زمان، زمان صعودهای پرتعداد کوهنوردان است تا در این روزهاT کارنامه های خود را از صعودهای دست نایافتنی پر کنند، و من همچنان بر گرده های توچال کوهپیمایی می کنم، گرده های پر شیبی که هنوز سرسبزند، و امروز مه زیبایی قله را فرا گرفته، و وارد محدوده مه آلوده که می شوی، برخورد قطرات ریز آب با صورت شما، یکی از زیباترین احساس ها را در این روزهای گرم تابستانی، به شما تقدیم می کند، عبور رمه وار ابرهای مه آور، از روی قله و خزیدن آن در یال های آنسوی توچال، مثل رمیدن آب سرریز شده، بر کرت باغ هاست، زیبا و تماشایی؛

بر خلاف پیش بینی هواشناسی که باد را بین ده تا پانزده کیلومتر بر ساعت، بر فراز قله توچال پیش بینی کرده بود، ولی چنین بادی در قله نمی وزد، گروهی از دوچرخه سواران کوهستان بر فراز قله توچال بر آمادگی خود می کوشیدند تا این بار به سمت پایین رکاب را ترمز به تمکین زنند.

جانپناه شیرپلا زنده تر از همیشه، خوشحال از بودن همنوردانی بود، که با حضور در کوه، به کوه زندگی و شادیی ایی دوباره بخشیده اند، و بیشترشان هم از یال سنگ سیاه به سوی نوک چکاد شکوهمند توچال می رفتند، به جز یک تیم که از چشمه پیازچال قله را هدف گرفته بود، و یا آن زوج جوانی که با بیش از بیست متر طناب، قصد صخره نوردی در دیواره های شروین را داشتند، و مهربانانه از روش استفاده از طناب در کوه می گفتند، کاری که با آن بیگانه ام، و از کوهنوردی، فقط، با پیمایش در آن آشنایم، نه استفاده از ابزار فنی.

در این مسیر با همنوردی تندرو، هم قدم شدم که از دوستان همنوردش گفت، که در صعود به توچال و دماوند، رکوردها شکسته بودند، و از جمله در یک بازه زمانی یک ساعت 37 دقیقه، خود را از میدان مجسمه دربند به قله توچال رسانده بودند، و همچنین از حادثه دلخراش کشته شدن عباس کلهر و حامد شاه حسینی در زمستان سرد گذشته، یعنی در دی ماه 1400 گفت، که این دو کوهنورد، هر دو در جریان صعود زمستانه به چکاد شکوهمند و بلند علم کوه، از سمت گرده آلمان ها دچار حادثه شدند و در سرما و باد شدید، جان به جان آفرین تقدیم کردند، و این که عباس کلهر برای نجات حامد شاه حسینی جان خود را از دست داد، [1] و عَلَم ایثار را در گرده آلمان های علم کوه بر زمین زد و خود نیز زمین گیر شده، و روحش به آسمان ها پرواز کرد، او بسیار قدرتمند بود، اما در تلاش برای نجات دوست همنوردش حامد شاه حسینی، که قصد نداشت او را تنها بگذارد، از پا افتاد، چراکه شرایطی که در آن گرفتار آمده بودند، آنقدر سخت بوده است که نیروی نجاتی برای آنان توان بالا رفتن نداشت، و نیروهای نجات وقتی رسیدند که کورسوهای رمق و انرژی باز مانده در تن عباس کلهر نیز رو به پایان بوده، و نجاتی دیگر میسر نمی گردد، و به واسطه شرایط سخت محیطی، حتی انتقال جنازه آنان نیز قرار بود به روزهای خوش آب و هوایی در سال بعد موکول شود، که با تاکید سپاه برای پایین آوردن شان، نهایتا به پایین منتقل گردیدند.

زمانبندی این صعود :

حرکت از میدان مجسمه دربند، حدود ساعت 3 و 30 دقیقه بامداد روز 15 تیرماه 1401، و رسیدن به قله توچال در مدت نزدیک به 7 ساعت و نیم بعد از حرکت.

