روحانیت، نقش و انتظار از آنها
  •  

22 دی 1398
Author :  
روحانیت، نقش ها و خطاها

امروز در مراسم تشییع جنازه مرحوم آیت الله سید هاشم رسولی محلاتی حضور یافتم، دو یا سه نماز عید فطر را به امامت ایشان شرکت کرده بودم، کتابخانه داخل مسجد فرشته (مسجدی که ایشان در آن استقرار داشت) برایم جالب بود، بعضی کتاب های خود آقای رسولی را در خود داشت، برخی در مورد تاریخ اسلام است و چند باری در فرصت حضور در این مسجد آنها را ورق زده ام.

در فرصتی که بلندگوی مساجد دست مداحان می افتد، وقت مناسبی است که می توان به این کتاب ها سری زد و از لحظات خود استفاده بهینه کرد، آقای رسولی دست به قلم بود، و از سخنرانی ایشان می شد چیزهایی یاد گرفت، هر چند آخوندی که به فلسفه و عرفان وارد نشود، بسیار تک بعدی و سخنانش ملال آور خواهد شد، و منبرش با منابر دیگر زیاد متفاوت نخواهد بود.

دوستی که دستی در موسیقی دارد، و بسیاری از اشعار و ادبیات ایران را از حفظ دارد، و کاملا به چم و خم موسیقی مسلط است، و حتی در مراسم مذهبی نیز با تبحری که در موسیقی دارد، بر طبق اصول موسیقیایی سنتی ایرانی اجرا می کند، و دیشب برای شهدای اخیر در هواپیما اکراینی، شعر و موسیقی در مورد امام حسین برای ما اجرا کرد، می گفتند، "اگر امام خمینی وارد موضوعات دیگر نمی شد، و تنها به شعر عرفانی خود می پرداخت، با توجه به حال عرفانی و عمق فلسفی که داشت، می توانست تا هزار سال خود را در تاریخ ادبیات و عرفان ایران تثبیت و مطرح کند. ایشان حرف های زیادی برای گفتن داشت."

و به راستی وقتی امام خمینی به استقبال شعر معروف "بشنو از نی چون حکایت می کند و..." جناب مولانا رفته اند، بسیار زیبا در پاسخ به این بیت آمدند که : "نشنو از نی کآن نوای بینواست، بشنو از دل کآن حریم کبریاست، نی بسوزد تل خاکستر شود، دل بسوزد خانه دلبر شود و..."

و شاید همین قابلیت بود که، فقیهی مثل ایشان که هم در فلسفه و هم عرفان دست داشتند، می تواند جامعه ایران را بدین صورت که دیدیم، (بپسندیم و یا نپسندیم) تکانی بزرگ بدهد.

اما آقای رسولی بیشتر در فقه و تاریخ اسلام تسلط داشت و هر چند سخنرانی هایش مرا اغنا نمی کرد، ولی نماز خواندن به امامت ایشان، خیلی آدم را آزار نمی داد، بر عکس بعضی امامان مسجد که وقتی به رفتارشان نگاه می کنی، از هر چی حضور در مسجد و حتی نماز در مسجد بیزار می شوی. مسجد ایشان جو آرامی داشت، و قدرت طلبی امام جماعت در آن بروز روشنی نداشت، خدا رحمتش کند.

یکی از دلایل نابودی جامعه ایران باستان در کنار عوامل دیگر، نظام طبقاتی بود، اما متاسفانه روند جامعه ما به سوی یک جامعه طبقاتی پیش می رود، طبقه روحانیت، نظامیان و...، طبقه روحانیت که روزگاری در کنار و مخلوط بین طبقات دیگر بود، اما می روند تا خود را به طبقه خاص تبدیل، و برای خود مقام و شانی جدا از دیگران قایل شوند، که همین امر آنها را از بدنه جامعه جدا می کند (نماینده عام امام زمان، و با سلسله مراتبی، نماینده خداوند بر زمین)، لذا این امر در داشتن دادگاه های مجزا و... بروز می یابد، و به همین صورت است، که مثلا از جمع شرکت کنندگان در مراسمات نیز متمایز می شوند، و مجری جلسات ختم و عزا، از همه شرکت کنندگان تشکر می کند، و با این جمله ی "به خصوص سلسله جلیله روحانیت" آنها را از حاضرین دیگر جدا می کند، که این جدایی ها اصلا به نفع آنان نیست، آنها نیز تنها یک قشر در کنار اقشار دیگرند، که در مجلس حاضرند، و این قشر بندی اجتماعی هم تنها تحت یک تقسیم کار اجتماعی است، که هر جامعه ایی در خود دارد، و هر انسانی متناسب با شغل انتخابی خود است که در جامعه تقسیم به اقشار مختلف می شود، و تمایز ترجیحی طبقاتی نباید وجود داشته باشند، ولی روند جامعه چیز دیگری است.

ترجمه ریز فارسیِ آیات جزوه قرآنی که در این مراسم سهم من شد، به علت نداشتن عینک و نور کم موفق، قابل خواندن نیست، فقط این جمله را توانستم بخوانم که "خدای ما و خدای شما یکی است،" [1] اما در فرصتی که جمعیت برای تشییع می آمدند، و مجری مشغول اداره مجلس بود، به یک جلد از چند جلد کتاب "صحیفه نور" حاوی سخنان امام خمینی، سرکی کشیدم که در کتابخانه کنار صندلی ام قرار داشت، هر چند آنقدر آن را خاک گرفته بود که وقتی آن را در انتها از روی پای خود برداشتم، باید خود را آثار گرد و خاک آن می تکاندم؛  

یک سخنرانی از امام در تفسیر این آیه قرآن بود که "برای هر کس پاسبان ها از پیش رو و پشت سر برگماشته شده که به امر خدا او را نگهبانی کنند. خدا حال هیچ قومی را دگرگون نخواهد کرد تا زمانی که خود آن قوم حالشان را تغییر دهند (و از نیکی به بدی شتابند)، و هرگاه خدا اراده کند که قومی را (به بدی اعمالشان) عقاب کند هیچ راه دفاعی نباشد و برای آنان هیچ کس را جز خدا یارای آنکه آن بلا بگرداند نیست." [2]

و از جمله سری به یک سخنرانی، از ایشان زدم که در تاریخ 28/6/1358 ایراد شده بود، و این قسمت از سخنرانی ایشان، برای من جالب بود، که امام چشم های هراسناک در به وجود آمدن نظام ولایت فقیه، حاکمیت ولی فقیه، اسلام و... را مورد اشاره قرار دادند، و در این سخنان سعی می کنند، شنوندگان را به عدم ترس از آن ترغیب کنند :

"گویندگان و نویسندگان نترسند از حکومت اسلامی، و نترسند از ولایت فقیه. ولایت فقیه آنطور که اسلام مقرر فرموده است و ائمه ما نصب فرموده‌اند به کسی صدمه وارد نمی کند؛ دیکتاتوری به وجود نمی‌آورد، کاری که برخلاف مصالح مملکت است انجام نمی دهد،"

امروز شرایط تهران متاثر از اعتراضاتی است که از دیروز در تهران برای اعتراض به سقوط هواپیمای اکراینی و فقدان هموطنان نخبه کشور که در این پرواز از بین رفتند، برگزار شد، بود، و در این مجلس هم از این جریان سخن بود. و به نظر می رسد باید از نام گذاری های بیجا برای هر نوع "معترضین" خودداری کرد، و مثل تمام دنیا، "معترضین" همان "معترضین" نامید، چرا که استفاده از اسامی نامربوط (خس و خاشاک، فتنه و...) در خصوص آنان نه مشکلی را حل می کند، و نه حاصلی دارد، و تنها به عمق اعتراض و کینه معترضین اضافه می کند، بعضی از شعارهای اعتراضات دیشب و دیروز نیز، در واقع اعتراض به همین نام گذاری های خاص بود.

 

[1] - آیه 46 سوره عنکبوت "الهُنا وَ إِلهُكُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ"

[2] -  سوره رعد آیه 11، "لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ ۗ وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ ۚ وَمَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَالٍ"

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (14)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

منشأ پیدایش تقلید و روحانیتِ شیعهٔ صفوی و ولایت مطلقه فقیه»
همانگونه که هیچکدام از قزلباشانِ صفوی،ایرانی نبودند و سابقهٔ اسکان در ایران نداشتند،فقیهانِ تشیّعِ صفوی هم هیچکدام ایرانی نبودند و سابقهٔ اسکان در ایران را نداشتند.

در پایانِ سلطنتِ شاه اسماعیل،شماری از مُلایانِ منطقهٔ جبل‌عامل لبنان وارد ایران شدند و ‏دستگاهِ دینیِ قزلباشان را در اختیارِ خودشان گرفتند تا تشیّعِ نوینِ صفوی را تئوریزه کنند.
مناطقِ کوهستانیِ جنوبِ لبنان و نیز شمالِ سوریه از دیرباز مرکزِ تجمّعِ«غُلّاتِ شیعه» موسوم به رافضی بود که همواره در اقلیت بودند و زیرِ سلطهٔ حکامِ سُنّی میزیستند.
شام از نظرِ تاریخی مرکزِ فعالیتِ پیروانِ مذهبِ تندروِیِ حَنبَلی بود.
شیعیانِ شام چون نمیتوانستند از آزادیِ کاملِ مذهبی برخوردار باشند به‌حالتِ واکنشیِ تند در برابرِ حَنبَلیانِ رانده شدند.
در نتیجه در دورانِ ممالیک،در مناطقِ کوهستانی و عمدتاً مسیحی‌نشینِ لبنان که پناهگاهِ گریختگانِ شیعه بود،یک"تشیّعِ شدیداً سُنّی‌ستیز" شکل گرفت که "انتسابش به تَشَیّعِ اثناعشری"بود ولی"ماهیّتش رافضی"بود و در دگرستیزی از حَنبَلیان نیز گویِ سبقت ربوده بود

