اولین و آخرین باری که از شهر زیبای مریوان دیدار داشتم، مربوط به دوره جنگ خسارتبار هشت ساله با رژیم بعث عراق بود، که بعد از عملیات های نصر 8، بیت المقدس 2 و 3 و… از مسیر این شهر، و سپس پاوه، جوانرود، تازه آباد، کرند، اسلام آباد غرب عازم باختران آن روز ، و کرمانشاه امروز شدم، و دیداری از مناطق آزاد شده حلبچه، خرمال، سید صادق هم داشتم.
و این بر می گردد به سال های 1366 تا 1367 است، آن روزهایی ما درگیر نبردی نفسگیر در کوه های بلند و شکوهمند زاگرس، برای نزدیک شدن به شهر راهبردی و بزرگ سلیمانیه در کردستان عراق بودیم، و نیروهای ارتش بعث را از ارتفاعات مقابل روستای بیژوه در منطقه بین سردشت – بانه عقب می راندیم، و پیش می تاختیم تا خود را به این شهر که آرزوی دیدارش را دارم، نزدیک کنیم، نبردی سخت و نفس گیر، که هم صعود بود، و هم تسخیر و البته از دست دادن هایی که از یاد نخواهد رفت.
و در آنسو نیز مملو از فجایع انسانی بود که توسط ارتش بعث، علیه کردهای عراق در جریان بود، که داستان غم انگیز این تجاوز، غارت؛ چپاول و کشتار، موی بر تن هر انسان آزاده ایی که دل در گرو انسانیت و اخلاق سپرده باشد، سیخ می کند، و در همان شرایط جنگی بود که سیل مردمی آواره را شاهد بودم، که حتی خط میانی جنگ جاری بین ما و دشمن را با هزار خطر جانی می شکافتند و پیش می آمدند و از این میانه جنگ ما می گذشتند، تا خود را به این سوی صحنه ی نبرد رسانده، در بانه، سردشت و... پناهی برای فرار از جنایات بی پایان و خشونتبار بعثی ها بیابند، اما امروز خوشبختانه دیگر از آن صحنه های دهشتناک، در این مرزها مشاهده نمی شود، و این سیل کامیون ها و اتومبیل های سنگین و حامل اجناس مختلف است که سوار بر تریلرها عازم مرز باشماق هستند، تا راهی سلیمانیه و دیگر شهرهای عراق، در آن سوی مرز شود، و البته داستان دهشتناک ما، تحریم است و دور زدن تحریم، و کولبری، و قاچاق که این نیز خود حکایت دردناک گریبانگیر ما ایرانیان شده است.
رفت و آمد بین دو سوی مرز، عمدتا قانونی، و در جریان است و جوان 27-28 ساله کرد اهل سلیمانیه به راحتی تا تهران می رود، درمان جسمی، یا تجارتش را پیگیری کرده به خاک کشورش باز می گردد، خدا کند آن مظلومیت ها دیگر برای هیچ انسانی نباشد، ایل و تبار دشمنان این و آب و خاک نیز از چنین رنجی به دور باد، چه رسد به ساکنان عراق، یا تیسپون نشینان، هترا نشینان سابق و...، که این روزها از شر داعش کمی خلاص شده اند، و راه ساختن سرزمین خود را در پیش گرفته اند.
اتومبیلی مرا از میان خیابان های قدیمی شهر سنندج عبور می داد، مرا از مقابل مغازه های فروش سبزیجات کوهی نیز که هر از چند گاهی، از مقابل چشمانم می گذشتند نیز عبور داد، دوست داشتم از غذاهای پخته شده از این سبزی ها بخورم، اما گویا چنین رستورانی نیست، چرا که در پرس و جوی یافتنش در این شهر ناموفق بودم، عرضه غذاهای بومی تجارت غذایی است که هنوز در صنعت توریسم کشورمان جا نیفتاده، و در بسیاری از شهرها، و در اکثر رستوران ها، در جای جای این سرزمین، با منوی غذایی تکراری مواجهه می شویم، آنگار همه ی صاحبان رستوران ها در سراسر کشور از روی لیست منوی غذاهای یکدیگر کپی زده اند، و کسی نیست این زمینه سودآور در فرهنگ توریسم را درک کند، و به تدارک رستورانی مخصوص پخت غذای محلی برود، که این خود یکی از طلب های اساسی هر تازه واردی، به سرزمین های نو است، که می خواهد خود را از منوی غذاهای تکراری رستوران های سراسری، و یا عمومی برهاند، و از چیزی بخورد که در شهرهای مختلف، مردمان آن به طور خاص، آنرا تهیه و می خوردند، هر چند ساده ترین غذاها باشد، "کلانه" یکی از آنهاست که در مریوان آنرا خوردم.
