پیرمردِ نویسنده و متفکر، و پژوهشگر تاریخ و سیاست بین الملل، که 87 سال فرصت زیست و تفکر در این جهان پرماجرا، و این مُلک در نوسان را در پرونده زندگی پربار خود دارد، و به رغم جسم نسبتا ناتوانش، ذهنی بسیار فعال، هوشمند و دقیق، آنکارد شده و منسجم دارد، که به سانِ ساعت های ساخت سوئیس، هنوز دقیق صغرا و کبرا می کند، و نتیجه می گیرد و سعی می کند با تکیه بر ساختار نظام سابقی که بر جهان و این سامان مستولی بوده است، و آن را با بازیگران عمده اش، خوب می شناسد، این دوره زمانی را نیز، بر همان پایه تحلیل و تفسیر کند، حکایت خیانت ها به آرمان آزادی خواهی و کرامت طلبی ایرانیان، او را به جایی رسانده است که کسب ارزش های والای انسانی از جمله دمکراسی و آزادی و استقلال را، برای ایرانیان تقریبا محال می بینند؛ او چند روز قبل از انتخاباتِ 11 اسفند، این چنین دعوت به شرکت در انتخابات می کرد :

 

"ناپلئون می گوید من همیشه بین بد و بدتر، بد را انتخاب می کنم، نظر من در مورد انتخابات (11 اسفند 1402) هم همینه، بین بد و بدتر، (بد را باید انتخاب کرد).

ببین! هرگز (قدرت بین الملل) به شما (ایرانیان اجازه کسب) دمکراسی نخواهند داد، این هم که از خیزش "زن، زندگی، آزادی" می بینی، یک انقلاب رنگی است، غربی ها خودشان هستند.

دوره مصدق، امیرکبیر و... (برای ایران) یک دوره کوتاه (و استثنا) بود که به شما یه چیزهایی دادند، این پنبه (داشتن) دمکراسی را از گوش خودت بیرون کن.

فحشا و فساد امریکایی، لیبرالیسم آشغال را دوباره می خواهند (به ایران) بیاورند، کی رو می خواهند (به قدرت) بیاورند؟! همین بچه های شهبانو (فرح دیبا) را، بچه های درباری را می آورند،

تو فکرش را بکن (شرایط ایران در کجای کار قرار دارد) این حکومت اسم محمد مصدق [1] را روی یک خیابان نتوانست تحمل کند، نام محمد مصدق را امپراتوری بریتانیا از این خیابان برداشت، و به جای آن نام خیابان را "ولیعصر" گذاشتند، من همیشه مرید دکتر مصدق هستم، به (مهندس مهدی) بازرگان خیلی احترام می گذارم، ولی بازرگان چه کاری می تواند بکند، مجاهدین یک حرف می زدند، دیگری حرفی دیگر و...

ما هیچ وقت نمی توانیم با امریکا بجنگیم، برای این که آنها سوپرپاور هستند، لنین می گوید امریکا آخرین مرحله از سرمایه داری است، اما می توانیم به امریکا دهنکجی کنیم؛ امریکا و... داروینیزم است همه را (طبق قانون بقای داروینیسم) می خورند.

 

در جایی دیگر ادامه می دهد :

 این جنگِ پنهانکاری است، اینها (حاکمیت) خبر را به تو نمی دهند (مردم را از شرایط بی اطلاع نگه می دارند)، کارشان را می کنند، ادامه هم می دهند، به شما هم می گویند بیا رای خود را بده و برو. ما باید تماشاچی باشیم، شما نه مصدق داری، نه قوام [2] داری، آخوندها هم که روی دامن همه نشسته اند، با چین، با روسیه و...؛

غرب هم اینجا شکست خورده، به عقیده من بازارهای غرب و کپیتالیزم را دارند می گیرند. شما در همین موضوع فلسطین نگاه کن، جو بایدن خود را کنار کشیده و یهود پدر فلسطینی ها را داره در میاره، رقم شهدای فلسطین به سی هزار نفر رسیده، به نظر من مثل دوره هیتلر دارند نسل کشی می کنند،  به هر حال ما تماشاچی شده ایم."

