جامعه ایران به لحاظ تاریخی دچار شکاف و دوگانگیِ بین قدرت و مردم بوده، و کم و زیاد این شکاف بین حاکمیت در راس هرم، و مردم در قاعده بزرگ آن وجود داشته است، گاهی این دو به هم نزدیک شده، و با مقبولیت و مشروعیت یافتن حاکمیت ها نزد مردم، جانبداری و حمایت مردمی از آنان افزایش یافت، و گاه با دوری این دو از هم، این شکاف چنان بزرگ شد، که به تغییرات اساسی در ساخت قدرت منجر گردید، آنچه در انقلاب 57 اتفاق افتاد، درست یا غلط، حاصل گسترش شکافی بود که بین مردم و حاکمیت عمیق گشت.

دنیا مدت هاست که پا در دوره مدرن [1] نهاده است، و لذا ملل مختلف، گاه اُفتان و خیزان و گاه چهارنعل به سوی پیشرفت و تعالی علمی، انسانی، اخلاقی، برخورداری از کرامت انسانی، حقوق بشر، حاکمیت قانون، برخورداری از آزادی و... پیش می روند، روندی که در نهایت دنیا را برای همه موجودات، در جهانی که همه در آن در خطرند، مناسبتر و قابل زیست تر خواهد کرد، و با غلبه عقل بر شور و تبعیت ایدئولوژیکی، گفتگو به جای جنگ های خانمان برانداز و...، دنیایی بهتر را در افق چشم انداز خود دارد، و البته نیز، با هر شکست و خسارتی که به جزایر مدرن بشری وارد می شود، یک دنیا نگران خود و (در یک پیوستگی جهانی شده) همدیگر می شوند.

 یکی از مشخصات دوره مدرن، پایبندی به مرزهای تعریف شده ی قانونی، حاکمیت نظم و قانون است، و مهمتر از همه اینکه مردم از دوره سنت خارج شده، از نقش سیاهی لشکرِ حاکمان، و برده های گوش به فرمانِ قدرت، تبدیل به "شهروندانی" [2] واجد حقوق فراوان، از جمله حق رای، انتخاب و... و البته به شهروند واجد حقوق و مسئولیت تبدیل شوند، لذا در روند زندگی خود نقش داشته، و در تصمیم سازی ها، تعیین کننده باشند، از حقوق اساسی شهروندی حق تعیین سرنوشت [3] خواهد بود، چیزی که به نظر می رسید با وقوع انقلاب 57، بعد از دو انقلاب بزرگ و پیاپی دیگر، یعنی انقلاب مشروطه و جنبش ملی شدن صنعت نفت، باید برای ایرانیان نیز به اوج خود می رسید،

اما اختلافات بر سر تقسیم قدرت بین انقلابیون (بعد از پیروزی 22 بهمن 1357)، و تمامیت خواهی های شرکت کنندگان در این انقلاب، وقوع جنگ خسارتبار 8 ساله بین ایران و عراق و... روند کشور و انقلاب را از ریل بایسته و شایسته خود خارج کرد، و به نظر می رسد به ریل هم باز نگشت، و دوری از قانون و نظم شدت گرفت، و می رود تا این شرایط نهادینه شود، و نقش مردم به افرادی تزئینی مبدل گردد، که باید هر از چندی، در صف های بلند انتخاباتی، در پای صندوق های رای بایستند، و حماسه حضور خلق کنند، و برای انتخاب مسئولینی سر و دست بشکنند که فاقد قدرت تغییر بوده، از جایگاه قانونی و تاثیر گذار خود تهی شده اند و...، و مردم برای داشتن چنین مجلس و دولتمردان بی اثری، رقابت، و از هم سبقت گیرند!

از همه بدتر، شرایط تب آلود و اضطرار انقلابی به خصوص بعد از رحلت بنیانگذار ج.ا.ایران حفظ، و تشدید هم شد، و حتی به نوعی بصورت مصنوعی شرایط انقلابی به جامعه تزریق نیز گردید، و می گردد، بلکه شرایط بعد از پیروزی انقلاب 57، گاه انقلابی تر از زمان انقلاب واقعی آن در سال 57 شد! تا کار از مجاری قانونی خارج، و در همان روند انقلابی ادامه یابد (بی نظمی، کنار گذاشتن و یا بی اثر کردن قانون اساسی و عادی، هرج و مرج و گرایش به رفتار غیر قانونی، شبه قانونی، فراقانونی، تفسیر قانون به نفع قدرت و...)،

و لذا در این روند انقلابی، بدنه جامعه از قدرت تاثیر گذاری و نقش آفرینی خود تهی گردید، از این روست که دیده می شود، اکنون بعد از 43 سال که از استقرار نظام انقلابی می گذرد، به جای حاکمیت قانون و نظم، به سوی شرایط انقلابی تر، با سرعت بیشتری پیش می رویم، و در یک حرکت دنباله دار، این "آتش به اختیار"ها هستند که در بُعد نظم حاکمیتی، در بی نظمی تمام، مدعیان نظم و ترتیب انقلابی مورد نظر خود شده، و می روند تا میدان دار اداره نظام و کشور باشند.

در اثر چنین رویکردی، تحت عنوان انقلابی گری، بی قانونی، هرج و مرج، اقدامات فراقانونی، شبه قانونی حاکم شده، و کار را بجایی کشانده است که جای ماموران رسمی نظم و قانون را در خیابان ها و...، اکنون "حجاب بان" هایی گرفته اند که شدت بی نظمی، و فقدان قاعده مندی، رویکرد و عمل شبه قانونی آنان و...، به حدی خطر آفرین و شکننده مرزهای مدنیت و قانون است که کسی را در بین مسئولین کشور، حتی یارای قبول مسئولیت عمل آنان نیز نیست؛

و برای عمل اعزام آنان به خیابان ها، متروها، اماکن، رستوران ها، فروشگاه ها و... مسئولین کشوری و شهری از قبول مسئولیت حضور آنان نیز خودداری، [4] و حتی وزیر کشور بعنوان مسئول ایجاد نظم عمومی، مجبور می شود، دست به یک مانور سیاسی رسوا زده، دولت و حاکمیت را از سو اثرِ اعمال احتمالی آنان مبرا کرده، و پیشاپیش از اِعمال این نظم انقلابی! از خود و دستگاه امنیت کشور، رفع مسئولیت کند، و از اثرات نوع عمل و کردار گماشتگانِ انقلابی خود در خیابان ها، و نتایج خسارتبار احتمالی آن، پیشاپیش شانه خالی کند؛ [5]

گشت ارشاد، حجاب بان، نیروی امر به معروف، امت حزب الله، حرکت خودجوش مردمی و... و سابقه تاریخی عمل این قبیل حضورها را نشان داده است که کارایی نداشته، و پیش از این خطاهای بزرگ و خسارت های جبران ناپذیری را در پی داشته اند، و در پیشگیری از بی حجابی، شل حجابی، اعمال حجاب اجباری و... موثر نبوده و اثر مثبتی نداشته اند، و به عکس موجب هزینه های بیشماری برای کشور، وجهه حاکمیت ایران و انقلاب در جهان شده است، و باعث دین گریزی، مقاومت مدنی، مبارزه منفی، نارضایتی تراشی و... می گردد، اما با همه ی این تجربیات، باز نیروهایی تحت عنوان حجاب بان، بعنوان نیروهای آتش به اختیار، امر به معروف و... در چنین شرایطی و با چنین پیشینه ایی، به صحنه اجتماع گسیل داشته می شوند.

این چنین است که در بخش حاکمیت، به نظر می رسد در فرایند مدرنیزاسیونِ ایران، و ورود ایران به جامعه مدرن، یعنی عبور از دوره سنتی (که واجد تصمیم های غیر علمی، هیاتی و... است)، دچار عقبگرد هم شده ایم، و گاه به دوران پیش از هجوم اعراب به ایران، یعنی دوره غیر مدرن و فاجعه آمیزِ فروپاشی جامعه ایرانی در مقابل هجوم بیگانگان پرتاب شده، و در دوره سنت آن روزگار گرفتار، و غرق می شویم.

نشانه هایی از این شرایط را هم اکنون می توان دید، که یکی از آنها بی اثر شدن، ستبری و بی حسی نهاد مذهب در مقابل خیل کجمداری و کج کرداری ها در جامعه کنونی ماست، مرگ و بی حسی و ستبری این نهاد در حدی است که در مقابل مشکلات عظیم این جامعه از جمله فقر، فساد، فروپاشی نهاد خانواده، مهاجرت های دسته جمعی به خارج از کشور و... نه فریادی و حرکتی از آنان مشاهده می شود و نه همدردی و همراهی با مردم، اختلاس های بزرگ آنان را به هیچ حرکتی وا نمی دارد (مثل همین کیس سو استفاده مالی 3.4 میلیارد دلاری شرکت "چای دبش"، فولاد مبارکه، شهرداری تهران و... باعث نشد تا واکنش درخوری در حوزه های علمیه و روحانیت و... بر انگیزد)، و اعتراضات سراسری ناشی از این شرایط نیز باعث نمی شود حرکت ملموسی از نهاد مذهب، در همراهی و همدردی با خواست های مردم دیده شود.

حال آنکه ایرانیان به سان مردمِ متمدنِ هم مرز و همسایه ی خود، یعنی هندی ها و مصری ها، همواره جامعه ایی مذهبی داشته اند، و تفکر مذهبی، یکی از پیشرو ترین مشغله های فکری و فلسفی آنان بوده است، و به همین دلیل، نهاد قدرتمند مذهب در ایران، مصر، هند و... همواره وجود داشته، و نقش تعیین کننده ایی را در این جوامع بازی کرده است، و جهت گیری این نهاد قدرتمند، در همراهی با جامعه و مردم، گاه موجب سعادت، و یا به عکس به فروپاشی جامعه آنان منجر شده است،

 یکی از نقش های نهاد مذهب در همراهی با مردم، ایجاد تعادل بین حاکمیت و مردم بوده است، نوع مدیریتِ موفقِ مرجعیت آیت الله بروجردی در ایران پیش از انقلاب، و نقش آیت الله علی سیستانی در عراق کنونی، مثال بارز چنین رویکردی در تاریخ معاصر جامعه شیعه است، که تاریخ نشان می دهد با قرار گرفتن نهاد مذهب، در کنار مردم، این همآیی، به رشد اجتماعی و... و جهش و نجات جامعه منجر گردید، و با پا پس کشیدن آنان به سمت قدرت و حاکمیت، و دوری آنان از مردم، و همآیی نهاد مذهب با نهاد سیاست و قدرت، در یک ائتلاف نامیمون، مردم و جامعه را به سوی اضمحلال و گاه به سوی نابودی کشاندند، آنچه در همراهی آیت الله ابوالقاسم کاشانی و... با آفرینندگان کودتای امریکایی - انگلیسی 28 مرداد 1332 علیه دولت ملی و مردمی دکتر محمد مصدق آنجام شد، نمونه بارز همراهی نهاد مذهب با قدرت در دوره معاصر بود، که به نابودی نظام استقلال طلب مردمی برآمده از مشروطه منجر و زمینه ساز خیزش 57 گردید، و مردم و کشور مجبور شوند، تن به یک جراحی بزرگ و خطرناک دهند. 

نقش و عملکردِ موبدان رزتشتی، که جامعه روحانیت ایرانِ عصر سلسله پادشاهی ساسانی را تشکیل می دادند نیز نمونه تاریخی همراهی نهاد مذهب و قدرت در تاریخ ایران است، که آنرا یکی از عوامل مهم شکست خفتبار سپاهِ قدرتمند ایران می دانند، که پر تعداد و مجهز، مقابل یک سپاهِ ناچیز، و فاقد نظم و سلاح و تاکتیکِ خلفای اسلامی صدر اسلام گرفت، و به شکست ایرانیان در نبردهای تعیین کننده قادسیه، جلولا، نهاوند و... ختم شد، و تاراج و تسخیر ایران و ایرانیان، توسط شبه جزیره نشینان عربی را به دنبال داشت.

این نقش البته بسیار مهم ارزیابی می شود، و حرکت این نهاد مذهبی را، به خصوص در دهه های پایانی سلسله ساسانی، مثل موش هایی دیده اند که در اثر عملکرد آنان، نسوجِ انسجام بخش جامعه ایرانی را جوید، و شرایط را برای از هم پاشیدگی وحدت ایرانیان (مردم و حاکمیت)، در مقابل تهاجم خارجی، مهیا نمود، و شرایط را برای عدم همراهی مردم با حاکمیت ساسانی آماده کرد، که این خود موجب یک شکست اساسی برای ایران و ایرانیان در مقابل مهاجمین بیگانه گردید.  

چرا که جامعه روحانیت زرتشتی یا همان طبقه مُغان، در کنار دستگاه قدرت شاهان ساسانی، قرار گرفتند و گرایش بیش از پیش آنان به چرب و شیرینِ قدرت، آنان را از کارکرد اجتماعی واقعی شان که توسعه اخلاق و معنویت و از جمله کنترل قدرت بلامنازع و مطلقه شاه و... در مقابل مردم بود، باز داشت، و به عکس، آنان را به وسیله و اهرمی برای کنترل قدرتِ مردم، در دست حاکمیت مطلقه تبدیل نمود، و آنان به نیرویی تبدیل شدند که وظیفه داشتند مردم را برای همراهی با قدرت، در هر وضع و شرایطی متقاعد، مجبور و منقاد کنند، این بود که موبدان نقش خود را فراموش کرده، و به اهرم های دستگاه قدرت، برای سلطه بیشتر قدرت مطلقه بر مردم تبدیل گردیدند.

