دیداری از نفسگاه عقاب و یا خداوند الموت در دژ گازرخان
  •  

23 مهر 1397
Author :  

اسماعیلیه [1] ایران سرگذشت یکی از قیام های عمیق، طولانی و با مشی ایدئولوژیک خاص توسط ایرانیان، علیه تجاوز و سلطه ایی بود که بر این آب و خاک رفت، و خیزشگران این خیزش خواستند تا به وضع اسفبار موجود خود خاتمه دهند، این قیام و تلاش، نمونه ایی است از آنچه در تاریخ تزویر و ظلم بر ایران و ایرانیان رفت. [2]

با این نهضت فکری و انقلابی در سنین نوجوانی آشنا شدم، و آن زمانی بود که کتاب "خداوند الموت، حسن صباح" [3] را در دستان همیشه مانوس با کتاب مرحوم برادرم، سید علی دیدم، او که شب و روزش را در نوشته های دیگران غرق بود، و انگار وقتی روی زمین راه می رفت، بر بال خطوط اندیشه متفکران بشر سوار بود. عنوان این کتاب آنقدر برایم جالب و برانگیزاننده بود که بالاخره به خواندنش نشستم.

دهه ها از آن روزها می گذرد، اما هرگز فکر نمی کردم روزی فرصتی دست دهد تا در سرزمین زیبای الموت پا جای پای حسن صباح [4] و مردان پایمردی بگذارم که او را در رقم زدن صفحات تاریخ ایران همراهی کردند، و با تفکر و عمل خود آنرا تکانی سخت دادند، تا اینکه در 19 مهر ماه 1397، همت دوستی بلند همت، مرا همنفس "عقاب" و یا "خداوند الموت" کرد، مردی که قرن هاست متفکران و نویسندگان را مقهور و متوجه خود کرده است. [5] او که مجموعه ای از عجایب بود، سازمان دهنده ایی قهار، بدیع در عمل، باهوش و صبور، یگانه در روش، جهانگردی عزلت نشین و فکور، شدید در عمل و پرکار و طراح، کسی که در سفر بزرگ شد، و چون بزرگ شد، نشست و نوشت و باز خواند و تئوری پردازی کرد و تئوری ها را به سرانجام رساند.

او با عبور از مرز تفکر و ورود به جرگه عمل همه را متحیر نبوغ و عمل علمی خود کرد، و البته ایشان نیز مثل بسیاری دیگر از سردمداران تحرکات مبتنی بر ایدئولوژی های خاص، در تنگناهای مسیر حرکتش دچار اقداماتی شد که مصداق شمول در حکم جناب ماکیاول بودند، که "هدف وسیله را توجیه می کند"، و انگار این هم از تقدیر انقلابیون بزرگ است که دچار وضعی می شوند که آرمان های اصلی پیش و حین مبارزه را فراموش می کنند، و گرچه او نیز که برای آزادی مردم ایران آمده بود، اما خود به زنجیربافی قهار در ایدئولوژی و عمل تبدیل شد، و این انقلابی دو آتشه و پر از گلوله های خشم، از آنچه بر این مردم می گذشت، در راه رسیدن به هدف بعدها دست به کارهایی زد، که این خود او را به انسانی تبدیل کرد، که امروزه نقدهایی را متوجه همین بُعد شخصیتی او کرده است، مسلک و مرام او که باید وسیله آزادی می شد خود به یکی از مخوف ترین سیستم های کنترل پیروانش تبدیل شد، و چنان شدید در عمل بود که حتی فرزندانش نیز از دم تیغ اعتقادتش گذشتند.

دو مقطع تاریخ ساز که بر ایران گذشت، و ایرانیان را در وادی سرگردانی و یا خیز تمدنی قرار داد، یکی ورود آریایی ها به فلات ایران بود که بنیان کن و تمدن ساز بود و ایران را واجد سیستم تمدنی چند هزار ساله کرد، و ورود اعراب به ایران که بنیان کن و از جهتی سرگردانی و از جهتی باعث ورود ایرانیان در دوره های سختی پی در پی شد، که دست بدست شدن ایرانیان، در جریان بازی های گوناگون سیاسی و قبیله ایی اعراب را باعث گردید، و یکی از صحنه های مهم رویارویی خاندان های مسلط عرب بر سرزمین های فتح شده، ایران بود و البته به قربانی شدن و از بین رفتن جان و مال ایرانیان منجر گردید.

تسلط اعراب بادیه نشین بر ایران، که در تمدن و فرهنگ قابل مقایسه با ایرانیانی مغلوبی نبودند که قرن ها بود طعم تمدن را چشیده، و از اسب های غارت چپاول همدیگر پیاده، و کشتار یکدیگر را به کناری نهاده و در حالتی منظم، حساب شده، با تقسیم کار اجتماعی، به نحوی فرهنگ پرور، شهرنشینی را پیشه کرده، و زندگی با قواعد انسانی را در پیش گرفته بودند، ولی به ناگاه گروهی از بادیه نشینان حاشیه های فراموش شده اطراف ایران، که زندگی خود را بر زین اسبان شان برنامه ریزی و به اجرا در آورده بودند، و به قول ابن خلدون در نظریه علمی و جامعه شناسانه اش، ایرانیان شهرنشین غافل از این گروه های قبیله ایی نیمه وحشی ساکن در حاشیه سرزمین ایران، و در حالی که تمام ذهن ایرانیان متوجه تمدن های بزرگ همجوار خود همچون روم، مصر، هند، چین بود، ناگهان با کسانی مواجهه شدند که نه از شهر شهرنشینی چیزی می دانستند و نه از فرهنگ و تمدن، و ایرانیان تا رفتند به خود بیایند، بادیه نشینانِ بر زین اسب تکیه زده، به یکباره یک پیروزی بزرگ را بر شهرنشینان متمدن بدست آوردند، و زین پس خلفای آنان در کسوت قیصر و شاهان بزرگ، همچون پینه ایی ناجور بر جای بزرگان تکیه زدند و ملل تحت سلطه را به قول انگلیسی زبانان دانگرید (Downgrade) کرده و در ذیل خود کشیده و از جلالت پایین آوردند، و برای قرن ها ملل پیشرو را موالی [6] خود نامیدند و رقابت های قبیله ایی و در سطح خُرد بادیه ایی اشان را، در کسوت شاهانه و در سطح بزرگتری همانگونه که در بادیه ها ادامه داشت، دنبال کردند و در این بلبشوی ناهماهنگی ها و رقابت های خاندانی اعراب غالب شده، در ابتدا، و سپس ترکان و بردگان حاکمان بغداد هم از سوی دیگر قدرت گرفتند، و بدنبال آن مغولان هم از راه رسیدند و بر این قوم مغلوب، و به درد غارت و چپاول نشسته، تاختن آغازیدند.

 در چنین زمانی مردانی برای نجات ایران برخواستند که از جمله آنان می توان به حسن صباح اشاره کرد که دژهای مستحکم به جای مانده از ایرانیان در کوه های اعجاب انگیز البرز، چون دژ الموت، قهستان، لمسر، قومس، قلعه طبس، و... را یک به یک به تسخیر خود در آوردند؛ مبارزینی که دژها را یکی پس دیگری با سیاست، جنگ، خدعه و... تسخیر و به کنترل خود کشیده، که برخی عدد آنها را در نقاط مختلف ایران به حدود 200 قلعه بالغ می دانند، و این قلعه ها به سان پناهگاهی، به محل آموزش، آمادگی، برنامه ریزی مبارزاتی چریک هایی تبدیل شد، که تحت تعلیمات و برنامه های جناب حسن صباح قرار داشتند تا بتوانند مبارزه با سلجوقیان و خلیفه بغداد را در آن سامان دهند.

