پای بلوط های زاگرس، کرمانشاه و خاطرات میان جلولا و نهاوند
  •  

17 خرداد 1402
Author :  
تابلوهایی که تو را به کربلا و مرز می خواند کرمانشاه شهر راه های منتهی به مرز

در هر سوی استان کرمانشاه که پای می گذارم پر است از دیدنی هایی که مشتاق دیدارش هستم، و کرمانشاه برای من مملو از خاطراتی تلخ و شیرین است که از کودکی با آن همگام و همراه بوده ام، یادم هست نسل اندر نسل بیقرار سفر به این استان بودیم،

پدر بزرگ و مادر بزرگم با عنوان "کربلایی" زندگی کردند، و این بدان معنا بود که از مرز خسروی گذشته و به عراق سفر زیارتی کرده اند، پدر و مادرم عمری کشیک کشیدند تا از مرزهای کرمانشاه عبور کرده به کربلا و عراق سفر کنند، تا این که بعد از پذیرش قطعنامه 598، این سفر بدون عبور از آن مرز، و با استفاده از هواپیما برای شان محقق شد.

تا پیش از این پدرم با هر بیلی که بر زمین گشتزارهای خود فرو می کرد، دعایی نیز برای باز شدن دوباره راه کربلا زمزمه می کرد، او همواره چشم به مرز خسروی داشت تا این راه باز شود، به خصوص که یکبار در زمان حاکمیت پهلوی ها، تا این مرز پیش رفته، اما به واسطه بسته ماندن مرز توسط حاکمیت عراق، از آنجا ناکام برگشته بود،

اما چرا او چنین بر این سفر مستاق و این چنین اصرار داشت، خود داستان دارد، پدرم حتی اهل رفتن به امامزاده بسطام هم نبود، که آن موقع ها حتما سالی یک بار رسم ما بود و بدانجا می رفتیم، و این همان زیارت سالانه ما تلقی می شد، اصولا فرصتی نداشت که صرف این گونه عبادات حاشیه ایی کند، مادرم سال ها تلاش می کرد، تا او را راضی انجام به یک سفر مشهد کند، اما با این وجود، بدین سفر خیلی تعجیل داشت،

چرا که او زیر بار سنگینی دینی (بدهکاری) کمر خم کرده بود که مادرش هنگام مرگ، بر گردنش نهاد، تا بازمانده جسد به امانت گذاشته اش را، به "شاه نجف" یا کربلا منتقل، و در وادی السلام [1] به خاک بسپارد، از این قول و قرار بود که، پدرم، برای دهه ها احساس مسئولیت سنگین و عجیبی داشت، که وجودش را مثل خوره می خورد و آزارش می داد، و همواره خود را شماتت می کرد، که چرا بدین آخرین خواسته سخت مادرش تن داده است، و اکنون از انجامش این چنین عاجز مانده،

پدرم، مادرش را در قبر، چشم انتظار چنین سفری می دید، او تصور می کرد که مادرش، چشم به سقف قبر مانده است، تا روزی یگانه فرزند باز مانده از زندگی مشترک کوتاه با همسرش، قبر را بشکافد و او را از اسارت این قبر برهاند، قبری که او را به امانت در آن نهاده بودند، تا روزی این خواسته محقق گردد. او مادرش را در قبر به سان انسان منتظر رهایی و اسیر قبر می دید و... و بدین لحاظ فشار روانی شدیدی را تحمل می کرد،

پدرم می دانست که مسبب این ناتوانی هم، او نیست، بلکه این ناشی از روابط خراب بین پهلوی ها، و اکنون ج.ا.ایران با عراق است که باعث شده، او نتواند این جسد را به وادی السلام منتقل کند، اما باز احساس گناه می کرد و این وسواس فکری او را آزار می داد، و خود را شماتت می کرد که چرا باید مادرش را عذاب چشم انتظاری به چنین راهی باقی بماند، تو گویی روح مادرش بدون رفتن به وادی السلام در آرامش نبود، و آزار مدام می دید.

اما این کاری بود که هرگز به دست او وصال نداد و تنها چند دهه انتظار، زجر، و دغدغه ذهنی برای او به همراه داشت تا در کنار دغدغه های دیگر زندگی که هر کدام از یک انسان کمر خم می کرد، این هم به عنوان یک بار اضافی باشد و او را همراهی کند تا این که چند دهه بعد، باقی مانده آن جسد را، برادرم از طریقی دیگر به نجف منتقل، و در وادی السلام نجف دفن کرد، و به این مصیبت پایان داد.

بعد از آن بود که پدرم انگار یک دنیا سبکی روحی را احساس کرد، و نفس راحتی کشید، چرا که خود را همواره مدیون زحمات مادر می دید، کسی که او را از نوزادی در موقعیت یتیمی بزرگ کرده بود، و این تنها خواسته چنین مادری، از تنها پسرش بود که باید برای او حتما به انجام می رساند.

این فشار عصبی، ناشی از افکاری بود که از منابر مذهبی شدیدا ترویج و تاکید می شد، و بازماندگان را گرفتار یک فرایند کُشنده برای انتقال اجساد می کرد، من شخصا شاهد مرگ های دلخراش در راه انتقال این اجساد بوده ام، دو نسل قبل، این مردم شدیدا معتقد به ارتباط بین مکان دفنِ جسد، و سعادت مومنین شده بودند، و این تنها مختص عوام شیعه نبود، بلکه خواص را نیز به خود مبتلا کرده بودند، و افرادی مثل میرزا تقی خان امیرکبیر نیز، در اوج فهم منطقی و کم نظیرش، که از زمان خود بسیار جلوتر بود، در آن زمان خود بدین روند معتقد و مبتلا شده بود، و این کاروان اجساد بود که برای دفن، در جوار مقابر ائمه شیعه راهی عراق و... بودند.

 وادی السلام اکنون مدفن بزرگان بسیاری است، که به همین طریق و طبق همین منطق، به عراق منتقل و در آن دفن شده اند. نمونه دیگرش، قهرمان ملی مبارزات با تجاوز انگلیسی ها در جنوب ایران، یعنی رئیس ‌علی دلواری است که او را نیز در این قبرستان مدفون کرده اند و...

چرا که معتقد بودند کسانی که در وادی السلام نجف و... دفن می شوند از آنجا راحت تر به بهشت می روند، و از احادیثی در این رابطه می گفتند که کیفیت قبر و قیامت را برای میت، با دفن در این قبرستان و جاهای مذهبی بهبود می یافت! آن موقع ها این اعتقاد شدیدا ترویج و برایش فرهنگ سازی عجیبی شده بود، که بهشت چند درب در این دنیا دارد که تعدادی از آن ها در زمین مقابر ائمه شیعه در عراق باز می شوند. و ریشه های همین تفکر است که امروز فروش قبور در اماکن مذهبی را با رقم های چندین میلیارد تومانی رواج می دهد، و هر امامزاده ایی با گرفتن پول از دارندگانش، به آنها قبری برای دفن مرده ایی متمول اعطا می کند. حال آنکه اگر خوب به داستان مرگ توجه کنیم انسان با خود به دنیای باقی تنها عمل و روح خود را خواهند برد، و این جسم در این دنیا باقی خواهد ماند، چرا که اگر از آن دنیای دیگر بود دیگر مرگ معنی نداشت، انسان بدون مرگ با همین بدن به دنیای باقی می رفت.

چند سالی بیشتر نداشتم که یکی از داستان های تکراری و سخن مشترک پدرم با دوستانش، وصف کیفیت رفتن به کربلا بود، که برای آنان "وصف العیش نصف العیش" [2] بود و برای ما پر از اسرار و هیجان، و  به کرات این داستان تکرار می شد، مثل نوار کاستی که هر بار به بهانه ایی Playback می شود، من نیز در سنین کودکی این داستان ها را بسیار می شنیدم،

یادم هست پدرم با پدر شهید علی اصغر ترابی، مشترک زمین بزرگی را سیب زمینی کاشته بودند، از قضا محصول بسیار خوبی هم عمل آمده بود، و آنان در اوج سرخوشی از داستان رفتن به مرز خسروی می گفتند، و پدرم از این می گفت که حاج آقا افسر (از فامیل های روحانی)، یا همان افصح المتکلمین، که در کرمانشاه مقیم بود، مقدمات سفرشان را آماده کرده بود، و تا سر مرز خسروی هم رفتند، که با راه بسته مواجهه شدند، و ناکام بازگشتند، این دو از محصول پربارشان می گفتند و با در شوخ و شنگی آرزو می کردند حاصل همین کشت و کار، توشه سفر کربلای شان شود، آن موقع ها هنوز انقلاب نشده بود، و بالطبع جنگی هم نبود و مردم هر لحظه انتظار می کشیدند، تا راه کربلا باز شود و این سفر انجام پذیرد.