مُغانِ آتشکده نشین زرتشتی با درجات مذهبی پر طمطراق، و شاه ساسانی، که اکنون هر دو خود را برگزیدگان خداوندگارِ اهورامزدا بر زمین می دانستند، در یک جبهه ی واحد، در مقابل وجه دیگر این جامعه، یعنی اکثریت مردم قرار داده شدند، و این روحانی و مُغ، که خود بر منافع ناشی از قدرت شریک گشته بود، و در کنار حاکم، حکومت می کرد، نقش رابط و تعادل گر بین مردم و حکومت را از دست داد، و اینجا بود که جامعه منجسم ایران با یک مشکل کارکردی بزرگ روبرو شد، که طی آن ارباب معابد و سجدگاه ها، به سو استفاده از خدا و مذهب در امر توجیه اقدامات خود و قدرت روی آورده، و مشغول شدند، و یک طبقه مهم اجتماعی کارکرد اصلی خود را وا نهاده، و نقش بیطرف و واسط خود را بین مردم و قدرت از دست داده، و به توجیه گر اعمال خارج از قانون،عرف، اخلاق، انسانیتِ قدرت تبدیل شدند.

این شد که طبقه روحانیت زرتشتی، و در کل آنچه که او را نمایندگی می کردند، یعنی مذهب و خدا، وجهه ی خود را نزد مردم از دست دادند و در کل روابط مردم با خدای و مذهب اینان، دچار مشکل گردید، و دین گریزی اینجا بود که بین ایرانیان رخ داد، و لذا ایرانیان در مقابل سپاه بیگانه ایی که پیامی ساده از اخلاقِ اجتماعی و یکتاپرستی به همراه داشتند، خود را تهی دست دیدند، این در حالی بود که پیامی که مهاجمان عربِ مسلمان با خود داشتند، برای ایرانیان هرگز نه تازگی داشت، و نه جدید بود، بلکه ایرانیان هزاره ها بود که در روند توسعه فکری خود، به مرحله یکتاپرستی و اخلاق انسانی و اجتماعی دست یافته بودند، اما مردم ایران با تعالیم زرتشت، خدای زرتشت و دستگاه مذهبی آن، در زمان حمله اعراب احساس بیگانگی می کردند، لذا خود را در مقابل سپاه بیگانه، به لحاظ مذهبی و فکری، بی سلاح و دچار تزلزل فکری و تهیدست یافتند و... و از این رو به شکست های پی در پی، و بزرگی مقابل مهاجمین تسلیم شدند.

یکی از دلایل مهم چنین شکست هایی، ائتلاف بین نهاد مذهب و نهاد قدرت در برابر خیل عظیم مردم ایران بود، و شکست ها آنقدر فجیع و غیر قابل باور بود که زان پس، این شکست ها به سان ضرب المثلی برای متجاوزین به ایران و ایرانیان تبدیل شد، و هر متجاوزی که قصد تنبیه ایرانیان را می کند، شکست نبرد قادسیه، جلولا، نهاوند و... را به رخ آنان می کشد، همچنان که صدام حسین نیز به هنگام تجاوز خود به ایران، در آغاز نبرد خود علیه ایرانیان در سال 1359، خود را "سردار قادسیه" نامید.

اکنون نیز به روشنی می توان این شرایط را دوباره دید، که با کاسته شدن نقش مردم در اداره جامعه، و متزلزل شدن نهادهای ناظر بر وجه جمهوریت نظام، مثل مجلس ملی، و ریاست جمهوری، تفکیک قوا و... و از همه بدتر هجوم طبقه روحانیت شیعه، برای قبضه کامل مجاری قدرت، و محدود و محصور کردن قدرت در طبقه ی خاص فقها، بار دیگر شرایط را برای ایجاد چنین شکافِ تاریخی بین مردم و حاکمیت در ایران مهیا می کنند، و زمینه را برای نابودی هایی مثل همان که در قادسیه، جلولا، نهاوند و... برای ایران و ایرانیان تجربه کردیم، مهیا می شود،

همین واقعیت دردناک است که ناچیزترین گروه های تروریستی منطقه خاورمیانه، مثل طالبان را هم، به تسخیر ایران به طمع می اندازد، چرا که آنان نیز بوی تعفن این شکاف را استشمام کرده، و از تکرار فتح دوباره پایتخت ایران، سخن می گویند؛ و بیشرمانه ما را دوباره به "تسخیر اصفهان" [6] در زمان "محمود افغان" اشارت و تهدید می کنند.

اینان نیز افعی های زهرآگینی بوده و هستند که نو انقلابیون ایرانی، آنان را از خود دیدند و در آستین پروراندند، تا شهوت "امریکا ستیزی" و "غرب ستیزی" سیری ناپذیر خود را در افغانستان بلازده ارضا نمایند، غافل از این که با پیروزی این مارهای خطرناک، و تروریست های کج فهم، اژدهایی را پرورش می دهند و تقویت می کنند که پارس زبانان و مردمان تحت حوزه تمدنی و فرهنگی ایران بزرگ را، این سو و آنسوی آمودریا تهدید کرده، و به مهاجرت های بزرگ مبتلا خواهند کرد، این ضربه ایی بود که "امریکا ستیزی" سیری ناپذیر انقلابیون جدید، به تمدن، فرهنگ، زبان و نژاد ایرانیان در خراسان بزرگ و باستانی ایران، شامل افغانستان و آسیای میانه زد؛ حمایت از طالبان در این زمستان ایرانِ تمدنی، چاقویی است که ایرانیان خود در پهلوی ایران تمدنی – فرهنگی، و حتی ایران سرزمینی و مدرن فرو کرده و می کنند.

 

چهره مفلوک ساکنان ایرانشهر هرات زیر حاکمیت ظالم طالبانی در افغانستان

[1] - از نظر تاریخی، دوران مدرن با دورهٔ رنسانس آغاز شده و با عصر روشنگری و انقلاب فرانسه و ایده‌آلیسم آلمانی به عنوان گفتار کلیدی غرب تحکیم می‌شود. از و یژگی‌های این دوران می‌توان به این موارد اشاره نمود:      در این دوره فردیت اعتلا یافته و سنت نقد می‌شود.        در این دوره فرد خودمختار با ظهور یا ظهور به شکل سوژهٔ دکارتی خود را ارباب و مالک طبیعت اعلام می‌کند و به مفهوم پیشرفت و بینش فعلی از تاریخ ارزش و بها می‌دهد.      آگاهی فرد از فردیت خود          جدایی دین از دولت           تأکید بر آزادی‌های فردی        افسون‌زدایی از جهان         تأکید بر علم گالیله‌ای و نیوتونی همراه با انقلاب‌های علمی و صنعتی در غرب           دوران عقل ابزاری - به معنای تسلط انسان بر طبیعت و انسان از طریق به‌کارگیری علم و تکنولوژی         عقل انتقادی - به معنای تأکید بر سوژهٔ خودمختار که شناسندهٔ خود و جهان است و بر آزادی‌های فردی خود تأکید می‌کند.         همچنین دوران مدرن در رویدادهای تاریخی چون انقلاب آمریکا و فرانسه و دو اعلامیهٔ استقلال آمریکا و اعلامیهٔ حقوق بشر و شهروند ۱۷۸۹ فرانسه تجلی می‌یابد.  

می‌توان گفت که چهار معنای اصلی از مدرنیته وجود دارد:       مدرنیتهٔ سیاسی: که در قالب مفهوم مدرن از دموکراسی و حقوق شهروندی شکل می‌گیرد.      مدرنیتهٔ علمی و تکنولوژیک: که نتیجهٔ آن گسست معرفتی با کیهان‌شناسی ارسطویی، ایجاد علم جدید، انقلاب صنعتی و تکنولوژی مدرن است.     مدرنیتهٔ زیبایی‌شناختی: که از رابطهٔ جدید انسان با زیبایی و مفهوم جدید ذوق و سلیقه نشأت می‌گیرد.      مدرنتیهٔ فلسفی: مدرنیته به معنای آگاهی سوژهٔ فردی از طبیعت و سرنوشت خود و قرار دادن این سوژه به منزلهٔ پایه و اساس تفکر و اندیشه  

[2] - حقوق شهروندی Citizenship Rights از جمله محورهای بسیار مهم و اساسی هر نظام و سیستم حقوقی در جهان است. در نظم و نظام حقوقی کشور ایران، اگر چه مصادیق آن شناسایی و تا حدی تعیین شده است، اما این اصطلاح همانند بسیاری از اصطلاحات حقوق عمومی به صورت جامع در منابع حقوقی یا از سوی قانون گذار تبیین نشده است. بر اساس جمع بندی از مجموع تعاریفی که در این زمینه ارائه شده و نیز برخی ملاحظات نظری تکمیلی، می توان گفت حقوق شهروندی عبارت است از: مجموعه ای از حقوق، اختیارات و امتیازات افراد یا گروهایی از مردم که با حکومت یک کشور دارای رابطه شهروندی (تابعیت) بوده و استیفا یا بهره مندی از تمام یا بخشی از آنها مشروط و مقید به انجام تکالیف شهروندی و التزام به قوانین و مقررات عمومی کشور مذکور است

[3] - اصل حقِ تعیین سرنوشت برای مردمان‌ یا به اختصار حق تعیین سرنوشت از اصول اساسی حقوق بین‌الملل است که بنا بر سازمان ملل متحد به عنوان مرجع تفسیر هنجارهای منشور، الزام‌آور است

[4] - عضو شورای شهر تهران، درباره نظر مدیریت شهری تهران نسبت به اقدام حجاب بان‌ ها در مترو به انتخاب گفت: "من خیلی اطلاعی ندارم، اما درباره بحث حجاب بان‌ها شهرداری به تنهایی تصمیم نمی‌گیرد و مجموعه‌های مختلف با هم تصمیم می‌گیرند. آقای شهردار هم طبق مصاحبه‌ای که کرده اند، این اقدام را خودجوش خوانده و گفتند آن‌ها یک درخواست کردند تا بر اساس آن درخواست امر به معروف در مترو انجام می‌دهند. اینکه این افراد از کدام مرجع مجوز گرفتند مشخص نیست." سرپرست مترو: "ما حجاب بان نداریم. آنکه شما می گویید کارکنان یگان حفاظت اند. مشخصاً نیرویی به نام حجاب‌بان نداریم. مأموران انتظامات مترو – مامور یگان حفاظت – در مترو حضور دارند و موظف‌اند با تمام ناهنجاری‌ها برخورد کنند." مهدی چمران رییس شورای اسلامی شهر تهران در پاسخ به سوالی درباره نیروهای حجاب‌بان در شهرداری تهران گفت: "هر روز پیامک‌های زیاد به خود من زده می‌شود که در مترو بی‌حجابی است، اما آیا مترو مگر با خیابان فرق دارد؟! خیابان را درست کنید، مترو هم درست می‌شود. در این زمینه به شهرداری هم فشار می‌آورند، احتمالا تحت تاثیر این فشارها نیز شهرداری از نیروهای حجاب‌بان استفاده می‌کند".

[5] - وزیر کشور در مورد حضور برخی افراد تحت عنوان حجاب‌بان در معابر پرتردد تهران و اینکه آیا مجوری برای این افراد صادر شده است، عنوان داشت : "ما مجوز خاصی برای این کار ندادیم. در واقع تحت عنوان امر به معروف و نهی از منکر ظاهرا گروه‌های مردمی اقدام می‌کنند و کارشان در این چارچوب است. طبیعتا همه مردم برای امر به معروف و نهی از منکر وظیفه دارند البته این باید با الفاظ خوب با ادبیات خیلی خوب و رعایت اینکه صرفا تذکر لسانی باشد انجام شود، در این حد مجاز هستند و می‌توانند تذکر بدهند. امر به معروف و نهی از منکر نیاز به مجوز ندارد همه می‌توانند امر به معروف لسانی را با لحاظ همه شرایط آن انجام دهند." بعد که مشخص می شود حضور این حجاب بان ها بر اساس دستور و بخشنامه احمد وحیدی وزیر کشور بوده است و امری خود جوش و مردمی نیست، ضمن تشکیل پرونده برای فاش کننده این دوگانگی گفتار مسئولین نظم کشور، یعنی روزنامه اعتماد، عنوان داشت : "کسانی که این را منتشر کردند اول باید جواب این سوال را بدهند که چرا تلاش کردند یک ابلاغیه‌ای که مهر طبقه بندی خورده را از درون یک دستگاهی بگیرند، چرا تلاش کردند آن را منتشر کنند و آن را یک کار درست جلوه دهند؟ این سه امر غیرقانونی است، درحالیکه افرادی که راجع به این مسئله صحبت کردند به قانون اشاره می‌کنند. آنچه که مربوط به آن قانون است موضوع حق‌التکلیف بوده که به مردم ربط دارد. در آن ابلاغیه هیچ حق‌التکلیفی مربوط به مردم نیست و مرتبط با دستگاه‌ها است." اما حقیقتا پیش از افشا کنندگان این مانور سیاسی رسوا، این وزارت کشور است که بعنوان مسئول نظم و قانون باید پاسخ دهد که چرا یک دستگاه قانونی، و مامور و مسئول به نظم، باید دست به یک اقدامی اینچنین مخفی برای حضور حجاب بان ها در اماکن بزند، اگر حجاب بانان قانونی اند، چرا باید در چنین روندی مخفی در جامعه حضور یابند.

