کشتار ایرانیان توسط ایرانیان، شهید رضا قنبری به روایت عکس ها
  •  

24 شهریور 1400
Author :  

 

نیک که به تاریخ غمبار ایران تمدنیِ بزرگ، و یا همین قطعه بر نقشه بازمانده از تجاوزها و تجزیه های بیشمار، که بنگیرم، خواهیم دید که بسیاری از برجسته ترین های خود را، ما ایرانیان، خود کشته ایم، قتل و کشتارهایی که بسیاری از آن، قابل پیشگیری بودند، اگر در راهبری راهبران این مردم، و این سرزمین، کمی تدبیر بیشتر، و یا مایه ایی از تعقل و تحمل و رواداری بیشتر به میان می آمد، آنگاه تاوان این همه خون از خود، بر گردن خود ما ایرانیان سنگینی نمی کرد؛

تعجب برانگیز است، که بسیاری از پیشگامان، پیشقراولان و پیشروان تفکر، علم، شجاعت، حرکت، مبارزه و... ما را دشمن خارجی از بین نبرد (همچون همین دانشمندان هسته ایی ما که اخیرا ترور شدند، و می شوند)، بلکه افرادی از خود ما، آنان را کشتار کردند، چه در جنگ های خانگی، چه در اختلافات برای کسب و توسعه قدرت، چه در اختلافات در تفاوت عقیده ها و مکاتب فکری، چه در نافهمی ها و سو تفاهم ها، چه در تمامیت خواهی ها و دیکتاتور منشی ها، چه ناشی از میدان داری پنهان و پوشیده بیگانه در میان ما و...

سربازان، سیاستمداران، نخبگان، مبارزان راه آزادی، مصلحین، پیگیری کنندگان حقوق مردم، پاسداران امنیت و بقای مردم و کشور، مرزداران مرزهای عقاید گوناگون و... آنقدر از این انواع، از خود کشته ایم که حساب خسارت بسیارش، با کرام الکاتبین است، و از دست انسان بر نمی آید که به محاسبه زیان بزرگی که از قبال این کشتارهای بیشمار، نصیب این مردم محاصره شده، در میان توفان های بلا، گردید را، نگه دارد.

شک نباید کرد که تاریخ این کشور، مملو از کشتارهای بسیار از این نوع است، مانی [1] این پیامبر راستیگر تاریخ ایران که خود را پیام آوری از ناحیه فرشتگان آسمان معرفی کرده و می دانست، را همانگونه که مسیح را روحانیون یهود، طعمه کشتار سربازان روم کردند، مانی ما را نیز، ائتلافی بین روحانیون زرتشتی، با قدرت شاهی ایران، طعمه مرگی زود هنگام کرد، تا ایران را به داغ پیامبری ایرانی، که توسط ایرانیان کشته شد، بنشاند؛

مزدک [2] فرزند بامداد، از اولین انقلابیون ثبت شده در تاریخ این ملت است، که برای اصلاح امور این مردم، پای به میدان خطیر مبارزه نهاد، و بعدها به همراه مزکیان، کسانی از خود ما، او را طعمه یک صحنه خدعه و تزویر کردند، که توسط مغزهای معیوب سیاست پیشگان خود ما ایرانیان، چیده شده بود، تا قتل عام شوند و حرکت شان در نطفه خفه گردد؛ اسماعیلیان [3] را نیز، سیاستمدار و عالم دین خود ما، یعنی خواجه خواجگان، جناب نظام الملک توسی، طعمه هلاکوخان مغول کرد؛

سلسله های اهل سنت ایرانی، به نمایندگی و بر اساس بیعتی که با خلفای بر تخت دین و دنیا نشسته عباسی در بغداد داشتند، از علویان و ایرانیان دیگر در ادیان گوناگون، به تعداد زیاد کشتند، تا در دعوای بین شعبه های بزرگ قبیله قریش، که اینک بر بازمانده از سرزمین دو امپراتوری بزرگ، حکومت می کردند، طرف خاندانی از قریشیان را بگیرند که در بغداد بر کرسی قدرت نشسته بودند؛ شیعیان نیز چون به حکومت در سلسله صفوی دست یافتند، از اهل سنت ایرانی بسیار کشتند؛

این افشین سردار بزرگ ایرانی بود، که برادر مبارز دیگر ایرانی خود، جناب بابک خرم الدین را به دهانه دام خدعه و تزویر خلیفه بغداد کشاند، تا به وضعی اسفناک او و اهلش طعمه قتل شوند؛ روزگاری بهایی کشی در این کشور خانمان بسیاری از ایرانیان را بر باد داد؛ امیرکبیر را بیگانگان در حمام فین کاشان رگ نزدند، بلکه عمال گوش به فرمان مادر شاه قجری، که از قضا او نیز خود مادر همسر امیر بود، به همراه ناصر الدین که امیر کبیر معلم و بزرگ او از کودکی تا به قدرت رسیدن تلقی می شد، در حمام فین کاشان رگ زدند؛

