همراز شدن با درختان بلوط [1] زاگرس [2] ، گذر و سفری به دل رشته کوه  اسپروچ (نام اوستایی زاگرس)، زمانی برای همنفس شدن با مردان و زنان زاگرس نشین ایران، و شنیدن از دردهاشان، شراکتی با شادی هایشان، چشم اندازی بر زندگی شان، مرحمی بر زخم هایشان همنوایی با نواهای شان، و من در این سرزمین خود را جستجو می کنم، هویتم را، داشته هایم را، از دست رفته هایم را، آنچه را که باید بدان تکیه کنم، آنچه را که باید از خود بِزُدایم، آنچه را که باید کسب کنم، حقیقت زندگی ام، به عنوان یک ایرانی آگاه به ظرف ایران، که باید به عنوان جام زرین حفظ ایرانیان در خود، نگاهبانی شود، تا آشیانه ایی گرم و امن برای پرندگانی آزاد، برخوردار از کرامت انسانی در سرزمینی پر از تمدن و فرهنگ بماند، تا زندگی بر این خاک زرخیز حفظ شود، و طعمه دهان گرگ های درنده و نابودگر انسان، انسانیت، سعادت، خوشبختی، رفاه، سلامت، آزادی، شادی، کرامت انسانی و... نشود.

 با چنین حالیست که چون روی در باختر می کنم، حالی دارم که زبان از توصیف آن کوتاست، آنجا جایی است که وقتی حتی بدان فکر می کنم، تاریخِ امواجِ هجوم هایی ذهنم را به خود مشغول می کند، که همواره زین سوی، بر پیکر زخمی مام میهن، باره ها و بارها حمله آوردند، آنرا در نوردیده، و دشنه آجین کرده، بار بار ما را به داغ های فراوان، و خسارت های پرشمار مبتلا کردند؛

آخرینش را خود در سنین نوجوانی بین سال های 1364 تا 1367 خورشیدی، با چشمان بهت زده و غرق در حیرت خود شاهد بودم، آنگاه که حزب بعث به رهبری صدام حسین، بر ویرانه های تیسپون [3] حکمرانی یافتند، و با همکاری تنگاتنگ لیگ متحدی از کشورهای عربی و غیر عربی، حملاتی خسارتبار و ویرانگر را بر ما ایرانیان تدارک دیدند، و در اندیشه ی تکرار قادسیه ایی دیگر بدین سو تاختند [4] ، و بدین ترتیب سرزمین ما را صحنه جنگی خسارتبار کردند، که هشت سالِ طولانی به درازا کشید، تا نام طولانی ترین جنگ قرن را به خود گیرد، و خسارت صدها هزار کشته، مجروح و اسیر، و هزاران میلیارد دلار ویرانی و چپاول را بر گُرده این مردم سوار کردند.

و من خود شاهد بودم که چگونه جوانان این سرزمین، بر خاکی مبتلا به ظلم و چپاول، زخمی از زخم های بیشمار، در خون خود در می غلطیدند، و من نمی دانم، با چه معیاری این قربانی شدن ها را، در آن روزهای آتش و خون، به همدیگر "تبریک و تهنیت" می گفتیم؟! و با جملاتی شادباش گونه همچون "شهادتت مبارک[5] پرده غفلت، تجاهل و نادیده انگاشتن، بر نحوست مرگ و نیستی و نابودیِ سرمایه های انسانی این کشور می کشیدیم، و بر شرایط سختی که دچارمان کرده بودند، تبریک گویان ظاهر می شدیم،

در حالی که هزاران هزار از ما را چون ساقه های گندم های ایستاده و طلایی، به دهانه ی کمباین های مرگ آفرین می سپردند، و درو می کردند، و از بین می بردند، و به پیش می تاختند تا بیش از پیش ما را بدین سرنوشت مبتلا کنند، حرمت "خون" در این سرزمین و برای این خاک نشینان چنان شکسته شده بود که هر روز تابوت های بیشماری بر شانه های این مردم، از بدن های جنگاوران پیلتنِ تکه تکه شده، تا قبرستان های آباد شده از پیکر جوانان وطن روانه بودند، و کشتن و کشته شدن به ارزش تبدیل شده بود و...، آری بسیاری از ما نحوست آن روزها خسارت و کشتار را دیده ایم، و آرزو می کنم، چنین روزهایی دوباره، حتی بر دشمنان ما نیز تکرار نگردد.

روزهای خون و آتشی که به سان چپاول خزانِ باد پائیزی، بر مال و جان و ناموس ما وزیدن گرفتند، و من امروز درگیر چنین حال و هوایی، روی در باختر سرزمینم می کنم، رو به دروازه هایی که همواره دشمن، از همانجهت بر ما تاخته است، تا آنچه در تاریخ رخ داد و من از آن مطلع شدم، و آنچه خود با چشمان خود دیدم، و انگشت به دهان، هاج واج به نظاره اش نشستم را، به یاد آورم، آنچه را که خود دیده، و آنچه را که شنیده و یا خوانده ام، باز در ذهن خود به تصویر کشیده، بتوانم بفهمم که در کجای تاریخ قرار داریم،

من بر این دروازه حرامیان بسیاری را دیده ام که بر این خاک تاخته اند، چه آن آتن نشینان که با پشت گرمی خدایان جورواجور خود، هوای سرکوب رقیب سرسخت خود را در این سوی خاورزمین در سر می پروراندند، و با معتقدین به مکتب میترایی، مهر و یا پیروان زرتشت بزرگِ معتقد به اهورامزدا ، در کشاکش سرکوب های بی پایان بودند، آنان که جنگ و کشتار به عادت و سرگرمی اشان تبدیل شده بود، تو گویی خداوند انسان های تحت سیطره آنان را برای نبرد و کشتار آفریده است، تا قدرتمداران نقشه جنگ بکشند و رعیت، گاهی گاوآهن بر زمین سفت کشد، و گاهی تیغ بر تن نرم همنوع خود.

ناگفته نماند که این تنها رقبا نبودند که بر ما تاختند، مرز باختر دروازه خروج سربازانی بود که آنان نیز عازم کاری می شدند که رویه روزگار شده بود، روی در تهاجم گذاشتن، آنگاه که جنگاورانی از تیره ی آرتمیس [6] ، آن ایراندخت قهرمان و شجاع، که با فرماندهی کم نظیر خود، ناوگان دریایی ایرانیان را در حمله به آتن [7] راهبری کرد، و پس از تسخیر این شهر رویایی، پیروزمندانه، روی در راه بازگشت به وطن کرد،

و یا آنگاه که امپراتوران روم شرقی، یا همان بیزانس نشینان ساکن در استانبول فعلی، که بر سر قفقاز بارها و بارها با ایرانیان در نبرد و وزن کشی شدند، و آثار شکوهمندی از حضور آنان و ما را در سواحل مدیترانه در شهرهای لبنان و سوریه و اردن و ترکیه کنونی می توان دید.

