مصطفی مصطفوی

مصطفی مصطفوی

گرفته ایی مرا به بند، در این دایره ها سخت

یک نقطه ام من به زیر پرگار عشق تو    پرگار بکش، که به دورت بگردم سخت

پرگار تو دایره ها کشید دور و برم     اکنون بدین دایره ها، من گرفتارم سخت

گویا که نقطه ام به هر دایره ایی که تو می کشی      این نقطه را رها مکن، تو در دایره سخت

پرگار، تو بردار تا ببینی بر این نقطه    من هیچم و تو چرا بر من بگیری سخت

معشوق من ای سخت گیر ترین بر من      هیچم نگیر، و بگیر بر من سخت

 گر رها شوم ز عشق و عاشقی چند،     نمی گذارم که دیگر بگیری بر من سخت

کنون که به سختی شدم رها من ز تو    رها که نه، گرفتارم همچنان به تو سخت

رهایی نمی خواهم، بگذر از این سخن     بگیر مرا به آغوش خود سفت و سخت

می خواهم همچو باد بپویم ره تو را       ای باد سحر بیا بگیر مرا در بر، سخت

توفان بپا کنم از این همه گردباد بی معنی ها     ای اقبال بد، اقبال بگیر مرا در بر سخت

رها مکن که تو یار دیرباز منی       ای یار دیربازم، بگیر مرا در بر سخت

نمی گنجم من به هیچ دایره ایی،     کشیده ایی به دورم هزار دایره، سخت

الا ای دایره دار، دایره های سخت       گرفته ایی مرا به بند، در این دایره ها سخت

12  آبان 1397

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

جامدار کاروان ما

جامدار کاروان ما

ز کجا بیابم این دزد، که بَرَد تمام جان را     و کجاست رَهزن دل، که تمامِ دل، ببرد

تو ای رهزن دل، ای جامدار کاروان ما       جامه داری رها کن، کار کرد، آنکه تمام ببرد

ما تیزتکان راهوارِ ره عشقُ دلیم       دل را کجاست، تا هوس و جام و می، برد

خونین دلان قافله، آیید گِرد من        کین گرد نشینی، هوش و هوس ز ما برد

ما دزد زدگان قافله عشقُ دلیم        گرد آیید که بگوییم ز شکایت ها، که می برد

اندوه ز پس اندوه شد پدید،   این راه و رهزن و این قافله بکجا می برد

بگذار بدزد و ببرد این جام و باده را       کین باده و جام و می، چه خوب می برد

مقصود ما ز بردن او خواهدم پدید     بگذار بگیرد، هر چه خواهد، چو او برد

    9 آبان 1397

ظلم عشق 

دانی که ز ظلم عشق تو ما را چند     رفته است در این عشق، بر ما چند

من فاش نگویم این حدیث جانسوز    که رفته است کاشانه ی ما، بر چند

هر چیز که خواهی بُوَد در جامم      الا توی عاشق و عشق و چندی چند

من سیر ندیده ام تو را ای عشق        رفتی تو ز دستم به دینار و درهمی چند

4 آبان 1397

 

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

رنگم به رنگ سپیدی و صلح می پاید، و دلم در هوای سپیدی می طپد؛ اکنون که جور زمانه به رنگ بنفش مان در آورده، اما سبز به زیبایی بهار بود و بس، لیکن خزان به بیداد برد او را، لیک چه غم که ما در آرزوی بهاریم و بهار نیز مقصد ما نیست و در این شهر چهار فصلم آرزوست.

زردها می خواهند ما را به ذیل حُکم و تَحَکُم و بیداد برده و بیماری و زردی را برای همیشه در صورت مان دایمی کنند، ولی اکنون که چهره ها رو به زردی تاراج پاییزی است، دل انسان هوای سبزی بهار می کند، اگرچه می دانم در پس سلطه ی زردها، زمستانی سخت و پر از مرگ و بیماری در انتظار ماست، اما به امید سبزی بهار، اگر این زمستان هم سر بگیرد، آنرا نیز از سر خواهیم گذراند، تا به بهار برسیم، و البته در آن نخواهیم ماند، و از آن عبور کرده می رویم تا به سپیدی صلح دست یابیم.

و چه درست گفت آقای هاینریش چارلز بوکفسکی که : "من به پایان دنیا اهمیت نمی دهم، چون دنیای من بارها تمام شده، و صبح روز بعد دوباره از نو آغاز شده است!"

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

ای شرق! صبح تو کی طلوع خواهد کرد

آه ای شرق غرور انگیز بزرگ، ای خیزشگاه تاریخ، ای نقطه شروع تمدن ها، تو ای باند فرود آسمان! چقدر زمین هایت مستعد استبداد است؟! اینجا را انگار خداوندگارم برای تولید و پرورش استبداد و مستبدین ایجاد کرد، که این چنین بهشت استبداد و مستبدین شده است، تا در این نقطه از عالم متولد شوند و پا گیرند و بزرگترین ظلم ها را در انظار همه جهانیان انجام دهند، مستبدانه بزیند، و قهرمانانه بمیرند و بی شرمانه به وجود خود و اطرافیان و فلسفه منحط و به زنجیر کشنده اشان ببالند، و هر چه خواهند، تحمیل کنند، و نسل اندر نسل انسان هایی را که تنها یک بار فرصت زیستن در این جهان دارند، را له کرده و چنان تخدیرشان کنند که در فلاکت تمام، زیر یوغ استثمار، چشم به نجات بمانند و بمیرند، و حرکتی نکنند، و زندگی اشان شناسنامه هایی باشد که با  آمدن شان ثبت، و با رفتن شان ابطال می شود، و هر فریاد رهایی بخش و یا آزادیخواهی نیز کارد آجین شده و یا به تمسخر شب، به صبح نرسد.

آه این زمین های شوره زار شرق چقدر برای خواباندن مستبدین در نمک مناسب است، تا یکی پس از دیگری در زمان های مناسب خود بیایند و بروند، رهایی و آزادی را در گروگان خود نگهدارند، و کلید داری زندان آزادی را دست به دست کنند؛ انگار برای این زمین و اهلش، شرایطی برای رهایی و رشد نیست، که نیست، انگار شرق را خدا آفرید تا خورشید آزادی بارها و بارها در آن طلوع کند، و بعد از چند ساعتی، شادی بر لب ها بخشکد و نور آزادی در پشت کوهی غروب کند، و باز انگار نه انگار، که این زمین را هم به نور رهایی نیاز است، تا رشد و زندگی را در آن از سر گیرند.

اینجا انسان هایش را انگار برای رکوع و سجود آفریده اند، تا هر روز در مقابل قدرتمداری خم شده و دست و پا بوس این و آن باشند؛ شرق ای سرزمین عجایب ای سرزمین خوبی ها! چرا چنین آلوده زندان غرور و نخوت مستبدین شدی، و چرا این همه باران های پاک کننده و رهایی بخش در تو اثری ندارد. از چه توفان های اندیشه پاک و رهایی بخش انسانی در همه جهان وزیدن دارد و تو همچنان در خاک استبداد در غلطیده ایی و بدان خو کرده ایی؟!.