عین القضات همدانی، که خود یکی از دانشمندان و نخبگان اهل فهم ایران بود را در سنین جوانی، در حالی که تازه گل دانش در روان و اندیشه او مثل خورشید طلوع کرده بود را، به خاطر این که برخی افکارش را نمی پسندیدند و البته در حدی نبودند که بفهمند که او چه می گوید، حکم به کفر او دادند و مرتدش خواندند و او را به طرز فجیهی در همین شهر همدان، ما خودمان کشتیم، بگذریم از بسیاری از دانشمندان و نخبگان دیگر ایران که توسط بیگانگان به همین طریق کشته شدند و یا مثل ملا صداری شیرازی آن فیلسفوف بزرگ تا مرگ پیش رفت ولی تا آخر عمر آواره بود و...

دکتر محمد مصدق را انگلیسی ها و امریکایی ها در حصر نکردند، بلکه کسانی او را به گوشه تنهایی محکوم کردند، تا حتی جنازه اش هم بعد از سال ها عزلت نشینی غریبانه از حصرگاهش بیرون نیاید، و همانجا دفن شود، که از حاصل کار این رهبر ملی، در مقابل سلطه بیگانگان بر منابع کشور، بیش از همه منتفع شدند، و دلارهای نفتی ملی کردن نفت ایران توسط او را، در مقاصد خود بعدها به نحو احسن استفاده کردند.

و چون به تاریخ این انقلاب خونبار 57 هم بنگری، ماشین کشتارها، پیش، حین و پس از آن، هرگز به دلایلی که خواه آن را درست بدانیم و خواه نادرست، از حرکت نایستاد و همواره در حال کشتن از هم بودیم و هستیم؛ بعنوان مثال "مرصاد" و یا "فروغ جاویدان" نام دو عملیات جنگی نیست، بلکه نام یک عملیات است، که ما ایرانیان و البته انقلابیون همسنگر سابق، در دو سوی یک حایل آتش، رو در روی هم ایستادیم و از هم، هرچه توانستیم کشتیم، و هر دو طرف بر این کشتارها افتخار کرده، و غریو شادی از کشتن هم سر دادیم.

چقدر دردناک است، آنانکه روزگاری همسنگر مبارزه با استبداد و حاکمیت موروثی و فردی شاهنشاهی بودند، اکنون در مقابل هم، بعد از پیروزی، از هم می کشتیم، شهید سرهنگ صیاد شیرازی و سردار محسن رضایی، از این سو، و در طرف دیگر مسعود رجوی و مریم قجر اضدانلو، روزگاری دوشادوش هم، در مجموعه های مبارزین مسلمان، مقابل استبداد شاهی مبارزه می کردند، اما در روز مرصاد، آنان در مقابل هم صف کشیده بودند، تا به قدر توان و لجستیکی که دارند، از هم بکشند.

اما بدبختانه آنانی که در آن روزهای پایانی جنگ، از سرزمین مسخَّر شده توسط دشمن خارجی، و همسو و همجهت با او، به سوی ایران سرازیر شده بودند، و خود را مجاهد در راه خلق می دانستند، فرزندانی از همین مردم، و همین مرز و بوم، و البته که از ما بودند، که روزگاری در زمان انقلاب دوشادوش هم مبارزه کردیم، و آن را به پیروزی رساندیم، و اکنون آنان سهم قابل قبولی از غنیمت انقلاب و پیروزی، نداشته، و به دامن دشمن این آب و خاک، پناه برده، تا به استیفای حق خود، از این سو نشستگان بر سریر قدرت اقدام کنند،

و صد افسوس که در این میان کشته های این میدان سربازان پاکباخته در راه حفظ تمامیت ارضی کشور، همچون رضا قنبری، رضا نادری و... بودند، سربازان جان برکفی که برای سال های متمادی مقابل حمله سربازان رژیم بعث صدامی ایستادند، تا قطعه ایی از خاک این کشور جدا نشود، و اکنون در آخرین روزهای جنگ، پایان این همه کشتار را نمی دیدند، آنان به دست ایرانیانی از خودی ما، در آخرین روزهای جنگ کشتار شدند.

چقدر تاریخ ایران و این مرز و بومِ مبتلا، غمناک است ، چقدر صحنه های کشتار ما، توسط خود ما، در این تاریخ بلند، بسیار است، کشور و تمدنی بزرگ، اما راهبرانی کوچک مغز، و اهدافی حقیر، همواره باعث شد، ما بسیار از هم کشتار کردیم. این همه، از هم کشتن ها، که بسیاری از آنان ناشی از هوای نفس، و قدرت طلبی انسان های کوچکی بود، که شایسته راهبری مردمان در تمدنی کهن زیسته را نداشتند، و در پهنه این تمدن بزرگ صحنه های کشتار از خود ما، را فراهم کردند.