در میان این سبزی های کوهی، قارچ های بی قواره ایی هم بود که بر تابلوی قیمت آن، اگر اشتباه نکنم، بهای 800 هزار تومان برای هر کیلو درج شده بود، بله قارچ های کوهی که در اثر ساعقه و بارش های بهاره بر کوه ها می رویند، و جمع آوری شده و به این قیمت گزاف در بازار به فروش می رسید، یادم هست همان سال ها نیز هر ساله کردستان از مصرف این قارچ ها هم کشته می داد، چرا که برخی قارچ ها سمی اند، و به قول راننده، چه کسی می تواند قارچ کیلویی 800 هزار تومانی بخورد؟! و لابد مشتری دارد که هنوز تابلوهای قیمت های اینچنینی، مثل پرچم های فتح، برافراشته مانده اند.
با گذر از میدان جناب سهروردی [1] (حکیم جوانمرگ شده ایرانی) در سنندج، به زودی در ترمینال مسافربری مخصوص سفر به شهر های بانه، سقز و مریوان بودم، تا با پرداخت 95 هزار تومان کرایه، با تاکسی های این مسیر، عازم مریوان شوم، سفرم به این شهر بعد از حدود 35 سال، دوباره تکرار می شود، و شوق دیدار دوباره، هر لحظه در دلم تازه می شود، و انتظارم برای دیدارش اوج می گرفت. در مسیر از مسافران دیگر همراه، از حال و روز شهر جویا شدم، که مهربانانه مرا از حال و هوای مریوان و دیدنی هایش مطلع می کردند؛
در این سفر با دو مسافر جوان، از جویندگان علم بهداشت در سنندج همراه و همسفر شدم، که از نقطه مرزی اورامان و مریوان به سنندج رفته بودند، تا آینده شغلی و علمی خود را از طریق تحصیل در رشته بهداشت تضمین کنند، که از قضا آنان از همان مناطقی بودند که در برنامه، و مقصد دیدارهایم قرار داشتند، و در نبود اینترنت پایدار، اکنون آنان به منابع زنده در سرچ من تبدیل شدند، و سوال هایم از این موتور جستجوهای زنده و به روز شده می پرسیدم، که مصداق عینی سوال هایم را لمس کرده، و با آن زندگی کرده بودند، و در آن بزرگ شده بودند، و من از فرصت سفر استفاده کردم و هرچه توانستم پرسیدم، به حدی که راننده، دیگر امان برید، هر چند او نیز با سرعت زیاد خود در این جاده پر پیچ و خم، امان مرا بریده بود، به طوری که ترس آشکار مرا همسفران با این جمله که "این راننده ها به جاده و کار خود بسیار مسلط هست"، تسکین می دادند، و جالب این که، چنین راننده ایی با این سرعت، مدام در حال تماس های موبایلی بود و یا رد و بدل کردن پیام های کوتاه بود، اما او هم واکنش منفی خود را به نوعی از سوال هایم بی پایانم نشان داد.
بعدها متوجه شدم یکی از همسفرانم در این راه، فرزندِ هنرمندِ بزرگ و خوشنویس مریوان، جناب آقای لقمان احمدی است، مردی صاحب سبک در خوشنویسی، که وقتی به پیشواز فرزندش آمده بود، مهربانانه مرا نیز دعوت به حضور در بزم میزبانی هنر و محفل هنری اش کرد، و برای نهاری و نشستی از من دعوت به عمل آورد، اما با توجه به طول سفر در پیش رو، که کار سفرم را حتما به شب می کشید، امتیاز همنشینی با این هنرمند بزرگ کشورمان، و آشنایی با آثار هنری اش را از دست دادم، حسرت این رد احسان، از سوی این بزرگمرد هنر ایران، برایم خواهد ماند، ایشان گنجی بزرگ برای مریوان، کردستان و البته ایران است، و آوازه ی هنرش از مرزهای ایران هم فراتر رفته است.
نمایی از دریاچه زریوار در شهر مریوان استان کردستان
سفر از سنندج به مریوان، در جاده ایی به درازای نزدیک به 110 کیلومتر، چیزی حدود دو ساعت به طول انجامید، از ساعت 9 و 45 دقیقه تا 11 و 38 دقیقه. دیداری از "بازار گذر" مریوان داشتم، و همچنین از مجموعه دریاچه زریوار نیز دیدار مختصری کردم، و به زودی عازم منطقه هورامان شدم، که آوازه زیبایی اش در همه ایران پراکنده شده است.