 

اما امروز، این پیرمرد، که به طرز عجیب و غریبی، در این سنین هنوز ذهن منسجمی دارد، بعد از فارغ شدن از فشارهای تبلیغاتی ناشی انتخابات 11 اسفند 1402، و رها شدن از فضای سنگین انتخاباتی، اسب سخن را این چنین به جولان در می آورد که :

 

"آن چیزی که اکنون در ایران خیلی به آن نیاز داریم، (شناخت) زندگی فردی، و شناخت طبقات اجتماعی، و تنازع آنهاست، شما فکر کن، رای بدهی و یا ندهی، تغییری نمی کند! ایران از سال 1907 به مناطق نفوذ [3]  تقسیم شده است، روسیه و امپراتوری بریتانیا، ایران را به مناطق نفوذ خود تقسیم کردند، ایران همه جایش بدرد آنها نمی خورد، مناطق بدرد بخور را به عنوان مناطق تحت نفوذ، بین خود تقسیم کردند، نفت شمال را روس ها، و نفت جنوب را انگلیسی ها می خواهند، شما می خواهی رای بِده، یا می خواهی رای نَده!

 اصلا این دمکراسی و انتخابات یعنی چه؟!

اکنون تب انتخابات تمام دنیا را گرفته، ایران انتخابات شده، امریکا می خواهند انتخابات کنند و...، این ها انتخابات نیست، انتصابات است، تو الان دنبال چی می خواهی بِدَوی؟!

می خواهی دنبال دمکراسی باشی؟!

دمکراسی یعنی چی؟!

مگه خود امریکا الان دمکراسی داره؟!

بریتانیا (به سیستم امریکا) می گوید: جو بایدن و ترامپ! شما به صحنه انتخابات بیایید، نیکی هیلی نیاید!

مصطفی!

تو خودت را سرگرم دمکراسی و رای نکن؛

الان مساله اصلی، شناخت طبقات اجتماعی و تنازع آنهاست،

یک چیزی هم به شما بگویم (خیالت را راحت کنم)،

اشرافیت روسیه بعد از سقوط کمونیسم، به صحنه برگشته است؛ شما خیال میکنی این اشرافیت (روسی) تو را (ایران را) رها خواهند کرد؟!

اینجاست که مارکس بدرد می خورد، تا به شناخت طبقات اجتماعی از طریق (تئوری علمی) آن اقدام کرد، طبقه کارگر روسیه صفر است، طبقه کارگر چین هم همینطور، ما که (در ایران) اصلا طبقه کارگر نداریم، مارکسیسم یک علم است، تا بفهمی که با کی باید مبارزه کنی.

الان طبقه اولیگارشی [4] روسیه است که حرف اول را می زند، دوره (خاص) لنین و استالین را (در روسیه) فراموش کن. مارکس در لندن سیب زمینی پخته خورده تا کپیتالیسم را بشناسد.

شبح کپیتالیسم روی سرته (روی سر ایرانه)، چه رای بدی چه رای ندی،

من هم که رای دادم، برای این بود که "چندر غاز" یارانه ام را قطع نکنند، پول دست روسیه، چین و آخوندها افتاده است. اینها کمک های عجیب و غریبی دارند به روسیه می کنند، تو کاری نکن، فقط تماشا کن؛ نباید وارد میدان مبارزه شد.

محمد مصدق توی خواب و خیال (استقلال و آزادی) بود، مگه اینها می گذارند انتخابات آزاد باشه، محمد رضا (پهلوی) مهره بود، هیچی نبود، تو فقط به این صحنه نگاه کن، صحنه، صحنه ی مبارزه نیست.

(دنیا، دنیای سرمایه داری است) سرمایه اگر داری، (این ساز را) بستان و بزن، جهودها سرمایه دارند، سی هزار فلسطینی را می کشند و کسی به آنها چیزی نمی گوید؛

مصطفی!

وقتی می بینی من اینطور ناامیدانه حرف می زنم، بدان که من هم در معادله این روز و این کشور مانده ام.

مصطفی!