صبح رهایی تو کی فرا خواهد رسید.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

تو ای خزان بهار عمر بی ثمرم

سپید فام روی تو

شعله کجاست جوششی نیست آتشم را              رفت آتشم به باد زمانه، اما باز بی قرار‎

عمری گذشت و به پایان رسید، ماندن ما            اما هنوز در پی لیلی و یافتن می، بی قرار‎

سوختم در آتش عشقی که سوخت جان مرا         هنوز ننوشیده ز جام می سرخ، بی قرار‎

ای صبح دل انگیز دل کندم بیا                             که ز بهر دل کندن شده ام کنون بی قرار‎

ای هستی شیرین من ای سیمین تن، دل من    کجاست قند شکرینت که شده ام، بی قرار‎

جام جام پر کنم از لبم می سرخ فام خود             که من هم به نوشیدنش شده ام بی قرار‎

لب که گذاشتم به لب جام تو ای جام دار من       جام و، می و، جامعه، همه سوخت در قرار‎

شد روزگار من سپید فام ز روی تو                   من کشته ها دیدم از این عشق، باز بی قرار‎

عاقل شو و عقل را تو کن دیوانه                            که عقل هم به پای عشق شد بی قرار‎

ای باخته سر و جان خویش به پای جام         شو بی قرار صبح، که صبح نیز برای تو، بی قرار‎

ای سرو سرنگون من ای روح من بیا                         من سروها به پای افکنده ام و بی قرار

میا که صبح دل انگیز تو شود خراب                          از پاره های جگر خون خضاب و بی قرار

6 آبان 1397

 

تو ای خزان بهار عمر بی ثمرم

ز غمِ زمانه چنان فتاده ام ز پا               که ایستادنم دگر نمی تواند یاد

ز سپیدی سحر و نوای صبحگاهی       دگرم نمانده صفای باطنی به یاد

خشک چوبی شدم ز باد پاییزی     دگرم بهار و صبح ترقی نیست به یاد

تو ای ساقی دلنواز خاص دلم             دلی نبود که هدیه کنم تو را بیاد

نواز تو دلم را به دردی جانکن                که این دل غمدیده را نباشد یاد

تو ای خزان بهار عمر بی ثمرم        مرا به کدام می، نواختی تا کنم یاد

شبم به غریبی گذشت، این غربت       صفا نکرد از می نابی، تا کند یاد

بزن به چوب دلت که عمرم را چند             روا نباشد که بگذرد چون باد

5 آبان 1397

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

دمکراسی چیست و از چه سخن می گوید

از زمانی انسان به توانایی عقلی، بشری و خدادادی خود پی برد، و متعاقب آن اجتماعات انسانی نیز شکل گرفت، شکل اداره این اجتماعات نیز اهمیت یافت، و بشری که برای خود شخصیت انسانی قایل شد و خود را واجد توانایی هایی یافت که می تواند، مسایل خود را حل کند، در فکر فرو رفت که چگونه شرایط جامعه خود را تنظیم کند که بتوان بدور از حیوانیت و تجاوز به حقوق دیگران، انسانی در این جهان زیست، و سعادت را در آغوش کشید و حیف که تا بشر بتواند به مرحله ایی برسد که همه از حق تعیین سرنوشت برخوردار شوند و از حیوانیت ها خلاص شوند، نسل ها از انسان عدالت و آزادی را نچشیده، نابود شده اند.

دموکراسی یکی از ایده های مکاتب انسانی برای اداره اجتماعی است که از انسان ها شکل گرفته، در زبان یونان باستان این واژه واجد دو کلمه "مردم" و "حکومت کردن" است که در سیاست به معنی "حاکمیت مردم" تعریف می شود. این نظام سعی می کند به همه انسان های درون خود حق مشارکت سیاسی در امور جامعه بدهد. اما در دمکراسی یک گرایش به حق، اهمیت و اولویت فرد از یک سو و اجتماع از سوی دیگر همواره تعارض و سخن بوده است. واژه دمکراسی در عصر جدید ابتدا در اساسنامه مستعمره امریکایی "ردآیلند" در سال 1641 به کار رفت. و در قرن 19 و 20 توسعه روز افزون یافت و ملل پیشرو در صنعت و اجتماع اروپایی و امریکایی و بعد ها شرقی بر آن پای فشرده و به تکمیل و توسعه آن همت گماشته اند، به طوریکه بعنوان مثال اکنون هند به بزرگترین دمکراسی جهان شهرت دارد، هر چند ملل مختلف از لحاظ کیفیت و عمق اعطای حق به شهروندان خود در تنوع بسیاری اند، اما امروز مقبولیت روش دمکراسی، به حدی رسیده است که حتی دیکتاتور ترین حاکمیت ها در جهان هم، بخشی از نام سیستم خود را به این کلمه گره زده اند تا در زمره دارندگان این سیستم حکومتی تلقی شوند.

"تامس پین" یک دمکرات رادیکال بود که در انقلاب فرانسه و استقلال امریکا، در کنار جیمز مدیسون از دست اندرکاران تدوین قانون اساسی امریکا و مقاله های معروف فدرالیست با جرمی بنتام و جیمز میل انگلیسی فعالیت کرد. البته این که همه مردم را به تصمیم گیری های حکومتی کشید، مشکل است و برای همین هم افرادی مثل کارل پوپر منکر مردمی بودن حکومت دمکراسی بوده و آن را یک مغلطه بیش نمی داند، و دمکراسی را مناسب برای به زیر کشیدن حکومت های نامطلوب و شرور از مسند حاکمیت می داند. و به لحاظ گستردگی نظرات و تنوع نظر بین مردم، دخالت آنان در امر حکومت در قالب نمایندگی و... صورت می گیرد.

برخی دمکراسی ها را حاکمیت عامه نمی دانند، بلکه نهادهایی تجهیز شده اند که مردم خود را از خطر دیکتاتوری حفظ کنند. عده ایی دیگر نیز دمکراسی ها را نهادهای نخبه گرا و رقابتی که با آرای مردم به قدرت می رسند نگریسته اند. شومپیتر دمکراسی را یک روش می داند. برخی دیگر دمکراسی را به علت رشد و تکامل و هماهنگ بودنش، نوعی هدف مهم ارزیابی می کنند که به علت ارزش های ذاتی از جمله خودمختاری ستایش می کنند.

کوهن دو پیش فرض برای دمکراسی قایل می شود اجتماع و عقلانیت. عقلانیتی که به انسان قدرت شناخت می دهد و استعدادی ارزانی می نماید که رای او مبنای تصمیم گیری شود و رجوع به عقل مشخصه عصر مدرنیته است. عقل تنها وسیله شناخت نیست و بلکه توجیهی برای اراده نیز هست. عقل و اراده یکی نیستد ولی در آموزه های دمکراسی عقل و اراده مکمل یکدیگرند. نیروی اراده بدون عقل متضمن شناخت و معرفت نیست و عقل بدون اراده هم در برگیرند حرکت و تصمیم نخواهد بود.

اراده و یا اختیار از ارکان مشترک میان لیبرالیسم و دمکراسی است. با این تفاوت که می توان این اختیار را به دو گونه لیبرالی و جمهوری خواهانه تقسیم نمود. گونه لیبرالی به فردیت و منافع فرد و گونه جمهوریخواهانه فرد را در متن یک جامعه آزاد با ارزش های اخلاقی مثبت  تصور می کند، و منافع فرد را در درهم تنیدگی آزادی فردی با مصالح عمومی مطرح می کند.

