شهدای آشپزخانه تیپ 12 قائم آل محمد در هفت تپه
  •  

04 مرداد 1397
Author :  

25/دیماه/1365 هواپیماهای دشمن بعثی در یک حمله هوایی غافلگیر کننده، آشپزخانه تیپ 12 قائم آل محمد را در منطقه هفت تپه در خوزستان مورد هجوم و اصابت قرار دادند، که در این حمله تعدادی از کادر این آشپزخانه که به صورت داوطلب و... در جبهه ها حاضر شده بودند، به شهادت رسیدند. که از جمله می توان به شهیدان، حاج محمد علی کاظمی، حاج نوروز علی قربانی، محمد باقر صفری [1] ، محمد جعفر صادقی اشاره کرد. خاطرات این صحنه از زبان آقای حاج موسی فیروزی که در آن زمان از کادر همین مجموعه بودند، شنیدنی است :

یکی از بمب هایی که از هواپیمای دشمن به سمت این مقر رها شده بود، به چادر گروهی اصابت کرد که حاج محمد علی کاظمی و محمد جعفر صادقی، در همان زمان با هم در آن نشسته بودند که هر دو به شهادت رسیدند.

چادر ما هم که از همه چادرها کوچکتر بود، شش نفره بود، که شامل حاج نوروز علی قربانی، محمد باقر صفری، شعبان محمدی از اهالی روستای ابر بود، دو تا هم برادر بودند، به نام  محمد حسن حلاجی [2] و حسین حلاجی که اهل دامغان بودند، که یکی از آنها در سمت آشپز دیگری هم به عنوان کمک آشپز در جبهه حضور یافته بودند، برادر کوچکتره می گفت ما را در قالب طرح اعزام 20 درصدی ها که شامل بیست درصد نیروهای ادارات و شرکت های دولتی بود، به جبهه اعزام کرده بودند، نوبت ایشان برای اعزام در قالب این طرح، طبق معمول و با توجه به میزان نیروی اداره اشان، برای دو سال دیگر بود، که باید به جبهه اعزام شوم، ولی چون برادرم باید می آمد، و آشپز بیمارستان و شبکه بهداشت بود، گفت تو هم بیا با هم برویم.

اینها هم هر دو با هم در این حمله هوایی شهید شدند. حتی شناسایی هم نشدند. و من چون جزو نیروهای آشپزخانه بودم گفتند برای شناسایی اجسادشان بروم. اول رفتیم معراج شهدای شهر اندیمشک که آنجا نبودند، و بعد معراج شهدای شهر دزفول سر زدیم، که آنها را در معراج الشهدا شهر دزفول پیدا کردیم، داخل سوله ایی کانتینر های یخچال داری بود، که شهدا را در آنها نگهداری می کردند، تا به مرور به شهرهای خود اعزام کنند.

در حین ورود به سوله و کانتینر شهدا بودیم که ناگهان دوباره هواپیماهای دشمن برای حمله آمدند، و همه با شنیدن صدای غرش هواپیماها و شلیک ضد هوایی ها، به طرف خارج از سوله فرار کردیم. خارج از سوله که رسیدیم، هواپیما هم شیرجه خود را رفته بود و بمب هاش را ریخت، و در حال اوج گرفتن و ترک منطقه بود که ما شاهد آن بودیم.

که اوضاع که آرام شد، بعد دوباره به داخل سوله بازگشتیم و کار شناسایی را دوباره شروع کردیم و من از کارکنان معراج شهدا خواستم که اگر امکان دارد در لیست های خود کنند که آیا محمد باقر صفری (پدرخانمم) هم جزو شهداست و یا این که در بین مجروحین باید او را یافت، به آنان گفتم که من بیمارستان ها را چک کردم و ایشان را نیافته ام، لذا شما هم این جا تو لیست های خود چک کنید، لیست یک کانتینر را نگاه کرد و گفت اینجا که نیست،

کانتینر بعدی را که باز کرد دید، اسم این شهید تو لیست آن کانتینر هست، جسد را بیرون آوردیم و کمی حالت جسد مناسب نبود، یعنی به حالت نشسته که شهید شده بود همانطور مانده بود، کمی تلاش کردم که جسد را صاف کنم و گره دست هایش که به دور زانویش طبق عادت نشستن های عادی اش، زده بود و با همان حالت نشسته شهید شده بود را باز کردم، و پاهایش را درازتر کردم و...