[6] - عبدالحمید خراسانی از فرماندهان طالبان به ایران: "قدرت ما را امتحان نکنید شما در پشت پرده با غربی‌ها هستید ما مسلمانان واقعی هستیم" عبدالحمید خراسانی معروف به «ناصر بدری» فرماندار سابق ولایت پکتیا با انتشار پیامی ویدیویی ایران را تهدید کرد. به گزارش خبرآنلاین، خراسانی با انتشار ویدیویی در صفحه توئیتری خود در پیامی تهدیدآمیز و توهین آمیز خطاب به ایران گفت: "با صبر و حوصله مردم افغانستان بازی نکنید!" وی با اشاره به اینکه در برابر ایران سر خم نخواهیم کرد گفت: "ایران باید مدیون حوصله بزرگان امارت اسلامی باشد و در صورت نیاز با شوق و علاقه ای بیشتر نسبت به جهاد برای مبارزه با استعمار آمریکا در برابر ایران مبارزه خواهد کرد". وی افزود: "از آنچه که حق ماست دفاع خواهیم کرد و در صورت ادامه وضعیت کنونی ایران را فتح خواهیم کرد".

همچنان در مسیر "راه شاهی" از باختر به خاور در حال حرکت هستم، جاده مهمی که سلسله های بزرگ ایرانی آنرا با ملحقات مهمش، از جمله چاپارخانه های متعدد ساختند، و هخامنشیان، ساسانیان و... آن را تا حاشیه های دریای مدیترانه کشیدند تا اخبار تحرکات رقیب رومی و یا یونانی خود را تحت نظر داشته و جریان ارسال و دریافت اخبار را بدون وقفه در کاخ های خود داشته و برنامه ریزی جنگ یا دفاع کنند.

 اینجا همان جاده ابریشم نیز هست جاده ایی که جریان تجاری را بین باختر و خاور جهان تسهیل می کرد، و این همان راه خراسان نیز می باشد، که بعد از سلطه سلسله های اعراب بر میانرودان و ایران، از این راه گستره فتوحات و جهانگشایی خود را تا فرارودان و یا همان خراسان بزرگ، که آخرین ایالت باستانی ایران در سمت خاوری بود، دنبال می کردند. جاده ایی با نام های مختلف که سودجویان از آن، مطابق با نوع استفاده ایی که از آن می کردند، آنرا بارها نامگذاری کرده اند، برای شاه نشین های ایرانی این جاده هکمتانه – تیسپون بود که خاندان شاهی در آن در آمد و شد، و ییلاق و قشلاق بودند، یا سپاه خود را در آن حرکت می دادند.

این روزها، این مسیر به یکی از مهمترین راه های مهم مرتبط به مراسم زیارت اربعین در آمده است تا جاده هایی فراخ، و متنوع، میلیون ها ایرانی را به مرزهای عراق کنونی ببرند تا به کربلا رفته، و در چهلمین روز کشتار عاشورا، در جایگاه تاریخی وقوع این جنایت، انسان هایی بعد از قرن ها جمع شوند، و برخی به عزاداری، برخی در تاریخ غور کنند، و از آن حکمت بیاموزند.

با گذر از سنگ نگاره های بیستون، عازم شهرهای صحنه و کنگاور می شوم، نمی دانم به چه حساب و کتابی این شهر را "صحنه" می نامند، این شهر صحنه چه جنگ، و یا نبردی بوده است، یا چه جنایت عظیمی در آن اتفاق افتاده که نام صحنه از این اتفاق، بر او باقی مانده است، نمی دانم. اما آنچه مسلم است بین هکمتانه و میان رودان در 55 کیلومتری کرمانشاه، این شهر قرار دارد.

شواهد تاریخی نشان از ترور بنیانگذار مدارس علمی مهم ایران موسوم به "نظامیه"، یعنی خواجه نظام‌الملک طوسی [1] دارد که توسط یکی از اعضای گروه اسماعیلیه در این شهر کشته شد، گفته می شود خواجه با امام اسماعیلیان یعنی حسن صباح همدرس، و به نوعی یار دبستانی بوده اند، اما بعدها در روندهای سیاسی زمان خود، مقابل همدیگر قرار می گیرند، و نهایتا خواجه قدرتمند دربار سلجوقیان، طعمه جوخه های ترور اسماعیلیان می شود، و گویا این رسم قدرت است که قدرتمندان رفاقت ها را فراموش کرده، و سر یاران و دوستان بسیار نزدیک خود را هم، در کابین قدرت، زیر آب می کنند.

من از شهر "صحنه" جز واژه ایی که برایش نامی شده است، یاد و خاطره ایی ندارم، و نام این شهر، تنها یادآور صحنه جنگ و جدال، و یا صحنه های جنایت، و یا صحنه های نمایش فیلم برای من است، اما در حقیقت در اینجا مردمی زندگی می کنند که با ساز تنبور خود صحنه های عشق و انسانیت می آفرینند، و یادآور فرهاد کوهکن اند، که درد دوری از معشوق را با کوه کنی درمان می کرد.

 و اینان مردمی سلحشور هستند که در دوره صلح، درد های خود را با نوای تنبور درمان می کنند، و من در سفر به سرزمین تنبور نوازان، که صدای موسیقی را به عنوان صدایی آسمانی و خدایی می دانند، درمان دردهای خود را در سفر می جویم، اما برای همنوا شدن با چنین مردمی، و شنیدن صدای تنبورشان، باید رحل اقامت گزید، که برای من میسر نشد، کاروان مسافران را، بدین مقدار رخصت اقامت نیست، تا رحل اقامتی افکند و با سرچشمه های عشق و عرفان و نواهای آسمانی اش ارتباط گرفت، که به قول این مردم تنبور نه در بَزم زده می شود و نه در رَزم، بلکه در نیایش هاست که نواخته می شود.

حکیم توس، جناب فردوسی بزرگ، وقتی از داستان "رستم" در شاهکار شاهنامه خود حکایت می کند، صحنه تنبورنوازی رستم را در هنر شعری خود باز می آفریند، آنگاه که در حال نواختن تنبوری است، و در همین حال دیوی به سان زن زیبایی بر او ظاهر می شود، و با رستم به سخن در می آید، و وقتی رستم در میانه سخن خود، با این دیو فرشته نما، از یزدان پاک و اهورامزدا یاد می کند، سحر مخفی ماندن صورت دیو باطل شده، و شکل فرشته ایی زیبا از پشت این زیبایی ها کنار می رود، و دیو به شکل واقعی نمایان می گردد، و رستم این دیو را می شناسد، و با او در نبرد در آمده و او را از میان بر می دارد.

یادم هست تنبور نواز جوانی، آروز می کرد، روزی بشریت سلاح خود را بر زمین بگذارد، و به جای این همه سلاح های انسان کش، همه ساز در دست گیرند، و با نوای روحانی و معنوی موسیقی، به تربیت و تذکیه نفس خود بپردازند، و دوباره انسان شوند. بله اینجا شهر صحنه است، که وقتی از یکی از اهالی این شهر پرسیدم، در این شهر از کجا دیدن کنم، با همه داشته هایش، گفت به جز سراب صحنه، چیزی برای دیدن ندارد! "سراب" یعنی سر چشمه هایی که شهر به آب آن زنده است، آب هایی که در دوره ترسالی به رود گاماسیاب می ریزند و به سوی رودخانه سیمره می روند تا در مرکز تمدنی ایران، در کناره های تمدن سازی های حوزه رودخانه سیمره، تمدن ها شکل دهند.

 من در امتداد همین گاماسیاب است که به عشق دیدار از کنگاور و دیدار از معبد آناهیتا، به سوی این شهر می تاختم، و پای در جای پای سربازانی می نهادم که، نبرد جلولا را باخته بودند، و اینک به سوی نهاوند، عقب می نشستند، تا شاید سنگری دیگر بگیرند و تازیان را در این نقطه متوقف کنند، تا دیگر نقاط ایران از گزند تهاجم آنان در امان دارند، و لذا من نیز توقفی در شهر صحنه نداشتم، از کنار گاماسیاب که نام این رود خود نشان از قدمت و اصالت آن دارد، و از نام های برگرفته از ادب ایران باستان می باشد، می گذرم یکی از اهالی محل با حسرت تمام می گوید، "گاماسیاب در دوره ایی چنان پرآب بوده که اگر پای در آن می گذاشتی تو را با خود می برد، اما اکنون در فصل گرما دیگر حتی خشک می شود."

گشنیز کاری های اطراف شهر صحنه، امروز با گل های سپید خود، نشان می دهند که به زودی بار خواهند داد، و تخم گشنیزی را روانه بازار خواهد کرد، که در صنعت ادویه، نقش اساسی دارد. گرچه گردوهایش را سرما زده و گردوکاران را غم نداشتن محصول، فرو برده است.

کشاورزی از سر فرهنگ و فهم موسی – شبانی خود می گفت: "کار خداست دیگر، این طرف را سرما زده، و آنطرف را سرما نزده"، و این چنین است که ما هر خوب و بدی را به خدا نسبت می دهیم، در حالی که خدا گویا دستی در کار این دنیا نمی برد، و دنیا بر مدار قانون او می چرخد، بدون این که او دستی در طبیعت ببرد، و جایی را آباد، یا جایی را خراب، فردی را ثروتمند و یا فردی را فقیر کند، جایی را پر بار و جایی را بی بار گرداند و...

آنان که چنین فرهنگی را گسترش می دهند و مثلا اهل تجارت و کسب را "حبیب (دوست) خدا" می دانند، این روزها باید جوابگوی جمله این پیرمرد اهل همدان باشند که کاسب را در این روزگار : "جیب خالی کن خدا" می بیند و می خواند، او از اوضاع گرانی ها در جامعه کاملا ناراضی است، و بخشی از آنرا از چشم اهل کسب می بیند و می گوید : "ایرانی را خدا مغز و تفکر داده است تا بنشینند و فکر کنند که چطور سر همدیگر کلاه بگذارند." نسبت دادن افراد و اعمال به خدا، بلایی است که جان و زندگی بشر را به رنج انداخته است، چرا که در این دنیا عده ایی حتی به نام خدا جنایت هم می کنند، و از بشریت به نمایندگی از او، کشتار و غارت و چپاول می کنند.

کنگاور را به معبد آناهیتا [2] و یا همان ایزد بانوی ناهید خودمان می شناسیم، دومین بنای عظیم ساخته شده از سنگ در ایران، در همین کنگاور قرار دارد، که همان معبدی است که ایرانیان به پاس احترام به ایزدبانوی ناهید ساخته اند، او نماد آب است، آب و آبادانی و زندگی و زندگی بخشی، پیشیانیان ما، آناهیتا را دختر اورمزد، خدای بزرگ و نیرومند می دانستند. او مادر همه دانش هاست، که در فرهنگ شاخه های آرایی هند، این نقش را به "گانش"، خدای پیل تن داده اند، او خدای دانش، یا به زبان سانسکریت"ویگیان" است.

در مفهوم ایزدبانوی آناهیتا دو نماد، همزمان وجود دارد، یکی زن [3] بودن، دیگری آب که هر دو زایش را در خود دارند، آب یک عنصر مقدس، و مورد احترام در سراسر جهان، و به خصوص ایرانیان است، به طوری که زرتشتیان برای نیالودن آب و خاک، که دو عنصر از عناصر چهارگانه مهم و مقدسند، مردگان خود را بر بلنداها می نهادند، تا بخش فاسد شدنی اجساد مردگان شان توسط حیوانات خورده شود، و عناصر ناپاک آن، وارد چرخه آب و خاک نشود، و آنرا آلوده نسازد. آنان آب، باد، آتش و خاک چهار عنصر اصلی جهان، که آب در این بین دومین آفریده در سلسله آفرینش می دانستند.

هرودوت تاریخ نگار یونانی درباره اهمیت آب در نزد مردم ایران می‌گوید: "ایرانیان در میان رود بول نمی‌کنند، در آب تف نمی‌اندازند. در آن دست نمی‌شویند و متحمل هم نمی‌شوند که دیگری آن را به کثافتی آلوده کند. آن‌ها احترام بسیاری از آب منظور می‌دانند."

استرابون نیز می‌گوید، ایرانیان هنگام پرستش آناهیتا این جملات را تکرار می‌کردند:

"می‌ستایم آب را که آفریده اهورا مزدا است. و می ستاییم همه آب‌های پاک را که داده اهورا مزدا است. ستایشگرم آب پاک سود رسان زندگی‌ساز را، ستایشگرم آن اردویسور اناهیته را، آن نگهبان شایسته آب‌های نیالوده گیتی را. همه آب‌های نیاآلود و پاک که از ابرها سرازیر شده و بر سینه زمین همچون رودها، چشمه‌سارها، دریاها و دریاچه‌ها آرام یافته‌اند. آرام در زمین‌های هفت کشور و می‌پیمایند زندگی بالنده را."

ایرانیان در ماه هشتم خود یعنی آبان ماه، به این ایزد نگهبان، آب تقدیم می کرده‌ اند. آناهیتا به پاکی، نیرومندی آزادگی مشهور است. او مظهر بخشندگی و باروری است. ناهید در میان ایزدان بسیار ایرانیان در صدر قرار دارد. زیرا او توسط اهورا مزدا و زرتشت ستایش می‌شود و وظیفه دفاع از زنان و دختران را نیز بر عهده دارد. ناهید تمام نیروهای اهورایی را که در نبرد با دیوان زخمی شده‌اند را، درمان می‌کند؛ برای چنین عنصر ارزشمندی در تفکر ایرانی، در کنگاور معبدی بزرگ ساخته اند، تا به تقدیس آن بپردازند و من عازم دیدار از بازماندگان این معبد هستم.