[1] - داستان فداکاری عباس کلهر : "پس از آن که عباس کلهر به همراه دوستش حامد شاه‌حسینی برای صعود قله علم کوه به منطقه کلاردشت استان مازندران رفتند دو روز بعد و به فاصله چند ساعت در گرده آلمان ها گرفتار شدند. حامد شاه حسینی پس از گرفتاری در سرمای منفی ۴۰ درجه و وزش شدید باد در همان ساعات ابتدایی دچار یخ زدگی شده و جانش را از دست داد اما عباس کلهر هنوز زنده بود و با تماسی که با سامانه اضطراری برقرار کرده بود موقعیت خودش و حامد شاه‌حسینی را گزارش داد تیم امداد به عباس کلهر توصیه می‌کنند که با توجه به توانایی‌هایی که دارد خود را به جای آن برساند تا بتواند شرایط سخت را تحمل کند و تیم امداد خود را به او برساند اما عباس کلهر علی رغم توانایی ‌هایی که داشت و می توانست خود را از این مهلکه نجات دهد ترجیح داد در کنار دوستش تا لحظات آخر بماند و او را ترک نکرد این کار عباس کلهر باعث شد که تا رسیدن امدادگران به حامد شاه‌حسینی شده و در کنار دوستش جانش را از دست داد آنگونه که امدادگران می گویند عباس کلهر ۳۰ ساعت بعد از آنکه با امدادگران تماس می‌گیرد هنوز زنده بود و می‌توانست خودش را به عنوان منطقه امن برساند اما از این کار سر باز زد و رسم وفاداری و رفاقت را تا آخرین لحظه به جا آورد"

 

یادی از میرهادی مودب، همنورد صعود اول به دماوند:

25 خرداد 1396 بود که برای اولین بار قدم در عرصه سیمرغ گذاشتم و حکایت آن صعود زیبا و به یاد ماندنی را با سر گروهی یکی از پر تلاش ترین های قدرتمند عرصه فتح قله دماوند، آقای مرداد باباخانی، و به همراه دوست مهربان و همنورد خوبم، مرحوم میر هادی مودب رقم زدیم، متاسفانه آقای مودب را بعدها در یک حادثه کاملا غیر مترقبه و دردناک و فراموش نشدنی، در مسیر صعود به قله توچال از دست دادیم، و اکنون این بار دوم است که بعد از 5 سال که از آن صعود می گذرد، پای در مسیر صعود دوباره، به قله دماوند می گذارم، در حالی که این بار، تیرگان است که جایگاه افسانه ایی سیمرغ و "بام ایران" میزبان مهربان ما خواهد شد، در این مسیر بارها اشک در چشمانم حلقه زد، و در فقدان مرحوم مودب، می رفت تا جاری شود، هر بار او را در نقاطی از مسیر یادآوری کردم، انگار امروز او هم با من، در این صعود قدم به قدم، باز همراه شده بود.

این صعود را به پاسداران شهید این آب و خاک تقدیم می کنم :

نمی دانم چرا و به چه مناسبتی صعود دوم من به دماوند، ناخواسته و بی هیچ قصد قبلی، با یاد شهدای جنگ خسارتبار هشت ساله با حزب بعث عراق، گره خورد، چونکه از ابتدا یاد آنان مرا در بر گرفت، به عنوان مثال، ما ساعت 7 صبح را زمان قرار حرکت خود با همنوردان این صعود قرار دادیم، که نقطه ی زمانی قرار حرکت ما به سمت شهر پلور، و فتح قله دماوند باشد، اما بی قراری های داشتن قرار، مرا از ساعت 3 بامداد، به بیداری و مشغول شدن به کسب مقدمات، و ایجاد آمادگی های قبل از حرکت کشاند، از این رو بین ساعت 3 تا 7 صبح، وقت زیاد آوردم، و لاجرم سری به حساب توئیتری ام [1] زدم، تا آنرا چک کنم و کمی مشغول شوم تا وقت بگذرد، که با توئیت رزمنده ایی عزیز به نام قاسم محمدی [2] مواجه شدم، که رشته توئیتی را به امید ادامه توسط دیگران، صادر کرده بود که: 