با اشغالِ شام توسطِ ترکانِ عثمانی سیاستِ شیعه‌ستیزی دنبال شد و هر شیعه‌ ای در هرجا که بود"بالقوه هوادارِ شاه اسماعیل"بشمار آمد.بسیاری از رهبرانِ شیعیانِ شام مجبور به ترکِ وطن شدند و چون شنیده‌ بودند که در ایران یک دولتِ شیعه بر سرِ کار است به ایران روی آوردند تا همهٔ کینه‌هایِ تاریخی که از سُنّیان در دل داشتند را با خودِشان به ایران آورده،تئوریزه و تدوین کنند. ‏
در ایران پیش از صفویان، هیچ فقیهِ شیعهٔ اثناعشریِ ایرانی وجود نداشته است. کافیست که نگاهی به نامهایِ فقیهان و مُفَسرانِ شیعهٔ دوازده امامی از آغاز تا تشکیلِ سلطنتِ قزلباشان بیافکنیم تا بدانیم که در میانِ آنها حتی یک ایرانی وجود ندارد بلکه همه عرب و عمدتاً از قبایلِ کوفه یا از بومیانِ عراقند. ‏
محمدبن یعقوب کُلِینی از یَمَنی‌تبارانِ عراق،متولد و بزرگ‌ شدهٔ عراق و مقیمِ بغداد بود
شیخ صدوق از عربهایِ یَمَنی‌تبارِ قم بود
شیخ مفید از بومیانِ جنوبِ عراق بود
شیخ طوسی و شیخ طبرسی نیز عرب‌تبار بودند که خاندانِشان از عراق به ایران آمده بود.
‏در ایران ماقبلِ صفوی،از شیعهٔ اثناعشری خبری نیست، مگر در قم و کاشان. عرب‌تبارهایِ پارسی‌ زبان شدهٔ قم و کاشان،شیعهٔ دوازده امامی بودند و مذهبی نزدیک به مذهبِ قزلباشان داشتند.
با رویِ کار آمدنِ شاه طهماسب،قبایلِ مختلفِ قزلباش بر سرِ تقسیمِ خَیراتِ کشورِ ما در میانِ خودِشان به رقابت افتاده بودند.چون عرب‌هایِ عراقی، لبنانی و اِحسایی واردِ ایران شدند و رهبریِ دینی را به‌دست گرفتند
هرکدام از سرانِ قزلباش،یکی از آنها را در دامنِ حمایت گرفت.در نتیجه میانِ عربهای تازه ‌وارد رقابتِ گسترده‌ای آغاز شد.سرشناسترینِ آنها شیخ علی‌ابن عبدالعالی کَرَکی اهلِ کَرَک در جنوبِ لبنان،امیر نعمت اللّه اهلِ حِلّه و شیخ ابراهیم اهلِ قَطیف بودند.در نهایت،دستگاهِ دینی و قضایی و سازمانِ اوقافِ ایران بد‌ستِ شیخ کَرَکی و یارانِ لبنانی‌اش افتاد.کَرَکی که ادعایِ نیابتِ امامِ غایب را داشت قزلباشان را با اصطلاحِ "نایبِ امام"آشنا کرد و تعریفی که از "نایبِ امامِ غایب"داد چنان بود که بر خودِ او مصداق می‌یافت.

شیخ کَرَکی دستگاهِ دینی و قضایی و اوقافِ کشورِ ایران را در انحصارِ عربهایِ تازه‌ واردِ لبنانی قرار داد.

اینگونه،ایران بدستِ مردمی افتاد که هیچ سهمی در تمدنِ خاورمیانه نداشتند و همواره در حاشیه‌هایِ تمدن زیسته بودند یعنی ترکانِ آمده از بیابانهایِ آناتولی(ترکیه)و عَرَبانِ آمده از روستاهایِ جنوبِ لبنان. ‏
شیخ کَرَکی و لبنانیان به سرانِ قزلباش و شاه طهماسبِ نوجوان فهماندند که"سلطنتِ حقیقی از آنِ امامِ غایب است و پادشاه باید سلطنتش را از معصوم دریافت دارد تا مشروعیت داشته باشد."
در نتیجه برایِ نخستین‌بار در تاریخِ ایران،"مقامِ مرجعیتِ شرعی"به گونه‌ ای که اکنون میشناسیم توسطِ شیخ کَرَکی ابداع شد ‏و این عقیده تدوین گردید که بدونِ اذنِ مرجع که نمایندهٔ معصوم است هیچ سلطنتی مشروعیت ندارد.
کسانیکه میگویند«ولایتِ فقیه»یک صیغهٔ نوظهور است که در سدهٔ اخیر ابداع شده،از این جریانها آگاهی ندارند. ولایتِ فقیه را نخستین‌بار در تاریخِ ایران شیخ کَرَکی ابداع کرد و ‏خودش ولیِ فقیه در سلطنتِ شاه طهماسب شد و منبع مشروعیتِ سلطنتِ او شد.

اینگونه بود که مُلّاهایِ آمده از جنوب لبنان،شریکِ سلطنتِ قزلباشان شدند و‌ برایِ نخستین‌ بار در تاریخِ ایران،یک حاکمیتِ دوگانه ایجاد گردید که برایِ همیشه ماندگار شد.

تا پیش از دورانِ صفوی، مسلمانانِ ایران آموخته بودند که ‏عقاید و باورها را بشنوند و بسنجند و بهترینش را برگزینند.

اما از وقتیکه فقیهانِ لبنانی وارد ایران شدند و دستگاهِ دینیِ قزلباشان را قبضه کردند، یک عنصرِ نوینی واردِ دستگاهِ فکریِ ایرانیان شد بنامِ تقلید.

تقلید در فرهنگِ ایرانی وجود نداشت زیرا با فرهنگِ اصیلِ آزاداندیش و خردگرایِ ایرانیان درتعارض بود.
مرجعِ تقلید که از لبنان آمده بود به مردمِ ایران حکم کرد که دینِ‌تان و باورهایِتان را باید از من بشنوید و از من بیاموزید و از من بگیرید؛خودِتان حقِ فکر کردن و برگزیدنِ عقیده و باورِتان را ندارید،زیرا شما نمیدانید و من میدانم،زیرا نمایندهٔ خدا و نمایندهٔ امامِ معصوم و ارائه‌ دهندهٔ احکامِ دین خدا منم. ‏

اینگونه بود که مقدمهٔ تعطیلِ فکر،که نتیجهٔ ممنوع بودنِ تفکر برایِ انتخاب بود در ایران آغاز گردید.
امتناعِ تفکر،نتیجهٔ حتمیِ پیدایشِ تقلید بود.
آمده‌گان از لبنان به مردمِ ایران حکم میکردند که ما فقها می‌اندیشیم و میگوئیم و شما ایرانیها بشنوید و اطاعت کنید و بی‌پرس و جو بکار بندید.

شیخ کَرَکی صدها نفر را با عنوانِ فقیه از لبنان به ایران آورد،واردِ دستگاهِ دینی کرد و کلِ دستگاهِ دینیِ ایران بدستِ لبنانیها سپرده شد.از آن‌ پس تا پایانِ دورانِ صفوی،هرچه فقیهِ شیعه در ایرانِ صفوی میشناسیم فرزندان و نواده‌گان همین لبنانیان بودند.

‏بر هر فقیهِ نامدارِ دوازده امامی دورانِ صفوی و منسوب به شهرهایِ ایران با لقبهائی همچون استرآبادی،قزوینی، سیستانی،اردبیلی،تبریزی و... دست بگذاریم وقتی ریشه‌اش را میکاویم می‌بینیم که به یکی از این لبنانیها یا یک عراقی خواهد رسید..

منبع: قزلباشان در ایران
نویسنده: امیرحسین خنجی

اینها واقعیتهایی است که هموطنان باید بدانند و تاریخ را دوباره و چند باره باید مطالعه کرد و فهمید...

This comment was minimized by the moderator on the site

کاش روحانیت به مساجد بازگردند!
12 خرداد 1400
سال ۵۸ در بحبوحه نخستین انتخابات ریاست جمهوری پس از انقلاب، که با آزادی کامل برگزار شد، شایعه کاندیداتوری آیت الله طالقانی نیز بر سرزبان ها افتاده بود و در تجمعات و مطبوعات، شعارها و درخواست هایی مبنی بر این طرح می شد. در آن زمان ایشان هر هفته در برنامه «با قرآن در صحنه» در سیما حضور می یافت و به تفسیر قرآن می پرداخت. مجری در پایان برنامه، نظر ایشان را در این باره جویا شد.
آیت الله طالقانی با ناراحتی بسیار پاسخ داد:« از روزی که این سرو صدا ها بلند شده من واقعا شب و روز خواب ندارم که کِی می شود من بر کرسی ریاست جمهوری بنشینم!! از اول انقلاب همه مراجع دینی، حضرت آیت الله خمینی و بنده حقیر گفته ایم که روحانیت قصد اشغال پست ها را ندارد و به نظر من هم صلاح نیست داشته باشد.»
ایشان با بیان این که «روحانیت اصیل اسلام که در مکتب قرآن تربیت شده، فوق پست ومقام است» و یادآوری نقش نظارتی و هدایتی آن گفت:« اگر احیانا پست های مهمی را اشغال کند، من این مسأله را مشکلی می بینم، چون اگر دچار مسئولیت های روزمره و گذرا بشود، ممکن است از اصل رسالتی که روحانیت مترقی ما دارد، باز بماند.»
در آن هنگام برخی از روحانیون مسئولیت کمیته ها را بر عهده داشتند و حضور آنان در مناصب سیاسی بسیار کم رنگ بود. آیت الله طالقانی در ادامه نسبت به تحویل این مسئولیت ها با آرام شدن اوضاع اظهار امیدواری کرد و گفت:« امیدوارم این علما بروند در مساجد کار کنند و بینش بدهند...آن ها از مسجدهاست که می توانند صدای قرآن و ندای اسلام در دهند و هدایت مردم را به دست گیرند.»
ابوذر انقلاب سپس با اشاره به ابراز علاقه برخی افراد به کاندیداتوری ایشان اعلام کرد « مخلص هم نه این کار صلاح خود می دانم و نه خود را کاندید آن می کنم.» او با هشدار نسبت به خطر اتهام « آخوندیسم» و این که «آخوندها می خواهند همه پست ها را بگیرند»، درباره تصدی پست هایی که غیر روحانیون می توانند آن ها را اشغال کنند گفت: «من هیچ به صلاح روحانیت نمی دانم.» در پایان نیز تاکید کرد« آن پست که اصیل است، سنگر مسجد است.»(سید محمود طالقانی، درس های قرآنی، شرکت سهامی انتشار، ۱۳۸۷، ص ۴۱۵)
مخالفت طالقانی با تصدی پست های سیاسی توسط روحانیت از دو جهت قابل توجه است: نخست ناسازگاری آن با رسالت اصیل روحانیت و دوم آسیبی که این کار برای اعتبار و سرمایه اجتماعی روحانیت در پی دارد. همچنان که نظامیان به دلیل مسئولیت نسبت امنیت و آرامش کشور، شایسته است در پادگان بمانند، پایگاه اصلی روحانیت نیز به دلیل رسالت آن در تبیین و تبلیغ دین مساجد است. به بیان دیگر تصدی پست های سیاسی برای روحانیون و نظامیان به یک میزان صلاح و شایسته نیست. از نظامیان در صورتی می توان انتظار داشت در پادگان بمانند و در سیاست دخالت نکنند، که روحانیت نیز به رسالت خویش به ماندن در مساجد پایبند باشد.
در تاریخ ایران با وجود پیوند و همکاری دین و دولت، روحانیت همواره مرز و استقلال خویش را از حکومت و دولت حفظ می کرد. با این استقلال از یک سو موقعیت خود را به عنوان پشتیبان طبقه محروم تقویت می کرد و از سوی دیگر ناکامی ها، مظالم و مفاسدی، که معمولا در عرصه سیاست رخ می دهند، به پای آن نوشته نمی شد. امروز بر همگان روشن است که اگر روحانیت به توصیه های طالقانی پایبند می ماند، اعتبار و سرمایه اجتماعی آن به این اندازه آسیب نمی دید.
سیدعلی میرموسوی۱۴۰۰/۳/۱۲ @alimirmoosavi

