ایزدا یکتای من!
تو را همواره همدم و همراه در کنارم داشته ام، در تمام مراحل زندگی، میان همه ی اُفت و خیزها، خطرها، شیرینی و تلخی ها، در مسیر طی شده ام، از این روست که سفره دل با تو باز کرده، هرچند حرف هایم یکطرفه است و از تو تنها گوش هایی را دارم که می شنود، اما باز حرف هایم را با تو در میان می گذارم، مثل هر همراهی در راهی دراز، که همراهی اشان موجب حرف های تلخ و شیرین بسیاری می شود، و این خود به شناخت بهتری بین این دو منجر خواهد شد.
در لحظه لحظه ی زندگی ام، و قدم به قدم هایی که بر این زمین استوار کرده و یا بر می دارم، در فکر تو غرقم، و مملو از چشم و دست هایی ام که بین زمین و آسمان در آمد و شدند، یا در حال سخن با تو، که در شکل راز و نیاز، یا شکر و شکوه ایی و...، که بین من و تو ساری و جاری اند، تو را همه جا حاضر و ناظر می بینم، اما تو در همه جا غایب بودی و هستی، چنانکه گاه انگار بود و نبودت بر این صحنه یکسان به نظر آمد. در این داد و بیداد، بدین بیدادگاه، جای دادگاهی در خور بیدادهای رفته، و ستاندن دادهای به آسمان بلند، خالی به نظر می آید.
بیدادگران قهاری را، در سرنوشت هایی عبرت انگیز دیده و یا شنیده ام، و از آن سو نیز فریاد استغاثه میلیون ها میلیون انسان، از ظلم و جور مستبدانِ جبار و متکبر به ستوه آمده، به آسمان بلند بود، و هرگز از شِکوه و مددخواهی باز نایستادند، و این، تو را حتی به تکانی هم وا نداشت، تا در این دنیای مملو از جولان ظلم و جور، آنان بتازند و بی شرمانه رَجَز از سر غرور و تکبر بخوانند، و آه پر از درد کسانی که زیر سم اسب سرکش قدرت آنان، دست و پا می زنند به هوا بلند باشد، و تو نه این بشنوی و نه آن را! یا نه بدتر از این، این دو را شنیدی و بی تکانی و جنبشی ماندی!
تو فریاد دادخواهی 70 تا 80 میلیون انسان قتل عام شده در شش سال "جنگ بین الملل دوم" [1] را، در آن صحنه های خشم و خون و خشونت و عصیان، که قربانیانش، چشم به مدد و دادخواهی به آسمان دوخته، جان دادند را، نه شنیدی، تا توقفی در آن دور تند کشتار دهی، نه فریادی از سوی تو، به اعتراض در آسمان خدایی ات پیچد، تا ما هم بشنویم و بدین حرکتت آرام گیریم.
تو کشتار انقلابیِ انقلابیون و ضد انقلاب را در خلال انقلاب های مختلف در این دنیای منقلب را که میلیون ها انسان را به کام مرگ و نیستی، آوارگی، جنایت، ویرانی، مهاجرت، فقر، جنگ و... کشاندند را، نگاه کردی تا سکانس های پی در پی و تراژیک ش کامل شوند و...، کشتار میلیون ها انسان در قتلگاه های استالینیستی، لنینیسمی، پل پوتیسمی و... که در روند انقلاب های جنایتبار در روسیه، کامبوچ، چین و... به وقوع پیوست را، فقط به تماشا نشستی، تا کشتارهای داعشی، وهابی، اسلامی، یهودی، مسیحی و... بعدها ادامه یابد، و هنوز هم بر این سلسله کشتار و جنایت، پایانی نیست.
تو صحنه های دهشتناک جدا شدن سر میلیون انسان را در جریان هجوم مغول، خوب و کامل به تماشا نشستی، در حالیکه خِرخِره های بریده شده، که صدای ناله و درد صاحبانش، با صدای خِرت خِرت گوشت و استخوان گردن انسان های بیدفاع، در تماس با آهن و پولاد، در هم آمیخته با فضای ضِجه و ناله شاهدانش، در هر شهر سقوط کرده در مقابل سپاه چنگیز، پر شد و...، اما تو انگار نه انگار که این صداها را شنیدی، و تو گویی این صحنه ها تنها یک سکانس جدی از کشتار [2] و جنایتی بود که باید در صحنه تقدیر انسان اتفاق می افتاد، و همه، حتی تو، لاجرم به دیدارش محکوم بودند، یا نه، تقدیری از جانب تو بر انسان گرفتار در این دنیا بود!
