مصطفی مصطفوی

مصطفی مصطفوی

دولت امریکا این روزها بدترین و بدنام ترین دشمنان ایران و ایرانیان را فعال کرده و به خدمت گرفته تا به ما دمکراسی، رفاه و آزادی عرضه دارد! کسانی را در رابطه با مردم مظلوم ایران به خدمت و در اختیار گرفته، و سخن از دمکراسی و بازگشت قدرت به مردم و زدودن دیکتاتوری از این کشور، و کوتاه کردن دست دزدها می گویند، که خود بدترین پرونده ها را در رابطه با ارزش های انسانی و حقوق بشر دارند؛

سعودی هایی که در تاریخ بویی از دمکراسی و آزادی خواهی و حقوق بشر نبرده اند، و تاریخ گواه است که راهبران این سرزمین مخوف، همواره در دست خاندان ها رد و بدل شده و آنها حتی اسلام را نیز در خدمت پادشاهی ها و ریاست های خاندانی گرفتند و گرفته اند، و حال این سلاطین شیطانی می خواهند با کمک ترامپ، منجی مردم ایران شوند، آنان که در خشک مغزی مذهبی روی هر جنایتکار تاریخ تسلط مذهب بر سیاست را سفید کرده اند و خلافت داعش آخرین بروز تفکر وهابیت بود، می خواهند با همکاری آقایان ترامپ، پمپئو، جان بولتون و... ما را از راهزنان بیت المال نجات دهند؟! آنهایی که در سوریه، عراق، لیبی، نیجریه، پاکستان، یمن و... ناموس و تاریخ و ثروت مردم را غارت کردند و بازارهای برده داری قرون اولیه اسلامی را در قرن بیست و یکم طبق فلسفه و فقه شیوخ خلیج فارس و وهابیت سیاسی راه اندازی کردند، می خواهند منجی ما باشند. شرم و مرگ باد بر آزادیی که چنین جنایتکارانی بخواهند برای ملتی به ارمغان بیاورند.

سیستم بسته و دیکتاتوری مخوف همکاران آقای ترامپ، پمپئو و... در سازمان مجاهدین خلق که داستان تسلط تشکیلاتی آنان حتی بر همسر و فرزندان اعضایش، خود از رمان های وحشتناک و دهشتناک سیستم های بسته و ایدئولوژیک در بند کننده را در قرن بیست و یکم به منصه ظهور رسانده است و... حال اینها می خواهند با همکاری آقای تاجر! به ما آزادی و دمکراسی عرضه کنند؟!!

اسراییلی ها که یک ملت (فلسطین) زنده و واقعی را ریشه کن کرده و تمام قوانین بین المللی و قطعنامه های بین المللی و سازمان ملل را به سخره گرفته اند، می خواهند منجی ایرانیان شوند،

تجارت پیشگانی همچون جناب ترامپ می خواهند ما را از اختلاس ها و سو استفاده های میلیارد دلاری افرادی که در سخنرانی وزیرخارجه اش در جمع ایرانیان کتابخانه آقای ریگان در کالیفرنیا، اعلام کرد، نجات دهد، در حالی که این ملت در دو انتخابات اخیر بر علیه تحریم و کاسبکاران تحریم، قیام میلیونی کردند و نماینده آنها از طریق برجام صورت مساله چپاول مردم را پاک کرد، و آقای ترامپ برای بازگشایی این بازار پر سود غارت و چپاول گران این مردم، اولین کاری کرد برجام را ویران کرد تا بازار خسارت بار بدبختی و غارت این مردم را دوباره بازگشایی کند و به صاحبان غارت این بازار، باز گرداند، تا ارز دلار 4200 تومانی از بیت المال این مردم بگیرند و کالا بیاورند و به قمیت دلار 9000 تومانی به همین مردم بفروشند، تا به کمک آقای ترامپ دلواپسان و مخالفان برجام و دزد سالاران دوباره قدرت گیرند و ثروت از جیب طبقات فرودست این مردم به طبقات بالا دوباره جریان یابد، و ترامپ های ایران ثروتمند تر شوند، و روند روانه شدن ثروت های باد اورده هزاران میلیاردی به سوی جیب کاسبکاران فتنه و تحریم جریان یابد، تا بدزدند و در آخر هم با ثروت این مردم به بانک های غربی متواری شوند و در پناه سیستم های مالی و لیبرال غربی امثال آقای خاوری راحت بخورند و منتفع باشند.

آقای ترامپ! از طرح های شما و همکاران تان برای این مردم و این آب و خاک جز غارت، خسارت، کشتار، ویرانی و... ایرانی و ایرانیان چیز دیگری نمی توان انتظار داشت. عاقبت طرح های شما تبدیل ایران به سوریه، لیبی، عراق، افغانستان و... است.

جناب ترامپ! دست از این ننگ تاریخی بردارید و تاریخ امریکا را بیشتر از این به امثال خیانت کودتای 28 مردادها آلوده نکنید. اگر میل به بهبود وضع سیاسی، فرهنگی، اقتصادی مردم ایران را دارید، راه های بسیار بهتری هست که آن را باید از دلسوزان نظام دمکراسی و لیبرال دمکراسی امریکا و خادمین به ایران و ایرانیان بپرسید، نه دشمنان تاریخی و منفورترین عناصر فعال تاریخی برای نابودی ایران و ایرانی.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

25/دیماه/1365 هواپیماهای دشمن بعثی در یک حمله هوایی غافلگیر کننده، آشپزخانه تیپ 12 قائم آل محمد را در منطقه هفت تپه در خوزستان مورد هجوم و اصابت قرار دادند، که در این حمله تعدادی از کادر این آشپزخانه که به صورت داوطلب و... در جبهه ها حاضر شده بودند، به شهادت رسیدند. که از جمله می توان به شهیدان، حاج محمد علی کاظمی، حاج نوروز علی قربانی، محمد باقر صفری [1] ، محمد جعفر صادقی اشاره کرد. خاطرات این صحنه از زبان آقای حاج موسی فیروزی که در آن زمان از کادر همین مجموعه بودند، شنیدنی است :

یکی از بمب هایی که از هواپیمای دشمن به سمت این مقر رها شده بود، به چادر گروهی اصابت کرد که حاج محمد علی کاظمی و محمد جعفر صادقی، در همان زمان با هم در آن نشسته بودند که هر دو به شهادت رسیدند.

