانس زبان انگلیسی را از دانشگاه دمشق و مدرک حقوق بینالملل از دانشگاه لندن دریافت کرد. وی را از فعالترین سیاستمداران سوریه در زمان فعالیتش در حوزه روابط خارجی میدانند که توانسته بود روابط خوبی با کشورهای همسایه سوریه، در زمان حضورش در وزارت امور خارجه سوریه، پدیدار سازد. در جریان اعتراضات سال ۲۰۱۲ سوریه اخباری در مورد جدایی فاروقالشرع از دولت سوریه و فرار او از این کشور منتشر شد.
[8] - عبدالحلیم خدام سیاستمدار اهل سوریه بود که از سال ۱۹۸۴ تا ۲۰۰۵ معاون رئیسجمهور و از ۱۹۷۰ تا ۱۹۸۴ وزیر امور خارجه این کشور بود. وی در فاصله پس از مرگ حافظ اسد تا انتخاب بشار اسد در سال ۲۰۰۰ رئیسجمهور موقت سوریه بود. وی از معدود سیاستمداران عالیرتبه سنی مذهب سوریه بود.
دروازه های باز سوریه به سوی مخالفان مهاجم و مسلح اسد، و فتح دمشق در کمترین زمان ممکن، و در نزدیک به ده روز، یادآور هجوم یکباره و برنامه ریزی شده طالبان، و فتح سریع و دوباره کابل، و شروع حاکمیت جور طالبانی بود. همچنان که یادآور حمله نیروهای حماس به مناطق درونی اسراییل، در 7 اکتبر 2023 است که در ساعات اولیه، پیروزی های حیرت انگیز آنان در سرزمین های اشغالی، همه را انگشت به دهان کرد، و نظر همه را به خود جلب نمود، که در هر سه این موارد، و به خصوص در پرونده جنگ غزه، نیروهای حماس با دروازه هایی مواجه شدند که به طرز حیرت انگیزی چنین باز گذاشته شده بود، و از این رو هجومی با موفقیت های خیره کننده را، به نمایش گذاشتند.
اما نقطه مهم همینجاست، که وقتی چشم های آشکار و پنهان اسراییل می تواند، سفر خانوادگی محسن فخری زاده، دانشمند هسته ای ما را به منطقه آبسرد دماوند، و در قلب ایران، و یا حرکت سید حسن نصر الله در دالان های تنگ و عمیق تونل های زیرزمینی حزب الله در لبنان و... را این چنین رصد کند، چطور نتوانست، حرکت، جنبش، آمادگی و هدفِ صدها تن از مبارزان فلسطینی را برای این عملیات بزرگ ببیند و سد نماید؟!، حرکت مبارزانی که در بزرگترین زندان سر باز جهان، یعنی منطقه تمام محاصره، و کنترل شده غزه زندگی می کنند، و خود را آماده حمله ای این چنین بزرگ، و سراسری و خونبار، به داخل اسراییل می کردند، تا به قول اسراییلی ها بزرگترین کشتار یهودیان بعد از هلوکاست را رقم زنند؟!
پاسخ این است که دروازه ی بازی وجود ندارد، درها را به سان تله ای بزرگ برای ناآزمودگان، نیم لا می گذارند، تا در طمع افتند و ورود کنند و قتل عام شوند، و این را هم کردند، نیروهای مبارز فلسطینی و عمدتا حماس، و مردم غزه در عددهایی باورنکردنی که جنایت جنگی و نسل کشی نژادی در عرصه بین الملل نام گرفت، قتل عام و سلاخی شدند، بعد از آن دمشق هم پس از سقوط بیروت، توسط دست هایی مشکوک گُشوده شد و...
و این آخرین میخ بود که بر تابوت ستون فقرات محور مقاومت، یعنی حکومت بعثی اسد زده می شود، آن هم به دست گروه هایی با مشی تروریستی، خشن و رادیکال مذهبی، به نام تحریر الشام، که از بازماندگان گروهک های تکفیری، و تفکر مشکوک القاعده و داعش اند؛ گروهی که داستان کشتار و جنایت آنان در حق مردم، عراق سوریه و... در سال های گذشته زبانزد خاص و عام بوده، و موضوع پروژه های مطالعاتی گروه هایی در علوم سیاسی در دنیا، که چطور گروهی مذهبی این چنین می توانند جنایتکار و بی رحم باشد، و مکانیسم رفتاری آنان چگونه است که به قصابانی این چنین خونریز تبدیل می شوند و...