بحث جمهوری خواهی رشد رو افزونی در دمکراسی ها دارد. که از دلایل آن نیاز به پیوندهای اجتماعی در مقابل انزوای برخواسته از گرایش های فردگرایانه و مشکلاتی بود که متوجه جامعه می شد. همچون عقل گرایی که امروز دیگر کمتر کسی به اراده قدرت انتخاب بسیار گسترده انسان ها اعتقاد دارد. زیرا عوامل متعددی همچون غرایز درونی، تا مقولات اقتصادی، فرهنگی و... اسان تاثیر می پذیرد اراده آدمی بدون توجه به مولفه های حیات اجتماعی و محیط زیستی مشکل زاست.

اراده منتسب به مردم، یعنی اراده مردمی می تواند در خدمت و سو استفاده حکومت های غیر دمکرات هم قرار گیرد. همانگونه که از نظریه اراده عمومی روسو می توان تفاسیر توتالیتاریستی کرد.

در خصوص چگونگی تبدیل منافع فردی و آرا شخصی به سازوکار مناسب اجتماعی به مقولاتی مانند "دست های پنهان" آدام اسمیت که عملا منافع را در یک سازوکار کلی جمع می کرد، روی آوردند. دمکراسی همچنین از آموزه "خیر عمومی" که شهروندان را در نهایت متوجه "مصلحت عمومی" می کند سخن گفته است. خیر عمومی همچون عاملی خیرها و منافع شخصی را با هم پیوند می زند و حاصل آن را در مصالح عمومی نشان می دهد.

در جامعه ایی که نیروی عقل راهنمای انتخاب هاست، رسیدن به این نتیجه که تاکید بر ارزش های اخلاقی مثبت و اعتقاد به در هم تنیدگی آزادی و منافع شخصی با آزادی و مصالح جمعی یک ضرورت عقلی است.

شومپیتر دمکراسی را روشی می داند که طی آن تصمیمات سیاسی از طریق تلاش رقابت آمیز برای کسب رای افراد ساخته و پرداخته می شود. این نگرش به دمکراسی را می توان نفی نخبه گرایانه و رقابتی نامید.

کوهن پنج پیش شرط موفقیت دمکراسی را این گونه بیان می کند. 1- شرط مادی یعنی شرایط جغرافیایی و ترتیبات اقتصادی مهیا باشد،    2- شرط قانون اساسی یعنی سازوکار حقوقی تشکیل آزادانه اجتماعات و انتقاد از نخبگان سیاسی، آزادی فکر و انتشار آن مهیا باشد    3- شرایط فکری که به استعداد شهروندان برای استفاده از داده ها و نحوه استفاده از آنها برای اجرای وظایف دمکراتیک خودشان را در بر می گردد.      4- شرایط روانشناختی که به تجربی اندیشی شهروندان با میل به مصالحه و با فرض احتمال اشتباه در عقاید جرمی بنتام و.. بر آن نظر دارند  5- شرایط حفاظتی دمکراسی شامل قابلیت های دفاع از خود در برابر فساد داخلی و یا تهاجم خارجی.

برخی می گویند که قلمروهای محدود نمی توانند به دفاع از دمکراسی خود بپردازند.

گوتمن شش نوع دمکراسی را قابل تمیز می داند، مدل شومپیری، مردمی، لیبرال، مشارکتی، سوسیالیستی، تدبیری، دمکراسی مردمی شایع ترین نوع دمکراسی است و از عناصری چون رای برابر، آزادی سخن، انتشارات و انجمن ها، در دخالت هرچه بیشتر مردم در سیاستگذاری دفاع می کند

دمکراسی لیبرال بیشتر به آزادی فردی معطوف است و به توانایی قضایی برای حفظ حقوق فردی یا تفکیک قوا و تکثر قدرت علاقمندی نشان می دهد. دمکراسی شومپیری و لیبرال به روشن بودن سازوکار دمکراتیک تاکید دارد. دمکراسی مشارکتی هم خواهان مشارکت بیشتر مردمی است. دمکراسی سوسیالیستی نیز با قدرت اقتصادی و توزیع برابر موانع باز دارنده برخاسته از شکاف میان فرصت های سیاسی و محرومیت های اقتصادی را سعی دارد بکاهند.

دمکراسی تدبیری که ترکیبی از لیبرال و مردمی است و در این نوع سعی می شود با حفظ آزادی فردی مردم به خیر و مصلحت عمومی نیز دست یافت. دمکراسی شومپیری مهمترین جلوه دمکراسی نمایندگی در میان دمکراسی های یاد شده است.

دیوید هلد دمکراسی ها را به نوع کلاسیک و معاصر تقسیم می کند. که کلاسیک از دولت شهرهای یونان تا آستانه قرن بیستم، ادامه می یابد، مدیسون، جرمی بنتام و جیمز میل در این دمکراسی به دنبال اقتصاد بازار و رقابتی، احترام به مالکیت خصوصی و ابزار تولید و نیز خانواده پدرسالارانه بودند. دمکراسی تکاملی و یا توسعه بخش که روسو چهره آن است خواهان برابری هر چه بیشتر شهروندان در امور سیاسی و اقتصادی است تا کسی فرصت برتری بر دیگری نداشته باشد.

بعد ها شکل معتدل تر دمکراسی تکاملی در صدد تامین منافع فردی برآمد و در این دمکراسی جامعه مدنی حد فاصل و واسطه قدرت متمرکز دولتی و حیطه خصوصی شد، و به منزله فرصتی مناسب برای کرد وکار شهروندان. هلد در قالب دمکراسی های معاصر چهار نوع دمکراسی معاصر را اشاره می کند. 1- دمکراسی نخبه گرایانه و رقابتی که از طرفی دمکراسی روشی برای سازوکار اجتماعی است و از سوی دیگر مردم خود دایرمدار سرنوشت شان، با انتخاب نمایندگان شان در انتخابات رقابتی اداره امور را بر عهده می گیرند.   2- دمکراسی تکثرگرا  که اصل جلوگیری از قدرت گیری گروه هایی است که بیش از حد قدرتمند می شوند و همچنین جلوگیری از دولت های غیر مسول است، این نوع دمکراسی خواهان تقسیم قدرت به طوری است که قدرت میان اقلیت ها هم به گونه ایی تقسیم گردد که آزادی در بالاترین حد برای همه تضمین شود.

در شکل دمکراسی کلاسیک تکثرگرا، نوع دو حزبی است و در نوع دمکراسی تکثرگرا جدید، در کنار احزاب، گروه های صنفی هم به طور آشکار تر و مستقیم تر در تلاش برای در اختیار گرفتن بخشی از قدرت سیاسی، فعالند.

در اثر تئوریک هلد، دو نوع دمکراسی راست و چپ جدید هم از یکدیگر قابل تمیزند. در "دمکراسی راست جدید" قانون و حقوق قانونی در نظریات نوزیک و هایک با هدف حفظ آزادی های فردی یک اصل اجتناب ناپذیر است. قانون سپر محافظی است که از حقوق فرد در قبال تجمیع آرا و منافع جمع حمایت می کند. به بیانی بهتر قانون اساسی به حقوق فرد و عقاید یا سلایق جمع تجاوز نمی کند، این همان دمکراسی نولیبرالی است.