چرا که نه مغلوب شدگان توان حرکتی داشتند، و آچمز شرایط حادث شده بودند، و نه تو که "قادر مطلقی" از خود تکانی نشان دادی، تو گویی این را هرگز نه دیدی و نه شنیدی، فریاد مظلومیتی که من سده ها بعد از آن فریادها، همچنان هر بار که از نیشابور می گذرم، یا ذهنم متوجه این نبرد تراژیک می شوم، و با گوشت و تن و استخوانم زخمه های این چنگ خونیم را می شنوم، و حتی در دور دست ها نیز فریاد نیشابوریان [3] همچنان از خاک له شده در پای سم اسبِ قدرت حاکم شده بر آنان، شنیده می شود، اکنون نیز با صاحبان این گلوهای بریده شده، همدرد و شریک در غمم، حال آنکه از حال تو بر این تراژدی دردناک، و دیگر از این دست، هرگز آگاه نشدم، که تو بر این سکانس های مرگ و نیستی انسان، چه حال و هوایی داشتی، و یا اکنون در چه حال و هوایی هستی.
من از کدامین بیداد و دادخواهی های در پس آن، و یا پیش از آن، با تو به سخن بنشینم، حال آنکه از رگ گردن به من و همه آنان که در این صحنه ها له شدند، نزدیکتری. از جوی های خون جاری شده در کدام نقطه از خاورمیانه روایت کنم، که از چند هزار سال قبل، از زمان قوم لوس و نُنُر "بنی اسراییل" [4] که تو در قرآن، تورات و انجیل آنرا ثبت کرده ایی، که تاکنون بر این قوم، حافظ و نگهبان بودی، تا نسل شان همچنان در معتبرترین متون ثبت، و باقی بمانند، و راه و روش شان جاری، در حالی که بسیاری در این جهان در حال نسل کشی و نابودی کامل اند؛ در این بیدادگاه نسل کُشان، تو از داستان سرایی خود در مورد آنان، در قرآن و... چه هدفی را دنبال می کردی، می خواستی حسادت له شدگان و بیداد دیدگان را برانگیزی و...؟!
خاورمیانه از آن زمان که مادری از سر ناچاری، کودکی از این قوم به نام موسی [5] را به نیل سپرد، تا کنون تراژدی فرزند کشی از ما مردم، توسط جباران فرعون صفتش، هزاران هزار دیده است، و حتی اکنون و در همین ساعات ولادیمیر پوتینی با چکمه هایی سرخ و خونی اش، که بر شانه های ما نیز سنگینی حضورش احساس می شود، تحت حمایت کلیسای ارتدکس مسکو، یا مائوئیست های روزگار ما، در آنسوی رود زرد، کودکانی از مردمی تحت هجوم، و سرزمینی اشغال شده در اوکراین را، از کناره های همین رود دنیپر به سرقت می برند، [6] در حالی که سوزن گرامافون تفکر من و تو، هنوز در داستان کودکی به نام موسی و...، در تراژدی فرعون و بنی اسراییل همچنان گیر کرده است، در حالی که داستان هایی از آن دردناکتر، بارها اتفاق افتاد، و هنوز در همین نزدیکی ما، در حاشیه های دریای سیاه، و یا نزدیکتر به خانه تو در کعبه، در سواحل همین دریای سرخ ادامه دارد و...
با تو از کدام صحنه سخن بگویم، با تو از کدام بیداد و بیدادگر بگویم؟! از آنچه بر فرزندان حوزه تمدنی ایران در مُلک خُتَن می رود، یا آنچه بر فرزندان ما، در این سوی آمودریا روا داشته می شود و... از آنچه بر مردم ساحل ساتراپ نشین عدن می کنند، و یا از مهسا که "بیماری زمینه ایی" پرده ایی پر ابهام بر مرگ دلخراش او شد، تا میزبانان جوابگوی ناامانت داری خود نباشند، و میهمان کردستان ما، که تهران را آخرین سکانس دردناک خط سفر کوتاه و ناچیز 22 ساله اش بیابد، و راهی دیار مظلومان شود؛ از مردم کوبانی بگویم، و یا ساحل نشینان شرق فرات، یا از کودکان بلوچستان و زابلستان که اسیر قوم جور، میان سنگ آسیاب تحجر و بی خبری ما از حالشان، در تمام حوزه هیرمند تا کابل و قندهار و هلمند، هرات و مزار، تالقان، پنجشیر و... گرفتار قوم عنود شده اند،
پروردگارا!
من و تو در داستان کودکی به نام موسی گیر کردیم، و کاروان جور و ستم جبارانِ متکبر، هزاران منزل در شاهراه ظلم و جور و تعدی به حقوق دیگران، پیش رفته اند، و راه خود را همچنان استوار و بی پروا در پیش دارد، و به پیش می تازد، و دست قدرتمند توجیه، با همراهی خدعه و تزویر، مرا به خود، و تو را نمی دانم به چه، مشغول کرده است، تا از داستان موساهای دیگری که این روزها زنده به آمودریا، نیل، فرات، دجله، دنیپر، مدیترانه و... سپرده می شوند، و اجسادشان بر ساحل بی تفاوتی جهان می آید، به راحتی بگذریم و توجیه کنیم، و تو نیز در این داستان دراز، با هیچ پیام آور دیگری از داستان شگفت این پرونده های باز، به سخن نمی نشینی؟!