در یک مورد دیگر هم من با شهدا همسفر شدم،

مقداری مهمات را قرار بود به خط مقدم منتقل کنم، از فرماندهی گفتند که وقتی عازم خط هورالعظیم هستی چند تا نیرو را هم با خود سوار کن ببر، ماشینم یک کامیونت ایفا بود، و با توجه به این که تعداد آنها زیاد بود (5-6 نفری)، آنها در یک وضعیت سختی نشستند؛ در مسیر و در نزدیکی های خط و منطقه عملیاتی که رسیدیم، و من در حال رانندگی بودم و آنها همه خواب، ناگهان نمی دانم چی شد، به یکباره شیشه اتومبیل خرد شد، و خرده شیشه ها روی هیکل همه ما پاشیده شد، حتی تو کفش های آنها هم خرده شیشه ریخته بود، اوضاع که کمی عادی شد و آنها لباس های خود را تکان دادند، سوال کردم به شما که اصابت نکرده؟ گفتند، نه؛ خدا را شکر ترکشی که به شیشه خورده بود به کسی اصابت نکرده بود،

سه راه بدر که رسیدیم، یک زاغه مهمات آنجا قرار داشت که بار مهماتم را خالی کردیم و این نیروها که بعدها متوجه شدم از نیروهای "واحد تخریب" [3] تیپ بودند، آنجا پیاده شدند و من برگشتم به مقر تیپ 12 قائم در دزفول؛ صبح هنگام تمیزکاری جلوی ایفا، دیدم که داخل ماشین یک تسبیح سی و سه دانه یُسر داخل کابین ماشین جا مانده، برایم معلوم بود که از آن همین نیروهایی بود که شب بردم خط مقدم؛ خدا خدا می کردم سفری سریع بخوره و به خط بازگردم و این تسبیح ارزشمند را به صاحبش برگردانم، تا این که خبر دادند که تانکرهای خط مقدم مورد اصابت ترکش قرار گرفته و باید یک بار تانکر آب را به خط مقدم برسانم.

اتفاقا تانکرها را باید به "واحد آبرسانی" می رساندم که در همین سه راه بدر قرار داشت، فردای روزی که مهمات را برده بودم به سه راه بدر بازگشتم و رفتم و همانجا و بار را خالی کردم، و بلافاصله سراغ این نیروها را از دوستان مستقر در آنجا گرفتم، و از یکی از بسیجی ها سوال کردم این 5- 6 تا نیرویی را که دیشب من آوردم، الان کجا هستند؟ گفتند با آنها چکار دارید، گفتم امانتی دارند می خواهم به آنها بدهم، و جریان تسبیح را گفتم، او گفت، "خدا رحمتشون کنه، سه یا چهار صبح بود که در بمباران هوایی همه شهید شدند، حتی جنازه های آنها هم بدست نیامد"، معلوم شد چند ساعت بعد از این که آنها به سه راه بدر رسیدند، هواپیماهای دشمن آنجا را بمباران کرده بود و یکی از جاهایی که زده بود، سنگر آنها بود.

با خودم گفتم این ترکشی که به ماشین ما خورد، خون از دماغ کسی نیامد، و اینها باید سالم می رسیدند اینجا و اینطوری شهید می شدند، و این تسبیح شهدا هم دست ما ماند. 