یا آن روزی که جماعتی در شبه جزیره عربستان، در حاشیه امنی از دور افتادگی و پناه گرفتن در پس شن های صحرا، از کش و قوس نبردهای جاری بین ایرانیان و رومیان در امان ماندند، تیغ خود را به خون همدیگر صیقل دادند، تا در یک بزنگاه تاریخی، و در دوره غفلت و پراکندگی بین بزرگان روزگار، ناگاه صاحب پیامبری همچون محمد پسر عبدالله و آمنه شوند و او با سیاستی کم نظیر، آن جماعت متفرق، متکبر و غرق در جنایات را متحد کند، و زیر یک پرچم گرد آورد، و سیل وار این جنایت پیشگان به سوی سرزمین های آباد ایران و روم سرازیر شدند، آنرا در نوردیده، نظامات برداری بزرگ ایجاد کردند و سلطه و حتی زبان خود را بر تمام، و یا حداقل بر بسیاری از اهالی سرزمین باختر و خاور و شمال و جنوب تحمیل نمایند،

و یا سلطان نشینان اموی و عباسی که تیسپون نشینان را به خاک سیاه نشاندند و بر خرابه هایش بغداد را ساختند و قرن ها اسب قدرت را بر جان و مال و ناموس باختر و خاور و شمال و جنوب تاختند، جانشین آنان باز با نام امپراتوری عثمانی تازش از سر گرفتند و راه تازندگان سابق را ادامه داده، تا این که در این آخرین سال های قرن 19 و ابتدای قرن بیستم، بساط شان برچیده شد، و سرزمین های اشغالی آنان تکه تکه، و بدون نظر داشت به بافت فرهنگی و قومی ساکنانش، همچون گوشتی بدون استخوان، بین دول پیروز از جنگ های جهانی اول و دوم تقسیم شد، و در نتیجه این خونریزی ها و تقسیم غنایم آن، از جمله کُردها که اصیل ترین قوم ایرانی اند، و خود را برای قرن ها میان این کشاکش ها حفظ کرده اند، در بین چندین کشور تقسیم شدند، گروهی در سوریه قرار گرفتند، که حکایت نبرد آنان با داعش مسلکان خونخوار که نظامات برده داری جدید را در قرن بیست و یکم می خواستند توسعه و گسترش دهند را در حماسه کوبانی می توان دید و این آخرین درخشش آنان در مقابل تجاوز بود که آنان این سرود پیروزی را سرائیده و در نبرد نور و تاریکی، باز بر سلطه نور پای فشردند، و تن به بردگی و تجاوز ندادند و شگفتی آفریدند،

گروه بسیاری از کردها در ترکیه کنونی برای بقای زبان و فرهنگ خود با ترک های بازمانده از امپراتوری عثمانی در کش و قوسند، گروهی در عراق و ارمنستان تقسیم شدند، و من امروز به دیدار بخشی از این کردها در کوه های زاگرس خودمان، در کردستان، کرمانشاه و... راهی این منطقه شدم، تا بعد از سال ها با خاطرات تاریخی و عینی و ذهنی ام، دوباره دیداری تازه کنم.

اما کردها چه کسانی اند؟ داستان پیدایش کردها را حکیم توس، فردوسی بزرگ، در داستان خیزش کاوه آهنگر بر ضد سلطه ضحاک به ماردوش که بر ایرانیان چیره گشته بود، و ظلم و جور را به حد اعلای خود رسانده بود، در شاهنامه خود این چنین روایت می کند :

هنگامی که ضحاک برای آرام کردن مارهای روی دوش هایش به پیروی از اهریمن دستور داد تا هر روز دو جوان ایرانی را بکشند و مغز سرهایشان را طعمه مارهایش کنند، در این هنگام دو آشپز ایرانی به نام‌های ارمایل و گرمایل با زیرکی تمام، خود را به دربار ضحاک رساندند و در آشپزخانه اش مشغول بکار شدند. این دو هر روز یکی از دو جوان را که رشید تر و تواناتر از دیگری بود، را رها می‌کردند و مغز سر دومی را با مغز سر گوسفندی در می‌آمیختند و طعمه مارهای ضحاک می‌کردند. تا دست کم یکی از دو قربانی از جوانان وطن را نجات داده باشند. جوانان رشید رهایی یافته به کوه‌ها پناه می‌بردند، و در آن‌جا چوپانی پیشه می‌کردند و پنهانی روزگار می‌گذرانید. فردوسی در این باره می فرماید:

خورشگر بدیشان بزی چند و میش      سپردی و صحرا نهادند پیش         کنون کُرد از آن تخمه دارد نژاد      که ز آباد ناید به دل برش یاد    و طبق تاریخ ثبت شده توسط حکیم توس، افزایش نسل این جوانان خوش نژاد و رشید، حاصل جمعیت "کُرد" را پدید آورد. فردوسی در این داستان از زبان کاوه آهنگر، هنگام قیامش بر ضد ضحاک مار به دوش می‌گوید:

بپویید کاین مهتر آهرمنست       جهان آفرین را به دل دشمن است         همی رفت پیش اندرون مرد گُرد      جهانی برو انجمن شد نه خرد       

آری بعد از سال ها دوری از این سرزمین شگفت انگیز، دوباره فرصت سفری به دل کوه های زاگرس، در استان های کردستان، کرمانشاهان و زنجان بدست داد تا خود را در آینه دل صاف این مردمان ببینم.

[1] - رشته کوه زاگرس که یکی از دو رشته کوه بزرگ میهن مان ایران است که در جهت شمال باختری به جنوب خاوری ایران کشیده شده است و استان های بسیاری در آن قرار دارند، این رشته کوه زیستگاه درختان بلوط است و جنگل های زاگرس در دامنه این کوه ها پوشیده از  بلوط است و به واقع درخت بلوط شناسنامه زاگرس است که بدان زیبایی و عزت داده اند.

[2] - زاگرُس رشته‌کوهی است که از غرب تا جنوب غربی فلات ایران کشیده شده‌است. این رشته‌کوه از کرانه‌های دریاچه وان در جنوب شرقی ترکیه آغاز شده و پس از گذشتن از استان‌های آذربایجان غربی، لرستان، همدان، مرکزی، اصفهان، فارس، کردستان، کرمانشاه، ایلام، کهگیلویه و بویراحمد، چهارمحال و بختیاری، خوزستان و تا استان‌های کرمان، بوشهر و هرمزگان ادامه می‌یابد. دامنه این رشته‌کوه به شمال عراق و شرق ترکیه نیز امتداد دارد.