دمکراسی چپ جدید بیشتر بر اصل مشارکت نظر دارد، هابرماس، پولانزاس از نمایندگان این تفکر که بر وجه اجتماعی انسان تاکید دارند و منتقد برداشت فردگرایانه از آدمی در نظریه لیبرالی اند.

دمکراسی از یونان تا قرن بیستم و اکنون در نوع مدرن آن مورد تاکید و فعال به کار خود ادامه می دهد و انتظار می رود در قرن جدید هم همچنان به غنا بخشیدن آن ادامه دهند، دمکراسی یکی از پذیرفته ترین و شایعترین روش های حاکمیت است که سعی در تضمین حق مردم در حاکمیت بر خود و تضمین آزادی و حق تعیین سرنوشت آنان توسط خودشان، تاکید دارد.

منبع: برگرفته از کتاب "اندیشه های سیاسی در قرن بیستم" نوشته دکتر حاتم قادری ، تهران، سمت ، 1380

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

 

مدت هاست که اصولگرایان کشور و انقلاب را به گروگان خود گرفته اند و مصادر قانونی، رسمی، مذهبی کشور را یکی پس از دیگری از آن خود کرده و مادام العمر بر سریر قدرت، قدرت نمایی می کنند، و سعی دارند دیدگاه و فرهنگ استبدادی خود را بر همه تحمیل کنند؛

سردمداران جریان سیاسی اصولگرایی که اینک خود را فرای هر قانون می بینند، و نظر خود را بعنوان قانون، اسلام، انقلاب و حتی مردم ایران جا زده اند، رسما، کتبا و آشکارا خواستار تبعیت همه از خود شده، و تهدید و ارعاب های خود را آنقدر گسترش داده اند، که حتی مراجع تقلید را هم به تمکین از خود و خط سیاسی تمامیت خواهانه خود فرا می خوانند، [1] و معتقدند مراجع تقلید هم حتی در روابط اجتماعی اشان باید مطیع خط سیاسی آنان باشند!

 این زورگویی در راس تشکیلات اصولگرایی چنان روشن و آشکار شده که جناب شیخ محمد یزدی به خاطر دیدار آیت الله سید موسی شبیری زنجانی با سید محمد خاتمی، این مرجع تقلید را مورد تهدید رسمی قرار داده و او را از تکرار چنین دیداری با تهدید باز می دارد، و حال از ایدئولوگ های این جناح سیاسی مسلط، باید پرسید شما که در سایه شعار "آزادی برای ملت ایران" سکاندار حاکمیت این مردم شدید، اگر زورگویی خود را تا این حد لخت و بی پرده حتی بر مراجع تقلید هم گسترش دهید، چگونه خواهید توانست پاسخگوی این همه خونی باشید که برای رهایی از استبداد ریخته شد؛ و اگر تا این حد پیش بروید که مراجع تقلید را هم به زیر مهمیز زورگویی خود بکشید، چه جایی برای آزادی مردم عادی باقی خواهد ماند.

جناب آقای یزدی! ما که سن و سال مان قد نمی دهد، ولی برادر مرحومم که خود در زمره انقلابیون بودند، می گفت منزل شما یکی از مکان های شروع راهپیمایی علیه رژیم گذشته بود؛ حال از شما که برای رهایی از سیستم مستبد انقلاب کردید، بعید است که اکنون بعد از پیروزی و قرار گرفتن مادام العمر بر سریر قدرت، این چنین زورگویی کنید، جناب آقای یزدی! از نامه شما بوی تند و متعفن استبداد می آید، بویی که بیشتر باید دماغ خود شما را بیازارد، که اهل مبارزه با زورگویی و استبداد بودید، حال چطور شده که خود به یک زورگو تبدیل شده و برای مراجع تقلید هم خط و نشان می کشید، جناب آقای یزدی! این قدرت و این زورگویی را شما از کجایی شعارهای انقلابی که به قدرتتان رساند، استخراج کرده اید، که برای دیگران اینگونه خط و نشان می کشید.

در زمان رژیم گذشته هم که ضعف عمده آن استبداد اعلام می شود، و عموم شعارهایی که علیه آن ثبت شده به استبدادش خرده می گرفت، حوزه علمیه و مراجع تقلید آن، این چنین که شما زور گویی می کنید، تحت فشار نبودند، و حوزه آنقدر قدرت داشت که تروریست هایی را هم که آدم کشته بودند و گروه تشکیل داده و اندیشمندان مخالف نظر خود را به شیوه مسلحانه ترور می کردند، را از اعدام نجات می داد، ولی شما اینجا و بعد از انقلاب رهایی بخش، چنان پیش رفته اید که برای یک مرجع تقلید تعیین تکلیف می کنید که با چه کسی دیدار کند و با چه کسی دیدار نکند. این سرکشی و زورگویی را شما از کجای قانون، انصاف، آزادیخواهی، انقلابی گری، اسلام و... برای خود قایلید.

 فاین تذهبون یا شیخ.

[1] -  بسم الله الرحمن الرحیم،   حضرت آیت الله شبیری زنجانی «دامت برکاته»،  سلام علیکم،  با احترام؛ ضمن عرض ارادت و تسلیت ایام اربعین سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام)، پیرو انتشار تصاویری در فضای مجازی از حضرتعالی در کنار برخی افراد مسئله دار که برای نظام جمهوری اسلامی و مقام معظم رهبری«دام ظله العالی» احترامی قائل نیستند؛ بدین وسیله به عرض می‌رساند، این موضوع ناراحتی و تعجب مقلدین و حوزویان را در پی داشته است. لازم به ذکر است، اینجانب نیز در دو مرحله با حضرتعالی مکاتباتی در مورد برخی از مسائل دیگر داشته ام که جواب قانع کننده ای دریافت نکردم؛ لذا این نامه رابه ناچار به صورت سرگشاده خدمتتان ارسال ‌کردم، چگونه می‌شود، حضرتعالی که فرصتی برای ملاقات با هیات رئیسه مجمع عمومی اساتید را ندارید، فرصت می‌کنید در منزل آقایی در تهران حاضر شوید و با این آقایان ملاقات داشته باشید!. یادآور می‌شوم مقام و احترام شما در سایه احترام به نظام اسلامی حاکم، رهبری و شأن مرجعیت است، پس لازم است این احترام و شئون مرجعیت را رعایت فرموده و ترتیبی اتخاذ فرمائید این گونه مسائل دیگر تکرار نگردد.ان شاء الله، محمد یزدی

 

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

لیبرالیسم چیست و چه می گوید

لیبرالیسم بنا و فلسفه خود را بر آزادی، آزادیخواهی و اختیار بشر که یکی از مهمترین دغدغه های انسان است، قرار داده و بر این اساس تعریف می کند. و به نظر می رسد توانسته است بر رقبای سرسخت خود همچون ناسیونال سوسیالیسم (آلمان)، فاشیسم (ایتالیا و اسپانیا)، لنینیسم (روسیه)، و همچنین توتالیتاریسم سلطه جو در دیگر نقاط جهان تفوق یابد.

اگرچه در دوره باستان هم در برخی دولت شهر های یونان مردم از آزادی های گسترده برخوردار بودند ولی الف) وجود نظام بردگی در آتن     ب) تعلق آزادی در آن زمان به اعتبار عضویت انسان ها در آن دولت شهرها         ج) ارتباط آزادی با مدرنیسم، باعث می شود که این لیبرالیسم با آزادی گسترده در آتن متفاوت باشد.