از کدام تراژدی با تو به شکوه و گزارش بنشینم، تو را به دادخواهی از کدام یک از این محکمه ها، بخوانم؟!
گاهی با خود فکر می کنم، تو کارگردان فیلم بلندی شدی که خسته از هزاران صحنه گردانی های نفس گیر، که گزارش بعضی از آنها را در کُتب مقدس ادیان مختلف می توان خواند، سده هاست که صحنه های بی انتهای اجرایی این نمایش بلند را، به بازیگران بیشمار صحنه هایی سپردی، که پی در پی خلق می شوند، تا هر یک از بازیگران به فراخور حال و فکر خود، بازی اشان را در این دنیا، به میل دل خویش پیش برند، و هر طور که خواستند رَوَند این بازی را پیش برند، چرا که شاید می خواهی فیلمی طبیعی، بدون دستبرد هیچ کارگردانِ قدرقدرت، از طبیعت واقعی "اشرف مخلوقات" ببینی، تا سند رسوایی، و یا چه می دانم، شاید عزت آنان در برابر دیگر مخلوقات خود را شاهد شوی، که برای خلق چنین موجودی، به خود آنچنان مفتخر شدی که فریاد "... پس برتر و بالاتر است خداى بهترين آفرينندگانِ" [7] تو گوش همه ملازمان درگاهت را تیز، و آنان را به خوف و خطر و انذار انداخت، که متعرض این خلقت تو شدند، و گفتند "آیا کسانی در زمین خواهی گماشت که در آن فساد کنند و خونها بریزند؟!" [8] ، تو از این خلقت چه می دانی که ما هنوز بدان نرسیدیم؟!
حال که هزاران سال از آن خلقت بحث برانگیز انسان [9] می گذرد، اگر به فیلم بازیگران این صحنه ی به بازیگران سپرده ات، نگاه می کنی، آنرا چگونه می بینی؟! راضی ات می کند؟! خوشحالی از نقش هایی که به صحنه رفت؟! از سکانس های خلق شده اشان مشعوفی؟! و... نمی فهمم سوزن گرامافون سمفونی خلقت، در کدام نقطه از این فیلم ساخته شده، و یا کدام سکانس های آینده اش گیر کرده بود، و یا به کدام صحنه اش نگاه می کردی که فریاد "تبریک" ات به خود، به آسمان رفت؟!
اما این را می دانم که به غیر از این انسان، که این چنین خلقتش تو را ذوق زده کرد، تمام جهان در مداری روشن، به سوی تعادل در حرکت است، و اگر دست اندازی های همین انسان نباشد، توازنی زیبا را بر خود خواهد دید، اما هرجا که این مخلوق خاص تو دست به کار شد، نه از تعادل چیزی ماند، و نه از توازن، هر ساله هزاران گونه گیاهی و جانوری در اثر بازی بازیگران انسانی این فیلم باز، و بدون سناریو از پیش نوشته شده، از مخلوقات تو در این جهان محو و نابود می شوند، باز تو به چنین خلق کردنی تبریک می گویی و...؟!
مانده ام در حال هوایی که تو در آن سیر می کنی؛ حال و هوایی که تو را به بازی نرد عشق با چنین موجودی وا می دارد؛ تو در وجود این انسان چه دیده بودی که تمام قوانین حاکم بر طبیعت خود را برای او استثنا کردی، او اکنون غیر قابل پیش بینی ترین موجود این جهان است که می تواند خود و دیگران را بارها و بارها در معرض خطر نابودی قرار دهد، در حالی که تعادل زیستی دیگر موجودات به حدی است که قرن ها می توانند کُلُونی ایی از هماهنگی و تعادل را داشته باشند، اما انسان در هر کُلونی قرار گرفت، تمام نظم آنرا بر هم ریخت،
انگار تو انسان را برای عدم توازن و تعادل آفریدی! عشقت کشید که موجودی بیافرینی که تمام قوانین حاکم بر طبیعت را برهم زند، تو با آنچه از نظم و تعادل که برقرار کرده بودی، چه مشکلی داشتی که چنین موجودی را مخل آن قرار دادی؟! او که نه گونه های جانوری، نه گیاهی، نه حتی انسانی از شرش محفوظند، او حتی سخن تو را، قانون تو را، سنت تو را و... هر گونه که بخواهد تفسیر و تعبیر، و ملاک عمل خود قرار می دهد، او به نام تو، و به نمایندگی از تو، جنایت های هولناک و دهشتناک می کند.
ایزد یکتای من!
به کدام راهبرد و تفکر بودی که دست به چنین خلقتی زدی، حال که چنین خلقی کردی، او را به کدام قوانین بازدارنده رها کرده ایی. تو را هنگام ضجه زنان فرزند از دست داده، کودکان پدر و مادر از دست داده، همسران جفت از دست داده، گرسنگان در ذیل حاکمیت نمایندگان تو و... غایب می بینم، در حالی که دل سنگ به صدای زاری آنان آب می شود، می توان همدردی ریگ های بیابان را، با صدای استغاثه گرسنگان و واماندگان در گِل و لای زندگی، و رنج دیدگان ظلم و جور را شنید، اما تو چنان بیطرفانه بدین صحنه ها نگاه می کنی، که گویا اصلا ظلم و جور را، ظلم و جور نمی دانی و نمی بینی!