چادر ما هم که از همه چادرها کوچکتر بود، شش نفره بود، که شامل حاج نوروز علی قربانی، محمد باقر صفری، شعبان محمدی از اهالی روستای ابر بود، دو تا هم برادر بودند، به نام  محمد حسن حلاجی [2] و حسین حلاجی که اهل دامغان بودند، که یکی از آنها در سمت آشپز دیگری هم به عنوان کمک آشپز در جبهه حضور یافته بودند، برادر کوچکتره می گفت ما را در قالب طرح اعزام 20 درصدی ها که شامل بیست درصد نیروهای ادارات و شرکت های دولتی بود، به جبهه اعزام کرده بودند، نوبت ایشان برای اعزام در قالب این طرح، طبق معمول و با توجه به میزان نیروی اداره اشان، برای دو سال دیگر بود، که باید به جبهه اعزام شوم، ولی چون برادرم باید می آمد، و آشپز بیمارستان و شبکه بهداشت بود، گفت تو هم بیا با هم برویم.

اینها هم هر دو با هم در این حمله هوایی شهید شدند. حتی شناسایی هم نشدند. و من چون جزو نیروهای آشپزخانه بودم گفتند برای شناسایی اجسادشان بروم. اول رفتیم معراج شهدای شهر اندیمشک که آنجا نبودند، و بعد معراج شهدای شهر دزفول سر زدیم، که آنها را در معراج الشهدا شهر دزفول پیدا کردیم، داخل سوله ایی کانتینر های یخچال داری بود، که شهدا را در آنها نگهداری می کردند، تا به مرور به شهرهای خود اعزام کنند.

در حین ورود به سوله و کانتینر شهدا بودیم که ناگهان دوباره هواپیماهای دشمن برای حمله آمدند، و همه با شنیدن صدای غرش هواپیماها و شلیک ضد هوایی ها، به طرف خارج از سوله فرار کردیم. خارج از سوله که رسیدیم، هواپیما هم شیرجه خود را رفته بود و بمب هاش را ریخت، و در حال اوج گرفتن و ترک منطقه بود که ما شاهد آن بودیم.

که اوضاع که آرام شد، بعد دوباره به داخل سوله بازگشتیم و کار شناسایی را دوباره شروع کردیم و من از کارکنان معراج شهدا خواستم که اگر امکان دارد در لیست های خود کنند که آیا محمد باقر صفری (پدرخانمم) هم جزو شهداست و یا این که در بین مجروحین باید او را یافت، به آنان گفتم که من بیمارستان ها را چک کردم و ایشان را نیافته ام، لذا شما هم این جا تو لیست های خود چک کنید، لیست یک کانتینر را نگاه کرد و گفت اینجا که نیست،

کانتینر بعدی را که باز کرد دید، اسم این شهید تو لیست آن کانتینر هست، جسد را بیرون آوردیم و کمی حالت جسد مناسب نبود، یعنی به حالت نشسته که شهید شده بود همانطور مانده بود، کمی تلاش کردم که جسد را صاف کنم و گره دست هایش که به دور زانویش طبق عادت نشستن های عادی اش، زده بود و با همان حالت نشسته شهید شده بود را باز کردم، و پاهایش را درازتر کردم و...

در یک مورد دیگر هم من با شهدا همسفر شدم،

مقداری مهمات را قرار بود به خط مقدم منتقل کنم، از فرماندهی گفتند که وقتی عازم خط هورالعظیم هستی چند تا نیرو را هم با خود سوار کن ببر، ماشینم یک کامیونت ایفا بود، و با توجه به این که تعداد آنها زیاد بود (5-6 نفری)، آنها در یک وضعیت سختی نشستند؛ در مسیر و در نزدیکی های خط و منطقه عملیاتی که رسیدیم، و من در حال رانندگی بودم و آنها همه خواب، ناگهان نمی دانم چی شد، به یکباره شیشه اتومبیل خرد شد، و خرده شیشه ها روی هیکل همه ما پاشیده شد، حتی تو کفش های آنها هم خرده شیشه ریخته بود، اوضاع که کمی عادی شد و آنها لباس های خود را تکان دادند، سوال کردم به شما که اصابت نکرده؟ گفتند، نه؛ خدا را شکر ترکشی که به شیشه خورده بود به کسی اصابت نکرده بود،

سه راه بدر که رسیدیم، یک زاغه مهمات آنجا قرار داشت که بار مهماتم را خالی کردیم و این نیروها که بعدها متوجه شدم از نیروهای "واحد تخریب" [3] تیپ بودند، آنجا پیاده شدند و من برگشتم به مقر تیپ 12 قائم در دزفول؛ صبح هنگام تمیزکاری جلوی ایفا، دیدم که داخل ماشین یک تسبیح سی و سه دانه یُسر داخل کابین ماشین جا مانده، برایم معلوم بود که از آن همین نیروهایی بود که شب بردم خط مقدم؛ خدا خدا می کردم سفری سریع بخوره و به خط بازگردم و این تسبیح ارزشمند را به صاحبش برگردانم، تا این که خبر دادند که تانکرهای خط مقدم مورد اصابت ترکش قرار گرفته و باید یک بار تانکر آب را به خط مقدم برسانم.

اتفاقا تانکرها را باید به "واحد آبرسانی" می رساندم که در همین سه راه بدر قرار داشت، فردای روزی که مهمات را برده بودم به سه راه بدر بازگشتم و رفتم و همانجا و بار را خالی کردم، و بلافاصله سراغ این نیروها را از دوستان مستقر در آنجا گرفتم، و از یکی از بسیجی ها سوال کردم این 5- 6 تا نیرویی را که دیشب من آوردم، الان کجا هستند؟ گفتند با آنها چکار دارید، گفتم امانتی دارند می خواهم به آنها بدهم، و جریان تسبیح را گفتم، او گفت، "خدا رحمتشون کنه، سه یا چهار صبح بود که در بمباران هوایی همه شهید شدند، حتی جنازه های آنها هم بدست نیامد"، معلوم شد چند ساعت بعد از این که آنها به سه راه بدر رسیدند، هواپیماهای دشمن آنجا را بمباران کرده بود و یکی از جاهایی که زده بود، سنگر آنها بود.

