هفدهم دیماه 1403، هیمالیا [1] و یا بام دنیا سخت لرزید [2]، مثل تمام زلزله‌های ویرانگری که زندگی‌ها را نابود، و انسان‌ها را به کام مرگ می‌برد، و یا به داغ عزیزانش می نشاند؛ هیمالیا مرکز لرزش های بزرگی است که هر از گاهی تن این مردمِ بلند مرتبه نشین و صبور را می‌لرزاند. زلزله‌های چند سال اخیر در پاکستان، هند، نپال و اینک در تبت، از هیمالیا نشینان کشتارها کرده است.

در هیمالیا، حرکتی که در پوسته زمین، از میلیون ها سال قبل آغاز شده، هنوز به سمت شمال، به وجه محسوسی ادامه دارد، و ارتفاع چکادهای چند هزارمتری هیمالیا همچنان بلند و بلندتر می‌شود؛ و مردمانی که بر آن زندگی می‌کنند، بیقراری زمینِ زیرپای خود را، با آرامشی که در درون خود ایجاد می‌کنند، قابل تحمل می‌سازند، زندگی در هیمالیا‌ همواره با رنجی توان فرسا همراه بوده و هست، که شرایط زیست محیطی بر مردمانش تحمیل می‌کند، رنجی که از تولد تا مرگ، دغدغه ذهنی آنان است، مردمی که فلسفه فکری اشان بر تبیین و همزیستی با «رنج» [3] تعریف شده است، آنطور که بودای شان [4]، در تفکر پرسش‌گونه اش از روندهای جاری در جهان، زیر درختی که به بیداری‌اش منجر شد، پتانسیل رنج را در زندگی بشر شناخت، ریشه رنج را یافت، و با تفکر رهایی از رنج [5] بیدار شد.

بلندترین منطقه کره زمین، که سپیدی برف هایش، و تیزی اشعه های آفتابِ کوهستانی‌اش، چشم‌ِ مردمانش را رنج می‌دهد، و آنان را وادار می‌کند تا پلک ها را به هم آورند، و روزنه چشم به بیرون را تنگ کنند، و با تمرکز بیشتری نسبت به ما، به پیرامون خود بنگرند، شاید همین تمرکز است که باعث شده، تا حقیقت هستی را بیشتر از آنانی که با چشمانی باز می بینند، درک کرده و بیابند.

آنان در سرزمینی زندگی می‌کنند که تو گویی خورشیدِ این سرزمینِ شرقی، دِگر گونه آفریده شده است، و سوزش شعله‌های بلندش باعث می شود، مردم تنها از روزنه ایی میان دو پلکِ به هم آمده، راه خود را بپایند و بیابند، و فلسفه زندگی را دریابند، و اینچنین است که در طولانی مدت، چشم هایشان بادامی شده است، آنان در ناحیه جنوب و جنوب شرقی ایالت خراسان باستان ایرانِ تمدنی می زی‌اند، که خورشید در تابش خود در این منطقه باستانی ما هم، طوری‌ست که ایرانیان نیز، این شرقی ترین ایالت خود را، «خوَرآسان» می گفتند، یعنی سرزمین زایش خورشید.

مناطق متاثر از زلزله در هیمالیا با مردم خاص و افکاری منحصر به فرد

زلزله هفت ریشتریِ بزرگِ تبت، منطقه ایی را متاثر کرد که اکنون قلب خیزش بوداییان، و بودیسم جهانی است، مرام و منشی که در کوه‌های بلندِ حاشیه جنوبی هیمالیا به دنیا آمد، رشد کرد، و در جهان گسترش یافت، اما پیش از گسترش، خود را در این کوه‌های دور افتاده و سخت‌دسترس هیمالیا، از گزند رقیب و دشمنی سرسخت چون برهمنیسم هندوییِ، که بودیسم در واقعی اصلاحی بر آن بود، حفظ کرد، اما اکنون آنان از لاک دفاعی خود خارج شده اند و روحانیون بودایی از این منطقه، خود را به قاره های دوردست در اروپا و امریکا رسانده‌اند، و علاوه بر چیرگی فرهنگی و فکری بر مناطق بسیاری در قاره دیرپای آسیا، یکی از پیشروترین شیوه‌های تفکر و منش را در رویارویی با زندگی، در جهانِ تشنه ی معنا، رهبری می‌کنند، هر چه آنان، در هندوستان که زادگاه بودا است، غریب و عقب رانده شده اند، در آسیا، اروپا و به خصوص امریکا در حال جولان و حرکتند.