در یشت 5 یا آبان یشت اوستا این چنین آمده است :

"اهورا مزدا به زرتشت گفت این اردویسوراناهیت را ستایش کن که به همه جا روان است. درمانگر است و ستاینده آیین اهورایی است و شایسته است که در جهان مادی مورد نیایش قرار گیرد، چه نیایش وی، گَله و رَمه را بیفزاید، خواسته ما را برکت دهد و کشور را فراخی و آرامش بخشد.

می ستایم آب را که آفریده اهورا مزداست. ستایش می کنم تو را، اردویسوراناهیتا، می ستایم تو را که نمایانگاه همه آب های پاک و درخشانی، ستایشگرم آب پاک سودرسان زندگی ساز را، ستایشگرم اردویسوراناهیت را، آن نگهبان شایسته آب های نیالوده گیتی را، و آن آب پهنه گستر زمین را که سازنده زندگی است، که چشمه زاینده نیروست از برای تندرستی، که چون فرو ریزد، دیوان را نابود سازد و چون روان شود، ناپاکی ها و آلودگی ها را نیست گرداند.

اینک بستاییم آناهیت را، ایزد بلند پایه شایسته را، که در سپهر جای دارد، که در بستر زمین روان می شود، که نیرو می بخشد تن را و روان را، که جنبش و زندگی می دهد گیتی را، می رویاند گیاه ها و سبزه ها را، بدان گله ها و رمه ها افزایش می یابند، که خواسته مردمان را افزون می گردد، که کشور آبادان و نیرومند می شود.

ای ایزد پاک، ای اناهیتا، سرود می گویم تو را که آفریده اهورایی. پیش کش می سازم شایسته ترین کردارهای بجا آورده شده را و با زبان جان می سرایم این سرود را :  خواهانم آن برترین را، تندرستی و بی آهویی در پیکر را خواستارم، آن چیزها را که به زندگی می بخشند شکوه و آسایش را، که گله و رمه ام انبوه شوند، در خانه و کاشانه ام شادمانی و پرخواستگی ریشه گیرد. فرزندانی زیبا پیکر و نیرومند داشته باشم. و این همه را خواهانم نه برای بیراهگی رفتن و زیان رساندن دیگران؛ خواستارم برای بزرگداشت زندگی و کامیابی درست از این بهتر داده اهورامزدا."

ایرانیان همچون دیگر ملت ها، عمر و سرمایه بسیاری را صرف ساخت معابد و پرستشگاه ها کرده و می کنند، تو گویی گم کرده ایی دارند که در آسمان، و در میان نیروهای آسمانی می جویند، بدین لحاظ همواره توسط فرصت طلبان اهل قدرت و ثروت، در این مسیر غارت شده اند، حجم مناطق، وقت و ثروت هدیه شده به پرستشگاه ها آنقدر زیاد است که در عدد نمی گنجد، و مردمی که در فقر و محرومیت، دست و پا می زنند، ناداشته های خود را به معابد و پرستشگاه ها تقدیم می کنند، تا مورد رحمت نیروهای آسمانی قرار گیرند!

و کسی را منطقی نیست که بگوید، چنین موجود مقدسی که برایش چنین قدرتی هست را، چه نیاز  به چنین ساختمان های پر تشریفاتی، که بلندای آنها از هر زیستگاهی برای انسانِ منظور و مد نظر خالق هم بلندتر و فراختر است، و اگر آن قدرتمند بالانشین را، به سجده گاه هایی این چنینی، و از این دست نیاز بود، چرا خود حتی یکبار هم که شده، به ساخت یکی از آن ها نپرداخت، و ساخت تمام معابد و پرستشگاه های خود را بر گرده بردگان، کارگران، رعیت، مومنین دون نشین و... وا نهاد، و بارش را بر دوش این مردم درمانده نهاده، تا با شکوه بسازند و زندگی ها در پایش تلف کنند؟!

چرا باید زمینیان با جثه های نحیف خود، سنگ های با عظمت کاخ های نیایش و پرستش را بر دوش کشند؟! حقیقت این است که در بازار نیایش، و در صنعت پرستش، که تولیدگر چنین معابدی است، این فرصت طلبان بازار نیایش هستند که بر سر راه ارتباط انسان با عالم والا ایستاده، و از انسان مستاصل در دنیایی از سوال و ابهام، باج و خراج می ستانند و او را به ساخت چنین بناهای با عظمتی مجبور و متقاعد می کنند. به قول شریعتی "آری این چنین است برادر! تو قربانی این بناهای بزرگ برگور شدی و من قربانی این قصرهای عظیم". [4]

از این داستانِ غم انگیز و تکراری، که همواره بر انسان اتفاق می افتد که بگذریم، اینجا پرستشگاه ایرانیان بر معبد بزرگ آناهیتِ بی نقص و پاک است و من نیز بر آفریننده آب های پاک و روان درود می فرستم، و او را، من نیز ستایشگرم، که زندگی را بر این زمین، با آب جاری کرد، و آسایش را با زنانی پاک، بر مردها ارزانی داشت و این دو در ایزدبانوی ناهید، قرار است محقق شود.

هزاران نکته برای اندیشیدن، صدها سوال برای پرسیدن، و یک دنیا ابهام برای روشن شدن و... داشتم، اما معبد ناهید را نیز باید گذاشت، و کرمانشاه بازگشت، آنجاست که باید راه دیگری را جست و برنامه ریزی کرد، در میدان شهر کنگاور، مقابل قصابی های مملو از گوشت های قرمز، پر از لاشه های گوسفند و گاوهای ذبح شده برای خوراک آدمیان، پیر پیروزمندی که از هکمتانه به سوی شهر بیستون و کرمانشاه می تاخت، مرا نیز در سفر بازگشت، با خود برداشت و به سوی مقصد روان کرد،

روز به ساعات پایانی خود نزدیک می شود، دیگر نمی شود از کنگاور به نهاوند رفت، آنجا که آخرین نبرد ملی برای مسدود کردن راه سپاه خلیفه دوم صورت گرفت، این فقره را باید به سفری دیگر سپرد، از دیدار از نهاوند که در همین نزدیکی هاست، و صدای چکاچک شمشیر مهاجمین و مدافعین را، حتی اکنون نیز می توان در اکوی کوه ها شنید، را وا میگذارم تا شنونده پیروزی هایی! باشم که این پیر اهل هکمتانه، از داستان فتح الفتوحش بر ناهید زندگی پسرش، روایت خواهد کرد.

در کنار معبد ناهید من داستان عروسی را شنیدم که زیر دست و پای قانون و بی انصافی های روزگار له شده بود، و اکنون پیروز این میدان، چنان از خوار و ذلیل کردنش با افتخار می گفت، که گاه هوسم می کرد بگویم : بایست! تا پیاده شوم، اما دندان بر جگر نهاده و فشار دادم و حکایت او را تا پایان صبورانه شنیدم.

او از ناهیدوشان روزگار خود عروسی را برای پسرش برگزیده، و او را به عقد فرزندش در آورده بود، و تعداد اندکی نیز از سکه های طلای رایج (به گمانم بین 20 تا 30 سکه)، در قباله این ازدواج ثبت کرد، که در ذمه داماد بود، و قائدتا باید به محض مطالبه، پرداخت می شد؛ حقی قانونی و شرعی که برای هر "ضعیفه ایی" هنگام سپردن او به داماد تعیین می کنند، و به ثبت می رسانند، تا هیچ خلل و حرف و حدیثی در این حق نباشد، و پرداختش واجب و لازم، و مستظهر به قدرت قانون، اجرایی شود، هرچند آنان که از پرداخت این حق، در دل خود معترض و قصد استنکاف دارند، می گویند: "مهریه را کی داده، و کی گرفته؟!" در حالیکه این حقی دادنی و قانونی است، که در ملاعام وجودش را اعلام، و در قانونی ترین متون نوشته و ثبت کرده اند.

پیرمرد گلایه مند از چنین طلبی، از ناحیه عروس کم سن و سال خود، از داستان عصبانیتش از چنین درخواستی گفت، و این که در مواجهه، و در اعتراض به چنین درخواستی، اقدام کرده، و موفق به کسب حکم جدایی و طلاق می گردد، و دختر 17 ساله ایی را با یک کودک حاصل از این ازدواج روانه خانه پدرش می کند، و به قول خودش طبق حکم قاضی، او را "ناشزه" [5] هم اعلام کرده، تا حق ازدواج مجدد هم نداشته باشد، و در انتظار دریافت مهریه خود که سال ها پرداختش به طول خواهد انجامید، پیر شود، تا هر دو یا سه سال (تردید دارم در زمان مقررش)، سکه ایی از مجموع مهریه اش را دریافت دارد، او مفتخر بود که با گرفتن وکیل مجرب، و خرج کردن ها در مسیر دادگاه، کودک حاصل از این ازدواج را نیز "به خیک دختره" انداخته، تا خرج و زحمت نگهداری این کودک نیز به عهده او و خانواده اش باشد!

و من این داستان منزجر کننده را، در مسیر معبد ناهید تا پای کتیبه پیروزمندان بیستون شنیدم، گاه اشک در چشمانم حلقه می زد، که چطور زوج های جوان ما، در این سن و سال، زیر تیغ بُرّان اعتقادات و فرهنگ های منحطی می روند، که اعتقادی به قانونی ندارد، در حالی که آن را می پذیرند، و از همان لحظه پذیرش، به دنبال طرحی هستند تا از تعهد خود شانه خالی کرده، آنرا به انجام نرسانند.  

[1] - ابوعلی حسن بن علی بن اسحاق طوسی شناخته شده به خواجه نظام‌الملک طوسی (۲۸ مهر ۳۹۷ تا ۲۲ مهر ۴۷۱) طوس، کشته شده در صحنه کرمانشاه به دست یک باطنی وزیر نیرومند دو تن از شاهان بزرگ دوره سلجوقیان، آلپ ارسلان و ملکشاه یکم در ایران بود. وی نیرومندترین وزیر در دودمان سلجوقی بود و سلجوقیان نیز در زمان وی به اوج نیرومندی رسیدند. او ۲۹ سال سیاست درونی و بیرونی را رقم می‌زد. وی از بزرگ‌ترین پیشگامان توسعه فرهنگی بعد از ورود اسلام بود و مدارس زیادی به نام نظامیه تأسیس کرد که نظامیه بغداد مهم‌ترین آنها بود. 

[2] - آناهیتا، ناهید یا اَرِدْ ویسورَ اَناهیتا، یکی از ایزدبانوان ایرانی - آریایی است. الهه‌ای که در یشت پنجم اوستا پرستیده و توصیف شده ‌است؛ او توسط اهورامزدا و زرتشت ستایش می‌شود و دارای ارزش و اعتبار بسیاری است. آناهیتا هدایت و نگهبانی تمام آب‌های جهان را به عهده دارد. به خاطر قدرت بسیاری که ناهید داشت، فره زرتشت به او سپرده شد تا از آن محافظت کند. آناهیتا به معنای بی‌آلایش و پاک است؛ الهه‌ای که نطفه مردان و مشیمه (رحم) زنان را پاک می‌کند. آناهیتا تنها متعلق به داخل مرزهای ایران نیست؛ او ورای مرزها پرستندگانی دارد که برایش قربانی می‌کردند، آناهیتا در  بیشاپور، کنگاور، شوش، هگمتانه، اصطخر، آذربایجان و... معبد دارد. و مظهر سه نیروی روحانی، ارتش‌داری و تولید شد.

[3] -  ماکس مولر ‌می گوید: "هیچ ملت کهنه و نوینی نیست که در آن مقام و منزلت زن به ارجمندی مقام و منزلت زنان ایران باستان رسیده باشد."

[4] - "و ناگهان دیدم که در کنار فرعون‌ها و قارون‌ها- که بر بردگیمان می‌خریدند و به بیگاریمان می‌کشیدند- دیگرانی نیز به نام جانشینان این پیامبران سرکشیدند، روحانیان رسمی. از فلسطین گرفته تا ایران، تا مصر، تا چین، تا هر جا که جامعه‌ای و تمدنی هست در کنار این اهرام و این قصرهای بزرگ، برای ساختن معابد، پرشکوه باید سنگ می‌کشیدیم. و بعد، نمایندگان خدا و جانشینان این پیامبران، ما را دستبندی دیگر زدند و به نام زکات غارتی دیگر کردند و به نام جهاد در راه دین، به میدانهایی دیگر فرستادند، تا جایی که ناگزیرمان می‌کردند که در برابر خدایان در مذبح معبدها و در کنار بتها، کودکانمان را قربانی کنیم. نمی‌دانی برادر، که تمامی معبدها انباشته از خون فرزندان معصوم ماست و ما هزاران سال- بدبخت‌تر از تو و سرنوشت تو- گور و قصر و معبد ساختیم و خدایان در کنار فرعون‌ها و در کنار قارون‌ها و نمایندگانشان باز به جانمان افتادند! سه پنجم همه افلاک ایران را موبدان خداوند و اهورا! از ما گرفتند و ما برای آنها رعیت و برده و «سرو» بودیم و چهار پنجم همه زمینهای فرانک را کشیشان خداوند از ما گرفتند. برای معابد بیگاری کردیم و همه خاکهای عظیم رم و معبدهای بزرگ چین را ساختیم و مردیم. پیروزی از آن موبدان و کشیشان و روحانیون ادیان و فرعون‌ها و قارون‌ها بود و من که هزاران سال پیش از تو زیستم و مرگ همه برادران و هم نژادانم را دیدم، احساس کردم که خدایان نیز به بردگان کینه می‌ورزند و دین نیز برای بردگی ما بند دیگری است و موبدان و کشیشان و روحانیون ادیان نیز ابزار دیگری برای تحکیم این قصرها و گورها و توجیه این نظامند."