مراقب خودت باش"

[1] - محمّد مصدّق (۲۶ خرداد ۱۲۶۱ – ۱۴ اسفند ۱۳۴۵) مشهور به دکتر مصدق و ملقب به مصدق‌السلطنه، سیاستمدار و حقوق‌دان ایرانی بود که از ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ به‌عنوان سی‌اُمین نخست‌وزیر ایران خدمت کرد. او پیش از این نمایندهٔ چهار دوره مجلس شورای ملی بود. مصدق نخستین ایرانی دارندهٔ مدرک دکترای رشته حقوق است که این مدرک را در سال ۱۲۹۳ از دانشگاه نوشاتل سوئیس دریافت نمود.[۷] مصدق در زمان انتقال سلطنت از قاجار به پهلوی، اگر چه از سلاطین قاجار ناامید بود[۸] با توجه به این که معتقد بود رضاخان با شاه شدن حکومتی بر مبنای دیکتاتوری و بازگشت به استبداد ایجاد می‌کند، با این کار مخالفت کرد و بعد از آن یکی از منتقدان سرسخت او بود. در زمان حکومت رضاشاه، مصدق زندان رفت و مدتی را در تبعید گذراند. او سلطنت پهلوی را مخلوق سیاست بریتانیا می‌دانست

[2] - احمد قوام (۸ دی ۱۲۵۶– ۲۸ تیر ۱۳۳۴) سیاستمدار ایرانی بود که در ایران قاجاری و پهلوی از ۱۳۰۰ تا ۱۳۳۱ پنج بار  به ‌عنوان نخست‌وزیر ایران فعالیت کرد. قیام کلنل محمدتقی پسیان در خراسان در سال ۱۳۰۰ و غائله آذربایجان در سال ۱۳۲۵ در دوران نخست‌وزیری قوام رخ داد. او در زمان قاجار لقب قوام‌السلطنه یافت و محمدرضا شاه به او لقب حضرت اشرف را داد. القاب قدیمی‌تر او عبارت‌اند از منشی حضور (۱۳۱۵ ه‍.ق)، دبیر حضور (حدود ۱۳۲۲ ه‍.ق)، و وزیر حضور (۱۳۳۴ ه‍.ق). او برادر حسن وثوق بود. از جمله فعالیت‌های مهم قوام السلطنه نگارش فرمان مشروطیت و نقش او در جریان فرقه دموکرات آذربایجان و خروج نیروهای شوروی از ایران در ۱۳۲۵ و نیز قیام سی تیر در سال ۱۳۳۱ بود.

[3] - براساس این قرارداد:

  1. ایرانمیان روسها و بریتانیایی‌ها تقسیم شد. بر این پایهبریتانیا پیشنهاد تقسیم ایران به دو منطقه نفوذ را داد. منطقه شمالی به امپراتوری روسیه اعطا شد و منطقه جنوبی به امپراتوری بریتانیای کبیر. منطقه میانی باید به عنوان منطقه بی‌طرف کار می‌کرد. شمال ایران به اشغال روس‌ها درآمد و پس از جنگ جهانی اول نیز بریتانیایی‌ها با اشغال بوشهر به سوی شیراز پیشروی کرده و مناطق جنوبی ایران را به تصرف خود درآوردند.
  2. افغانستانبه عنوانمنطقه نفوذ بریتانیا به رسمیت شناخته می‌شد.
  3. نیروهای بریتانیا از تبت خارج می‌شدند وحاکمیتچین در این منطقه به رسمیت شناخته می‌شد. 

[4] - گروهک سالاری یا اُلیگارشی حکومت گروه اندک، اصطلاحی است که اشاره‌های تحقیرآمیزی دارد؛ معنی آن این است که نه‌تنها حکومت در دست یک گروه کوچک است، بلکه این گروهِ حکمران کوچک و فاسد است و در برابر توده مردم مسئول نیست؛ یا از جهات دیگر مورد بیزاری همگان است. اُلیگارشی ممکن است به حاکمیت عده‌ای اندک نه‌تنها در زمینهٔ حکومت کشور، بلکه به حکومت عده‌ای هم‌ مسیر یا گروه کوچک در هر مجمع، خواه دینی، اتحادیه صنفی، یا هر مجمع دیگر اشاره داشته باشد. در مفهوم سیاسی، این اصطلاح از زمان افلاطون با مونارشی و دموکراسی تفاوت نمایان داشته‌است. اما اُلیگارشی در نظر افلاطون شکل منحطّ حکومت، یعنی صورت فاسد شده آریستوکراسی (حکومت نخبگان) است، همان‌گونه که جبّاریّت صورت فاسد شده پادشاهی و حکومت توده بَلواگر صورت فاسد شده دموکراسی است.