و این امر انجام نپذیرفت، تا این که در سال 1367 بعد از هشت سال جنگ، قطعنامه 598 پذیرفته و اجرایی شد و صدام آمادگی خود را برای پذیرش ایرانیان برای سفر به عراق را اعلام کرد، و اولین ایرانیانی که به عراق رفتند، خانواده شهدا بودند، که در بخشی از این سفر میهمان کاخ صدام هم می شدند، و هر کاروانی که از این دست از ایران به عراق می رفتند، او در کاخ خود از آنان تجلیل هم می کرد، و این چنین بود که پدر و مادرم بدون جسدی که باید با خود می بردند، و بهانه اشتیاق این سفر بود، این بار نه از مرز خسروی و کرمانشاه، که با هواپیما عازم این کشور شدند و اینچنین بود که ارتباط فکری ما با کرمانشاه از این لحاظ، دیگر قطع شد، و من و پدر و مادرم هرگز این مرز عبور نکردیم.

امروز بعد آن جنگ لعنتی، باز در جاده هایی قدم می گذاشتم که روزگاری هزاران نفر در آرزوی پیمودنش، و رفتن به عراق ماندند و مردند، کسانی هم بودند که از خاک کربلا کمی در منزل داشتند، و مردگان خاص را که بسیار عزیز بودند، به هنگام حنوط (خوشبو کردن جسد مردگان بعد از غسل و کفن)، کمی از "تربت" بر پیشانی مرده می نهادند، تا سجدگاهش مزین بدین این خاک باشد و دفن شود، و من در رویاهای کودکی ام با این داستان ها چنان قرین و همراه شده بودم، که برای من نیز چنین سفری به یکی از ضرورت ها و آزوهای کودکی ام تبدیل شده بود، و به پدرم و حاج رمضان ترابی می گفتم، "وقتی می خواستید به کربلا بروید مرا هم با خود ببرید". می گفتند : "این سفر برای کودکان مناسب نیست، شما را راه نمی دهند"، و من در افکار کودکی ام غرق می شدم و راه حل می جستم و آنرا ارایه می دادم که همین به سوژه تفریح و مزاح آنان تبدیل شده بود، مثلا : "مرا در ساک خود پنهان کرده و از مرز عبور دهید"، و آنان نیز به این پیشنهاد کودکانه می خندیدند و وعده های غیر عملی که به کودکان می دهند، را با لبخندی می دادند.

اما این عشق به رفتن به کربلا و عراق، بعد از تجربه آن جنگ خسارتبار و دیدن اجساد بسیاری از دوستان و همراهان خود در این جنگ، به تنفر و امتناع کشید، و حتی وقتی پدر و مادرم به عنوان اولین ایرانیان، برای زیارت اعزام می شدند، و باید یک نفر به عنوان ملازم سفر، آنان را به علت کهولت سن همراهی می کرد، من هرگز رغبتی بدین سفر نداشتم و داوطلب چنین همراهی نشدم، و آرزویی هم برای رفتن به این سفر نداشتم، و حتی در دلم بر مسافران این سفر، خرده می گرفتم، که چرا باید خون شهدایمان را پایمال، و این قدر ذلیل و خوار، تن به میزبانی قاتل ایرانیان، یعنی صدام دهیم تا به زیارت عتبات مشرف شویم؟! و...

اما در سفر به کرمانشاه، پیش از حرکت به سمت مرز خسروی، و قدم به قدم شدن با اجداد خود که در این راه پر مشقت پیاده و سواره رفته بودند، با آن همه خاطرات خانوادگی و شخصی، برنامه ام بازگشتی دوباره به منطقه اورامانات برای دیدن نادیده هایی بود، که در این منطقه از سفر مریوان جا مانده بود، از جمله دیدار غار قوری قلعه و...، را در برنامه داشتم، تا بعد از آن به سوی مرز خسروی برانم، این بود که راهی مناطق پاوه، جوانرود و روانسر، اینبار از سمت کرمانشاه شدم، ابتدا دیداری از بازار جوانرود داشتم، که این روزها این منطقه در زیبایی وصف ناشدنی کشت و کارهای دیم غرق است، یکی از اهالی محل می گفت، از سال 1373 تا کنون، چنین بارشی را نداشتیم، بارش های امسال در زاگرس، رکورد شکسته، و امسال هرکه بذری را در زمین افشاند، بُرد کرد. تازه می گفت اگر بهشت را می خواستی ببینی باید دو هفته قبل می آمدی، که سرسبزی و طراوت در کرمانشاه چند برابر این روزها بود.

میانه راه بین کرمانشاه و روانسر، بر تابلویی با خط درشت نوشته بودند : "خرمشهرها در پیش است". و من در دلم گفتم خدا کند دیگر هرگز خرمشهری تکرار نشود، و جنگی رخ ندهد، حتی برای دشمنان، که خرمشهرها در پیش باشد، چرا که شهری که ویران شد، تو گویی ساخت دوباره اش غیر ممکن می شود، در جنگ خسارتبار هشت ساله شهر هایی همچون خرمشهر و آبادان ویران شدند، در حالی که عروس شهرهای ایران بودند، و بازسازی آنها هنوز، بعد از 35 سال به اتمام نرسیده است، و هنوز که هنوز است روی آبادانی به خود ندیده اند، و تا بازگشت به روزهای ایدال گذشته خود راه درازی در پیش دارند.

سوزن گرامافون ذهن من هنوز روی کلمه "باختران" گیر کرده، و بعد از دهه ها که از بازگشت نام کرمانشاه به این شهر و استان می گذرد، گاهی که صحبتی از این منطقه می شود، ناخودآگاه آنرا "باختران" می نامم، و شنوندگان به من مثل یکی از "اصحاب کهف" نگاه می کنند. به همین مناسبت یکی از مسافران مسیر که در جوانرود پیاده شد، از مرحوم اسماعیل ططری نماینده این شهر یاد کرد، که برای بازگشت نام کرمانشاه به این شهر و استان، چه مبارزات پارلمانی که نکرد، و مورد بی مهری هایی هم قرار گرفت، تا آنجا که، به عنوان مثال وقتی در مجلس از لزوم ساخت و تجهیز جاده ایلام - کرمانشاه صحبت می کرد، همکارانش به او تذکر می دادند که "در مسایل حوزه انتخابیه خودت صحبت کن"، حال آنکه هر نماینده ایی درست است که نماینده حوزه انتخابیه خود است، اما به محض انتخاب، نماینده تمام ملت ایران خواهد بود و باید پیگیر حقوق تمام ایرانیان باشد، و ططری می گفت : "بوسنی هرزه گوین جزو حوزه های انتخابیه این مجلس است که هر روز در این مجلس شما نمایندگان از آن صحبت می کنید؟!" اسماعیل ططری (نماینده اسبق کرمانشاه) وقتی در مجلس شورای اسلامی از حقوق موکلان خود دفاع می کرد، این دفاع برای برخی ناخوشایند بود و به مذاق شان خوش نمی آمد، و از سر طعنه و برای خار نمودنش، شغل او پیش از انتخاب به نمایندگی را، به رُخَش می کشیدند که "تو که زنجیر پاره می کردی"، حالا چه می گویی؟! و  او حکیمانه پاسخ می گفت "من آمده ام تا زنجیرهای ظلم را پاره کنم"و... و من بی خبر از این همه زحمت که برای بازگشت این نام به این شهر کشیده شده بود، به رسم عادت، هنوز گاهی از آن به عنوان باختران برایش یاد می کنم.

جاف ها [3] تیره ایی از کردها هستند که در منطقه جوانرود، روانسر و ثلاث باباجانی زندگی می کنند، بعد از دیدار از بازارچه مرزی جوانرود، راهی دیدار از غار قوری قلعه (قلعه گِلی)، در پای کوه باعظمت شاهو شدم، این روستا و غارش، در 25 کیلومتری روانسر و در نزدیکی پاوه قرار دارد. غار قوری قلعه با 65 میلیون سال قدمت، از جمله غارهای آهکی زاگرس است که طول حجمی آن 13 کیلومتر و درازای مستقیم آن 3140 متر می باشد، و شهرت جهانی دارد، و 450 متر از مسیرهای زیر زمینی غار، بازسازی و قابل بازدید برای عموم شده است، غاز از 4 طبقه مجزا تشکیل شده، که یک طبقه آن قابل بازدید است.