[5] - با وقوع عقد نکاح، زوجیت میان زن و شوهر ایجاد شده و حقوق و وظایف قانونی آن ها در مقابل یکدیگر برقرار می گردد. این حقوق و وظایف در اکثر موارد، دارای ضمانت اجرای قانونی بوده، بنابراین عدم رعایت آن ها این حق را به طرف مقابل داده که از طریق مجاری قانونی برای احقاق حق خود اقدام نماید. یکی از این تکالیف، تکلیف به تمکین می باشد. بر اساس قانون مدنی ، بعد از عقد نکاح زن موظف است که از شوهر خود تمکین کند . تمکین از همسر دارای دو معنای عام و خاص می باشد . تمکین عام به معنای پذیرش ریاست شوهر در امور کلی زندگی خانوادگی می باشد ؛ اما تمکین خاص را بیشتر در مورد ارتباط زناشویی میان زوجین به کار می برند . به هر حال، تمکین عام و خاص از شوهر به عنوان تکلیفی برای زن شناخته شده و در صورتی که عدم تمکین از سوی زن بدون دلیل قانونی و شرعی باشد، زن عنوان ناشزه خواهد گرفت.

در هر سوی استان کرمانشاه که پای می گذارم پر است از دیدنی هایی که مشتاق دیدارش هستم، و کرمانشاه برای من مملو از خاطراتی تلخ و شیرین است که از کودکی با آن همگام و همراه بوده ام، یادم هست نسل اندر نسل بیقرار سفر به این استان بودیم،

پدر بزرگ و مادر بزرگم با عنوان "کربلایی" زندگی کردند، و این بدان معنا بود که از مرز خسروی گذشته و به عراق سفر زیارتی کرده اند، پدر و مادرم عمری کشیک کشیدند تا از مرزهای کرمانشاه عبور کرده به کربلا و عراق سفر کنند، تا این که بعد از پذیرش قطعنامه 598، این سفر بدون عبور از آن مرز، و با استفاده از هواپیما برای شان محقق شد.

تا پیش از این پدرم با هر بیلی که بر زمین گشتزارهای خود فرو می کرد، دعایی نیز برای باز شدن دوباره راه کربلا زمزمه می کرد، او همواره چشم به مرز خسروی داشت تا این راه باز شود، به خصوص که یکبار در زمان حاکمیت پهلوی ها، تا این مرز پیش رفته، اما به واسطه بسته ماندن مرز توسط حاکمیت عراق، از آنجا ناکام برگشته بود،

اما چرا او چنین بر این سفر مستاق و این چنین اصرار داشت، خود داستان دارد، پدرم حتی اهل رفتن به امامزاده بسطام هم نبود، که آن موقع ها حتما سالی یک بار رسم ما بود و بدانجا می رفتیم، و این همان زیارت سالانه ما تلقی می شد، اصولا فرصتی نداشت که صرف این گونه عبادات حاشیه ایی کند، مادرم سال ها تلاش می کرد، تا او را راضی انجام به یک سفر مشهد کند، اما با این وجود، بدین سفر خیلی تعجیل داشت،

چرا که او زیر بار سنگینی دینی (بدهکاری) کمر خم کرده بود که مادرش هنگام مرگ، بر گردنش نهاد، تا بازمانده جسد به امانت گذاشته اش را، به "شاه نجف" یا کربلا منتقل، و در وادی السلام [1] به خاک بسپارد، از این قول و قرار بود که، پدرم، برای دهه ها احساس مسئولیت سنگین و عجیبی داشت، که وجودش را مثل خوره می خورد و آزارش می داد، و همواره خود را شماتت می کرد، که چرا بدین آخرین خواسته سخت مادرش تن داده است، و اکنون از انجامش این چنین عاجز مانده،

پدرم، مادرش را در قبر، چشم انتظار چنین سفری می دید، او تصور می کرد که مادرش، چشم به سقف قبر مانده است، تا روزی یگانه فرزند باز مانده از زندگی مشترک کوتاه با همسرش، قبر را بشکافد و او را از اسارت این قبر برهاند، قبری که او را به امانت در آن نهاده بودند، تا روزی این خواسته محقق گردد. او مادرش را در قبر به سان انسان منتظر رهایی و اسیر قبر می دید و... و بدین لحاظ فشار روانی شدیدی را تحمل می کرد،

پدرم می دانست که مسبب این ناتوانی هم، او نیست، بلکه این ناشی از روابط خراب بین پهلوی ها، و اکنون ج.ا.ایران با عراق است که باعث شده، او نتواند این جسد را به وادی السلام منتقل کند، اما باز احساس گناه می کرد و این وسواس فکری او را آزار می داد، و خود را شماتت می کرد که چرا باید مادرش را عذاب چشم انتظاری به چنین راهی باقی بماند، تو گویی روح مادرش بدون رفتن به وادی السلام در آرامش نبود، و آزار مدام می دید.

اما این کاری بود که هرگز به دست او وصال نداد و تنها چند دهه انتظار، زجر، و دغدغه ذهنی برای او به همراه داشت تا در کنار دغدغه های دیگر زندگی که هر کدام از یک انسان کمر خم می کرد، این هم به عنوان یک بار اضافی باشد و او را همراهی کند تا این که چند دهه بعد، باقی مانده آن جسد را، برادرم از طریقی دیگر به نجف منتقل، و در وادی السلام نجف دفن کرد، و به این مصیبت پایان داد.

بعد از آن بود که پدرم انگار یک دنیا سبکی روحی را احساس کرد، و نفس راحتی کشید، چرا که خود را همواره مدیون زحمات مادر می دید، کسی که او را از نوزادی در موقعیت یتیمی بزرگ کرده بود، و این تنها خواسته چنین مادری، از تنها پسرش بود که باید برای او حتما به انجام می رساند.

این فشار عصبی، ناشی از افکاری بود که از منابر مذهبی شدیدا ترویج و تاکید می شد، و بازماندگان را گرفتار یک فرایند کُشنده برای انتقال اجساد می کرد، من شخصا شاهد مرگ های دلخراش در راه انتقال این اجساد بوده ام، دو نسل قبل، این مردم شدیدا معتقد به ارتباط بین مکان دفنِ جسد، و سعادت مومنین شده بودند، و این تنها مختص عوام شیعه نبود، بلکه خواص را نیز به خود مبتلا کرده بودند، و افرادی مثل میرزا تقی خان امیرکبیر نیز، در اوج فهم منطقی و کم نظیرش، که از زمان خود بسیار جلوتر بود، در آن زمان خود بدین روند معتقد و مبتلا شده بود، و این کاروان اجساد بود که برای دفن، در جوار مقابر ائمه شیعه راهی عراق و... بودند.

 وادی السلام اکنون مدفن بزرگان بسیاری است، که به همین طریق و طبق همین منطق، به عراق منتقل و در آن دفن شده اند. نمونه دیگرش، قهرمان ملی مبارزات با تجاوز انگلیسی ها در جنوب ایران، یعنی رئیس ‌علی دلواری است که او را نیز در این قبرستان مدفون کرده اند و...

چرا که معتقد بودند کسانی که در وادی السلام نجف و... دفن می شوند از آنجا راحت تر به بهشت می روند، و از احادیثی در این رابطه می گفتند که کیفیت قبر و قیامت را برای میت، با دفن در این قبرستان و جاهای مذهبی بهبود می یافت! آن موقع ها این اعتقاد شدیدا ترویج و برایش فرهنگ سازی عجیبی شده بود، که بهشت چند درب در این دنیا دارد که تعدادی از آن ها در زمین مقابر ائمه شیعه در عراق باز می شوند. و ریشه های همین تفکر است که امروز فروش قبور در اماکن مذهبی را با رقم های چندین میلیارد تومانی رواج می دهد، و هر امامزاده ایی با گرفتن پول از دارندگانش، به آنها قبری برای دفن مرده ایی متمول اعطا می کند. حال آنکه اگر خوب به داستان مرگ توجه کنیم انسان با خود به دنیای باقی تنها عمل و روح خود را خواهند برد، و این جسم در این دنیا باقی خواهد ماند، چرا که اگر از آن دنیای دیگر بود دیگر مرگ معنی نداشت، انسان بدون مرگ با همین بدن به دنیای باقی می رفت.

چند سالی بیشتر نداشتم که یکی از داستان های تکراری و سخن مشترک پدرم با دوستانش، وصف کیفیت رفتن به کربلا بود، که برای آنان "وصف العیش نصف العیش" [2] بود و برای ما پر از اسرار و هیجان، و  به کرات این داستان تکرار می شد، مثل نوار کاستی که هر بار به بهانه ایی Playback می شود، من نیز در سنین کودکی این داستان ها را بسیار می شنیدم،

یادم هست پدرم با پدر شهید علی اصغر ترابی، مشترک زمین بزرگی را سیب زمینی کاشته بودند، از قضا محصول بسیار خوبی هم عمل آمده بود، و آنان در اوج سرخوشی از داستان رفتن به مرز خسروی می گفتند، و پدرم از این می گفت که حاج آقا افسر (از فامیل های روحانی)، یا همان افصح المتکلمین، که در کرمانشاه مقیم بود، مقدمات سفرشان را آماده کرده بود، و تا سر مرز خسروی هم رفتند، که با راه بسته مواجهه شدند، و ناکام بازگشتند، این دو از محصول پربارشان می گفتند و با در شوخ و شنگی آرزو می کردند حاصل همین کشت و کار، توشه سفر کربلای شان شود، آن موقع ها هنوز انقلاب نشده بود، و بالطبع جنگی هم نبود و مردم هر لحظه انتظار می کشیدند، تا راه کربلا باز شود و این سفر انجام پذیرد.

و این امر انجام نپذیرفت، تا این که در سال 1367 بعد از هشت سال جنگ، قطعنامه 598 پذیرفته و اجرایی شد و صدام آمادگی خود را برای پذیرش ایرانیان برای سفر به عراق را اعلام کرد، و اولین ایرانیانی که به عراق رفتند، خانواده شهدا بودند، که در بخشی از این سفر میهمان کاخ صدام هم می شدند، و هر کاروانی که از این دست از ایران به عراق می رفتند، او در کاخ خود از آنان تجلیل هم می کرد، و این چنین بود که پدر و مادرم بدون جسدی که باید با خود می بردند، و بهانه اشتیاق این سفر بود، این بار نه از مرز خسروی و کرمانشاه، که با هواپیما عازم این کشور شدند و اینچنین بود که ارتباط فکری ما با کرمانشاه از این لحاظ، دیگر قطع شد، و من و پدر و مادرم هرگز این مرز عبور نکردیم.

امروز بعد آن جنگ لعنتی، باز در جاده هایی قدم می گذاشتم که روزگاری هزاران نفر در آرزوی پیمودنش، و رفتن به عراق ماندند و مردند، کسانی هم بودند که از خاک کربلا کمی در منزل داشتند، و مردگان خاص را که بسیار عزیز بودند، به هنگام حنوط (خوشبو کردن جسد مردگان بعد از غسل و کفن)، کمی از "تربت" بر پیشانی مرده می نهادند، تا سجدگاهش مزین بدین این خاک باشد و دفن شود، و من در رویاهای کودکی ام با این داستان ها چنان قرین و همراه شده بودم، که برای من نیز چنین سفری به یکی از ضرورت ها و آزوهای کودکی ام تبدیل شده بود، و به پدرم و حاج رمضان ترابی می گفتم، "وقتی می خواستید به کربلا بروید مرا هم با خود ببرید". می گفتند : "این سفر برای کودکان مناسب نیست، شما را راه نمی دهند"، و من در افکار کودکی ام غرق می شدم و راه حل می جستم و آنرا ارایه می دادم که همین به سوژه تفریح و مزاح آنان تبدیل شده بود، مثلا : "مرا در ساک خود پنهان کرده و از مرز عبور دهید"، و آنان نیز به این پیشنهاد کودکانه می خندیدند و وعده های غیر عملی که به کودکان می دهند، را با لبخندی می دادند.

اما این عشق به رفتن به کربلا و عراق، بعد از تجربه آن جنگ خسارتبار و دیدن اجساد بسیاری از دوستان و همراهان خود در این جنگ، به تنفر و امتناع کشید، و حتی وقتی پدر و مادرم به عنوان اولین ایرانیان، برای زیارت اعزام می شدند، و باید یک نفر به عنوان ملازم سفر، آنان را به علت کهولت سن همراهی می کرد، من هرگز رغبتی بدین سفر نداشتم و داوطلب چنین همراهی نشدم، و آرزویی هم برای رفتن به این سفر نداشتم، و حتی در دلم بر مسافران این سفر، خرده می گرفتم، که چرا باید خون شهدایمان را پایمال، و این قدر ذلیل و خوار، تن به میزبانی قاتل ایرانیان، یعنی صدام دهیم تا به زیارت عتبات مشرف شویم؟! و...

اما در سفر به کرمانشاه، پیش از حرکت به سمت مرز خسروی، و قدم به قدم شدن با اجداد خود که در این راه پر مشقت پیاده و سواره رفته بودند، با آن همه خاطرات خانوادگی و شخصی، برنامه ام بازگشتی دوباره به منطقه اورامانات برای دیدن نادیده هایی بود، که در این منطقه از سفر مریوان جا مانده بود، از جمله دیدار غار قوری قلعه و...، را در برنامه داشتم، تا بعد از آن به سوی مرز خسروی برانم، این بود که راهی مناطق پاوه، جوانرود و روانسر، اینبار از سمت کرمانشاه شدم، ابتدا دیداری از بازار جوانرود داشتم، که این روزها این منطقه در زیبایی وصف ناشدنی کشت و کارهای دیم غرق است، یکی از اهالی محل می گفت، از سال 1373 تا کنون، چنین بارشی را نداشتیم، بارش های امسال در زاگرس، رکورد شکسته، و امسال هرکه بذری را در زمین افشاند، بُرد کرد. تازه می گفت اگر بهشت را می خواستی ببینی باید دو هفته قبل می آمدی، که سرسبزی و طراوت در کرمانشاه چند برابر این روزها بود.