شهید رضا قنبری اگرچه بارها در طول سال های حضور در صحنه دفاع و جنگ، مجروح گردید، اما دشمن خارجی هرگز نتوانست او را از پای در آورد، و از صحنه جنگ خارج نماید، و این فرزندانی از همین آب و خاک، و شاید همشهری های خود او بودند، که او را از بعد از زنده ماندن از صحنه های بسیاری در جنگ، همچون عملیات های والفجر 4، محرم، بدر، خیبر، والفجر 8، کربلای 4، کربلای 5، نصر 8، بیت المقدس 2، بیت المقدس 6 و... در نهایت در عملیات مرصاد توسط ایرانی ها شهید شد، هینطور رضا نادری که هر دو رضا بودند و هر دو یک پایان بر این زندگی دردناک را تجربه کردند.

چه باید کرد تا ایران شاهد چنین رویارویی هایی با خود نباشد؟! به نظر می رسد که در تربیت ایرانی باید تجدید نظر نمود، ما ایرانیان باید طوری فرزندان مان را تربیت کنیم که، "حد خون" نگه دارند، و در کثرت تفکر و... تا هرجا که از مخالفت و... پیش رفتند، از این دیگر پا پیشتر نگذارند، این همه از هم، به این راحتی نکشیم، چه دین و آیینی نیاز داریم که حرمت خون در آن آنقدر افزایش یابد، که فرزندان ایران، قاتل شدن را آنقدر در وجدان و اخلاق و دین خود جرم بشمارند، که به این راحتی قصاب این و آن، در کشتن این و آن از ایرانیان تا حد امکان نشوند؟! باید در تربیت ایرانی، راهی جست تا مبارزه را به رسمیت شناخت، و حد و حدودی برایش نگذاشت، اما به حد خون ریزی که رسید، دست نگه داشته، و حرمت خون همدیگر را داشته باشیم. حتی اگر دشمنان سرسخت همدیگر شدیم، اجازه ندهیم، دست هیچکدام مان به خون همدیگر آلوده شود، اگر دنیا از صلح و آتش بس می گوید، به نظر می رسد ما ایرانیان نیاز به "خون بس" داریم، تا چرخه نخبه کشی توسط خود ما، از میان ما ایرانیان رخت بربندد، یک جایی در تاریخ ایران باید به خون و خونریزی داخلی، حداقل مهر ختم زده شود، و این میسر نمی شود، الا این که مردم ایران، تنفر خود را از قصاب های زندگی انسان ها اعلام دارند تا هیچ ایرانی از ترس این تنفر، نظری به سمت کشتن مخالف و مخالفین خود نبرد.

در مورد شهید رضا قنبری بارها نوشته ام، او الگویی زیبا از رزمندگان کم سن و سال، اما نخبه جنگ بود، نیروهای زیادی را برای دانستن فنون جنگیدن، آموزش داد، و فرماندهی جدی، و بسیار کوشا و در عین حال دقیق بودند، و به حتم اگر بودند، گرچه زجر می کشید، که کار ما به اینجا رسیده است، اما نمی نشست تا عده ایی به غارت و چپاول کشور مشغول شوند، او در دنیای خود بسیار آزادمرد بود، از وقتی که پایش به جنگ کشیده شد، یا در جبهه بود، و یا دوره ریکاوری را طی می کرد، تا از عوارض مجروحیت های ناشی از شرکت در عملیات ها، خلاص شود و به جبهه باز گردد و...

در این آدرس ها به صورت اشاره، کلی و جزعی اشاره ایی به این شهید داشته ام :

اما شهید رضا قنبری در آینه تصاویری که از او به جای ماند است :

 