و معنایی را نمایندگی می‌کنند، که خود را از طریق انقلاب، جنگ، غازی‌گریِ برونگرایانه و... گسترش نمی دهد، بلکه از راه ایجاد صلحی درونی در وجود تک تک انسان‌های پیرو خود، و توسط خودشان پی گرفته و می گیرند، و سپس بروز اثرات درونی این خودسازی است که آنرا در معرض قضاوت جهانیان گذاشته، و دل‌ها را به خود متوجه می‌کند؛ درست بر عکس عملکرد اسلام، کمونیسم و... که یکی گسترش خود را از همان آغاز بَنا، بر نبردهای انقلابی، و یا ایجاد انقلابات بزرگ دنبال می‌کند، و دیگری که بسیاری از پیروانش به استفاده حداکثری از حربه جهاد و مبارزه ی سخت می اندیشند، و گسترش آن را به سرداران سپاهیانی می‌سپارند که در سرزمین‌های دیگران پیش تاخته، و وسعت‌گشایی می نمایند،

تا به زعم برخی، مالیات جزیه، یا زکات، و غنایم را به سرزمین‌های خلیفه نشین اسلامی سرازیر کنند، در حالی که چشم جهانیان از این تازش سریع، باز و گرد مانده، و در بهت و حیرت فرو می‌رود، مسلمانان روزی در جهان‌گشایی‌های خود، تا انتهای ایالت خراسان باستان ایران در نزدیکی‌های مغولستان در خاوران رساندند، و از این سو تا سرزمین‌های سرد و قطبی شمالی، و در باختر، تا دیوارهای اروپای غربی، و از این سو تا کرانه های اقیانوس اطلس، و در جنوب آن تا مرکز آفریقا تاختند، و پیش رفتند، تنها اسلامی که در جنوب شرق آسیا رواج دارد را سفیران تجاری و... از ایرانیان بدون تازش و لشکرکشی گسترش دادند، ورنه داستان و تاریخ جهاد و غازیگری سرداران اسلامی خواندنی و عبرت آموز است.

اما چه فایده، وقتی گَردِ سم اسبان تیزروِ آنان فرو نشست، بعد از پیروزی، و بدست آوردن چیرگی کامل، به خاطر عدم خودسازی، تقوا و پرهیزکاری درونی، به عدم سازش درونی مبتلا شدند، و از آن زمان تا کنون، نبردهای داخلی پرشماری برای تقسیم مناطق، بین مسلمانان و نحله های قومی، فکری، مذهبی و... آنان ادامه داشته و دارد، و سرزمین‌های اسلامی، به سان گوشتِ قربانی بین مسلمانان همواره رد و بدل شده و می شود، و آنان در پس هر پیروزی، همدیگر را منحرف، فتنه، خارج از دین و... خوانده، مال، جان و ناموس همدیگر را حلال کرده، از همدیگر به غارت بردند و به کنیزی فروختند،

و تو گویی بازی پایان ناپذیر «بزکشی» [6] همواره در این سرزمین ها جاری بوده است، که مردم و سرزمین های اسلامی، به سان لاش بزی، هر دم در دستانِ سواری قرار گرفت و می گیرد، که زودتر و قدرتمندتر از راه می رسید، و در فرصتی اندک، آن را از دیگری ربوده، و به سوی خزانه ی خود می تاخت، تا اگر موفق شد، آن را در تیول دارایی خود شامل نماید، تا بتواند آن را، از آنِ خود بداند و...، به سوریه امروز نگاه کنیم، تنها در چند دهه گذشته، چقدر دست به دست شده است، یک بار از آنِ داعشیان شد، یک بار ایران و روسیه آن را گرفتند، اکنون ترکیه، و فردا لابد از آنِ عربستان خواهند بود و...!

