اندیشه کنونی پیروان اسلام [1] ، این دین را آخرین حرکت پایهایی خداوند، مبتنی بر ارتباط مستقیم بین خدا و انسان میداند، که از طریق شیوه سنتی آن، یعنی ارسال پیام و پیام آوران، و «وحی»، به سخن گفتنِ بیواسطه، و یا از طریق فرشتهایی چون جبرئیل با انسان پایان میدهد،
و آمده است تا رهایی بشر از کجروی، بردگیِ طغیانگرانه انسانِ چیرهجویی که دیگر انسانها را به بند خود میکشد را، در این جهان عملی سازد، و از سقوط انسان از مقام انسانیاش، به درههای حیوانیت (مثل جنگهای فراگیر، غارت و کشتارهای بی پایان و...) نجات دهد و...،
و راه و اندیشهایی بر پایه بازگشت انسان به بنیان ارزشمند انسانی و الهیاش قرار دهد، تا آدمها با لحاظ این پایههای اندیشه و تئوری، حرکت، و این ویژگی را بازیابند، و از طریق پرهیزکاری و ایمان، خداگونه شودند، و زندگی سالم و انسانی در این جهان داشته، و در پایان زندگی انسانی خود در این دنیا نیز، این شالوده درونی را بیابد، که آماده پیوستن به خمیره و بنیان خدایی و ماورایی باشند، که از آن برآمده و خلق شدهاند.
اندیشه اسلامی، به تاکید قرآن بر این رویه قرار دارد، که ما انسانها «همه از خداییم و بسوی او باز میگردیم» [2] یعنی انسان از وجود مطلق (خداوند) برآمده، و بازگشتی به اصل و سرمنشا خلقت، و وجود خداوندی خود خواهد داشت، از این روست که اسلام اندیشه و آئینی جهانشمول، انسانساز، رهاییبخش و... تلقی شده، که آمده است که تا انسانسازی کند، انسانی رها از بندهای بردگی و...، آزاد از زور و اجبار و..، پاک از پلیدیهایی چون زورگویی، درندهخویی و... و خداگونه شده، نه انسانی بنده، غلام، برده، نوکر، کنیز و یا رمهایی برای چوپانی این و آن.
اما ادبیات جاری در بین جامعه ما، (به ویژه جامعه سپرده شده به تربیت دینی قشر مداح، و آن قسم از روحانیت که در این سلک از اندیشهاند)، گرچه انسانها را رها و آزاد از هر آنکه، و هر آنچه (دنیا و...) از سوی پیشوایان دینی جامعه، «غیر» [3] تعریف میشوند، میخواهد، و هدف خود را در آن نقطه تعریف میکند، اما به جامعه درونی خود که میرسد، انسانِ درون مذهبی را، با واژههایی صدا میزنند که دیگر از آن بویی از رهایی و آزادگی نمیتوان یافت، و آدم پیرو خود را نوکر، کنیز، خادم، مرید، غرق، پیرو بیچون و چرا و در یک کلام انسانی هیچکاره، در خدمت، و در دست، و گوش به فرمان بیچون چرای پیشوایانش، تو گویی میپسندد و...،
تا آنجا که از ادبیات برخی شیعیان امروزی بر میآید، دیگر بوی خوش رهایی و آزادی و آزادگی، از زندگی و زیست انسانیِ، اینگونه آدمها، و چنین انسانسازیهایی نمیآید، حال آنکه باید رهاییجویانه، و در نقش دینی آزادیبخش باشند. در این گفتمان درون مذهبی، بهترین آدمهایش، با واژهایی خطاب میشوند، که این واژهها روح آزادگی و رهایی را در چنین انسانهایی کشته، و از آنان آدمهایی خادم، کنیز غلام، رمه و... خواهد ساخت!