 به طوری که گاه به این دژ ها به سان "دارالهجره" نگاه می کردند و مردان این قیام برای خودیابی و تحت آموزش قرار گرفتن بدین دژها رفته و پس از تکمیل تعلیمات مذهبی، مبارزاتی و... به جامعه شهری خود باز می گشتند و ماموریت های شان را که تسخیر شهرها و یا گسترش تعالیم اسماعیلیه بود، را دنبال می کردند. این نوع روش را در بین بوداییان هم می توان دید، که نیروهای مذهبی خود را به معابد مخصوص در کوهستان ها فرستاده تا در محیط معنوی، آرام و رویایی کوهستان تحت آموزش های خاص قرار گرفته و بعد از کسب آمادگی های لازم عازم ماموریت های مذهبی خود شوند.

تروریسم یکی از مناقشه برانگیز ترین مسایل در فرهنگ اسلامی است و از زمان پیامبر این شیوه در حذف رقبا مورد مناقشه بوده است که آیا می توان در نبرد با رقبای مذهبی، سیاسی و یا حتی نظامی از روش های ناجوانمردانه و مزورانه برای حذف استفاده کرد یا خیر؟!، و آنچه از سیره پیامبر و بزرگان قابل اتکاتر می توانیم بفهمیم، اینکه چنین روشی مذموم بوده، و هرگز مورد تایید و استفاده اسلام و پیروان راستین آن نبوده است، و آنچه گفته می شود، آنان همواره آغازگر جنگ ها، و علاقه مند و مایل به از میدان به در کردن رقیب، به هر روشی نبودند و نبرد رویارو را، به خنجر از پشت زدن همواره ترجیح می دادند، و خصوصا در بزرگان شیعه، همواره این شیعیان بودند که توسط رقبا بدین روش ترور و حذف می شدند، اما اکنون گروهی از شیعیان برخواسته بودند که از شیوه رقیب برای حذف و پیشبرد کار خود استفاده می کردند.

و آنچه تاریخ بیان می کند [7] جناب حسن صباح برای دستیابی به اهداف خود از شیوه ترور و تروریسم سازمان یافته، که از خطرناک ترین نوع خشونت ورزیست، استفاده کرده است. کاری که بعدها به یک شیوه در بین مبارزین شیعه تبدیل شد، زیرا وقتی کسی در تاریخ از شیوه و یا سلاحی استفاده کرد، انگار در واقع مجوز استفاده از آن را به طرف مقابل و دیگران نیز صادر می کند، و لذا دیده می شود که بعدها مبارزین دیگری که مدعی اسلام بودند، مخالفان عقیدتی خود را به همین شیوه ترور کرده و از بین بردند، و حتی نام خود را هم از اسماعیلیان به عاریت گرفتند. گروه فداییان اسلام نام فداییان را شاید از مردان حسن صباح به عاریت گرفتند و از اینجا بود که این واژه شاید وارد ادبیات سیاسی و مبارزاتی اینان شد، در حالی که حتی اگر به اسلام اعتقاد داشته باشید پاسخ سخن، سخن است و گلوله نیست، بلکه این منطق است و منطق ترور، منطق ایدئولوژی های محکم و استوار و پر مغز و مدعی نمی باشد، بلکه منطق ترور حاصل کم آوردن و ضعف در رویارویی فکریست، و حال آنکه اسلام مدعی است که در منطق هرگز کم نمی آورد زیرا به وحی و خداوند وصل است، پس چرا باید مخالفان عقیدتی با تزویر و گلوله شلیک شده از سلاح تروریست ها و یا خنجرهای از پشت بر تن رقیب فرو رفته، از صحنه رقابتی که می تواند سالم و جوانمردانه باشد، حذف کرد؟!!، و این انحرافی بود که در شیوه مبارزه نهاده شد و تنها آنهایی که به پیروزی های کوتاه مدت امید می بندند، نسبت به این روش ها مشتاق و حریصند، و این به نابود کردن پایه هایی که بسیار مهمند، منجر خواهد شد.

البته اسماعیلیان را قشری فرهیخته و اهل مطالعه می توان یافت، که از جمله آنان شخص حسن صباح به عنوان بنیان گذار فرقه اسماعیلیه نزاری در ایران و یا ناصرخسرو قبادیانی اهل فضل و کتاب و مطالعه و علم بودند، ولی آنچه موجب ضعف می شود، کانالیزه شدن در مطالعات فرقه ایی است، که این خود به مخدری تبدیل شده و پیروان مسالک خاص را در علمی جهل مانند محصور و زندانی می کند و افکارشان را چنان مقهور اقدامات و ایدئولوژی فرقه ایی خود می کند که تمام انسانیت از این انسان محصور در تعالیم و اصول فرقه، اخذ و به جایش تعصب علمی – فرقه ایی جایگزین می شود و فرد غرق شده در مسایل فرقه ایی به یک فدایی و مرید چشم و گوش بسته برای مراد خود تبدیل می شود، که از آنان عقل، منطق، تفکر، انسانیت، رحم و... نمی توان انتظار داشت و لذاست که قربانیان این سیستم فرقه ایی از بهترین های ملت ها خواهند بود، که بدون توجه، به قربانگاه برده خواهند شد، نمونه امروزی این نگرش فرقه ایی را می توان در سیستم راهبری سازمان مجاهدین خلق دید، که از بهترین مبارزین زمان مبارزه بودند، و خسارت بارترین ترورها را به انجام رساندند، و این ترور ها کاملا در جهت به انحراف کشیدن نهضت انقلابی مردم ایران در سال 1357 بود، و باعث بی سر شدن انقلابی شد که امید می رفت ایرانیان را به سمت آزادی پیش ببرد، اما پرورش و تفکری فرقه ایی، بهترین انقلابیون را از تفکر عاقلانه و مستقل فردی خالی کرده، و حتی در صف دشمن خارجی مردم خود (صدام و حزب بعث عراق) قرار داد که این ناشی از جهل فرقه ایی است که تشخیص بد و خوب را از شما می گیرد و تهی از هر خصوصیت انسانی حتی به کشتن مرزداران کشورت، که در برابر تجاوز دشمن خارجی صف کشیده اند، دست خواهی زد.

و یا در این سو به کشتار نویسندگان، صاحبان تفکر و نظر، رقبای سیاسی و... فارغ از این که ما نظرات آنان را بپسندیم یا نه، دست خواهی زد، حتی دکتر فاطمی توسط این تروریست ها بدون هیچ تردیدی با افتخار ترور می شود، و حتی تروریست این ترور را می آورند و در برابر تمام مردم ایران در تلویزیون، تا داستان ترور دکتر فاطمی (وزیر دکتر مصدق) را تعریف کند که چطور نتوانسته طومار زندگی دکتر فاطمی را به هم بپیچد و مدعی می شود که اگر باز هم فرصت یابد این کار را خواهد کرد، و اینگونه است که ترور و تروریسم تئوریزه، مباح و مقدس می شود و شرایط را برای ترور و تروریست های آتی مهیا می کنند.

فتوای ترور خواجه نظام الملک توسی وزیر قدرتمند ایرانی وقتی توسط صاحبان فتوا و قلعه نشینان الموت صادر و اجرا می شود، اینجا و در روزگار ما این فتوا را کسان دیگری برای افرادی که دوست ندارند تجدید و تجویز خواهند کرد، و ترورهای دیگری به انجام خواهند رساند، و بدین ترتیب ترور و تروریسم می شود یک رویه ممدوح، حال آنکه در سیره بزرگان مذموم و به دور از جوانمردی و مروت بوده است، تازه ترورها هم از دشمنان این آب و خاک نمی شود، بلکه معمولا از رقبای سیاسی داخلی صورت می گیرد، "شکاری غرور انگیز در مرغدانی!".