"شما هم نام شهیدی را بگویید، من نام شهید مهدی باکری [3] را می آورم"

خواستم نام سید محسن را بیاورم، اما دیدم از مروت به دور است که در این مورد نیز، بین این همه همرزمان شهید به برادری ها بیندیشم، و آنان همه را واگذاشته، و نام شهید نسبی خود را بیاورم، در بین شهدایی که می شناختم، ذهنم روی شهید بزرگوار شلمچه "سلمان اعما بصیر" قفل کرد، لذا نوشتم "شهید سلمان اعما بصیر"، و عنوان مطلبی را که در خصوص ایشان قبلا نوشته و در سایت  منتشر کرده بودم : "شلمچه و دروازه های بصره ایستگاه آخر شهید سلمان اعما بصیر" را نیز به پیوست آن کرده، و به توئیت این رزمنده زمان جنگ، پاسخ گفتم. 

این گذشت، باز شهید دیگری جلوی چشمک زنان بر سر راهم سبز شد، که این صعود زیبا را به روح بلند پرواز او تقدیم می کنم، آری روح سرلشکر خلبان، شهید رستم ابراهیم زاده [4] ، چرا که قرارگاه و مکان آغاز این صعود، پل فرهنگ بر اتوبان نیایش (آیت الله هاشمی رفسنجانی) بود، که بر تابلوی کوچک این پل، نام این شهید جنگنده تیز پرواز آسمان ایران می درخشید، و از ساعت 6 و 30 دقیقه صبح دقایقی چند را با نام این رستم، در ارتش مدافع ایران زمین، در پای این پل سر کردم،

گرچه نگاه های مردمی که در یک ترافیک فشرده، در این ساعات روز، در اتومبیل های خود راهی محل کارشان بودند، و با چشمان گرد شده، به هیکل یک کوهنورد غرق در ابزار و امکانات خاص، و منتظر، می نگریستند، و با نگاه خود حرف های بسیاری داشتند، و این نگاه ها، مرا از عمق تفکر به شهدا و آن دوران ویرانی و کشتار، بیرون می کشید، اما باز تنها همین نام، و همین شغل این شهید بزرگوار، مرا به روزهای شهادت و ایثار جان، در جنگ خسارتبار هشت ساله می برد، و بهانه ایی می شد، تا به آن روزهای سختِ کشتن ها و کشته شدن ها، که در بین ما انسان ها، در هر جنگی حلال، مباح، طبیعی و منطقی می شوند، بیندیشم؛ به لحاظ تاریخی که نمی دانم تاریخنگاران، آن جنگ لعنتی را چگونه خواهند نگاشت و ترسیم می کنند، و از این همه خسارت، و از این همه باختن سرمایه ها، از دست دادن ها، ویرانی ها و... چگونه یاد خواهند کرد، از کسانی که جان برای ایران و ایرانیان فدا کردند و... چه خواهند نوشت، اما من نگاه خود را به این حادثه تلخ دارم، و معتقدم از دل جنگ باید صلح خارج شود، نه جنگ طلبی بیشتر و فراری بودن از آرامش و آسایش انسان و...

 سرلشکر خلبان شهید، رستم ابراهیم زاده را هرگز نمی شناسم، حتی نامش را هم نشنیده بودم، اما در آن روزهای سخت جنگ هشت ساله با متجاوزین بعثی عراق، اخبار قهرمانی جنگنده های نیروی هوایی ارتش، یکی از شیرین ترین شنیدنی ها، برای رزمندگان، و لابد برای عموم مردم ایران از آن جنگ سخت و لعنتی بود، که گاه با حمله خود به عمق سکونتگاه های کاخ نشینان و جنگ سالاران بعثی، انتقام سختی را از دشمن، در عمیق ترین، عمق خاک شان می کشیدند و...