به عنوان نمونه یک روز مانده به آغاز ماه محرم، و عزاداریهای خاص این ماه، در رسمی جدید، مراسمی برگزار میکنند، و از کسانی که عمری را در «دستگاه حسینی» خدمت کردهاند، تجلیل میکنند، و گرامیاشان میدارند، و اینها را «پیرغلامان آستان حسینی» ، «آستان بوسان حضرت حسین» ، «خدمه حضرت خیر الانام» ، «کنیز حضرت زهرا» ، «نوکر حسین» ، «کنیز خاندان عصمت و طهارت» و.. مینامند،
«پیر» از لحاظ عمر درازی که در این راه صرف کردهاند، و «غلام» و «نوکر» و «کنیز» و... از این لحاظ که در «آستان سروران عالم امکان» خادم بوده، و خدمت، و یا نوکری و کنیزی کردهاند؛ در این دیدگاه امامان را «سرور»، و پیروانِشان را غلام، نوکر، کنیز، آستانبوس و خادم درگاه و... میبینند، یا در مواردی پا را از این هم فرا نهاده، خود را «سگ درگاه حسین» نیز می نامند [4].
شاید بر پایه ادامه چنین اندیشهایی است که خواجه معین الدین چشتی، عارف نامی ایرانی و از پیشوایان فرقه عرفای چشتیه، خفته در خاک «اِجمیر شریف»، در ایالت راجستان هند، در شعری منتسب، می گوید: «شاه است حسین، پادشاه هست حسین و....» [5] ، و یا در اندیشههای شاهنشاهی جویانه، و چیرهگی خواهانهی قائل به سروری، آقایی و برتری انسان بر انسان است، که دوره بعد از ظهور و یا تولد امام زمان را «دوران شاهنشاهی آل محمد» [6] اعلام میدارد، و انسان ذیل آنرا با چنین دیدگاهی از رعایا میبیند،
در حالیکه در روش و اندیشه اصحاب رادمرد و آزادمرد، و حافظان آزادی کسب شده برای انسان، و معترض به بازسازی و دوباره حاکم سازی نظامات دوره جور و ستم جاهلی و..، همچون ابوذر غفاری و...، آنان آنقدر در خود استقلال و قوام شخصیتی احساس میکنند، که خود را رمه ایی از انسانهای ذیل حاکم و حکومت اسلامی ندیده، خود را نوکر، غلام و خادم درگاه ندانند، و با دوری از نظامات ذلیل کننده روا و رایج در دوره جاهلیت، که غلامی و کنیزی، نوکری و ذلیل شدن انسان در پای انسانی دیگر را طلب، و امری طبیعی و بلکه انسانی تلقی میشد، خواهان ارجمندی انسان، و دوام و بقای رهایی و آزادیاش باشند.
و برآنند، که اکنون با آمدن اسلام، انسان مسلمان ذیل حاکمیت اسلام شخصیت یافته، از غلامی، کنیزی، پیروی بیچون و چرا و... دور شده، چنان خود را رها و آزاد ببیند، که تا آنجا پیش رفته و رود که ابوذر وار، با ارشدترین امام و پیشوای مسلمین در زمان خود، جسورانه و شجاعانه از آزادگی خود گفته، آنرا به رخ او میکشد، و در جمع مسلمین حاضر در دارالحکومه، که در آن زمان نه کاخهای مجلل، و بلکه مسجد شهر است و در حضور همه مسلمانان، با او به سخن تند برمیخیزد، و به او هشدار میدهد که مثلا اگر بر مدار درست (دینی و انسانی) حرکت نکنی «با همین تیزی هلال شمشیر خود، تو را صاف خواهم کرد.» [7]
و در نظامات بر آمده از اندیشه حاکم بر سیستم اصیل و نوبنیاد اسلامی آن دوره، که پایه های شکل گیری حاکمیت اسلام و مسلمانی بر اجتماع انسانی شکل میگیرد و تمرین میشود، چنین مسلمانانی دیده میشوند که خم شمشیر خود را رو در روی صورت حاکم اسلامی میگیرند، و تیزی شمشیر، و به واقع روح آزادگی خود را به او نشان میدهند، و حقوق اسلامی و یا انسانی خود را طلب میکنند.