اما گذشته از بحث تلخ تروریسم، حسن صباح قلعه های ویران شده در زمان حمله به ایران را دوباره بازسازی و احیا کرد و یا خود به قلعه سازی های جدید پرداخت و شیوه های مبارزات نظامی ایرانی و ابزارهایش را دوباره به روز و اجرا کرد، او زیرکانه مبارزه را به خانه دشمن برد، و در خانه او به مبارزه با او پرداخت، هرچند حسن صباح در خانه خود و در وطنش علیه تجاوز می جنگید و مبارزه ایی همه جانبه را دنبال می کرد. او به زبان فارسی احترامی بسیار زیاد قایل بود، و در حالی که در مصر و شامات ملل مغلوب زبان خود را رفته رفته از دست می دادند و به عربی تغییر زبان می دادند، او یگانه راه حفظ ایران را حفظ زبان پارسی دانسته و دستور داد نوشته های اسماعیلیه به زبان پارسی نوشته شود.

اما خصوصیت بارز دیگر حسن صباح مانوس بودن او با کتاب و نوشته ها بود به طوری که به زبان ملل اروپایی از جمله یونانیان و لاتین تسلط داشت و اهل مطالعه و نوشتن بود، بطوری که سی سال در قلعه الموت بود و از همانجا حرکت خود را راهبری می کرد و بیشتر وقتش به نوشتن و مطالعه می گذراند، آنقدر که غنی ترین کتابخانه ها را در اختیار داشت و افسوس که با کتاب های او همان کردن که با قلعه اش.

نقد دیگری که به حسن صباح وارد بود، بحث سخت گیری های مذهبی و تشکیلاتی او بود، آنقدر سخت گیر بود که به خاطر نوشیدن شراب، پسرش را کشت. پسر دیگرش را نیز در جریان یک سو ظن به قتلِ یکی از یارانش، قصاص کرد و البته بعد معلوم شد، بی گناه بوده است. نسبت به احکام شریعت سخت گیر بود و ظالمانه فرزندان خود را کشت، البته این ظلم مذهبی او بالسویه بود، و برای همه یکسان اجرا می کرد؛ و این تفاوت او بود با برخی ظالمین که خلاف و جرم را در جبهه خودی، اغماض می کنند، و برای رقیب مو از ماست می کشند، و بدترین تنبیه ها را در نظر می گیرند؛ او حتی نسبت به فرزندانش هم بالسویه ظالم بود.

بله حسن صباح امام زنده اسماعیلیه ایران بود و از فاطمیان مصر اعلام استقلال کرده و خود تمام این نهضت را راهبری کرد، همچنان که سلسله امامان در این فرقه هنوز ادامه دارد و بوهره ها در هند، و حوثی ها در یمن رهبر خود را دارند، زیرا اسماعیلیه به امام زنده و حاضر معتقدند.

آنها یک نهضت کاملا انقلابی بودند، تجربه قیام و مبارزه دائمی پیروان این فرقه را همچون دیگر فرق، از تفکر مستقل فردی باز داشته، به اسارت تعالیم خود نگه می داشت، تعالیمی که در هر نهضتی واجب و... شمرده می شود و تخطی از آن شاید مرگ را به دنبال داشته باشد، تاکید بر مبارزه دائم از سوی رهبران با تفکر فرقه ایی، این مشغولیت ذهنی را برای این انقلابیون در پی داشت و لذا زمانی برای اندیشیدن نداشتند و این انقلابی گری دائمی مخدری بود که مبارزین را در میدان کور و کر نگه می داشت، حال این مبارزه اسماعیلیان حول چه محوری وحدت و شکل داده بود؟، براندازی سلجوقیان، و آیا واقعا سلجوقیان چقدر با حکومت های دیگر متفاوت بودند که هدف یک نهضت فکری عظیم به نام اسماعیلیه شود؟!.

قیام های ما ایرانیان همواره حرکت اقلیتی علیه اکثریت ساکت، راضی، و یا همراه بوده است، و البته این خاصیت هر قیامی است که اقلیتی آنرا آغاز می کنند و بعدها دیگران بدان می پیوندند و متاسفانه در این پیوستن ها، حرکت را استحاله کرده و اهداف اولیه را یا به انحراف می برند و یا این که فرصت طلبانی تحرکات آزادی خواهانه را موج سواری کرده، و سوار که شدند، آنرا از درون تهی می کنند، و در آخر بعد از پیروزی وقتی چشم باز می کنی می بینی، آزاد شدی ولی تنها آزادی تو از مستبدی بوده، و استبداد که اصل درد است همچنان باقیست، و گرفتار مستبدی دیگر شدی، که حاصل کار تنها لباس استبداد است که عوض شده، و مستبدی جدید با لباسی نو، حرف هایی جدید، ولی از جنسی مستبدانه، تختی را به دور انداخته و بر تختی جدید از جنسی دیگر جلوس کرده، همان و یا بدتر از همان می کند که می کردند.

 ولی حسن صباح در یک نظام بسته تشکیلاتی از این امر جلوگیری کرد، و اگرچه به پیروزی نرسید تا خود را نشان دهد، اما آنچه از همین مقدار تسلط هم دیده می شود این که، اسماعیلیه یک فرقه مخوف و تشکیلاتی بود که در انتها نمی توانست باری از مصائب این مردم بردارد، و خود درونمایه ایی تشکیلاتی ایدئولوژیکی مخوف داشت که علیرغم وجه علمی اش، زندانی ترسناک بود که حتی اشخاصی مثل ابن سینا را هم می خواست در خود ببلعد و درد ما ایرانیان که فقدان آزادی است، را درمان نمی کرد، و نکرد، فقط مشی مبارزاتی داشت و در مبارزه عالی کار می کرد، اما در هدف و ایدئولوژی، موفقیتش دورنمایی از رشد و توسعه مناسب برای ایران و ایرانیان نداشت و نهایتا آزادی از سلطه خارجی بود و در دراز مدت در صورت تسلط کامل اسماعیلیه بر ایران، خود دیکتاتوری بدتر از سلجوقیان شاید ایجاد می کرد؛ و تنها موتور محرکه رشد و پیشرفت ایران که آزادی است در این حرکت و انتهایش حاصل نمی شد، و به نظر می رسد تا ایران طعم آزادی و دمکراسی را نچشد، توسعه و پیشرفتی نخواهد داشت و در این میان قیام ها نیز به تغییر مستبدین منجر خواهد شد و بس.

حسن صباح جزیره هایی از قلعه ها ساخت و این جزیره ها را به هم وصل کرده تا سلجوقیان را بر اندازد، و این هدف بزرگ او بود، در حالی که آنقدر بزرگ نبود که نیاز به یک ایدئولوژی خاص با ظرفیت های تشکیلاتی -  ایدئولوژیکی مثل اسماعیلیه داشته باشد، اگر آزادی به عنوان زیربنایی اساسی در نبرد حسن صباح قرار می گرفت و این حرکت بر آن استوار می شد، آنگاه می توانست دردهای ریشه ایی این مردم را درمان کند، این در حالی است که یک ملی گرایی ساده کافی بود تا حسن صباح را به اصل هدفش که پایان سلطه غیر بود، برساند، لذا اسماعیلیه به عنوان یک تشکیلات موفق بزرگتر از آن بود و ظرفیتی داشت که می توانست در خدمت قیامی قرار گیرد، که انتهایش آزادی اساسی باشد، و نه رفتن یک مستبد و آمدن دیگری با رنگ و لعابی تازه، و تحت شعار ایرانیت. و تغییر ایدئولوژیکی مردم از 12 امامی به شش امامی چندان نمی توانست مهم و کارساز باشد، و این شاید انرژی زیادی را از قیام او گرفت، و مردانش را به "ملحد" مشهور کردند و به نهضت آنان به ظلم ملاحده (ملحدین) گفتند. و در حالی که حسن صباح معتقدات خود را از فاطمیون مصر به عنوان مروج و نگاهبان اسماعیلیه گرفت، ولی در مسایل خود آنقدر غرق شد که عدم دفاع او از حکومت فاطمیون در مصر، باعث شکست آنان در برابر خلیفه عباسی به عنوان ام الفساد بدبختی ایرانیان در بغداد شد، و او اسماعیلیه نزاریه را در ایران راه انداخت و به نام آنان حکم راند.

