پای بلوط های زاگرس، پالنگان بهشت تاریخ و طبیعت کردستان
  •  

12 خرداد 1402
Author :  
بام های پله ایی پالنگان

سنندج را با همه زیبایی هایش، با همه ی آنچه که مرا به خود دلبسته کرده بود، باید می گذاشتم  و می رفتم، مسافران چون زمان سفرشان به پایان برسد، باید هر آنچه از دلبستگی ها فراهم آمده را بُگذارند و بُگذرند، این رسم و قانون این دنیاست، دنیایی که هر آمدنی در آن، لاجرم رفتنی را نیز در پی است، و هر ماندنی پیر شدن، و به واقع، رفتن در ذات آمدن نهفته است، خوش به حال کسانی که می توانند این نکته ریز اما بسیار درشت را بفهمند، و خود را درگیر دلبستگی ها نکنند، آنگاه است که بر خواسته های خود لگام خواهند زد، و خوب از فرصت ماندن استفاده خواهند کرد، ورنه از بازندگانند، مستبدین این نکته کلیدی را فراموش می کنند که دست به جنایت بر ضد مردم خود می زنند، آنان از رفتن ها می دانند، ولی بدان باور نمی کنند، وگرنه برای این مدت پایان پذیر ماندن، دست های خود را آلوده به هزار جنایت نمی کنند.

مقصد بعدی ام شهر کامیاران، در 63 کیلومتری سنندج خواهد بود، در سفر به مریوان سفر به روستای گردشگری پالنگان [1] را از دست دادم، روستایی که عکس های زیبای آن را را در خانه کرد در سنندج دیده بودم، مراسم نوروز آنان و... که نشان از اصالت و ریشه دار بودن این روستاها دارد، روستایی در ۵۵ کیلومتری شمال‌ باختری کامیاران، که نزدیک به 450 سال یکی از مراکز حاکمیت اردلان ها بر کردستانات بوده است، اردلان ها 700 سال در مناطق کرد نشین ایران، عراق و ترکیه حکومت های ملوک الطوایفی داشتند و به صورت جزیره هایی متعدد حاکم نشین هایی را برای خود تشکیل داده بودند،

روزگاری پالنگان و دژ آن، مرکز حاکمیت آنان بوده است، خانم مستوره اردلان، تاریخنویس و شاعر برجسته پارسیگوی ایران، با نوشتن تاریخ اردلان، کاری بزرگ و ارزشمند برای ثبت تاریخ این حاکمیت ها انجام داد، بعدها مرکز حاکمیت اردلان ها از پالنگان به سنندج، و دژ مشهور آن یعنی "سنه دژ" در حسن آباد منتقل گردید، روستای پالنگان که خود یکی از سرچشمه های رود سیروان را در نزدیکی های خود داد، روستایی زیبا و پلکانی است، که توسط سیروان به دو قسمت خاوری - باختری تقسیم می شود.

پالنگان در مقابل پاوه در آنسوی خاوری کوه شکوهمند شاهو قرار دارد، و من از جاده سنندج به کرمانشاه، در کامیاران 55 کیلومتر به سوی هورامان پیش رفتم، تا در دل هورامانات به دیدار این روستای زیبا نایل آمدم، و طوافم را با این سفر به دور قله ی باشکوه و پر برف شاهو تکمیل نمودم، که درازای شاهو از مریوان تا پاوه و سپس روانسر، از روانسر تا کامیاران، و اینک اینجا در سمت خاوری این کوه، از کامیاران تا پالنگان ادامه دارد، و من به گرد شاهوی رویایی و تمدن پرور گشتم، جاده ایی ادامه دار که شاهو را دور می زند، و در اینجا کامیاران را به مریوان وصل می کند. جنگل ها و مزارع آباد به سان همان آبادی پاوه و روانسر و جوانرود است، مزارع وسیع و جنگل های بلوط پرپشت و مدیترانه ایی.