با خودم گفتم این ترکشی که به ماشین ما خورد، خون از دماغ کسی نیامد، و اینها باید سالم می رسیدند اینجا و اینطوری شهید می شدند، و این تسبیح شهدا هم دست ما ماند. 

[1] - بخشی از وصیت نامه این شهید : "غرض از تحریر این کلمات این است که چون وصیت نمودن از امور مهم شرع و دین اسلام است. حسب فرموده خدا و رسول حاضر گردیدم چند کلمه وصیت خود را در این ورقه ثبت و درج کنم تا تکلیف بازماندگان معلوم باشد. بعد از اقرار به وحدانیت خداوند منان و رسالت پیغمبر آخرالزمان و امامت امیرمؤمنان با یازده فرزند پاک و بهشت و جهنم اقرار دارم. بعد از اجابت داعی حق زوجه‌ام را وصی و نایب مناب شرعی‌ام قرار دادم و ناظرم فرزندم محمدتقی صفری به دستور ذیل رفتار نمایند. اول این که دیون و قروض از اصل ترکه را بدهند و دیگر این که مبلغ ده هزار تومان را خرج عزاداری‌ام کنند. مطابق رسم یک سال نماز و روزه برایم بدهند و این کار را به شخصی مورد اعتماد بسپارند. بعد از مرگم مرا در محل خودم گرمن دفن کنند. از بچه‌هایم محافظت کنند. سه دانگ از حیاط و خانه که دارم برای زوجه و سه فرزند کوچکم می‌باشد. بقیه اموال بین ورثه تقسیم شود. امید است بر خلاف وصیت رفتار نکنند."

منبع: وصیت نامه شهید قنبری

[2] - شهید محمدحسن حلاجی فرزند علی اصغر در تاریخ ۱۳۳۲/۰۸/۰۱  در شهرستان دامغان دیده به جهان گشود . پدرش از کسبه ی محترم دامغان بود و از این راه امرار معاش می کرد. محمد حسن پس از گذراندن دوران کودکی وارد دبستان شد و تا پایان دوره ی ابتدایی به تحصیل ادامه داد. او ترک تحصیل کرد و وارد بازار کار شد. تا زمان رسیدن به خدمت مقدس سربازی زندگی اش به همین منوال گذشت. پس از پایان خدمت در بهداری دامغان مشغول به کار شد. او ازدواج کرد و تشکیل خانواده داد.در طول زندگی مشترک صاحب سه فرزند پسر به نامهای محمدمهدی، علیرضا و حسین شد. درسالهای سخت جنگ تحمیلی او جزء کسانی بود که با عضویت در بسیج سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی دامغان به جبهه های نبرد حق علیه باطل اعزام گردید،تا به یاری هموطنان شریف خویش در مناطق جنگ زده بشتابد و در این شرایط حساس و بحرانی به همراه رزمندگان سپاه اسلام دشمن را از خاک مقدس ایران بیرون کنند. و سرانجام درتاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۲۵ در منطقه هفت تپه دزفول بر اثر بمباران هوایی دشمن بعثی به درجه رفیع شهادت نایل آمد و از جام گوارای آن سیراب گردید. پیکر پاک او در فردوس رضا ،گلزار شهدای دامغان به خاک سپرده شد و در جایگاه ابدی خویش آرام گرفت. منبع :  محمدحسن حلاجی

[3] - خنثی کنندگان مین های دشمن هنگام حمله ها و مواد منفجره عمل نکرده دشمن در خطوط خودی در خطوط پدافندی.

شهید حسین حلاجی محل شهادت هفت تپه

شهید حسین حلاجی محل شهادت هفت تپه

شهید محمد جعفر صادقی محل شهادت هفت تپه

شهید محمد جعفر صادقی محل شهادت هفت تپه

شهید حاج محمد علی کاظمی محل شهادت هفت تپه

شهید حاج محمد علی کاظمی محل شهادت هفت تپه

شهید محمد باقر صفری محل شهادت هفت تپه

شهید محمد باقر صفری محل شهادت هفت تپه

شهید محمد حسن حلاجی محل شهادت در هفت تپه

شهید محمد حسن حلاجی محل شهادت در هفت تپه

شهید حاج نوروز علی قربانی محل شهادت هفت تپه خوزستان

شهید حاج نوروز علی قربانی محل شهادت هفت تپه خوزستان

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

و چقدر آسوده اند، بی حس شدگان

بشکنید ای بغض ها و پاره کنید این گلو را،

تا مانع فریاد نشود،

تا بلکه برون ریزد درد ظلم های بی پایانِ غرق شدگان در بیداد را،

تا خالی شود از دردهای متراکم و جان سوز،

پاره شود گره های پر از خون و خونابه،

برون ریزد گلایه های دردناک دل های ستم دیده،

تا شاید پاره شود رگ ها و خون از دل جاری شود؛

تا بلکه خوندل ها به دادمان برسند و فرو نشاند این آتش جان سوز را،

دل سوخته را آتشی بیش مطلب و مقصود است،

تا چنان سوزد که دیگر دلی نماند، تا که حسی کند،

و آنگاه که دیگر حسی نباشد،

رهایی حاصل است، و دیگر خلاص،

آنگاه دیگر سوختن ها پایان یافته است،

دیگر تو را "رها" خواهند نامید،

دیگر هر دوست و دشمنی نمی تواند با جرقه ایی تمام وجودت را به آتش بکشد،

دیگر نخواهی سوخت،

و آنروز که سوختن پایان یابد

دیگر تو را چه غم خواهد بود،

دیگر خدا هم، همچون تو شاهد سوختنت نخواهد بود،

ایزدا!

دیگر تحمل سوختن هایی بیش از این را ندارم،

خدایا این همه آتش برای این وجود ضعیف؟!

ما را چه دیدی که این چنین در شعله های بلند و سوزان مان انداختی؟!

مگر ما کی هستیم، که این چنین باید بسوزیم؟!

پروردگارا!

ریزان و ضعیفان از خلق خود را، بزرگ و قوی انگاشتی،

ما کجا و این توفان های سهمگین،

ما کجا و توان تحمل این شعله های قدرتمند.