متکبران بزرگی را به خاک مذلت نشسته دیده و یا در تاریخ ظلم خوانده ام، اما تکبر و جباریت بسیاری را نیز ساری و جاری می بینم، که تو بر آن، همچنان نظاره گری، چنان بر اعمال شان صبوری می کنی، که انگار صبرت به بی عملی می ماند تا صبر!
تو انسان را برای میدانداری در چنین میدانی آفریدی؟! دیوان میدانداری می کنند، و مردمی که به عدد میلیون ها میلیون دستمایه بازی بازیگرانی اند، که وجودشان خالی از مهر و انسانیت است، ابلیس وار نعل های تازه بر اسب قدرت می زنند، و دوره به دوره، گروه گروه می آیند و می تازند و تنها تازه نفسانی از آنان، جای خستگان از تازش را می گیرند، و هر گروهی به نمایندگی از دیوصفتانی دیگر، نشسته بر کلوسئوم تماشای بازی جنایتکارانِ بر بازی قدرت نشسته، بر بدن های تازه التیام یافته، یا تازه متولد شده در سیستم جورشان، بر این خاک پر غصه افتاده و... می تازند، و تو را حاضر و ناظر، انگار راضی بر ادامه این سکانس خشن و بی رحم می بینم!
تو بر این رشته غمناک جاری بر ما، راضی ایی؟! اگر تو بر این وضع راضی هستی، ما چرا باید ناراضی باشیم؟ از رضایتت بگو، تا همه چون این گرگان، گرگسرایی گسترده تری بیافرینیم، تا سکانس هایش پر محتوا تر از گذشته شوند! خدایا در کارت، وجودت، راهت، راهبردت، تفکرت، حالت، سخنت، ذاتت، پنهانت، آشکارت، عملت، بی عملی ات و... مانده ام.
نگارین حق مطلق!
"سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند" [10]
چمن که نه، میان خَرگَه ظلم و بیداد، هستی، اما حضور موثرت را حس نمی کنم.
[1] - جنگ جهانی دوم دومین جنگ جهانی بین سالهای ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۵ بود که بیشتر کشورهای جهان از جمله قدرتهای بزرگ در آن شرکت داشتند. کشورها در قالب دو اتحاد نظامی در برابر هم قرار گرفتند و با این دو اتحاد نظامی، یک جنگ تمامعیار به راه انداختند که در اثر آن، بیش از صد میلیون پرسنل نظامی در بیش از ۳۰ کشور جهان درگیر شدند. بیشتر شرکت کنندگان در این جنگ، تمام قدرت اقتصادی، صنعتی و تواناییهای علمیشان را در جهت پشتیبانی نظامی بسیج کردند. با حدود ۷۰ تا ۸۵ میلیون کشته این جنگ به مرگبارترین درگیری نظامی در طول تاریخ بشریت تبدیل شد. تلفات ناشی از بمبارانهای راهبردی، قحطی، بیماری و جنگ افزارهای هستهای در آمار خسارت انسانی جنگ جهانی دوم شمرده میشوند.
[2][2] - جوینی که خود از تاریخنویسان طرفدار مغول بهشمار میرود، مینویسد «هر کجا که ۱۰۰ هزار کس بود ۱۰۰ کس نماند.»
[3] - در سال ۶۱۸ ه. ق بین طغاچار داماد چنگیز مغول با مرزداران نیشابور درگیری رخ داد. در یک روز هزار نفر از طرفین به قتل رسیدند ولی در وقت مراجعت تیری به سوی طغاچار از جانب یک مرزدار نیشابور انداخته شد که بر اثر جراحات وارده از پای درآمد. مردم نیشابور چند روز بعد متوجه شدند که در این جنگ داماد چنگیز کشته شده و سپاه مغول دست از آنها برنخواهند داشت، بنابراین به سرکردگی شرفالدین امیر مجلس حاکم نیشابور متحد و هم قسم شدند که «تا جان در بدن دارند از پای ننشینند و تسلیم نشوند.» شهر و اهالی نیشابور علیه مغولان شورش کردند. تولیخان پسر چنگیز که این خبر را شنید پس از فتح مرو با لشکریان خود به نیشابور آمد و به همه امرای سپاه خودش اعلام کرد که چنگیز گفتهاست:
"چون مردم نیشابور طغاچار را کشتهاند هیچیک نباید زنده بمانند و شهر باید خراب شود و در محل جو کاشته شود"
بنابر این سپاهیان مغول در روز چهارشنبه نیمه ربیع الاخر سال ۶۱۸ ه. ق با سه هزار چرخ انداز و صد منجنیق و عراده و چهارصد نردبان و هشتصد نفت انداز و دو هزار و پانصد خروار سنگ محاصره کردند. "مجانیق و خرکها را پیش بردند و نفت اندازان نفاتی کردند و از در نشیب و فراز و درون و برون و جوان و پیر غلغله و نفیر و ولوله شهیق و زفیر به اوج رسید و از هفتاد نقطه دیوارهای شهر را سوراخ کردند و قریب ده هزار سرباز مغول تا صبح به خونریزی پرداختند و صبح شنبه همسر طغاچار (دختر چنگیز) با ده هزار سوار وارد شهر شد و از روز شنبه تا چاشتگاه چهارشنبه قتل و غارت کردند و همه مردم را به جز چهار کمانگر کشتند و حتی سگها و گربهها را کشتند و باروی شهر را کوفته و مناظر و منازل و حصارها و همه قصرها را با زمین هموار ساختند و هفت شبانه روز بر شهر آب بستند و سپس جو کاشتند و تا سبز شد توقف نمودند. مدت ۱۲ شبانه روز شمارش مقتولان به طول انجامید و یک میلیون و هفتصد و چهل و هفت هزار مرد به استثنای زنها و اطفال به شمارش درآمد."
