کاش در این روزگار قحطِ معنا گل کند، بایزیدی از خراسان یا اویسی از َقرن1
انگار گلستان ما هم به شوره زاری تبدیل شده
که این چنین از زایش و تولید فرو مانده است
سلمان را در مداین محبوس کرده
و ابوذر در ربذه به اسارت مانده است
نه حرکتی از ابومسلم خراسان دیده می شود
نه سخنی از یعقوب لیث در سیستان می شنویم
و سرداران غیور آذربایجان هم، همه سلاح بر زمین نهاده و مقهور سیاست شده اند
بابک خرمدین هم با حاکم بغداد به صلح نشسته است
و مزدک نیز با مُغان کنار آمده است
دیگر باباطاهری، هم عریان سخن نمی کند
و خواجه یی هم نیست که در هرات مناجاتی کند
و بو علی هم خرقه طبابت به کناری وا نهاده به گوشه یی به تفکر فرو رفته است
و خواجه نصیری هم نیست تا توحش مغولان را مهار کند
شعرا، غزل سرایان، تاریخ نویسان، منجمان، لغت نامه نگاران، دانشمندان و...
همه به دربار کورکانیان هند روانه، و یا در آنجا رحل اقامت گزیده اند
دیگر امیرکبیر هم سلطان عیاش قجری را با ما تنها گذاشته است
شعرای عصر مشروطیت هم همه مرده اند و ساکت
دیگر صاحب سخنِ دانشگاه؛ شریعتی هم از سخن ایستاده است
و یگانه رادین مرد عصر ما، خمینی هم ردا بر زمین نهاده و بر کجی ها، ابرو خم نمی کند و تشری از او هم شنیده نمی شود
۱- برگرفته از شعر استاد سید عبدالحمید ضیایی
+ نوشته شده در شنبه دهم اسفند 1392 ساعت 8:48 شماره پست: 404
- توضیحات
- زیر مجموعه: مطالب نویسنده
- دسته: سخنی به نظم و نثر
- تاریخ ایجاد در 20 خرداد 1395
- بازدید: 5083