چنین گروه هایی زیر حمایت، آموزش، هدایت و پشتیبانی ترکیه بودند، کشوری که توسعه طلبی هایش باعث شده است، که در راستای تحقق اهداف ملی خود، دست به خیانتی آشکار به همان اسلامیست هایی زند که سنگ آنان را بر سینه می زند، و به نابودی جبهه ایی برخیزد که از پشتیبانان حماس هستند، حماسی که وابسته به جنبش اخوان المسلمین است، و ترکیه آنان را از خود می داند، اما از پشت، خنجر خدعه خود را در پشت حمامیان مبارزان حماس، در جبهه ضد صهیونیسم فرو کرد،
پروژه حمله تحریرالشام به سوریه در کل نماینگر دست های پر شمارِ کثیفِ ریز و درشتی است که این پروژه عظیم را اجرایی، و تمام کردند، چرا که تصور انتهایش، مو بر تن انسان سیخ می کند، که جنایتکاری مثل رژیم اسد برود، و جنایتکارانی در همان اشل، و یا بلکه بالاتر از آن، جایگزین او شوند، چرا که اگر رژیم اسد یک حاکمیت جور کمونیستی و دیکتاتوری خشنی از این نوع بود، در عین حال سکولار هم بود، تا انسان ها را بر اساس مذهب و رفتار اجتماعی و فرهنگی اشان زیر ظلم خود در نیاورد، اما ریش بلندهای تحریر الشام و...، در نهایت با افکار مذهبی خشنی که دارند، خود حاکمیتی همچون اسد، و بدتر از آن، استبداد مذهبی طالبانی را رقم خواهند زد، که در جنایت از رژیم های مستبد چپ کم نخواهند آورد، بلکه در جنایات خود را راحت تر و توجیه گر تر خواهند یافت، چرا که استبداد و خودرایی، و جنایات خود را حکم خدا در نظر گرفته، و تمام آزادی های بشری را از مردم مظلوم سوریه دریغ خواهند کرد، خدا کند چنین نشود، هر چند این نوع دعاها، در عالم واقع تحققی نخواهد یافت، و این دست های پشت پرده تحریر الشام هستند که، تصمیم خواهند گرفت چه بر سر مردم مظلوم سوریه بیاید.
در این عملیات حساب شده، حکومتی سرنگون شد، که اخبارِ استبدادِ خشنِ داخلی آنان، به سان دیگر حاکمیت های ایدئولوژیک کمونیستِ از این نوع، می تواند دستمایه داستان های مخوف و ترس آورِ اسارت انسان در دستِ کسانی باشد که از انسانیت، تنها شمایل جسمانی آن را دارند، و تو گویی ایدئولوژی، و هدف مقدسِ سیاسی، آنان را از هر گونه اخلاق، انسانیت، وجدان و... خالی نموده است، به قول مرحوم پدرم تنها «غلافی از آدم» هستند، تهی از انسانیت.
چرا که بهترین معیار، و بروزگاه میزان پایبندی حکومت ها بر شعارهای زیبای شان را، در برخورد آنان با مخالفین شان است که به بهترین وجه نشان می دهند، و داستان هایی که از شرایط زندان های خاندان اسد (پدر و پسر) و حزب بعث سوریه، به بیرون درز کرده است، مو بر تن انسان و انسانیت سیخ می کند، چرا که از هیچ جنایت ضد بشری، علیه مردم مخالف و اسیر خود، در پستوهای مخوف زندان های آشکار و پنهان شان فروگذار نبودند، و ما تکرار آن را در زندان های حزب بعث عراق هم، علیه کردها، شیعیان و اهل سنت مخالف صدام، پیش از این با تن و جان خود دیده و تجربه کرده بودیم، و از این لحاظ رژیم های بعثی و کمونیستی تفاوتی با هم نداشته و ندارند.