[3] - تیسپون یا تیسفون شهری باستانی، واقع در کرانه شرقی رود دجله، در حدود ۳۵ کیلومتری جنوب شرقی بغداد در کشور عراق امروزی بود. این شهر برای بیش از ششصد سال پایتخت سلطنتی ایران باستان در دوران اشکانیان و ساسانیان بود. تیسفون در دوران اشکانیان به‌عنوان پایتخت غربی ایران در منطقه میانرودان ساخته شد و در دوران ساسانیان ارزش خود را به‌عنوان مرکز نیروی سیاسی و اقتصادی نگه داشت. پس از حمله اعراب به ایران، شهر تیسفون به تاراج رفت و رفته‌رفته متروکه گشت. در اصل شهر تیسفون دارای هفت شهر در خود بود. این شهرها عبارت بودند از: ۱. تیسفون ۲. اسپانبر ۳. وه اندیو خسرو ۴.سلوکیه یا ویه اردشیر ۵. درزنیدان ۶. ساباط یا والاش‌آباد ۷. ماحوزا

[4] - جنگِ ایران و عراق یا جنگِ هشت‌ساله (در ادبیات جمهوری اسلامی جنگِ تحمیلی و دفاعِ مقدّس) و (در منابع عربی و غربی جنگِ اوّلِ خلیج) و در عراق با نام قادسیه صدام از آن یاد می‌شد. طولانی‌ترین جنگ متعارف قرن بیستم میلادی و دوّمین جنگ طولانی این قرن پس از جنگ ویتنام بود که نزدیک به هشت سال به طول انجامید. جنگ در ۳۱ شهریورِ ۱۳۵۹ (۲۲ سپتامبرِ ۱۹۸۰) با حمله هوایی عراق به ده فرودگاه و حمله نیروی زمینی عراق در تمام مرزها به یک جنگ تمام عیار تبدیل شد. از نظر مقامات عراقی شروع جنگ در ۱۳ شهریور ۱۳۵۹–۴ سپتامبر ۱۹۸۰ و حملات توپخانه سنگین ایران به شهرهای خانقین و مندلی بود. مسئولان ایران بلافاصله جنگ را به یک دوگانه جنگ بین حق و باطل تبدیل کردند و مانند صفویه با افزودن شعائر شیعی به این جنگ خواص یک جنگ مذهبی را دادند. سازمان ملل از شش روز پس از شروع جنگ (۶ مهرماه) قطعنامه‌هایی صادر می‌کرد، سازمان همکاری اسلامی و جنبش عدم تعهد و افراد و سازمان‌های دیگر پیشنهادهای صلح ارائه می‌دادند که همگی توسط عراق پذیرفته می‌شدند ولی مسئولان ایران اعلام می‌کردند که بدون برکناری و مجازات صدام حسین و تأسیس یک حکومت اسلامی در عراق آتش‌بس ممکن نیست.سرانجام یکسال پس از صدور آخرین قطعنامه سازمان ملل در اثر پایان یافتن منابع خود مجبور شدند آن را بپذیرند و تداوم حکومت صدام حسین و تعیین متجاوز پسا آتش‌بس را نیز قبول کردند.

[5] - اعلامیه ترحیم شهدای ما در دوره این جنگ خسارتبار هشت ساله، همواره با تبریک و شادباش گویی به بازماندگان به خاطر شهادت سرباز قهرمانی آغاز می گردید که طعمه مرگ در این جنگ می شدند.

[6] - آرتمیس Artemis نخستین زن دریانورد ایرانی است كه درحدود ۲۴۸۰ سال پیش،فرمان دریاسالاری خویش را از سوی خشایارشاه هخامنشی دریافت كرد و اولین بانویی می باشد كه در تاریخ دریانوردی جهان در جایگاه فرماندهی دریایی قرار گرفته است. در سال ۴۸۴ پیش از میلاد، هنگامی كه فرمان بسیج دریایی برای شركت در جنگ با یونان از سوی خشایارشاه صادر شد، آرتمیس فرماندار سرزمین كاریه با پنج فروند كشتی جنگی كه خود فرماندهی آنها را در دست داشت به نیروی دریایی ایران پیوست. دراین جنگ كه ایرانیان موفق به تصرف آتن شدند، نیروی زمینی ایران را ۸۰۰ هزار پیاده و ۸۰ هزار سواره تشكیل می داد و نیروی دریایی ایران شامل ۱۲۰۰ ناو جنگی و ۳۰۰ كشتی ترابری بود.

[7] - آتنی که داستان حکمت و سیاست شهروندانش، جهان دانش، تفکر و تاریخ را هنوز که هنوز است تحت تاثیر خود دارد، و بنیان های حکمت، دمکراسی، جمهوری و... ریشه هایش را در نشست بزرگان حکیم و دانای این شهر می جویند، و ابتدای هر شاخه ی علمی را، حتی علمای دوره ما، در تفکر متفکران این شهر آغاز می کنند، و در ویرانه تاریخ گذشته ایران، ما ایرانیان نیز در دوره نابودی تاریخ مکتوب خود، باید به تاریخ هرودوت آنان مراجعه کنیم تا سیمای گذشته خود را در آینه دشمنان خود بیابیم، ایراندختی به نام آرتیمیس بر چنین شهری سلطه یافت.

جنوب پیشانی پیوند و پیوستگی ما با جهان خارج، از طریق آب های آزاد است که یک دنیا را به بزرگی انسان با ما رو در رو می کند، دنیایی مملو از دوستی ها و دشمنی ها که در هم آمیخته اند، حاشیه جنوب ایران دارایی شگرف و بزرگی است که ارج و اندازه اش را آنان می دانند که از چنین داشته ایی بی بهره اند، مثل همکیشان هم فرهنگ و همزبانان جدا افتاده از دامان ایران بزرگ در افغانستان، ارمنستان، آذربایجان، ترکمنستان و... که از چنین پیوستگی در اثر هجوم ها و تجاوزها بی بهره مانده اند، آبهایی ارزشمندی که با وجود شوری زیادش، که آنرا به روشنی آفتاب نموده است، تو را از ترس و باک تشنگی، برای همیشه می رهاند؛

به سوی سر حدات در این سرزمین به غارت رفته که رو می کنم، داستان غمناک دریده شدن ها، به غارت و یغما رفتن ها آزارم می دهد، اما مرزهای جنوب برایم یاد آور تقابل دریایی است که ایرانیان در آب های آزاد، با رقبای خود داشته اند، از آرتمیس، نخسیتن و تنها زن دریاسالار جهان که ۴٨٠ سال پیش از میلاد مسیح به دریاسالاری ارتش خشایارشاه انتخاب شد و در نبرد ایران و یونان جنگاوران کشورش را فرماندهی کرد و پیروزی های بزرگ را از آن خود و ایرانیان ساخت، او که در زیبایی و متانت سرآمد زنان روزگارش نامیده اند.

تا جنگ آوران نیروی دریایی ارتش ما، که در جنگ خسارتبار هشت ساله با متجاوزین بعثی، نبردهای به یاد ماندنی و بی باکانه ایی را به انجام رساندند، و باعث تاسف است که در گمنامی تمام، بسیاری پیکرهای شان نیز در پهنه خلیج پارس به جای ماند، و حتی هموطنانِ آنان، از نام های نام آورشان نیز بی خبر ماندند، کسانی که در ناوچه های سهند، سبلان و... رزمیدند و جان به پای میهن خود فدا کردند،

و باز تاسف بار است که توزیع کنندگان بودجه های فرهنگی، به داستان های شورانگیز تاریخ این مردان و زنان نمی پردازند، تا این مردم با شجاعان تاریخ خود بیشتر آشنا شوند، امروز آرتیمیس را در بین نام های رایج استفاده شده برای زنان ایران نمی بینمیم و نام های دیگری از این نوع که به فراموشی می روند.