بعد از این دیدار، راهی روانسر و دیدار از غار دخمه در این شهر شدم، این غار دستکند که به نظر می رسد مثل همان قبور دوره ساسانی و... است که در کنار کعبه زرتشت، در پاسارگاد در دل صخره ها کنده شده، و در شیراز هم نمونه ی اعلای آن را دیده بودم، اما این غار در اندازه کوچکتریست و به نظر می رسد محل دفن مردگان افراد مهم منطقه، در زمان مادها و یا هخامنشیان بوده است.

از روانسر راهی منطقه کوزران در حاشیه باختری کرمانشاه شدم، تا شهر را دور زده و در بزرگراه تاریخی کرمانشاه - خسروی پای بگذارم، که این روزها به برکت سفرهای بی حد و حصر ایرانیان به عراق، بسیار وسیع و چند بانده شده است، و اینک من از مسیری می گذشتم که هزاران سال است محل عبور ایرانیان بین میانرودان (بین دجله و فرات) و پایتخت هایی چون هکمتانه (همدان)، الیپی [4] و یا کامبادان (از نام های باستانی کرمانشاه) [5] و... بوده است، بخشی از جاده شاهی که هکمتانه یا همدان را به بابل تاریخی، در میانرودان، و منطقه کردستانات تا سواحل دریای سیاه و مدیترانه متصل می کرد، در دروازه باختری کرمانشاه، و در ماهیدشت، راه خود را به سوی باختر و به قصد دیدار از این مسیر، تا سرپل ذهاب کج کرده، و راهی این مسیر مرزی گردیدم،

اینجا یکی از مناطق سکونت ایل سنجابی است، مردان ایل وطن پرستی که سابقه آنان در مقابل متجاوزین به خاک ایران، شهره است و در تاریخ دلاورمردی ها و وطن دوستی های هم ثبت شده است، مقابله آنان با هجوم بیگانگان، همچون مقابله با هجوم دولت ترکان عثمانی به مناطق کردنشین ایران، یا مقابله با تجاوز انگلیسی ها، که از عراق فعلی، ایران را مورد هجوم قرار می دادند، یا ایستادگی آنان در برابر هجوم روس ها، و نقشی که دلاورمردان ایل سنجابی در باز پس گیری هرات، در دوره قاجارها داشتند و...، بارز است، از همین منطقه کوزران می توان نشانگاه هایی از سکونتگاه های ایل سنجابی دید.

کریم سنجابی از سیاستمداران بزرگ ایران، در دوره معاصر، متعلق به این ایل افتخار آفرین است، که در دوره مصدق در جبهه ملی ایران نقش فعالی داشت، و بعد از انقلاب نیز در دولت مهدی بازرگان وزیر بود، او کسی است که در نامه سه امضایی مشهور که در ۲۲ خرداد ۱۳۵۶ خطاب به محمد رضا شاه پهلوی نوشته شد، و مدت ها پیش از شعله ور شدن آتش انقلابی فراگیر و سراسری، توصیه هایی به شاه داشتند، که الان هم که می خوانی برای مستبدین هر عصری درس آموز و راه گشاست، و نشان از وسعت دید، و قابلیت پیش بینی چنین بزرگانی دارد :

" بنابراین تنها راه بازگشت و رشد ایمان و شخصیت فردی و همکاری ملی و خلاصی از تنگناها و دشواری‌هایی که آینده ایران را تهدید می‌کند ترک حکومت استبدادی، تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیاء حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان و تبعید شدگان سیاسی و استقرار حکومتی است که متکی بر اکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول اداره مملکت بداند."  

اینجا در جاده کرمانشاه به مرز خسروی، در مسیری قدم می گذاشتم که بارها و بارها تاریخ ساز شده است، چه آنگاه که متجاوزین آمدند، چه آنگاه که مدافعین برای دفاع رفتند. یا حتی آنگاه که سپاه ایران برای کشورگشایی اعزام می شد، تاریخ کرمانشاهان را باید خواند و سپس از این منطقه دیدن کرد، تا نقش این منطقه و مردمش را، در تاریخ ایران تمدنی و ایران کنونی درک کرده سپس با آنان همکلام و همکاسه شد، اینجا کردهای کرمانشاه در دروازه های ورودی ایران بودند، اما چنان اصالتی داشتند، که هم خود را حفظ کردند و هم تاثیر گرفتند و هم تاثیر دادند.

امروزه تنوع فرهنگی، زبانی، دینی در این منطقه در وضعیت خوبی همچنان برقرار است و جریان های یکدست ساز هنوز نتوانسته اند، ترکیب ها را چندان جابجا کنند، و این مردم عقاید، منش، تفکر و... خود را حفظ کرده اند، لذا ارکستر قومی، مذهبی و فرهنگی هنوز در اینجا متکثر و رنگارنگ، حفظ شده است، تو گویی کردستان دژ محکم ایران بوده است، تا اصالت ها را حفظ، و الگو شود.

کاش برادران مجاهد خلق، که دست به دامن دشمن ایران شدند، تا آزادی مردم خود را در کنار دشمنان ایران دنبال کنند! پیش از این که از گردنه "پاتاق" بالا آمده و تا گردنه کوزران پیش بیایند، [6] کمی تاریخ هجوم هایی که از این ناحیه علیه ایران شده بود را خوانده بودند، کاش می دانستند در حاشیه این جاده ترانزیت برای مهاجمین، که صاف می آمدند، امثال ایل سنجابی زندگی می کنند، که سابقه مقابله آنها با متجاوزین قدرتمند تاریخ تجاوزات به ایران برجسته است،

آنگاه شاید می فهمیدند که این سرزمین با مهاجمین به خود چه می کند، و در آن صورت شاید در تصمیم رسوای خود در همدستی با دشمن در این نبرد، تجدید نظر می کردند، در آن شب سرنوشت در سال 1367 که گردنه کوزران باید بعنوان آخرین سنگر در مسیر پیشرفت آنان به سوی کرمانشاه باید بسته می شد، اولین نفری که در گردنه کوزران به دفاع از این گردنه، در مقابل با آنان آمده بود، یک نیروی عضو کمیته انقلاب اسلامی کرمانشاه بود، که با سلاح انفرادی و لباس فرم خود به تنهایی، در آن ساعات نیمه شب که ما خود را به کوزران رساندیم، اینجا حاضر شده بود تا راه بر مهاجمین ببندد، تا دیگرانی از یاران بعدها برسند، و گارد دفاعی را کامل کنند، او را صبح بالای گردنه شهید یافتم، جسد او را هنوز تخلیه نکرده بودند، و این نشان می داد که کردهای کرمانشاه، در دفاع از این گذرگاه تاریخی هرگز تعلل نکرده و نخواهند کرد، شاید این عضو کمیته، از ایل سنجابی و... بود.

البته شاید هم مجاهدین خلق، تاریخ این گذرگاه مهم را مرور کرده بودند، و دیده بودند در حضور ایل های بزرگ کرد ایران هم، گاه گذرهایی خسارتباری صورت گرفته است، و دشمن با غنایم بسیار از آن منطقه گذشته است، آنان در تاریخ این گذرگاه شاید دیده بودند که مهاجمینی با موفقیت کامل از این گذرگاه گذشته، و شکست های فراموش ناشدنی را بر ایران و ایرانیان وارد کرده بودند و لذا خواستند شانس خود را امتحان کنند و...