 

روزی ما ایرانیان نیز به مرحله ایی از تعادل و میانه روی در تفکر و بینش باید برسیم، که لازمه زندگی درست در این دنیاست، تا از افراط و تفریط رها شویم. سعادت دنیای خود را در مرگ و نابودی این و آن دیدن، بیماری است که دچارش شده ایم، دیدن زندگی خود از روزنه مرگ دیگران، که با "شعار مرگ بر ..." این و آن تجلی می یابد، سال هاست زندگی ما را هم مسموم و دچار فلاکت، و مملو از مرگ کرده است.

گاهی فکر می کنم ما همواره بین شیدایی و تنفر در حرکتیم، یا در عشق آنقدر زیاده روی می کنیم و چنان شیدا می شویم که از جان برای معشوق خود، که او نیز چون ماست، دریغ نمی کنیم، و گاه چنان در تنفر فرو می رویم، که به جز مرگ، برای منفور خود راضی نمی شویم. هنر متعادل زیستن را یاد نگرفته ایم، که نه شیدای حاکمی شویم و نه چنان متنفر، که مرگ او را خواستار شویم. اقتضای کرسی قدرت ظلم و جبّاریت است، ولی باید گفت گاه جبّاران را ما خود می سازیم، گرچه باید اذعان کرد که کرسی قدرت خود فساد آور، و متکبر و جبّار ساز است.

روزگاری تمام تباهی خود و کشور را در وجود آقای محمد رضا پهلوی، شاه سابق ایران، متجلی می دیدیم، و مردم یکپارچه شعار می دادند "تا شاه کفن نشود، این وطن، وطن نشود." اما همه دیدند که با در کفن شدن شاه سابق هم مسایل ما حل نشد، در گِل و لای زندگی خود باقی ماندیم، امروز باز عده ایی شعارهای آن انقلاب را بازیابی و با تغییر نام ها، تکرار کرده، و متاسفانه تاریخ را از سر می گیرند و تکرار می کنیم که : "تا آخوند کفن نشود، این وطن، وطن نشود".

اما به نظر می رسد علاوه بر عیوب انکار ناپذیر حُکام و طبع متکبر و جبّار آنان، عیب اصلی در خود ما جماعت ایرانیان است، و گرچه حاکمان در به قهقرا بردن مردم تحت حاکمیت خود بسیار موثر و مقصرند، اما ما ایرانیان نیز چندان بی گناه نبوده و نیستیم، چرا که همواره بین شیدایی و تنفر در آمد و شدیم، گاه عشق بر ما چنان مستولی می شود که کمترین کارمان در قبال حاکمان مان دستبوسی است، و این میزان خشوع در مقابل قدرت، بت شدن و گردن فرازی آنان را به دنبال خواهد داشت، و گاه تنفر، چنان چشم هامان را کور می کند، که به جز مرگ آنان، آتش خشم ما را فرو نمی ریزد!

اما حقیقت امر این است که باید حکام را انسان معمولی دید که چند روزی بر سریر قدرت نشسته اند، نه مانند عشاق دستبوس شان بود، نه به گاه تنفر، تشنه به خونشان باشیم، باید به تعادل رسید، و متوجه شد که حاکمان نیز انسان هایی چون ما هستند، که آنها هم دچار لغزش های بزرگ و کوچک می شوند، پس باید با آنها هم حد نگه داشت، تا خود به دست خود، آنانرا فاسد نکنیم، ملتی که در مقابل حُکام به سان غلامان کرنش می کند، خود به دست خود استبداد را می سازند، و مستبدین اگرچه زمینه استبداد را دارند، اما این استبداد قدم به قدم با همراهی ماست که ایجاد و تقویت می شود، و آنان را به غول های تکبر و جبّاریت تبدیل می کند.