و این داستانی تکراری، برای رژیم های بعثی، و بسته و امنیتیِ کمونیستی و ایدئولوژیک است، که تمام نیرو و انرژی خود را ابتدا صرف سرکوب و سیطره بر شهروندان خود می کنند، و خود را به انواع و اقسام وسایل کنترل امنیتی، اطلاعاتی و نظامی مجهز می نمایند، و خشن ترین برخوردها را با معترضین به عملکرد، و ایده خود دارند.
آنچه بر آلکسی آناتولیویچ ناوالنی رقیب انتخاباتی، حقوقدان، سیاستمدار و منتقد عملکرد ولادیمیر پوتین (رئیسجمهور مادام العمر) در روسیه رفت، که این سیاستمدار جوان 48 ساله متولد 1976، در ۱۶ فوریه ۲۰۲۴ در مدار شمالگان، به طرز بسیار مشکوکی در یک زندان سردِ قطبی جان سپرد، که یادآور اردوگاه های کار اجباری سیبری بود، که مخالفان را، اسلاف پوتین در آنجا زجرکش می کردند، در حالی که این پرونده در پیش چشم های رصد کننده جهانی بود، اما این نظاره جهانی نیز، این جوان مبارز مسالمت جو را از ظلم زندان های مخوف روسیه نجات نداد، تا جان سالم به در برد، برای چنین حکومت هایی در سراسر جهان، چنین جنایات آشکاری، امری عادی، و روزمره بوده، هرگز احساس شرمی در چهره آنان نمی توان دید، چرا که مدعی اهداف مقدسی در راستای ملیت، مکتب و یا در مقابله با دشمنی فرضی، خود را می بینند و از این رو هر جنایتی نزد آنان توجیه شده است و...
از این لحاظ هرگز بر پایان این رژیم بعثی، خشن و ضد انسانی، غمناک نبوده و نیستم، حاکمیتی که از نوع رژیم هایی بود، که تکیه گاه راهبردی خود را بعد از فروپاشی شوروی، بر بازمانده خلفِ بدعهد آن، یعنی روسیه نهاد، و در آخر روسیه نیز در روز مبادا، او را تنها گذاشت، و پا به فرار نهاده، حفظ پایگاه های خود در ساحل مدیترانه را اصل قرار داد و بر ذبح اسد رضایت داد، و یا معامله اش کرد.
سوری ها در کنار آن، بازی با کارت ایران را نیز در دست داشتند، که بر پایه دشمنی ایدئولوژیک بین ج.ا.ایران و اسراییل، روابطی بین این دو استوار شده بود، که مثل نمکی بر آش شور حاکمان شام، نگاه جهانیان را به خود جلب کرده بود. ناگفته نماند، خاندان اسد، در جنگ خسارتبارِ هشت ساله حزب بعث صدامی با ج.ا.ایران، همچون یاسر عرفات، جانب برادر عرب خود را نگرفتند، و خود را قاطی بازی های ناسیونالیسم عربی، که دیگرانی همچون کویت، عربستان و... را مسحور خود کرده بود، نکرد، و گول سردار به اصطلاح قادسیه را نخورد، و جانب احتیاط را نگه داشت، و البته کمک هایی نیز به ایرانیانِ مورد تجاوز قرار گرفته، در این جنگ کردند، و...،
که ایرانیان نیز این لطف آنان را هرگز بی پاسخ نگذاشته، و دوام و پایداری حاکمیت بشار اسد، در سه سال گذشته، مرهون کمک های ج.ا.ایران، و فداکاری های سردار قاسم سلیمانی، و یارانش بود که بدهی ایران، بابت آن حمایت از ایرانیان در جنگ ایران و عراق را، تمام و کمال پرداختند، و بیش از آنچه آنان در خلال آن جنگ، برای ایران کردند را، پیش از سقوط بشار اسد، باز پرداختند، البته بسیار با گشاده دستی تمام، زیاده روی کردند و سرمایه های بسیاری از کشور را صرف نمودند و...،
و تاریخ، ایران را در این زمینه بدهکار سوریه و خاندان اسد نخواهد نوشت، و این نشان داد که ایرانیان بدون نگاه به منافع خود، تکیه گاهی مطمئن برای کسانی اند که، روزگاری به آنان کمکی، هر چند ناچیز کرده باشند، این را از خصلت اساسی یعنی « جوانمردی » آنان باید دانست، که ریشه در تاریخ، فرهنگ و منش ایرانیان دارد، که در هزاره های تاریخِ پایدار این فرهنگ و کشور، باقی مانده و دوام یافته است.