بعکس مکتب سوسیالیسم که بنیانگذار خاص دارد، لیبرالیسم بنیانگذار خاصی ندارد و اندیشمندان زیادی در طول دوره های تاریخی به تدریج آنرا بسط و در ترویج و تکمیل این نظریه دست داشتند و لذا هم اکنون از آزادی قرائت های مختلفی وجود دارد و کثرت در نظر در این دیدگاه زیاد دیده می شود.

بر اساس محوریت عقل و احساس، دو نوع لیبرالیسم عقلانی و لیبرالیسم احساسی از هم متمایزند. وجه مشترک آن ها محوریت فرد است. در لیبرالیسم ملت ها هم همچون افراد دارای روح و جان تصور می شوند که هر ملتی به منزله یک فرد حق حیات و استقلال دارد.

اما لیبرالیسم به چهار نوع لیبرالیسم سیاسی، اقتصادی، فلسفی، اخلاقی (فرهنگی) تقسیم می شود، اگرچه به صورت خالص هیچکدام آنان را در عالم واقع نمی توان یافت. اما مهمترین آن لیبرالیسم فلسفی که بقیه در سایه آن شکل می گیرند و عمده ترین بحث در لیبرالیسم فلسفی بحث دفاع از آزادی در مقابل جبر، و چگونگی و چرایی اولویت قرار دادن آزادی است که اینجا منظور و مفهوم از آزادی تمایلی به همان اختیار دارد.

مهمترین چهره های لیبرالیسم سیاسی را می توان به جان لاک، جان استوارت میل، آیزیا برلین، جان راولز نام برد. مهمترین چهره های لیبرالیسم فرهنگی جرمی بنتام و مارکی دوسام هستند. از مهمترین چهره های لیبرالیسم اقتصادی می توان به آدام اسمیت، ریکاردو ، فریدمن و هایک می توان اشاره کرد.

لیبرالیسم عقلانی بر دو پایه فرد و عقل استوار است که آزادی از ترکیب این دو حاصل می شود. و مقولاتی مانند مدارا، پذیرش حوزه خصوصی، قایل شدن به حکومت مشروطه با استقرار نظام حداقلی سیاسی و... نیز در کنار آن مطرح است. انسان در پرتو تعقل و اختیارگری به قدرت تعیین حق سرنوشت دست می یابد.

در این سیستم جامعه مدنی با قرار گرفتن بین حوزه خصوصی و قدرت دولت، به عنوان ضربه گیر عمل می کند و اجازه نمی دهد که قدرت دولت به طور مستقیم زندگی شخصی را به طور گسترده متزلزل سازد. دولت محدود سیاسی یکی از ارکان فلسفه سیاسی لیبرالیسم است. که مسولیت های این دولت اندک، و حوزه عمل شهروندان مسولیت ها بسیار زیاد است.

لیبرالیزم به نیک نهادی و نیک نیازی انسان معتقد است و اگرچه منکر شرارت انسان نیست ولی این اصل را حاکم بر  سرشت انسان نمی بیند. و سرشت انسان را نیک نهاد و نیک نیاز می داند. هایک به عنوان یکی از اندیشمندان لیبرال معتقد است که فرد آزاد هم از فرصت و انتخاب برخوردار است و هم باید مسول نتایج اعمال خوب یا بد خود باشد. آزادی و در این دیدگاه آزادی و متقابلا مسولیت از هم تفکیک ناپذیرند.

دولت محدود و یا حداقلی، یکی از اصول لیبرالیسم است و لیبرال ها در این مقوله گاه تا مرز آنارشیسم پیش رفته و حتی از برچیدن بساط حاکمیت سپردن تمام امور در دست انسان ها سخن می گویند. دولت ریگان در امریکا و تاچر در انگلیس در این خصوص مشهورند.

مدارا از دیگر اصول لیبرالیسم است، از این جهت که در وهله نخست روابط بین انسان ها را تسهیل می کند و رعایت حقوق متقابل انسان ها در نظر دارد، دوم این که یقین، امری بیش از پیش دور از دسترس تصور می شود،  زیرا در درستی و نادرستی آموزه ها نمی توانیم اطمینان معرفتی داشته باشیم. این مدارا در تضمین حقوق اقلیت ها در مقابل اکثریت هم مهم است، که در مقابل اکثریت دچار استبداد اکثریت بر اقلیت نشوند.

کارل پوپر معتقد است که آزادی نمی تواند رای به نفی آزادی بدهد. لذا برای حفظ آزادی لازم است مقدماتی فراهم شود که نه تنها متضمن حق انتخاب حاکمیت و دولت از سوی مردم فراهم شود، بلکه شرایط عزل و یا سقوط حکومت گران نیز توسط انتخاب کنندگان برقرار شود.

نسبت لیبرالیسم با دمکراسی : لیبرالیسم به آزادی فردی خیلی دقت دارد و از آنجا که این با شئون مختلف حیات اجتماعی دیگران درگیر می شود و دمکراسی به منزل تجمیع حقوق دیگران و با مفهوم "فرد لیبرالیستی" تصادم می یابند. و منافع اکثریت با منافع فرد تنش می یابند. و فرد در برابر جمع در اقلیت قرار می گیرد. لذا الزاما یک لیبرال دمکرات نیست و یا یک دمکرات هم ممکن است لیبرال نباشد. اختلاف لیبرالیسم و دمکراسی در نحوه انتخاب یا انتصاب نیست، بلکه مهمترین تصادم موقعی است که دمکراسی بخواهد بین مصلحت جمع و حق فرد حکم کند. که به قول یکی از سردمداران این بحث آقای بوتیو "این دو نه با هم سر می کنند و نه بدون هم"       

نسبت لیبرالیسم با سوسیالیسم : که در موضوع انسان با هم تلقی متفاوتی دارند. در حالی که لیبرالیسم بر فرد تکیه می کند سوسیالیسم بر سازوکار اجتماعی فرد تاکید دارد. لیبرالیسم یک نظریه بورژوازی است که با سوسیالیسم تصادم دارد. سوسیالیسم بر رفع نیازهای اولیه تاکید دارد ولی لیبرالیسم بر نیازهای اصلی مثل آزادی فردی تاکید موکد دارد. سوسیالیسم را کشنده خلاقیت فردی انسانی  دانسته و معتقد است که اگرچه سوسیالیسم بر عدالت تاکید دارد ولی با وجود نیروی عقل و حرمت آزادی، انسان ها در نظام لیبرال در برخورد با دیگران به انصاف و عدالت برخورد خواهند کرد.

نسبت دین و لیبرالیسم: هیچ نسبت ثابتی میان دین و لیبرالیسم وجود ندارد. در عمل لیبرال ها بعضی خداباور و برخی بی اعتقاد، و برخی به دین طبیعی (Deism)  و البته پاره ایی از خدا باوران با طرح عدم اجبار در دین و ایمان از همزیستی دین و پاره ایی از اعتقادات لیبرالی سخن می گویند. لذا لیبرالیسم با سوسیالیسم، دمکراسی و توتالیتر بیشتر تلازم دارد تا با دین که آزادی های انسان را محدود می کند.