Click to enlarge image Ghanbari (1).PNG

شهید رضا قنبری در سایت سه هزار شهید استان سمنان

[1] - مانی، (زاده ۱۴ آوریل ۲۱۶ م– درگذشته ۲ مارس ۲۷۴ م)، فیلسوف، شاعر، نویسنده، پزشک، نگارگر بنیانگذار و پیام‌آور آیین مانوی است. او از پدر و مادر ایرانی منسوب به بزرگان اشکانی در نزدیکی تیسفون که در ایالت آسورستان قرار داشت که بخشی از شاهنشاهی اشکانی بود، زاده شد. او آیینی را بنیان نهاد که دیرهنگامی در سرزمین‌هایی از چین تا اروپا پیروان فراوانی داشت. برادران شاپور یکم او را پشتیبانی کردند و شاپور به او اجازهٔ تبلیغ دینش را داد. اما گرفتار خشم موبدان زردشتی دربار ساسانی شد و سرانجام در زمان بهرام یکم زندانی گشت و درگذشت. مانی خود را مانند بودا و عیسی فرستاده خدا معرفی می‌کرد، برای تکمیل آموزه‌هایی که پیشینیان آورده بودند دینی نو و همگانی را تبلیغ می‌نمود که مانند مسیحیت در آن به روی آدمیان از هر نژاد و با هر وضع، باز بود. باورهای آن از آیین‌های بابلی و ایرانی سیراب شده بود و از دین‌های بودایی و مسیحیت اثر پذیرفته بود. پیروان مانی او را با القابی چون فرستاده روشنی، بغ راستیگر، سرور نجاتبخش، بودای روشنی و فارقلیط زمان می‌خواندند.

[2] - مَزْدَک پسر بامداد یا مزدک بامدادان اصلاح‌گر اجتماعی و کنشگر مذهبیِ ایرانی در عصر شاهنشاهی ساسانی بود. وی در دوره پادشاهی قباد یکم ساسانی فرقه‌ای مذهبی بنیان نهاد و به تبلیغ آن پرداخت. مروج آیینی بود که تحت تأثیر باورهای مانی به‌ویژه باور «بوندوس» یا «زرتشت خورگان» قرار داشت؛ اوضاع ایرانشهر در زمان ترویج آیین مزدک بسیار نابسامان بود، و این کشور با بحران‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی فراوانی دست‌وپنجه نرم می‌کرد. پیش از ظهور مزدک، قدرت شاه در مقابل قدرت طبقه اشراف، روحانیون و صاحبان قدرت رو به افول گذارده بود. در برابر، قباد به حمایت از مزدکیان به‌منظور کاستن از قدرت اشراف و روحانیون دست یازید. این امر باعث همراهی مزدک و مزدکیان با پادشاهی قباد شد و اتحاد نوظهور قباد و مزدکیان از قدرت و نفوذ طبقه اشراف، بزرگان و روحانیون به نفع شاهنشاه کاست. هم‌دلی قباد با مزدکیان سبب شد که آیین مزدک در تمامی قلمرو ایرانشهر بسط و گسترش یابد و حتی از مرزهای ایران نیز پا فراتر بگذارد و به شبه‌جزیره عربستان برسد. با این همه، قباد در اواخر پادشاهی خود از حمایت مزدکیان دست کشید و همین امر موجب قتل‌عام مزدک و مزدکیان به‌دست خسرو یکم شد.

[3] - اسماعیلیان گروهی از شیعیانند که به امامت اسماعیل، فرزند جعفر صادق، اعتقاد دارند. در زمان سلجوقیان حسن صباح در ایران رهبری اسماعیلیان را به دست گرفت. مرکز تبلیغ و مقاومت خویش را به کوه‌ها و دژهای کوهستانی رساند و خودش در دژ افسانه‌ای الموت آشیان گرفت. پس از استوار شدن از مصر برید و جداگانه و مستقل به دعوت پرداخت. این روزگار دوران اوج اسماعیلیان بود.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (5)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

آخرین اخبار از مرگ #مسعود_رجوى و لاپوشانی مرگ او توسط مجاهدین!

تازه ترین جزئیات آخرین روزهای مسعود رجوی قبل از مرگ

مسعود رجوی پس ازحمله آمریکا به عراق دریکی ازعملیات‌های نیروهای آمریکایی از ناحیه پا و صورت دچار جراحت شدید میشود و بهمین خاطر از حضور در انظار عمومی اجتناب می‌کرده است. او پس از مدتی به‌دلیل وضعیت نامناسبی که برای اختفا در کشور اردن (پس از فرار از عراق) داشت، به بیماری قند و فشار خون مبتلا شده بود و ترس ناشی از افشای محل اختفای او، مانع از درمان بیماری‌اش در مراکز درمانی شده بود.

با تشدید بیماری دیابت، مسعود رجوی بینایی خود را نیز از دست می‌دهد و یکی از پاهای او هم قطع میشود

به گزارش منابع عربی؛ برخی منابع خبری اعلام کردند، مسعود رجوی 3 سال قبل در سال 1399 بر اثر بیماری و سکته مرده است...

در نشستی که ترکی الفیصل با مسئولان مجاهدین خلق داشته ترکی الفیصل مرگ مسعود رجوی را به مریم رجوی تسلیت گفته و از واژه مرحوم مسعود رجوی استفاده میکند....