حسن صباح را اگرچه در اصل و نصب به جزیره العرب می رسانند، ولی به سان یک ایرانی تبار اصیل از ایران و ایرانیت و زبان و ادب پارسی و فنون دفاع این مردم و... حراست کرد و در راه این آب و خاک مبارزه ایی بزرگ و عمیق را سازمان داد. او مردی بزرگ و قابل تقدیر است، که به حق محققین در حول او، عقایدش، روش مبارزه اش، روند کاریش به کنکاش پرداخته اند.

حسن صباح زندگی درویش مسلکانه و مختصری داشت و در این زمینه شهره عام و خاص و الگوی زیر دستانش بود؛ ولی به قول یکی از دوستانم که می گفت زیاد نباید روی زندگی شخصی رهبران تکیه و تاکید کرد، که آنچه از آنان انتظار می رود رهبری درست است ولاغیر؛ هزار که از جیب ملت های خود بخورند، بپوشند و... رقمی نخواهد شد، هر چند این یک حُسن است که کم بخورند و کم بردارند، اما مهمترین خسارتی که رهبران می زنند در جایی دیگر است، و این راهبری هایی است که توسط آنها ملتی و یا ملت ها به مهلکه خواهند رفت، و یا به عکس به سمت سعادت و آزادی سوق داده خواهند شد، و همین است که مهمترین انتظار از رهبران می باشد، رهبری که کم بخورد، کم بپوشد، کم بردارد، خوب است، اما ظالمانه ترین وجه زندگی این رهبران این است که مستبدانه یک ملت و امورش را به اسارت خواسته های دل خود بکشد، این بالاترین خیانتی خواهد بود، که یک رهبر مرتکب می شود و بزرگترین خسارت را وارد خواهد کرد، خواه تو یک درویش باشی و به مختصر راضی، و یا خواه تو می گساره ایی اهل بریز و بپاش، آنچه از یک رهبر انتظار می رود راهبری مردم ذیل خود به سوی آزادی و سعادت است، در غیر این صورت تو در هر لباس و منشی باشی، خسارت هستی و نابودی.

حسن صباح عزلت نشینی بود که زندگی درویشی داشت و قصر نشینی نکرد، او قلعه ایی در نقطه ایی بالای یک سنگ را انتخاب کرد تا در جزیره ای امن بخواند، بنویسد، تفکر کند، و در آسمان ها سیر نجوم داشته باشد، و به راهبری مریدان خود مشغول باشد، و اهداف خود را تعقیب نماید، و در این حرکت از "نظام مریدی و مرادی" استفاده کرد و این روش او را در مبارزه بسیار کمک کرد، ولی در نهایت این نظام، تنها سلطه ایست که مراد بر مریدان خود خواهد داشت، و این کاملا مغایر با آزادی و کرامت انسانیست، و شاید بعد از پیروزی بزرگ، اگر حسن صباح و جانشینانش زنده بودند، ارزش اجتماعی آنروز جامعه آنها همین میزان نشان دادن حالت مریدی بر مراد بود، همین مرید بودن نیز بهترین ملاک تقوا قرار می گرفت، و در سایه اصل قرار گرفتن میزان مریدی به مراد، ملاک های اصلی انسانیت و تقوا به فراموشی سپرده و به کناری می رفت و میزان سنج انسانیت همین میزان مریدی می شد، و در یک انحراف کاملا واضح همین میزان مرید بودن بر مراد، اصل قرار می گرفت، و آنگاه است که باید گفت وای به حال مردمی که میزان سنج مقبولیت و انسانیت آنان میزان رنگ و لعاب نقابی باشد که از بردگی انسانی در پای انسان دیگری، به چهره می آید، اینجاست که دیگر نه از اسماعیلیه چیزی می ماند و نه از انسانیت، و مریدان در میدانی از واقعیت و ریا، در بردگی و خود فروشی و خود فراموشی، به رقابتی ظالمانه برای انهدام انسانیت مشغول می شوند.

لذا گرچه حسن صباح برای احیای اصالت و نجات ایرانی از غیر برخاست، ولی در نهایت و در صورت بروز حکومت گسترده اش، به بردگیی جدید ما را رهنمون می کرد. این است که قلعه نشینی و کاخ نشینی تفاوت چندانی ندارد که هر دو به بردگی می انجامد، مگر این که کاخ نشین و یا قلعه نشین به آزادی زیر دستان خود فکر و عمل کند. نه کاخ نشینی را می توان ارزش و ضد ارزش دانست و نه قلعه نشینی و عزلت نشینی، که ارزش بزرگ آزادی انسان و رسیدن به کرامت انسانی است که باید میزانسنج خوبی و بدی رهبران باشد.

انسانی که پرستیده می شود و اجازه پرستش خود را به پیروانش می دهد، چه بر صندلی چوبین تکیه زند، و چه بر تخت زرین، تفاوتی ندارد، و این تنها تفاوتی است که در طبع انسانی دو مستبد می توان مشاهده کرد، که این چوب را ترجیح می دهد و آن جواهرات، که در نهایت هر دو حامل ظالم و مستبدند. قلعه ها و کاخ ها هر دو نشانه ظلمند و کاخ نشانه ظلم جاری است و قلعه نشانه فرار از ظلم و یا نگاهبان ظلم، و قلعه ها کمتر پناهگاه مردم بودند بلکه بیشتر محافظ ظالمانی بودند که در مخاطره ها بدان پناه می بردند، تا خطر بگذرد و چنانچه روزی انسانیت به اوج خود برسد، رهبران چنین جوامع پیشرویی، هم کاخ ها و هم قلعه ها را وا نهاده و در بین مردم خود خواهند زیست، که همین زندگی قلعه ایی و یا کاخ نشینی نشانه از جدایی بین مردم است و حاکم. که حاکم نخواسته است با مردمش همسفره و همسفر شود.

حسن صباح در انتخاب محل شروع مبارزه خود در البرز مرکزی، دره الموت را انتخاب کرد که واجد خصوصیات طبیعی است که در مجموع خود یک دژ طبیعت ساخته است، که نشان از هوش و ذکاوت او در انتخاب مکان شروع خیزش دارد. دژی طبیعی با امکان کشاورزی و خودکفایی، و در عین حال دسترسی بدان نیز سخت بود و برای حاکمان دشت های قزوین، ری، ساوه و... قابل اعتنا نبود، این همان اشتباهی بود که ایرانیان در مورد اعراب مرتکب شدند، و از همان جایی که فکرش را نمی کردند، خوردند.

بعدها و در عصر معاصر، به همین شیوه گروه های مسلح چپگرا نیز سیاهکل و جنگل های آمل را برای شروع مبارزه خود انتخاب کردند، ولی نمی دانستند که تنها مکان شروع مبارزه مهم نیست، بلکه باید موارد دیگری را هم در نظر گرفت، که نگرفتند. در حالی که حسن صباح یک مبارزه قدم به قدم و آرام و مخفی را دنبال می کرد، دوستان مبارز چپگرای ما یک حرکت سریع و بنیان کن را در نظر داشتند و لذا الگوگیری آنان اشتباه بود. جالب این که حسن صباح آنقدر در منطقه الموت ماند و با آرامش پیش می رفت که با منطقه و محیطش چنان مانوس شد که حتی گیاهان این منطقه را آنقدر شناخته بود که به ساخت گیاهان داروی مشغول شدند، و لفظ حشاشین که به تروریست های این گروه اطلاق می شد، به داروساز انی هم نظر داشته که شناخت طبیعت و خواص التیام بخش آن را فهمیده بودند. تفاوت دیگر حسن صباح و این دوستان چپ ما در این بود که نهضت آنان به وابستگی ایران به شوروی سابق می انجامید، ولی حسن صباح در این مبارزه به دنبال زدودن وابستگی و سلطه عرب و خارجی بر ایران و ایرانی بود و احیا هویت ایرانی را محور حرکت خود قرار داده بود.