شاید تاریخ را خوب خوانده بودند که این چنین کنار متجاوزی قرار گرفتند که رسما اعلام کرده بود، که آمده است تا سردار قادسیه دوم باشد، و آن نبرد سرنوشت ساز برای ایرانیان را بعد از 1387 سال، به نمایندگی از خلیفه دوم عمر، دوباره تکرار کند، و لابد جناب مسعود خان رجوی فکر می کرد، مثل 1387 سال پیش، تاریخ تکرار می شود، و مثل همان زمان که عمر حاکمیت مدائن را به پاس راهنمایی ها و کمک های سلمان، در نبرد های سپاهیانش با مدافعین مرزهای ایران، به سلمان فارسی داد، بلاتشبیه، صدام نیز حاکمیت شهرهای فتح شده ایران را، بدو خواهد سپرد و...،

با همه این نقل ها اکنون بهار 1402 است و من اینجا در کنار مرز، در حلوان (نام سرپل ذهاب در زمان حمله خلفای راشدین به ایران)، در نزدیکی های شهر جلولا قرار دارم، شهری که اکنون نیز کردهای کلهر در آن ساکنند، و در عراق و در استان دیاله آن واقع است، جایی که یکی از شدیدترین جنگ ها، در سال 637 میلادی، بلافاصله بعد از سقوط تیسفون [7] در مقابل سپاه اعراب رخ داد،

نبرد جلولا بعد از هفت ماه محاصره این منطقه توسط سپاه اعراب به رهبری خلیفه دوم، به شکست دوباره ایرانیان انجامید، و ستون از خیمه ایران برکشیده شد، و در این جنگ آنقدر از زنان ایرانیان اسیر گرفتند، و به کنیزی بردند که عمر بن خطاب، دومین خلیفه بعد از پیامبر، و حاکم وقت مدینه، از آینده عرب و نسل آنان، به واسطه تعداد اسیران جنگ جلولا بیمناک گردید، [8] بعد از نبرد جلولا، سپاه او بدون مزاحمت پیش آمدند، و آخرین میخ را بر تابوت ایران، در جنگ نهاوند زدند، [9]

من در این سفر، بین جلولا و نهاوند را با اتومبیل رفتم و آمدم، و خاطرات دردناک این شکست ها را در این جنگ ها را مرور کردم. خاطراتی مملو از عبرت و سر افکندگی برای ایران و ایرانیان، که بر این دروازه ها باید بسیار بیمناک می بودند؛ و نگاهبانانی هوشیارتر می نهادند، چرا که گشوده شدن دوباره این دروازه ها شاید، حتی در این روزهای هوشیاری هم، باز شدنی باشد،

و اگر نبود ایستادگی ها، شاید صدام می توانست، دوباره "قادسیه" را بر ایرانیان تکرار کند، گرچه او نتوانست، اما هجوم مجاهدین خلق، در آن شرایطِ به هم ریخته، که هر روز جبهه ایی را صدامیان با موفقیت می گشودند، و سرداران سپاه و فرماندهان ارتش ایران، مواضع خود را در مفتضحانه ترین وضع ممکن، یک به یک به دشمن واگذار می کردند، به طوری که در نبرد فاو، سرداران سپاه پاسداران تمام آنچه داشتند را، حتی نیروهای شان را، در فاو جا گذاشته، و فرار کرده و به بدین سوی اروند آمدند و.... لذا تکرار این شکست ها هرگز نشدنی، و تکرار ناشدنی نبوده و نیست.

اما برغم این خاطرات تلخ و زهرآلود، که البته نه شکست کردها، بلکه شکست ایران با همه جلال و جبروتش بود، جان را می فرساید، وقتی در این منطقه قدم می زنی فرهنگ، اصالت و تاریخ ملت ساکن در اینجا، انسان را انگشت به دهان می کند،

مثلا شاید تصور نکنید که قدیمی ترین سنگ نگاره آسیا، در سرپل ذهاب قرار دارد، و مربوط به قوم لولوبی هاست که 4800 سال پیش، آنرا بر سنگ های این منطقه نقش زده اند، و این واژه برای همه ایرانیان شناخته، و رسمی هم شده است و به طرز غیر دیپلماتیکی، در ادبیات سیاسی جهان نیز، به نام یک سیاستمدار عامی ایرانی، ثبت شد، که خارج از نزاکت رسمی سخن گفتن، ابراز داشت : "این مَمِه رو لولو برد" [10] که شاید خود او هم نمی دانست که واژه "لولو" در این جمله، شاید اشاره به افراد همین قومی داشته باشد، که در زبان اورارتویی به معنی بیگانه و دشمن است، و همان ها این نقش ها را هزاران سال قبل بر سنگ های بیستون و سرپل ذهاب زده اند، همان لولو هایی که "ممه ها" را هزاره هاست که از کودکان ایران می ربایند و می برند!

[1] - وادی‌ السلام‌ از دیدگاه‌ روایات‌

در احادیث‌ فراوانی‌ از قداست، عظمت‌ و ویژگی‌های‌ وادی‌ السلام‌ سخن‌ رفته، که‌ به‌ تعدادی‌ از آن‌ها اشاره‌ می‌کنیم:

1. مرحوم‌ کلینی‌ با سلسله‌ اسناد خود از <حَبه`ُ العُرَنی>46 روایت‌ می‌کند که‌ گفت: در محضر امیرمؤ‌منان‌ در وادی‌ السلام ایستاد و شروع‌ به‌ راز دل‌ گفتن‌ کرد، گویی‌ با کسی‌ سخن‌ می‌گفت. به‌ احترام‌ آن‌ حضرت‌ مدتی‌ ایستادم‌ تا خسته‌ شدم، پس‌ نشستم، تا حوصله‌ام‌ سر رفت، باز هم‌ ایستادم‌ تا خسته‌ شدم، باز هم‌ آن قدر نشستم‌ که‌ حوصله‌ام‌ سر رفت. این‌ بار ایستادم‌ و عبایم‌ را تا کردم‌ و گفتم: ای‌ امیرمؤ‌منان! از طول‌ قیام‌ شما من‌ نگران‌ شدم، ساعتی‌ استراحت‌ بفرمایید. پس‌ عبای‌ خود را روی‌ زمین‌ پهن‌ کردم‌ تا بر روی‌ آن‌ بنشینند. فرمود:

یا حَبه`ُ اِن هُوَ اِلاّ مُحادَثَه`ُ مُؤمِنٍ و مؤ‌انسته ُ. ای‌ حبّه‌ این‌ چیزی‌ جز گفت‌ و گوی‌ با مؤ‌من‌ و انس‌ با مؤ‌من‌ نمی‌باشد.

گفتم: آیا آن‌ها نیز با یکدیگر چنین‌ گفت‌وگویی‌ دارند؟ فرمود:  نِعَم، وَلَو کُشِفَ لَکَ لَرَایتَهُم حَلَقاً حَلَقاً مُحتَبینَ یَتَحادَثُونَ.

آری، اگر پرده‌ از مقابل‌ دیدگانت‌ کنار برود، خواهی‌ دید که‌ آن‌ها نیز جامه‌ به‌ خود پیچیده، حلقه‌ حلقه‌ نشسته، با یکدیگر سخن‌ می‌گویند.

پرسیدم‌ آیا ارواح‌ مؤ‌منان‌ در این‌جا گرد آمده‌اند یا پیکرهای‌ آن‌ها؟ فرمود: اَرواحٌ، وَما مِن مُؤ‌مِنٍ یَمُوتُ فی بُقعَه`ٍ مِن بِقاعِ الاَرضِ اِلاّ قیلَ لِروحِهِ: اِلحَقی‌ بِوادِی‌ السلامِ وَاِنها لَبُقعَه`ٌ مِن جَنه`ِ عَدنٍ .   ارواح‌ مؤ‌منان‌ در این جا گرد آمده‌ است، هیچ‌ مؤ‌منی‌ در هیچ‌ بقعه‌ای‌ از بقعه‌های‌ روی‌ زمین‌ از دنیا نمی‌رود جز این‌ که‌ به‌ روحش‌ گفته‌ می‌شود: به‌ وادی‌ السلام‌ بپیوند، به‌ راستی‌ آن جا بقعه‌ای‌ از بهشت‌ برین‌ می‌باشد.47

علامه مجلسی‌ در مقام‌ تبیین‌ و تشریح‌ این‌ حدیث‌ شریف‌ می‌فرماید:

به‌ طوری‌ که‌ پیامبر اکرم(ص) جبرئیل‌ و دیگر فرشته‌ها را می‌دید، ولی‌ اصحاب‌ آن ها را نمی‌دیدند و به‌ طوری‌ که‌ علی(ع) ارواح‌ را در وادی‌السلام‌ می‌دید، ولی‌ <حَبّه> راوی‌ حدیث‌ آن‌ها را نمی‌دید، امکان‌ این‌معنی‌ هست‌ که‌ در وادی‌ السلام‌ باغ ها، بوستان‌ها، چشمه‌ها و استخرهایی‌ باشد که‌ مؤ‌منان‌ با پیکرهای‌ مثالی‌ و برزخی‌ خود از آن ها برخوردار باشند، ولی‌ ما از دیدن‌ آن ها ناتوان‌ باشیم.48

سید نعمه`‌اللّه‌ جزایری‌ نیز در همین‌ رابطه‌ می‌فرماید:

بهشت‌ روی‌ زمین‌ سرزمین‌ وادی‌ السلام‌ در نجف‌ اشرف‌ می‌باشد که‌ ارواح‌ مؤ‌منان‌ در پیکرهای‌ مثالی‌متنعّم از نعمت های‌ الهی‌ در آن جا هستند تا روزی‌ که‌ به‌ جایگاه‌ اصلی‌ خود در بهشت‌ برین‌ راه‌ یابند.49

مکاشفهِ‌ مشهور و شگفتی‌ که‌ برای‌ مرحوم‌ نراقی‌ در وادی‌ السلام‌ رخ‌ داده،‌ مؤ‌ید نظر علامهِ‌ مجلسی‌ و محدث‌ جزایری‌ می‌باشد.