میانه راه بین کرمانشاه و روانسر، بر تابلویی با خط درشت نوشته بودند : "خرمشهرها در پیش است". و من در دلم گفتم خدا کند دیگر هرگز خرمشهری تکرار نشود، و جنگی رخ ندهد، حتی برای دشمنان، که خرمشهرها در پیش باشد، چرا که شهری که ویران شد، تو گویی ساخت دوباره اش غیر ممکن می شود، در جنگ خسارتبار هشت ساله شهر هایی همچون خرمشهر و آبادان ویران شدند، در حالی که عروس شهرهای ایران بودند، و بازسازی آنها هنوز، بعد از 35 سال به اتمام نرسیده است، و هنوز که هنوز است روی آبادانی به خود ندیده اند، و تا بازگشت به روزهای ایدال گذشته خود راه درازی در پیش دارند.

سوزن گرامافون ذهن من هنوز روی کلمه "باختران" گیر کرده، و بعد از دهه ها که از بازگشت نام کرمانشاه به این شهر و استان می گذرد، گاهی که صحبتی از این منطقه می شود، ناخودآگاه آنرا "باختران" می نامم، و شنوندگان به من مثل یکی از "اصحاب کهف" نگاه می کنند. به همین مناسبت یکی از مسافران مسیر که در جوانرود پیاده شد، از مرحوم اسماعیل ططری نماینده این شهر یاد کرد، که برای بازگشت نام کرمانشاه به این شهر و استان، چه مبارزات پارلمانی که نکرد، و مورد بی مهری هایی هم قرار گرفت، تا آنجا که، به عنوان مثال وقتی در مجلس از لزوم ساخت و تجهیز جاده ایلام - کرمانشاه صحبت می کرد، همکارانش به او تذکر می دادند که "در مسایل حوزه انتخابیه خودت صحبت کن"، حال آنکه هر نماینده ایی درست است که نماینده حوزه انتخابیه خود است، اما به محض انتخاب، نماینده تمام ملت ایران خواهد بود و باید پیگیر حقوق تمام ایرانیان باشد، و ططری می گفت : "بوسنی هرزه گوین جزو حوزه های انتخابیه این مجلس است که هر روز در این مجلس شما نمایندگان از آن صحبت می کنید؟!" اسماعیل ططری (نماینده اسبق کرمانشاه) وقتی در مجلس شورای اسلامی از حقوق موکلان خود دفاع می کرد، این دفاع برای برخی ناخوشایند بود و به مذاق شان خوش نمی آمد، و از سر طعنه و برای خار نمودنش، شغل او پیش از انتخاب به نمایندگی را، به رُخَش می کشیدند که "تو که زنجیر پاره می کردی"، حالا چه می گویی؟! و  او حکیمانه پاسخ می گفت "من آمده ام تا زنجیرهای ظلم را پاره کنم"و... و من بی خبر از این همه زحمت که برای بازگشت این نام به این شهر کشیده شده بود، به رسم عادت، هنوز گاهی از آن به عنوان باختران برایش یاد می کنم.

جاف ها [3] تیره ایی از کردها هستند که در منطقه جوانرود، روانسر و ثلاث باباجانی زندگی می کنند، بعد از دیدار از بازارچه مرزی جوانرود، راهی دیدار از غار قوری قلعه (قلعه گِلی)، در پای کوه باعظمت شاهو شدم، این روستا و غارش، در 25 کیلومتری روانسر و در نزدیکی پاوه قرار دارد. غار قوری قلعه با 65 میلیون سال قدمت، از جمله غارهای آهکی زاگرس است که طول حجمی آن 13 کیلومتر و درازای مستقیم آن 3140 متر می باشد، و شهرت جهانی دارد، و 450 متر از مسیرهای زیر زمینی غار، بازسازی و قابل بازدید برای عموم شده است، غاز از 4 طبقه مجزا تشکیل شده، که یک طبقه آن قابل بازدید است.

بعد از این دیدار، راهی روانسر و دیدار از غار دخمه در این شهر شدم، این غار دستکند که به نظر می رسد مثل همان قبور دوره ساسانی و... است که در کنار کعبه زرتشت، در پاسارگاد در دل صخره ها کنده شده، و در شیراز هم نمونه ی اعلای آن را دیده بودم، اما این غار در اندازه کوچکتریست و به نظر می رسد محل دفن مردگان افراد مهم منطقه، در زمان مادها و یا هخامنشیان بوده است.

از روانسر راهی منطقه کوزران در حاشیه باختری کرمانشاه شدم، تا شهر را دور زده و در بزرگراه تاریخی کرمانشاه - خسروی پای بگذارم، که این روزها به برکت سفرهای بی حد و حصر ایرانیان به عراق، بسیار وسیع و چند بانده شده است، و اینک من از مسیری می گذشتم که هزاران سال است محل عبور ایرانیان بین میانرودان (بین دجله و فرات) و پایتخت هایی چون هکمتانه (همدان)، الیپی [4] و یا کامبادان (از نام های باستانی کرمانشاه) [5] و... بوده است، بخشی از جاده شاهی که هکمتانه یا همدان را به بابل تاریخی، در میانرودان، و منطقه کردستانات تا سواحل دریای سیاه و مدیترانه متصل می کرد، در دروازه باختری کرمانشاه، و در ماهیدشت، راه خود را به سوی باختر و به قصد دیدار از این مسیر، تا سرپل ذهاب کج کرده، و راهی این مسیر مرزی گردیدم،

اینجا یکی از مناطق سکونت ایل سنجابی است، مردان ایل وطن پرستی که سابقه آنان در مقابل متجاوزین به خاک ایران، شهره است و در تاریخ دلاورمردی ها و وطن دوستی های هم ثبت شده است، مقابله آنان با هجوم بیگانگان، همچون مقابله با هجوم دولت ترکان عثمانی به مناطق کردنشین ایران، یا مقابله با تجاوز انگلیسی ها، که از عراق فعلی، ایران را مورد هجوم قرار می دادند، یا ایستادگی آنان در برابر هجوم روس ها، و نقشی که دلاورمردان ایل سنجابی در باز پس گیری هرات، در دوره قاجارها داشتند و...، بارز است، از همین منطقه کوزران می توان نشانگاه هایی از سکونتگاه های ایل سنجابی دید.

کریم سنجابی از سیاستمداران بزرگ ایران، در دوره معاصر، متعلق به این ایل افتخار آفرین است، که در دوره مصدق در جبهه ملی ایران نقش فعالی داشت، و بعد از انقلاب نیز در دولت مهدی بازرگان وزیر بود، او کسی است که در نامه سه امضایی مشهور که در ۲۲ خرداد ۱۳۵۶ خطاب به محمد رضا شاه پهلوی نوشته شد، و مدت ها پیش از شعله ور شدن آتش انقلابی فراگیر و سراسری، توصیه هایی به شاه داشتند، که الان هم که می خوانی برای مستبدین هر عصری درس آموز و راه گشاست، و نشان از وسعت دید، و قابلیت پیش بینی چنین بزرگانی دارد :

" بنابراین تنها راه بازگشت و رشد ایمان و شخصیت فردی و همکاری ملی و خلاصی از تنگناها و دشواری‌هایی که آینده ایران را تهدید می‌کند ترک حکومت استبدادی، تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیاء حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان و تبعید شدگان سیاسی و استقرار حکومتی است که متکی بر اکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول اداره مملکت بداند."  

اینجا در جاده کرمانشاه به مرز خسروی، در مسیری قدم می گذاشتم که بارها و بارها تاریخ ساز شده است، چه آنگاه که متجاوزین آمدند، چه آنگاه که مدافعین برای دفاع رفتند. یا حتی آنگاه که سپاه ایران برای کشورگشایی اعزام می شد، تاریخ کرمانشاهان را باید خواند و سپس از این منطقه دیدن کرد، تا نقش این منطقه و مردمش را، در تاریخ ایران تمدنی و ایران کنونی درک کرده سپس با آنان همکلام و همکاسه شد، اینجا کردهای کرمانشاه در دروازه های ورودی ایران بودند، اما چنان اصالتی داشتند، که هم خود را حفظ کردند و هم تاثیر گرفتند و هم تاثیر دادند.

امروزه تنوع فرهنگی، زبانی، دینی در این منطقه در وضعیت خوبی همچنان برقرار است و جریان های یکدست ساز هنوز نتوانسته اند، ترکیب ها را چندان جابجا کنند، و این مردم عقاید، منش، تفکر و... خود را حفظ کرده اند، لذا ارکستر قومی، مذهبی و فرهنگی هنوز در اینجا متکثر و رنگارنگ، حفظ شده است، تو گویی کردستان دژ محکم ایران بوده است، تا اصالت ها را حفظ، و الگو شود.

کاش برادران مجاهد خلق، که دست به دامن دشمن ایران شدند، تا آزادی مردم خود را در کنار دشمنان ایران دنبال کنند! پیش از این که از گردنه "پاتاق" بالا آمده و تا گردنه کوزران پیش بیایند، [6] کمی تاریخ هجوم هایی که از این ناحیه علیه ایران شده بود را خوانده بودند، کاش می دانستند در حاشیه این جاده ترانزیت برای مهاجمین، که صاف می آمدند، امثال ایل سنجابی زندگی می کنند، که سابقه مقابله آنها با متجاوزین قدرتمند تاریخ تجاوزات به ایران برجسته است،

آنگاه شاید می فهمیدند که این سرزمین با مهاجمین به خود چه می کند، و در آن صورت شاید در تصمیم رسوای خود در همدستی با دشمن در این نبرد، تجدید نظر می کردند، در آن شب سرنوشت در سال 1367 که گردنه کوزران باید بعنوان آخرین سنگر در مسیر پیشرفت آنان به سوی کرمانشاه باید بسته می شد، اولین نفری که در گردنه کوزران به دفاع از این گردنه، در مقابل با آنان آمده بود، یک نیروی عضو کمیته انقلاب اسلامی کرمانشاه بود، که با سلاح انفرادی و لباس فرم خود به تنهایی، در آن ساعات نیمه شب که ما خود را به کوزران رساندیم، اینجا حاضر شده بود تا راه بر مهاجمین ببندد، تا دیگرانی از یاران بعدها برسند، و گارد دفاعی را کامل کنند، او را صبح بالای گردنه شهید یافتم، جسد او را هنوز تخلیه نکرده بودند، و این نشان می داد که کردهای کرمانشاه، در دفاع از این گذرگاه تاریخی هرگز تعلل نکرده و نخواهند کرد، شاید این عضو کمیته، از ایل سنجابی و... بود.

البته شاید هم مجاهدین خلق، تاریخ این گذرگاه مهم را مرور کرده بودند، و دیده بودند در حضور ایل های بزرگ کرد ایران هم، گاه گذرهایی خسارتباری صورت گرفته است، و دشمن با غنایم بسیار از آن منطقه گذشته است، آنان در تاریخ این گذرگاه شاید دیده بودند که مهاجمینی با موفقیت کامل از این گذرگاه گذشته، و شکست های فراموش ناشدنی را بر ایران و ایرانیان وارد کرده بودند و لذا خواستند شانس خود را امتحان کنند و...

شاید تاریخ را خوب خوانده بودند که این چنین کنار متجاوزی قرار گرفتند که رسما اعلام کرده بود، که آمده است تا سردار قادسیه دوم باشد، و آن نبرد سرنوشت ساز برای ایرانیان را بعد از 1387 سال، به نمایندگی از خلیفه دوم عمر، دوباره تکرار کند، و لابد جناب مسعود خان رجوی فکر می کرد، مثل 1387 سال پیش، تاریخ تکرار می شود، و مثل همان زمان که عمر حاکمیت مدائن را به پاس راهنمایی ها و کمک های سلمان، در نبرد های سپاهیانش با مدافعین مرزهای ایران، به سلمان فارسی داد، بلاتشبیه، صدام نیز حاکمیت شهرهای فتح شده ایران را، بدو خواهد سپرد و...،

با همه این نقل ها اکنون بهار 1402 است و من اینجا در کنار مرز، در حلوان (نام سرپل ذهاب در زمان حمله خلفای راشدین به ایران)، در نزدیکی های شهر جلولا قرار دارم، شهری که اکنون نیز کردهای کلهر در آن ساکنند، و در عراق و در استان دیاله آن واقع است، جایی که یکی از شدیدترین جنگ ها، در سال 637 میلادی، بلافاصله بعد از سقوط تیسفون [7] در مقابل سپاه اعراب رخ داد،

نبرد جلولا بعد از هفت ماه محاصره این منطقه توسط سپاه اعراب به رهبری خلیفه دوم، به شکست دوباره ایرانیان انجامید، و ستون از خیمه ایران برکشیده شد، و در این جنگ آنقدر از زنان ایرانیان اسیر گرفتند، و به کنیزی بردند که عمر بن خطاب، دومین خلیفه بعد از پیامبر، و حاکم وقت مدینه، از آینده عرب و نسل آنان، به واسطه تعداد اسیران جنگ جلولا بیمناک گردید، [8] بعد از نبرد جلولا، سپاه او بدون مزاحمت پیش آمدند، و آخرین میخ را بر تابوت ایران، در جنگ نهاوند زدند، [9]

من در این سفر، بین جلولا و نهاوند را با اتومبیل رفتم و آمدم، و خاطرات دردناک این شکست ها را در این جنگ ها را مرور کردم. خاطراتی مملو از عبرت و سر افکندگی برای ایران و ایرانیان، که بر این دروازه ها باید بسیار بیمناک می بودند؛ و نگاهبانانی هوشیارتر می نهادند، چرا که گشوده شدن دوباره این دروازه ها شاید، حتی در این روزهای هوشیاری هم، باز شدنی باشد،

و اگر نبود ایستادگی ها، شاید صدام می توانست، دوباره "قادسیه" را بر ایرانیان تکرار کند، گرچه او نتوانست، اما هجوم مجاهدین خلق، در آن شرایطِ به هم ریخته، که هر روز جبهه ایی را صدامیان با موفقیت می گشودند، و سرداران سپاه و فرماندهان ارتش ایران، مواضع خود را در مفتضحانه ترین وضع ممکن، یک به یک به دشمن واگذار می کردند، به طوری که در نبرد فاو، سرداران سپاه پاسداران تمام آنچه داشتند را، حتی نیروهای شان را، در فاو جا گذاشته، و فرار کرده و به بدین سوی اروند آمدند و.... لذا تکرار این شکست ها هرگز نشدنی، و تکرار ناشدنی نبوده و نیست.