در ایستگاه تاکسی های پالنگان مسافری هم به من ملحق شد، جوانی حدود 30 تا 35 ساله، که تاکسی را تا درب منزلی در کامیاران برد، تا همسر و دخترش را هم سوار کند، دختر 3 تا 4 ساله به شیرینی شکر بود، نامش را فراموش کردم ولی معای نامش "هلال روشن ماه" بود، از سد زیویه که گذشتیم، نام روستایی آشنا را دیدم، "گازرخانی"، این نام بسیار برایم آشنا بود، ناگاه به ذهنم آمد، بله این نام، با نام نامآوران تاریخ مبارزات ایرانیان علیه سلطه بیگانگان بر ایران، یعنی اسماعیلیان برایم تازه است، قلعه الموت، مرکز فرماندهی حسن صبّاح، رهبر اسماعیلیه در آنجا قرار دارد، روستای گازرخان میزبان این قلعه مهم تاریخی در دره الموت قزوین است، و حال در اینجا در بین راه کامیاران به مریوان روستای گازرخانی را می بینم، با همان نام، شاید اینجا هم ربطی به مبارزان اسماعیلیه داشته باشد.

روستای پالنگان

اسماعیلیه کسانی اند که برای بدنام کردن شان، آنان را به "حشاشین" معروف کردند، و خواستند که بگویند، اینان کسانی اند که برای مبارزه کور و تروریستی خود، از حشیش برای خالی کردن مبارزشان از وجدان سود می جستند، تا مست از مصرف این ماده مخدر، جنایت های مد نظر رهبران شان را انجام دهند! حال آنکه به قول یکی از اساتید تاریخ ایران، وقتی قلعه های این مبارزین توسط سلطان سلجوقی گشوده شد، اثری از حشیش و حشیشی ها دیده نشد، و این تنها کتابخانه هایی غنی از کتاب بود که قلعه های آنان را پر کرده بود، آری آنان مبارزانی اهل تفکر، اهل مطالعه و اهل نوشتن و خواندن بودند، جدای از این که چه منش و تفکری داشتند، ما آنرا قبول داریم یا نداریم، آنان مبارزانی اهل کتاب و مطالعه بودند. 

باب سخن را با این هموطن خود گشودم، مهر و محبتش را نثارم کرد، گفت روستای ما در همین نزدیکی هاست، در روستای تنگیور، بالای روستای ما قلعه ایی باستانی هم هست، با آجرهای 20 در 20، که کتیبه ایی تاریخی هم در دل سنگ ها وجود داشته است که آن را خراب کرده اند، با تیر آن را تیرباران و مخدوش کرده اند، بر وجود این قلعه که آگاه شدم، فرضیه ام برای ارتباط این قلعه با اسماعیلیان که از خراسان ایران تا دمشق، و از آنجا تا مصر گسترش داشتند، و ناصر خسرو قبادیانی، نیز از آنان بود که سفرنامه اش به مصر، تاریخ ایران، و بسیاری از مناطق مسیر سفرش را زنده و ثبت می کند.  

با لبخندی بر لبانش که گونه هایش را برجسته می کرد، گفت : "نمی ترسی اینجا آمدی، از من نمی ترسی؟!"، گفتم برای چه باید بترسم، تو را هیچگاه خطرناک نیافتم، در این سفر تنها احساسی که نداشتم، همان ترس بود؛ سفره دل از گِله گذاری هایش را باز کرد و گفت "در هر جای ایران که می روی تا تو را در لباس کردی می بینند، طوری با تو رفتار می کنند که انگار از قاتلان فرزندان خود دیده اند، چندی قبل برای درمان بیماری به همدان رفتم، در مطب دکتر فردی از من پرسید اهل کجایی؟، گفتم کامیاران، گفت چندتا سر بریدی؟! به خدا ما کردها اینطور، نیستیم، که سر ببریم، چه کسی ما را به سر بریدن و چنین تهمتی آلود؟! نمی دانم، ولی این یک تهمت سر تا سر دروغ است".