[4] - بنیاسرائیل به معنای «فرزندان اسرائیل»، کنفدراسیونی از قبایل سامی در عصر آهن است که در خاور نزدیک باستان میزیستند. بنا به گزارشها کتابهای مقدس ادیان ابراهیمی، فرزندان و نوادگان یعقوب به این نام خوانده میشدند. گفته میشود این قوم ریشه و پایه قومی هستند که بعدها یهود نامیده شد. مطابق روایت موجود در تورات، بنیاسرائیل به عنوان یک قوم واحد در زمان خروج از مصر و سرگردانی در بیابان شکل گرفت و نهایتاً، بعد از فتح خونبار، در سرزمین کنعان (که قسمت جنوبیاش بعداً اسرائیل نام گرفت) ساکن شد. با این وجود، به گفته مورخان و باستانشناسان معاصر، روایت تورات صحیح نیست؛ باستانشناسی معاصر میگوید بنیاسرائیل خود ریشه کنعانی داشتهاند، خدایان کنعانی را میپرستیدند و هیچ اثری از فتح یا مهاجرت گروهی خارجی به اسرائیل در آن دوره یافت نشدهاست
[5] - موسی مهمترین شخصیت دین یهودیت است؛ که بنیاسرائیل را در زمان خروج از مصر و تا رسیدن به مرز کنعان رهبری کرد. نوشتن تورات (پنج کتاب اول تنخ) به او منسوب است. زمانیکه عبرانیان در مصر زیاد و زورمند شدند، فرعون دستور داد نوزادان پسر آنها را بکشند اما یوکابد پسرش را در سبدی قرار داد و در رودخانه رها کرد. دختر فرعون که آنجا مشغول حمامکردن بود، نوزاد را از آب گرفت و او را موسی نام نهاد و نزد خود در قصر فرعون بزرگ کرد. در بزرگسالی، موسی یک مصری که مشغول آزار یک عبرانی بود را کشت و به همین جهت به مدین گریخت. آنجا او با صفورا، دختر یترون که کاهن مدین بود، ازدواج کرد. مدتی بعد خدایی به نام یهوه از درون بوتهای سوزان با او ارتباط برقرار کرد و از موسی خواست برای نجات اسرائیل، ملتِ یهوه، به مصر برود.
[6] - در طول حمله روسیه به اوکراین، روسیه هزاران کودک اوکراینی را به اجبار به مناطق تحت کنترل خود منتقل کرده، به آنها تابعیت روسی داده، آنها را به اجبار در خانوادههای روسی پذیرفته و موانعی برای اتحاد مجدد با والدین یا وطن اصلی آنها ایجاد کردهاست. سازمان ملل متحد اعلام کرد که این اخراجها جنایت جنگی هستند. دیوان کیفری بینالمللی حکم بازداشت ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه و ماریا لووا-بلوا، کمیسر حقوق کودکان را به اتهام دخالت آنها صادر کرد. بر اساس حقوق بینالملل، از جمله کنوانسیون نسلکشی ۱۹۴۸، چنین اعمالی «اگر با قصد نابودی یک ملت انجام شود»، نسلکشی محسوب میشود. کودکان، از والدینی که توسط مقامات روسی دستگیر شده بودند، از نهادهای دولتی و از اردوگاههای تابستانی گرفته شدهاند. برخی دیگر در اثر جنگ از والدین خود جدا شده، یا گاهی اوقات یتیم شده بودند. به برخی در مورد اینکه والدینشان آنها را رها کردهاند، دروغ گفته میشد، یا از آنها برای تبلیغات استفاده میشد. شواهدی وجود دارد که برخی از آنها در روسیه مورد بدرفتاری قرار گرفتند. آنها تحت فشار قرار گرفتند تا میهنپرستی روسی را اتخاذ کنند. تعداد تخمینی آنها از ۱۳٫۰۰۰، تا بیش از ۳۰۰٫۰۰۰ نفر متغیر است.