[1] - بخشی از وصیت نامه این شهید : "غرض از تحریر این کلمات این است که چون وصیت نمودن از امور مهم شرع و دین اسلام است. حسب فرموده خدا و رسول حاضر گردیدم چند کلمه وصیت خود را در این ورقه ثبت و درج کنم تا تکلیف بازماندگان معلوم باشد. بعد از اقرار به وحدانیت خداوند منان و رسالت پیغمبر آخرالزمان و امامت امیرمؤمنان با یازده فرزند پاک و بهشت و جهنم اقرار دارم. بعد از اجابت داعی حق زوجه‌ام را وصی و نایب مناب شرعی‌ام قرار دادم و ناظرم فرزندم محمدتقی صفری به دستور ذیل رفتار نمایند. اول این که دیون و قروض از اصل ترکه را بدهند و دیگر این که مبلغ ده هزار تومان را خرج عزاداری‌ام کنند. مطابق رسم یک سال نماز و روزه برایم بدهند و این کار را به شخصی مورد اعتماد بسپارند. بعد از مرگم مرا در محل خودم گرمن دفن کنند. از بچه‌هایم محافظت کنند. سه دانگ از حیاط و خانه که دارم برای زوجه و سه فرزند کوچکم می‌باشد. بقیه اموال بین ورثه تقسیم شود. امید است بر خلاف وصیت رفتار نکنند."

منبع: وصیت نامه شهید قنبری

[2] - شهید محمدحسن حلاجی فرزند علی اصغر در تاریخ ۱۳۳۲/۰۸/۰۱  در شهرستان دامغان دیده به جهان گشود . پدرش از کسبه ی محترم دامغان بود و از این راه امرار معاش می کرد. محمد حسن پس از گذراندن دوران کودکی وارد دبستان شد و تا پایان دوره ی ابتدایی به تحصیل ادامه داد. او ترک تحصیل کرد و وارد بازار کار شد. تا زمان رسیدن به خدمت مقدس سربازی زندگی اش به همین منوال گذشت. پس از پایان خدمت در بهداری دامغان مشغول به کار شد. او ازدواج کرد و تشکیل خانواده داد.در طول زندگی مشترک صاحب سه فرزند پسر به نامهای محمدمهدی، علیرضا و حسین شد. درسالهای سخت جنگ تحمیلی او جزء کسانی بود که با عضویت در بسیج سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی دامغان به جبهه های نبرد حق علیه باطل اعزام گردید،تا به یاری هموطنان شریف خویش در مناطق جنگ زده بشتابد و در این شرایط حساس و بحرانی به همراه رزمندگان سپاه اسلام دشمن را از خاک مقدس ایران بیرون کنند. و سرانجام درتاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۲۵ در منطقه هفت تپه دزفول بر اثر بمباران هوایی دشمن بعثی به درجه رفیع شهادت نایل آمد و از جام گوارای آن سیراب گردید. پیکر پاک او در فردوس رضا ،گلزار شهدای دامغان به خاک سپرده شد و در جایگاه ابدی خویش آرام گرفت. منبع :  محمدحسن حلاجی

[3] - خنثی کنندگان مین های دشمن هنگام حمله ها و مواد منفجره عمل نکرده دشمن در خطوط خودی در خطوط پدافندی.

شهید حسین حلاجی محل شهادت هفت تپه

شهید حسین حلاجی محل شهادت هفت تپه

شهید محمد جعفر صادقی محل شهادت هفت تپه

شهید محمد جعفر صادقی محل شهادت هفت تپه

شهید حاج محمد علی کاظمی محل شهادت هفت تپه

شهید حاج محمد علی کاظمی محل شهادت هفت تپه

شهید محمد باقر صفری محل شهادت هفت تپه

شهید محمد باقر صفری محل شهادت هفت تپه

شهید محمد حسن حلاجی محل شهادت در هفت تپه

شهید محمد حسن حلاجی محل شهادت در هفت تپه

شهید حاج نوروز علی قربانی محل شهادت هفت تپه خوزستان

شهید حاج نوروز علی قربانی محل شهادت هفت تپه خوزستان

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
2692 Views
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.