کثرت گرایی لیبرالیستی : این آموزه بر تقدم و برتری کثرت بر وحدت تاکید دارد. زیرا زیرساخت جهان را متکثر می بیند. کثرت گرایی سیاسی با دمکراسی یکسان نیست زیرا دمکراسی می تواند به استبداد اکثریت بر اقلیت بینجامد. لذا کثرت گرایی سیاسی تعابیری از دمکراسی را می پذیرد که به حضور گروه های متعدد در صحنه اجتماع بینجامد و شرایطش را فراهم نماید. در کثرت گرایی سیاسی با دولت های گسترده و دارای سازوکار گسترده بویژه مبتنی بر دولت های تک ملیتی مخالفت می شود. بویژه با حرکت هایی که به نابودی تفاوت ها و تکثرها می شود، مخالفت می گردد.

بر اساس این دیدگاه لزومی ندارد که ارزش ها مطلق باشند و در نهایت به شکل منظومه ای سازگار با یکدیگر نسبت برقرار سازند. این دیدگاه در مقابل نظریه وحدت گرایانه (Monism) قرار دارد که قایل به مطلقیت ارزش ها و سازش آنها با یکدیگر است. وحدت گرایان به نیک و بد مطلق معتقدند که به وسیله بینش مقدم بر تجربه قابل ادارک است. کثرت گرایی نه اعتقاد به مطلق بودن ارزش ها دارد و نه معتقد است که می توان میان ارزش ها جمع مناسب و دایمی ایجاد کرد. کثرت گرایان به وجود ارزش های ناسازگار و گاه متضاد اعتقاد دارند. همچنین آنان به سعادت مطلق و قابل تعمیم برای تمامی افراد در همه زمان اعتقاد ندارند.

کثرت گرایان به سوال اخلاقی و سیاسی و در اساس به پرسش هایی پیرامون ارزش ها پاسخ نهایی نمی دهند و همین وجه ممیز کثرت گرایان و لیبرال ها و دمکرات هاست. لذا یک فرد ممکن است لیبرالی فکر کند ولی آزادی را ارزش مطلق تلقی نکند. لذا نمی توان گفت یک دمکرات دقیقا یک کثرت گرا هم هست. از این رو دمکراسی بالفعل کثرت گرا نیست ولی می تواند با کثرت گرایی جمع شود. و این را دمکراسی کثرت گرایانه گویند که یعنی نوعی دمکراسی که به نفی حقوق اقلیت ها و گرایش های ضعیف جامعه منجر نشود.

کثرت گرایانی همچون آقای برلین از آزادی مثبت که آزادی بر (Freedom on)  و آزادی منفی آزادی از (freedom from) سخن می گویند. آزادی منفی چیستی و کجایی قلمرویی است که اشخاص به طور آزاد و بدون دخالت دیگران آنچه را می خواهند انجام می دهند. و منظور از آزادی مثبت پاسخ از پرسش منشا کنترل و یا نظارتی است که شخص بر اساس آن به انجام دادن یک عمل وادار می شود.

لیبرال ها با محدود کردن حاکمیت و به حداقل رساندن قلمرو آن، به باز کردن قلمرو آزادی فردی فکر می کنند.

جان استوارت میل معتقد است که فقط نفی استبداد سیاسی حکومت نسبت به عامه مردم برای حفظ قلمرو های رفتار و اندیشه آزاد کافی نیست و بلکه باید از استبداد اکثریت بر اقلیت و سیطره افکار عمومی بر افکار متفاوت شخصی و اقلیت ها نیز جلوگیری کرد.

اما مبنا قرار گرفتن عقل و دادن آزادی با دو دسته مشکل مواجه بود:  اول خدشه دار شدن و تحدید عقل توسط مخالفین و همچنین غرایز انسانی      دوم بعید بودن تحقق یک عقلانیت مطلوب در افراد  که کثرت گرایان می گویند آزادی هر چند برخاسته از امیال و خارج از حیطه عقل است، همچنان آزادی است و نباید محاط به عنصر عقل در آدمی نمود. اصولا کثرت گرایان و از جمله آقای برلین موافق مطلق و یکه کردن ارزش ها نیست حتی زمانی که این ارزش، آزادی نام داشته باشد. کثرت گرایان، فاعل و مختار بودن انسان را با پذیرش اهداف و مقاصد متعدد انسانی که گاه در رقابت با یکدیگرند تفسیر می کند و مخالف طرح هر گونه آموزه آرمان گرایانه ای است که بخواهد با محاسبات خاص خود ارزش های اخلاقی و سیاسی یکسانی را بر انسان فرض و تحمیل کند حتی اگر این تحمیل به نام مرجعیت مطلق عقل باشد. و نباید از تفسیر کثرت گرایانه فاعل و مختار بودن انسان به نفی آزادی رسید.

کثرت گرایان مایل نیستند از مختار بودن انسان نظام های نافی آزادی شکل گیرد و یا مانند بحث مهم در لیبرالیسم که  یعنی مختار بودن انسان باعث نفی آزادی و ایجاد نظام های استبدادی شود.  فاعل بودن انسان را با پذیرش اهداف و مقاصد متعدد انسانی که گاه در رقابت و با یکدیگرند تفسیر می کند و مخالف طرح در گونه آموزه آرمان گرایانه ای است که بخواهد با محاسبات خاص خود ارزش های اخلاقی یا سیاسی یکسانی را بر انسان تحمیل و یا فرض کند. حتی اگر این تحمیل با مرجعیت عقل باشد. یا به نفی آزادی برسد. یا ایجاد نظام استبدادی ختم شود. لذا برلین هم کثرت گرا و هم لیبرال بود.

جان راولز: صاحب کتاب نظریه عدالت اهل بالتیمور امریکا. که به بحث نظریات اخلاقی و سیاسی در ارتباط با یکدیگر پرداخته است. و به دنبال یک پایه نظری برای عدالت است. این کتاب را پیشرفت مهمی در سنت لیبرالی و نوسازی آن می دانند که نقد مهمی بر نظریه فایده گرایی جرمی بنتام و دیگران است او  الف) نظریه قرار داد اجتماعی را بر محور عدالت مورد بحث قرار می دهد.         ب) از تلقی کانت از عقل در نظریه خود استفاده زیادی برده است         ج) نقد فایده گرایی و سعی در ارایه جایگزین برای آن      راولز هم اساس نظریه خود را بر فردیت می گذارد. وی نیز معتقد بود قبل از قرارداد اجتماعی انسان در زیست پایه و طبیعی بوده که انسان چنین جامعه ایی در یک حجاب جهل زندگی می کرده است که جهل همگانی نوعی شرایط عادلانه را مهیا می کرده است که همین پایه عدالت را فراهم می کند. جامعه بر اساس بی عدالتی قوام نمی گیرد تا بعد نیازمند رفع آن باشیم. پذیرش نوعی انصاف که در نظریه راولز وجود دارد، عدالت را معادل همان انصاف می بیند که در شکل گیری جامعه نقش دارد و طبق همین انصاف، باید آزادی در همه طرف ها باشد تا انصاف شکل گیرد و هر طرف برای رعایت انصاف آزادی طرف مقابل را در نظر می گیرد و این ناشی از عقلانیت است. عقلانیتی کانتی که پایه اخلاق و رفتار عملی را فراهم می سازد.