جاده سنندج به مریوان به خصوص در نزدیکی های مریوان به جنگل های پرپشت بلوط تبدیل می شود، و در سه راهی گاران، با دو راهی مواجهه شدیم که یکی از آنان ها با دور زدن دره شیلر و شهر پنجوین عراق که چون خنجری در مرز ما فرو رفته است، به سمت بانه و سقز، و دیگری به سوی مریوان رهسپار می شد، پل گاران دو قلوی همزاد پل قشلاق در سنندج است که آنرا در این دوراهی هم می توان دید، که نشان می دهد قدمت این پل نیز به زمان صفوی ها می رسد، آنان که با ساخت این پل می خواستند تا خود را به سرحدات این قسمت در مجاورت رقیب عثمانی خود برسانند، و این مناطق را تحت پوشش قرار دهند، و نشان از برنامه و سرمایه گذاری های دولت صفوی، برای ایجاد راه های ارتباطی از طریق خاک عثمانی برای ارتباط با اروپا دارد، بعدها قاجارها، و پهلوی ها نیز این مسیر و سیاست را ادامه دادند، و جمهوری اسلامی نیز در توسعه این راه اقدامات بارزی داشته است، از جمله جداسازی راه منتهی به مریوان برای کامیون ها و اتومبیل های سبک که در اثر احداث تونل های بلند، راه آنرا بسیار کوتاه کرده اند، جاده جدید سنندج به مریوان اخیرا افتتاح شده است.
از این رو می توان گفت که راه های جدید، در امتداد همان راه های قدیم و شاید باستانی ادامه یافته، و تا مرز کنونی که مریوان را به شهر پنجوین در عراق وصل می کند، کشیده می شوند. اما من نیم نگاهی هم به اسامی زیبای روستاها در مسیر داشتم، هر چند معانی این نام ها را نمی فهمیدم، جاده ایی زیبا در دل طبیعت سر سبز مدیترانه ایی، با نام هایی زیبا، همسفرانی خوب، هوایی تازه و تمیز، جنب و جوشی امیدآفرین و....
با رسیدن به مریوان و دیدار از زریوار و... به زودی اتومبیلی صحبت کردم تا مرا به سوی اورامانات ببرد، و در این مسیر بعد از سه راهی حزب الله، وارد تنگه ایی شدیم، که با زیبایی های جاده چالوس خود را برابر می کرد، و اولین روستای بعد از آن دزلی بود که به صرف "کلانه"، که یک نان محلی است که با ساقه های پیازچه های تازه و روغن مال شده پخته می شود، سیر شدم، و بیدرنگ ادامه مسیر را در پیش گرفتم.
تاریخ کردستان را که می خوانی، مملو از اثرات رقابت میان امپراتوری های عثمانی و صفوی است که برای سلطه بر کردستانات در نبردهای سختی گرفتار شدند، خصوصا تاریخ همین شهر مریوان، که قوم "بابان" ها در آن زندگی می کردند، لذا وقتی مستوره خانم اردلان که تاریخ نویس و شاعر پارسیگوی کاخ اردلان در سنندج بود، با قاجارها دچار مشکل شد، به همین بابان ها پناهنده شد، که در کنار حاکمیت اردلان ها، در اینجا تاریخ سازی می کردند.
کردها عموما به لحاظ مذهبی از پیروان امام شافعی، و بسیاری نیز از فرقه های تصوف همچون نقشبندیه و قادریه و علوی ها، و یا یارسان ها هستند، در عین حال فارغ از دین و مرام آنان، به لحاظ قومی از اصیل ترین اقوام باستانی ایرانی اند، در چنین دورانی، کردها بین دوراهی گرایش مذهبی و نژادی – قومی ماندند، از طرفی سخت گیری های مذهبی در تاکید بر مذهب شیعه، آنان را آزار می داد که توسط صفوی ها بروز میافت، و آنان را در ایران در تنگنا قرار داده بود، و از سویی دیگر به لحاظ مذهبی به امپراتوری عثمانی نزدیک بودند، اما از لحاظ قومی توسط عثمانی های ترک زبان بی هویت می شدند، در این دوراهی قومیت - مذهب همچنان کردها گرفتارند.