از این روست که با تعویض حکام اگرچه بستر برای تغییرات جدی ایجاد می شود، ولی اگر ما ایرانیان تغییر نکنیم، کار هرگز به سامان نخواهد رسید، و همواره تاریخ تکرار می شود، از این رو ایرانیان باید به این مرحله از تفکر برسند که ایران را باید با شرکت تمام ایرانیان ساخت، وگرنه مستبدین هر بار بازتولید خواهند شد، تغییر حکام باعث حل مشکل عدم آزادی و استقلال و کرامت انسانی نخواهد شد، انسان باید دریابد که حتی خداوند نیز بر کرسی قدرت از "جبّار" [1] و "متکبر" بودن خود سخن می گوید، و تکبر و جباریت خاص کرسی قدرت است، و اکثرا حاکمان "خداگونه" می شوند!

پس پیش از اینکه تعیین کنیم چه کسی را بر سریر قدرت باید نشاند، ابتدا باید کرسی قدرت را به اسبی چموش برای جبّاران و متکبرین تبدیل کرد، سپس این کرسی در اختیار افرادی از هر تیره که قرار گیرد، ملالی نخواهد بود، و ترس آور و دهشتناک نیست، و با پیدایش نشانه های تکبر و جبّاریت، کرسی قدرت، چنان به این دو صفت حساس باید باشد که سوار خود را بر زمین گرم بزند،

و این میسر نمی شود الا اینکه به جای جستجو در بین افراد و طبقات اجتماعی، برای کشف و یا یافتن حکمرانانی عادل و درستکردار، صندلی قدرت را باید چنان استانداردسازی نموده، که سوار خود را مجبور به پرهیزگاری و دوری از تکبر و جباریت نماید، برای استاندارد سازی کرسی قدرت هم راهی نیست، جز همان راهی که دکتر محمد مصدق، بزرگ مرد تاریخ ملی ایران، آنرا نمود و گفت :

"تا هزاران مثل من در راه آزادی فدا نشوند، وطن عزیز ما روی آزادی و استقلال را نخواهد دید".

مصدق که هم دوره سلسله قاجار و هم دوره سلسله پهلوی را درک کرده بود، و به دلیل توانایی هایش، هر دو سلسله دست به دامان او بودند تا مقام بپذیرد و او اکراه داشت، به درستی متوجه شد که پاک ماندن چقدر در این کشور مشکل است، و اینکه باید کرسی قدرت را به ناپاکی ها حساس کرد، تا هر کرسی نشینی که پرهیزگاری را به کناری نهاد، بر زمین زده، او را عبرت آیندگان نماید.

راه استاندارد سازی کرسی نیز، برداشتن وجه مادام العمری بودن قدرت، و منوط کردن نشستن بر آن به رای مستقیم مردم است که آنان بتوانند هر لحظه که نخواستند، کرسی نشینان را با یک رای جابجا کنند، چرا که به قول مرحوم دکتر محمد مصدق : "خدا می داند پاک ماندن در این کشور، چقدر سخت است، لازمه اش این است که انسان خیلی از محرومیت ها را قبول کند، و با دقت و احتیاط زندگی کند".

این دقت و احتیاط مشخصه درونی افرادی مثل مصدق است، اما ممکن است در انسان های دیگر هرگز نباشد، و باید این مردم این حق، و این توان را داشته باشند که با یک رای، کسانی که با دقت و احتیاط زندگی نمی کنند را از سر راه زندگی خود بردارند، کسانی که سد راه آزادی، استقلال، خوشبختی، سعادت و مخدوش کننده کرامت انسانی این مردم می شوند، کسانی که وجودشان را تکبر و جباریت در نوردیده، و خود را فراموش کرده اند، و دچار ظلم و ستم، گردنکشی، مردم کشی و... می شوند.

در این بیست و نهمین روز اسفندماه یاد و نام دکتر محمد مصدق گرامی باد، او بزرگترین خطرها را برای کشور و مردمش به جان خرید و بزرگترین موهبت ها یعنی استقلال را برای کشورش به ارمغان آورد، او که مخالف استبداد داخلی و استعمار خارجی بود تا جایی که جواهر لعل نهرو، از رهبران بزرگ انقلاب شکوهمند هند، او را در حد و اندازه مهاتما گاندی ارزیابی کرد، و در وصف دکتر محمد مصدق گفت : "در قرن ما، آسیا سه مرد بزرگ به وجود آورد که در جهان تاثیر نمایان گذاشتند. این سه مرد بزرگ، گاندی، مائوتسه تونگ و سومی مصدق است."