این سفری است به کناره های ساحل جنوب، تا روح را به پرواز در آورد و در ژرفاهایی فرو رفت و با شجاعت ها، توانمندی ها، ایثار شجاعانه جان ها، پیروزی ها و شکست ها و... آشنا شد، و همگام با دریانوردان، ناخداها و ملوانانی شد، که این سواحل را به قصد کشف جهان اطراف ترک کردند، و به مقصدهای دور کالاهای مادی و معنوی ایرانی را بردند، و با خود گنج های زیبا از ماده و معنا به ارمغان آوردند،

سیری روحی و معنوی در عالم این مردان پهنه دریا، که در شرایط موجود کشور، بدین توجه نیازی مبرم داریم، تا شاید بتوان کشور را از خطرهای بزرگی که در اثر ندانم کاری ها، کوچک و کوتوله پروری ها، بی سیاستی ها، حذف نخبگان، و به حاشیه بردن اهل علم، و بیکار کردن اهل صنعت، و ارج دیدن سفلگان، و بر کرسی نشستن های نابجا و... که نتایج آن گریبانگیر این آب و خاک شده، و هرچه پیش می رویم، در سیاهی باتلاق های چنین راهبری و راهبردی بیش از پیش فرو می رویم، و نتایج دهشتناک آن روشنتر می گردد؛

نام جنوب را که می شنوم، ناخودآگاه به یاد انگلستان و سیاست هایش در پهنه جنوب کشورمان می افتم، جدایی بحرین، اشغال جزایر ما، حمله های برنامه ریزی شده آنها از بصره، دخالت های همه جانبه این کشور در این منطقه، اشغال جزیره خارک برای انصراف ایران از مالکیت بر ایرانشهر هرات و... سیاهه ایی بلندبالا از پرونده های گشوده، و زخم هایی که چرک های آن همواره بر تن ایران فوران می کند، و چشم هر بیینده ایی را بدین وضع پریشان و پر از درد و رنج می نماید.

من تنها مسافر این راه، با چنین دغدغه های فکری ایی نبودم، بزرگمردی از تیپ 55 هوابرد نوهد [1] نیز داستان پرداز این مسیر غمناک یافتم، که او نیز در نبرد هشت ساله، از ابتدایی ترین سربازان این صحنه بود، و سخنانش برگرفته از روزهای نخست جنگی بود، که دامن دو ملت ایران و عراق را گرفت، و حلقوم آنانرا برای هشت سال تمام فشرد، و قربانیان و خسارت های بیرون از شماری را به جای گذاشت، و این تنها دشمنان این دو ملت بودند که این جنگ را برای خود سودمند و پر از بهره ها یافتند.

این سرباز که گویا بله قربانگوی مافوق تربیت نشده، و در عین سرباز بودن اهل مطالعه و تفکر نیز هست، از داستان ها و تفکراتش گفت که در زندگی ایی که بر او و پدرش، که هر دو از طیف نظامیان این کشور بودند، رفته است، همسفری که دقایق تاخیرهای طولانی و عادی شده در سالن فرودگاه را، به لحظاتی شیرین تبدیل کرد، و زمان باطل شده در انتظار پرواز را، با او سر کردم و از تاریخی شنیدم که برایم گاه تازگی داشت، توصیه هایی برای سفرم به بوشهر داشت :

"در دیدار از بوشهر به عمق محلات آن بروید، از چهار محل دیدن کنید، تلگراف خانه انگلیسی ها هنوز هست و از آن زمان باقی مانده است،  شهرداران این شهر زیبا، در محلات قدیم بوشهر طوری برنامه ریزی کرده اند که هر فردی که بخواهد خانه خود را باز سازی یا نوسازی کند، باید طبق نمای قدیم آنرا مرمت نماید، و شما وقتی در این محلات راه می روید، هنوز بکر است و انگار در 200 تا 300 سال قبل سیر می کنید،

سه یا چهار باری به واسطه نوع شغلم به حج رفته ام و حاجی بردیم، ولی این را فهمیده ام که ما نمی توانیم از موضوع اسلام به سادگی عبور کنیم، یک مسائلی هست، به این سادگی نیست که گفته شود یک مشت عرب ریختند و بردند و... این نیست، این ها قصه است، ما ایرانی ها یک روحیه و عرق ملیگرایی داریم، و مسایل را طبق همین روحیه تفسیر می کنیم؛

سفرهای زیادی به مالزی، سنگاپور، اندونزی و... داشتم، اسلام آنجا با اسلامی که در کشور ما جاری است بسیار متفاوت است، چرا که آنان اسلام را در اثر تبلیغ دریافت کردند، اما ایران را با زور شمشیر مسلمان کردند، اما همین ایرانیان مسلمان به تدریج به شبه قاره هند رفتند، از شبه قاره هند، به سمت شرق آسیا اسلام را گسترش دادند، شما اگر الان به تایلند بروید، پدر تایلند یک ایرانی است، که نامش شیخ احمد قمی است، شهر آیوتایا [2] در تایلند، یک شهری سه هزار ساله است، که مثل تخت جمشید ما دارای قدمت است، مجسمه شیخ احمد قمی در این شهر است، وی شهر به شهر می رود تا سر از این منطقه در می آورد، و می بیند که اینجا هم مثل زمان شاه اسماعیل صفوی در ایران، هر منطقه ایی یک پادشاهی برای خود داشته و حکومت می کند، شاه بانکوک، شاه پوتان و... شیخ احمد آدم گردن کلفتی بوده است، شروع به تبلیغ می کند، و جمعی از جوانان را دور خود جمع می کند، مردم تایلند هم مردم مبارزی هستند، الان هم اگر بروید در خیابان نمایش های رزمی دارند، و مسابقات از این نوع برقرار است، از جمله بوکس تایلندی مشهور است، که اتفاقا من در یک سفر به تایلند،در یکی از این مسابقات خیابانی به بالای تشک دعوت شدم و شرط بندی زیادی هم روی مسابقه ما شده بود و طرف من که تنها 28 سال سن داشت گفت : از پا هم استفاده کنیم که من گفتم: نه فقط دست و همان بوکس، که در راند اول طرف خود را شکست دادم و بیرون رفت، در آخر هم دلال این بازی کلی پول شرط بندی را آوردند و به من داد، که این هم سهم شما، گفتم ما این پول ها را درست نمی دانیم، و پول ها را گرفتم و به نفر بازنده دادم، که یک جوان فقیری بود، که برای کسب این جایزه مادی مبارزه می کرد، و خیلی هم خوشحال شد، کلی مرا بوسید، آن موقع من 60 سال سن داشتم، در وزن 51 کیلو روزگاری قهرمان ورزش های رزمی در غرب کشور شده ام، لذا پیش زمینه ورزشی داشتم.