قلبی به اندازه یک مشت را کجا گنجایش این همه آتش و درد بود،

کاش این قلب بایستد، و بی حسی حاصل شود،

کاش از سنگ و بی حس بودم،

که سنگ ها راست، نعمتی بزرگ،

چقدر راحتند که بی حس از کنار هر حادثه ایی می گذرند،

در ریز و درشت حوادث، در جایگاه شان محکم ایستاده اند،

اما ما،

 به هر بادی چون بید می لرزیم،

به هر جرقه ایی آتش می گیریم و به تمام می سوزیم،

به هر لرزشی فرو می ریزیم.

و باز آن قطعه سنگ، به مثال کوهی، بر هزار حادثه ایستاده و راحت نظاره گر است.

و چقدر آسوده اند، بی حس شدگان

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

Free of breathless chest, in my thoughts’ fort

I need and looking for a fort,

The safe and capable place for thinking freely,

 To became calm down there,

To control the fire which is glowing in my heart, nonstop,

To sense freshness and free in my chest,

 A safe far front of selfishness’ minds,

To be free of fear, hesitate, interfere, impose…

To taste freedom harmlessly,

Free of all obstacle to reaching to myself,

No wall, no chin, no barrier, in it,

In the absence of all, who,

 in the name of protecting their believes,

limiting and killing others,

To save their pureness, caste and culture…

They speak of nonviolence and kindness,

 And at the same time are harming and killing others,

And are the enemy of any otherness.

If you meet them, they will say:

"Do I look like a terrorist"

I don’t want any forced follower,

I want to be alone in my thoughts’ fort,

To sense, meet, see myself freely,

For the first time,

Uncover my willingness,

Reveal all my heart,

 As God give us opportunity to have it,

To express myself, as I am, as I want,

To be free of breathless chest,

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

کاش دلیل تازه ایی برای زیستن می یافتم

کاش نقطه ایی ارزشمندتر برای دوست داشتن بود

کاش برای عشق، معنایی روشنتر و ملموس تر بود

اما حیف!

در روزگار گم شدن در بی معنایی ها،

تکیه گاه هایم سست تر از آنی است که بتوان بر آن تکیه زد

قرارگاه هایم بی بنیادتر از آن است که بر آن قرار گیرم،

آه! بی قراری ها را پایانی نیست،

آسودگی خیال، اکسیریست دست نایافتنی،

غرق بی معنایی میان مرگ و زندگی دست و پا زدن است،

کاش بازیچه های زندگی، باز شنبه تا چهارشنبه هایم را می بلعید؛

تا تنها دو روز برای فکر کردن به روزگارم، وقت می ماند.

تا بی خیال حال، پنج روز را در حال، مردگی می کردیم،

تا تمام شود این فرصت کوتاه، و تمام،

تا تمام شود فرصت گل زدن های بی معنی،

و گل خوردن های اساسی،

کاش،

و باز اسیر کاشکی هایی که کاشتند و هیچ از مقبره اش سبز نشد.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

سال ها مبارازات شما در زمان رژیم گذشته نادیده نا انگاشتنی است، تاریخ گواه بر مبارزات شماست، و ما هم آن را می خوانیم، شهدا و مجاهدت آنان برای رسیدن به آزادی و دمکراسی ستودنی اند، اما با این که در سهم دادن های بعد از پیروزی، سهم در خوری بدست نیاوردید، این باعث نمی شود که مجاز به هر کاری باشید، و طبق نظریه سیاسی جناب ماکیاول "هدف وسیله را توجیه" نمی کند، در اثر ناراحتی و عصبانیت ها اشتباهات زیادی مرتکب شدید.

شما در یک اشتباه بزرگ، وارد فاز نظامی شدید، و حریف را به نادیده گرفتن کلی خود مجاب، مجبور و مُحِق کردید؛ بعد دومین اشتباه بزرگ خود را مرتکب شدید و از کشور فرار کردید، و مرکز فعالیت خود را در خاک دیگر کشورها قرار دادید؛ سومین اشتباه شما پیگیری مشی تروریستی، و ترورهایی بود، که نتیجه اش انتشار و تشدید خشونت و ترور بود که دیگران را در کشور مجاز و مجوز خشونت دادید؛ چهارمین اشتباه و مهمترین اشتباه شما قرار گرفتن در کنار "دشمنان ایران" بود، بله دقیقن بگم "دشمنان ایران"،

شما در کنار صدام حسین قرار گرفتید، صدام بعثی که اولین هدفش جدایی خاک خوزستان از ایران بود، و در قدم دوم به دنبال سرنگونی جمهوری اسلامی بودند، یعنی اگر صدام موفق می شد ساحل خود را در کناره های شمالی خلیج پارس گسترش دهد و به قول شما اگر "رژیم آخوندی" هم این اشغال را برسمیت می شناخت، صدام هرگز داعیه سرنگونی حکومت ایران را نداشت، و شما متاسفانه با تمام توان خود، در کنار چنین دشمنی قرار گرفتید، امروز هم باز اشتباهات پی در پی خود را تکرار می کنید و در کنار رژیم عربستان و امارات که باز چشم به خاک ایران دارند، قرار گرفته اید.

برادر و خواهر مجاهد "فاین تذهبون"، تا کجا می خواهید به این اشتباهات نابود کننده آبرو و حیثیت سیاسی و تاریخی خود ادامه دهید، اگر نیم نگاهی به گذشته خود کنید، عمرتان را در کنار و در صف دشمنان این آب و خاک گذرانده اید، کی می خواهید در سیاست خود تجدید نظر کنید، "تاج و تخت از دست داده ها" هم کارهای شما را نکردند، "پهلوی ها" هم که تاج و تخت از دست داده اند، در کنار صدام قرار نگرفتند، شما که طعم تاج و تخت را نچشیده اید، چرا اینقدر خود را مهره قمار دشمنان این مردم و آب و خاک کرده اید.