اما برغم این خاطرات تلخ و زهرآلود، که البته نه شکست کردها، بلکه شکست ایران با همه جلال و جبروتش بود، جان را می فرساید، وقتی در این منطقه قدم می زنی فرهنگ، اصالت و تاریخ ملت ساکن در اینجا، انسان را انگشت به دهان می کند،

مثلا شاید تصور نکنید که قدیمی ترین سنگ نگاره آسیا، در سرپل ذهاب قرار دارد، و مربوط به قوم لولوبی هاست که 4800 سال پیش، آنرا بر سنگ های این منطقه نقش زده اند، و این واژه برای همه ایرانیان شناخته، و رسمی هم شده است و به طرز غیر دیپلماتیکی، در ادبیات سیاسی جهان نیز، به نام یک سیاستمدار عامی ایرانی، ثبت شد، که خارج از نزاکت رسمی سخن گفتن، ابراز داشت : "این مَمِه رو لولو برد" [10] که شاید خود او هم نمی دانست که واژه "لولو" در این جمله، شاید اشاره به افراد همین قومی داشته باشد، که در زبان اورارتویی به معنی بیگانه و دشمن است، و همان ها این نقش ها را هزاران سال قبل بر سنگ های بیستون و سرپل ذهاب زده اند، همان لولو هایی که "ممه ها" را هزاره هاست که از کودکان ایران می ربایند و می برند!

[1] - وادی‌ السلام‌ از دیدگاه‌ روایات‌

در احادیث‌ فراوانی‌ از قداست، عظمت‌ و ویژگی‌های‌ وادی‌ السلام‌ سخن‌ رفته، که‌ به‌ تعدادی‌ از آن‌ها اشاره‌ می‌کنیم:

1. مرحوم‌ کلینی‌ با سلسله‌ اسناد خود از <حَبه`ُ العُرَنی>46 روایت‌ می‌کند که‌ گفت: در محضر امیرمؤ‌منان‌ در وادی‌ السلام ایستاد و شروع‌ به‌ راز دل‌ گفتن‌ کرد، گویی‌ با کسی‌ سخن‌ می‌گفت. به‌ احترام‌ آن‌ حضرت‌ مدتی‌ ایستادم‌ تا خسته‌ شدم، پس‌ نشستم، تا حوصله‌ام‌ سر رفت، باز هم‌ ایستادم‌ تا خسته‌ شدم، باز هم‌ آن قدر نشستم‌ که‌ حوصله‌ام‌ سر رفت. این‌ بار ایستادم‌ و عبایم‌ را تا کردم‌ و گفتم: ای‌ امیرمؤ‌منان! از طول‌ قیام‌ شما من‌ نگران‌ شدم، ساعتی‌ استراحت‌ بفرمایید. پس‌ عبای‌ خود را روی‌ زمین‌ پهن‌ کردم‌ تا بر روی‌ آن‌ بنشینند. فرمود:

یا حَبه`ُ اِن هُوَ اِلاّ مُحادَثَه`ُ مُؤمِنٍ و مؤ‌انسته ُ. ای‌ حبّه‌ این‌ چیزی‌ جز گفت‌ و گوی‌ با مؤ‌من‌ و انس‌ با مؤ‌من‌ نمی‌باشد.

گفتم: آیا آن‌ها نیز با یکدیگر چنین‌ گفت‌وگویی‌ دارند؟ فرمود:  نِعَم، وَلَو کُشِفَ لَکَ لَرَایتَهُم حَلَقاً حَلَقاً مُحتَبینَ یَتَحادَثُونَ.

آری، اگر پرده‌ از مقابل‌ دیدگانت‌ کنار برود، خواهی‌ دید که‌ آن‌ها نیز جامه‌ به‌ خود پیچیده، حلقه‌ حلقه‌ نشسته، با یکدیگر سخن‌ می‌گویند.

پرسیدم‌ آیا ارواح‌ مؤ‌منان‌ در این‌جا گرد آمده‌اند یا پیکرهای‌ آن‌ها؟ فرمود: اَرواحٌ، وَما مِن مُؤ‌مِنٍ یَمُوتُ فی بُقعَه`ٍ مِن بِقاعِ الاَرضِ اِلاّ قیلَ لِروحِهِ: اِلحَقی‌ بِوادِی‌ السلامِ وَاِنها لَبُقعَه`ٌ مِن جَنه`ِ عَدنٍ .   ارواح‌ مؤ‌منان‌ در این جا گرد آمده‌ است، هیچ‌ مؤ‌منی‌ در هیچ‌ بقعه‌ای‌ از بقعه‌های‌ روی‌ زمین‌ از دنیا نمی‌رود جز این‌ که‌ به‌ روحش‌ گفته‌ می‌شود: به‌ وادی‌ السلام‌ بپیوند، به‌ راستی‌ آن جا بقعه‌ای‌ از بهشت‌ برین‌ می‌باشد.47

علامه مجلسی‌ در مقام‌ تبیین‌ و تشریح‌ این‌ حدیث‌ شریف‌ می‌فرماید:

به‌ طوری‌ که‌ پیامبر اکرم(ص) جبرئیل‌ و دیگر فرشته‌ها را می‌دید، ولی‌ اصحاب‌ آن ها را نمی‌دیدند و به‌ طوری‌ که‌ علی(ع) ارواح‌ را در وادی‌السلام‌ می‌دید، ولی‌ <حَبّه> راوی‌ حدیث‌ آن‌ها را نمی‌دید، امکان‌ این‌معنی‌ هست‌ که‌ در وادی‌ السلام‌ باغ ها، بوستان‌ها، چشمه‌ها و استخرهایی‌ باشد که‌ مؤ‌منان‌ با پیکرهای‌ مثالی‌ و برزخی‌ خود از آن ها برخوردار باشند، ولی‌ ما از دیدن‌ آن ها ناتوان‌ باشیم.48

سید نعمه`‌اللّه‌ جزایری‌ نیز در همین‌ رابطه‌ می‌فرماید:

بهشت‌ روی‌ زمین‌ سرزمین‌ وادی‌ السلام‌ در نجف‌ اشرف‌ می‌باشد که‌ ارواح‌ مؤ‌منان‌ در پیکرهای‌ مثالی‌متنعّم از نعمت های‌ الهی‌ در آن جا هستند تا روزی‌ که‌ به‌ جایگاه‌ اصلی‌ خود در بهشت‌ برین‌ راه‌ یابند.49

مکاشفهِ‌ مشهور و شگفتی‌ که‌ برای‌ مرحوم‌ نراقی‌ در وادی‌ السلام‌ رخ‌ داده،‌ مؤ‌ید نظر علامهِ‌ مجلسی‌ و محدث‌ جزایری‌ می‌باشد.

در این‌ رابطه‌ مکاشفهِ‌ بسیار جالب‌ و شنیدنی‌ برای‌ یکی‌ از نواده‌های‌ محقق‌ طباطبایی50 روی‌ داده‌ که‌ به‌ جهت‌ اختصار از نقل‌ آن‌ صرف‌ نظر می‌کنیم. بر اساس‌ این‌ مکاشفه‌ ارواح‌ همهِ‌ مؤ‌منان‌ شب ها در وادی‌ السلام‌ گرد آمده، از محضر مقدس‌ مولای‌ متقیان‌ کسب‌ فیض‌ می‌کنند.

به‌ همین‌ دلیل‌ از زیارت‌ اهل‌ قبور در شب‌ نهی‌ شده‌ و تعلیل‌ شده‌ که‌ ارواح‌ مؤ‌منین‌ شب‌ها در وادی‌ السلام‌ هستند و هرگز نمی‌خواهند که‌ لحظه‌ای‌ از آن جا محروم‌ شوند و زیارت‌ آن‌ها در شب‌ موجب‌ محرومیّت‌ آن ها از حضور در وادی‌ السلام‌ می‌شود.

2. فضل‌ بن‌ شاذان‌ در کتاب‌ <القائم> با سلسله‌ اسناد خود از اصبغ‌ بن‌ نباته‌ روایت‌ کرده‌ که‌ فرمود:

مولای‌ متقیان‌ امیرمؤ‌منان(ع) روزی‌ از کوفه‌ بیرون‌ رفتند تا به‌ سرزمین‌ <غَرِیّ> (نجف‌ فعلی) رسیدند و در آن جا روی‌ خاک‌ها دراز کشیدند.

قنبر عرضه‌ داشت: اجازه‌ بفرمایید جامه‌ام‌ را پهن‌ کنم‌ تا روی‌ آن‌ استراحت‌ فرمایید. امام(ع) فرمود:<نه، این‌ چیزی‌ جز تربت‌ مؤ‌من‌ و یا مزاحمتِ مجلس‌ او نمی‌باشد>. اصبغ‌ بن‌ نباته‌ گوید: عرض‌ کردم: مولای‌ من، تربت‌ مؤ‌من‌ را متوجه‌ شدیم، ولی‌ منظور شما را از مزاحمت‌ مجلس‌ مؤ‌من‌ متوجه‌ نشدیم.

فرمود: َیا ابنَ نُباتَه`، لَوکُشِفَ لَکُم لَرَایتُم ارواحَ المُؤ‌مِنینَ فی هذَا الظَهرِ حَلَقاً یَتَزاوَرُونَ وَیَتَحَدّثُونَ، اِن فی هذَا الظَهرِ رُوحُ کُلّ مُؤ‌مِنٍ وَبِوادی بَرَهُوتَ نَسَمَه`ُ کُلٍّ کافِرٍ.  ای‌ پسر نباته، اگر پرده‌ از برابر دیدگان‌ شما کنار برود خواهید دید که‌ ارواح‌ همهِ‌ مؤ‌منان‌ در این‌ پشت‌ گرد آمده، حلقه‌ زده، با یکدیگر دیدار می‌کنند و از هر دری‌ سخن‌ می‌گویند، که‌ ارواح‌ همهِ‌ مؤ‌منان‌ در این‌ نقطه‌ گرد آمده‌ و ارواح‌ کافران‌ در وادی‌ برهوت>.51

3. شیخ‌ طوسی با سلسله‌ اسناد خود از مروان‌ بن‌ مسلم‌ روایت‌ کرده‌ که‌ به‌ محضر امام‌ صادق(ع) عرضه‌ داشت:

برادرم‌ در بغداد زندگی‌ می‌کند، می‌ترسم‌ که‌ اجلش‌ در آن جا فرا رسد. امام(ع) فرمود:

ما تُبالی حَیثُما ماتَ، اَما اِنهُ لا یَبقی‌ مُؤ‌مِنٌ فی شَرقِ الاَرضِ وَغَربِها اِلاّ حَشَرَ اللّهُ روُحَهُ اِلی‌ وادِی‌ السلام . چرا در اندیشه‌ هستی‌ که‌ کجا بمیرد، بدون‌ تردید هیچ‌ مؤ‌منی‌ در مشرق‌ و یا مغرب‌ نمی‌میرد، جز این‌ که‌ خداوند روحش‌ را به‌ وادی‌ السلام‌ می‌فرستد.    راوی‌ پرسید: وادی‌ السلام‌ کجاست؟ فرمود:

ظَهرُ الکُوفَه`ِ، اَما اِنّی کََأنّی‌ بِهِم حَلَقٌ حَلَقٌ قُعُودٌ یَتَحَدثُونَ.  وادی‌ السلام‌ پشت‌ کوفه‌ است، گویی‌ من‌ با چشم‌ خود می‌بینم‌ که‌ حلقه‌ حلقه‌ نشسته‌ با یکدیگر سخن‌ می‌گویند.52