از این رو حکایت دست به دست شدن سرزمین های کردنشین بین صفوی های شیعه ایرانی، و عثمانی های اهل سنت ترک، برای سال ها ادامه داشت، و در نهایت در نتیجه شکست صفوی ها در جنگ چالدران، لاجرم سرزمین های کردنشین بسیاری، از دست رفت و زیر تصرف عثمانی ها در آمد، اما عثمانی ها هم به لحاظ مذهبی پاکسازی کردند که در این زمینه به حملات آنان به ارمنی ها و پاکسازی انان انجامید، و هم به لحاظ قومی، که در پاکسازی و ایرانی زدایی در قومیت کردها فشار زیادی آوردند، که این فشار تا کنون تحت سیاست ناسیونالیسم ترکی در ترکیه فعلی هم ادامه دارد، و به خصوص کردهای ترکیه، و حتی کردهای سوریه و عراق نیز تحت فشار و حملات ترکیه، به بهانه مسایل امنیت ملی، قرار دارند.
کردهای ترکیه برای حفظ هویت قومی و زبانی خود، اکنون نیز مبارزه می کنند، و ناسیونالیسم ترک، هویت کردها را انکار کرده، حتی کردهای ترکیه را به عنوان قومیت خاص به رسمیت نمی شناسد، و کردها را "ترک های کوهستانی" می شمارند، و به هر بهانه ایی بر آنان حمله می برند، و محدودیت اعمال می کنند، رقابت قلیچدار اوغلو و رجب طیب اردوغان در انتخابات اخیر، تحت تاثیر حمایت کردها از قلیچدار اوغلو بود، و یکی از اتهامات اسلامگرایان ناسیونالیست حزب عدالت و توسعه، به قلیچدار اغلو، گرایش و هواداری کردها از او بود و...
در جریان نبرد بین عثمانی و صفوی، عنصر دومی نیز کم کم خود را وارد صحنه نبرد در سرزمین کردستان کرد، و آن روس ها بودند که هم با عثمانی مشکل داشتند و هم با ایرانیان، لذا از فرصت این اختلافات استفاده کرده، و نفوذ خود را در کردستانات افزایش دادند، و قیام های کردها که برای حفظ هویت قومی مبارزه می کردند را در جهت اهداف خود، برای تضعیف رقبای ایرانی و ترک (عثمانی) هدایت کردند، و در نتیجه همین نفوذ است، که اکنون اکثر نهضت های مبارزاتی کردها در هر چهار کشور ایران، عراق، ترکیه، سوریه، تحت سیطره تفکر و ایدئولوژی چپ و کمونیستی در آمده، و سردمدار این مبارزات، چنین گروه هایی هستند، از این روست که انتظار می رود برآیند نهایی این مبارزه توسط این احزاب و گروه ها، در صورت پیروزی، به جمهوری هایی منتهی شود، که استبداد ایدئولوژیک چپ و کمونیستی را بر کردهای مظلوم حاکم کند، مثل تمام جمهوری های رایچ دنباله رو روسیه و کمونیسم که در چهار قاره دیده ایم، که مشخصه آنان استبداد ایدئولوژیک و حزبی است.
دمکراسی که گروه های چپ و کمونیستی آنرا دنبال می کنند، همان دیکتاتوری تکحزبی است، که در صورت رهایی کردها، باز استبدادی ایدئولوژیک و شرقی، از این نوع را گریبانگیر آنها خواهد کرد، جمهوری مهاباد، جمهوری حاصل آمده از سلطه فرقه دمکرات در تبریز و... نمونه های پیروز شده ایی از این جریان های تحت هدایت پیروان ایدئولوژی روس ها می باشند، که داستان خفقان حاکم بعد از پیروزی ها، در تاریخ این سرزمین خواندنی و عبرت آموز است.
این است که کردها در مبارزات هویت جویانه معاصر خود، دچار ایدئولوژی هایی از این دست، ناشی از نفوذ دامنه دار روس ها در کردستانات شدند، که با ایده های خفقان بر انگیز مذهبی و ناسیونالیسم قومی - مذهبی عثمانی، صفوی و... تفاوتی ندارد، اگر آنها واجد استبداد مذهبی - قومی بودند، این ها هم کردها را در نهایت دچار استبداد ایدئولوژیکی چپ خواهند کرد، که در اثر پیروزی احزاب فعال در مبارزات کنونی کردها، در انتها کردها را به یک فرایند تراژیک دیگر برده، با این روند، برای این مردم نجیب و مهربان و متمدن، رهایی انتظار نمی توان داشت.