مطالب مرتبط با این پست
This comment was minimized by the moderator on the site

مرگِ عقبه‌ی ایدئولوژیک نظام
Posted: 12 Feb 2021 09:11 AM PST
به یاد فقیه عارف، مرحوم آیت‌الله ضیاءآبادی که دیروز از دنیا کوچید و از آخرین بازمانده‌های نسل پیشین حوزه بود.
مسعود فقیهی
یکی از پرسش‌هایی که ذهن بسیاری از پژوهش‌گران دینی را به خود گرفتار کرده این است که: چرا حوزه‌ی امروز، از پرورش شیخ انصاری‌ و آیت‌الله بروجردی‌ها در فقه و زهد، و شیخ مرتضی طالقانی‌ها و سیّد جمال گلپایگانی‌ها در عرفان ناتوان است؟

کمتر از ۲۰ سال داشتم که با دیدن و خواندن احوالات علما و فقها، تشنه‌کامِ یک استاد اخلاق، به همه جا سر زدم: در قم پای درس برخی علما رفتم؛ در تهران نزد پیر سلسله‌ی قادریه رفتم؛ در اصفهان نزد برخی فقها و علما و حتّی فقرا رفتم؛ در شیراز و همدان سراغ گرفتم؛ امّا روزی نشد که کسی دستگیری و راهنمایی کند. روزی که تشییع جنازه‌ی آقای بهاء‌الدینی رفته بودم، دانستم که غفلت از این طایفه‌ی کهن‌سال، مرا برای همیشه از آب گوارا محروم خواهد کرد.

آن زمان، در یکی از دهه‌های محرّم، شیخ انصاریان در مسجد سیّد اصفهان منبر می‌رفت. یک بار رفتم و با حالتی پریشان و برافروخته از او پرسیدم: «پس آن سفره‌ی اخلاق و سلوک و دستگیری کجا پهن است که من در به در می‌گردم و نمی‌یابم؟! چه باید کرد؟ سراغ که بروم که دوای درد باشد؟»؛ شیخ حسین همین‌جور که ابایش را روی شانه‌هایش صاف می‌کرد گفت: «اگر منظورت جلسات اخلاق و سلوک و دور همی‌های عرفانی است، آن سفره‌ها جمع شده؛ دنبال کسی نگرد که نمی‌یابی!». این سخن شیخ، آب سردی بود بر آن همه حرارت و عطش من. دریافتم که باید خودم برای خودم کاری بکنم.

من نه در حوزه ماندم، نه استاد اخلاق یافتم، نه در دانشگاه به جایی رسیدم، امّا شدم یک جست‌وجوگرِ دینیِ میان‌مایه که در هیچ چیزی متخصّص نیست امّا به یافته‌ها و بافته‌ها نیز خوشنود نمی‌شود.

سال‌ها از آن روزها گذشته و امروز می‌دانم که در این میان‌مایگی و «مذبذب» بودن تنها نیستم. از برخی اندیشمندانِ پیرترِ مایه‌دارِ علوم انسانی و علوم پایه که بگذریم، از میان جوان‌‌ترها، کمتر کسی را می‌شناسم که حرف تازه‌ای برای گفتن داشته باشد. اگر چه فقیه و استاد تمام کم نداریم، امّا جریان و جهت‌گیری علمی کشور، به ویژه در زمینه‌ی علوم حوزوی، به سمت تخصّص و فرهیختگی و نخبه پروری و پرورش استعدادها نیست و بازار علم در ایران، آدم‌های میان‌مایه و کاربردی را می‌خواهد، نه آدم‌های متخصّصِ عمیق را.

چرا جریان علم در حوزه، از ژرفا به پهنا گراییده و این همه دریا داریم که یک سانت بیشتر عمق ندارند؟!

افزون بر انگیزه‌های اقتصادی و عدالت‌خواهانه، اعتماد مردم به صفا و صداقت و پاکی علما سبب شد که به بیرون کردن شاه به پا خیزند و آرزوهای تازه‌ای را بجویند، امّا سال به سال که از آن سرچشمه دور می‌شویم، آب گل‌آلودتر و اعتماد مردم کمتر می‌شود، چرا؟!

من پاسخ را در این ۸ گرفتاری می‌بینم، که در کنار هم، سبب سترون شدن علوم انسانی حوزوی در ایران شده‌اند:

۱) مصرفی کردن آموزه‌های دینی؛ به ویژه در راستای سیاست و با شعارِ «حوزه عقبه‌ی فکری نظام است» و «تمدّن نوین اسلامی در حوزه پی ریزی می‌شود».

از یک نگاه، دانش‌ها را به دو گروهِ دانش‌های اصالی (یا «بنیادین» یا «محض» یا «پایه») و دانش‌های آلی (یا «کاربردی» یا «ابزاری») دسته بندی می‌کنند. دانش اصالی، هم چون سفره‌های آب زیرزمینی است که روی زمین برداشت می‌شود و مایه‌ی زندگی است. اگر برداشت بی‌اندازه از آب‌های روزمینی انجام شود و سفره‌های زیر، پر نشود، آرام آرام خشکی و بی‌آبی همه جا را می‌گیرد.

هنگامی که از یک سو بیشترین توش و توان علوم انسانی حوزوی و دانشگاهی کشور، معطوف به دفاع از نظام و مسئله‌های آن و کوشش در جهت تبیین و توضیح «تمدّن نوین اسلامی!» و یکی کردن سیاست و علم با دین باشد، و از سوی دیگر، پاسخ به شبهاتِ دینی و اخلاقی، بازمانده‌ی توش علوم انسانی را ببلعد، توانی نمی‌ماند برای پرداختن به دانش‌های پایه و محض. دانش‌های بنیادین، بازار مصرف بسیار کوچک و گرانی دارند، از این رو همه‌جا از پشتیبانی حکومتی برخورداند، امّا در ایران هیچ حمایتی از این دانش‌ها نمی‌شود، مگر در قالب مؤسّسات وابسته به حکومت که نیروی انسانی آن را تأمین می‌کنند. اگر این حمایت نباشد، یا مهاجرت مغزها را خواهیم داشت و یا میان‌مایگی پژوهش‌ها و پژوهش‌گران را؛ و رفته رفته، این سفره‌های آب زیرزمینی می‌خشکد. در حوزه‌های قدیم، فقه و اخلاق، محور اصلی بود و برخی مجتهدانٰ از سر علاقه به سیاست هم می‌پرداختند، امّا امروزه کدام یک از فقهای جدید است که آلوده‌‌ی سیاست نباشد؟!

از این جاست که روز به روز از شمار دانشجویان علوم پایه و طلّاب حوزوی کم می‌شود و می‌رسد به جایی که امسال کمتر از ۳۰۰ نفر به حوزه‌ی اصفهان گرویده‌اند.

۲) دانشگاهی کردن ساختار حوزه؛

از آن جا که همواره درخواست حاکمیّت از حوزه، پشتیبانی فکری و زبانی از نظام بوده است، و حوزه نمی‌توانست با ساز و کار پیشین‌اش این خواسته را برآورده کند، دو کار تازه در ساختار آموزشی حوزه رخ داد:

۲-۱) در همه‌ی کشور، نظام آموزشی همه‌ی حوزه‌ها را به ترمی-واحدی و اصالت حضور و غیاب، دگرگون کردند و نمره و سرعت در تدریس را جای‌گزین اجازات و مباحثات نظام قدیم حوزه کردند و بسیاری از کتاب‌های فربه و دشوار (مانند سیوطی یا کفایه) را به کتاب‌های ساده‌تر یا خلاصه‌ها و شرح‌ها کاهش دادند. این کار در راستای «هژمونی آموزش بر پایه‌ی حافظه و بازار» و جای‌گزین کردن «حافظه» به جای «هوش و مهارت» بود. بازار این گونه دانش، منبر و موضوعش، شبهات دینی و سیاسی است و کارکردش، «جذب حداکثری». در نظام حوزوی گفته می‌شود که یک طلبه، به یکی از این سه کار طلبه است: «تبلیغ»، «تدریس»، «تحقیق»، امّا هنگامی که می‌بینیم بخش پژوهشی حوزه تعطیل است و بخش تبلیغی آن بسیار پر کار و فعّال، درمی‌یابیم که مباحثات و حاشیه‌نویسی‌های قدیم و «کتاب‌های فرمانی»، جایی در این میدان ندارد و حوزه‌ی امروز، حوزه‌ی «حافظه» است، نه حوزه‌ی «تحقیق». این گرفتاری، خود را در این گزاره‌ی نامور در میان طلّاب، آشکارتر می‌کند: «کسی که ملبّس نشود، در حوزه به جایی نمی‌رَسد.»، و بدین سان استادان بسیار فرهیخته و ژرفی را می‌شناسیم که از تدریس در سطوح بالا محروم‌اند، چون لباس روحانیّت به تن نکرده‌اند. این چیرگی «نظام آموزشی مصرف‌گرا»، آفت اصلی حوزه شد و آن را نابود کرد.