اما نکته ایی که خردمندان ما، همواره به آن توصیه کرده اند، و در سخن مرحوم پدرم هم می آمد، این که « انسان باید پا به اندازه گلیم خود دراز کند»، و متاسفانه با خالی کردن کتب درسی ما از نوشته های حکمت آمیز بزرگان ادب و حکمت ایران، چون زرتشت، بزرگمهر، فرودوسی، سعدی، مولوی، حافظ، ناصر خسرو، رازی، خیام، امیرکبیر، مصدق و...، نسل جدید دچار انقطاعی خطرناک از حکمت ایرانی شده اند، و این، حکمت را از زندگی ما ایرانیان دور کرده، و کم کم موجودیت رفتاری ایران را هم در معرض خطر نابودی قرار می دهد،
همچنان که تصمیم سازان در ج.ا.ایران، در چند دهه اخیر حکمتِ « با دوستان مروت، با دشمنان مدارا » را، به کناری نهاده، سخت ترین فشارها را بر معترضین داخلی خود روا داشته، و در بُعد خارجی نیز، غرق در ایده مشکوک غرب ستیزی بیمارگونه ای شده اند، که در نتیجه، هر دروازه نیمه بازی را که در جبهه غرب دیدند، فرصتی برای ضربه به دشمن فرضی خود قلمداد کرده، با حرص و ولع به آن ورود می کنند و از آن نمی گذرند، و از آن در راستای ضربه به غرب، سود می جویند، و امروز در اثر عملکرد بدون محاسبه و ناخردمندانه خود، در اوکراین و غزه، بادهایی که کِشِته اند را، به سان توفان هایی بنیانکن، درو می کنند، و خسارات عمده ای را به ایران، جمهوری اسلامی و جا پاهای تاریخی آن در منطقه و جهان وارد می کنند.
سقوط سنگرهایی که بسیار محکم و استوار می نمودند، نشان از ناپختگی طراحان و مجریانی داشت که، عبرتی از جنگ هشت ساله خسارتبار گذشته با حزب بعث عراق نگرفتند، و فراز و فرودها، نتایج و روندهای آن را نادیده گرفتند، و دوباره خطاهای آن جنگ را، در غرب آسیا نیز آزمودند، و بیش از آن اَبَر جنگ، اکنون نیز به توان، سرمایه، آبرو، عزت، و داشته های کشور صدمه وارد نمودند.
چرا که در این نبرد نیز، نه به موقع حمله کردند، و نه به موقع عقب نشستند، نه به موقع مذاکره کردند، و نه به موقع تصمیم های اساسی داشتند و...، و هرکه نصیحتی به آنان کرد، غیر خودی اش پنداشتند و حذف کردند، تا حدی که بیم می رفت، در این لحظات آخرِ اسد نیز، در باتلاق جنگ داخلی آنان فرو روند، که خوشبختانه این بار سکان دیپلماسی، ضعف از شکست های قبلی و... به کمک آمد، و میدان را از میدان دارانی که قربانی باید می شدند، خالی کرد، اما بدین سان کشور، جاپاهای راهبردی خود را و... که حاصل هزاره ها رقابت ایرانیان با رقبای خود در منطقه مذکور بود را، با مشکل جدی مواجه کرد، همانگونه که در بُعد داخلی، ایران خرج ایده و نظر اقلیتی ناچیز شد، منابع قدرت ایران در خارج از مرزها نیز، به همان میزان پیشخور و یا تمامخورِ حرکاتی این چنینی شدند.