نمای دیگری از دریاچه زریوار در مریوان
شخصیت و اقدامات آقای هاشمی رفسنجانی در روند تاریخ تحولات ایران در چهار دهه بعد از انقلاب بسیار برجسته است، زندگی سیاسی او مخلوطی از خدمات بسیار بزرگ، و البته اشتباهات بسیار بزرگ بود، او در طول زندگی سیاسی خود نیم نگاهی به توسعه اقتصادی و توسعه سیاسی کشور نیز داشت، که همین امر او را به برجسته ترین سیاستمدار عملگرای انقلاب بعد از حذف مرحوم سید محمود طالقانی، مهدی بازرگان، مرتضی مطهری، محمد حسین بهشتی و... از صحنه سیاست انقلاب و کشور تبدیل کرد.
او در تلاطم و کشاکش قدرت، دارای نقش بارز و تعیین کننده ایی بود، از این رو شهرتش رشک برنگیز، نفوذش در ارکان کشور حسادت برانگیز، وسعت فکری و شیوه عمل سیاسی اش کم نظیر بود، و رقبایش را همیشه پشت سر خود می کشید، این بود که رقبا برای حذف او از سر راه خود، اقدامات بسیاری انجام دادند تا بدین مرحله از حذف او و جریان سیاسی اش رسیدند،
یک نمونه ی بارز این تلاش حذفی را، در برنامه ترور شخصیت او باید دید که به صورت دامنه دار و عجیبی از سال ها قبل آغاز گردید و تاکنون هم ادامه دارد، و باندهای مذکور آشکارا روند ترور شخصیت او را حتی بعد از مرگش سازماندهی شده دنبال می کنند، که این بار هدف نابودی جریان سیاسی منتسب به اوست، روند این ترور شخصیت را در شهرهای کوچک و بزرگ می توان دید، در شهرهای بزرگ شایعات دست داشتن او و یا فرزندان و خاندانش در اقدامات اقتصادی قانونی و غیر قانونی را می توان به عینه در گفتار اهل محل دید، از این رو بازار انتساب هر تحرک شاخص محلی و ملی به او و خاندانش، از همان اول انقلاب تا کنون، به درستی و یا نادرست ادامه داشته است.
اقداماتی که در رابطه با تحرکات بارز باندهای جناحی قدرت، در جریان بوده تا پروژه ترور شخصیت او با سابقه ایی بسیار طولانی ادامه دار بماند، لذا در کمتر نقطه ایی از کشور می توان رفت و سخنی در این رابطه نشنید، در شمال و جنوب و خاور و باختر به هرجا که سفر کنی، مردم از پروژه هایی قانونی و غیر قانونی ایی سخن می گویند که به نحوی به غارت اقتصادی این خاندان از این کشور اتصال می یابد، در نقطه ایی کارخانه ایی، در جایی معدنی، در نقطه ایی دیگر زمین های حاصلخیزی و اینجا در مریوان وقتی در دزلی منتظر آماده شدن "کلانه" نان محلی بسیار خوشمزه ایی بودم که آماده شود، و در حالی که بر فرش های این رستوران بدون میز و صندلی نشسته بودیم، و از "کوه امام" [2] و سابقه تاریخی اش سخن به میان آمده و از هر دری در تاریخ این کوه گفته می شد، در همین بین یکی از مراجعین، از گنج های بزرگی گفت که از بناهای تاریخی این کوه بیرون کشیده شده، و با همکاری نهادهای نظامی منطقه، و زیر نظر پسر رفسنجانی به غارت رفته است!، حال این موضوع چقدر درست است و چقدر نادرست، خدا می داند و مافیای صحنه پرداز سیاست این کشور.