۲-۲) برخی از علمای حوزه که نفوذ خوبی داشتند مانند آقایان مصباح یا مهدوی‌کنی یا برخی مؤسّسات نزدیک به مانند دفتر تبلیغات یا سازمان اوقاف یا سازمان تبلیغات، کار را یکسره کردند و به جای پیگیری دروس در قالب حوزه، دانشگاه تأسیس کردند و کوشش کردند با درآمیختن دروس حوزوی و دانشگاهی با هم، هم دستاوردهای تازه‌ای به دست دهند و هم «عقبه‌ی تئوریک نظام» شوند. اگر چه که گاهی درباره‌ی منصب «پشتوانه‌ی فکری نظام» بودن، اختلاف دارند و هر کدام در این باره مدّعی است، امّا این‌ها با قلب ماهیّت حوزه و تبدیل آن به یک نهاد میانجی، حوزه را تا سطح دانشگاه فروکاستند، به ویژه که هم از جهت اعتبار مدرک و هم از امکانات آموزشی و هم جهت آینده‌ی شغلی، بسیار بهتر از حوزه‌اند.

برخی دیگر از علما نیز، «عقبه‌ی فکری نظام» را به «زر و زور سالاری» معنا کرده و با ساختن حوزه‌های علمیّه‌ی کاخ‌مانند و پی‌ ریزیِ شبکه‌های قدرت و ثروت، کوشش کردند که نقش خود را در این میان بازی کنند.

( هر چند آماری در این باره منتشر نمی‌شود، بنگرید: https://www.isna.ir/amp/99042719757/)

همه‌ی این کارها، سبب شد که «طبقه‌ی اجتماعی ویژه برای حاکمیّت» پدید آید و بدین روش، قدرت از شبکه‌ و طبقه‌ی خودشان بیرون نرود.

برخی اینان به این اندازه هم بسنده نکردند و با راه‌اندازی مدارس ویژه، «جریان دانش» را در قالب «مؤسّسات و افراد»، یک‌سره در دست گرفتند و هر گونه ورود بی‌مجوّز به این طبقه را ممنوع کردند.

۳) صندلی‌های خالی اداری

از سال ۶۲ که امام خمینی حضور روحانیّون در صندلی‌های قدرت را جایز دانست (http://lib.eshia.ir/50080/18/178)، صندلی‌های ادارای، بازار کار آماده برای روحانیّون شد و موج رو به فزونی‌ای از ایشان، با کمترین دانش و مهارت، و بیشتر بر پایه‌ی پیوند با طبقه‌ی قدرت، خود را به این صندلی‌ها رساندند. ۶۳ دستگاه حکومتی و دولتیِ قانونی که در گستره‌ی فرهنگ، مسئولیّت‌هایی دارند و بیشترشان به حاکمیّت نزدیک‌اند و زیر نظر بیت رهبری اداره می‌شوند، گواه این سخن است. در برخی ادارات و نهادهای مذهبی مانند اوقاف و دفتر تبلیغات و سازمان تبلیغات و وزارت ارشاد، بیشترِ بدنه‌ی مدیریتی و اجرایی از روحانیّون است. اداراتی مانند ستاد ائمه‌ی جمعه و جماعات، ستاد اقامه‌ی نماز، ستاد امر به معروف و نهی از منکر و برخی دیگر از نهادهای نوبنیاد نیز، با باز کردن جای پا در ادارات دولتی، گنجایش بزرگی برای به کارگیری روحانیّون پدید آوردند.

بودجه‌های حکومتی یا دولتیِ سرشار، حقوق ثابت ماهانه و تضمین شغلی ۳۰ ساله، بازارِ آماده‌ای برای روحانیّت فراهم کرد که برای ورود به آن، دیگر نیاز به اجتهاد یا ژرفای علمی نبود، و همین سطح تخصّصی دانش حوزوی را به شدّت کاهش داد. این را بگذارید کنار جذب بسیار پایین طلبه در سال‌های گذشته، و این که اگر این شمار اندک هم جذب ادارات شوند، دیگر چه سرمایه‌ی علمی و انسانی‌ای برای حوزه می‌مانَد؟! به ویژه که شهریه‌ی طلبه، به هیچ روی برای گذران یک زندگی درویشانه هم بسنده نیست، و کمتر طلبه‌ای می‌تواند شرایط زندگی با شهریه را تاب بیاورد و دست از کار طلبه‌گی نکشد.

۴) شبهات گسترده و رخنه‌های ایمانی؛

درست است که از گذشته، «زیّ طلبه‌گی»، راهی بوده به سوی سلوک الهی و معنوی و نزدیکی به اولیای خدا، با این همه، دو دسته شبهه، بنیادهای ایمانی بسیاری از طلبه‌ها را سوراخ کرده و ایشان را به بیابان سرگشتگی آورده است: یک دسته شب

هات اعتقادی درباره‌ی نسبت اسلام و مقتضیّات زمان، به ویژه در گستره‌ی حقوق بشر، تکنوکراسی، پلورالیسم و زندگی مدرن.

دسته‌ی دوم، شبهاتی است که سوی کارکرد بد و کژ حکومتِ دینی به دین می‌رَسد. کارهایِ زشت حکومت که با دستورهای دینی ناسازگار است و ارکان دین و دین‌داری را به لرزه می‌افکند و برخی مردم و روحانیّون را از حکومت جدا می‌کند. بسیاری روحانیّون را می‌شناسم که با مراتب بالای درسی، از مخالفین سرسخت نظام‌اند و شوربختانه برخی‌شان، از خود اسلام هم بازگشته یا ناامیدند.

شبهات اعتقادی، تاریخی به درازای اسلام دارد و چندان تازه نیست؛ امّا شبهات حکومت دینی، از جنس رفتار و کار بوده و جز با بهبود کارکرد ج.ا، پاسخی ندارد.

از این جاست که روحانیّون که خود را رویاروی چنین موج سیل‌آسایی از شبهات می‌بینند، کوشش برای ژرف‌اندیشی را رها می‌کنند و برای رهایی از آن، یا تسلیم شبهات می‌شوند و یا به عرفانی تصوّف‌گونه و تخدیری پناه می‌برند.

۵) شبکه‌های اجتماعی و کاهش تمرکز

پیش از این، تنها رسانه‌‌ی همگانی حوزویان، منبر بود. امروزه رسانه‌ی اصلی حوزویان، شبکه‌های اجتماعی مجازی است. واکنش‌گرا بودن این شبکه‌ها و گستره‌ی موضوعات و ۲۴ ساعته بودنِ آن، انسجام و تمرکز و فرصت ژرف‌اندیشی را از ذهن همگان می‌گیرد و لایه‌ای نازک از دانش‌های گوناگون را روی آگاهی می‌کشد. طلّاب نیز از این قاعده مستثنی نیستند، به ویژه که بیشترین تمرکز ایشان بر «جذب حداکثری» و «دفاع از دین و نظام در برابر شبهات» است، پس فرصت چندانی برای تمرکز و پژوهش و زایش ندارند، و در درازمدّت دانش دینی، با بحران سرچشمه‌ها روبرو خواهد بود.

۶) اسلام فقهی و اسلام اخلاقی

یکی از چالش‌های مهمّ پیش روی اسلام، این است که آیا می‌توان دینی که دست و پایش در پوسته‌ی فقه گیر کرده را جهانی کرد و از دریچه‌ی فقه آن را به جهان شناساند؟ پژوهش‌گران دینی، پاسخ‌های گوناگونی به این پرسش داده‌اند، امّا بیشترین پاسخ‌ها، اسلام اخلاقی را در برابر اسلام فقهی می‌گذارد و بر این باور است که اسلام را تنها از دریچه‌‌ی گزاره‌های اخلاقی‌اش که گزاره‌هایی جهانی و «خرد پذیر»اند، می‌توان به جهان شناساند، به ویژه که بسیاری از پرسش‌ها از فقه، جز «تعبّد و تسلیم»، پاسخی ندارند، و نمی‌توان با ناباورمندان از این دریچه سخن گفت.

این نگاه و لزوم گفت‌وگوی دین با جهان، بار فقهی دینِ اسلام را در نگاه بسیاری از طلّاب کاهش داده و ایشان را به رودارای اخلاقی با مخالفان (در عمل و نظر) و پرورش جهات اخلاقی دین، انگیزانده است و همین، سبب شده که بخش‌های فقهی و عبادی اسلام روز به روز لاغرتر شود، تا آن جا که با گذشتِ بیش از ۱۵۰ سال از درگذشت شیخ انصاری و ۱۰۰ سال از درگذشت آخوند خراسانی، و بر پایی حکومت دینی به دست روحانیّون، ساختار علم اصول و فقه، هنوز بر بنیادی که این دست بزرگان بنیاد گذاردند!

اگر چه حلقه‌های «فقه مضاف»، مانند «فقه دولت»، «فقه قضا»، «فقه هنر» و «فقه رسانه» در قم و تهران راه‌اندازی شده، امّا نه این‌ها برون‌دادی در خور داده‌اند و نه سبب تقویت فقه و اصول شده‌اند. دلیل این که این‌ها به توانمندی فقه کمک نکرده‌اند، نبود «شبکه‌ی دانش» در علوم حوزوی است. پیشتر در این باره نوشته‌ام: «https://t.me/Bisarneveshteh/820»

۷) دین، متن پژوهشی یا دستور زندگی

از آغاز اسلام تا یکی دو سده پیش، اسلام یک سبک زندگی بود که مبنای زیست همگانی مردم ایران بود، امّا از یک‌صد سال پیش به این سو، به ویژه پس از نوگرایی‌های علوم انسانی که به دست «علی اصغرخان حکمت» و «سیّدحسن تقی‌زاده» و مانندان او آغاز شد و نگرش‌های باختریان به کتاب مقدّس به زبان فارسی راه یافت، دین یک ابژه (موضوع) شد و پژوهش‌گری در دین، یک رشته‌ی دانشگاهی. با این نگاه، پژوهش‌گر دینی بودن، نیازمند باور به دین نیست و دینْ جدا از باور پژوهش‌گر، مانند هر موضوع دیگری، می‌تواند دست‌مایه‌ی پژوهش باشد. این نگاه که به ویژه در رویکرد دانشگاهی به دین، چیرگی دارد، پژوهش‌های دینی را تا حدّ پایان‌نامه و مقاله کاهش داده است. در چنین فضایی، کارهای سترگِ پژوهشی مانند «جواهر الکلام» یا «التّحقیق» هرگز انجام نمی‌شود و دانشِ دینی به اندازه‌ای که بتواند مدرک تحصیلی را پشتیبانی کند، پژوهش می‌شود.