[7] - "فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ" بخشی از آیه 14 سوره مومنون است که کامل آیه به این صورت است که "ما انسان را از گِل خالص آفریدیم. سپس او را نطفهای در قرارگاه مطمئن نهادیم. سپس نطفه را تبدیل به علقه کردیم، آنگاه علقه را مُضغه گرداندیم و پس از آن مُضغه را بهصورتِ استخوانهایی درآوردیم و بر استخوانها گوشت پوشاندیم، سپس او را آفرینش دیگری دادیم. پربرکت باد خدایی که بهترین آفرینندگان است." "ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ"
[8] - "أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ" قسمتی از آیه 30 سوریه بقره که کامل آن بدین شرح است : "و (به یاد آر) وقتی که پروردگارت فرشتگان را فرمود که من در زمین خلیفهای خواهم گماشت، گفتند: آیا کسانی در زمین خواهی گماشت که در آن فساد کنند و خونها بریزند و حال آنکه ما خود تو را تسبیح و تقدیس میکنیم؟! خداوند فرمود: من چیزی (از اسرار خلقت بشر) میدانم که شما نمیدانید."وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً ۖ قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ ۖ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ"
[9] - اِنسان به معنای «انسان خردمند» یک پستاندار از نوع دوپا و از خانواده انسانیان است. انسانها بسیار باهوش و اجتماعی و پرجمعیتترین گونه از نخستیسانان هستند. مدارک بهدستآمده از دیانای انسان نشان میدهد که انسان خردمند، حدود ۲۰۰٬۰۰۰ سال پیش، از آفریقا سرچشمه گرفته است، در حدود ۵۰٬۰۰۰ سال پیش، تغییرات بسیاری در رفتار او پدید آمد و در همان زمان، مهاجرت را آغاز کرد.
[10] - لسان الغیب، جناب حافظ شیرازی می فرمایند : سروِ چَمانِ من چرا میلِ چمن نمیکند؟ همدمِ گل نمیشود یادِ سَمَن نمیکند دی گِلِهای ز طُرِّهاش کردم و از سرِ فُسوس گفت که این سیاهِ کج، گوش به من نمیکند تا دلِ هرزه گَردِ من رفت به چینِ زلفِ او زان سفرِ درازِ خود عزمِ وطن نمیکند پیشِ کمانِ ابرویش لابه همیکنم ولی گوش کشیده است از آن گوش به من نمیکند با همه عطفِ دامنت آیدم از صبا عجب
کز گذرِ تو خاک را مُشکِ خُتَن نمیکند چون ز نسیم میشود زلفِ بنفشه پُرشِکَن وه که دلم چه یاد از آن عَهدْشِکَن نمیکند دل به امیدِ رویِ او همدمِ جان نمیشود جان به هوایِ کویِ او خدمتِ تن نمیکند ساقیِ سیم ساقِ من گر همه دُرد میدهد کیست که تن چو جامِ مِی جمله دهن نمیکند؟ دستخوشِ جفا مَکُن آبِ رُخَم که فیضِ ابر بی مددِ سِرشکِ من دُرِّ عَدَن نمیکند کُشتهٔ غمزهٔ تو شد حافظِ ناشنیده پند تیغ سزاست هر که را دَرد سخن نمیکند
زمانبندی این صعود:
کل زمان پیمایش از میدان سربند تا قله، 7 ساعت و 23 دقیقه، با کسر زمان استراحت، 6 ساعت و 40 دقیقه
حرکت از میدان سربند در ساعت 4 و 5 دقیقه بامداد
جانپناه شیرپلا ساعت 6 و 32 دقیقه صبح
نیم ساعت استراحت و.. در جانپناه شیرپلا
15 دقیقه استراحت در جانپناه امیری
خط الراس ساعت 11 و 9 دقیقه صبح
حضور در چکاد توچال 11 و 27 دقیقه صبح
یادداشت های این صعود:
همین دو هفته پیش بود که در صعودهای خود از خشکی طبیعت کوهستان توچال نوشتم، و از همه گیاهان و جانوران کوه که چشم به آسمانند تا بارشی، لب خشکیده آنان را تر کند، اما بارش های قابل توجه این هفته و آخر هفته گذشته، طبیعتی زمستانی و زیبا را بر گرده چکاد شکوهمند توچال به نمایش درآورد، و کار صعود کوهنوردان را دوچندان سخت کرد، بطوری که واقعا کل انرژی پیمایشگران یال های تیز و بز این قله وحشی را تخلیه می کند،
تو گویی تمام قدرتت را در چند قدمی قله از دست داده ایی، و توان ادامه نداری، نشستن برف های پودر شده در اثر سرما، ایستایی و تعادل کوهنوردان را برهم می زند، زمین هموار و سفت سابق زیر پایشان را، از آنان دریغ می دارد، و کوهنورد برای داشتن تعادل در حرکت، باید در هر قدم انرژی و تمرکز خاص بگذارد، حال آنکه پیش از این، به هنگام صعود، کوهنوردان در یک سمفونی ثابت، قدم های خود را به یک سرعت و حالت خاص کوک کرده، و پاها ناخودآگاه و بی فرمان مشخصی از مغز می رفتند، و تو تنها تنظیم کنند سرعت و انرژی صرف شده در آن بودی، اما اکنون با افزایش پارامترهای خاص این نوع صعود، کار ذهنی و جسمی ات بسیار توفیر داشته، و باید متمرکز و هوشیار حرکت کرد.