در اوایل دهه 90، به‌دنبال تلاش مجاهدین برای فرار از عراق (به‌دلیل فشارهای متعدد نیروهای عراق و حملات ایران به مقر اشرف)، مجاهدین برای خروج از عراق و انتقال به آلبانی، نیازمند خروج از لیست تروریستی وزارت خارجه آمریکا و انگلیس بودند...

یکی از شروط آمریکا برای خروج از لیست تروریستی، عدم حضور مسعود رجوی در هر برنامه، دیدار، ملاقات و حتی نشر تصویر او (همان‌طور که از سال 81 صورت گرفت) بود...

علاوه بر این، نماینده آمریکا در ملاقاتی محرمانه با سران این گروهک، تحت‌الحفظ بودن مسعود رجوی ذیل دستگاه امنیتی آمریکا را با توجه به سابقه مجاهدین درعدم‌تعهد به توافقات، طرح و به‌ عنوان شرط الزامی این خروج عنوان می‌کند....

رسماً به آنها گفته میشود که تمام مناسبات سازمان مجاهدین خلق باید از کانال مریم رجوی دنبال و مدیریت شود...

سران مجاهدین باتوجه بشرایط به‌شدت بحرانی خود در عراق ـ یکی از طرح‌های آمریکا، تقسیم کردن حضور مجاهدین درچند کشور آسیایی، آفریقایی و اروپایی بود ـ

شروط آمریکا برای حضور متمرکز دریک کشور اروپایی را قبول می‌کنند و در نهایت باین شرط تن می‌دهند...

مسعود رجوی تا آخرین لحظات زندگی (در سال 1399) در اختیار و تحت حفاظت نیروهای آمریکایی در منطقه‌ای نامعلوم بوده است که برخی اسناد مکان اختفای وی را کشور آمریکا می‌دانند...

عباس شاکری معروف به دکتر فاضل، تا قبل از انتقال رجوی به آمریکا به‌عنوان دکتر شخصی او روند درمان وی را دنبال می‌کرد...

شاکری متولد خرم‌آباد و متخصص اورولوژی است که مدتی را در بیمارستان شهدای تجریش تهران مشغول به کار بوده است و در سال 1365 به عراق فرار می‌کند و به این گروهک می‌پیوندد....

وی اکنون با پاسپورتی با هویت جعلی به‌نام ضیاءالدین عبدالرزاق در کشور فرانسه اقامت دارد....

علاوه بر شاکری، برخی دیگر از نزدیکان وی مثل ماساژور و نیروهای محافظ مورد اعتماد او نیز از سال 1400 در برخی کشورهای اروپایی ساکن شده‌اند...

به‌گفته این منبع آگاه، این‌که هر از گاهی بیانیه‌ای به نام مسعود رجوی صادر می‌شود، بیشتر به‌خاطر حفظ شخصیت نجات‌بخش او بین اعضای گروهک است و برای همین کنار بیانیه‌های مجاهدین از تصاویر قدیمی رجوی استفاده می‌ شود
در آخر به یادگار برای تاریخ کمدی بماند...!!!!

#مهسا_امینی
https://zil.ink/Mrhalloo

This comment was minimized by the moderator on the site

Akbar Ganji @GanjiAkbar
وعده ی مریم رجوی برای سرنگونی جمهوری اسلامی توسط سازمان مجاهدین خلق از سال ۱۳۷۰ تا ۱۴۰۱
اول با صدام حسین در جنگ تجاوزکارانه به ایران متحد شدند تا جمهوری اسلامی را سرنگون سازند و به گفته ی خودشان در آن جنگ ۶۹ هزار نظامی ایرانی مدافع مرزهای ایران زمین را به شهادت رساندند. بعد به خادمان «رژیم اشغالگر آپارتاید» و دولت های غربی تبدیل شدند تا جمهوری اسلامی را سرنگون سازند. جان بولتون هم که پول های فراوانی از آنها دریافت کرده، در اجلاس مجاهدین وعده داد تا پایان سال ۲۰۱۹ جمهوری اسلامی سرنگون می شود و با رهبری و اعضای سازمان مجاهدین خلق در تهران جشن پیروزی خواهند گرفت.
دموکراسی خواهان واقعی، تنها به مردم ایران زمین اتکا دارند و با قدرت مردم ایران قصد دارند یک نظام دموکراتیک خلق کنند. https://twitter.com/i/status/1707006163890434085

This comment was minimized by the moderator on the site

قصیده ضد جنگ مرحوم ملک الشعرای بهار به نام "جغد جنگ"