۸) زندگی پر هزینه و کمبود شهریه

و از پر رنج‌ترین چالش‌های حوزه، شهریه‌های بسیار اندک و انتظارات بسیار بالا است. در روند کنونی حوزه، یک طلبه در ۱۰ سال سطح و حتّی پس از آن، باید خود را در تمام دوران تحصیل، وقف تحصیل کرده و از هر کاری جز تحصیل و مباحثه، دوری کند؛ امّا از آن سمت، شهریه‌ای پرداختی به طلبه، حتّی به زندگی مجرّدی هم نمی‌رَسد، چه رسد که یک طلبه بخواهد ازدواج کرده و یا بچه‌دار هم بشود!! امروزه کمترین، برای ورود به حوزه حداقل باید دیپلم داشت، این یعنی ۱۸ سال سنّ، و دوره‌ی سطح هم ۱۰ سال طول می‌کشد و این یعنی ایرآن و تمدّن

یک جوان تا ۲۸ سالگی از کمترین امکانات بی‌بهره است و کمترین ارتباط را با جهان بیرون دارد. ناگفته پیداست که نتایج چنین تربیتی، آدم‌هایی گوشه‌گیر، بی‌مهارت، زیر کوهی از فشار جنسی و مالی و دور از اجتماع است که هیچ مهارتی برای حضور در جامعه ندارند، نه مدرک تحصیلی در خور، نه اعتبار اجتماعی خوب، نه پول، نه درسی که به کار بازار بیاید. در چنین فضایی، طلّاب، با ترفندهای گوناگون خود را از زیر فشار حوزه آزاد می‌کنند و برای درآمدزایی و تشکیل خانواده، به کار یا تبلیغ یا شغل اداری رو می‌آورند و از پژوهش‌های ژرف و درازدامن می‌گریزند.

بی‌گمان طلبه‌گی در شرایطی که همه‌ چیز علیه غریزه و نیازهای زیستی و اجتماعی است، طلبه را سر خورده کرده و او را از عمیق شدن دور می‌کند، مگر برای طلّابی که یا برخورداری مالی دارند و یا به «طبقه‌ی قدرت» پیوند دارند. استثناها که با رنج و سخت‌کوشی از این دایره می‌گریزند و خود را در علم، توانمند می‌کنند، دلیل آن نیست که این روند دانش‌ستیز را نادیده بگیریم. در میان طلّاب نیز مشهور است که «اگر طلبه‌ای به جایی رسیده، خودش رسیده و سامان حوزه جز این که ترمز او را بکشد، کاری برایش نمی‌کند».

به گمان من که سال‌هاست با این فضا از نزدیک آشنا هستم، این روند دانش‌افزایی در حوزه است و با چنین نگاهی، به زودی باید فاتحه‌ای بر جنازه‌ی حوزه بخوانیم!

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

بیانیه آیت الله امجد: اگر بخاطر این حق‌پوشی و حق‌کشی که ما آخوندها داریم خدای تعالی بخواهد به عدل‌اش رفتار کند همه ما باید نابود شویم
Posted: 12 Oct 2020 10:09 PM PDT
اگر بخاطر این حق‌پوشی و حق‌کشی که ما آخوندها داریم خدای تعالی بخواهد به عدل‌اش رفتار کند همه ما باید نابود شویم
شخص شما در حضور من مردم بی گناه را بغاه دانستید
این مردم مظلوم بی پناه چه گناهی دارند که هرگونه ظلم و جور و ستم ببینند، مقصر و محکوم هم باشند؟!
بسم الله الرحمن الرحیم
شنیدم آقای صدیقی این بلای کرونا را مانع توفیق زیارت اربعین دانسته و علتش را گناهان مردم می‌داند. گویا آقای صدیقی امثال ما آخوندها را تافته جدا بافته و مبرّا می‌داند و دیگران سبب و علت بلا هستند ؟! ناگفته نماند اگر بخاطر این حق‌پوشی و حق‌کشی که ما آخوندها داریم خدای تعالی بخواهد به عدل‌اش رفتار کند همه ما باید نابود شویم . شخص شما در حضور من مردم بی گناه را بغاه دانستید .این مردم مظلوم بی پناه چه گناهی دارند که هرگونه ظلم و جور و ستم ببینند، مقصر و محکوم هم باشند؟! سزاوار نیست عمامه به‌سرها بخاطر رضای این و آن حق‌پوشی و حق‌کشی کنند . این منصب امامت جمعه‌ اگر در دفاع از حقوق مردم نباشد بزرگ‌ترین گناه است .امام جمعه باید روشنگر جامعه باشد زیارت اربعین برای نجات از جهالت و ضلالت است. متأسفانه شما و امثال شما خدا را در نظر ندارید. بدانید قیامتی هست و به حساب همه رسیدگی می‌شود. این زندگی دو روزه دنیا ارزش ندارد که انسان خود را خوار و پست کند و دنیای دنی ناچیز را به سعادت ابدی ترجیح دهد. به جاست که من و امثال شما حرف نزنیم و در خلوت با تضرع و زاری با حقیقت و صداقت رو به خدا آوریم و دل از دنیا بکنیم و از همه کردارها و گفتارهای ناروای خودمان توبه کنیم و بیش از این در اغفال و سرگردانی مردم تلاش نکنیم.
دریغا که مشغول باطل شدیم
زحق دور ماندیم و غافل شدیم
والسلام علی من اتبع الهدی
محمود امجد

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

حجاب واجب شرعی است اما اجباری نیست.
آیت‎الله سیدعباس قائم‎مقامی
امام جمعه سابق مرکز اسلامی هامبورگ
روحانیت باید بپذیرد که وقتی ادعا می‌کند لباسش لباس پیامبر است، یعنی معیارش را یک معیار کامل قرار داده و همین را به‌مثابه معیار نقد دست مردم می‌دهد. کسی که غنیمت می‌برد باید غرامت هم بپردازد. شما وقتی که این لباس را منتسب به انسان کامل می‌کنید، تلویحا این را به مخاطب‌تان گفته‌اید که معیار نقدتان هم باید کامل باشد و من را با آن کامل باید بسنجید.
اگر روحانیت در حکومت وارد شود و تبدیل به سخنگوی قدرت گردد و از وجه آمریت با مردم سخن بگوید، بدون تردید اولین اتفاقی که می‌افتد، این است که بین موجودیت فعلی خودش با گذشته تاریخی‌اش انقطاع حاصل می‌شود. این همان خطری است که امروز روحانیت را تهدید می‌کند.
قدرت هرگز مقدس نیست. قدرت باید تحت تدبیر و مهارشده باشد، می‌تواند تحت تاثیر امر مقدس قرار بگیرد اما هرگز نمی‌تواند خودش مقدس باشد.
مشکل از برخی حواشی قدرت است. حواشی قدرت برای این که به خودشان اعتبار ببخشند، ناگزیر از این هستند که قدرت را تقدیس کنند تا شمول این تقدیس، آن‌ها را هم در بر بگیرد؛ و امان از این حواشی.
این که گاهی از تریبون‌هایی «اخلاق حکومتی» یعنی اخلاق معطوف به قدرت و برآمده از سیاست، تئوریزه شود و تقدم سیاست بر اخلاق را به دین و آموزه‌های دینی نسبت دهند، قطعا یک انحراف است. این همان چیزی است که باید خیلی از آن ترسید و باید از آن فرار کرد و بسیار باید نگرانش بود.
متاسفانه الان به‌طور عمده فضای غالب به‌صورت دوقطبی است و این گونه است که یا عده‌ای کاملا از حکومت دینی فارغ شده‌اند یعنی می‌گویند ما را اصلا با حکومت کاری نیست، یا این که توجیه‌گر هر آن چیزی شده‌اند که به حکومت و قدرت بازمی‌گردد. وقتی یک روحانی توجیه‌گر قدرت شد، دیگر بحث دین مطرح نیست و این همان چیزی است که از دل آن، تقدیس قدرت درمی‌آید.
من به‌عنوان یک روحانی به شما می‌گویم که حجاب یک ضرورت شرعی است. ضرورت شرعی هم یک «دعوت» است؛ یعنی می‌گوید که تو اگر می‌خواهی دین‌دار باشی، لازمه این دینداری رعایت این حدود است. در اصل دینداری اجبار نیست، چطور در فرعش می‌تواند اجبار باشد؟! این تناقض را کجا باید برد؟!
حجاب از نظر دینی ضروری است ولی اجباری نیست و حتی اگر کسی پیدا شود که روی برخی مبانی خاص اجتهادی، فتوایش چیز دیگری باشد٬ نهایت این است که از استنباط فقهی خود می‌تواند خبر بدهد ولی هرگز نمی‌تواند اجباری بودن را بر گردن دین بگذارد. آن وقت اگر توسط دستگاه‌های قانونگذار جنبه قانونی و الزامی پیدا کرد، کسی آن را نقد کند، قانون را نقد کرده، این دیگر نقد شریعت و نقد دین نیست.
آیت‌الله بروجردی به استاد ما مرحوم آیت‌الله حق‌شناس گفته بود: «یادت باشد که هیچ تلاش نکن مردم را مومن بکنی، فقط کاری کن که از ایمانشان کم نشود! همین که در این لباس باشی و بتوانی حرمت و اقتضائات آن را حفظ کنی دین مردم هم حفظ می‌شود. همین قدر که از ما رفتار و کرداری سر نزند که از داشته‌های مردم کم شود، کافی است».
تحلیل_زمانه @TahlilZamane