یکی از دلایلی که مرا به تیپ 55 هوابرد نوهد جذب کردند همین قدرت بدنی ام بود، و این که دارای مقامات ورزشی بودم، و در اثر این لیاقت مرا جذب این تیپ کردند. آن موقع ها این شایستگی ها دیده می شد و برایش طبق ظرفیت های کشور برنامه ریزی می شد، 5 سال در جنگ با همین تیپ حضور داشتم، در جریان نبرد دشت عباس، هویزه، دزفول هم بودم، که کار نبرد به جنگ تن به تن کشید، و ما حتی خود را به تانک های دشمن رساندیم و درب بالای تانک را باز می کردیم، و به درونش نارنجک می انداختیم، در نبرد آزادی خرمشهر هم حضور داشتم، ما موقعی رسیدیم که خیلی از بچه های تکاور کشته شده بودند، حدود 60 الی 70 نفر بودند، نیروها کوچه به کوچه دفاع می کردند، بین 600 تا 700 تکاور ارتش در این نبرد شرکت داشتند، ما از تهران برای کمک به آنها اعزام شدیم. از این تعداد فکر کنم 200 نفر باقی مانده بودند، ارتش بعد از انقلاب از هم پاشیده بود، روسای ارتش که اعدام شده بودند، و کسی به ارتش اعتماد نداشت و این نیروهای باقی مانده در ارتش هم روحیه ایی نداشتند، اما باز می جنگیدند.

این همان استعداد ذاتی ایرانی بود که هنوز کار می کرد و کارایی داشت و می جنگید، وگرنه ارتش با توجه به ضربات متعددی که از دوست و دشمن بعد از انقلاب خورده بود، در جایگاهی نبود که بتواند جنگ کند. این را در تاریخ ایران هم می توان دید، وقتی اسکندر مقدونی به ایران حمله کرد، و شیرازه سپاه ایران از هم کسست و وارد کشور شدند، یک سردار ایرانی به نام آریو برزن و خواهرش یوتاب [3] ، جلوی این سپاه پرتعداد یونانی را سد کردند، در حالی که تنها 1500 نفر نیرو بیشتر داشتند، اما مقابل 100 هزار جنگجوی یونانی ایستادند، و مقاومت می کردند، و تنها در اثر خیانت یک ایرانی بود که از یونانیان شکست خوردند، وگرنه دلیرانه می جنگیدند، این ها از همین اصیل ترین اقوام ایرانی، یعنی لرها و کردها بودند، که جانانه نبرد می کردند، یوتاب چنان قهرمانانه می جنگید که اسکندر مجبور شد دستور دهد که او را تیرباران کنند، و جسدش را هم با احترام دفن کرد، چرا که یونانیان مبهوت شجاعت و قهرمانی او شده بودند، او را با ابزار جنگی اش با احترام، خود یونانیان دفن کردند. متاسفانه از زمانی که شیعه گری اصل شد، و طی 5 قرن گذشته حاکمیت مرکزی به علت شافعی مذهب بودن، کردها را تحت فشار گذاشته دچار مشکل شده اند، ورنه این ها مرزداران دلیر ایرانند،

جالب این است که قاجاریه که خود ترکمن، و اهل سنت بودند، چون به قدرت رسیدند شیعه شدند، و همینطور صفویه که باز خود اهل سنت بودند، تاریخ را اگر نگاه کنی شیخ صفی الدین اردبیلی [4] خود از علمای اهل سنت و شافعی مذهب است، [5] ولی برای قدرت و لج و لجبازی با ترکان عثمانی به شیعه گری دست زدند، و آن کارهایی که نباید می کردند را در حق اهل سنت ایران انجام دادند، و ایرانیان را بدین ترتیب با اقدامات خود، از ایران و ایرانگرایی تاراندند،

نبرد چالدران [6] جنگی بالای دست آن هنوز نیامده است، از همین نبردهاست که بین 27 هزار سرباز ایرانی قزلباش از یک سو، که تنها مجهز به نیزه و شمشیر بودند، با سپاه عثمانی در گرفت، که ایرانیان باز غوغا کردند و یک نفر هم اسیر ندادند، 1200 نفر از ایرانیان زنده ماندند و 4000 از عثمانی اسیر گرفتند، در سوی دیگر سپاه عثمانی قرار داشت که بیش از یکصد هزار نفر، که مجهز به توپ و تفنگ بودند، آنان مقابل هم قرار گرفتند، و ایرانیان شجاعت و دلیری بسیاری از خود نشان دادند، یک اسیر هم ندادند، ولی شهدای بسیاری دادند. نبردی سخت بین شاه اسماعیل صفوی و سلطان سلیم عثمانی بود که می گویند به رغم شکست ها، شاه اسماعیل قصد عقب نشینی نداشت، که شیخ محمود شبستری، عارف نامی ایرانی، صاحب کتاب "گلشن راز" قرآنی را که گفته می شود به دست خط امام علی بوده را می آورد و به شاه اسماعیل می گوید "ببوس"، که شاه اسماعیل می گوید دست هایم خونی است نمی توانم، می گوید خم شو و ببوس، که این کار را می کند، و بعد این، عارف به این قرآن قسمش می دهد که اگر می خواهی ایران بماند، از جنگ دست بکش و برگرد، که شاه اسماعیل همین کار را می کند، و در اثر شکست در این جنگ بخش بزرگی از کردستان ( کردستان ترکیه، عراق، سوریه) از ایران جدا می شود،

در این نبرد یکی از سرداران سپاه شاه اسماعیل صفوی یک پسر کرد اهل یکی از روستاهای منطقه بانه در کردستان ایران به نام تارو بیره بود، او خوش اندام و شکارچی بود، شاه اسماعیل که از سفر کربلا باز می گشت، او را می بیند، و به کدخدای محل می گوید او را به نزد من بیاور، وقتی می آید می گوید به چه کاری مشغولی می گوید، شکار می کنم و خرج مادر و خود را تامین می کنم، شاه اسماعیل از او دعوت می کند تا از افسران ارتش او شود، بیره جواب می دهد من به تو احتیاجی ندارم، شاه اسماعیل می گوید اما من به تو احتیاج دارم، و او همان کسی است که در همین جنگ چالدران بادرجه سرهنگی، و فرمانده بریگارد سواره نظام سنگین سپاه صفوی را عهده دار بوده است و به سپاه عثمانی حمله می کند و توپخانه عثمانی را زمین گیر می کند و توپ های آنها را می شکند، اما در نهایت عثمانی ها با توپ او را هدف می گیرند و می کشند. قهرمانان این جنگ هم باز همین محلی ها و اقوام ایرانی بودند، که سلطان سلیم این سرباز شجاع ایرانی را با احترام دفن می کند.