عباسیان همچون امویان و بعدها عثمانیان، اسلام را راهگشای سلطه خود بر ملل دیگر یافته و گویندگان شهادتین را به الحاد متهم کرده و با شمشیر دین رقبای اسماعیلیه خود را از بین بردند و لذا در قدم اول اسماعیلیه را ملحد اعلام می کردند و افکار عمومی مردم ایران را علیه افکار مذهبی اسماعیلیه شوراندند و با ترور شخصیت دینی و فرهنگی، جامعه را برای آنان مین گذاری و سپس کوبیدند و در انتها سربازان نظامی اشان موفق به فتح قلعه های مستحکم اسماعیلیه شدند.

گذشته از مسایلی که پیرامون حسن صباح و خیزش او مطرح است و هزار نکته می توان در موردش نوشت و فکر کرد و تحقیق نمود، و من اکنون بعد از بیش از 1000 سال به تجزیه و تحلیلش نشسته ام، این گفتن ها به بهانه سفری انجام می شود که به دره الموت قزوین داشتم، سفری که مبدا آن تهران و مقصدش، روستای گازرخان در دره الموت شرقی است، که قلعه حسن صباح و یا قلعه الموت در آن قرار دارد. زمانبندی این سفر به شرح ذیل می باشد:

  • ساعت 5:17 صبح پنج شنبه 19 مهرماه 1397 مبدا قرار گروه از پارک ملت تهران به سمت قزوین، اکنون تهران به قزوین وصل شده زندگی به صورت ممتدی ادامه دارد.
  • ساعت 6:46 ، رسیدن به تابلوی خروجی به منطقه الموت قبل از شهر قزوین، که تا اینجا 145 کیلومتر راه پیمودیم. قبل از عوارضی تصاویر شهدای شاخص منطقه قزوین، مثل شهید محمد علی رجایی، خلبان شهید عباس بابایی، آزاده سرافراز ابوترابی و... خودنمایی می کنند. در میان آنان زندگینامه شهید رجایی واقعا خواندنی است، این که می گویم تروریسم گلچین می کند، اینجاست، مردی خودساخته، متفکری آزاده، معلمی دلسوز و... اما طعمه ترور و تروریسم می شود، و با خانواده اش کاملا ریشه کن می شوند، خودش را تروریست ها از بین می برند، و خانواده اش را همکاران انقلابیش حذف می کنند، و حوادثی که بر اسرای ما در زندان های حکومت بعث صدام رفت، نیز می تواند بازگو کننده گوشه ایی از ظلم و بیداد خلفای بغداد باشد که برای قرن ها به ایرانیان روا داشته شد، بغدادی که زمانی مرکز حاکمیت ایرانیان بود (تیسپون) و اکنون به اسارتگاه ایرانیان تبدیل شده بود.
  • در کیلومتر 149 بعد از خروج از اتوبان کرج – قزوین به سمت راست، راهی جاده ایی می شویم که به کوه ختم می شود. باغ ها و ویلاها خود نمایی می کنند. و خیلی جالب است، اتوبانی چند ده کیلومتری بین کرج و قزوین که هزینه عوارضش 500 تومان است، ولی اتوبان تنها چند کیلومتری بین تهران - پردیس که باید 4500 تومان پرداخت؟!! تعادل رفتاری در قیمت گذاری ها را اینجا می توان فهمید.
  • ساعت 6:53 صبح در کیلومتر 150 روستای کورانه (Koraneh) آبادی خود را به رخ عبور کنندگان، می کشد و چند روستای دیگر که در کناره جاده ایی دوبانده و عریض که شما را به سمت کوه می برد، تا وارد عرض البرز شوید و از یک لایه اش بگذری.
  • ساعت 6:59 آخرین روستا قبل از کوه، "رشتقون" است که کیلومتر ما عدد 161 را نشان می دهد، انتهای روستا شروع دره ایی سرسبز و ویلایی و... است. از این جا تا معلم کلایه که شهری مهم و مرکز الموت شرقی است و نزدیک گازرخان 65 کیلومتر راه داریم.
  • 7:03 صبح مقابل روستای رزجرد قرار داریم که کیلومتر اتومبیل ما عدد 165 را نشان می دهد، روستایی که احتمالا "رزگرد" بوده است که عربی آن شده رزجرد، مثل بزرگمهر حکیم ایرانی که عربی اش شده بوزرجمهر و یا کلمه تیسپون که به تیسفون در عربی تبدیل شد.
  • 7:15 صبح، در کیلومتر 175 در بالای گردنه "قسطین لار" قرار داریم که از اینجا به بعد گردنه ایی که با 16 دقیقه بالا آمدیم، را در سرازیری نیم ساعته باید پایین برویم، تا به انتهایش در "رجایی دشت" برسیم. راه گردنه ایی طولانی که وجود "راهدارخانه قسطین لار" در بالا نشانه از سختی عبور و مرور در زمستان دارد، و برای باز نگهداشتن این مسیر دوستان وزارت راه و ترابری زحمت می کشند و وجب به وجب برف روبی می کنند و متاسفانه صدا و سیما به آنها تریبونی نمی دهد که گزارش کار خود را به مردم بدهند و افتخار گزارش زحمات آنان، برای باز نگهداشتن وجب به وجب راه های طولانی کشور را، صدا و سیمای میلی به پلیس راهور ناجا داده است، تا پلیس به نمایندگی از همه گزارش اقدامات دهد؛ و بدین ترتیب در سرمای سخت زمستانی کسانی دیگر راه باز می کنند، و تریبون و گزارشش دست دیگری است؟!! راه ها که در زمستان بسته می شود، توجه کنید، ببینید، عرصه، عرصه گزارشات سرداران است، که مشهور شوند، و شهردار تهران شوند، و حتی برای ریاست جمهوری یک کشور هم برای خود قبا بدوزند، و این نشان می دهد که در مرام مدیریت رسانه میلی، مهم نیست کی کار کند، مهم این است که چه کسانی از نظر آنان لازم است چهره شوند، و پله های ترقی را طی کنند.
  • 7:33 صبح است و مقابل روستای تاسوج هستیم و کیلومتر عدد 188 را نشان می دهد. از گردنه که سرازیر می شوی تغییر شرایط اقلیمی خود را نشان می دهد، دره ایی عمیق، که چون دژی در بین دو رشته کوه در سمت چپ و راست در شمال و جنوب محصور است، و در جهت شرقی به غربی کشیده شده است. درست مجاور و در انتهای دره تالقان که در همسایگی شرقی آن قرار دارد؛ پوشش گیاهی درختان زالزالک که دیم کارند، نشان از بارش های بهتری دارد که در مقایسه با دره تالقان اینجا روییده اند. پوشش گیاهی و... همه و همه از بارش های خوبی سخن می گویند، که طبیعت دره الموت را شکل داده اند. اینجا عمیقتر از دره تالقان است، دره تالقان را در سمت شمال کوه های بلندی است، ولی اینجا علاوه بر دیواره شمالی، در سمت جنوب هم ارتفاع کوه ها بسیار بلند است، و به نظر می رسد دره الموت از دره تالقان بسیار چالتر باشد. و البته آب رودخانه شاهرود، در اینجا هم غوغا کرده و 366 پارچه آبادی را در کنار خود جای داده است، حال آنکه در دره تالقان تنها 84 پارچه آبادی قرار دارد. در دره تالقان فقط در روستای "ایستا" برنج کاری می توان دید، ولی اینجا و در امتداد رود شاهرود در دره الموت برنج کاری ها تا چشم کار می کند، ادامه دارد. در مسیر پایین آمدن از این گردنه باغ های انگور، گیلاس، گردوست و در ته دره برنج کاری. پروژه روکش آسفالت بین رجایی دشت در دره الموت و رزجرد در پیش از گردنه در حال انجام است و آسفالت ریزی های کلفت آن ادامه دارد و این نشان می دهد که تا قبل از زمستان و بارش می خواهند راه را به جایی برسانند. بر عکس گردنه تالقان که چشمه های خوبی در مسیر جاده دارد، اینجا علیرغم بارش های خوب خود، در یال سمت جنوب و در مسیر جاده چشمه های خوبی دیده نمی شود.