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

فقه ما، آداب و رسوم جوامع عربى است در زمان پیامبر،
اينكه عده‌ایی از فقها معتقدند که این فقه میتواند الی‌یوم‌القیامه کارگشا باشد، اعتقاد آنهاست، بنده چنین اعتقادی ندارم. در جامعه‌ایی که روحانیتش همه چیز را بر دین بنا نهاده، اگر مردم راه گریز از دین را در پیش بگیرند، همه چیز را فرو خواهند نهاد و افراد بی‌اخلاقی خواهند شد. وظیفه کسانی که دلی در گرو معنویت دارند و ناقد سلطه روحانیت‌اند و ناقد خرافات دینی‌اند، این است که دین را در جای خودش بنشانند تا دل‌ربایی نماید، در غیر اینصورت ممکن است که دین‌گریزی افزونتر شود
در نظر روشنفکری دینی، مهمترین خدمتی که دین می‌کند به اخلاق است نه به سیاست نه به تجارت نه به معرفت. انتظار اخلاقی از دین باید داشت و آن را نقد اخلاقی باید کرد.
فقه را هم از نقد اخلاقی نباید مصون نهاد که امروز و سخت مستمند و نیازمند آن است.
اگر روحانیت قدرت را بدست بگیرد به نفع دیانت نیست. نمی‌توان از طریق سلطه مردم را دیندارتر کرد. حکومت_دینی در این دوران ممکن نیست، ممکن هم باشد؛ مطلوب نیست.بنده خدمت شما عرض کنم: فقه نه غنای حکمی دارد و نه غنای برنامه‌ایی حکومتی که #مشروعیت خود را بر دین استوار نماید و قوانین خود را از فقه بگیرد، بطور کامل فشل و فلج و ناتوان و از کار افتاده خواهد بود نسبت ما با دین باید اینگونه باشد که آنرا حداقلی و برای تهذیب_نفس و سعادت_اخروی بدانیم؛ همین و بس. نسبت ما با روحانیت آنست که باید بکوشیم آنها در جای خود بنشینند، یعنی ازقدرت_دولتی دست بردارند.
کار روحانیت، طبابت_روحانی و پرورش_نفوس_مردم و تهذیب_اخلاق و راهنمایی_مردم_بسوی_سعادت _اخروی است روحانیت گمان نکنند که صلاح آنها در بدست گرفتن قدرت است، این بار بسیار بر دوش نحیف دین نهادن و کمر آنرا شکستن و خیانت به دیانت است. دکتر عبدالکریم سروش @DrSoroush

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

اگر روحانیت سیاسی این است… Posted: 25 Sep 2020 10:22 AM PDT محمدرضا زائری (حجت الاسلام زائری)

دوستان انقلابی و متدین و طلبه و حزب اللهی!
به جای برآشفته شدن و ناسزا گفتن و تهدید کردن و فریاد کشیدن، قدری فکر کنید و چاره ای برای درد جامعه بیاندیشید.
بپذیرید که حوزه های علمیه و روحانیت در روزهای سخت و شرایط ناخوشایندی قرار گرفته اند و این مشکل را با رگهای گردن و صدای کلفت نمی شود حل کرد!
در باره سیاسی شدن روحانیت بحث تئوریک و جوابهای نظری لازم نیست! اینها مال چهل پنجاه سال قبل بود که هنوز تجربه عملی وجود نداشت، الآن حاصل چهل و دو سال تجربه پیش چشم ماست. به جای بحث نظری بیایید نمونه هایی نشان بدهید که قدرت داشتن روحانیت باعث نشده آنها از مردم جدا بشوند. نمونه ای نشان بدهید که روحانی جواب سؤال و تردید جوان دانشجو را با محبت و همدلی داده نه با تهدید و بازداشت و اخراج و فشار!
نمونه ای نشان بدهید که فساد قدرت و اقتدار باعث نشده باشد روحانی مردم را تحقیر کند و آنان را به دیده رعایای عوام کالانعام ببیند.
نمونه ای نشان بدهید که امکانات و دسترسی های ویژه روحانی سیاسی موجب نشده که اطرافیانش مبتلا به سوء استفاده مالی و پارتی بازی و غارت بیت المال نشده باشند.
نمونه ای از روحانی دارای قدرت نشان بدهید که مثل قدیم در خانه اش باز باشد و همه مردم -فارغ از ارتباط شخصی و خاص- بتوانند به او دسترسی داشته باشند و حرف دلشان را بزنند.
نمونه ای از روحانی سیاسی نشان بدهید که بشود از او انتقاد کرد و رفتارش را زیر ذره بین گذاشت، بی آنکه شخص منتقد مورد تهدید و آسیب قرار گیرد.
نمونه ای نشان دهید که روحانی دارای منصب و قدرت مثل پنجاه سال پیش چشم به راه دو تا جوان بماند که پای منبرش بروند، نه این که التماسش کنند و نتوانند او را برای یک سخنرانی به مسجد محل ببرند.
نمونه ای نشان بدهید که روحانی سیاسی دنبال مردم باشد و برای جلب نظر و رأی آنان جان بکند و جان بدهد، نه این که به زور نظارت استصوابی و قدرت نهادهای امنیتی مستظهر باشد. قصه و داستان امروز مردم با روحانیت دیگر اصلا بحث های تئوریک و نظری نیست که بشود مثل پنجاه سال قبل به تاریخ و روایات و اقوال قدما استشهاد کرد!
دوستان! ما تمام سرمایه هزار و چهارصد ساله را یکجا خرج کردیم و همه ثروت اعتماد عمومی که حاصل مجاهدت و تقوا و زهد سلف صالح بود یکجا به باد دادیم و هر چه از شیخ مفید و خواجه طوسی تا سید ابوالحسن اصفهانی و آیت الله بروجردی به سفک المهج و خوض اللجج جمع کرده بودند به حراج بردیم!
ما هر چه مرحوم امام خمینی و شهدای شریف انقلاب و دفاع مقدس هم می خواستند ودنبالش بودند، به پای شیخ احمد جنتی و سید احمد علم الهدى ریختیم و تمام شد و رفت!
جواب این سؤال سخت را هم با ساده زیستی شخص رهبر انقلاب و سلامت فرزندان ایشان یا حتى با صواب تصمیم گیری و حکیمانه بودن سیاست خارجی و اقتدار ما در یمن و سوریه نمی شود داد؛ مردم به داخل ایران و تجربه روحانیت نگاه می کنند و آنچه در پیرامون خود لمس کرده اند می بیینند و مبنای قضاوت قرار می دهند!
راستش اصلا اقتضای قدرت همین است، آخوند و غیر آخوند هم ندارد! وقتی کسی بدون حساب و کتاب مورد تقدیر و تجلیل قرار گرفت و زور طرف مقابل هم به او نرسید، به طور طبیعی دچار فساد و آفت می شود، حتى اگر در لباس تقدس روحانیت باشد!
ماجرای ما اکنون حکایت آن درمانده ای است که برخی سادات زواره چنان بلایی بر سرش آوردند که می گفت:
سادات مکرم زواره، الطاف شما مزید بادا…اولاد حسین اگر شمایید، حق با طرف یزید بادا !
مردم امروز دیگر کاری به کتاب و دفتر ندارند، حتى به آرزوهای مرحوم مدرس و رؤیاهای مرحوم کاشانی هم کاری ندارند، بلکه واقعیت ملموس و تجربه عینی روحانیت سیاسی را در سیمای شیخ حسن روحانی تماشا می کنند و می گویند: اگر روحانیت سیاسی این است، نخواستیم! و اگر روحانیت سیاسی این است، ما همان روحانیت غیر سیاسی را ترجیح می دهیم!