در این‌ رابطه‌ مکاشفهِ‌ بسیار جالب‌ و شنیدنی‌ برای‌ یکی‌ از نواده‌های‌ محقق‌ طباطبایی50 روی‌ داده‌ که‌ به‌ جهت‌ اختصار از نقل‌ آن‌ صرف‌ نظر می‌کنیم. بر اساس‌ این‌ مکاشفه‌ ارواح‌ همهِ‌ مؤ‌منان‌ شب ها در وادی‌ السلام‌ گرد آمده، از محضر مقدس‌ مولای‌ متقیان‌ کسب‌ فیض‌ می‌کنند.

به‌ همین‌ دلیل‌ از زیارت‌ اهل‌ قبور در شب‌ نهی‌ شده‌ و تعلیل‌ شده‌ که‌ ارواح‌ مؤ‌منین‌ شب‌ها در وادی‌ السلام‌ هستند و هرگز نمی‌خواهند که‌ لحظه‌ای‌ از آن جا محروم‌ شوند و زیارت‌ آن‌ها در شب‌ موجب‌ محرومیّت‌ آن ها از حضور در وادی‌ السلام‌ می‌شود.

2. فضل‌ بن‌ شاذان‌ در کتاب‌ <القائم> با سلسله‌ اسناد خود از اصبغ‌ بن‌ نباته‌ روایت‌ کرده‌ که‌ فرمود:

مولای‌ متقیان‌ امیرمؤ‌منان(ع) روزی‌ از کوفه‌ بیرون‌ رفتند تا به‌ سرزمین‌ <غَرِیّ> (نجف‌ فعلی) رسیدند و در آن جا روی‌ خاک‌ها دراز کشیدند.

قنبر عرضه‌ داشت: اجازه‌ بفرمایید جامه‌ام‌ را پهن‌ کنم‌ تا روی‌ آن‌ استراحت‌ فرمایید. امام(ع) فرمود:<نه، این‌ چیزی‌ جز تربت‌ مؤ‌من‌ و یا مزاحمتِ مجلس‌ او نمی‌باشد>. اصبغ‌ بن‌ نباته‌ گوید: عرض‌ کردم: مولای‌ من، تربت‌ مؤ‌من‌ را متوجه‌ شدیم، ولی‌ منظور شما را از مزاحمت‌ مجلس‌ مؤ‌من‌ متوجه‌ نشدیم.

فرمود: َیا ابنَ نُباتَه`، لَوکُشِفَ لَکُم لَرَایتُم ارواحَ المُؤ‌مِنینَ فی هذَا الظَهرِ حَلَقاً یَتَزاوَرُونَ وَیَتَحَدّثُونَ، اِن فی هذَا الظَهرِ رُوحُ کُلّ مُؤ‌مِنٍ وَبِوادی بَرَهُوتَ نَسَمَه`ُ کُلٍّ کافِرٍ.  ای‌ پسر نباته، اگر پرده‌ از برابر دیدگان‌ شما کنار برود خواهید دید که‌ ارواح‌ همهِ‌ مؤ‌منان‌ در این‌ پشت‌ گرد آمده، حلقه‌ زده، با یکدیگر دیدار می‌کنند و از هر دری‌ سخن‌ می‌گویند، که‌ ارواح‌ همهِ‌ مؤ‌منان‌ در این‌ نقطه‌ گرد آمده‌ و ارواح‌ کافران‌ در وادی‌ برهوت>.51

3. شیخ‌ طوسی با سلسله‌ اسناد خود از مروان‌ بن‌ مسلم‌ روایت‌ کرده‌ که‌ به‌ محضر امام‌ صادق(ع) عرضه‌ داشت:

برادرم‌ در بغداد زندگی‌ می‌کند، می‌ترسم‌ که‌ اجلش‌ در آن جا فرا رسد. امام(ع) فرمود:

ما تُبالی حَیثُما ماتَ، اَما اِنهُ لا یَبقی‌ مُؤ‌مِنٌ فی شَرقِ الاَرضِ وَغَربِها اِلاّ حَشَرَ اللّهُ روُحَهُ اِلی‌ وادِی‌ السلام . چرا در اندیشه‌ هستی‌ که‌ کجا بمیرد، بدون‌ تردید هیچ‌ مؤ‌منی‌ در مشرق‌ و یا مغرب‌ نمی‌میرد، جز این‌ که‌ خداوند روحش‌ را به‌ وادی‌ السلام‌ می‌فرستد.    راوی‌ پرسید: وادی‌ السلام‌ کجاست؟ فرمود:

ظَهرُ الکُوفَه`ِ، اَما اِنّی کََأنّی‌ بِهِم حَلَقٌ حَلَقٌ قُعُودٌ یَتَحَدثُونَ.  وادی‌ السلام‌ پشت‌ کوفه‌ است، گویی‌ من‌ با چشم‌ خود می‌بینم‌ که‌ حلقه‌ حلقه‌ نشسته‌ با یکدیگر سخن‌ می‌گویند.52

  1. دیلمی‌ از امام‌ صادق(ع) روایت‌ کرده‌ که‌ فرمود: ما مِن مُؤمِنٍ یَمُوتُ فی‌ شَرقِ الا َِرضِ وَغَربِها، اِلاّ حَشَرَ اللّهُ جَل وَعَلا روحَهُ اِلی‌ وادِی‌ السلام.   هیچ‌ مؤ‌منی‌ در شرق‌ یا غرب‌ دنیا نمی‌میرد، جز این‌ که‌ روحش‌ را خداوند متعال‌ به‌ سوی‌ وادی‌ السلام‌ گسیل‌ می‌دارد.  راوی‌ پرسید: وادی‌ السلام‌ کجاست؟ فرمود:  بَینَ وادِی‌ النجَفِ وَالکُوفَه`ِ، کَأنّی بِهِم خَلقٌ کَبیرٌ قُعُودٌ، یَتَحَدّثُونَ عَلی مَنابِرَ مِن نُور.  در میان‌ صحرای‌ کوفه‌ و نجف‌ می‌باشد، گویی‌ با چشم‌ خود می‌بینم‌ که‌ مخلوقات‌ بسیاری‌ بر فراز منبرهایی‌ از نور نشسته‌ با یکدیگر سخن‌ می‌گویند.53

5. زید نرسی، از اصحاب‌ امام‌ صادق(ع) از آن‌ حضرت‌ روایت‌ می‌کند که‌ فرمود: چون‌ روز جمعه‌ و عیدین‌ (فطر و قربان) فرا رسد، خداوند منّان‌ به‌ رضوان‌ - خازن‌ بهشت‌ - فرمان‌ می‌دهد که‌ در میان‌ ارواح‌ مؤ‌منان‌ که‌ در عرصه‌های‌ بهشت‌ قرار دارند فریاد بر آورد که‌ خداوند به‌ شما رخصت‌ داده‌ که‌ به‌ خویشان‌ و دوستان‌ خود در دنیا سر بزنید...   آن گاه‌ امام(ع) تشریح‌ می‌کند که‌ با چه‌ تشریفاتی‌ آن ها را به‌ روی‌ زمین‌ می‌آورند. سپس‌ می‌فرماید:

فَیَنزِلُونَ بِوادِی‌ السلامِ، وَهُوَ وادٍ بِظَهرِ الکُوفَه`ِ، ثُم یَتَفَرّقُونَ فِی‌ البُلدانِ وَالاَمصارِ، حَتّی‌ یَزُورُونَ اهالیهِمُ الذینَ کانُوا مَعَهُم فی دارِ الدُّنیا.  پس‌ آن ها در وادی‌ السلام‌ فرود می‌آیند و آن‌ منطقه‌ای‌ در پشت‌ کوفه‌ است.از آن جا به‌ شهرها و کشورها پراکنده‌ می‌شوند، سپس‌ به‌ خویشان‌ و آشنایان‌ خود که‌ در دنیا با آن ها آمیزش‌ داشتند سر می‌زنند... و شامگاهان‌ به‌ جایگاه‌ خود در بهشت‌ برین‌ باز می‌گردند.54