و از قضا چنین فردی که، حاکم اسلامی را به سلاح بُرَنده خود تهدید به درستی در حرکت و خارج نشدن از حدود خود فرا میخواند، هرگز «محارب» شناخته نشده، و نامیده نمیشود، و این عمل اجتماعی، این فعال سیاسی دوره خود را، به روح آزادگی انسانِ فعال در جامعه ارتباط میدادند، و این حق مسلمان زیردست، بر حاکم اسلامی که بر کرسی راهبری جامعه دینی قرار گرفته را، محفوظ دیده، امر به معروف حاکم اسلامی را حق هر مسلمان شمرده، و به رسمیت میشناسد، چراکه مسلمانِ در ذیل حاکمیت اسلامی را نه نوکر، نه کنیز، نه غلام و...، بلکه جَسور و با شخصیت دیده، که باید اینچنین بماند، تا از حقوق خود و دیگران دفاع کند و...
یا خداوند به واسطه ارج و منزلتی که برای انسان، از هر نوع، نزد خود قائل است، رحمت خداوندی خود را بر تمام انسانها بی سوال و جواب از میزان نوکری آنان در درگاه خود، جاری و ساری میداند، و در قرآن نیز، که طبق اعتقاد ما مسلمانان، آخرین وصیت خداوند به انسان، پیش از کور شدن روزنه ارسال وحی و سخن مستقیم با انسان است، که با مرگ پیامبر اسلام بسته شد، باز انسان را دارای چنان شخصیت عظیم الشانی دیده که خود مستقیم و بیواسطه، با واژههایی خطابگونه همچون ای فرزندان یعقوب (یا بنی اسراییل)! ای مردم (یا ایها الناس)! ای ایمان آورندگان (یا ایها المومنون)! ای کافران (یا ایها الکافرون) و... خطاب شدهاند، نه کسانی خنثی و چشم به دهان، و گوش به فرمان ملوکانه، نه غلام و کنیز و... بلکه انسانی لایق همسخنی با خداوند، که تصور شده، و یا به تصویر کشیده میشوند.
خداوند در قرآن از حامل آخرین کلمات وحی خود به انسان نیز، در پیشگاه و دیدگان تمام انسانها، تا این حد به نوعی فرو میکاهد، و او را آشکارا با واژه عبد و عبید خود [8] یاد میکند، و آخرین پیام آورش را مجبور به اقرار در منظر عموم میکند که باید بگوید «من انسانی مثل شمایم، که تفاوت من با شما، تنها همین دریافت وحی است» [9] و...
با چنین اوصافی چگونه برخی از ما به خود اجازه می دهیم، این انسان کریم نزد خداوند را، «غلام» «نوکر» «کنیزِ» دیگر بندگان خدا، هرچند عبدِ صالح او دیده، و از چنین نظامات جاهلی قبح شکنی کرده، و با معرفی مومنین با چنین کلماتی، نظامات دوره جاهلی را بازسازی و بازآفرینی کنیم.
که در این اندیشه، انسانِ کنیز، نوکر و غلام انگاشته شده در مقابل پیر، مرشد، امام [10]، و یا پیشوای خود، حق انتخاب، و حق خروج از چنین نظاماتِ مربوط به دوره جاهلی را ندارد، و درجه ایمان و اخلاص به سیستم و نظم اجتماعی مذکور را، به میزان ابراز کلامی و عملی غلامی، نوکری، کنیزی و... آدمها سنجیده میشود،
و امامان و پیشوایان، دیگر امام و پیشوا به معنی راهنما و راهبر نیستند، بلکه «آمر صاحبانی» هستند که پیروانشان را غلامان، خادمان، نوکران، کنیزانی از مومنین به این سیستم فرا گرفتهاند، که در اطرافشان وول میخورند، و به انجام وظیفه نوکری، غلامی، کنیزی و... مشغولند و در حال سبقت از هم در ابراز و عملی کردن مراتب خاکساری هرچه بیشتر و شدیدتر، بهتر آنند.