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

مطهری و نقد یک تاریخ! Posted: 18 Sep 2020 09:16 AM PDT محمدرضا پورغلام

ادامه انتشار مجموعه یادداشت‌های آیت‌الله مرتضی مطهری، از نظریه‌پردازان بزرگ جمهوری اسلامی، در انتقاد از آن چه «انحراف»، «تنبلی» و «ریاست‌طلبی» روحانیت شیعه و «مخالفت» آنها با پدیده‌های مدرن می‌نامد، بحث‌برانگیز شده است.
انتشار این یادداشت‌ها که از سال ۱۳۹۵ و از جلد ۱۳ مجموعه‌آثار مرتضی مطهری آغاز شده، انتقاد‌هایی نیز در حوزه‌های علمیه‌ی قم برانگیخته است.
اما علی مطهری، نماینده‌ی مجلس و فرزند مرتضی مطهری، به عنوان مدیر علمی انتشارات «صدرا» و ناشر این یادداشت‌ها، به دفاع از آن پرداخته است.
عباس صالحی آشتیانی، معاون فرهنگی وزیر ارشاد، روز ۹ فروردین در توییتر خود به این موضوع واکنش نشان داده و تایید کرد که انتشار این یادداشت‌ها «گفت‌وگوبرانگیز» شده است. به گفته‌ی آقای صالحی آشتیانی، در این یادداشت‌ها «شهید مطهری نقدهای صریحی به روحانیت دارند که برخی انتشار آن یادداشت‌های شخصی را نادرست می‌دانند.»
مطهری در این یادداشت‌ها از اینکه روحانیت شیعه به تقلید سلاطین و فراعنه برای خود «دربار» راه‌اندازی کرده، انتقاد کرده و می‌نویسد که «همین وضع ریاست‌مآبی این آقایان است که اخلاق عمومی طلاب را فاسد کرده است.»
وی در بخش دیگری از یادداشت‌های خود از «روح گریز از کار» در میان روحانیون سخن به میان آورده و آنها را «پیش‌نمازهای بیکار و تنبل» می‌خواند که «عاطل و مانع و سد پیشرفت‌های دینی هستند.»
مطهری می‌افزاید: «شما اگر به روحیه‌ی ملاهای تهران آشنا باشید، می‌دانید که فقط چشم‌شان به چهارتا بازاری قدیمی است؛ تا کِی این سرمایه تمام شود.»
این روحانی منتقد در ادامه می‌گوید: «همه‌ی علمای بزرگ و مراجع فقط چشم‌شان به سرمایه‌های موجود [اسلامی] است که با رساله و تقلید آشنا هستند و هیچ توجه ندارند که آخر این سرمایه پدری [سرمایه‌ی انبیا] دارد از بین می‌رود.»
این نظریه‌پرداز نظام جمهوری اسلامی همچنین آن ‌دسته از روحانیونی را که به «دین و روحانیت چسبیده» و منتقدان خود را به ضدیت به دین و روحانیت متهم می‌کنند، به باد انتقاد گرفته و درباره‌ی آنها نوشته: «وای به حال اجتماعی که واعظ و هادی‌های حقیقی ضعیف بشوند ولی انگل‌هایی از آخوندهای بیکاره و بی‌سواد، چاق دارای بهترین زندگی‌ها بشوند.»
بخش دیگری از این یادداشت‌ها مربوط به انتقاد از رابطه‌ی مردم و روحانیت است. مطهری در این خصوص می‌نویسد: «تا وقتی رابطه‌ی مسلمان با ملاها، رابطه دست‌بوسی و پابوسی و پول تحویل دادن و دست به سینه ایستادن باشد، کار مسلمانی درست نمی‌شود.»
انتقاد از تفاخر به گذشته و احساسات مذهبی در ماه‌های محرم و رمضان از دیگر محور‌های این یادداشت‌های انتقادی در جلد سیزدهم مجموعه آثار مرتضی مطهری است.
مطهری در این یادداشت‌ها ماه «محرم و رمضان و مسافرت‌های کربلا و مکه و مشهد و پول‌های وجوهات و اوقاف» را به رودی تشبیه کرده که به دریا می‌ریزد٬ اما «یک وجب زمین را مشروب» نمی‌کند.
این روحانی منتقد در بخش دیگری از یادداشت‌های خود نحوه‌ی تربیت روحانیت شیعه را به باد انتقاد گرفته و نوشته است: «اصول تربیت روحانی بر شخص‌سازی و طبقه‌سازی و استخدام احساسات مذهبی و عمل اسلامی مردم به نفع اشخاص و افراد و طبقه معینه است، نه بر تعظیم و توقیر و تحکیم اصول و مبانی.»
مرتضی مطهری درباره تبدیل روحانیت به یک طبقه اجتماعی هم نوشته که «روحانیت در میان ما به صورت یک طبقه درآمده است. جانشین طبقه مترف و ظالم و شریک و سهیم و همکار و همگام با آنها، طبقه‌ای به نام عمامه‌به‌سر و یا عرقچین‌به‌سر.»
مطهری در جای دیگری از رواج القاب برای روحانیون انتقاد کرده و افزوده است: «در جامعه ما رواج القاب مطنطن دولتی و روحانی، نشانه‌ای از شیوع ظاهرپرستی و روح تملق در میان ماست.»
وی همچنین به وجود چند خصلت منفی در میان روحانیت شیعه اشاره کرده و نوشته که روحانیت شیعه «اصول چاکری» را خوب آموخته و «کمتر روح حریت و آزادی و آزادمنشی» دارد.
این روحانی در جای دیگری از فرهنگ اسراف و تبذیر یاد کرده و نوشته است: «امروز بودجه روحانیت نیز با اسراف و تبذیر خرج می‌شود. در بودجه‌ی روحانیت اسراف و تبذیر می‌کنند.»
در واکنش به انتقاد از نشر آنها علی مطهری، فرزند مرتضی مطهری، روز هفتم فروردین‌ماه نوشت که «عدم انتشار این یادداشت‌ها محروم کردن مردم از یک سرمایه بزرگ علمی و معنوی منحصر به فرد است.»
علی مطهری مثل پدرش یکی از منتقدان برخی روحانیون شیعه و عملکرد‌ها و سیاست‌های دینی و سیاسی نظام جمهوری اسلامی است.

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

روحانیت در کارِ ساختنِ تاریخ است!
Posted: 18 Jun 2020 04:56 AM PDT
محمّد حسین کریمی پور
قرن پانزدهم میلادی پایان دوره هزار ساله قرون وسطی است. اروپا زخم خورده از جنگ های بی پایان مذهبی، ترکتازی کلیسا، انگیزاسیون، طاعون، قحطی و کاهش جمعیت، در آستانه رنسانس ایستاده است.
ویل دورانت پرده ای از پایان عصر ایمان را اینگونه تصویر می کند:
در این میان، محیط عقلی و‌فکری کلیسا نیز دستخوش تحولی شد که به زیان آن بود. کلیسا هنوز دانش پژوهان و‌محققان ساعی و‌ شرافتمندی در آغوش خود می پرورد. اما در مدارس و‌دانشگاههایی که بنیاد نهاده بود، اقلیتی پرورش یافت که شیوه تفکرشان برای مردان متدین و‌پاک کلیسا خوشایند نبود. گوش فرا دارید و ببینید سنت برناردینو‌ بسال ۱۴۲۰ در مورد ایشان چه می گوید: “ بسیاری از مردم چون پستی و فرو‌مایگی زندگی راهبان و زاهدان و راهبه ها و کشیشان را می بینند، یکه می خورند. و‌چه بسیار ایمانشان را از دست می دهند. به آنچه بالاتر از خانه هایشان است، اعتقاد ندارند و آنچه در مورد کیش ما نگاشته شده، حقیقی نمی دانند. بلکه گمان می برند اینهمه ساخته و‌ پرداخته اندیشه آدمیست و‌نه الهام ربانی! .. آنها به آئین های مقدس بچشم تحقیر می نگرند .. معتقدند روحی وجود‌ندارد .. از دوزخ نمی ترسند و آرزوی بهشت ندارند. بلکه به چیزهای ناپایدار، دل بسته و می گویند برای آنها بهشت، همین جهان است.“
گمان می کنم که شوربختانه، مذهب تشیع در کشور ما، دورانی شبیه این را تجربه می کند. چند دهه قبل، قم مقر سیادت مرجعی آسمانی چون مرحوم بروجردی بود. وقتی به قم می نگریستی، معلم شاخص را علامه طباطبائی، طلبه را بهشتی، سفیر را موسی صدر و واعظ را مطهری می یافتی. آنجا اما طی دهه ۳۰ و ۴۰ ، نسل عملگرای روحانیتِ زمینی، بی سر و‌صدا در کار تولد بود. روحانیونی که در انتهای دهه ۵۰ ، قدرت را قبضه کردند و طی چهل سال آن کردند که نعوذ بالله منه. حال قم، بزرگ‌ و‌ثروتمندست و تعداد طلاب زیاد شده است. این قم بروجردی ندارد. در حالی که مراجع متعدد به جمع وجوهات و رویت هلال و مانند آن محدودند، قم صحنه آقاییِ امثال مصباح و محمد یزدی است. اگر شبیری هم دارد، در خانه نشسته و به چشم نمی آید. خلائق از اصحاب عمائم، خلخالی، جنتی، موسوی تبریزی، خوئینی ها، فلاحیان، رازینی، آملی، اژه ای، طائب، پناهیان و‌ احمد خاتمی را با پوست و‌گوشت ، درک‌ کرده اند و آنها را مصادیق روحانیت شیعی می دانند. من این آقایان را اصحابِ مذهبِ قدرت می خوانم. مذهبی که در آن قدرت در غایت تقدس است و برای حفظ و بسط آن، خیلی کارها می شود کرد. خیلی از طلاب و روحانیون ازین نحله نیستند. غالب آنها را باید روحانیت خاموش و حوزه تقیه نامید که آنچه از مصلحت مسلمین می فهمند را زیر عبا یا در خلوت بیت ، ابلاغ می فرمایند. اما هزاران معمم از جنسِ مذهبِ قدرت، در نهایت جلوه و ظهور، مساجد و منابر را در اختیار دارند و در محاکم ، ادارات ، صدا و سیما، دانشگاه و هر گوشه کشور روز و‌شب در کارند. آنها دارند با عجله، آینده ایران را شکل می دهند. آنها ناخودآگاه، مصرانه در کار توسعه این باورند که دینی که نمایندگی می کنند نه راه حل که خودِ مشکلست! از ثمره وجود آنانست که برخی خلائق به نحله های فکری دیگر می گروند و کثیری، کلیت باور دینی را وا می نهند و‌ انزال دین و رسالت را افسانه می خوانند. فروپاشی اخلاقی جامعه، یکی از نتایج این روند است. بنیانِ اخلاق ایرانی که بر باور دینی استوار شده بود، سست شده و منظومه اخلاقی دیگری، اقبال و استقرار نیافته است.
آنچه روحانیت کاتولیک ظرف چند صد سال با باور دینی مردم اروپا کرد، اینجا برخی مردان ‌دین با جد‌ و‌ جهد در مدتی بس کوتاهتر به انجام می برند. تشیع ایرانی حالش خوب نیست و سالهای دشواری پیش رو‌ دارد. مع الاسف ایران هم!