متولد 1334 هستم و هر دو سیستم حکومتی را در ایران به اندازه کافی دیده و لمس کرده ام، در سیستم پهلوی جذب ارتش شدم، و در همان دوره پنج ماه و دوازده روز را در زندان انفرادی، و در زمره زندانیان سیاسی بودم، در سیستم فعلی حتی یک سیلی هم نخوردم، اما وقتی مقایسه می کنم می بینم، آنان یک سیستم واقع گرا بودند، در یک بُعد، و یا دو بُعد در جامعه از سوی پهلوی ها دیکتاتوری اعمال می شد، که مثلا اظهار نظر سیاسی نکن، در دیگر ابعاد اینطور نبود، و آزادی ها برقرار بود.

پهلوی ها در آن زمان روی جریان چپ خیلی حساس بودند چرا که حتی "مجاهدین خلق" هم که یک گروه اسلامگرا محسوب می شوند، مشی سیاسی چپ گرایی داشتند، و پهلوی ها در مورد تفکر چپ دیکتاتوری اعمال می کردند، این دیکتاتوری در امور اقتصادی و... در امور مردم عادی اعمال نمی شد،

چرا که شرایط جامعه طوری به چپ گرایش داشت که پهلوی شرایط را خطرناک می دید، نسل ما همه چگوارایی مسلک شده بودند، ستاره سرخ، و تصاویر ارنستو چگوارا (مبارز چپگرای امریکای لاتین) بر در و دیوار شهر نقش بسته بود، عکس هایش را در همه جا زده بودند، استیل چهره و لباسش مد شده بود، انگار کشور ایران چگورایی گردیده، و او به چهره محبوب جوانان تبدیل شده بود، این در حالی است که چگوارا یک شورشی به تمام معنا، و یکی از کثیف ترین مبارزان تاریخ بود، شما تاریخ را بخوان ببین همین چگوارا چند نفر را تیرباران کرده، چپ همه گونه کشور را به هم ریخته بود.

صفویه پدر اهل سنت ایران را در آوردند، پشت داستان صفویه مشکلات فراوانی نهفته است، این سکه ها دو رو دارد که روی کثیف آن مسکوت می ماند، تصاویر تاریخی که اهل سنت از صفویه دارند بسیار ویران است، رفتار صفوی ها، اهل سنت را از ایران فراری داد، در حالیکه از اصیل ترین اقوام ایرانی مثلا همین کردها هستند، که اهل سنت اند، و این واگرایی ها همچنان ادامه دارد،

آنروی کثیف سکه صفویه را می خواهید ببینید، به کردستان بروید و ببینید قزلباش های صفوی با کردهای ایران چه کردند، متاسفانه این برخوردها بعد از صفویه هم ادامه یافت و پایان نپذیرفت، و همین حرکات باعث شد که ایران کردها را از دست بدهد، کردها آریایی و ایرانی اند، و در داستان های نمادین ایران باستان، جایگاه ویژه ایی دارند، تا آنجا که در اسطوره ضحاک که در شاهنامه فردوسی بدان اشاره شده، آن موقعی که روزی مغز دو جوان ایرانی را خوراک مارهای روی دوش ضحاک می کردند، یک آشپز با انصافی پیدا شد که با کیاستی که به خرج داد، هر بار یکی از این دو جوان را نجات می داد و فراری می داد، و به کوه ها می فرستاد، و به جای آنها مغز گوسفندی را به مارهای ضحاک می خوراند، همین جوانان جان سالم به در برده از آشپزخانه دربار ضحاک، در کوه ها، آنقدر زیاد و جمع شدند که ارتشی را تشکیل دادند و بساط ضحاک را از ایران برچیدند، این ها همان کردهایی هستند که اکنون در کوه های زاگرس زندگی می کنند، فرزندان اصیل ایرانی که از خوراک مارهای ضحاک نجات یافتند، و ایران را نیز نجات دادند. این همان اسطوره ایرانی بودن کردهاست که فردوسی در لطافت داستان خود گنجانده و آنان را ناجی ایران از ضحاک مار به دوش معرفی می کند.

کردی، ترکی، لری، گیلکی، مازندرانی و... را به خوبی حرف می زنم، از آنهایی هستم که همه جای ایران سرای من است، در همه جای ایران به واسطه ماموریت های پدرم، و یا ماموریت های نظامی خودم که در ارتش ماموریت بودم، حضور یافتم، و با همه اقوام ارتباط داشتم، پدرم سینه اش پر از مدال بود، روزی که انقلاب پیروز شد مجبور شدم همه این مدال ها را ببرم در بیابان دفن کنم، روزی که آقای طالقانی از زندان آزاد شد، از میدان بیست و چهار اسفند، تا میدان انقلاب و آزادی جمعیت آمده بودند، و در حالی که مسلح به کلت کمری بودم در این جریان من هم در بین انقلابیون حضور داشتم،

سوال) شما به عنوان یک ارتشی چرا در انقلاب حضور پیدا می کردید، انقلابیگری شما نظامیان از چه جهت بود؟

اختلاف طبقاتی در ارتش شاهنشاهی زیاد بود، یک گروهبان به سرباز خدایی می کرد، یک ستوان به یک گروهبان خدایی می کرد و... این وضع در سلسله مراتب ادامه داشت، هم مالی و هم موقعیتی این اختلاف ها بود، تا جایی که نهارخوری افسر و درجه دار جدا بود، در باشگاه های ارتش نیز درب ورود خانواده ها هم در باشگاه افسران جدا بود، اگر در مراسم ها و جشن ها، خانواده افسران از درب اصلی می آمدند، خانواده درجه داران از درب های پشتی باید وارد می شدند. اگر در یک پایگاه هوایی یک خلبان با یک درجه دار دوست می شدند فورا یقه اش را می گرفتند و بازخواستش می کردند، اگر خانواده یک درجه دار با خانواده یک افسر در یک پایگاه ارتباط می گرفت، فورا عذرش را می خواستند، یک سیستم طبقاتی کامل داشت اجرا می شد، این در داخل ارتش بود، در بیرون از ارتش هم به همین صورت بود، این ناشی از نظم نبود، ریشه در نظام طبقاتی ایران باستان داشت، در زمان ساسانیان هم وضع به همین صورت بود، که کشور بدبخت شد، تاجری به انوشیروان که عنوان عادل را یدک می کشید، مراجعه می کند و می گوید نیمی از ثروت خود را میدهم، فرزندم در ازای آن خواندن و نوشتن بیاموزد، که انوشیروان قبول نمی کند. فقط درباریان، موبدان و شاهزادگان می توانستند سواد داشته باشند.

در این شرایط است که سی هزار عرب به ارتش سیصد هزار نفری ایران حمله می کند و در نبرد "قادسیه" پیروز می شوند، یا در حمله به همین بوشهر، سردار ایرانی "شهرک" مامور حفظ شهر است که به اندازه نبرد "قادسیه"، ایران در حمله به بوشهر که آن زمان ریشهر نامیده می شد، ثروت از دست می دهد.