چهره دزلی، مریوان، پاوه تا باختران، نام ارتفاعات با شکوهش، مثل مَلَخُور، دالانی، شاهو و... را من هرگز فراموش نمی کنم، آنگاه که پشت تویوتاهای نظامی، بعد از عملیات کربلای 10 از آن منطقه ی دچار بزرگترین و شرم آورترین جنایات تاریخ جنگ خسارتبار هشت ساله دیدار می کردم، حمله شیمیایی به شهر و منطقه آزاد شده حلبچه، و اکنون بعد از نزدیک به چهار دهه باز دوباره دیدارها و خاطرهای خوب و بد تازه می شوند،
اینجا جایی است که چهره عبرت آموز اقدامات عمله های ظلم و دست یاران دیکتاتور را می توان در هر برهه تاریخی دید، علی حسن المجید تکریتی موسوم "علی کیمیایی" پسر عموی صدام، در اینجا دست به جنایتی بزرگ زد، از سری کارهای جنایتکارانه ای که حاکمیت های دیکتاتوری برای بقای خود، از انجامش هیچ ابایی ندارند، جنایتی فراموش ناشدنی، که تنها در دادگاه های بین المللی باید پیگیری و مجازات آن تعیین شود، مثل همان دادگاه نونبرگ، چرا که جنایتکار این جنایت تمام میزان و معیارهای انسانی، قانونی، اخلاقی، وجدانی، بین المللی، دینی و... را زیر پا گذاشت، و آنرا مرتکب می شوند،
و چنین انسان هایی همیشه و در کنار هر دیکتاتوری وجود دارند، با شکل گیری هر نظام استبدادی و دیکتاتوریی های مادام العمر، باید شاهد تولد علی حسن المجیدها بود، در این زمینه استثنا وجود ندارد، تنها سایز جنایت هاست که متفاوت می شود، جنایت اجتناب ناپذیر است، و دادگاه های بین المللی نباید در تعقیب و مجازات آنان تعلل کنند، و استدلال "عدم دخالت در مسایل داخلی کشورها" که همواره توسط نظامات دیکتاتوری بیان می شود نباید به سنگری برای رهایی چنین جنایتکارانی تبدیل شود، و جامعه بین الملل نباید چنین استدلالی را بپذیرند و بدان تن دهند،
چنین مجرمینی، کسانی اند که توجیه گر ظلم و ضامن بقا و استمرار آن می شوند، و در راه بقای آن هر کار و عمل دهشتناکی ابا نمی کنند، و مجری عملی جنایتبار و آشکار می شوند، که با هیچ آب زمزمی، در طول تاریخ قابل شستشو نیست، و نخواهد بود، اینان برای چه بدین جنایتات دست می زنند؟! برای بقای دیکتاتور حاکم، نظام سلطه و حاکمیت دیکتاتوری او، که به واسطه جنایات بیشمارش در حق ملت خود، و حق ملت های همسایه اش، به منفورترین های تاریخ تبدیل خواهد شد.
عمله های ظلمی چون علی حسن مجید، که اینچنین به عامل این جنایات و بسیاری از این دست رفتار خشن و خشونتبار علیه مردم خود تبدیل می شوند، در کنار هر دیکتاتوری، در هر دوره و حاکمیتی هستند، و آنان را می توان در نام های متفاوتی، و در پست های مختلفی دید، آنان که می دانند جنایت می کند، اما انگار خدا بر چشم و گوش و تمام احساس و وجدان انسانی آنان، مهر غفلت گذاشته، تا هیچ نبینند، نشنوند و ذهن و وجدان انسانی اشان کور کور باشد.
نام ها در این منطقه، زیبا و محلی است، به عنوان مثال "نژمار" نام روستایی در همین نزدیکی است، که آن هم مورد بمباران شیمیایی قرار گرفت. راننده محلی که مرا به دزلی آورده بود، از واقعه زخمی شدن آقای خامنه ایی در این شهر و گرفتار شدنش در محاصره اوضاع جنگی این منطقه در اول انقلاب گفت، از این که یک فرد محلی او را مخفی کرد، تا به دست نیروهای کومله نیفتد، و بدین وسیله نجات یافت. این داستان را برای اولین بار می شنیدم، از درستی و نادرستی اش اطلاعی ندارم. اما با همین روایت هاست که مردم زندگی می کنند. و واقعیت نیز همین است، که گفته می شود، و آنچه اتفاق افتاده خود معمولا چیز دیگری است.
بعد از دزلی با گذر از روستای درکی، از گردنه ایی به نام "تته" عبور کردم، در محل سه راهی که در مسیر راه مریوان به پاوه رسیدم، دوراهی در مقابلم بود، که یکی با بالا رفتن از گردنه ژالانه، بر بلندای ارتفاع، بر دشت خرمال و حلبچه مشرف می شد، و بعد از گذر از نودشه به سوی پاوه می رفت، این مسیری کوتاه تر اما زیباتر بود، که آنرا در زمان جنگ رفته بودم،
و این بار من، مسیر دیگری که به شهر ارومان تخت منتهی می شد را در پیش گرفته، از گردنه تته به سوی اورمان تخت سرازیر شدم، گردنه را که سرازیر می شوی، کوه سالان شاهو در سمت راست قرار دارد، کوهی پر برف، راننده محلی به دره ایی در دامن آن اشاره کرد، و آن را "دره مرگ" نامید، چرا که کولبران [3] در فصل کولبری از این مسیر استفاده می کنند و بسیاری، به واسطه گم شدن در مسیرهای کوهستانی، کشته شدن از سرما، یا لیز خوردن در شیب های تند و صخره ایی در کوه و... دچار حادثه می شوند و جان خود را از دست می دهند، این هم حکایت قاچاق و کشتاری است که از جوانان این آب و خاک در این مرزها می کند، که ریشه در تحریم های ظالمانه بین المللی، و مافیای دور زدن تحریم ها دارد.