https://mostafa111.ir/neghashteha/articel/tag/%D8%AD%D8%B2%D8%A8%20%D8%A8%D8%B9%D8%AB.html#sigProId7b929501e5
نبردی که خارج از دیدرس رسانه ها و اطلاع کافی مردم ایران، چندماه پس از بهمن 1357 آغار شد، و مدت ها بود که در مرزهای غربی ایران جریان داشت [1] در چنین روزی در 31 شهریور 1359، یعنی یک سال و نیم پس از پیروزی انقلاب 57، بالاخره با حمله شدید و گسترده نیروهای بعث عراق به مناطق مختلف کشورمان، رسمیت یافت چرا که صدای انفجارهایش را همه حتی در پایتخت شنیدند، و ایران و عراق بدین ترتیب بود که وارد طولانی ترین جنگِ قرن بیستم شدند، و گرچه بعد از هشت سال رکوردشکنی های خسارتبار، کشتار و ویرانی بی وقفه، با پذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل متحد، توسط بنیانگذار ج.ا.ایران، در سال 1367، پایان یافت، ولی به رغم این پایان اجباری، این جنگ خسارتبار ایران را در دره ایی بی انتها از عطش ادامه جنگ و درگیری گرفتار کرد، که تا کنون از آن رهایی نیافته، و به معنای واقعی ورود به شرایط صلح، و خروج از حالت و شرایط جنگ و درگیری، و امضای قراردادهای ترک مخاصمه را، انگار کسی باور نکرد، آنرا جدی نگرفت و صلح واقعی هرگز حقیقت بیرونی نیافت.
این در مورد طرف دیگر این جنگ یعنی عراقی ها نیز شاید صدق می کرد، و سردمداران این کشور که هنوز از خونریزی و ویرانی ایران به اندازه کافی سیر نشده بودند، و عقده های جنگ و ویرانی و خونریزی گلوی شان را همچنان می فشرد، و از این عقده حُناق گرفته بودند، جبهه ی دیگری گشودند، و نبرد خود را با همسایه کوچک دیگر خود، یعنی کویت و... پی گرفتند، در ایران نیز بازسازی و نوسازی واقعی خرابه های جنگ در کشور پا نگرفت، و آنطور که ژاپن بعد از جنگ، اروپایی بعد از جنگ، شبه جزیره کره بعد از جنگ و... ویرانی های خود را ساختند و توسعه و پیشرفت را هدف گرفتند، سازندگی و توسعه در ایران جدی گرفته نشد، و به زودی کشتی اقدامات بازسازی دولت سازندگی که در این راه مصمم هم به نظر می رسید و پرکار و پر انگیزه حاضر شده بود، و به راهبری مردی مثل مرحوم اکبر هاشمی رفسنجانی راه افتاده بود نیز، به بهانه های مختلف به گِل نشانده شد، و ساخت خرابی های ناشی از جنگ ویرانگر هشت ساله، نیمه تمام رها شدند، و از سر لوحه کار دائمی دولت های بعدی به مرور خارج، و در نتیجه اتفاق نیفتاد، و تو گویی خروج از شرایط جنگی، در اولویت اول تصمیم سازان کشور قرار نگرفت، و شاید به همین دلیل است که هنوز که هنوز است، گَردِ جنگ و ویرانی بر چهره اکثر شهرهای جنگزده کشور نشسته، و از آن زدوده نشده است؛ مثلا خرمشهر، آبادان و... هرگز به شرایط عادی قبل از جنگ خود باز نگشتند، نخلستان هایش هنوز ویرانند و احیا نشدند، نهرهایش لایروبی و قابل کشتیرانی نشد و...
به رغم فرو خفتن لهیب شعله های داغ این جنگ هشت ساله و طولانی، روحیه نبرد و جنگ طلبی نیز، همچنان در بین جنگجویان زنده نگه داشته شد، تو گویی انگار آنان فرصت کافی نیافته بودند تا تمام خشاب پر از گلوله و کینه خود را در بدن دشمن متجاوز خالی کنند، و در این حال روانی بود که از جنگ و نبرد بازشان داشتند، و این خشم نهفته و عمیق، در سینه های شان حفظ شد و شراره کشید، و همچنان زنده نگه داشته شده، تا در جایی دیگر از آن سود جسته شود،
و در این سو کسانی بودند که گویا باور قلبی به پایان جنگ نداشتند، و در جستجوی جبهه ایی جدید بودند، تا خاکریزها را دوباره برپا کنند، و شاید به همین دلیل بود که خاکریزهای نبرد سابق را به مرور از جبهه های غرب کشورمان، به ساحل شرقی مدیترانه منتقل، و یک جنگ سرد، و گاه گرم و بی پایان را، در آن نقطه پی گرفتند، که گاهی شراره های آن، صورت بسیاری را سوزانده و می سوزاند، و فتیله ادامه اش همواره در دسترس کسانی بود، که گاهی به جنگ نیاز می یافتند، تا نبرد آرمانی خود را در آن نقطه از جهان پی گرفته، ادامه دهند. و بدین ترتیب بود که دیگر "میدان" در خدمت کشور و سیاست های کلی آن نبود، بلکه این کشور بود که به خدمت میدان در آمده، همه در خدمت به میدان به صف در شدند و به پای این میدانِ جنگ بی پایان قربانی شدند.