فغان ز جغد جنگ ومرغوای او

که تا ابد بریده باد نای او

بریده باد نای او و تا ابد

گسسته وشکسته پر وپای او

ز من بریده یار آشنای من

کزو بریده باد آشنای او

چه باشد از بلای جنگ صعب‌تر

که کس امان نیابد از بلای او

شراب او ز خون مرد رنجبر

وز استخوان کارگر غذای او

همی‌زند صلای‌مرک‌ونیست کس

که جان برد ز صدمت صلای او

همی‌دهد ندای خوف و می‌رسد

به هر دلی مهابت ندای او

همی تند چو دیوپای در جهان

به هر طرف کشیده تارهای او

چو خیل مور، گرد پاره شکر

فتد به جان آدمی عنای او

به هر زمین که باد جنگ بر وزد

به حلق‌هاگره شود هوای او

در آن زمان که نای حرب دردمد

زمانه بی‌نوا شود ز نای او

به گوش‌ها خروش تندر اوفتد

ز بانگ توپ و غرش و هرای او

جهان شود چو آسیا و دم به دم

به خون تازه گردد آسیای او

رونده تانک‌، همچو کوه آتشین

هزار گوش کر کند صدای او

همی خزد چو اژدها و درچکد

به هر دلی شرنگ جانگزای او

چو پر بگسترد عقاب آهنین

شکار اوست شهر و روستای او

هزار بیضه هر دمی فرو هلد

اجل دوان چو جوجه از قفای او

کلنگ سان دژ پرنده بنگری

به هندسی صفوف خوشنمای او

چو پاره پاره ابرکافکند همی

تگرگ مرگ، ابر مرگزای او

به هرکرانه دستگاهی آتشین

جحیمی آفریده در فضای او

ز دود و آتش و حریق و زلزله

ز اشک وآه و بانگ های های او

به رزمگه «‌خدای جنگ» بگذرد

چو چشم شیر، لعلگون قبای او

امل‌، جهان ز قعقع سلاح وی

اجل‌، دوان به سایهٔ لوای او

نهان بگرد، مغفر و کلاه وی

به خون کشیده موزه و ردای او

به هر زمین که بگذرد بگسترد

نهیب مرگ و درد، ویل و وای او

دو چشم‌ و کوش‌ دهرکور و کر شود

چو برشود نفیر کرنای او

جهانخوران گنجبر به جنگ بر

مسلطند و رنج و ابتلای او

بقای غول جنگ هست درد ما

فنای جنگبارگان دوای او

زغول جنگ وجنگبارگی بتر

سرشت جنگباره و بقای او

الا حذر ز جنگ و جنگبارگی

که آهریمن است مقتدای او

نبینی آنکه ساختند از اتم

تمامتر سلیحی اذکیای او؟

نهیبش ار به کوه خاره بگذرد

شود دوپاره کوه از التقای او

تف سموم او به دشت و درکند

ز جانور تفیده تاگیای او

شود چو شهر لوط‌، شهره بقعتی

کز این سلاح داده شد جزای او

نماند ایچ جانور به جای بر

نه کاخ وکوخ و مردم و سرای او

به ‌ژاپن ‌اندرون ‌یکی دو بمب از آن

فتاد وگشت باژگون بنای او

تو گفتی آنکه دوزخ اندرو دهان

گشاد و دم برون زد اژدهای او

سپس به‌دم فروکشید سر بسر

ز خلق‌و وحش‌و طیر و چارپای او

شد آدمی بسان مرغ بابزن

فرسپ خانه گشت کردنای او

بود یقین که زی خراب ره برد

کسی که شد غراب رهنمای او

به خاک مشرق از چه روزنند ره

جهانخوران غرب و اولیای او

گرفتم آنکه دیگ شد گشاده‌سر

کجاست شرم گربه و حیای او

کسی که در دلش به جز هوای زر

نیافریده بویه ای خدای او

رفاه و ایمنی طمع مدار هان

زکشوری که کشت مبتلای او

به‌خویشتن‌هوان و خواری افکند

کسی که در دل افکند هوای او

نهند منت نداده بر سرت

وگر دهند چیست ماجرای او

بنان ارزنت بساز و کن حذر

زگندم و جو و مس و طلای او

بسان کَه کِه سوی کَهرُبا رود

رود زر تو سوی کیمیای او

نه دوستیش خواهم و نه دشمنی

نه ترسم از غرور وکبریای او

همه فریب و حیلتست و رهزنی

مخور فریب جاه و اعتلای او

غنای اوست اشگ چشم رنجبر

مبین به چشم ساده در غنای او

عطاش را نخواهم و لقاش را

که شومتر لقایش از عطای او

لقای او پلید چون عطای وی

عطای وی کریه چون لقای او

*‌

*‌

کجاست روزگار صلح و ایمنی

شکفته مرز و باغ دلگشای او

کجاست عهد راستی و مردمی

فروغ عشق و تابش ضیای او

کجاست دور یاری و برابری

حیات جاودانی و صفای او

فنای‌ جنگ خواهم از خدا که شد

بقای خلق بسته در فنای او

زهی کبوتر سپید آشتی

که دل برد سرود جانفزای او

رسید وقت آنکه جغد جنگ را

جدا کنند سر به پیش پای او

*‌

*‌

بهار طبع من شگفته شد، چو من

مدیح صلح گفتم و ثنای او

برین چکامه آفرین کند کسی

که پارسی شناسد و بهای او

بدین قصیده برگذشت شعر من

ز بن درید و از اماصحای او

شد اقتدا به اوستاد دامغان

«‌فغان از این غراب بین و وای او»