جاده ها در این مسیر تا روستای هجیج نفس ها را در سینه ها حبس می کند، به خصوص مسیر "سلین" به روستای نوین، و یا پیش از آن هنگام سرازیر شدن از گردنه تته، ترسناک و پر شیب است؛ جنگل های پرپشت بلوط در این قسمت از زاگرس به جنگل های هیرکانی تنه به زیبایی می زنند. اما با همه این شرایط، که در قسمت هایی جاده خاکی هم می شود، ولی روزهای تعطیل این جاده از شدت رفت و آمد بازدیدکنندگان، قفل می شود. چشمه "بل" از پرآب ترین چشمه هایی است که تاکنون دیده ام، آب معجزه آسای این چشمه، چون سیلی غرش کنان، به دریاچه سد داریان، بر رودخانه سیروان می ریزد؛
سیروان رویایی که کردها نام فرزندان خود را سیروان می گذارند، گویا کناره های این رود در تاریخ کردستان، تمدن خیز بوده است، نمی دانم در پشت نام این رود، چه رمزی نهفته است که مرد و زن کرد به نامش، فرزندان پسر خود را "سیروان" می نامند، سیروان خسروی، هنرمند خواننده کشورمان از این دست فرزندان کرد است، این هم از خوش سلیقگی هموطنان کرد ماست که نام هایی زیبا چون سیروان، بوریا، زانیار (دانا)، گلاویژ (بهار)، ژینا (زنده) و... دارند، و اصالت و فرهنگ غنی خود را حتی در نامگذاری ها نیز حفظ کرده اند.
از هجیج تا پاوه تنها 20 کیلومتر راه فاصله است بعد از هجیج جاده ایی که از گردنه تَتِه جدا می شد و به نودشه می رفت هم به این جاده می پیوندد و هر دو به سوی یک مقصد، یعنی پاوه می روند، پاوه و مریوان از شهرهای بودند که در اعتراضات به کشته شدن خانم مهسا امینی در محل گشت ارشاد خیابان وزرای تهران پیشتاز بودند، یکی از ساکنان پاوه می گفت تنها در یک شب، در پاوه دوازده نفر کشته شدند.
این شهر زیبا مثل ماسوله گیلان، در شیب کوه ساخته شده است، و به احترام زیبایی اش شاید تمام طول شهر را پیاده طی کردم و از زیبایی هایش لذت بردم، از آن موقع ایی که کارخانه بزرگ و تولیدی داروگر (احتمالا در دوره پهلوی)، نام یکی از محصولات مهم و پرمصرف خود، یعنی شامپویش را پاوه نام نهاد، که هنوز هم کم و بیش این شامپوی خمره ایی نوستالژیک تولید می شود، تا الان بیش از 50 سال است که مردم ایران را با نام این شهر، یعنی پاوه قرین و همراه کرده است، و اهل پاوه مدیون این کارخانه تولید مواد شوینده اند.
البته پاوه را می توان نگین اروامانات نامید، نزدیک به چهار دهه پیش که وقتی از پاوه گذشتم، بسیار کوچکتر از آلان بود، شهری با خانه های روستایی کردی با سقف چوبی و خاکی که سقف ها را با قلتک های مخصوصی می کشیدند تا جلوی منافذ آن را بگیرند، تا به هنگام بارندگی های پرشمار این مناطق، بر سرشان آبچک نکند،
اما اکنون پاوه ساختمان های مدرن و محیط شهری زیبا و ترافیک هایی به اندازه تهران دارد. می توان سر زندگی و چهره امیدوار را در چهره مردم این شهر حس کرد. در گوشه ایی از این شهر مجسمه عبدالقادر پاوه ایی از شعرای مشهور پاوه متوفا به سال 1328 را نصب کرده اند، و شعری به زبان کردی از او در کنار مجسمه اش نصب هست، که متاسفانه کردی نمی دانم، تا بفهمم این شاعر کرد چه گفته است، و سازندگان این مجسمه هم، محتوای این شعر را برای بازدید کنندگانش به فارسی و زبان های دیگر ننوشته اند، در پای آن جوانان شهر به شوخ طبعی و شادی های جوانی خود مشغولند.