نباید این نکته را نادیده گرفت که جنگ هشت ساله را با سلاح هایی پیش بردیم که پهلوی ها انبار کردند، اگر این سلاح ها نبود، خیلی با مشکل مواجهه می شدیم. تکاوران ما سربازان جگردار و شجاعی بودند، ما تانک های زیادی از دشمن گرفتیم، سربازی که خود را به نزدیکی تانک ها دشمن می رساند، دیگر آن تانک کارش تمام بود، چرا که بسیار ضربه پذیر می شد، خیلی از بچه های ما در همین جنگ ها شهید شدند، نیروهای تکاور کارهای نشدنی را ممکن می کردند، از جمله یک پل بود روی رودخانه دامپری در دشت عباس که سه ماه روی آن کار کرده بودند ولی نتوانستند آنرا منهدم کنند، ما رفتیم و در فرصت کوتاهی انجام دادیم و برگشتیم، این پل خیلی اهمیت داشت و نیروهای دشمن از طریق همین پل خود را به موسیان و دهلران می رساندند، این پل را شش نفره به طرز سریع و فنی توانستیم منفجر و ویران کنیم.

وقتی خسته و کوفته به پایگاه برگشتیم، متوجه شدیم که ظاهرا آقای بنی صدر آن شب در منطقه بودند و با دوربین انفجار این پل را دیده اند، و با توجه به اینکه فرماندهی کل قوا را در دست داشت، و اهمیت این عملیات، به تک تک ما یک تقدیرنامه داد، که "به تو ای سرباز دلیر ایران ..." بعدها، وقتی برای بنی صدر مشکل ایجاد شد، به ما گفتند هرچه از بنی صدر دارید، تقدیرنامه، مدال و... معدوم کنید و ما مجبور شدیم آن را پاره کنیم و بریزیم دور، چرا که ممکن بود همین سند خیانت به کشور تلقی شود، و علیه خود ما استفاده شود. مدال های پدرم که شامل مدال قهرمانی دو 1500 متر ارتش ایران، مدال قهرمانی ارتش های جهان که فرانسه و اسپانیا را برده بودند و... همه را به خاطر این که ممکن بود به عنوان سند علیه خود ما استفاده شود، در بیابان خاک کردیم. نفهمیدیم که کارهای نظامی ما افتخار بود، و یا خیانت.

پهلوی های هم به کردهای اهل سنت رسیدگی نکردند، تا سال 56 سنندج یک کارخانه هم نداشت، البته کردها هم با همان رسوبات فکری زمان صفویه همچنان حرف شاه را نمی خواندند، و حالت شاکی را حفظ کردند، بعد از پیروزی انقلاب هم در دو یا سه مرحله ما مجبور به دخالت در کردستان شدیم، مثلا وقتی که برای پس گرفتن شهر سقز رفتیم، که دست کومله و دمکرات افتاده بود، آنها پادگان ها را هم گرفته بودند، توپ های ضد هوایی و... و ارتش را خلح السلاح کرده بودند، که از تکاوران 55 نوهد در این زمینه هم استفاده شد و تمام سلاح های سنگین، از جمله توپ های 105 میلیی متری و... را پس گرفتیم، الان هم گاهی در کردستان از ما گلایه می کنند، ولی می گویم کار شما هم درست نبود، که پادگان ها را بگیرید و ارتش را خلع سلاح کنید، نیروهای ارتش را بکشید، سرگرد عباسی نامی بود که در مهاباد درجه سرگردی خود را روی لباس کردی خود زده بود، فرمانده نظامی کردها شده بود، یا همین شیخ عزالدین حسینی معروف که الان در ترکیه است و اولادش میلیاردرند.

در زمان جنگ چند بار پیش عزالدین حسینی رفتیم، که سرگرد عباسی هم کنارش بود، گفتیم اگر سلاح ها را تحویل ندهید بمبارانتان خواهند کرد، اگر پادگان ها را تخلیه نکنید نیروی هوایی آماده بمباران شماست. اینها در سقز به این توصیه ها گوش نکردند، لذا کشت و کشتار شد. البته این را هم باید بگویم که کردها حق دارند که ناراحت باشند، اصیل ترین قوم ایرانی اند، ولی در ایران جایگاهی ندارند. من هر ساله به مریوان می روم، اشک آدم جاری می شود، الهی بمیرم (اشکش واقعا جاری شد) طرف لیسانس و فوق لیسانس است ولی کولبری می کند، زن و مرد و کوچک و بزرگ کولبری می کنند، کار نیست، تولید نیست، گرانی هست و... 

ناگفته نماند که شیعه مخلوطی از اسلام، عیسایی، زرتشت، ادیان هند و... است، مثلا بحث مهدویت را اهل سنت خیلی تکیه نمی کنند، اما شیعه روی آن مانور زیادی می رود که همان "بهرام ورجاوند" است که در زرتشت باستان خبر ظهورش را می دهند. که شاهزاده ایی ایرانی است که قیام می کند و حکومت جهانی تشکیل می دهد، اما آنچه روشن است از مذهب شیعه جمهوریت بیرون نمی آید، چرا که در این سلسله، رهبری موروثی است و از پدر به پسر منتقل می شود و ادامه می یابد، اما شیعه اولیه خیلی پرمغزتر بود، بسیاری از اهل علم و فرهنگ ایران شیعه بودند، مثل ابن سینا، فردوسی، حافظ، سهروردی، ابو نصر فارابی، خوارزمی، صدرای شیرازی و... و اینها عالم جامع بودند، ابن سینا ریاضیدان، فیلسوف، عارف، پزشک و... بودند، یا همین صدرای شیرازی و... که ایشان ثابت کرد زمان بُعد چهارم ماده است، یعنی هر ماده طول، عرض و ضخامت دارد، و بُعد چهارم آن زمان است، که بعدها چند صد سال دیگر غربی ها در تئوری نسبیت آن را بیان کردند، و جایزه نوبل را از آن خود کردند. اما متاسفانه این روزها جامعه شیعه از این گونه اهل علم خالی است و کسانی جایگزین آنان شده اند که از علم خالی اند. من تعصب شیعه گری هم ندارم، حتی از دین هم زده شده ام، اما این شرایط را می توانم حس کنم.

کردستان که بودیم گاه بحث شیعه و سنی می شد و بزن بزن هم می شد، که یکهو یک نفر از این بین بیرون می آمد می گفت "مگر جمهوری است" که همدیگر را می زنید، که این نظر ریشه در جمهوری مهاباد داشت، که یک سال این حکومت ادامه یافت، و قاضی محمد روی کار آمد، و کابینه تشکیل داد، و یک آنارشی به تمام معنا را ایجاد کردند، و هرکه صبح زودتر بیدار می شد قدرت دست او بود، و هر چه می خواست می کرد.