متحدین سازمان مجاهدین خلق ایران

متحدین سازمان مجاهدین خلق ایران

منبع: ویکی پدیا

به علت سن و سالم، هرگز شاهد مبارزات قبل و حین انقلاب شما نبودم، اما بعد از پیروزی تازه با فعالیت های فرهنگی بعضی از اعضای شما داشتم آشنا می شدم که با اشتباه خود در ورود به فاز نظامی و ترور، همه چیز را بر باد دادید، من خاطره خوبی از تئاتری دارم، که مجری اش یکی از فعالین شما یعنی علیرضا سلیمانی بود، کسی که می گویند "خوابیدن روی تختخواب را بر خود حرام کرده بود، زیرا معتقد بود که در زمانه ایی که خیلی ها تشک برای خوابیدن ندارند، خوابیدن روی تختخواب روا نیست و..."

اما به شخصه بیشترین درک حضور از خدمت شما برادران و خواهران مجاهد! را موقعی بدست آوردم که در بدترین روزهای جنگِ صدام علیه ایران، از قالب ستون پنجم دشمن خارجی ایران خارج شدید، و حملات نظامی را مستقیم به مدافعان مرزهای ایران آغاز کردید و آنجا بود که شاهد کشته شدن مرزدارانی شدم که سال ها در مقابل گارد ریاست جمهوری صدام، تانک های T72، بمب افکن ها و... روسی با آر. پی.7 و کلاشینکف ایستادند، و زنده ماندند تا بعد از قبول قطعنامه 598 و در روزهای پایان جنگ، طعم خنجر شما را در پشت خود داشته و به دیدار حق بشتابند، امثال شهیدان رضا قنبری، رضا نادری و... آنها از آن همه جنگ جان سالم به در بردند تا در "مرصاد" توسط شما شهید شوند، آنها کسانی بودند که از پاتک های هشت ساله دشمنی چنان وحشی و زنجیر گسیخته، و وارث تاریخی متجاوزان به ایران، زنده در رفتند و از پشت توسط شما مجاهدین؟! خنجر خوردند. و....

آری برادر و خواهر مجاهد من! ما ایرانیان از شما چنین خاطراتی داریم، شما چنین کارنامه ایی را تاکنون برای خود رقم زده اید، اما سوال من این است که تا به کی می خواهید بر این رویه شوم و نادرست خود ادامه دهید؛ مبارزه برای رسیدن به هدف، برای هر انسانی مقدس است، هدف برای هر انسانی باید باشد (و درست و یا غلط) محترم، اما رسیدن به هدف، با چه هزینه و وسیله ایی؟! این مهم است؛

شما که می دانید بعضی سران عرب حاشیه خلیج پارس، بر جزایر ما در این آب های تمدنی ایران، چشم طمع دارند، و این ربطی به "رژیم پهلوی" و یا "رژیم خمینی" و یا حتی در صورت اقبال "رژیم مریم قجر" هم ندارد که در ایران در قدرت باشد، آنها همچنان به دنبال از آن خود کردن خلیج پارسند، آنها متجاوزان تاریخی به خاک ایرانند، همانگونه که صدام به عنوان سردار خودخوانده قادسیه دوم، به خوزستان نظر داشت، و در این راه شما هم متاسفانه هر توانستید، برایش کردید.

شما اگر ایرانی فکر می کنید و به فکر "خلق قهرمان ایران" هستید، چرا با طرح های آنها همراهی می کنید، تا به کی می خواهید در مدار تجزیه طلبان خاک ایران حرکت کنید، که به قول خودتون "رژیم آخوندی را بر اندازید"؟!!، شما چطور می خواهید بر خاکی حکومت کنید که جزایرش را همکاران شما در این نبرد، جدا کرده اند؟!

هدف تان را مقدس می شمارید، درست؛ تجزیه خاک ایران که دیگر برای هیچ ایرانی مقدس نیست، حساب خود را از تجزیه طلبان خاک ایران جدا کنید، ایرانی فکر کنید و ایرانی عمل کنید و ایرانی بمانید، کسی نمی تواند مبارزی را برای مبارزه اش سرزنش کند، که مبارزه از آتشی درونی بر می خیزد، ولی مبارزه در صف دشمنان این آب و خاک را هرگز نمی توان بخشید.

برگردید به منش و روش "پدر طالقانی" (این عنوانی است که شما برای ایشان استفاده می کردید)، برگردید به راه حنیف نژاد و... چقدر از اینها جدا شدید، فرسنگ ها از ایران و ایرانیت فاصله گرفته اید، کارتان به جایی رسیده است که هر صفی برای نابودی ایران (به بهانه مبارزه با انقلاب اسلامی) تشکیل می شود، شما در ردیف اولش نشسته اید، چرا و تا به کی؟، ای برادر و خواهر مجاهد، واقعن نشستن بر کرسی ریاست بر این ملت می ارزد که حتی خاک ایران طعمه گرگان هار و دشمنان تاریخی این ملت شود.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

عشق! تو بمان که درد را پایانی نیست

در خلسه های امواج سهمگین تنهایی،

این لهیب عشق است که زندگی می بخشد،

ورنه باید دق کرد و مرد،

عشق، واژه ایی است که ما آنرا ساختیم

تا از پس دردهای نازل شده برآییم

از پس تقدیرهای ناگوار و نوشته شده

از پس رنج های بی پایان

عشق!

ای درمان دردهای بی درمان

ای داروی غم های پنهان

ای اکسیر حیات

ای مرحم دل های سوخته، از ظلم های بی پایان

همچنان بمان که نزول درد را انگار پایانی نیست

و تو همچنان خواهی درخشید

عشق!

گرچه زمینی ات می پندارم

اما انگار از هر آسمانی، آسمانی تری

گویا از آسمان هم دارویی شفابخش تر از تو نیامده

بتاب ای گوهر درخشنده و شفابخش، بتاب

و شما ای سرسپردگان عشق!

دل سپارید،

که دل سپردن از سر سپردگی سر است،

گرچه او سرسپرده می خواست،

ما دل سپرده بودیم.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

مرگ، رمز و رازی مشکل آفرین

مرگ، مرگ و مرگ، پدیده ایی گاه شوم، بی موقع و دردآور و گاه نعمتی بی بدیل و رهایی بخش؛ همراهی همیشگی، قرین با هر زندگی؛ هر روز عده ایی ما را ترک می کنند، و به دیار باقی رهسپار می شوند، سبکبال پر می کشند، و بازماندگان می مانند و هزار مصیبت؛ غم از دست رفتگان، کلی مراسم و تشریفات بدبخت کننده، و به انحراف رفته و... تشریفاتی که خانه بعضی را آباد، و خانه متوفی و اهلش را ویران می کند.