پس باید گفت، رواج ادبیات و نظاماتی پسندیده و مفید فایده است، که به سمت انسانیت و بازیابی شخصیت با قوام و آزادمرانه انسانی است، و نسبت بین حاکم و محکوم، پیر و مرید، امام و پیرو و..، در نظامات اسلامی، بسیار زیباتر و برآزندهتر است که به سوی پرورش آن مسلمان فعال و با شخصیتی در جامعه پیش رود، که دوام، بقا و استحکام شخصیتی مومنان را در پی داشته، که چون ابوذرهای غفاری آزادمردانه، چشمی باز به آنچه در جامعه جریان دارد، دارند، و به خود اجازه دیدن، ارزیابی کردن، و امر به معروف و نهی از منکرِ شجاعانه امام و پیشوا را به خود داده، چنین روندی را در سرلوحه کار و زندگی خود گیرند، و کجیها را دیده، و بدون ترس از «محارب» شمرده شدن، تبعید، تحریم قدرتمندان را به جان خریده، با هلال شمشیر خود، آن و آنان را صاف میکنند، نه کسانی که چشم و گوش بسته، در نظام غلامی، کنیزی و نوکری پرورش یافته، در این نظامات سخیف از هم سبقت میگیرند، و در این نقش ذلیلانه پیر میشوند، خود، و شخصیت انسانی، و زندگی خود را صرف مسابقه ایی چنین میکنند.
[1] - بر پایه آنچه که برای ما از آن میگویند، و یا آنرا از کلام پیشوایان دینی و نوشتارهای باز مانده از آن شنیدیم و شناختیم و فهمیدهایم
[2] - إِنَّا لِلَّٰهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ
[3] - the other
[4] - حتی نام گزاریهایی همچون سگ صادق «کلب صادق»، سگ حسین (کلب حسین) و... نیز رایج بود
[5] - شاه است حسین، پادشاه است حسین دین است حسین، دین پناه است حسین سر داد و نداد دست در دست یزید حقا که بناى لااله است حسین کارى که حسین اختیارى کردى در گلشن مصطفى بهارى کردى از هیچ پیمبرى نیاید این کار والله که اى حسین کارى کردى
[6] - پسخوانی یک مولودی توسط یکی از مداحان اهل بیت، در زمان پهلوی، که برای نیمه شعبان و تولد امام زمان اجرا کرده بود، و کل این مولودی بر گرد این بیت میگردید و تکرار میشد که می خواند : «دوران شاهنشاهی آل محمد آمده ....»
[7] - «در پای منبر خلیفهی دوم وقتی که خلیفه در منبر گفت من اگر پایم را کج گذاشتم، من را راست کنید و هدایت کنید، یک نفری بلند شد پای منبر، گفت اگر تو کج بروی، با این شمشیر تو را راست خواهیم کرد. کسی هم به او اعتراض نکرد. و همین طور در زمان خلفای دیگر.»
[8] - سوره اسرا : «پاک و منزه است خدایی که بنده خود (محمد) را شبانگاهان از مسجدالحرام (در مکه) به سوی مسجد الاقصی (اورشلیم/بیت المقدس)، جایی که اطرافش را میمون و مبارک قرار داده است، سیر داد، تا نشانههای خداوند را به چشم خود ببیند. و بدرستیکه خداوند شنونده و بصیر است.» سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِی بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ
[9] - - آیه 110 سوره کهف «بگو: من فقط بشرى مانند شما هستم كه به من وحى مىشود كه معبودتان، معبودى يكتاست. پس كسى كه به لقاى پروردگارش اميدوار است بايد كه كار پسنديدهاى انجام دهد و در پرستش پروردگارش كسى را شريك نياورد» قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرࣱ مِّثۡلُكُمۡ يُوحَىٰٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهࣱ وَٰحِدࣱۖ فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلࣰا صَٰلِحࣰا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا
[10] - معصوم و غیرمعصوم، و آنچنان که در ادبیات انقلاب اسلامی رهبران انقلاب را امام میخوانیم، چراکه آنان خود را نایبان عام امام معصوم، شمرده و در زمان غیبت عهده دار مسئولیت و صاحبان حقوق و جایگاه امام معصوم میشوند و... آنچنان که تنها حاکم شرعِ چنین نایب عام امام معصومی، قانونا و شرعا حق دخل و تصرف بر جان، مال و حتی ناموس مومن را در جامعه اسلامی برای خود قائل، و البته برخوردار میداند.