  • 7:45 صبح در پایین ترین نقطه دره از پلی بر روی شاهرود در کیلومتر 196 گذشتیم و وارد رجایی دشت شدیم، از پل که می گذری برنج کاری های حاشیه شاهرود رخ نشان می دهند و آب شاهرود پرخروش به سمت انتهای دره در الموت غربی در حرکت است. انتهای رجایی دشت در کیلومتر 198 راه دو شاخه می شود، سمت راستی با فاصله 60 کیلومتر شما را به گازرخان و قلعه الموت در دره شرقی می برد و در سمت چپ با یک سوم این مسیر بُعد مسافت، شهر رازمیان، مرکز دره الموت غربی است که میزبان قلعه لمسر است که جانشین حسن صباح آقای "کیا بزرگ امید" در آن حاکم بود و وقتی حسن صباح آخرین نفس های خود را می کشید و از مرگ خود مطمئن شد، او را از این قلعه به قلعه الموت فراخواند و قبای جانشینی را بر تنش پوشاند. اما ما مسیر سمت راست را انتخاب کردیم و ادامه دادیم. از این به بعد تپه های دیم کاری است که ما را در سمت شرق به سوی شهر "معلم کلایه" و نهایتا گازرخان می برد.
  • از رجایی دشت تا مقصد تپه های دیم کاری، جاده رجایی دشت به گازردشت را در محاصره خود دارند و در این ایام پاییز گیاهانی زرد و خشکیده، که در این دیم کاری ها دیده می شود، دل انسان را به لرزه می اندازد، که اگر انسانی بی توجه، آتشی بر آن اندازد، دشتی را خواهد سوزاند. و آنچه البته زیاد به چشم می خورد سهمی است که مذهب از این خوان نعمت طلب می کند، و جاده مملو از تابلوهایی است که کشاورزان را به پرداخت زکات تشویق می کنند. جملاتی مثل "زکات وسیله کمال انسان است" ، "زکات بهترین عبادت است" ، "زکات علامت شیعه بودن است" ، "زکات غضب پروردگار را فرو می نشاند"  ،   "زکات گنجینه توانگران است"  ،  "زکات موجب رستگار است" و.. مسیر را پر کرده است. 
  • ساعت 8:33 شهر معلم کلایه با میدان زیبایش که مجسمه عقاب الموت را در خود جای داده است، (در کیلومتر 225 از مبدا)، برای ما آغوش باز کرد، بهانه خوردن چای باعث شد که تا ساعت 8:58 در اینجا مانده، و استراحتی کنیم. رستورانچی ما با بنری در رستوران خود، سه تا جاذبه گردشگری منطقه را تبلیغ کرده بود که یکی "میمون دژ شمس کلایه" که از قلعه های و مراکز پناهگاهی اسماعیلیان بود که در سال 654 قمری وقتی سپاه مغول آن را تحت محاصره در آورد ریاست قلعه تحت فرماندهی رکن الدین خورشاه امام وقت اسماعیلیه بود، که بعد یک درگیری شدید تسلیم شد.
  • دیگری روستای اندج است که از دو طرف با روخانه احاطه شده و صخره های بسیار زیبای در آن قرار دارد در یکی از صخره ها خانه ای با ابعاد کامل در دل سنگ تراشیده شده که به نظر می رسیده در زمان ساخت از زمین فاصله کمتری داشته و بدون نردبان بدان رفت و آمد می کردند و به دلیل فرسایش خاک اکنون با نردبان بدان می توان وارد شد. و دیگری دریاچه اُوان (Ovan) است که از آن دیدار داشتیم.
  • 9:07 روستای شهرک بودیم که در کیلومتر 237 قرار دارد.
  • 9:11 در کیلومتر 239 روستانشینان شریف آباد شالی های خود را روی زمین پهن کرده و آفتاب می دهند تا خشک شود.
  • 9:13 روستای شترخان در کیلومتر 241 و یک دقیقه بعد روستای بوکان یا لامان قرار دارد که همه روستاهای پایین دست روستای گازرخان در دشت گازردشت هستند.
  • 9:15 صبح در کیلومتر 242 دوراهی خود را نشان داد که پلی را قبل از آن در حال اتمام دارند، سمت راست آن تابلویی به سوی گرمارود می رود که در پای کوه "شاه البرز" قرار دارد که یک سمت به دره تالقان دارد و یک سو به دره الموت و این سوی آن صخره ایی و مملو از برف است. اما راه دست چپی شما را طی هشت کیلومتر به روستای گازرخان می برد که مقصد ما در این سفر است.
  • هنوز چند متری در این مسیر نرفته بودیم که گفتیم مسیر را چک کنیم و کنار رهگذری از مسیر پرسیدیم، که گفت 5 دقیقه راه تا گازرخان است، و پدرخانمش چند متر جلوتر به همان سمت می رود و درخواست داشت تا او را سوار کنیم و برسانیم، و همین کردیم و سوارش کردیم، در بین راه از او پرسیدم از اسماعیلیه کسی در این منطقه یا اطراف زندگی می کنند، ولی وحشت داشت که جواب دهد و با خنده ایی معنا دار از کنار این سوال گذشت، دوستم از محصولات اینجا پرسید که گفت محصول عمده اشان گیلاس است. از وجه تسمیه نام گازرخان پرسیدم، گفت ظاهرا یکی از علی گودرز در اینجا آمده و نامش گازرخان شده، ولی این نام یک نام روسی است و شاید مربوط به کسانی باشد که از تاتارستان در خلال تجاوزات روس ها به ایران و یا و... به این منطقه آمده و این روستا را به نام خود کرده است. آنچه به نظر می رسد در زمان حسن صباح نام روستا گازرخان نبوده است. باغ های گیلاس در دو طرف جاده نشان از رونق گیلاس کاری می دهد ولی امسال از محصول محروم بودند و سرما محصول آنان را از بین برده است. تانکرهای آب در هر مزرعه ایی نشان از استفاده بهینه از آب دارد.
  • از میان باغ ها که بگذری صخره ایی از شن ریزه های بهم فشرده، خود نمایی می کند که بر فرازش قلعه الموت را بنا نهاده اند و قسمت هایی از آن دیده می شود، این سمت این قله نسبتا کوتاه صخره ایی و تقریبا غیر قابل نفوذ و یا نفوذ بدان بسیار سخت است. این صخره سخت را دره ایی از یال کناری جدا می کند و ما بالاخره در ساعت 9:32 در کیلومتر 250 [8]به مقصد رسیدیم.
  • روستای گازرخان با باغ های زیبایش را پشت سر گذاشته و در پارکینگ مخصوص اتومبیل خود را پارک کردیم و از گیت مخصوص به سوی صعود به قله و دیدار از قلعه حرکت کردیم، بلیط ورودی از ما نگرفتند و گفتند امروز مجانی است. ضلع شمالی قلعه راهی دارد که شما را به آن می برد و این تنها راه است که ساده ترین است. پله های سنگی و بالابری مراجعین را کمک می کند تا به سوی قلعه بروند که بالابر امروز انگار یا مشتری نداشت و یا تعطیل بود.