و این چنین شد که شعار «الله اکبر» رزمندگان اسلام، با بریدن سر دیگران عجین و همراه شد و...، و شنیدن این ذکر، مو را بر تن جهانیان سیخ کرد، و بدین ترتیب اسلام به دینی مخوف و مهاجم تبدیل شد، و مسلمانان بعنوان انسان هایی چالشی، انتحاری، درگیر در نبرد و خون و... در چشم جهانیان شکل گرفتند. سرمایه کشورهای مسلمان برای چیرگی بر همدیگر، همواره هزینه شد و می شود، و امروز ایرانیان نیز، شرایط قرار گرفتن در مسیر چنین بادهایی را حس می کنند، و نتایج طرح های توسعه طلبانه این‌چنینی را با پوست و خون خود لمس می کنند، که چنین تفکری چه بر سر مردمِ خود می آورد، و مردم زیر نظریه های توسعه طلبانه چطور دچار فقر، بیکاری، ورشکستگی، عقب ماندگی، سقوط اخلاقی، اجتماعی، فرهنگی و... می شوند، و این تنها بخشی از عوارض چنین تفکری است.

غژگاوها در حال حمل بار در هیمالیا

اما در مقابل، هیمالیا نشین‌ها هستند، که هنوز وسیله باربری آنها غَژگاو (یاک Yak) [7] است که بار زندگی مردمان هیمالیا را در مسیرهای سختِ کوه‌های بلند آن به دوش می‌کشد، و در خانه‌هایی ساخته از سنگ و گِل زندگی می‌کنند، و بزرگترین سازه‌های آنان معابدی است، که اهل معنا در آن درسِ رهایی از رنج می آموزند، نارنجی پوشانی که همواره لباس احرام بر تن دارند، و سرهای خود را همیشه تراشید نگه می‌دارند و...، و بزرگترین دغدغه سال‌های زندگی اشان، کشف و حسِ آرامشی درونی است، که از راه چیرگی بر نفسِ زیاده‌طلب بدست می آید، و در انتها در پی ساخت انسانی است که بر خود چیره شود، و بر تمایلات خود لگام زند، و نیروهای عصیانگر درونی‌ اش را به کنترل در آورد تمایلاتی که او را به تهاجم و تجاوز می خواند، بعد از این است که به فکر رفتن و کشف جهان دیگران می اُفتد و...

و اینان، وقتی به کشف جهان پیرامون خود نایل می شوند نیز، به دنبال ایجاد امپراتوری های متکی بر سلاح و قدرت نبوده و نیستند، و بلکه امپراتورهای خونریز را هم به آرامش، تامل، در خود نگریستن، رعایت حقوق دیگران، تفکر در کردار خود و... می‌کِشَند، آن سان که آشوکا [8]، یعنی خونریزترین حاکم سلسله موریایی ها را، به آرامترین و صلحجوترین انسان تبدیل کردند، از این رو سلاحی جز ریاضت و کنترل بر خود ندارند، و راه رهایی فردی را دنبال می‌کنند، و بیش از این که به فکرِ به بهشت بردن دیگران باشند، در فکر نجات خود از رذیلت های درونی خود، چون زیاده‌خواهی‌های دنیایی و...، که به رنج بیشتر انسان منجر می‌شود، هستند، و برای رهایی از چرخه زندگی‌های بیهوده اند و.. تلاشی پایان ناپذیر، و همیشگی، همراه با پرهیزکاری و مراقبه دائم دارند.

این است که بودا از جایی در نزدیکی‌های همین کشور نپال، که در این زلزله دیروز سخت لرزید، برخاست و تفکر او انقلابی فکری و اصلاحی علیه هندویسم بود، دینی که به دسمایه برهمنان و ارباب معابد تبدیل شده، و پنجه‌های خود را در زندگی و تن پیروانش فرو کرده، و به دین و مرامی تبدیل شده بود، که غرق در پرستش الهه‌های بیشمار گردید، و کار را به جایی رساندند، که بجای این که هندوئیسم و این دین و مرام، در خدمت انسان و زندگی او باشد، انسان و زندگی او را در پای این خدایان و این مرام و مسلک، توسط ارباب معابد، و برهمنان فرصت‌طلب و زیاده خواه و... قربانی می کردند، و انسان را در رنج و دردی بسیار غرق کرده بودند و...