حوادث بعدی هم به کمک این سناریو سازان جنگ آمد، تا این نبرد بی پایان هرگز خاتمه نیابد، از جمله پا گرفتن گروه های مسلح و تروریست و بی رحمی همچون داعش، طالبان و گروه های تکفیری دیگری از این دست که از جمله می رفتند تا مرزهای سیاسی چند کشور منطقه شامات را در هم ریخته، سازمان جدیدی را به جغرافیای منطقه، مطابق با اهداف و سیاست های حمایتگران منطقه ایی و جهانی خود تحمیل نمایند.
هدف گیری موجودیت اسراییل، نبردِ در آب نمک خوابیده ایی بود، که بهانه ایی درازمدت را برای استمرار جنگ و نبرد مهیا می کرد، اینک ایران می رفت تا پرونده جنگ های اعراب و اسراییل را تحویل گرفته، و کار به سامان نرسیده و شکست خورده تمام کشورهای عربی را، ما ایرانیان به تنهایی و با چند جزیره شیعه نشین در منطقه به عهده گرفته، و دنبال کنیم، و این چنین بود که تب جنگ، همواره در درجه بالایی از پتانسیل ایجاد جنگ های فراگیر و ویرانگر و بلکه محو کننده، حفظ شد و هر روزه ایرانیان و... اجساد فرزندان خود را در یک سکوت خبری، تشییع کردند، و به خاک سپردند؛
و این طراحان عملیات 7 اکتبر 2023 بودند (که این روزها به سالروز آن نزدیک هم می شویم)، که آتشی وسیع را در نیزارهای خشک خاورمیانه انداختند، که تمام طرف های درگیر در منطقه را، دچار تراژدی خونریزی و خرابی های بی پایانی کرده، و تلاش و تمام مساعی اهل صلح در جبهه قدرت های منطقه ایی و جهانی هنوز نتوانسته است، لگام بر دهان این اسب چموش و پا به رکاب جنگ کشیده، خط پایانی بر خونریزی، جنایت و ویرانی آن رسم کند.
تا کنون غزه و اریحا، با ده ها هزار کشته و زخمی، و ویرانی در حدود 90 درصد، روی دست مردم خاورمیانه مانده است، و اکنون لبنان در نوبت دوم تکرار این تراژدی، هر روزه بمب و ترور را تجربه می کند و مناطق کرانه باختری رود اردن و سوریه نیز در ردیف های بعدی، هر روزه قتلگاه بهترین جوانان خاورمیانه است، که فریاد مظلومیت آنان، در میان هیاهوی انفجارها، و خدعه و نیرنگ جنگ طلبان و... گُم می شود، و هر روز نسل کشی تمام عیاری در مقابل چشم جهانیان صورت می گیرد، و ادامه دارد، و دو طرف هر چه در چنته دارند را رو می کنند، تا آمار کشتار، جراحت و ویرانی طرف مقابل خود را افزایش دهند، و هر دو طرف از نابودی کلی طرف مقابل خود سخن می گویند، و بشریت در باتلاق این جنگ و ویرانی بی پایان گرفتار آمده، و افقی از صلح در پس خاک غلیظ برخاسته از صحنه جنگ دیده نمی شود.