 مرگ پدیده ایی است که بشر هنوز خوب آنرا نمی شناسد، و این نادانی باعث می شود که هر چه در موردش بگوییم (مربوط و یا نامربوط) مقبول افتد و باز هنوز حرف های زیادی برای گفتن بماند، سوال های بیشمار و بی جواب؛ مرگ رازیست که خداوند هم نخواست تا از آن رمزگشایی کند، گره ایی که او هم راضی به باز شدنش نشد، و به قول آخرین پیام آورش، این سوال بندگان و فرستاده اش را خدا نیز بی جواب گذاشت [1].

 برای انسان دو گذرگاه مهم است، یکی تولد و دیگری مرگ، تولد را بشر توانست، رمزگشایی کند و لذا دیگر اسرار آمیز نیست و امروزه می توان فرایندش را با علم بخوبی تشریع نمود، و اینجا دیگر با پاشیدن نور علم بر این پدیده، دکان کاسبکاران رموز، بسته شده است، و هرجا علم نورش را بتاباند، تله گذاران بیکار خواهند شد.

اما جای بسی تاسف که هنوز علم از مرگ رمزگشایی نکرده است، و در این شرایط رمزآمیز و در زمانی که با جسد مرده ها دیگر نمی شود جز دفن، کاری کرد، این بازماندگان و اموال متوفی است که به سان بازیچه ایی در معرض فرصت طلبان قرار می گیرد، و در این تاریکی، و زمانی که رمزهای عجیب و غریب مرگ رمزگشایی نشده، خانواده ها در فشار عجیب اجتماعی قرار گرفته و از ترس آبرو و رعایت چشم و همچشمی ها وادار به کارهایی می شوند، که می دانند بنیان اقتصادشان را ویران می کند، مجبور به پذیرش کارهایی می شوند که اصلن منطقی نیست، انجام کارهایی را تن می دهند که هرگز به انجامش راضی نیستند؛ پرداخت هزینه های گرانقیمت مراسمات بیشمار و پی در پی که به دنبال مرگ هر عزیزی زندگی اشان را در خطر قرار می دهد، و...

و جامعه ی رها شده ما که در قعر چاه پدیده های بی سر و ته رسوم این چنینی دست و پا می زند، معلوم نیست به کدام مسیر ره می پیماییم، مراسمات و رسومی که هر روز گسترش می یابد، شانه هایی که هر روز زیر بار خرج های بی پایان نحیف تر می شوند، ساخت آرامگاه های بی نظیر، خریدن قبرهای گرانقیمت حتی چند صد میلیونی در بارگاه های مجلل ائمه (ع)، تحمل پروسه ایی از تشریفات جور واجور مرتبط و نامرتبط و پایان ناپذیر و... همه و همه مرگ را برای صاحبان این مراسم دهشتبار و سخت تر می نماید.

مرگ رازی مشکل آفرین

بهشت فروشان و کاسبکاران جایگاه های آخرتی

که در مسیحیت قدرتمندانه تر دیده می شوند

فرهنگ سازان این مراسمات هم بیشتر منبردارانی اند که کارشان در این شرایط سکه است، و خود را رازدانان رموز خدا و دنیای رمزدارش می دانند و راه های حل این شرایط را نیز منبر به منبر تجویز می کنند، متاسفانه گاه نیز بر این آتش انحرافات اجتماعی نفت می ریزند و شعله ورترش می کنند، تا مرگ را هم به تابویی وحشتناک تر برای اهل این دنیا تبدیل کنند، دیروز در مراسم ختمی شرکت کردم، که صاحب منبرش، در قالبِ حکایت یک رویا، این چنین مردم را اقناع می کرد تا با بخشش مال و منال خود شادی را به روح اموات خود هدیه کنند، ایشان می فرمودند: "فردی در خواب جمعی از مردگان را دید، که در آن دنیا گردهم نشسته اند و جلوی هر کدام شان مجمعی [2] از انواع غذاها قرار دارد، به غیر از یک نفر که سر به زیر افکنده و بی غذا معطل مانده بود، به او گفتند شما چرا این چنین بی غذا و سر به زیر افکنده ایی؟! پاسخ داد فرزندان اهل این قبرستان برای اموات خود خیرات می فرستند و این غذاها نتیجه آن است، و فرزندان من چنین کاری نمی کنند و من بی غذا و سرافکنده و سرشکسته در مقابل دیگران مانده ام".

حال آنکه به جای امیدوار کردن انسان ها به دسترنج دیگران، باید آنان را طوری تربیت کرد که جز به اعمال خود به خیرات کسی امیدوار نشوند، و آنطور که من فهمیدم آنجا عرصه، عرصه آنچیزی است که خود فرستاده ایی نه آنچه که دیگران خواهند فرستاد.

باید نگاه به مرگ و برخورد با این پدیده را تا روشن شدن رموز آن تغییر داد. تنها راه نجات از این دور باطل بکارگیری عقل است. گاهی با خود می اندیشم مسافران پرواز شماره 370 مالزی، و یا آنانی که به هنگام کوهنوردی در قعر دره های عمیق و غیر قابل دسترسی سقوط و مفقود می شوند بسیار خوش شانس ترند زیرا که دیگر گرفتار چنین تشریفاتی برای دفن و کفن نمی شوند، و با رهایی از کلی مراسمات و... به راحتی به جایی باز می گردند که از آن نشات گرفته اند، بدون حضور اغیار و تشریفات بی حد و حصرشان.

شب را در مجلس عزای امام صادق حاضر شدم،

"بر مزار امام صادق، امام باقر، امام سجاد و امام حسن نیز گنبدی از طلا خواهیم ساخت، باشکوه، همچنان که بر قبر امام رضا ساختیم"، آری این آرزوی منبردار دیگری بود که در شب شهادت امام صادق میدان دار آرزوهای جمعی از شیعیان بود، که دعوت شان می کرد تا همچون محرم حسین، فردا در خیابان ها هیات سینه زنی خیابانی راه بیندازند، همه دردها و کمبودهای جامعه شیعه ما بی چراغ و تزیین شدن قبور ائمه بقیع شده است، آیا دغدغه صاحبان این قبور نیز همین بود؟!