ملک‌ نقّال‌

احادیث‌ یاد شده‌ به‌ صراحت‌ دلالت‌ دارند بر این‌ که‌ ارواح‌ مؤ‌منان‌ به‌ وادی‌ السلام‌ نجف‌ منتقل‌ می‌شوند، در عالم‌ برزخ‌ در آن‌ سرزمین‌ پاک‌ با یکدیگر انس‌ می‌گیرند و به‌ گفت‌ و گو می‌پردازند و از نعمت‌های‌ بی‌کران‌ الهی‌ متنعم‌ می‌باشند، ولی‌ در احادیث‌ دیگری‌ از وجود <ملک‌ نقّال> و نقل‌ و انتقال‌ اجساد برخی‌ از مؤ‌منان‌ به‌ وادی‌ السلام‌ نجف‌ و دیگر مشاهد مشرفه‌ سخن‌ رفته‌ است.55     این‌ احادیث‌ را محمدنبی‌ تویسرکانی‌ (م. 1320 ه) در کتاب‌ لئالی‌ الا‌خبار گرد آورده56 و سید محمدباقر قزوینی، از شاگردان‌ شریف‌ العلما (م. 1245 ه .) در این‌ رابطه‌ کتاب‌ مستقلی‌ تأ‌لیف‌ کرده، آن‌ را رسالهِ‌ اثبات‌ ملک‌ نقّال نام‌ نهاده‌ است.57    در این‌ رابطه‌ مکاشفهِ‌ بسیار جالبی‌ برای‌ مرحوم‌ ملامهدی‌ نراقی‌ در وادی‌ السلام‌ رخ‌ داده، که‌ سه‌ تن‌ از ملائکهِ‌ نقال‌ را مشاهده‌ کرده‌ که‌ پیکر مؤ‌منی‌ را به‌ وادی‌ السلام‌ نجف‌ اشرف‌ حمل‌ می‌کنند.   مشروح‌ این‌ داستان‌ را شیخ‌ محمود عراقی‌ با سند بسیار معتبر و قابل‌ استناد از مرحوم‌ نراقی‌ نقل‌ کرده‌ است.58

داستان‌ جالب‌ دیگری‌ در همین‌ رابطه‌ برای‌ مرحوم‌ شیخ‌ فضل‌ اللّه‌ نیشابوری‌ (م.1357‌ه.) رخ‌ داده، که‌ مشروح‌ آن‌ را به‌ صورت‌ مستند در کتاب‌ <اجساد جاویدان> آورده‌ایم.59      از ویژگی های‌ وادی‌ السلام‌ مرحوم‌ دیلمی‌ در ارشاد می‌فرماید:

از ویژگی های‌ تربت‌ امیرالمؤ‌منین(ع) این‌ است‌ که‌ از کسانی‌ که‌ در آن‌ سرزمین‌ دفن‌ شوند عذاب‌ قبر و سؤ‌ال‌ نکیر و منکر برداشته‌ می‌شود، چنان که‌ در روایات‌ صحیح به‌ آن‌ تصریح‌ شده‌ است.60   برای‌ همین‌ است‌ که‌ بسیاری‌ از بزرگان‌ وصیت‌ می‌کردند که‌ جنازه‌شان‌ را به‌ نجف‌ اشرف‌ منتقل‌ کنند و در جوار حرم‌ ملکوتی‌ امیرمؤ‌منان، در بهشت‌ روی‌ زمین‌ <وادی‌ السلام> به‌ خاک‌ بسپارند.  تعداد کسانی‌ را که‌ در طول‌ چهارده‌ قرن‌ در این‌ سرزمین‌ مقدس‌ به‌ خاک‌ سپرده‌ شده‌اند، جز خداوند منان‌ نمی‌داند. گذشته‌ از سفرنامه‌های‌ جهانگردان، در گزارش‌های‌ محرمانهِ‌ بریتانیا نیز از رقم‌ بالای‌ جنازه‌هایی‌ که‌ به‌ جهت‌ قداست‌ مکان‌ از ممالک‌ مختلف‌ جهان‌ با امکانات‌ محدود آن‌ زمان‌ به‌ وادی‌ السلام‌ آورده‌ می‌شد، گفت‌وگو شده‌ است.61  مرحوم‌ دیلمی‌ از برخی‌ از صلحای‌ نجف‌ اشرف‌ نقل‌ کرده‌ که‌ در عالم‌ روِ‌یا دیده‌ است‌ از هر قبری‌ که‌ در آن‌ سرزمین‌ وجود دارد، ریسمانی‌ بیرون‌ آمده‌ به‌ گنبد مولای‌ متقیان‌ گره‌ خورده‌ است.62   سپس‌ اضافه‌ می‌کند که‌ از ویژگی‌های‌ این‌ سرزمین‌ مقدس‌ این‌ است‌ که‌ ارواح‌ همهِ‌ مؤ‌منان‌ به‌ سوی‌ آن‌ گسیل‌ می‌شوند.63  

[2] - جمله ایی به عربی به معنی "سخن در مورد شادی، خود نصف تجربه شادی را حاصل می کند".

[3] - جاف‌ نام یکی از بزرگ‌ترین اتحادیه‌های ایلی قوم کرد می‌باشد که سرداران بزرگی از میان آن‌ها برخاسته‌اند (اکثرا از سرداران مشهور عثمانی‌ها و صفویه و افشاریه) و امروزه دیگر ساکن شهرهای بزرگی در ایران و عراق هستند که اکثریت آن‌ها ساکنین عراقند و اقلیتی از آن‌ها ساکن ایران هستند. در عراق حداقل سه شهر بزرگ و در ایران حداقل پنج شهر آن صد درصد جاف نشین است.

[4] - پادشاهی الیپی یا الیپی قلمرو باستانی در غرب رشته کوه زاگرس و پایتخت آن نیسابی (کرمانشاه)، که در غرب آن بابل، در شمال شرقی آن سرزمین ماد، در شمال آن تمدن مانناییان، در جنوب آن تمدن عیلام و در نزدیکی شمال آن شاهراه بین بابل و همدان بود که از بستگان نزدیک عیلامیان بودند و بقایای اقوام گوتی و کاسی در شمال آن قرار داشتند.

[5] - کامبادِن یا کامبادنه شهری باستانی در شمال شهر کرمانشاه بوده‌است

[6] - مجاهدین خلق در سال 1367 بعد از پذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل توسط ایران، از مرز سرپل ذهاب وارد ایران شدند و از گردنه پاتاق تا گردنه کوزران نقش هایی از خشونت و بیرحمی را علیه هموطنان خود آفریدند که خواندن آن در تاریخ جز درد برای ایرانیان چیزی به دنبال نخواهد داشت.

[7] - تیسپون یا تیسفون شهری باستانی، واقع در کرانه شرقی رود دجله، در حدود ۳۵ کیلومتری جنوب شرقی بغداد در کشور عراق امروزی بود. این شهر برای بیش از ششصد سال پایتخت سلطنتی ایران باستان در دوران اشکانیان و ساسانیان بود. تیسفون در دوران اشکانیان به‌عنوان پایتخت غربی ایران در منطقهٔ بین‌النهرین ساخته شد و در دوران ساسانیان ارزش خود را به‌عنوان مرکز نیروی سیاسی و اقتصادی نگه داشت. پس از حمله اعراب به ایران، شهر تیسفون به تاراج رفت و رفته‌رفته متروکه گشت. در اصل شهر تیسفون دارای هفت شهر در خود بود. این شهرها عبارت بودند از: ۱. تیسفون ۲. اسپانبر ۳. وه اندیو خسرو ۴.سلوکیه یا ویه اردشیر ۵. درزنیدان ۶. ساباط یا والاش‌آباد ۷. ماحوزا

[8] - پس از جنگ جلولاء تعداد زنان اسیر بسیار زیاد بودند به طوری که عمر بن خطاب درباره فرزندان حاصل از نزدیکی سپاهیانش با این اسیران به فکر فرو رفت. دینوری در کتاب اخبار اطوال، در پیرامون این حادثه اینچنین می‌نویسد: "مسلمانان در جنگ جلولا غنایمی به دست آورند که نظیر آن را به دست نیاورده بودند و گروه زیادی اسیر از دختران آزادگان و بزرگان ایران گرفتند. گویند عمر می‌گفته است خدایا من از شر فرزندان اسیران جلولا (که بعدها به دنیا خواهند آمد) به تو پناه می برم…" (اخبار الطوال: ص ۱۶۳)

[9] - جنگ نهاوند ، در روز ۲۵ بهمن سال ۲۰ خورشیدی و ۱۴ فوریه سال ۶۴۲ میلادی بین سپاه ایران، در حمله اعراب به ایران در نزدیکی نهاوند که در منطقه‌ایی کوهستانی واقع شده، اتفاق افتاد. جنگ نهاوند که اعراب آن را فتح‌الفتوح نامیدند یکی از مهم‌ترین جنگ‌هایی است که میانِ اعراب و ایرانیان روی داد، یعنی 5 سال بعد از جنگ جلولا. ابن اثیر در خصوص علت این نام‌گذاری می‌نویسد: اعراب، فتح نهاوند را «فتح‌الفتوح» نامیدند، زیرا بعد از آن ایرانیان نتوانستند اوضاع را ساماندهی منظم بنمایند و قوای ملی مقابله با اعراب را تشکیل دهند، و پس از این جنگ بود که اعراب سراسر کشور ایران را تصرف کردند و به جز مقاومت‌های محلی و منطقه ای، ایستادگی سراسری و تحت فرماندهی یک قدرت مشخص و واحد، صورت نگرفت و بدین ترتیب دولت ساسانی بعد از سده‌ها حکومت بر ایران و بخش‌هایی از خاورمیانه و آسیا سقوط کرد.