این داستان را در مورد شرایط جمهوری از تبریزی ها هم شنیدم، که جعفر پیشه وری که روی کار آمد و جمهوری فرقه دمکرات آذربایجان را تشکیل داد، یک بهم ریختگی ایجاد شد که یک حمال محل هم، حکومت می کرد و اموال مردم را می بردند، مصادره می کردند و... این در حالی است که بهترین نوع حکومت جمهوری است، و جمهوری در واقع حاکمیت معنویت است، از نظر من بر منکر اهل بیت و ائمه لعنت، ولی نمی شود هر کاری را به نام آنها انجام داد، در اثر این عملکرد الان کار به جایی رسیده که وقتی فضای مجازی را باز می کنی توهین هایی به دین و ائمه می شود که آدم شرم می کند، و چیزی که عمری در ذهن مردم مقدس بود، به نابودی کشیده شده است. ایرانیان قرن ها با این اعتقادات زندگی کرده اند، این جای غصه دارد، سره از ناسره معلوم نیست، آنچه در اکثر مذاهب مشترک است بحث معنویت است، تا آنجا که وقتی از آنتونی کوئین یونانی که ارتدکس متعصب است می پرسند تو چطور در فیلم محمد رسول الله بازی کردی، می گوید این یک کار معنوی بود.

ما در حالی با یهود در اوج جدال هستیم که با آنها تنها در نخوردن مشروب تفاوت داریم، بسیاری دیگر از مناسب و احکام مشترکیم، شما یک پرورش خوک در اسراییل نمی توانی پیدا کنی، پسرها اگر ختنه نشوند یهودی نیستند، زن تنها می توان چهارتا گرفت و... اسراییل الان عرب ها را تحت نام "ابراهیم" دور خود جمع کرده که این نشان از یکی بودن این ادیان است،

جالب است فرهنگ ایلام باستان خودمان را هم که مطالعه می کردم، پادشاهی بوده به نام امی تاش که لوحه خط میخی آن را هم کشف کرده اند که مقرراتی مثل حمورابی بابل داشته است، که باز با احکام اسلام مو نمی زند، چهارتا زن بیشتر نمی توانی داشته باشی، اگر دزدی را بگیرید که دلیلی برای دزدیدن نداشته باشد، دستش باید قطع بشود، اگر دلایلی از جمله فقر و... برای دزدی داشته باشد، دستش نباید قطع شود و... وقتی این قانون که مربوط به شش هزار سال پیش بود را خواندم مات و مبهوت شدم که چطور این قوانین نسل به نسل منتقل شده است."

[1] - تیپ ۵۵ هوابرد یا تیپ ۵۵ هوابرد شیراز یگان ویژه هوابرد نیروی زمینی ارتش ایران است، که در استان فارس مستقرند و قرارگاه مرکزی اش شیراز است، در سال ۱۳۴۲ تشکیل شد، تیپ ۵۵ هوابرد در خلال جنگ ایران و عراق، از یگان‌های عمل‌کننده ارتش جمهوری اسلامی ایران بود و در عملیات‌های ثامن‌الائمه، طریق‌القدس، فتح‌المبین، بیت‌المقدس، مسلم بن عقیل، والفجر مقدماتی، خیبر، قادر و والفجر ۸ شرکت داشت.

[2] - Ayutthaya از شهرهای توریستی و تاریخی تایلند که در دوره‌ای از تاریخ، عنوان بزرگترین شهر جهان را به خود اختصاص داده بود، امروزه متاسفانه بخش اعظمی از شهر ویران شده است. اما با این حال هنوز هم آثار تاریخی و گردشگری زیادی در آن وجود دارد که نشان دهنده شکوه این شهرند.

[3] - یوتاب سردار زن ایرانی که خواهر آریوبرزن هخامنشی سردار نامدار ارتش داریوش سوم بود که مانند برادرش آریوبرزن در کوهستان های محل نبرد، حوالی استان کهکیلویه و بویراحمد امروزی یا نواحى بهبهان امروزى در استان خوزستان تا آخرین نفس مبارزه کرد. اما بر اثر کمبود نیرو و خیانت یک ایرانی، به دست سپاهیان اسکندر مقدونی کشته و در همان محل به خاک سپرده شد. وی با اسکندر در دربند پارس، تکاب در کهگیلویه جنگید. یوتاب در نبرد با اسکندر مقدونی در سال ۳۳۰ (پیش از میلاد) همراه آریوبرزن فرماندهی بخشی از ارتش را بر عهده داشته است، او در کوه های بختیاری راه را بر اسکندر بست. ولی یک ایرانی راه را به اسکندر نشان داد و او از مسیر دیگری به ایران هجوم آورد. دشمن سپاهیان آریوبرزن و یوتاب را محاصره می کند، اما ایرانیان حلقه ی محاصره ی دشمن را می شکنند.

[4] - صفی‌الدین ابوالفتح اسحاق اردبیلی (۶۵۰–۷۳۵ ق) نیای بزرگ دودمان صفویان ایران است و نیز هشتمین نسل از تبار فیروزشاه زرین‌کلاه بود. که در منطقه مغان مقیم شده بود. صفی‌الدین اشعاری به زبان آذری در کتاب صفوةالصفا و سلسلةالنسب سروده‌است. دودمان صفوی نام خویش را از وی گرفته بودند. او پایه‌گذار خانقاه صفوی در اردبیل بود که با گذشت زمان پیروان بسیاری به دست آورد.

[5] - بیشتر مورخان، اجداد وی را سنی شافعی مذهب و از بنی هاشم مهاجر از حجاز به کردستان ایران دانسته‌اند عبدالحسین زرین‌کوب محقق و مورخ فقید هم، در کتاب مشهورش «جستجو در تصوف ایران» با استناد به منابع تاریخی متعدد و گوناگون، وی را سنی مذهب می‌داند. زرین‌کوب می‌نویسد: "مذهب خود او (صفی الدین) تسنن و شافعی مذهب بود و با آنکه بعضی اقوال و اشعار منقول ازو، از اتکا بر محبت و مهر علی حاکی است، این محبت علی با تسنن وی که در تاریخ‌ها از جمله حتی در «احسن التواریخ» بدان اشارت هست، مغایرت ندارد. در مکتوبی هم که عبیدالله خان ازبک به شاه طهماسب صفوی (سال ۹۳۶ هجری) می‌نویسد، گفته می‌شود که «پدر کلان شما، جناب مرحوم صفی مردی عزیز اهل سنت و جماعت بوده‌است»"

[6] - جنگ چالدران، نخستین نبرد ایران (در زمان صفویان) با عثمانی بود که در نزدیکی شهرستان چالدران در شمال غربی ایران، در ۲ رجب ۹۲۰ ه‍.ق/۲۳ اوت ۱۵۱۴ میلادی رخ داد؛ نتیجه این نبرد، پیروزی سپاهیان عثمانی به فرماندهی سلطان سلیم اول (حکومت ۹۱۸–۹۲۶ ه‍.ق/ ۱۵۱۲–۱۵۲۰ میلادی) بر سپاه صفوی به فرماندهی شاه اسماعیل اول (حکومت ۹۰۷–۹۳۰ ه‍.ق/۱۵۰۱–۱۵۲۴) بود

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.