[1] - «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً»  و از تو درباره «روح» سؤال مى‏كنند، بگو: «روح از فرمان پروردگار من است و جز اندكى از دانش، به شما داده نشده است!» اسراء آیه85.

[2] - سینی های بزرگ مسی و گرد که قدیم به جای سفره مجموعه غذاهای یک وعده را در آن نهاده پیش میهمان می نهادند.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

سقوط اخلاق و انسانیت را در آرامش صورت و سخن جوانی یافتم که بر خودروی پرشیای خود با سرعت و شتابی باورنکردنی به ناگهان از کوچه ایی وارد پیاده روی خیابانی مهم شد، تا حق پیاده ها را پایمال کرده و از خط صاف محیط آرام شان بی هرگونه خبر و اجازه ایی بگذرد و بسرعت به هدفش برسد و وارد اصلی ترین خیابان شهر شود؛ و هزینه رسیدن به این هدف هم برایش مهم نبود، حتی اگر خونی می ریخت و این تنها برای او یک کوپن بیمه خودرو هزینه داشت، و در لابد او هرگز خود را بعد از حادثه قاتل (عمد و غیرعمد) تصور نمی کرد!.

نمی دانم به کجا رهسپار بود، و من به ناگاه خود را سوار بر دوچرخه ایی تصور کردم که اینک در کنار و همپایش در پیاده رو قدم بر می داشتیم، که اگر سواره و با سرعت بدان کوچه پیچیده بودم، و در آن دم از دوچرخه پیاده نبودم و اقدام به بازگشت نمی کردم، تصادفی حداقل جراحت بار را به راحتی تجربه کرده بودم، و این تصادف بر آن خسارت آتش سوزی بزرگ که کمر صاحبِ گریانش را شکسته بود، می افزود، و اکنون قوز بالای قوز دیگری بود و... اما باز خدا را شکر که این چنین نشد.

بدو که با چنین سرعتی بی هشدار و شتابان وارد محدوده حق پیاده ها شده بود، نمی دانستم چه بگویم، هم نمی دانستم چرا این چنین می راند، اما ناخودآگاه از زبانم به صورت کشیده و اعتراضی، این جاری شد که : "یاالله"؛ از همان "یااَلله" هایی که هنگام ورود به خانه ایی که بدان بیگانه اییم انتظار دارند بگوییم، یعنی "آهای صاحب خانه! بهوش باش که بیگانه و یا نامحرمی وارد می شود، دوران راحتی و ریلکسی ات تمام، خود را جمع و جور کن."

و راننده هم که این کلمه و لحن معترضانه اش را شنیده بود، چند قدم آنطرف تر ماشینش را کنترل کرد و ایستاد، با خود گفتم دعوا و نزاعیی را چون خمیری در لاک چوبی ایی [1] قاچیده ام [2] ، صورت راننده را در آینه بغل سمت راننده دیدم که سراغ گوینده "یااَلله" می گردد، جلو رفتم و بی هیچ مقدمه ایی گفتم: "با این سرعتی که بیخبر وارد پیاده رو شدی، اگر کودکی و بزرگسالی یک قدم پیشتر از ما نهاده بود، زیر چرخ های ماشینت له اشان کرده بودی، و یک کلام 250 میلیون تومان روی دستت می ماند،" اما جوانک راننده به آرامی گفت : "خرجی نداشت، یک کوپن از بیمه نامه ام خرجش بود!!!"

من و همراهم به صورت دیوانه کننده و ناباورانه ایی شاهد منش، تفکر و آرامشی بودیم که در صورت پر از ریش های سیاه این جوان که خشونت سیاهی ریش های نتراشیده اش، در آرامش خشونت بارش در مواجهه با حادثه، منجر به مرگ دیگران، مخلوط شده بود؛ آیا جان هر یک از انسان ها تنها به اندازه یک کوپن بیمه نامه می اَرزد، و... رهایش کرده و به راه خود ادامه دادیم، که سخن راندن با چنین تفکری به حتم به جدلی ناگوار می انجامید، و او را با آرامش نابجایی که با بیمه نامه ایی که در جیبش بود و مرگ این و آن را برایش آسان می کرد، رها کردیم تا برود؛ و از خدا خواستم که توفیق استفاده از کوپن های چهارگانه بیمه اش را که انگار هر کدام را به او داده اند تا حداقل چهار مرگ را برای انسان ها را بی دغدغه رقم زند، هرگز استفاده نکند.

اینجا بود که یاد سخن همنوردی افتادم که در راه فتح قله ی توچال در بین صحبت هاش می گفت: "انسانیت را که فراموش کرده ایم، اخلاق هم که هیچ، و انگار از اسلام هم فقط حسین حسینش را به ما یاد داده اند، و یا شاید به حسین حسین مشغولمان کرده اند، پوچ شده ایم."

تربیتی دیگر باید جست، در متون تربیتی امان باید تجدید نظر کنیم، شاید بازگشتی به سعدی، با رجوع به متون گلستان و بوستان ش واجب شده، کتاب فارسی فرزندان این کشور را باید به حکمت و پند سخن بزرگانی چون او آمیخت، از دست داده ها را باید از نو بدست آورد، اخلاق، حکمت، انسانیت را باید دوباره در کیمیای سعادت جست.

 

 

[1] - سابق بر این که ظرف ها فلزی و پلاستیکی هنوز فراگیر نشده بود، ظرف هایی از چوب، برای درست کردن خمیر توسط نانواها استفاده می شد که به آن لاک خمیر می گفتند.

[2] - در زبان محلی "دقاچیدن" حکایت از فعلی دارد که دست های خمیرآلود نانوا خمیر را در ظرف خمیر ور می مالد تا به رسیدگی و آمادگی کامل برای نان پختن آن را برساند.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

یکی از ملاک ها و دلایل پیشروی و ماندگاری ایرانیان درستی و پاکی و جوانمردی آنانست که باعث شده تا این فرهنگ، خطه و مردمش هنوز که هنوز است در صحنه ی جهانی حرف هایی برای گفتن داشته باشند، برجام پیروزی عقلانیت، درستی، منطق، مداراجویی و اخلاق در مقابل زور، تزویر، غارت، باند های داخلی و بین الملل بود، اما عهدشکنی های آقای ترامپ کار را بجایی رسانده است که متاسفانه انگار معمار این کار بزرگ هم در قلب قاره سبز نقض غرض کرده و از مدار مداراجویی و صلح طلبی خود خارج شده و سخن از تهدید دنیا به زبان براند، این را من ناشی از فشارهایی می دانم که این روزها رییس دولت تدبیر و امید را احاطه کرده و در داخل و خارج او را با تنگنا قرار می دهد.