  • به نصف راه که رسیدیم کارگران در حال آوار برداری از کانالی هستند که راه آبی است که از قلعه به پایین راه دارد و آثار آن را هم می توان دید. گفتم چیزی هم پیدا کردید، که گفت به غیر از کوزه شکسته ها چیز دیگری نیافتیم و لشکر مغول همه چیز را غارت کرده اند. آثار راه آب را می توان دید، و باید سریع کار را جمع کرد که اگر باران های پاییزی شروع شود که شروع شده آثار لخت شده و خاک برداری شده را ویران خواهد کرد.
  • این بالا علاوه بر راه آبی که مشغول خاک برداری از آن هستند، همچنین اجاق های پخت غذا پیدا شده که از زیر آوار بیرون آمده است و در اینجا دو راهی است که به قلعه منتهی می شود، یکی راهی پاکوب که از روستای گازرخان می آید، و دیگری راه پاکوبی که از کوه و یال قله بلندتری به قلعه و این نقطه منتهی می شود که هودکان آن را می نامند. قله هودکان بر قلعه مشرف است و به حتم دشمنان، هنگام حمله به قلعه نشینیان، قبل از فتح قلعه از فراز آن به دیدبانی از قلعه و استحکامات آن رفته اند. و ما اکنون همنفس با سپاهیان مغول، که به کمک امثال خواجه نظام الملک برای فتح آن شمشیر تیز کرده بودند و ایرانیانی که برای دفاع از آن، در بالای قلعه به کمین متجاوزین نشسته بودند، بالا می رفتیم تا به اسرار آمیز ترین مرکز فرماندهی اسماعیلیه ایران برسیم، که اینک بعد از مرگ حسن صباح به دفاع از این دژ همت داشتند.
  • و تو در کشاکش بین حال هوای دو قسم ایرانیان می مانی، گروهی که با خصم مغول برای فتح و غارت قلعه همراهی می کنند و گروهی که با مدافعین قلعه هستند و در مقابل سپاه مغول می خواهند بایستند، و در جریان جنگ تحمیلی، ما دیدیم ایرانیانی که در کنار خصم علیه میهن خود با ایرانیان جنگیدند و از ما کشتند، و تفاوت آن زمان با حالا در این بود که در آن زمان ایران کشوری اشغال شده بود، و امثال خواجه نظام در کنار مغولان اشغالگر شاید نقش کاهش دهند، خسارت را داشتند، ولی در این جنگ اخیر، صدام برای اشغال آمده بود، و عده ایی در راه اشغال ایران به او کمک کردند و در صف دشمنان قرار گرفتند، تا در صورت پیروزی دشمن، شاید صدام به صورت دست نشانده آنان را بر این کشور حاکمیت دهد. و آن هم به خاطر حقی که بعد از پیروزی انقلاب از همسنگران دوران مبارزه خود طلب داشتند، بدین لجبازی افتادند.
  • ورودی قلعه ما را به داخل این مخزن اسرار حاکمیت دو قرنه اسماعیلیه می خواند، که بر سر درب آن "الموت" نوشته اند، آن هم به خطی که خواندش بسیار مشکل است، و البته هنری، کارگران در تیم های مختلف سخت در حال خاک برداری و لایه برداری از خرابه هایی هستند که هولاکو خان مغول بر قلعه تحمیل کرد، و وقتی دژ را فتح کرد ویرانش کرد تا دوباره قد راست نکند، اما هم در زمان صفویه، و هم در زمان قاجارها بر این خرابه ها ساختند و استفاده کردند و آثار این ساخت و سازها بر این قلعه دیده می شود.
  • اَسبه خانه (استطبل) های روباز و روبسته، محل های انبار غذا و آب، مکان های سکونت افراد، مولاسرا و یا مسجد قلعه که در قسمت قلعه بالا (بخش غربی) این مجموعه بیشتر باقی مانده است، خود نشان از عظمتی است که از زیر آوار بیرون کشیده می شود، و نشانگر دوره رونق آن است و تو با حسن صباح و یارانش در این راهروها و کوچه های رو باز و سقف دار همنفس می شوی و محرابش هنوز گویای عبادت مردی است که در راه مبارزه عمر گذاشت و در سخت ترین وجه زندگی کرد و نهضتی را راهبری کرد که می توان آن را مدعی مالکیت تمام دژ هایی دانست که از ایران باستان باقی مانده بود و تمام همت او صرف تسخیر این دژها و گسترش مرام باطنی و اسماعیلیه گذشت، بدین امید که ایرانیان را از یوغ سلجوقیان و اعراب نجات دهد ولی پیروزی را ندیده، دیده از جهان فرو بست و از او جز افسانه ها و این قلعه ها و تاریخی که دشمنانش نوشتند، چیزی باقی نماند، و تمام تلاش من برای یافتن یک اسماعیلی در این مکان و منطقه با موفقیت قرین نبود و حتی اکنون قبری از "خداوند الموت" هم نمانده و قبرش هم با قلعه اش با خاک یکسان شده است.
  • راهنمای محلی ما توصیه داشت که ایرانیان به دیده احترام آمیز تری به میراث فرهنگی خود نگاه کنند و می گفت : "خارجی ها حتی دیده شده که سیگار که می کشند خاکسترش را در جیب خود ریخته و بیرون از منطقه تاریخی می برند، و جا دارد که مردم ایران هم در نظافت و حفظ آثار باستانی خود کوشا باشند."
  • او از نگاه جستجوگرانه خارجی ها می گفت و آمار می داد که در سال 1376 به عنوان مثال شمردم در مقابل 62 ایرانی که از این دژ بازدید کردند، 486 خارجی از آن دیدار داشتند. امروز هم ما دو تن ایرانی بودیم که از بازدید باز می گشتیم که یک زوج فرانسوی سوی آن رهسپار بودند، از او پرسیدم تاریخش را خوانده است، که گفت بله و دانسته خود را بدینجا رسانده و دوربین به دست آن را بازدید می کرد و صحنه ها را ثبت می کرد.
  • اینجا به یاد دوستم فردین مهاجر شيرواني (1315 - ) افتادم که این پیرمرد نویسنده ی رها شده و خارج از شمول کمک های اجتماعی، که باید در سنین پیری شامل چنین فرهیختگان و پژوهشگرانی شود، از این قلعه و صاحب آن نوشته، و مرتب مرا به خواندن کتابش در این ارتباط تحت عنوان "خيام و عقاب الموت بانضمام رباعيات خيام" توصیه می کند و تاکنون موفق به خواندن کتابش نشده ام، اما خارجی ها کتب زیادی در این ارتباط نوشته اند و همچنان در این باره تحقیق می کنند و می نویسند.
  • و فردین های محقق و پژوهشگر ما همچون قله "شاه البرز" که از بالای این قلعه ما را به نظاره ایی دائم نشسته است، ما را به ایستادگی و تفکر فرا می خوانند و آنرا عملا نیز به ما می آموزند، و ما را به مطالعه تاریخ و فرهنگ کشور خود فرا می خوانده، تا بدانیم بر ما چه گذشته و از نداشتن چه چیزهای رنج می بریم.