چرا که هر لحظه و در هر قدم ممکن است برف های زیر پا، شما را به سمتی لیز داده، و حتی دچار پیچش مچ، زانو و... گردیده، و آسیب ببینی، شدت برف در بالای جانپناه شیرپلا، حدود بیست سانت، در بالای قله گاه تا 60 و یا حتی هفتاد سانتی متر هم می رسد، بیشترین بارش برف ها از ارتفاع دو هزار متر به بالا انجام شده، پایین تر از آن بارش ها، یا به شکل باران بوده، یا برف های آن آب شده است.
امروز باد بسیار ملایمی در حدود دو سه کیلومتر سرعت، در بالای قله محسوس بود، برودت هوا نیز منفی 7 درجه سانتی گراد، که یخ زدگی از بالای قهوه خانه رجب، به بعد شروع می شود و تا قله کاهش دما ادامه می یابد، هوا کاملا آفتابی، تهران زیر غباری از مه و آلودگی قرار داشت، و تنها نوک قله ها از این لحاف، در افق شرق و غرب تهران بیرون زده است،
خارج از این لحاف منظم و دقیق، که در یک ارتفاع مشخص مثل گلخانه ایی، فضای مسکونی شهر و اطرافش را پوشانده، قله های بلند در شفافیت کامل، در یک هوای بسیار تمیز قابل روئیت هستند، یال غربی دماوند را می شود، وجب به وجب دید و از دور روند صعود از آن را ارزیابی کرد، همچنین چکادهای سرکچال ها، خلنو، آزادکوه، علم کوه، کهار ناز و...،
آلودگی تا روستای امامه پیش آمده است، ولی بقیه منطقه فشم صاف و پاکیزه اند، به خصوص در دربندسر. زیبایی در هم شدن آفتاب و برف، چشمنواز است، دو سه کوهنوردی سری به قله کلکچال زده اند، و از خود در میان برف هایش، ردپا گذاشته اند، اما دیگر مسیرها از جمله پیازچال، و نرگس چشمه خالی از اثر صعود است، اما یال سنگ سیاه همچنان پر طرفدار و نسبتا پر رفت و آمد است.
با دو همنورد مهربان از ایل "هداوند" از سلحشوران تاریخ ساز قوم لر ایران، در صعود این هفته، فرصت همقدمی مختصری داشتم، آنان از چراگاه های ایل خود در دشت لار و حاشیه قله طولانی و رویایی "دوبرار" در کنار دماوند بزرگ گفتند، و از اینکه 90 درصد انسان ها در خواب غفلتند، 1 درصد به سبک فراماسونرها بر آنان حکومت می کنند، 5 درصد به این امر آگاهند، و 4 درصد نیز مزدورانی اند، که حاکمیت این یک درصد را بر تمامی دیگران تضمین، و از آن پاسداری می کنند، مزدوران با جیره و بدون جیره و مواجبی که در تحکیم این سیستم و حفظ وضع موجود سخت فعالند؛ و معتقد بودند تا این 90 درصد بیدار نشده اند، و در خوابند، و چنانچه آنان نخواهند، که در وضع خود تغییری دهند، دنیا همین که هست خواهد بود. او از مخدرهای موثر در این خواب طولانی گفت، و این که مذهب از مخدرهای بسیار قوی در این زمینه می باشد، که انسان ها را خواب می کند، تا وضع موجود ادامه یابد.
در پاسخ چه می توان گفت؟! تنها مطلبی که به نظرم رسید این بود که، متاسفانه عملکرد صاحبان مذاهب، و اربابان معابد، طوری بوده است که این موهبت عظیم را ضایع کردند، مذهبی که می تواند پاسخگوی خلاهای ذهنی بشر باشد، مایه آرامش خیال انسان ها، وسیله ارتباط او با عالم والا و... به وضعی کشیده اند که اهل تفکر آن را به سان مخدری در خواب برنده، کشنده و ضامن ادامه بدبختی بشر، و ادامه خواب او در میان انحراف و بردگی و... در نظر می گیرند، که جهت حفظ وضع موجود به کار می آید؟! این همه، نتیجه سو استفاده از مذهب در تامین مطامع و منفعت برخی اقشار به خصوص اربابان معابد است.