بذرهای کینه ایی کاشته شده است که تا سال ها دامن مردم این منطقه را رها نخواهد کرد. و تو گویی ناف ما مردم خاورمیانه را با جنگ و ویرانی و کشتار بریده اند، و دارم باور می کنم که ما همان موجیم، که آرامش ما، عدم ماست؛ و کسی در هیاهوی این جنگ، ضجه مادران فرزند از دست داده، و صاحبان زندگی های ویران شده و... را نخواهد شنید، فریاد کسانی که زیر آوار این همه جنگ و جنایت در حال خفه شدن هستند را حتی امدادگران پرهیاهویی که از وحشت وسعت ویرانی و کشتار و جنایت، بی اختیار به این سو و آن سو می دوند نیز، نخواهند شنید، چه رسد به آنانی که کیلومترها آنطرف تر، هر روز منتظر خبر کشتاری عظیم تر، در این مناقشه بی پایانند، و میان اخبار به جستجو نشسته اند که بالاخره آخر کار این منازعه ی بین گلادیاتورها به کجا خواهد انجامید، و در این میان، این غرش گلوله هاست که شنیده می شود، و هر طرف که صدایی مهیب تر، از کشتار و جنایت و ویرانی ایجاد کند، چشم ها را به سوی خود بیشتر خیره خواهد کرد، و کف و هورای شدیدتری از سوی طرفداران خود دریافت می کند.
و این چنین است که در خلال بازی این جنگ بی پایان، فرایند و برنامه های توسعه و ساخت کشورمان دهه هاست که به مرور به کناری نهاده شد، و پولی برای عمران و آبادی و اداره عزتمندانه و زندگی با کرامت ایرانیان باقی نماند، و در بی پولی و فرار سرمایه های انسانی و مالی، تمام داشته های یک ملت، حتی منابع ذخیره شده در میلیون ها سال گذشته، آثار هنری و تاریخی اش، املاک و دارایی هایش، محیط زیست و دارایی های عمده اش و... به حراج های مخفیانه گذاشته می شود، تا این روزهای شوم بلکه سپری شوند،
و در این میان فشار همه جانبه بر مردم ایران هم هر لحظه اضافه می شود، و دست سردمداران کشور در جیب مردم خسارت دیده از یک جنگ بی پایان، در قالب مالیات هایی که هر روز دامنه اش گسترش می یابد، همواره هست، به خصوص افزایش افسار گسیخته تورم و گرانی که بواقع خراج و مالیاتی است که حاکمیت ها از مردم فقیر و غنی خود، علی السویه می گیرند، خراجی بیرحمانه که مدام دریافت می شود، و افزایش و گسترش می یابد، و همه این درآمدها در چاه ویل و سیری ناپذیر اداره میدانِ این جنگِ بی پایان سرازیر گشته و می شود، تا چهره فقر، و عدم توسعه ایران، هر روز واضح تر از گذشته، به همه جهانیان رخ نمایاند، و همه دلسوزان را انگشت به دهانِ له شدن، زیر آوار عقب ماندگی های غیر قابل جبران نگه دارد.
و در این جنگ های بر پا شده (یا به قول مرحوم مادرم خمیرهای دِقاچیده و آماده زدن به تنور داغ)، همیشه جوانان، پیران و میان سالانی هستند که به زور و یا به اختیار، راهی میادینی این چنین می شوند، که ریسک مرگ در بالاترین حد آن است، شکارگاه هایی که شما شکار دشمن، و دشمن شکار شماست، شکارگاهی برای سلاخی بهترین انسان که برای ایده خود می توانند از جان نیز بگذرند، نادره های دوران که در خون خود غلت می زنند و... آنچه امروز در جنگ اسراییل با فلسطینیان، لبنانی ها و... و در نبرد روسیه و اوکراین می بینیم، به واقع همین شکارگاهی است که انسان ها فراهم می کنند، و روزی چنین شکارگاهی بین ما و عراقی ها جریان داشت، صدها هزار کشته، نتیجه این نبردهای ظالمانه و خسارتباری است که دامن انسان را رها نمی کند. یاد و خاطره آن جانفشانی ها گرامی باد.
[1] - در سال ۱۳۵۸ تعداد ۸۴ مورد و در ۶ ماههٔ اول سال ۱۳۵۹ نیز ۵۵۲ مورد (جمعاً ۶۳۶ مورد) تجاوز مرزی از سوی عراق به خاک ایران انجام شد. که ۴۹۰ مورد از این تجاوزها از سوی وزارت امور خارجه وقت علیاکبر ولایتی با اسناد معتبر به سازمان ملل گزارش شد.