  1. دیلمی‌ از امام‌ صادق(ع) روایت‌ کرده‌ که‌ فرمود: ما مِن مُؤمِنٍ یَمُوتُ فی‌ شَرقِ الا َِرضِ وَغَربِها، اِلاّ حَشَرَ اللّهُ جَل وَعَلا روحَهُ اِلی‌ وادِی‌ السلام.   هیچ‌ مؤ‌منی‌ در شرق‌ یا غرب‌ دنیا نمی‌میرد، جز این‌ که‌ روحش‌ را خداوند متعال‌ به‌ سوی‌ وادی‌ السلام‌ گسیل‌ می‌دارد.  راوی‌ پرسید: وادی‌ السلام‌ کجاست؟ فرمود:  بَینَ وادِی‌ النجَفِ وَالکُوفَه`ِ، کَأنّی بِهِم خَلقٌ کَبیرٌ قُعُودٌ، یَتَحَدّثُونَ عَلی مَنابِرَ مِن نُور.  در میان‌ صحرای‌ کوفه‌ و نجف‌ می‌باشد، گویی‌ با چشم‌ خود می‌بینم‌ که‌ مخلوقات‌ بسیاری‌ بر فراز منبرهایی‌ از نور نشسته‌ با یکدیگر سخن‌ می‌گویند.53

5. زید نرسی، از اصحاب‌ امام‌ صادق(ع) از آن‌ حضرت‌ روایت‌ می‌کند که‌ فرمود: چون‌ روز جمعه‌ و عیدین‌ (فطر و قربان) فرا رسد، خداوند منّان‌ به‌ رضوان‌ - خازن‌ بهشت‌ - فرمان‌ می‌دهد که‌ در میان‌ ارواح‌ مؤ‌منان‌ که‌ در عرصه‌های‌ بهشت‌ قرار دارند فریاد بر آورد که‌ خداوند به‌ شما رخصت‌ داده‌ که‌ به‌ خویشان‌ و دوستان‌ خود در دنیا سر بزنید...   آن گاه‌ امام(ع) تشریح‌ می‌کند که‌ با چه‌ تشریفاتی‌ آن ها را به‌ روی‌ زمین‌ می‌آورند. سپس‌ می‌فرماید:

فَیَنزِلُونَ بِوادِی‌ السلامِ، وَهُوَ وادٍ بِظَهرِ الکُوفَه`ِ، ثُم یَتَفَرّقُونَ فِی‌ البُلدانِ وَالاَمصارِ، حَتّی‌ یَزُورُونَ اهالیهِمُ الذینَ کانُوا مَعَهُم فی دارِ الدُّنیا.  پس‌ آن ها در وادی‌ السلام‌ فرود می‌آیند و آن‌ منطقه‌ای‌ در پشت‌ کوفه‌ است.از آن جا به‌ شهرها و کشورها پراکنده‌ می‌شوند، سپس‌ به‌ خویشان‌ و آشنایان‌ خود که‌ در دنیا با آن ها آمیزش‌ داشتند سر می‌زنند... و شامگاهان‌ به‌ جایگاه‌ خود در بهشت‌ برین‌ باز می‌گردند.54

ملک‌ نقّال‌

احادیث‌ یاد شده‌ به‌ صراحت‌ دلالت‌ دارند بر این‌ که‌ ارواح‌ مؤ‌منان‌ به‌ وادی‌ السلام‌ نجف‌ منتقل‌ می‌شوند، در عالم‌ برزخ‌ در آن‌ سرزمین‌ پاک‌ با یکدیگر انس‌ می‌گیرند و به‌ گفت‌ و گو می‌پردازند و از نعمت‌های‌ بی‌کران‌ الهی‌ متنعم‌ می‌باشند، ولی‌ در احادیث‌ دیگری‌ از وجود <ملک‌ نقّال> و نقل‌ و انتقال‌ اجساد برخی‌ از مؤ‌منان‌ به‌ وادی‌ السلام‌ نجف‌ و دیگر مشاهد مشرفه‌ سخن‌ رفته‌ است.55     این‌ احادیث‌ را محمدنبی‌ تویسرکانی‌ (م. 1320 ه) در کتاب‌ لئالی‌ الا‌خبار گرد آورده56 و سید محمدباقر قزوینی، از شاگردان‌ شریف‌ العلما (م. 1245 ه .) در این‌ رابطه‌ کتاب‌ مستقلی‌ تأ‌لیف‌ کرده، آن‌ را رسالهِ‌ اثبات‌ ملک‌ نقّال نام‌ نهاده‌ است.57    در این‌ رابطه‌ مکاشفهِ‌ بسیار جالبی‌ برای‌ مرحوم‌ ملامهدی‌ نراقی‌ در وادی‌ السلام‌ رخ‌ داده، که‌ سه‌ تن‌ از ملائکهِ‌ نقال‌ را مشاهده‌ کرده‌ که‌ پیکر مؤ‌منی‌ را به‌ وادی‌ السلام‌ نجف‌ اشرف‌ حمل‌ می‌کنند.   مشروح‌ این‌ داستان‌ را شیخ‌ محمود عراقی‌ با سند بسیار معتبر و قابل‌ استناد از مرحوم‌ نراقی‌ نقل‌ کرده‌ است.58

داستان‌ جالب‌ دیگری‌ در همین‌ رابطه‌ برای‌ مرحوم‌ شیخ‌ فضل‌ اللّه‌ نیشابوری‌ (م.1357‌ه.) رخ‌ داده، که‌ مشروح‌ آن‌ را به‌ صورت‌ مستند در کتاب‌ <اجساد جاویدان> آورده‌ایم.59      از ویژگی های‌ وادی‌ السلام‌ مرحوم‌ دیلمی‌ در ارشاد می‌فرماید:

از ویژگی های‌ تربت‌ امیرالمؤ‌منین(ع) این‌ است‌ که‌ از کسانی‌ که‌ در آن‌ سرزمین‌ دفن‌ شوند عذاب‌ قبر و سؤ‌ال‌ نکیر و منکر برداشته‌ می‌شود، چنان که‌ در روایات‌ صحیح به‌ آن‌ تصریح‌ شده‌ است.60   برای‌ همین‌ است‌ که‌ بسیاری‌ از بزرگان‌ وصیت‌ می‌کردند که‌ جنازه‌شان‌ را به‌ نجف‌ اشرف‌ منتقل‌ کنند و در جوار حرم‌ ملکوتی‌ امیرمؤ‌منان، در بهشت‌ روی‌ زمین‌ <وادی‌ السلام> به‌ خاک‌ بسپارند.  تعداد کسانی‌ را که‌ در طول‌ چهارده‌ قرن‌ در این‌ سرزمین‌ مقدس‌ به‌ خاک‌ سپرده‌ شده‌اند، جز خداوند منان‌ نمی‌داند. گذشته‌ از سفرنامه‌های‌ جهانگردان، در گزارش‌های‌ محرمانهِ‌ بریتانیا نیز از رقم‌ بالای‌ جنازه‌هایی‌ که‌ به‌ جهت‌ قداست‌ مکان‌ از ممالک‌ مختلف‌ جهان‌ با امکانات‌ محدود آن‌ زمان‌ به‌ وادی‌ السلام‌ آورده‌ می‌شد، گفت‌وگو شده‌ است.61  مرحوم‌ دیلمی‌ از برخی‌ از صلحای‌ نجف‌ اشرف‌ نقل‌ کرده‌ که‌ در عالم‌ روِ‌یا دیده‌ است‌ از هر قبری‌ که‌ در آن‌ سرزمین‌ وجود دارد، ریسمانی‌ بیرون‌ آمده‌ به‌ گنبد مولای‌ متقیان‌ گره‌ خورده‌ است.62   سپس‌ اضافه‌ می‌کند که‌ از ویژگی‌های‌ این‌ سرزمین‌ مقدس‌ این‌ است‌ که‌ ارواح‌ همهِ‌ مؤ‌منان‌ به‌ سوی‌ آن‌ گسیل‌ می‌شوند.63  

[2] - جمله ایی به عربی به معنی "سخن در مورد شادی، خود نصف تجربه شادی را حاصل می کند".

[3] - جاف‌ نام یکی از بزرگ‌ترین اتحادیه‌های ایلی قوم کرد می‌باشد که سرداران بزرگی از میان آن‌ها برخاسته‌اند (اکثرا از سرداران مشهور عثمانی‌ها و صفویه و افشاریه) و امروزه دیگر ساکن شهرهای بزرگی در ایران و عراق هستند که اکثریت آن‌ها ساکنین عراقند و اقلیتی از آن‌ها ساکن ایران هستند. در عراق حداقل سه شهر بزرگ و در ایران حداقل پنج شهر آن صد درصد جاف نشین است.

[4] - پادشاهی الیپی یا الیپی قلمرو باستانی در غرب رشته کوه زاگرس و پایتخت آن نیسابی (کرمانشاه)، که در غرب آن بابل، در شمال شرقی آن سرزمین ماد، در شمال آن تمدن مانناییان، در جنوب آن تمدن عیلام و در نزدیکی شمال آن شاهراه بین بابل و همدان بود که از بستگان نزدیک عیلامیان بودند و بقایای اقوام گوتی و کاسی در شمال آن قرار داشتند.

[5] - کامبادِن یا کامبادنه شهری باستانی در شمال شهر کرمانشاه بوده‌است

[6] - مجاهدین خلق در سال 1367 بعد از پذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل توسط ایران، از مرز سرپل ذهاب وارد ایران شدند و از گردنه پاتاق تا گردنه کوزران نقش هایی از خشونت و بیرحمی را علیه هموطنان خود آفریدند که خواندن آن در تاریخ جز درد برای ایرانیان چیزی به دنبال نخواهد داشت.

[7] - تیسپون یا تیسفون شهری باستانی، واقع در کرانه شرقی رود دجله، در حدود ۳۵ کیلومتری جنوب شرقی بغداد در کشور عراق امروزی بود. این شهر برای بیش از ششصد سال پایتخت سلطنتی ایران باستان در دوران اشکانیان و ساسانیان بود. تیسفون در دوران اشکانیان به‌عنوان پایتخت غربی ایران در منطقهٔ بین‌النهرین ساخته شد و در دوران ساسانیان ارزش خود را به‌عنوان مرکز نیروی سیاسی و اقتصادی نگه داشت. پس از حمله اعراب به ایران، شهر تیسفون به تاراج رفت و رفته‌رفته متروکه گشت. در اصل شهر تیسفون دارای هفت شهر در خود بود. این شهرها عبارت بودند از: ۱. تیسفون ۲. اسپانبر ۳. وه اندیو خسرو ۴.سلوکیه یا ویه اردشیر ۵. درزنیدان ۶. ساباط یا والاش‌آباد ۷. ماحوزا

[8] - پس از جنگ جلولاء تعداد زنان اسیر بسیار زیاد بودند به طوری که عمر بن خطاب درباره فرزندان حاصل از نزدیکی سپاهیانش با این اسیران به فکر فرو رفت. دینوری در کتاب اخبار اطوال، در پیرامون این حادثه اینچنین می‌نویسد: "مسلمانان در جنگ جلولا غنایمی به دست آورند که نظیر آن را به دست نیاورده بودند و گروه زیادی اسیر از دختران آزادگان و بزرگان ایران گرفتند. گویند عمر می‌گفته است خدایا من از شر فرزندان اسیران جلولا (که بعدها به دنیا خواهند آمد) به تو پناه می برم…" (اخبار الطوال: ص ۱۶۳)

[9] - جنگ نهاوند ، در روز ۲۵ بهمن سال ۲۰ خورشیدی و ۱۴ فوریه سال ۶۴۲ میلادی بین سپاه ایران، در حمله اعراب به ایران در نزدیکی نهاوند که در منطقه‌ایی کوهستانی واقع شده، اتفاق افتاد. جنگ نهاوند که اعراب آن را فتح‌الفتوح نامیدند یکی از مهم‌ترین جنگ‌هایی است که میانِ اعراب و ایرانیان روی داد، یعنی 5 سال بعد از جنگ جلولا. ابن اثیر در خصوص علت این نام‌گذاری می‌نویسد: اعراب، فتح نهاوند را «فتح‌الفتوح» نامیدند، زیرا بعد از آن ایرانیان نتوانستند اوضاع را ساماندهی منظم بنمایند و قوای ملی مقابله با اعراب را تشکیل دهند، و پس از این جنگ بود که اعراب سراسر کشور ایران را تصرف کردند و به جز مقاومت‌های محلی و منطقه ای، ایستادگی سراسری و تحت فرماندهی یک قدرت مشخص و واحد، صورت نگرفت و بدین ترتیب دولت ساسانی بعد از سده‌ها حکومت بر ایران و بخش‌هایی از خاورمیانه و آسیا سقوط کرد.

[10] - جمله ایی از زبان محمود احمدی نژاد، که توسط وی در مقام رئیس جمهور عنوان گردید، که ظاهرا ایشان هم این جمله را از مادران این سرزمین شنیده بود، وقتی مادران ایرانی، می خواهند که کودک خود را از شیر بگیرند، و دیگر حاضر به شیر دهی به فرزند خود نیستند، به هنگام اصرار کودک برای نوشیدن شیر از سینه مادر، آنرا زیر لباس خود مخفی کرده، و می گوید "دیگه آن مَمِه رو لولو برد"، لولو در اینجا شاید کنایه از دزد و یا بیگانه ایی باشد که آن را برده است. دروغی مصلحتی در فرهنگ تغذیه شیر مادر، برای چشم پوشی کودک از شیر مادر، و روی آوری او به غذای معمولی، و ادامه رشد جسمی با کمک غذای بزرگسالان

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
ح‌سین ق‌دیانی, [4/26/2024 12:01 PM] از هادی_چوپان درس بگیریم آیینه‌ی توماج_صالحی باشیم ح‌سین ق‌دیانی...
- یک نظز اضافه کرد در بازی با دکمه های آغاز مجدد جنگ...
محکومیت به خواندن کتاب شهید مطهری در کنار مجازات زندان! محمد مطهری یک قاضی محترم، شروین حاجی‌پور ...