Click to enlarge image IMG_5096.JPG

رجایی دشت رود شاهرود در مسیر قلعه حسن صباح

[1] - اسماعیلیه یکی از شاخه های تشیع است، که پیروانش بعد از امام جعفر صادق، فرزندش اسماعیل را امام بعدی می دانند. در زمان سلجوقیان حسن صباح رهبری اسماعیلیه در ایران را به عهده گرفت، که او مردی دانشمند، سیاستمدار و با هوش و ذکاوت بود. در این زمان اسماعیلیه ایران را باطنی می نامیدند زیرا بر این باور بودند که قرآن دارای چندین لایه از مفاهیم و معانیست و هر کس را بدان راه نیست و برای پی بردن به این لایه ها نیاز به سال ها تحصیل و کسب علم و تفکر و تدبر ویژه در قرآن است.

[2] -  بعد از اینکه حسن صباح روز قیامت یا ( قیامة القیامه) را در سال 559 هجری قمری اعلام کرد، به پیروان خود گفت دیگر عقیده خود را پنهان نکنند و به جمع مردم الموت رفت و برای آنان سخنانی را ایراد کرد؛ در قسمتی از سخنان خود چنین گفت : "ای مردم از امروز در هر نقطه که کیش ما قدرت به هم بزند بردگی ممنوع می گردد و در آن جا کسی غلام و کنیز خریداری نخواهد کرد و پدران و مادران مجبور نخواهند گردید که از فرط استیصال پسر و دختر خود را به غلامی و کنیزی بفروشند. ای مردم از امروز ، در هر نقطه که کیش باطنی قدرت بهم برساند زمین را بالسویه بین مردم تقسیم می کند و دیگر کسی مثل خواجه نظام الملک پیدا نخواهد شد که هزارها قریه داشته باشد و چند صد هزار تن از رعایای او گرسنه بمانند. ای مردم از امروز ، در هر نقطه که کیش باطنی قدرت بهم برساند رسم بکار بردن زبان عربی را لغو خواهد کرد و اجازه نخواهد داد که کسی به زبان عربی بنویسد و بخواند و ما تا امروز با دشمنان مدارا کردیم و ستم آنها را تحمل نمودیم . ولی از امروز به بعد هر کس با ما خصومت کند به قتل خواهد رسید ولو خصومت او فقط بیان یک کلمه باشد و درجاهائی که می توانیم قشون بفرستیم خصم را به وسیله قشون از پا در خواهیم آورد و در مناطقی که قادر به فرستادن قشون نباشیم دشمن را به وسیله فدائیان مطلق نابود خواهیم کرد و فدائیان ما حاضرند که برای از بین بردن دشمنان ما تا اقصای دنیا بروند و خصم کیش باطن را نابود نمایند. ای مردم اولین قوم موحد ، ایرانیان بودند و ایرانیان مدتی مدید قبل از اعراب مذهب توحیدی داشتند و اعتقاد به یک نجات دهنده که بالاخره ظهور می کند و اقوام ایرانی را نیک بخت می نماید و دنیا را از ظلم می رهاند ، از معتقدات اصلی اقوام ایرانی است. ای مردم در آن موقع که پدران ما دارای دین توحیدی بودند اعراب ، بت ها و خورشید و ماه و ستارگان را می پرستیدند و هنگامی که سلاطین پیشدادی و کیانی بر دنیای قدیم حکومت می نمودند اسمی از عرب نبود و بعدها که نامی از عرب برده شد می گفتند که آنها سوسمار می خورند و شیر شتر می نوشند. آن چه به اسم علوم اسلامی خوانده می شود مولود دانش ایرانیان است و اعراب نه در آغاز اسلام و نه در این موقع که نزدیک به پانصد و شصت سال ( 560 ه . ق ) از هجرت می گذرد نتوانسته اند خدمتی به علوم اسلامی بکنند و اگر نام بعضی از علمای عرب برده می شود ناشی از این است که آنها مقلد دانشمندان ایرانی بوده اند و در آن علوم از ایرانیان سرمشق گرفته اند."

[3] - نویسند پل آمیر (Paul Amir) ترجمه آقای ذبیح الله منصوری The Lord of Alamut (Hassan Sabbah),

[4] - حسن صباح (518-445 قمری) در سن سی و هشت سالگی در 483 بعد از سال ها کسب علم، جهانگردی و ایرانگردی، دره الموت را به عنوان یک دژ طبیعی برای پناه گرفتن و مرکز فعالیت خود انتخاب و آنرا به تسخیر خود در آورد تا ماموریت های که در ذهن داشت را به انجام برساند، برای این مقصود بعد جذب پیروان خود به دژسازی پرداخت که فقط در این منطقه بیش از 20 دژ و محل تجمع برای خود و پیروانش ایجاد کرد. این عمق راهبردی در دل دره ایی در دل رشته کوه البرز که از یک سو به بلندترین کوه های منطقه از جمله شاه البرز و از سوی دیگر به دیلمان و گیلان راه داشت باعث شد که او برای سال ها فارغ از دشمنانش بتواند خود را تجهیز و تدارک ببیند و به تسخیر نقاط دیگر ایران فکر و برنامه ریزی کند.

او اعلام می کند ایرانی به دینی می خواهد باشد ولی در دست ایرانیان باشد، آنقدر با حاکمیت عرب بر ایران مخالف بود که می گفت عربی که در ایران آمده زنده بیرون نرود و اگر خارج از ایران است به داخل وارد نشود.  سعی وافری داشت که اعراب ایران را عرب زبان نکنند. 35 سال در این قلعه که 2100 متر از سطح دریا بالاتر است ماند و این اهداف را دنبال کرد؛ و بعد از مرگش هم بیش از 131 سال جانشینانش این اهداف را در دارالملک و یا قلعه الموت دنبال کردند و در سال 654 هجری در قرن هفتم بین اسماعیلیه تفرقه ایجاد شد و هلاکو نوه چنگیزخان قلعه را پس از تسلیم رکن الدین خورشاه آخرین حاکم اسماعیلیه فتح و آن را به آتش کشید و با خاک یکسان کرد. 450 سال بعد وقتی شاه طهماسب صفوی قزوین را مرکز حاکمیت ایران برای 70 سال قرار می دهد آنرا دوباره بازسازی می کند و لذا در خاکبرداری های قلعه هم آثار صفوی و هم قاجاری دیده می شود، چهار بار این قلعه ساخت و ساز شده و پنجمین بار 1377 بدین سو کار مرمت و باستان شناسی در آن آغاز شده است. قعله ایی که بر دو هکتار (20 هزار متر مربع) قله ساخته شده است، تاکنون 35 درصد از زیر خاک خارج شده و تا به حال 18 انبار آذوقه، شش آب انبار، و 100 متر مربع مولاسرا و یا مسجد حسن صباح از زیر خاک خارج شده است. که برآوردها نشان می دهد که باید دو برابر این انبار موادغذایی و آب باشد تا بتوان ساکنان آنرا تامین کند. یکی از آب انبارهای یافت شده در طول 14 متر، عمق 4 متر، عرض سه متر، که آب 144 متر مکعبی آن از نزولات آسمانی تامین می شده است. انبارهای آب و آذوقه در زیر ساختمان های قلعه بوده تا از دید دشمن مخفی بماند، انبارها دستکن در داخل صخره هاست. اسماعیلیه صد و هفتاد و پنج سال در این قلعه سکونت داشتند، قلعه دارای سه طبقه ساختمان بوده است که در پایین سنگ و ساروج و در بالا آجر پخته شده است، پیش بینی این است که بین 2500 تا 3000نفر ظرفیت قلعه در زمان اسماعیلیه بود است، که موقع حمله دشمنان به آن پناه می آوردند، و در حال صلح این افراد به کشاورزی و دامداری در اطراف مشغول بودند. وسیله گرمایی آن هم علاوه بر شومینه دیواری، کرسی های کف اتاق بوده است. در قرن 5 اسماعیلیه بیشتر در مصر و در درجه دوم در ایران بودند ولی با حمله هلاکو اسماعیلیه ایران از بین می روند امروز حوثی ها در یمن و بوهره ها در هند از این تبارند در افغانستان و آسیای میانه هم از اسماعیلیه می توان یافت.

[5] - رمان الموت (Alamut) نویسنده ولادیمیر بارتول (Vladimir Bartol) به زبان اسلونیایی 1938

[6] - اعراب در شدت ملی گرایی و خودخواهی، در بالاترین حد ما ایرانیان و دیگر ملل تحت تسلط درآمده را "موالی" می شمردند، یعنی شهروندان درجه دو و اسرای آزاد شده و تحت حاکمیت درآمده.

[7] - البته تاریخ در خصوص این مقطع روشن نیست زیرا تمام کتاب های آنها در حمله مغول ها نابود شد و تاریخ آنان را رقبا نوشتند و افسانه سرایی هم در ارتباط با نهضت اسماعیلیه در اوج قرار دارد.

[8] - روستای گازرخان تا شهر قزوین 108 کیلومتر فاصله دارد و نزدیک به شش هزار نفر اهالی آن اعلام شده است.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
4277 Views
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.