بنیادی بر اساس آزادی، اصل اولش در عدالت است اصل دوم نابرابری های اجتماعی، اما اگرچه مذاکره اولیه در حجاب جهل در شرایط برابر و بر اساس انصاف صورت می گیرد اما کالاهای اجتماعی در حدی نیست که همه برابر از آن برخوردار شوند اینجا مساله کمیابی و توزیع پیش می آید لذا باید شرایط را طوری چید که کم امتیاز ترین ها در جامعه هم شرایط دسترسی و امکان برخورداری داشته باشند.

راولز امکان توزیع برابر را منتفی دانسته و آن را به سود همگان نمی داند و این را باعث از بین بردن انگیزه تلاش و کارایی تلقی می کند لذا او بی عدالتی را  از آندسته از نابرابری هایی می داند که به سود همگان نیست. و از طرفی مخالف کمک دولت به تهی دستان هم نیست. او تضاد و مغایرت منافع را از خصوصیات بارز انسان و جوامع انسانی می داند. و معتقد است بهبود وضع هر فرد، به کاهش بی عدالتی می انجامد. او به احترام به خویشتن به عنوان یک دارایی غیر قابل جایگزین تاکید دارد. از نظر کانت، انسان ها باید همچون غایاتی در خودشان لحاظ شوند و نه همانند ابزاری برای اهداف دیگران، و به این جهت انسان ها نباید به وضعیت ابزار انگارانه تنزل یابند.

هدف راولز ارایه نظریه ایی است که بتوان آزادی و عقلانیت را با مباحث عدالت به گونه ایی مناسب ترکیب کرد. او مقابل حق طبیعی است. برای وی مالکیت یک حق طبیعی نیست و اصولا تنها حقوقی موضوعیت دارند که عاقلان یا همان مذاکره کنندگان مفروض به آن دست یافته و توافق کرده باشند.

او منتقد فایده گرایی است و معتقد است که نظریه اش بر نظریه فایده گرایی برتری اخلاقی دارد.

منبع: برگرفته از کتاب "اندیشه های سیاسی در قرن بیستم" نوشته دکتر حاتم قادری ، تهران، سمت ، 1380

حقوق برابر برای همه انسان ها

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

آنارشیسم چیست و چه می گوید

یکی از بی مناقشه ترین نظراتی که در رابطه با زندگی انسان ها وجود دارد اینکه انسان رو به تکامل، شایسته تکامل، دارای ابزار تکامل و زیستش برای تکامل است، می باشد، و مناقشه مکاتب فکری در این است که هر یک مدعی اند که آنها می توانند این مهم را سریعتر و یا بهتر به سرانجام برسانند. مهمترین وجهی از آنارشیسم منتج می گردد، آزادی است که به شکوفایی انسان ها می انجامد و انسان می تواند در سایه آنارشیسم استعدادهای خود را بروز و گسترش دهد، حق تعیین سرنوشت از اساسی ترین نتایج آنارشیسم است.

آنارشیسم اگرچه در اذهان ما به هرج و مرج تصویر و تعبیر شده است، ولی این نظریه اعتقادی به هرج و مرج نداشته و با به چالش کشیدن "اقتدار، تَحَکُم و تمرکز،" به آزادی بشر می اندیشد، و بیشترین حمله اش متوجه حاکمیت هاست، حاکمیتی که از طرف وکلای خود، وکیل زندگی بهتر برای آنها می شود، و همین وکیلی که انسان ها نبودش را هرگز نمی توانند تصور کنند، چنان بر جان و مال وکلایش حاکم می شود، که برای خلاصی از جور و ظلمش، وکلا باید خون دهند، و تاریخی از رنج، خون، غارت، چپاول، جنگ، زورگویی، تمامیت خواهی و... را انسان ها متعاقب این تفویض وکالت [1] تجربه کرده و می کنند.

لذا آنارشیست ها برای خلاصی از این بلیهِ، حاکمِ، مسلطِ، زیاده خواه، یاغی، تمامیت خواه، غیر قابل کنترل و... نوعی جامعه بی حُکم، تَحَکُم و حاکِم و حُکومت را خواستار و معتقدند. آنان مخالف نظم نیستید بلکه اجبار و تحکم را بر نمی تابند لذا این که دولتی (Government) در کار باشد زیاد مورد تعرض آنان نیست، ولی وقتی سازمان اجرایی به حاکم، حکومت، حکم و تحکم، می رسد (State) با آن مخالفند، معتقدان این نظریه اعتقاد دارند که قدرت سازمان های سیاسی باید به سازمان های اقتصادی – اجتماعی که متکی بر عضویت داوطلبانه انسان هاست، منتقل شود.

آنارشیست علاوه بر حکومت، هر گونه سیطره حاکمیتی بر انسان ها حتی در قالب نهادها (از جمله نهاد کلیسا) را نیز بر نمی یایند. آنان حتی سیطره نظریات علمی را هم بر نمی نتافته و به نفی اصل و اصول متمرکز کننده علمی نیز مبادرت کرده اند. اگرچه همه آنارشیست ها را نمی توان یکی دانست، ولی همه در نفی حکومت متفقند.

آنارشیست ها خاستگاه و منشا حکم و حاکم و حکومت را یکی یا ترکیبی از "جهل"، "آز" و "زور" می دانند. به خصوص زور را در شکل گیری این امر بیشتر اهمیت می دهند. آنان برای از بین بردن این زور گاهی به زور هم متوسل شده اند.

آنارشیست ها معتقدند در صورت استفاده از استعدادهای نیک زیستن و نیک دریافتن آدمی و گسترش آموزه های آنارشیستی، به صحنه هایی هرچه فراخ تر عالم دست خواهیم یافت، که امکان شرارت در درون جماعات یا تجاوز از بیرون به حداقل خود می رسد.

آنارشیست ها به نوعی پلیس موقت، داوطلبانه و مردمی برای رفع شرارت و دفع تجاوز تن داده اند. اما آنها نهاد حکومت را هرگز یک نهاد ضروری و طبیعی نمی دانند، بلکه آن را تاسیسی دانسته و با مارکسیسم که حکومت را در پایان از بین رفتنی می داند، در این زمینه مشترکند، زیرا مارکسیسم هم معتقد است که ضرورت حکومت روزی به پایان می رسد، و لذا آنارشیسم و مارکسیسم هر دو حکومت را تاسیسی می دانند.

اما آنارشیسم فردگرایانه با لیبرالیسم راست که معتقد به حاکمیت حکومت حداقلی است، در دو آموزه با هم مشترکند، و تفاوت آنها در نپذیرفتن همین مقدار "رضایت به حکومت حداقلی" است که در لیبرالیسم دنبال می شود. جامعه مطلوب آنارشیسم خالی که زور و اجبار و تحکم است. اختلافات بر اساس کدخدا منشی حل می شود. استفاده از نیروی حداقلی داوطلب مردمی برای جلوگیری از تعدی و تجاوز و شرارت مد نظر است.

نفی هرگونه سلطه بر انسان ها به حدی مورد تاکید است که حتی سلطه اکثریت بر اقلیت در نظام رای گیری را هم بر نمی تابد، و تنها جایی این امر پذیرفته می شود که منجر به تحکم و اجبار نشود.