بودیسم اکنون بسیاری از مناطق آسیای شرقی، جنوبی و جنوب شرق را در بر گرفته است، اما بوداییان داعیه‌دار حکومت بر مناطق تحت چیرگی خود نیستند، اما فارغ از اشتباهاتی که داشته و دارند، آن مناطق را به سلطه فرهنگ و رفتار خود در آورده اند، این است که دنیای غرب در مقابل بودیسم احساس خطر نمی‌کند، و بودیسم مقام مهمی در رشد و توسعه در بازار معنا، در جهان غرب را بدست آورده است، و غرب تصمیمی برای توقف آن راا ندارد، و بدان آغوش باز کرده است. [9]

مانک های بودایی در حال مراقبه دسته جمعی در یک مکان مذهبی

 اما روش مبتنی بر تهاجم، انقلاب و سیطره با قدرت سلاح و طغیان فیزیکی، توسط متفکران دیگری در بازار تفکر جهانی، از جمله کمونیسم، اسلام و... باعث شده است که جهان به مقاومت منفی روی آورد، و غربی که آغوش خود را به سوی بودیسم شرقی باز کرده است، گارد دفاعی گرفته، و به ستیز و مقابله با اسلام و کمونیسم روی آورد. و در یک فقره اقدام تدافعی، تنها با کاشتن درختی با میوه هایی بسیار تلخ، همچون موجودیت اسراییل، با سکانداری فاشیست های خونخوار و ظالم و متجاوزی به نام صهیونیسم، کل خاورمیانه را به قتلگاه مسلمانان و سرداران پرشور آن در کشورهای اسلامی تبدیل کرده است.

و تنها از سال 1947 تا کنون، در ابتدا لیگ کشورهای عربی، در مقابل صهیونیسم زانو زدند، و بسیار تضعیف شدند، و در آخرین پروژه، ج.ا.ایران نیز با کل امکانات داخلی و خارجی اش، که اسراییل را در دایره آتش خود، از چند طرف گرفتار و محاصره کرده بود را، در پای این درخت، بر زمین زدند و سر بریدند، و با کنار رفتن این جدیدترین رجزخوان بزرگ اسلامی، علیه این پروژه غربی در خاورمیانه، و بعد از شکست در سوریه، زمزمه هایی برای رویارویی آینده ترکیه با این تله غربی شنیده می‌شود، که محور ترکیه – قطر (اخوال مسلمین) نیز، قربانی بعدی آنان در جهان اسلام، در مقابل پروژه صهیونیسم خواهند بود، تا کل سرمایه های داخلی و خارجی کشورهای اسلامی، خود را یک به یک در مقابل این قمار تکراری، ببازند و از صحنه خارج شوند.

امروز وقتی به خانه های ویران شده در اثر زلزله مهیب نزدیک به هفت ریشتری، در قلب بودیسم، در هیمالیا نگاه می کنی، باورت نمی شود که چه کسانی با چه پتانسیل مالی، نظامی، امکاناتی، تمدنی و... در حال فتح مغزها در دنیای تشنه معنا در جهان هستند، مردمی نادار، که کل زندگی آنان خانه هایی گلی – سنگی است که در سخت ترین آب و هوا و شرایط زندگی می کنند، اما در مقابل مسلمانان با دارا بودن ثروت های افسانه ایی و سرزمین های حاصلخیز، درگیر همدیگرند، و رهبران شان که همه داعیه‌دار رهبری جهان اسلام هستند، در ابتدای هر خیزش فکری، به تقویت قدرت خود، به هر طریق و وسیله ی ممکن می اندیشند، تا چیرگی یافته، بر کشورهای اسلامی دیگر مسلط شوند، و سپس سلطه فیزیکی خود را به خارج از آن گسترش دهند، اما آن رهبر بودایی، مثل مردمش، از خود شروع می کند و با خودسازی ایی که هیچگاه پایان نمی‌یابد، دنیا را به سیطره رفتار و تفکر خود در آورده است.