اما زیبایی های طبیعت، در این صعود زیبا را، نمی شود وصف کرد، سعی کردم برخی را در پنجره بسیار کوچک لنز دوربین خود ثبت کنم، اما مگر می شود این همه زیبایی را به تصویر کشید، باید به خالق این زیبایی ها آفرین گفت، گرچه انگار او ما و این جهان را در هفت روز آفرید، به قول طنزگویان، رفت و لمید! به واقع هم او جهان را در یک چرخه منظم، با قوانین دقیق و مرتب قرار داد که بچرخد، چرخه ایی که برخی انسان های متفکر را به خلق نظریه "تناسخ" کشاند، تا بگویند که موجودیت دایره ایی است، که موجودات در این دوایر در حرکتند و آمدن و رفتن ها، در این دوایر پیاپی قرار دارد، و بسته به نوع بودن در دایره بسته فعلی، پریدن به دایره های بزرگتر و یا اَدنا، و کوچکتر رقم می خورد.
در میان این دایره بسته، و خدای لمیده ما! که انگار جریان خلق را به کناری نهاده و به نظاره چرخش خلقت خود نشسته است، انسان های هنرمندی هستند، که با الگو گیری از خالق کل، کار فرونهاده خلقت او را پی گرفته، و خلق جدید می کنند، بدین ترتیب که پدیده های موجود، و خیالی در ذهن خلاق خود را وارد در یک پروسه مخفی و پیچیده ذهنی کرده، آن را به خلقی جدید مبدل می کنند، در این فرایند است که قطعه های موسیقی ناب، نقاشی های مسحور کننده، پدیده های نو صنعتی، ساختمان های زیبا و ماندگار، طرح های خلاقانه و جدید و... بیرون می آید تا خداوند نیز این همه خلق را ببیند، و باز دوباره به خود تبریک بگوید!
در این میان اهل سیاست نیز خود هنرمندانی قوی و قدر قدرتند، که ساختارهای اداره کارآمد، زیبا و موثری را برای آرامش و زندگی بشر خلق می کنند، و با تفکر خلاق، و علمی خود سعی می کنند، در این بلبشوی تعارض منافع و خواست های مختلف و متکثر قدرت های دخیل در این جهان، سیستم های مناسبی را برای اداره کلونی های بزرگ و کوچک انسانی، و حتی با نظر به دیگر موجودات، جهانی، خلق و پدیدار کنند،
سیستم تفکری و عملی کوروش بزرگ در ایران مثال آن است، نظریه شوراها و دخیل کردن نظر مردم در هر جمع کوچک و بزرگ، در راهبری جامعه توسط پیامبر اسلام، که همین شوراهای شهر و روستای ما اجرای آن است، نظریه جمهوری و پارلمانی که یونانیان آن را پایه گذاری و تمرین کردند، که مجالس ملی کشورها بازمانده آن است، و مهمتر از همه نظریه دمکراسی که ره آوردی جدید و کارآمد، در سیستم اداره جوامع جدید و پیشرو، در فرهنگ نوپا، و اما پیشرو به خصوص در غرب است که مهمترین بحث آن دخالت انسان ها در تعیین سرنوشت خود، و اداره جامعه، آزادی و پیشرفت را، با محوریت انسان مد نظر دارند، این ها طرح های خلاقانه بشر بعد از دست کشیدن خداوند از خلق جدید است، که کار خلقتِ به نوعی بر زمین نمانده، کار خالق را ادامه دار کرده است.
صعودها هر یک دنیایی از عرفان، اندیشه، مردمداری، انسانیت، تفکر و از همه مهمتر ارتباط انسان با خواستگاه خود یعنی طبیعت است، آنجا که او را گِلی خلق کردند و به آقای جهان تبدیل گردید، و این روزها در کنفرانس محیط زیستی گلاسکو در بریتانیا، و همچنین پیش از آن در ایتالیا، همه با آمار خسارات، و آینده نامعلوم زمین در اثر بی توجهی این "آقا" به محیط زیست آشنا شدند، کنفرانسی که سخنان گفته شده در آن، تن انسان مسئول را می لرزاند، که چطور این آقا، خود و دیگران را در معرض خودخواهی، تکبر و مصرف زدگیِ خود قرار داده و به خطر انداخته است.
گرچه خداوند در بالا و در پس و پیش نیست، و بهترین جایگاه او قلب کسانی است که به او متوجه اند، اما به رسم افکار دوره کودکی، خدا را همچنان در این بالا می بینم، و کودک درونم بالای قله را نزدیکترین به او از بعد مسافت دیده، همواره آنرا نیایشگاهی نزدیک به او، و خالی از اغیار شناخته، و دست های ما این بالا همچنان رو به آسمان است، و دعاهای مان هم همان خواسته هایی است که فقرا از سازمان بهزیستی و کمیته امداد امام خمینی دارند! با بیانی دیگر، ادبیاتی در شان و...
https://mostafa111.ir/neghashteha/articel/tag/%D8%AE%D9%84%D9%82%D8%AA.html#sigProIdd824ad4f4f