 البته ما تنها اخبار پیروزی های آنان را می شنیدیم، و از اخبار این شهادت ها و تکه تکه شدن خلبانان خود بی خبر می ماندیم، و اکنون که جنگ تمام شده است، نام قهرمانان شهید از آنان را گاه بر خیابان ها، پل ها و... می بینیم، و این نام ها هم در میان درد و ناراحتی این مردم، از وضعیت فعلی اشان دارند، گم شده است، [5] آنان که در دوره زنده بودن شان ناشناخته، گمنام و مظلوم بودند، اکنون نیز تنها نامی از آن همه قهرمان و قهرمانی ها، باقی مانده است که بر اماکنی گذاشته می شود، و البته ما آنقدر شهید داده ایم، که هیچ خیابان، کوچه و ساختمانی را نمی توان یافت که از وجود این نام ها خالی باشد، و این خود باعث دلزدگی مردم نیز خواهد شد، چرا که نام ها هر روز عوض می شوند و با نام های جدید از شهدا و... جایگزین می شوند، و اصرار بر استفاده از نام شهدا، این خود ضد تبلیغ برای شهدا خواهد بود، و حیف از آن همه رشادت و قهرمانی که ...

تغییر مسیر صعود از جبهه شمال شرقی به جبهه جنوبی :

هفتم تیرماه بود که دوستان همنورد، برنامه صعود به دماوند را پیشنهاد دادند، اما مسیر صعود پیشنهادی، جبهه شمالشرقی تعیین شده بود، مسیری که یکی از مسیرهای 16 گانه منتهی به "بام ایران" است، که چندان مایل به صعود از آن مسیر نبودم، چرا که این مسیر طبق گزارش صعود ها، دارای شیب نسبتا زیادی است، و حتی در این ماه های سال، به واسطه یخچال های طبیعی قله دماوند، تنها با استفاده از کرامپون، باید بدان پای نهاد و صعود کرد، چرا که تراورس های هنگام صعود، باید برش هایی از میان یخچال های طبیعی زد، که من مایل به پذیرش چنین ریسکی، و عبور از مسیری چنین پر شیب و لغزنده نیستم، لذا با سکوت از کنار این فراخوان گذشتم، اما به علت به حد قابل توجه نرسیدن تعداد همنوردان برای عبور از مسیر جبهه شمالشرقی، بنای دوستان بر این امر قرار گرفت که مسیر جبهه جنوبی، که عمومی ترین مسیر صعود به دماوند است، برای این صعود انتخاب شود، و من هم به همین دلیل اعلام آمادگی دادم، و همراه شدم.

دوستان همنورد ما، از طریق آگاهان و راهنماهای محلی، وضعیت مسیر صعود به قله دماوند، از جبهه شمالشرقی را چک کرده بودند، که یکی از راه بلد های مسیر شمالشرقی اعلام کرده بود : "بدون کرامپون اصلا صعود ممکن نیست، و هنوز گروهی از این مسیر صعود نداشته است، صعود از این مسیر هنوز زود است، پیشنهاد می شود تا 20 تیرماه صبر کنید، تا یخچال ها کمی آب بشود و بنشیند تا بتوان از این مسیر صعود ایمنی داشت".

زمانبندی های صعود به قله دماوند، از مسیر جبهه جنوبی :

حرکت از تهران ساعت 7 و 15 صبح 8 تیرماه 1401

حضور در خروجی از پلور به روستای مون، به سمت رینه ساعت 9 و 48 دقیقه صبح

حضور در شهر رینه ساعت 9 و 53 دقیقه صبح

رسیدن به پارکینگ کوهنوردی رینه ساعت 10 و 3 دقیقه صبح

یک ساعت توقف و تهیه مقدمات حرکت به سمت گوسفندسرا

حرکت از پارکینگ رینه به سمت گوسفندسرا، با یک دستگاه لندرور، در ساعت 11 و 7 دقیقه صبح