این است که در مقابل تمام جان هایی که این روزها در سرمای چند درجه زیر صفر هیمالیا از دست رفتند، و اکنون زیر آوار خفته اند، ادای احترام می کنم، برای بازماندگانشان آرامش آرزو دارم، چرا که آنان مردمی اند که خودسازی وجه همت‌شان از تولد تا مرگ است، تفکر و دست‌شان در فکر چیرگی بر خود است، تا سیطره بر دیگران؛ و در حالی که به خودسازی مشغولند، نگاه و تحسین دیگران را به خود جلب می کنند، و گسترش می یابند.

مردمی که در مرام و مسلک خود خدایی ندارند [10]، اما از هر خداترس و خداپرستی، خود را در جهان بی ضررتر نشان داده‌اند، و دنیا در کنارشان احساس آرامش می‌کند، پیام آورشان معجزه ایی [11] ندارد، اما معجزه‌وار انسان ها را به انسانیت و خودسازی، و درون‌سازی سوق می دهد، آنچنان معنی عمیقی در گفتار ساده اوست، که دنیا اعتماد کرده و آغوش بدان ها باز کرده است.

نمایی از شهر له، در شمال هند در هیمالیا، منطقه ایی بودایی نشین

[1] - رشته‌کوه هیمالیا  به سانسکریت  हिमाल مرتفع‌ترین رشته‌کوه جهان که به بام دنیا مشهور است. این رشته‌کوه، خط جداکنندهٔ شبه‌قارهٔ هند از فلات تبت است. نام هیمالیا به معنی «برفستان» است. بلندترین قلهٔ جهان، اورست با ارتفاع ۸۸۴۸ متر در این رشته‌کوه قرار دارد و بخشی از کشورهای، پاکستان، هند، نپال، چین (تبت)، بوتان در آن قرار دارد. 

[2] - هیجدهم دیماه 1403 بر اساس داده‌های سازمان زمین‌شناسی آمریکا، زلزله‌ ایی به بزرگی ۶.۸ در عمق ۱۰ کیلومتری سطح زمین، حوالی ساعت ۹ صبح به وقت محلی شهر «شیگاتسه» در تبتِ چین را لرزاند. کشور نپال در همسایگی آن، و بخش‌هایی از هند نیز این زلزله را احساس کرده‌اند. زمین لرزه‌ها در این منطقه که بر روی یک خط گسل عمده زمین شناسی قرار دارد، رایج است. شیگاتسه یکی از مقدس‌ترین شهرهای تبت به حساب می آید.

[3] - چهار حقیقت شریف یا چهار حقیقت آریایی را آموزه اصلی سنت بودایی دانسته‌اند که قالبی مفهومی برای تمامی اندیشه‌های بودایی به‌دست می‌دهد. این چهار اصل، سرشت رنج  (دوکه dukkha)، علت آن، توقف رنج، و راهی که به گسست از رنج می‌انجامد را توضیح می‌دهند. بودا می‌گوید: «زائیده شدن، پیری، بیماری، مرگ، اندوه، زاری و درد، پریشانی و ناامیدی، نرسیدن به آنچه شخص دوست می‌دارد رنج هستند.» ویژگی رنج، یکی از سه نشانه هستی است. دوکَه، نه تنها بر رنج به معنای احساس‌های ناخوشایند دلالت دارد، بلکه اشاره است به هر چیزی، چه مادی و چه روانی، که مشروط است، و دستخوش پیدایش و از میان رفتن است، و شامل پنج انبوهه است، و حالت رهایی نیست. پس هر لذت معرفتی رنج است زیرا دستخوش پایان‌یافتگی است. دلیل رنج دیدن، تمایلات نفسانی است. دوُکه به دلیل میل و تشنگی پیدا می‌شود.