شمارهٔ ۲۲۳ - تنازع بقا: زندگی جنگست جانا بهرجنگ آماده شو »

This comment was minimized by the moderator on the site

گویند تنازع بقا، البته فرهنگ سازی میتواند تاحدی آنرا تعدیل نماید وشاید فلسفه خلقت هم باشد که به طور عادی کاریش نمیشودکرد و..و..و..و..
اینها را میگویند.......ز

جلال میمندی
This comment was minimized by the moderator on the site

''نسل انتقالی به پایان راه نزدیک میشود''

اگر متوسط سن رزمندگان دفاع مقدس را ۲۳ سال در نظر بگیریم و سال ۶۳ را متوسط هشت سال دفاع مقدس محاسبه کنیم، سن متوسط بازماندگان دفاع مقدس (رزمندگان، جانبازان و آزادگان) در سال ۱۴۰۰ باید عددی حدود ۶۰ سال باشد و البته آسیب های روحی و جسمی وارده به این افراد، آنان را مشابه پیرمردانی ۷۰ تا ۸۰ ساله (بسته به نوع و شدت آسیب های روحی و جسمی) نشان می‌دهد.
دیگر خبری از والدین شهدا نیست و تقریبا پدران و مادران شهدا به آخر خط رسیده اند و جمعیت بسیاری از آنان به فرزندان خود پیوسته اند.
آرام آرام جانبازان، ایثارگران و رزمندگان بار و بندیل سفر را می بندند تا به رفقای آسمانی خود بپیوندند و تقریبا هر روزه در هر کوی و برزنی صدای لا اله الا الله را برای تشییع اینان می شنویم.
تا ده سال آینده، اگر خبرنگارانی هوس مصاحبه و گفتگو با یکی از رزمندگان زنده مانده از جنگ و دفاع مقدس را داشته باشند باید شهر به شهر،
کوه به کوه و دیار به دیار، روزها و ماهها، بگردند، تا شاید بتوانند یک سرباز پیر و فرتوت، که نای سخن گفتن ندارد را پیدا کنند تا مصاحبه ای نمایند.
ما بی‌ نظیرترین نسلیم، ما نسل انتقالیم. آخرین بازمانده‌های نسل سنتی و اولین اهالی دهکده مجازی نسل مدرن. ما با تمام سختی‌هایی که داشته‌ایم نسلی بی‌نظیریم.
نسلی هستیم که هم خانواده‌ی پرجمعیت را دیدیم و هم خانواده کم جمعیت تک فرزندی را تجربه کردیم.

نسلی هستیم که عمو، عمه، دایی و خاله برایمان بسیار پررنگ بود و نسلی را دیدیم که کم‌کم با آن غریبه شد.

نسلی هستیم که همسایه و هم محله‌ای بخش مهمی از خاطراتمان بود و نسلی را دیدیم که در یک آپارتمان چند واحدی کسی، کسی را نمی‌شناسد.

نسلی که گروه‌های گفتگویمان، جمع شدن‌هایمان داخل کوچه بود و نسلی را دیدیم که با اینستاگرام و واتساپ و تلگرام، جمع‌های مجازی تشکیل دادند اما سال تا ماه یکدیگر را نمی بینند .

نسلی که روزها و هفته‌ها در خانه پدربزرگ و عمو و دایی و… می‌ماندیم و نسلی را دیدیم که بعد از دو ساعت مهمانی در خانه پدربزرگ و عمو و دایی ، در گوش پدر و مادر غر می زند که چرا نمی رویم ؟

نسلی هستیم که تماشای آلبوم‌های خانوادگی، یکی از سرگرمی مهمان‌هایمان بود و نسلی را دیدیم که هزاران عکس بی‌حس را در حافظه گوشی و کامپیوتر ذخیره می‌کند و هرگز هوس نمیکند آنها را بار دیگر ببیند.

نسلی که در پذیرایی خانه‌هایمان فقط پُشتی و بالش‌ بود اما با کلی مهمان و نسلی را دیدیم که مُبل بخش زیادی از فضای خانه شان را اِشغال کرده است و کسی نیست روی آنها بنشیند.