در جامعه آنارشیسم کار مایه شادی تلقی شده، و اجباری در نوع کار کردن هم نباید باشد.

آنارشیست ها برای رسیدن به جامعه مورد نظر خود از دو شیوه الف) نبرد خشونت آمیز و ب) روش تبلیغ و ترغیب را مد نظر دارند، که این در نوشته های تئورسین های آنان چه در ادبیات و رمان ها و چه تئوری ها بروز داشته است. تولستوی نویسنده روس از آن جمله است. انعکاس شیوه های مبارزاتی بی رحمانه آنارشیست ها در ادبیات داستانی و... باعث گردید که آنارشیسم و ارعاب و وحشت در کنار هم قرار گیرند. انواع آنارشیسم :

آنارشیسم کمونیستی : که بر اقتصاد کشاورزی و صنایع روستایی و به نوعی بازگشت به طبیعت تاکید دارد. آنها با صنعت مخالف نیستند، ولی صنعت را موجب خرابی طبیعت می دانند.

آنارشیسم سندیکالیستی: که به صنعت توجه دارد که هسته اصلی آن سازماندهی فدراسیون های صنفی و نظارت کارگران و ایجاد هماهنگی بی فدراسیون ها که به صورت داوری استوار است، مورد تاکید است و این دو نظریه هر دو به جمع گرایی و جنبش چپ متعلقند.

آنارشیسم فردگرایانه :  بنیادش بر فرد، مخالف مالکیت جمعی، و موافق با مالکیت خصوصی است.

در مجموع آنارشیسم بر فردگرایی، اختیارگرایی، خود انگیختگی و سوسیالیسم استوار است.

عدم موفقیت آنارشیسم به علل ذیل نسبت داده شده است : 

الف) پیدایش حکومت های اقتدارگرا در قالب مارکسیسم – لنینیسم در بلوک شوروی سابق، و ناسیونال سوسیال در آلمان، و فاشیسم در ایتالیا و اسپانیا       ب)اقدامات تروریستی پر سر و صدای آنارشیست ها         ج) اصلاحات نظام سرمایه داری که موجودیت آنارشیست ها را زیر سوال برد، که این اصلاحات ترکیبی از سوسیالیسم و دولت رفاه بود.       د) دست آوردهای اندک آنارشیسم در قرن نوزده که تا حد زیادی از طبع آنارشیسم و گرایش و اصرار این آموزه بر تمرکز گریزی و تشکیلاتی کار نکردن بود.

در قرن19 میلادی آنارشیست ها بیشتر از دو تیره از انسان ها تشکیل شده بودند   الف) اشراف و گاه روحانیون برجسته که از طبقه اجتماعی خود بازگشته بودند، یا افرادی از طبقات کاملا پایین اجتماعی همچنین کارگران، کشاورزان       ب) عناصر بی طبقه یا همان لومپن ها که عادل این اقشار در جامعه ما همان شعبان بی مخ ها بودند که مورد سو استفاده قرار گرفتند و دولت ملی محمد مصدق را در کودتای 28 مرداد به شکست کشاندند.

اما از نیمه دوم قرن بیستم گرایش های آنارشیستی دوباره در حال شکل گیری است، ولی این بار بیشتر طرفداران آنارشیسم از بین دانشجویان، معلمان، عالمان، هنرمندان و... و تنها 15 درصد کارگران دهقانان تشکیل می دهند.

اکنون آنارشیست ها از سازوکار "سازماندهی اجتماعی بدون استفاده از سازوکار حکومت" دفاع می کنند.

منبع: برگرفته از کتاب "اندیشه های سیاسی در قرن بیستم" نوشته دکتر حاتم قادری ، تهران، سمت ، 1380

[1] - حکومت ها بر اساس قرارداد اجتماعی است که از سوی وکلای خود وکیل مردم می شوند و زمام امور را در دست می گیرد.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

سبو سبو ز لبت من چشیده ام می سرخ

 نقش خیال تو

نقش خیالت را زدم، در کوچه های قلب خود     می ریز بر جام دلم، زان می که باشد جان گیر

 چیده ایی بالم و، از پر و پرواز نشانم نبود                 تو به پرواز دل خود رس و هم جانی گیر‎

من لبت را به لب خود زده ام، جان گیرم                    تو ز جام می نابم، تو بنوش و جان گیر

شهد آغوش شکرینت زده بر جانم تیر                 تو از این تیر بکش جانی، و از آن جانی گیر

روی لب ها، همه ی عشق تو را جار زدم               که بگیرید همه جان، و همه ی جانم گیر

لطف جان دادن من بر لب میزار تو را                ترجمان کس نتوان کرد، که شرحش جان گیر

مطلبم نیست که من جان بدهم، در آغوشت      مطلب آن است که آغوش تو است جان گیر

کنون که گشته ام من به جام لبت لبریز                  برو که این لب دورت، مرا شده جان گیر

 

کشته در فراق

خواهم که ببخشم جانی که نمی خواهمش دگر            جانی که برای کندن انگار ساخته است

گاه می گویم از فراق، که کُشت جان من        کشته در فراق یار، که وقت خوش دیدار دلبر است

ای همره فراری از من، ای عشق من بیا                    جانم ستان، که جانم برای ستاندن است‎

عشق چنان فریاد می کند در دلم،                                   کین جان به جانان، برای دادن است‎

سرخ است لبُ، سرخ است، جام من                   جانی به سرخ جامعه دوران، برای دادن است‎

من خون به رگ های تاک کرده ام                     تا جام پرکند ز می ناب، که وقت نوشیدن است

لب چون نهم بر لب جام باده ات                               زین باده تا ته رگ، هوس جان دادن است‎

سبو سبو ز لبت من چشیده ام می سرخ       کجاست این می سرخ، که از برای نوشیدن است‎

من کشته ام به پای این جام واپسین                      ای واپسن جام، کجاست، وقت دادن است‎

من انتظار لب از جام تو می کشم                               تو انتظار، که کی وقت جان دادن است‎

من غرق در هیات نور تو گشته ام                                        تو انتظار ز لب جام نخورده است‎

من در فراق میِ خون چکان تو                                   تو در انتطار آغوشِ در خون نهفته است‎

می میکنم طلب ز روی خوش مثال تو                         تو از گناه می گویی و از جام سرکشت‎

جامی بده تو ای ساغی دلم                                    تا نوشم اکنون از می آفتاب سوخته ات‎

من را به آغوش باز خود بگیر                                            تا جان دهم در آغوش جام پرورت‎

این سوخته تن که تو در جام می زنی                         این آه دل سوخته و گریان دلبر است‎

بیا تو کنون کار را تمام کن و برو                        کین سوخته عاشق، در هوای جامزن است‎

افکنده در خیال خود، جام و می به هم               ساغی و شاهد و می را، راه روشن است‎

27 مهر 1397

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در گردن هایی برای دارهایشان، تن ه...
نقطه پیوند جمهوری‌اسلامی با سلفی‌گریِ جهادگرا زمانیکه در برخی رویکردها و برخی مبانی فکری جمهوری‌اسل...
- یک نظز اضافه کرد در نظام برخاسته از قیام های اعترا...
چرا با دوگانه سازی درباره حجاب مخالفم؟! عليرضا کمیلی کارشناس این مسأله نیستم و اتفاقا آن را امری پی...