[4] - بودا बुद्ध "فردِ بیدار" به معنی «بیدار شده» است و به فردِ «روشنیده» یا بودی گفته می‌شود گرچه از آن بیشتر برای اشاره به سیدارتا گوتاما بودا، بنیان‌گذار دینی ان آرتین نیبودایی استفاده می‌شود. در بسیاری از منابع وقتی صحبت از «بودا» می‌شود منظور همان «گوتاما بودا» بنیانگذار مذهب بودایی است و همین به این باور غلط که منظور از لفظ «بودا» تنها همان «گوتاما بودا» است دامن زده‌است اما به باور بوداییان بسیاری دیگر نیز به «مقام بودایی» رسیده‌اند. بر پایه پژوهش‌هایی توسط راناجیت پال، بودا از شاهزادگان ایرانی‌تبار و معاصر مهاویرا بوده‌است. در حقیقت «بودا» یک لقب است به معنی فرد «روشنفکر» یا به عبارتی «فردی که درک بالایی دارد».

[5] - بریدن از رنج‌ها با بریدن از تمایلات نفسانی دست‌یافتنی است و این حقیقت سوم می‌گوید که هر انسان توان بریدن از رنج‌ها را در خود دارد. گسست از رنج‌ها را در آیین بودا، روشنایی، بیداری، و خاموشی نیروانا شعله رنج نیز می‌گویند. برای رسیدن به این حالت، انسان باید درک کند که راه رسیدن به خوشبختی راستین، از طریق دنبال کردن تمایلات و تشنگی‌ها میسر نمی‌شود بلکه با پذیرش واقعیت خود و گسست از تشنگی‌ها به‌دست می‌آید.

[6] - بُزکَشی (کشیدن بز) یک بازی سنتی گروهی است که سوار بر اسب انجام می‌شود. شیوهٔ انجام بازی به این صورت است که عده‌ای اسب سوار برای جابجا کردن لاشه یک بز یا گوساله تازه ذبح شده با هم به رقابت می‌پردازند. سوارکاران باید لاشه بز را در حین سوارکاری از روی زمین برداشته و آن را با پیشی گرفتن از رقبا در محل مشخصی که معمولاً یک دایره علامت‌گذاری شده در زمین بازی است بر زمین بگذارند.

[7] - گونه‌ای گاوسان موبلند است که دمی مانند اسب دارد و در مناطق افغانستان، هیمالیا، فلات تبت و مغولستان زندگی می‌کند. بیشتر غژگاوها به صورت اهلی در میان مردم زندگی می‌کنند ولی گروه کوچکی غژگاو وحشی نیز در طبیعت وجود دارد.

[8] - آشوکا که سلطنتش بین ۲۶۸ تا ۲۳۲ پیش از میلاد بود، پیرامون دو سده و نیم پس از بودا و شاهی از دودمان موریا بود که به کیش بودایی درآمد و به آموزه‌های بودایی باورِ راستین یافت و همهٔ زندگی خود را وقف تحققِ عملیِ اصول آن نمود. گرچه قبل از ایمان آوردن به بودا پادشاهی خونریز و مستبد بود. موریاها به احتمال زیاد از تبار عرب‌ها بودند که از شمال به هند درآمدند. وی پسر بیندوساره از شاهان موریایی بود و بر بیشتر شبه قاره هندوستان از بخش‌هایی از افغانستان امروزی گرفته تا میسوره در دوردست‌های بنگال و تا جنوب گوآی کنونی فرمان راند. 

[9] - آیین بودایی، چهارمین دین فراگیر جهان است؛ که بیش از ۵۰۰ میلیون نفر از جمعیت جهان از آن پیروی می‌کنند. 

[10] - در دین بودایی خدایی پرستیده نمی شود

[11] - بیشتر پیامبران در ادیان مختلف، به خصوص ادیان ابراهیمی را با اقدامات خارق العاده ایی به نام معجزه، همراه می دانند که آنان با نشان دادن این معجزات، مردم را مجاب به پذیرش پیام خود می کنند.

ایزدا!

کاش درونم را خانه ی خاص خود می ساختی، و اجازه نمی دادی کسی یا چیزی غیر از تو، حتی خودم، در آن، بیجا، جای گیرد، و آن را از آنِ خود سازد، و یا به سیطره ی خود در آورَد، و به خود مشغول دارد؛ تو مرا فرا می گرفتی؛ چه کسی، و یا چه چیزی بهتر از تو؟ اما چه کنم که انسان آفریده شدم، نه به سان فرشتگان که به تو بسیار نزدیک‌ترند؛ گرچه آنان نیز به صورت مطلق از تو نیستند، داستان خلقت، در کتب ادیان ابراهیمی، چنین حکایتی را نشان نمی دهد، حتی قلب آنان هم، مطلق وجود تو نیست، چه رسد به انسانی چون من، که حداقل نیمی از وجودم، مادیت است.