سرم را پایین انداختم و بدون اینکه در چشمانش نگاه کنم، شنونده دردهایش شدم، و او از این خاطراتش و از این نوع برخوردها می گفت، گفتم برای من کردها اصیل ترین و با نسب ترین ایرانیانی اند که سراغ دارم، و من در طول دوره جنگ که در کردستان بودم، این اخبار را شنیده ام، ولی هرگز خود آن را ندیدم، و اگر هم بوده، مثل دیگر جنایت هایی است که در هر شهر و دیاری حتی تهران هم، حتی همین روزها می توان دید و شنید، درصدی از جنایتکاران در بین مردم هر شهر و دیاری و هر قومی هستند، که باعث بدنامی دیگران هم می شوند، و متاسفانه اخبار این جنایات با ولع تمام بین مردم ما دست به دست می شود، خوبی ها هرگز این چنین گفته و منتشر نمی شوند؛ این خصیصه ما ایرانیان است، نمی دانم مردم دیگر کشورها هم دچارند یا نه، اما ما متاسفانه این چنین هستیم،

برای من نه کردهای ایران، بلکه تمام کردها تا آخرین کردهایی که در سوریه پایان می یابند، عزیز و دوست داشتنی اند، و وقتی نبرد کوبانی برای دفاع از ناموس این شهر، در برابر سپاه بردگی و غارت انسان و انسانیت، و ظلم داعشی می جنگید، من از دعاگویان آنان بودم، تا پیروزی نصیب شان شود، دوست داشتم در کنارشان با داعش می جنگیدم، برای من آن رزمنده جنگده در کوبانی، با آن رزمنده ایی که در خرمشهر می جنگید، و یا احمد مسعود که اکنون در پنجشیر مقابل طالبان می جنگد، یکسانند، آنان را به یک چشم می بینیم، به هر سه اشان به افتخار می نگرم، آنان برادران جدا افتاده ایی هستند، که شقه شقه امان کرده اند تا به لقمه هایی کوچک تبدیل شویم و ما را یک به یک ببلعند. راحت الحلقوم برای لمباندن آنان شویم.

دوست داشتم از داستان های زندگی اش بیشتر بشنومم، اما او در روستای کاشتر از تاکسی ما پیاده شد، تا به سوی تنگیور برود، و هنگام پیاده شدن، مرا با شوق و صداقتی که در صدا  چهره اش موج می زد، برای دیدار از روستایش، و ماندن در خانه اش دعوت کرد، اما برغم شوقی که برای دیدار از تَنگیور با توصیفاتی که از آن داشت، داشتم، راهم دراز بود، و ماندن بیشترم در این منطقه ممکن نبود، عذر خواستم و خداحافظی کردم، و راه پالگنان را در پیش گرفتم.

برخی معتقدند کردها شاخه ایی از همان قوم ماد هستند که به همراه پارت ها، پارس ها، حکومت هخامنشی را تشکیل دادند و بینظیر ترین امپراتوری باستان ایران را شکل دادند، و این وحدت برای هزاره ها ادامه یافت و تمدنی شکوفا و شکوهمند را در ایران تمدنی، که از آسیای میانه تا آسیای صغیر و این سو تا سواحل مدیترانه و شمال افریقا گسترش داشت را، شکل دادند و این وحدت قومی و سرزمینی، تا زمان سلسله ساسانیان ادامه داشت، که با هجوم اعراب از هم پاشید، و دیگر هرگز تا کنون دوباره پا نگرفته است، این هجوم ایرانیان را با سرزمین شان تکه تکه کرد، تا دوباره هرگز چنین وحدتی شکل نگیرد، و ایرانیان از آن تاریخ به بعد، میان سلطه سلسله های مختلف، همواره دست به دست شدند، و اکنون نیز بخشی از ایران تمدنی در اختیار روس هاست که در آسیای میانه و قفقاز بر آنان نفوذ دارند، و ترتیبات فرهنگی، سیاسی و امنیتی آنان را تعیین می کنند، خراسانیان در افغانستان، پاکستان و... ملعبه دست نحله های فکری وهابی مسلکانی با توحش کامل، مثل طالبان و داعش و... شده اند، و طعمه تفکر و عمل جنایتبار آنان گردیده اند، و کردها نیز در این سو از هر طرف دریده می شوند. اما در همه این نقاط، حکایت، حکایت قدرت دشمن نیست، بلکه این پراکندگی ما ایرانیان است که ما را به این وضع دهشتبار گرفتار کرده و باید گفت "از ماست که بر ماست".