رسیدن به گوسفندسرا، ساعت 11 و 52 دقیقه صبح و حرکت پیاده به سمت جانپناه بارگاه سوم

حضور در جانپناه بارگاه سوم در جبهه جنوبی قله دماوند ساعت 16 و 29 دقیقه،

آغاز صعود به قله دماوند از ساعت 5 و 3 دقیقه بامداد روز 9 تیرماه 1401

حضور در مقابل آبشار یخی، در ساعت 7 و 50 دقیقه صبح

رسیدن به بخش گوگردی پای قله دماوند، در ساعت 9 و 19 دقیقه صبح

رسیدن به قله دماوند، از ورودی جبهه جنوبی، در ساعت 10 و 14 دقیقه صبح

حرکت از قله در مسیر شن اسکی، و پایین آمدن، در ساعت 10 و 37 دقیقه صبح،

رسیدن به جانپناه بارگاه سوم، در ساعت 13 و 44 بعد از ظهر

استراحت تا ساعت 16 و حرکت به سمت پایین برای بازگشت

رسیدن به گوسفند سرا در ساعت 19 و 29 بعد از ظهر

حرکت با لندرور به سمت پارکینگ رینه، و حرکت به سمت تهران

زمانبندی مدت صرف شده در مسیر صعود :

رانندگی از تهران تا شهر رینه، از ساعت 7 و 15 دقیقه تا 9 و 52 صبح، تا ورودی روستای مون از جاده اصلی پلور، کل زمان صرف شده 2 ساعت و 37 دقیقه

رانندگی از رینه تا پارکینگ کوهنوردی رینه، از ساعت 9 و 52، تا ساعت 10 و 19 دقیقه صبح، به مدت 27 دقیقه

از پارکینگ رینه تا گوسفند سرا، طی مسیر با استفاده از یک دستگاه لندرور، از ساعت 11 و 7 دقیقه صبح تا 11 و 52 دقیقه به طول انجامید، جمعا 45 دقیقه

حرکت پیاده از گوسفندسرا تا جانپناه بارگاه سوم، در جبهه جنوبی قله دماوند، از ساعت 11 و 52 صبح تا ساعت 16 و 29 دقیقه بعد از ظهر، جمع راهپیمایی من، 4 ساعت و 21 دقیقه (45 دقیقه یا کمی بیشتر، از دیگر همنوردان دیرتر رسیدم)

شب مانی و استراحت در جانپناه بارگاه سوم از ساعت 16 و 29 دقیقه بعد از ظهر روز 8 تیرماه، تا ساعت 5 و 3 دقیقه بامداد روز 9 تیرماه 1401 ، به مدت حدود 12 ساعت نیم

کل زمان طی شده از جانپناه بارگاه سوم تا مقابل آبشار یخی، از ساعت 5 و 3 دقیقه بامداد تا ساعت 7 و 50 دقیقه صبح، به مدت 2 ساعت و 47 دقیقه

کل زمان طی شده از مقابل آبشار یخی تا شروع منطقه گوگردی قبل از قله دماوند از مسیر جبهه جنوبی، از ساعت 7 و 50 دقیقه صبح، تا ساعت 9 و 19 دقیقه، کل زمان طی شده 1 ساعت و 29 دقیقه

از پایان منطقه صخره ایی و در واقع آغاز منطقه پوشیده از گوگرد در پای قله، تا خود قله، حرکت بین ساعت های 9 و 19 دقیقه تا ساعت 10 و 14 دقیقه صبح، جمع کل زمان حرکت در این مسیر کوتاه اما سخت، به مدت 55 دقیقه.