[10] - جمله ایی از زبان محمود احمدی نژاد، که توسط وی در مقام رئیس جمهور عنوان گردید، که ظاهرا ایشان هم این جمله را از مادران این سرزمین شنیده بود، وقتی مادران ایرانی، می خواهند که کودک خود را از شیر بگیرند، و دیگر حاضر به شیر دهی به فرزند خود نیستند، به هنگام اصرار کودک برای نوشیدن شیر از سینه مادر، آنرا زیر لباس خود مخفی کرده، و می گوید "دیگه آن مَمِه رو لولو برد"، لولو در اینجا شاید کنایه از دزد و یا بیگانه ایی باشد که آن را برده است. دروغی مصلحتی در فرهنگ تغذیه شیر مادر، برای چشم پوشی کودک از شیر مادر، و روی آوری او به غذای معمولی، و ادامه رشد جسمی با کمک غذای بزرگسالان

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (3)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

‍ (http://axnegar.fahares.com/axnegar/e1e9f9b1699830624cc6b.jpg) ‍????سالگرد درگذشت علی اکبر سعیدی سیرجانی
سهند ایرانمهر

به اسلام ایمان داشت بلکه زوایا و خبایای آن را هم نیک می‌شناخت. به صراحت می‌گفت، «هر کس در بیش از ده‌هزار صفحه تألیفات و نوشته‌های من یک جمله در تخفیف و توهین اسلام بجوید و بیابد بنده دوره شش جلدی تفسیر قرآن کریم را - که محصول هفده سال تلاشم برای تصحیح و چاپش بوده - به نام او می‌کنم.» معتقد بود، اسلام دین علم و تعقل و کتاب است، در ساحت مقدس عقل و اجتهاد شیعه جماعت « حسبنا گویان و کتاب سوزان را راهی نیست.»
در واقع، تشیع سعیدی سیرجانی «فرهنگی» بود*. به عبارت دیگر، او خود را مسلمانی مؤمن می دانست. اصول کلی ایمانی و حکایات تمثیلی اخلاقی ذهنیش گاه برخاسته از اسلام بود. در عین حال، دین را از سیاست جدا می‌خواست. به علاوه، پیش از آن که خود را مسلمان بداند، خویش را ایرانی می شمرد. در مفهوم دقیق، باورهای مذهبی را محدود به عرصه خصوصی می دانست و امتزاج دین و سیاست را خطر بار می یافت.

بدین سان سعیدی سیرجانی به هویتی دوپاره اعتقاد داشت. بیش از مسلمانی، به «ایران و تاریخ ایران و حب وطن و علایق ملی» دلبسته بود . معتقد بود «در ایران ما، پیش از هجوم عرب، فرهنگ مشخص و معتبری وجود داشت.» می‌گفت در این گیرودار جنگ و ستیز، ملت ایران شکست می‌خورد ... اما هویت ملی خود را نمی بازد و به جان و دل نگهداریش می‌کند.» میدانست که «کشور مفتوح شد... اما مغلوب نشد، سمندروار میان شعله حوادث»، سر برمی‌کشد.

سعیدی سیرجانی طعم تلخ این شکست و چهره همیشه پیدای این هویت دوباره را در عرصه های گونه گون حیات فکری و اجتماعی ایران سراغ می کرد. گاه تمایز میان فرهنگ صحرایی عربستان و فرهنگ ایران پیش از اسلام را در تفاوتهای میان داستان لیلی و مجنون از یک سو و خسرو و شیرین از سوی دیگر سراغ می کرد و گاه « به دسته های عزاداری و تعزیه خوانی» اشاره می کرد که «شبیه امامان و اهل بیت طهارت را در لباس روحانیت ایرانی، یعنی عمامه سبز و عبای سیاه » لباس می پوشاندند و «شبیه شمر و سنان و حرمله و خولی» عقال می‌بندند.

سعیدی سیرجانی در «بیچاره اسفندیار» به اصل مهم دیگری اشاره می‌کند که به گمانش جزیی از جوهر تاریخ ماست. آنجا از نبرد پیر و جوان و پسر و پدر سخن می گوید و این که اسفند یار نماینده نسل جوان ملت است، و جوانان هر ملت سرمایه اصلی مملکت‌اند ... و بدا ، عاقبت زمامداری که دست خود را به خون جوانان بالايد . می گفت، «چه بدبخت و بدعاقبت است ملتی که پیر و جوانش به جای همدلی و همراهی، کمر به نابودی یکدیگر ببندند.» یکی از مایه های مکرر تاریخ ایران، همین نبرد میان پیران و جوانان و مرگ پسران به دست پدران است. اسفنديارها و سهراب‌هایی که به دست یا دستور پیرسالاران جامعه به قتل می رسند، با خود اندیشه ترقی و دگرگونی را به گور می‌برند. پیرسالاری و فرزندکشی همزاد استبداد و سیر قهقرایی تاریخ‌اند و همین همزادی، گاه به تلویح و زمانی به تصریح، طرف توجه سعیدی . سیرجانی بود.

مروری بر آراء و اندیشه های سیاسی سعیدی سیرجانی
عباس میلانی
منبع: ایران شناسی سال هفتم بهار1374 شماره 25
*مدت‌هاست در غرب این بحث نظری جریان دارد که در جامعه عرفی، می‌توان مذهبی باقی ماند و یکی از رایج ترین راه‌ها برای این کار تعلق «فرهنگی» به آن مذهب است. رجوع کنید به

Morris, Charles. "The Price of Orthodoxy," The Atlantic, March 1993, pp. 124-127.۲۵

@sahandiranmehr
@kafaeealirezaa

This comment was minimized by the moderator on the site

نبرد قادسیه، مبدا سیه روزی ایرانیان

سال پانزدهم هجری (۶۳۶ میلادی)، سپاه ایران و اعراب در سرزمین قادسیه (نزدیک کربلای کنونی) به جان هم افتادند. اگرچه در قادسیه اعراب به پیروزی رسیدند، اما سال‌ها طول کشید تا توانستند بر جای جای ایران مسلط شوند و این دلیلی جز مقاومت ایرانیان نداشت. در سال ۶۳۵ میلادی، یزدگرد سوم، واپسین پادشاه ایران، رستم‌ فرخزاد را از خراسان به تیسفون فراخواند، چرا که وجود سردار بزرگی همچون رستم به پادشاه آرامش خاطر می‌داد. در نوامبر سال ۶۳۶ میلادی که اعراب مرزهای غربی ایران را به خاک و خون کشیده بودند، و مرتبا پیک‌هایی که حاوی درخواست کمک به پایتخت از آن مناطق به دست یزدگرد سوم می‌رسید؛ به همین خاطر او تصمیم گرفت که رستم فرخزاد را به جنگ با اعراب بفرستد... در سال ۶۳۶ میلادی، برابر با سال ۱۵ هجری، رستم فرخزاد توانست با یکسال زحمت و تلاش، از سراسر ایران زمین سپاهی گرد آورد و در قادسیه مستقر شود. سپاهی که رستم فرخزاد برای نبرد مستقر کرده بود، دارای فیل‌های بزرگ با سلاح و ساز و برگ جنگی و هودج‌های مخصوص تیراندازی و کجاوه و ارابه بود، و نسبت به سپاه عرب که به فرماندهی " سعد بن ابی وقاص" که پسردایی محمد بن عبدالله بود، برتری فوق‌العاده داشت و این سپاه از مدینه بطرف قادسیه در حرکت بود و در بین راه هر آنچه دید خراب کرد و مردم را غارت و بین اعراب تقسیم کرد. سپاه ایران در جایی بنام عتیق، نزدیک قادسیه مستقر شد، ولی نزدیک چهار ماه از جنگ دوری جست و در این مدت چهار ماه مذاکرات برای صلح بین سعد و رستم فرخزاد بجایی نرسید...