فرشتگانی که از نورند، نوری که از وجود توست، این چنین در سیطره تو نبوده و نیستند، حتی کسانی از بین آنان، چون ابلیس، با تو ساز دوگانه نیز زدند، چه رسد انسانی چون من، که تنها دمیدن قطره ایی از روح و یا نور تو بود، که مرا از مادیت محض، جدا ساخت.

پروردگارا!

میان پایین و بالا معلقم کردی، در این میانه، در آشوبی بزرگ رها شدم، تا پاندول وار در آمد و شدی دردناک همیشه معلق باشم، و روندهایی را ببینم، که جان، خُلق و بنیادهایم را می فرساید و می لرزاند، گاه تصور حکمت تو هم، با من معلق می شود، گاه حتی تو را غایب می بینم، تو گویی که به سان خواب رفته ایی مانی، که حتی از حال روز موجودی که بهترینِ خلق عالمش نامیدی، و برای ایجادش به خود آفرین گفتی نیز، غافل، یا غفلت زده ایی.

اورمزدا!

به حال و روز جهان و جهانیان در این روزها نگاهی بینداز، خواهی دید که دنیا در جشن میلاد سالروز تولد «روح تو»، مسیح، در شادیِ غم انگیزی غرق است، چرا؟ چون سال تحویل شده، و از سالی پر از کشتار، جنایت و جنگ، دنیا به سالی جدید، نقل مکان کرده است، سالی که معلوم نیست و نخواهد بود، که چنین، و یا حتی بدتر از این نباشد! و دورنمایی در حرکت پاندول وار، میان جنگ ها، جنایات و کشتارهای بیشتر، و صلحی که به مویی بند است، در پیش دارند.

خدایا!

در این میانه آتش، بسیاری تو را غایب از تاثیرگذاری در دنیا می بینند، از این رو، به رغم اینکه برخی خود را به تو سپرده، و یا خود را تمام تو می بینند، و برای تو، و به اسم تو، کشتار، جنایت و جنگ، یا صلح می کنند؛ برخی هم، از تو رها شده، وجودت را به فراموشی سپرده، و درمان دردهای دنیایی خود را، به دست پنجه عقل بشری سپرده اند، و امید دارند، بدون نظر داشت به آسمانی چنین بی خیال، راه صلح و زندگی انسانی، و با کرامت را بیابند و برای خود رقم زنند.

ایزدا! خودی نشان ده. 

خون، ناپاکی ست!

جایِ پاکی نمانده است، کجا سجده کنم؟!

 

خاک، آلوده به خون است، خونِ انسان!  

خاکی از پهنه ی خون، بُرون نمانده است، کجا سجده کنم!

 

افقم به رنگ خون شد، خونِ انسان،

من بر این افق چرا، وَز چه تو را سجده کنم؟!

 

همه در انجمنِ خون، به نوعی بر خون،

اعتنایی نَبودَ ست، چرا سجده کنم!

 

نه وفایی، بر این حرمتِ بی چون مانده ست،

نه کسی زَنَد توقف! کِه را سجده کنم!

 

گویند بشویید زمین را با خون!

کی مباح است، بدین شستنُ، کی پاکی با خون؟!

 

صبح و شامم بدین سازِ شُستن ها رفت،

زندگی نشد کِه ماند، حرمت ها رفت،

 

زین همه آتش و خون، نه خَلق ماندُ نی خُلق،

تو بدین شُستن و کُشتن بُگذر، ای چون،

 

وصله ی کارِ تو شد، تنِ رنجورِ انسان!

نَبُود وصله به کارت، تنِ این انسان!

 

دست بردار تو از تجارتِ خون، ای چون!