کنار همین مجسمه، نانوایی است که نان های سنتی کردستان، شامل کلانه، کلوچه، گیته مه ژگه، شکر لمه، شلکینه می پزد، که بسیاری از این ها همان نان است و شکر و روغن، که ما در فرهنگ خود به آن گولاچ می گوییم که در سایزها و ترکیب های متفاوتی پخته و عرضه می شوند،
بعد از پاوه تا کیلومترها که روز بود و من از آن عبور کردم، ابتدا باغات گردو، و سپس جنگل های بلوط که پرپشت تر از دیگر جاها در پای قله ی با شکوه شاهو ادامه دار هستند، کوهی که برف هایش از ده ها کیلومتر آنطرفتر، هنگام طی مسیر سنندج به مریوان دیده می شود، و شهرهای مریوان، اورامانات، پاوه، روانسر، کامیاران به برکت این قله است که از چهار سو، مثل انگشتر می درخشند و در سبزی و طراوت غرقند، و بعد هم مزارع کشت و کارهای گندم، نخود، ادامه دارد که این روزها نخود تازه آن را در بازارها، به نام نخود بلبلی می فروشند، و تر و تازه، خام می خورند و... تا روانسر، سپس کامیاران و بعد هم تا سنندج این حکایت زیبا ادامه دارد.
قسمتی از شهر هورامان، ماسوله کردها
[1] - که این میدان به پاس مقام علمی، عرفانی سهروردی بزرگ، فیلسوف نور، و به نام این اندیشمند بزرگ ایرانی نام گذاری شده است، او که در حلب سوریه، توسط فقهای مسلمانِ دربار صلاح الدین ایوبی، به جهت اعتقادات علمی و عرفانی اش، به الحاد و ارتداد محکوم، و منحرف و مرتد تشخیص داده شد، و متاسفانه پیش از آغاز بهار عمر علمی اش، و در دهه سوم زندگی اش، به زندان ایوبیان افتاد، و در زندان آنان، سر به نیست شد، در حالیکه بعد از فارغ التحصیلی به دعوت سلطان ایبوبی به شهر حلب دعوت شده بود، و به عنوان میهمان دربار آنان در حلب حضور داشت و سخنانش در بامب مسایل علمی، در مقام میهمان و به خواست ایوبیان بیان شد.
[2] - قلعهٔ تاریخی امام یا هلو خان در ۳ کیلومتری جنوب شرقی مریوان قرار دارد که بر اساس اطلاعات تاریخی در قرن ۸ ه.ش در زمان حکمرانی اردلانها در دوران صفوی بر روی کوهی با نام «کوه امام» به ارتفاع ۱۶۰۰ متر که مشرف و مسلط به دشت و شهر فعلی مریوان در جنوب شرقی شهر میباشد توسط «امیر حمزه بابان» در سال ۷۵۲ ه.ش بنیاد نهاده شد و سپس «سرخاب بیگ اردلان» نیز در سال ۹۰۲ ه.ش آن را از نو ساخت. قلعهٔ امام بعدها به «قلعهٔ مریوان» معروف گشت و به مدت ۳ قرن مقر اصلی حکومتهای محلی بابان و اردلانها بودهاست و بازگوکنندهٔ بخشی از تاریخ و معماری دوران صفویه است. قلعه مریوان یکی از آثار دیرین این سرزمین کهن میباشد که بسیاری از آثار تاریخی – فرهنگی و هنری مردم این مرز و بوم در آن ثبت شدهاست و در بسیاری از کتابهای تاریخی محلی به آن اشاره شدهاست.
[3] - قاچاق کالا در این کشور چنان گسترده و عمومی است که در فرهنگ اقتصادی سیاسی کشور واژه هایی از فرهنگ قاچاق بری فراگیر شده است، همانطور که "شوتی" ها یعنی قاچاق برها در منطقه جنوب کشور شناخته شده اند، اینجا در باختر ایران، این کولبران هستند که نام خود را بر قاموس اصطلاحات این کشور شناسانده اند. داستان آنان صد من رمان و داستان ادبی است. این کلمه از دو کلمه "کول" و "بر" تشکیل شده است که کول همان شانه است که بار حمل می کند و بر مخفف بردن است که به افرادی اطلاق می شود که بارهای قاچاق را بر شانه های خود از مرزها سیاسی و گمرکات غیر رسمی عبور می دهند.