 اما صد افسوس که در نهایت جامعه نخبه کش ما، او را گرفتار تهاجم اراذل و اوباش تحت فرمان حاکم وقت کرد و بعد از سرنگونی دولت مردمی او، او را حصر و تبعید، در ظالمانه ترین وضع آنقدر نگه داشتند، تا جان به جان آفرین تسلیم کند، کینه ها، جباریت و تکبر آنقدر وجود دشمنان مصدق را فرا گرفته بود که حتی درخواست هایی در حد بزرگان جهان نیز نتوانست او را از حصر خانگی برهاند، واسطه گری بزرگان انقلاب هند و... نیز او را از حصر بی پایانی که گرفتارش شده بود، نرهاند، تا با ادامه این حصر خانگی، لکه ننگ تاریخی بر دامان پهلوی بماند، همانگونه که برای دیگران نیز خواهد ماند.

 

 

[1] - «جبّار» برگرفته از ماده «جبر» به معناي وادارکردن افراد بر امور ناخوشايند آنان، با نوعي اعمال قدرت است، آیه 23 سوره حشر خداوند را این چنین معرفی می کند:  "اوست‏ خدايى كه جز او معبودى نيست همان فرمانرواى پاك سلامت، مؤمن، نگهبان عزيز جبار و متكبر است، پاك است‏ خدا از آنچه [با او] شريك مى‏ گردانند «هُوَ اللَّهُ الَّذِي لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلاَمُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ» هرچند خداوند پیامبر خود را از جبّاریت نهی می کند : "ما به آنچه مى گويند داناتريم و تو بر آنان زورگوى نيستى پس كسى را كه از بيم من مى ترسد،با قرآن پند ده" «نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ وَمَا أَنتَ عَلَيْهِم بِجَبَّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَن يَخَافُ وَعِيدِ». ولی آیا دیگران نیز خود را مجاب به عدم جباریت می بینند؟ و در بهترین حالت کسانی را می توان یافت که برای بردن انسان ها به بهشت! مصلحت آنان را در اعمال جباریت خواهند دید. یکی از خصوصیات یحیی نبی را دوری از جبّاریت ذکر کرده اند آنجا که در آیه  14 سوریه مریم می گوید : "به پدر و مادر نيكى مى كرد و جبار و گردنكش نبود" وَبَرَّۢا بِوَٰلِدَيۡهِ وَلَمۡ يَكُن جَبَّارًا عَصِيّٗا، و یا در همان سوره آیه 32 می گوید : "نسبت به مادرم نيكى كنم،خداوند اراده فرموده كه قلدرى سنگدل نباشم"  وَبَرَّۢا بِوَٰلِدَتِي وَلَمۡ يَجۡعَلۡنِي جَبَّارٗا شَقِيّٗا ، در سوره مائده نیز بنی اسراییل از قوم جباران خود را برحذر دانسته به موسی"گفتند در آن زمين طايفه ستمكاران مقتدر هستند تا آنها بيرون نروند ما هرگز داخل نشويم وقتى رفتند ما وارد مى شويم" قَالُواْ يَٰمُوسَىٰٓ إِنَّ فِيهَا قَوۡمٗا جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَن نَّدۡخُلَهَا حَتَّىٰ يَخۡرُجُواْ مِنۡهَا فَإِن يَخۡرُجُواْ مِنۡهَا فَإِنَّا دَٰخِلُونَ.

"قوانین برای مردم وضع شده اند و نه مردم برای قوانین"

در سالروز کودتای 28 مرداد و بر اندازی دولت مردمی ایران

یاد دکتر محمد مصدق گرامی باد

‎آیا دغدغه پادشاهان پهلوی هم بردن مردم به بهشت اخروی بود که دکتر محمد مصدق چنین هشدار می دادند : 
"وظيفه حكومت به بهشت بردن مردم نيست، بلكه استفاده صحيح از منابع كشور جهت رفع فقر و ايجاد رفاه براى شهروندانش است"
صفحه1 از2

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.