این هموطن کُرد ذهنم را در مسیر پالنگان به هزار نقطه تاریخی در بزنگاه های این تاریخ غم انگیز برد و آورد، تا بالاخره به جاده روستای پالنگان رسیدم، و تاکسی مسیر کج کرده، از جاده کامیاران به مریوان جدا شد، و در سمت چپ جاده با پرداخت ورودی در محل این روستای پلکانی مرا پیاده کرد، روستایی بسیار زیبا با مناظر طبیعی، روخانه و البته معماری زیبای سنگی و به شیوه ماسوله ایی، و بلکه شاید زیباتر از ماسوله گیلان در حد خود.

یکی از توصیه های مکرر راهنمایان برای دیدار از پالنگان، خوردن ماهی کباب در این روستاست، قزل آلاهایی که در آب های منطقه پرورش داده می شوند، و در رستوران های این روستا سرو می شوند، گذشته از گرانی قیمت ماهی در این روستا، که به قول معروف "همیشه بار به بارخانه گرانتر از همه جاست" [2] که این هرگز منطقی نیست که کسانی به محل تولید محصولی بروند، و آن محصول را گرانتر از همه جا در محل تولیدش تهیه کنند، ولی البته بسیار خوشمزه و گوارا بود.

دیدار و توقف مختصری در این روستا داشتم، و به زودی خود را به کامیاران رساندم تا راهی کرمانشاه شوم، و رفتن از کامیاران به کرمانشاه شاید راحت ترین کار باشد، چرا که ماشین های زیادی دقیقه به دقیقه در این مسیر کوتاه و زیبا در رفت و آمدند، به زودی وارد مناطق استان کرمانشاه می شوم، و به واقع حوزه طبیعی شاهو که تمام می شود، کردستان هم تمام شده و حوزه تمدنی و طبیعت کوه بیستون خود را نمایان می کند، قبل از رسیدن به کرمانشاه، این قله "پَراُو" بود که خود را نشان داد، پراو همان "پر آب" است که در لهجه کرمانشاهی به پراو تبدیل و تلفظ شده است. و کرمانشاه در پای همین کوه بیستون است که شکل می گیرد و تمدن سازی می کند.

 پالنگان

[1] - قدمت این روستا به پیش از اسلام برمی‌گردد و در فاصله ۸۰۰ متری دره تنگیور و بخش ژاورود شهرستان کامیاران استان کردستان قرار دارد. پالنگان تا قبل از زمان هه لو خان اردلان (۹۹۵ - ۹۶۹ شمسی) مرکز حکومت اردلان بوده‌ است. نظر اکثر مورخان بر مسقط الراس بودن پالنگان برای حکومت اردلان است و از زمان پیدایش این امارت در سال ۱۱۶۸ میلادی (۵۴۷ شمسی و ۵۶۲ قمری) تا زمان انتقال مرکز حکومت‌شان به قلعه حسن‌آباد سنندج در حدود سال ۱۶۰۰ میلادی (حدود سال۹۸۰ شمسی و ۱۰۱۰ قمری) بمدت بیش از ۴۰۰ سال مقر حکومت کدخدامنشی اردلان بوده‌است.

[2] - این مثل پارسی نشانگر انتظار ارزانی محصول در محل تولید آن است، که همواره اینطور نیست، منطقی این است که با توجه به دست اول بودن محصول، و حذف هزینه واسطه ها و حمل و نقل، محصولی در منطقه تولیدش، ارزان تر از جاهای دیگر باشد، اما در اکثر مواقع اینطور نیست، و بار به بارخانه گرانتر است و چون از آن خارج شود ارزانتر هم می شود.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.