ما نسلی بی نظیریم.
ما جنگ دیده ایم . آژیر قرمز شنیده ایم ، دشمن بی رَحم دیده ایم ، بمباران و توپ و تانک و موشک دشمن دیده ایم.
ما بی رَحم ترین موجودات تاریخ را دیده ایم ، داعش را تجربه کرده ایم و از آن طرف مردِ میدان را داشته ایم . ((شهدا و جانبازان را )) ......

ما با همه نسل ها فرق داریم . ما بی‌نظیرترین نسلی هستیم که نه قبلاً وجود داشته و نه بعدها به وجود می‌آید.

در زمان ما سرای سالمندان اسمی ناآشنا بود اما امروز در هر شهر و محله ای تابلوی این مراکز خودنمایی میکند .

ما نسل انتقالیم. آخرین بازمانده‌های نسل سُنّتی و اولین اهالی دهکده مجازی نسل مُدِرن.

ما با تمام سختی‌هایی که داشته‌ایم نسلی بی‌نظیریم ...

: اگر دوباره جنگی شروع شد و ما نبودیم از قول ما رزمندگان دیروز به رزمندگان فردا بگوئید:

در حین مبارزه با دشمن متجاوز، به بعد از جنگ هم بیاندیشید.

مبادا ارزش‌ها در خاکریزها جا بماند، و ارزش ها، مثل امروز، عوض شود و عوضی‌ها ارزشمند شوند.

می بینید که چگونه ما را غریبه می‌پندارند

آن روزها:
قطار قطار می رفتیم.. واگن واگن بر می گشتیم.
راست قامت می رفتیم.. کمر خمیده بر می گشتیم.
دسته دسته می رفتیم. تنها تنها بر می گشتیم.
بی‌هیچ استقبال و جشن و سروری.
فقط آغوش گرم مادری چشم انتظارمان بود و دگر هیچ..!
اما مردانه، ایستادیم...
باور کنید که:
ما هم دل داشتیم،
فرزند و عیال و خانمان ‌داشتیم.
اما با

دل رفتیم... بی‌دل برگشتیم.
با یار رفتیم... با بار بر گشتیم.
با پا رفتیم... با عصا بر گشتیم.
با عزم رفتیم... با زخم برگشتیم.
با شور رفتیم... با شعور برگشتیم.

ما اکنون پریشان هستیم.
اما پشیمان نیستیم.

ما همان کهنه رزمندگان پیاده‌ایم که سواری نیاموخته‌ایم.

ما همان هایی هستیم که به وسوسه‌ی قدرت نرفته بودیم.
می‌دانید تعداد ما در هشت سال جنگ، چند نفر بود؟؟؟
۳/۵ درصد از کل جمعیت ایران!!!
اما مردانگی را تنها نگذاشتیم.
ما غارت را آموزش ندیده بودیم. رفتیم و غیرت را تجربه کردیم.

اکنون نیز فریاد می‌زنیم که:
این حرامیان یقه سفیدان قافله‌ی اختلاس از ما نیستند...
این گرگانی که صد پیراهن یوسف را دریده‌اند از ما نیستند .
این خرافات خوارج ‌‌‌پسند وصله ی مرام ما نیست.

ما استخوان در ‌گلو و خار در چشم، از وضعیت امروز مردم خوبمان شرمنده‌ایم,,
شرمنده ایم، با صورتی سرخ.

شرمنده ایم، با دستانی که در فکه و شلمچه و مجنون و هور و ارتفاعات غرب جا مانده است

ای همه ی آنانی که احساس پاک را می شناسید!

ما، اگر به جبهه نمی‌رفتیم، با دشمنی که به تلافی قادسیه، برای هلاک مردم و میهن مان ایران، آمده بود، چه می کردید؟

شما را به آن خون شهیدان، ما را بهتر قضاوت کنید.

حساب اندکی از ما که آلوده شدند و شرافت خود را فروختند، را به پای ما ننویسید.

بگذارم و بگذرم
سربازم و هرگز نکنم پشت به میدان
گر سر برود من نروم از سر پیمان
ای خاک مقدس که بود نام تو ایران
فاسد بود آن خون که به پای تو نریزد!؟

تقدیم به خانواده های محترم شهدا و جانبازان و ایثارگران هشت سال دفاع مقدس که مرد و مردانه از وجب به وجب این خاک حراست نمودند.

مطالب مرتبط با این پست
هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در فرومد، دیار سربداران - رهاوردی...
پایان دوره ١٢٠ ساله مغول ها زوال از یک روستا شروع شد. صدوبیست سال مغول ها هر چه خواستند در ایران ک...
- یک نظز اضافه کرد در سفرنامه کاشان - اردهال به روای...
یکم اردیبهشت سالروز درگذشت سهراب سپهری سهراب سپهری در سال ۱۳۵۸ به بیماری سرطان خون مبتلا شد و به هم...