اما جناب رییس جمهور عزیز! این درست است که امریکایی ها از زور و نفوذ خود دارند سو استفاده می کنند و قصد دارند راه پیشرفت ایران را سد کنند، اما باید یادآوری کنم سو استفاده از قدرت هم چیزی نیست که تازگی داشته باشد، و منحصر به امریکایی ها و یا آقای ترامپ باشد، ما مسلمانان هم اگر قدرت داشتیم دنیا را مسلمان می کردیم، همانطور که آنان می خواهند دنیا را در جرگه لیبرال دمکراسی وارد کنند و استثنا هم قایل نیستند؛ پس خیلی نباید گریبان پاره کرد که این عقرب نیش می زند و یا آن مار می گزد، که اقتضای قدرت و داشتن نیش همین است، و خواهد بود؛

قدرت دست هر انسان دوپایی قرار گرفت کرد، "همانی را رقم زد که خود آنرا حق می پندارد" و آقای ترامپ هم از این اصل مستثنا نیست و همان کاری را می کند، که همه کرده اند و می کنند و با این روندی که دنیا دارد، تا زمانی که اخلاق، منطق، قانون شامل همه و فراگیر نشود، و عده ایی خود را ورای قوانین و همه چیز نبینند، حال بشریت همچنان همین خواهد بود که هست و بوده است؛

ولی جناب آقای روحانی! از شما که با رای عقلا در قدرت قرار گرفتید، پسندیده نیست که همنوا با جنگ و جنگ طلبان سخن گویید؛ و با دنیا از سر قلدری سخن کنید، که ایران و ایرانی از سر جوانمردی و مدارا باید سخن بگوید، و این خصلت مدارا جویی و صلح طلبی ایرانی است که باید بدرخشد و ما چه این گردنه سخت را رد کنیم و یا چه در این گردنه از ادامه راه باز بمانیم، همچنان باید در مدار حق و منش انسانی ایرانی خود بمانیم و از رییس جمهوری چون شما نیز پسندیده این بود که با زبان بهتری در مقابل عهد شکنی ها در مقابل دوربین های جهانی سخن می گفتید، و اسیر صحنه ایی نمی شدید که حاصل کینه جویی های داخلی و خارجی و فرصت سوزی های بیخردان است و...

این که در سوئیس فرمودید "آمریکایی‌ها مدعی شده‌اند که میخواهند به طور کامل جلوی صادرت نفت ایران را بگیرند، آنها معنی این حرف را نمی‌فهمند، چرا که اصلا معنی ندارد که نفت ایران صادر نشود و آن وقت نفت منطقه صادر شود، اگر شما توانستید این کار را بکنید تا نتیجه اش را ببینید." از شما پسندیده نبود.

با این سخن به کمک امثال آقای ترامپی رفتید که تاکنون در سیاست ها جدید خود محدود به همراهی اسراییل، عربستان، تروریست ها و ضد برجامی های دلواپس داخلی بود، و با این تهدید شما، آیا امثالهم همراهان جدیدی نخواهند یافت؟!! درست است که شما زحمت زیادی برای برجام کشیدند و حق دارید، قربانی شدنش را برنتابند، و از کوره در روید، ولی قبل از برجام این اخلاق و منش ایرانی است که باید بماند، چرا شما با این جمله خود ما را از جرگه مظلومین، به جرگه ظالمین هل دادید، در جرگه کسانی که اگر خود را در حال غرق دیدند به هر کاری دست می یازند و...؟!!

جناب روحانی عزیز! اردوگاه ظالمین اگرچه قدرتمندند، لیکن بسیار کم تعداد و منفورند. لذا ادبیات خود را اصلاح کنید. از شما بعید بود که چنین حرفی را بزنید، این ادبیات تا به حال خاص جنگ طلبان و دلواپسان بود، که در فرصت سوزی و ویرانی روابط کشورمان با دنیا بسیار موفق بوده اند و کشور امروز میوه های تلخ فرصت سوزی آنان را می چشد، و خدا می داند چقدر این مردم و این کشور هزینه ی اعمال و افکار آنان را باید بپردازد، اما از شما بعید بود که خود را با آنان همردیف و هم ادبیات کنید،

شما ماموریت خود را در بهره برداری از زمان حضور آقای باراک حسین اوباما استفاده کردید و برای مداراجویی، صلح طلبی، جوانمردی و تعهد ایرانی آبروها خریدید و ذخیره کردید، این آبرویی که ذره ذره اش را با آن همه دشمنی که در داخل و خارج داشتید، خریدید، را با این سخنان تهدید آمز از دست ندهید. ما برای ادامه راه خود باید به اصل خود بازگردیم نه به کردار و منش رقیب. پیروزی در انسانیت است و حرکت در مدار اخلاق، نه در همرنگ شدن با صحنه سازان جنگ و خون ریزی.

آقای روحانی! ترامپ با همه اوصافی که از او گفته می شود هنوز مثل شما سخن نگفته، و تنها بمانند تُجار با نفوذ با جهانیان و کسانی که طرف تجاری با کشورش هستند سخن کرده و اعلام داشته است، که هرکه با ما قصد تجارت دارند، با ایران تجارت نکند، که اگر کند از ما صرف نظر نماید، او نیز هنوز سخنی از بستن راه گذر نفت نگفته!، شما چرا از او پیشی گرفته اید؟!

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در گردن هایی برای دارهایشان، تن ه...
نقطه پیوند جمهوری‌اسلامی با سلفی‌گریِ جهادگرا زمانیکه در برخی رویکردها و برخی مبانی فکری جمهوری‌اسل...
- یک نظز اضافه کرد در نظام برخاسته از قیام های اعترا...
چرا با دوگانه سازی درباره حجاب مخالفم؟! عليرضا کمیلی کارشناس این مسأله نیستم و اتفاقا آن را امری پی...