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

پرتاب‌شدگیِ روحانیت محسن‌حسام مظاهری
۱)در خبرها آمده بود «یک روحانی جوان به ریاست هیئت بولینگ، بیلیارد و بولس خراسان رضوی» انتخاب شده است. چنین خبری اگر چند دهه پیشتر منتشر می‌شد، امکان نداشت کسی باور کند. الان ولی این خبر و موارد مشابه‌اش را لابه‌لای اخبار می‌خوانیم و می‌گذریم و نهایتاً پوزخندی می‌زنیم.
۲)یکی از ویژگی‌های روحانیت در زمانه‌ی ما، «پرتاب‌شدگی» است؛ پرتاب‌شدگی به بیرون از جایگاه تاریخی و هویتی خود. تا پیش از انقلاب، روحانیون نوعاً پذیرای نقش‌هایی بودند که فلسفه‌ی وجودی روحانیت در همه‌ی ادیان یعنی تبلیغ و ترویج دین اقتضا می‌کرد. به جز معدود موارد استثنا، بدنه‌ی روحانیون، پس از اتمام تحصیل علوم حوزوی یا به‌موازات آن، واعظ می‌شدند یا امام جماعت یا نویسنده و مدرس دینی. پایگاه اصلی روحانیت، بعد از حوزه، مسجد و منبر بود.
۳)با تشکیل حکومت دینی، بسیاری از همان وعاظ و ائمه جماعات قبلی شدند مسئولان اجرایی کشور و از بالای منبر یا داخل محراب منتقل شدند به پشت میز ریاست و قضاوت و مدیریت. با شکل‌گیری بوروکراسی مذهبی، نقش‌های جدید تکثیر شدند و فرصت‌های شغلی تازه‌ای برای روحانیون به‌وجود آمد. حکومت دینی پروژه‌های متنوعی داشت و چه کسانی بهتر از روحانیون (که در گفتار رسمی «سرباز نظام» محسوب می‌شوند) برای کارگزاری و پیگیری این پروژه‌ها؟ به‌تدریج روحانیت از معنا و تعریف سنتی و ضیق خود منفصل شده و پذیرای هویت تازه‌ای ‌شد و دامنه‌ی تکثر نقش‌های جدید تا آنجا ادامه یافت که بسیاری از روحانیون بیرون از نقش‌های کلاسیک و اصلی صنفی‌شان، و در نقش‌هایی قرار گرفتند که منطقاً جزو شئون روحانیت محسوب نمی‌شود.
۴)در زمانه‌ی ما روحانیون (یا دقیق‌تر بگویم: معممین) همه‌جا هستند جز آن‌جایی که باید باشند و همه کاری می‌کنند جز کاری که ازیشان انتظار می‌رود. از انواع مناصب سیاسی و اجرایی گرفته تا مدیریت‌ سازمان‌های فرهنگی و اقتصادی و تدریس علوم غیردینی و حتی علوم غربی در دانشگاه‌ها و مشاوره روان‌شناسی و طبابت و درمان و نقد فیلم و حتی مجری‌گری تلویزیون همه جا معممین حضور دارند. و این درحالی است که به گفته مسئولان ذیربط بیش از نیمی از مساجد کشور امام‌جماعت ندارند!
در همین تهران، خصوصاً اگر برای نماز ظهر به مسجد بروید، در بسیاری از مساجد خواهید دید که یا نمازگزاران فرادا نمازشان را می‌خوانند یا یکی از معمرین و کسبه‌ی معتمد محل عبا روی دوشش ‌انداخته و خلق‌الله پشت سرش قامت بسته‌اند. مشابه همین اتفاق سال‌هاست در مجالس مذهبی و هیئت‌ها افتاده است: کمبود وعاظ حرفه‌ای و تمام‌وقت و بی‌رغبتی طلاب و فضلای نخبه‌ی حوزه به منبررفتن، در کنار عوامل دیگر، سبب شده است محوریت میدان تبلیغ دین به دست مداحان بیفتد و خلأ روحانیون را هم آن‌ها پر کنند. ناگفته پیداست که این جابه‌جایی نقش، سرمنشأ چه آفات و آسیب‌هایی در فرهنگ دینی شده است. این معنای همان پرتاب‌شدگی است؛ این‌که روحانیون از متن و میدان اصلی خود (مسجد و منبر) به بیرون پرتاب شده‌اند.
۵) بااین‌اوصاف برخلاف آنچه تصور می‌شود در حکومت دینی، قدرت نهاد روحانیت افزون‌تر نشده است. شاید روحانیت پساانقلابی ثروتمندتر شده باشد، شاید از حیث مالکیت ساختمان و بنا و میز و منصب بسیار برخوردارتر شده باشد، شاید حضورش در عرصه‌ی عمومی بیشتر شده و از فرصت‌های شغلی متنوع‌تر و با پرستیژ بالاتری منتفع شده باشد، شاید ازنظر امکانات سخت‌افزاری و نفوذ در ساختار قدرت سیاسی رسمی رشد بی‌سابقه‌ای کرده باشد، اما هیچکدام اینها به‌معنای آن نیست که قدرت و نفوذ و منزلت اجتماعی‌اش هم افزایش یافته است.
۶) حکایت روحانیت پساانقلابی، حکایت کسی است که خانه‌ی پدری‌اش را رها کرده است، به طمع تصرف خانه‌های دیگر. غافل از آنکه خانه‌ی پدری‌اش را دیگران تصاحب کرده‌اند و در خانه‌های دیگر هم او آخرش یک "بیگانه" است برای اهالی.
@mohsenhesammazaheri @HosseinPourfaraj

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

پانتئون در یونان در رم در پاریس Posted: 25 Dec 2019 03:08 AM PST تقی رحمانی
حافظان سه معبد و داستان سرایان و غیب گویان، روحانیون و روشنفکران
آدمی سه معبد در اروپا می بیند که نشان از سه دوره دارد.
هگل این ۳ دوره را ۱- دوره اسطوره با شاخصه معماری عظیم. ۲- دوره مذهبی که شاخص شعر. ۳- دوره مدرن با شاخص عقل گرائی معرفی می کند. اما نگاه من از زاویه دیگری است.
۱- دوره خدایان اسطوره ای، که آدمی خانه ای برای خدایان می سازد تا خدایان را در این خانه مدیریت کند به نام خدایان سخن گوید. سامان و سازمان و روابط اجتماعی را به نام خدایان توجیه کند. البته گاه با زور و زر و تزویر و زمانی با ظلم و کمتر.
اما نظم مستقر را باید توجیه کرد.نام این معبد اکروپلیس، یا پانتئون یونانی. اما نام اکروپلیس نشان می دهد که داستانی در کار است.
قرار است خدایان بانی مشروعیت نظمی شدند که آدمیان قدرتمند و ثروتمند و شهرت مند و زورمند می خواهند. روایت است که سقراط بر این حاکمان این معبد شورید اما او را شوکران دادند.
۲- معبد دوم در روم است با شکوه است اما این معبد خانه خدا، نشان نمایندگان خدا و هم شاهان مسیحی قدرتمند است در این خانه قرار است به نام مسیح ،نظمی توجیه شود که مسیح آن نظم را باور نداشت البته مسیح در روایت سازشکارانه اش برای نظم سلطانی وجهی قائل بود.
در روایت رهایی بخش هم مسیح می گفت آمده ام پدر را از پسر جدا کنم.اما در پانتئون رومی که خانه برخی ابدی پاپ ها و شاهان است. پیوند صلیب با شمشیر و با طلای ناب برای توجیه نظم موجود همراه شده است.
پانتئون مسیحی روم ، ادامه پانتئون یونانی دربستر زمان است اروپای مسیحی شده اما داستان همان دفاع از نظم مستقر است گاهی با نرمی زمانی با سختی با شدت.
۳- پانتئون پاریس را لوئی ۱۵ به تقلید از روم شروع کرد تا کلیسائی شود در شان خانواده سلطنتی . اما به انقلاب فرانسه خورد. بعد در دوره بازگشت سلطنت دوباره کلیسا شد اما بر برامدن جمهوری دوم پانتئون موزه شد و هم معابد عصرخدایان روشنگری فرانسه.
پانتئون معبد مشاهیر ملی شد که به فرانسه خدمت کرده اند از ماری کوری تا روسو تا نظامیان و دیگران در این معابد دفن شده اند.اگر چه هنوز جایی برای نا پلئون و هم ژان پل سارتر در این معبد قائل نیستند.
پانتئون پاریس به نظر من سمبل عقل سرد است. صحنه اصلی ساختمان خالی اما با ابهت و لخت که لختی و عریانی عقل سرد جدید را نشان می دهد.
اما چرا صحنه اصلی چنین است. در این صحن روایتی از بازگشت مسیح است که شادمانه برای داوری جهان می آید. اما در پائین این نقاشی پیکره های است که اعلام کنواسیون بعد از انقلاب است. نگاه طبل زن ها سرد است. چهره خواننده لوح قوانین را می خواند خشک تر و هم سرد تر است همراه با اسبان سرکش در این نمای پیکر تراشانه. سراسر پیکر ها از قاطعیت حکایت می کند. یعنی همان ظلمی که باید برقرار شود.
خدایان حاکم ،خدایشان در هر لباس و دوره ای نظمی را برقرار می کند که عدالت در ان کور یا گم شده یا ضیعف است. این نظم است که باید برقرار شود نظم برای عدالت چندان طره خورد نمی کند.

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

چیزی ویرانگرتر از این نیست که دریابیم
فریب همان کسانی را خورده ایم
که باورشان داشته ایم ...

نیگ نفس
This comment was minimized by the moderator on the site

و شاید بدتر از ان وقتی است که آدمی اسیره شعبده ی سامری شده باشد.. بی آنکه بداند چه خبر است سوار بر موجی به این سو و ان سو...

رهگذر
This comment was minimized by the moderator on the site

رهگذر عزیز! دوست و برادر هموطن من، همرزم دوره سخت جنگ، درود بر شما!
بدان که بر نادانان، در پیشگاه خلق و خالق هیچ حرجی و جرمی نیست، چرا که ندانسته اند، و بدین سو و آن سو رفته اند، اما در این وانفسای حذف، ریزش ها، و هل دادن و انداختن های این و آن، برای صاف کردن صحنه جهت یک عده ی خاص، می بینم که جماعتی دانسته و آگاهانه و بر خلاف همه قوانین و عرف روشن و منطق استوار، وصیت دانایان و سفارش همه دانایانو... تیشه به ریشه کشور، انقلاب، مردم، اسلام و... می زنند،
شاید من هم در زمره نادانان باشم، البته از نظر شما، و نه از نظر خودم؛ و اگر برایم گمراهی ام روشن شود، در بازگشت از این راه خلاف دریغ نخواهم کرد، ولی اکنون دست و پا می زنم تا راه خود را یافته، می خوانم، می اندیشم، می بینم، مطالعه می کنم، شاخک هایم روشن است، از ایزوله های دست ساز این و آن خارج شده ام، تا شاید اشعه های روشن هدایت را دریابم،
اما بدا به حال آنان که خود را به امواج سپرده اند، موجی که چون آرام گیرد، خواهیم فهمید هجوم بی ثمرش به ساحل حقیقت، هیچ اثری جز نابودی خود او، و همراهانش نداشته است. امواجی که در کشاکش شور خالی از شعور، پیش می رود، با خود می برد و همه ی همراهان را به نابودی ختم خواهد کرد.

مصطفوی
هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
سنگ بسته و سگ رها کردند اینکه حرام و حلال شرع کدام است و به فرمایش مقام معظم رهبری چه نسبتی با حرام...
- یک نظز اضافه کرد در زندگان مرده، قورباغه پز شدن، و...
در کشوری که فسادبزرگ چای دبش را "فسادنمایی" می نامید، می‌شود دم از عدالت زد؟ روزنامه جمهوری اسلامی...