مدت ماندن روی قله از ساعت 10 و 14 تا ساعت 10 و 37 دقیقه، به مدت 23 دقیقه

نزول از مسیر شن اسکی بین قله و جانپناه بارگاه سوم، از ساعت 10 و 37 دقیقه صبح، تا ساعت 13 و 44 دقیقه بعد از ظهر، جمع کل زمان پایین آمدن از این مسیر،  3 ساعت 7 دقیقه،

زمان پایین آمدن از جانپناه بارگاه سوم، تا گوسفند سرا از ساعت حدود 16 بعد از ظهر تا 19 و 35 دقیقه، حدود 3 ساعت و نیم

قیمت سرویس ها و اجناس و امکانات در این مسیر:

جدای از بالا بودن یا نبودن قیمت ها، به همت فدراسیون کوهنوردی ایران، نظم دهی خوبی در قیمت امکانات و سرویس دهی های این مسیر حاکم است، قیمت برخی از سرویس ها که ما استفاده کردیم عبارت است از :

کرایه اتومبیل، برای هر نفر از پارکینگ رینه تا گوسفند سرا و همچنین بازگشت از آنجا، هر مسیر صد هزار تومان

کرایه حمل کوله با قاطر از گوسفند سرا تا جانپناه بارگاه سوم، و بازگشت، هر کوله دویست هزار تومان و کوله ها در کیسه قرار داده می شود که هر کدام از این کیسه ها هم 15 هزار تومان است

چنانچه بخواهیم یک لندرور از پارکینگ رینه تا جناپناه و یا بازگشت، به صورت دربست در اختیار بگیریم، که هزینه 5 مسافر از شما اخذ می شود، یعنی باید 500 هزار تومان پرداخت کنید.

قیمت آب جوش برای فلاکس چای که حدود 5 لیوان آب می گیرد، 20 هزار تومان

چای نبات هر لیوان 10 هزار تومان

آب معدنی آشامیدنی، یک و نیم لیتری، هر بطری 25 هزار تومان

کف خوابی در جانپناه بارگاه سوم هر شب 20 هزار تومان

تخت خواب در جانپناه بارگاه سوم هر شب 30 هزار تومان

شنیدنی های جالب، از یک محلی مازندرانی پیرامون این صعود :

در مدت انتظار برای سوار شدن بر یکی از لندرورها برای رسیدن به گوسفند سرا، با یک راهنمای محلی مشغول صحبت شدیم، برخی از حرف هایش برای من جالب بود، ایشان می گفت :

"در مسیر صعود هرجا دیدید به شما فشار می آید از همانجا برگردید، اینجا اصلا کسی نیست که در صورت صعود با شرایط سخت، به شما بگوید بارک الله (کنایه از این امر که در صعود غیرتی نشوید که در هر صورت باید صعود را تکمیل کنید و خود و دیگران را دچار مشکل نکنید، منصرف شوید و همانجا تمامش کنید)".

"دنبال ورزش حرفه ایی نباشید، شما را نابود خواهد کرد، عمرتان را کم می کند، نمونه اش پدربزرگ من، او قهوه چی بود و در نهایت بزرگترین کاری که در طول عمرش می کرد، باز کردن شیر سماوری بود که چایی را به مسافران راه، تقدیم می کرد، او 120 سال عمر کرد، ولی پدرم که پسر همین مرد بود، از سال 1317 در کار آوردن گوگرد از بالای قله دماوند بود و نهایت هم در 75 سالگی فوت کردند، چرا؟! چون شغل او آوردن گوگرد از روی قله دماوند بود، و هر از چند وقت یک بار، این قله را صعود می کرد، و مقداری که می توانست، گوگرد از آن بالا بر می داشت و پایین می آورد و به یک جهود (یهودی) می فروخت، که ظاهرا برای مصارف ضد عفونی کردن، استفاده داشته است، عمرش در این راه کوتاه شد."

نسل شقایق ها را این مردم برداشتند :

در مدت انتظار در پارکینگ کوهنوردی رینه، مراجعات متعددی به این مکان بود، عده ایی راه قله را می پرسیدند، و می خواستند اولین قله برای صعود را از دماوند شروع کنند!! و... عده ایی هم سراغ دشت شقایق ها را می گرفتند، راهنمای محلی، دوست نداشت حتی آدرس این شقایق ها را به این رهگذران بدهد، می گفت : "از موقعی که دشت شقایق ها شهرت یافت، این مردم از مرد و زن برای دیدن این منطقه آمدند، هرچه شقایق بود را کندند، و از بین بردند، امروز دیگر دشتی از شقایق ها، وجود خارجی ندارد، یعنی دشت آن هست، اما در آن شقایقی را نمی توان یافت".