فردوسی می‌گوید، با هجوم اعراب به ایران زمین، نشان شب تیره آمد پدید... در آخرین داستان شاهنامه که سرگذشت یزدگرد آمده، او به صورت یک آدم خسته و دل مرده به تصویر در می‌آید. با ورود سردار عمر (سعد ابن ابی وقاص)، به صحنه، او (یزدگرد سوم)، مقابله با سردار عرب را به رستم فرخزاد می‌سپارد. آنگونه که فردوسی در شاهنامه آورده است، هنگامی که نماینده سعد ابن ابی وقاص (مغیره بن شعبه) به سراپرده پر زرق و برق رستم فرخزاد وارد می‌شود، بی‌اعتنا به آن جبروت سرهم بندی شده، فرش‌ها را کنار زده، روی خاک می‌نشیند و...

چو شعبه به دهليز پرده سرای
بيامد، بران جامه ننهاد پای
همی رفت بر خاک بر، خوار خوار
ز شمشير کرده يکی دستوار
نشست از بر خاک و کس را نديد
سوی پهلوان سپه ننگريد
بدو گفت رستم که جان شاد دار
به دانش روان و تن آباد دار
به رستم چنين گفت کای نيک نام
اگر دين پذيری عليک‌السلام

پیش از آنکه کار آن دو به جنگ بکشد، رستم فرخزاد، ضمن گوشه زدن به مغیره بن شعبه، سفره دلش را باز می‌کند و پای بخت و سرنوشت، (ستارگان) را به میان می‌‌کشد؛ سپس می‌گوید اگر خود محمد مرا به دین نو فرا می‌خواند، تردید نمی‌کردم و آنرا پذیرا می‌شدم، ولی در راستگویی کسانی‌ که اکنون ندا و پیام این دین را برای مان آورده، تردید دارم. مغیره به یزدگرد می‌گوید:

" سه راه در پیش تو است، یا اسلام بیاوری، یا جزیه بپردازی و صاغر باشی، یا آماده جنگ باش "

یزدگرد معنی کلمه صاغر را پرسید و او این‌گونه پاسخ داد:

" صاغر به اصطلاح ما، آن باشد که در آن ساعت که جزیه می‌دهی، بر پای خود ایستاده باشی و تازیانه بر سرت نگه دارند... "

رستم فرخزاد به مغیره بن شعبه می‌گوید که بازگرد و به سعد بن ابی وقاص بگو که دلیرانه در جنگ مردن، برای ما ایرانیان، خوش‌تر آید تا اینکه دشمن را از خواری ایرانیان شادکام ببینیم:

بگویش که در جنگ مردن به نام
به از زنده، دشمن بدو شادکام

بالاخره جنگ شروع شد و به روایتی چهار روز طول کشید (از ۱۶ تا ۱۹نوامبر). از بخت بد سپاه ایران، رستم فرخزاد، فرمانده سپاه ایران زخمی می‌شود و سپس خود را به آب می‌زند، که یک اعرابی بنام هلال او را می‌شناسد و به دنبال رستم به آب می‌زند. چون رستم زخمی شده بود، در آب یارای مقاومت در مقابل عرب وحشی را نداشته و هلال او را نیمه‌جان به خشکی می‌کشد و سر او را از بدن جدا می‌کند و فریاد می‌زند که بخدا قسم رستم را کشته‌ام. سپاه ایران در هم می‌ریزد، عده‌ای فرار می‌کنند و عده‌ای با کمال شجاعت تا پای جان می‌جنگند. می‌گویند از ایرانیان ده هزار تن و از اعراب شش هزار تن کشته می‌شوند. درفش کاویانی بدست عربی بنام ضراربن خطاب می‌افتد که او را به مبلغ سی هزار درهم بفروش می‌رساند. اعراب خود را برای چپاول و غارت آماده می‌کنند. در این راه هیچ رحمی به کسی نکردند، تمام لباس و زیورآلات و سلاح کشته شدگان را به غارت بردند؛ و آنهایی که زنده ماندند را به اسارت بردند...

سالروز نبرد‌ قادسیه (۱۶ نوامبر ۶۳۶م)
محمد امیری
منابع:
۱. پس از ۱۴۰۰ سال، نوشته شجاع الدین شفا
۲. شاهنامه فردوسی
۳. تازیان و ریشه های کشتار و ویرانگری، نوشته دکتر رهنوردی

This comment was minimized by the moderator on the site

‍ (https://attach.fahares.com/U9By5TAE2fUDXQKdO2luhw==) صدام در ۳۱شهریور ۵۹باشلیک توپ به طرف #قصرشیرین رسما جنگ با ایران رااز #کرمانشاه شروع نمود.قصرشیرین از چهار طرف به محاصره ارتش #عراق درآمد وصدها نفر از مردم شهر کشته وزخمی شدند.دولت ایران برای مقابله با ارتش بعث نیاز به کمک مردم عشایر داشت.عشایر کرمانشاه نیز مانندجنگ جهانی اول که هیچ نامی درتاریخ ایران از آنان نمی شود  بدون هیچ انتظاری برای دفاع از وطن جواب مثبت دادند.
  ۲۰هزار نفر از مردم عشایرداوطلب جنگ شدندآقایان رضایی وداودیان از ایل کلهر وایرج سنجابی از ایل سنجابی وهمچنین مردم گوران وقلخانی به فرمان آقا سیدنصرالدین حیدری ومرحوم اسماعیل ططری درمنطقه لک نشین وسرفیروز آباد عشایر راآماده حضور درجبهه کردند. بسیج عشایری با عنوان اختصاری  گمجن تشکیل و سرگرد محمد رستمی فرمانده آن شد.ارتش بعث جنگ را از سال ۶۵به بعدبه داخل شهرهابرد.شهرکرمانشاه بارها مورد آماج حملات هوایی قرارگرفت. از جمله این حملات یلدای خونین آذر ماه سال ۶۵بودکه مردم شهر درپی خرید شب یلدابودند در دومرحله ساعت ۱۲و۵ظهر با دها فروندهواپیما شهرکرمانشاه بمب باران خوشه ایی شد.همچنین درسال ۶۵و۶۶ بیش از ۶بارپالایشگاه نفت کرمانشاه را بمباران کردند . حمله تلخ دیگر حمله به پناهگاه پارک شیرین بوداین حمله که در۲۶اسفند سال ۶۶درآستانه عیدنوروز بودمردم باصدای آژیرقرمز به پناهگاه پناه بردن اما با ورود یک موشک از هواکش به داخل پناهگاه صد نفر از مردم بیگناه کشته و۳۰۰نفر زخمی شدند.درهشت سال جنگ بیش از ده عملیات درخاک کرمانشاه انجام گرفت که آخرین آنان عملیات مرصادیافروغ جاویدان نام داشت.این حمله بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸از طرف هردو دولت صورت گرفت که منجر به شکست نیروهای ارتش مجاهدین خلق در تنگه چهارزبرگردید.جنگ تمام شد ودولت عراق بدون پرداخت ریالی غرامت به ایران بیشترین ضربه را به استانهای مرزی مخصوصا کرمانشاه زد.استان کرمانشاه به یکی از شهرهای محروم وبن بست تبدیل شدکارخانه ها تعطیل وسرمایه گذاری به شهرهای مرکزی انتقال پیداکرد.جمعیت زیادی از آوارگان درمرکزاستان ساکن وباعث انفجار جمعیت درشهر وبیکاری شدند.استان کرمانشاه یازده هزار شهید وهزاران جانباز را تقدیم پاسداری از خاک ایران کردو متاسفانه تاکنون هیچ فیلم قوی در خصوص جنگ درکرمانشاه توسط تهیه کنندگان وکارگردانان ایران وصداوسیمای استان ساخته نشده که در پرده سینماها اکران شودوفقط به جنوب خرمشهر وآبادان این نگاه معطوف شده(گردآورنده محسن درکه)
@mala_pire

هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در ایران از آن ایرانیان است، این ...
چرا از ایران نمی‌ری؟ توماج صالحی: چرا از ایران برم؟ برای انجام دادن هر کاری یک دلیل می‌‌خوای دیگه. ...
- یک نظز اضافه کرد در فرومد، دیار سربداران - رهاوردی...
پایان دوره ١٢٠ ساله مغول ها زوال از یک روستا شروع شد. صدوبیست سال مغول ها هر چه خواستند در ایران ک...