بزن این سازِ مدارا، وَ دست بَردار از خون،

پی کُن این اسبِ سرکش،

بُگذر از خون،

عصرِ بی پناهی انسان را تو گویی پایانی نیست،

رها شده در میانِ کشاکش بین امر خدا و خلق،

که نه امر خدا ماند، و نه امر خلق به سامان رسید!

در این کشمکش، خلق را قربانی خدا، و خدا را قربانی خود کردند،

میان ابتدا به عدالت و یا آزادی، دعوایی از نوع زرگری آن را آغازیدند، و در پس این جدال، عدالت را فدای آزادی، و آزادی را فدای عدالت کردند، و هر دو را از انسان ستانند.

همواره آزادی فدا شد، در حالی که انسانِ بدون آزادی، همان برده ایست که به بند در آمدنش را خود به چشم خود می بیند و میان درد ردِ بندها غلت می خورد، چون گرفتار آمدگان میان دندان های تیز و بُرنده درندگان، درد و اسارت را توامان حس می کند.

قداره بندان تاریخ ظلم، حاکمیت خداوند بر انسان را بهانه و مجوز سلطه انسان بر انسانی دیگر کردند،

لزوم حاکمیت امر خدا، توجیه گر و مجوزسازِ سلطه ی امرِ انسانی بر انسان های دیگر شد،

آقایی و سروری خداوند بر انسان، بهانه ای شد تا انسان هایی خود را بر جایگاه خداوند در زمین نشانده، و به آقایی و سروری بر انسان های دیگر دست یابند.

بندگی خداوند بهانه ایی برای به بند کشیدن انسان آزاد و مختار، توسط انسانی دیگر گردید، و انسان را زیر سلطه ی نفس زیاده خواهِ انسانی قرار داد که برای رسیدن به هدفی ناپاک، هزار پاکی را زیر سمِ اسبِ چموشِ خدعه و نیرنگ، له کرد،

کثیف ترین صحنه های بندگی و بردگی انسان در برابر انسان، در سایه بهانه ی بندگی خدا، برای انسان رقم خورد، توده های عظیم انسانی بر این بند بزرگ گرفتار آمدند، و جمعی به قداست بندهای خود به نیایشی باور نکردنی مشغول شدند.

انسان فدای آرمان هایی شد، که باید رهایی و راحت جان برایش به ارمغان می آوردند،

وسیله و ریسمان نجات، خود به بند و زندانی مخوف برای ماندن و مرداب شدن انسان تبدیل شد،

راه و مسیر رفتن به سوی مقصد، خود به گرفتاری برای نرفتن، و بندی برای ماندن و ضایع شدن تبدیل گردید.

انسانی که حفظ کرامتش در این دنیای مملو از اختیار، وجهه همت هر پیام آوری از سوی آسمان و زمین بود، به شدیدترین وجه به زنجیرهایی مرئی و نامرئی کشیده، و بی کرامت و بی حرمت شد.

داستان غم انگیز انسانِ به دام افتاده در کمند خدعه و نیرنگ، بی هیچ روضه خوانی، اشک را از چشمان هر صاحبِ گوش و چشمی، و یا هر خدای بینا و شنونده ایی جاری می کند. 

انسان در میانه ی راه خود تا مقصد، طعمه ی طمعِ بهره کشی دغلکارانی از اهل خدعه و نیرنگ گردید.

روضه ی عصر بی پناهی و رها شدگی انسان را، اگر بر سنگ بخوانی، او نیز به رغم دل سنگینش، زار زار بر حال موجودی خواهد گریست که می باید اشرف مخلوقات باشد، و اما حال در کمند اهل خدعه و نیرنگ، میان لوچ های کثافتِ بردگی و بندگی انسان و نیرنگ و خدعه او دست و پا می زند. 

صفحه1 از2

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در تو را به شب چگونه بجویم در این...
???????????? از بهلول پرسیدند در قبرستان چه میکني؟ گفت: با جمعے نشسته ام که آزار نميرسانند حسادت ن...
- یک نظز اضافه کرد در پایان سال خشن و جنایتبار 2024،...
چماق ترامپ علیه نتانیاهو! اعلام آتش‌بس بین اسرائیل و حماس در نوار غزه بسیار نزدیک به نظر می‌رسد. ...