مشکل در صعود، در مسیر گوسفند سرا به جانپناه بارگاه سوم :

در صعود قبلی به دماوند، حرکت پیمایشی و کوله کشی خود را از پارکینگ رینه شروع کردیم، اما اینبار داشت به من بر می خورد و احساس خسارت می کردم که با ماشین تا گوسفند سرا برویم، و شروع پیمایش صعود ما از آنجا آغاز گردد، و از گوسفند سرا تا بارگاه سوم نیز، حمل کوله های سنگین را به قاطرها بسپاریم، از این رو، دچار تردید شدم، و به خودم اجازه ندادم، کوله را نیز به قاطر چی ها بسپارم، چرا که چنین صعودی را دل نا چسب تلقی می کردم،

اما متاسفانه در مسیر پیمایش بین گوسفند سرا تا بارگاه سوم، دچار مشکل جسمی شدیدی شدم، به طوری که در انتهای کار خود را در کنار دوستم میرهادی مودب تصور می کردم که در آخرین لحظات تسلیم مرگ تدارک دیده توسط خود شد، و جان به جان آفرین تسلیم کرد و... شدت این حال بد بسیار آزارم می داد، و همین مشکل باعث شد که بین 45 دقیقه، تا یک ساعت دیرتر از بقیه ی تیم، به جانپناه بارگاه سوم برسم،

در این مسیر دل درد شدیدی در قسمت معده و یا کمی پایین تر حتی قسمت بالایی روده ها احساس می کردم، که گاه امانم را می برید، حالت نفخ در ناحیه معده داشتم، نوعی درد هم در ناحیه قفسه سینه با درجه کمتر حس می کرد، بعلاوه نوعی کلافه گی در احوال، عدم رفت و آمد مناسب تنفس، و این که فکر می کردم شکمم پر از آب شده، و در حالی که هیچ خوراکی نخورده ام، و شکمم آب لمبو شده است، و در آن انتها هم ضعف و بی حالی، و به نوعی احساس خطر، و این که شرایطم به سمت بیهوشی پیش می رود و... این شد که سخت ترین شرایط را در بیست دقیقه آخر مسیر به چشم خود دیدم؛

این حال در طول مسیر از کم شروع شد و هی که بالا رفتم شدت یافت، در حال بسیار بدی بودم، به حدی که توان بالا آوردن سر و نشان دادن احساسات، و پاسخ سلام همنوردان در حال عبور را نیز نداشتم، در اوج این شرایط، تیم دو نفره از دخترخانم ها، که تنها یک گروه از چندین گروهی بودند که ما پیش از این در مسیر صعود جا گذاشته، و نزدیک به یک ساعت قبل، از آنها عبور کرده بودیم و سرعت و نوع حرکت آنها در مسیر به حدی پایین بود که انتظار نداشتم که حتی آنها بتوانند تا بارگاه سوم هم بیایند! از راه رسیدند،

اولی که همیشه در میسر جلوتر از دوست خودش بود، و از پوشش معمولی پیراهن و شلوار کوهنوردی برخوردار بود، از حالم پرسید، و توضیح که دادم، کمی کشک و قره قروت از کوله اش در آورد و به من داد، که با خوردن این خوردنی به ظاهر کم اهمیت، اما بسیار مهم در کوه و کوهنوردی، کمی نفسم باز شد، و مقداری از هوشیاریم باز گشت،

گفت: "حالت چطور است؟" وقت گذشته بود نمی توانستم این دوستان همنورد را معطل خود کنم، چون آنها باید می رفتند و به استراحت خود می رسیدند، تا آماده صعود صبح که سخت ترین قسمت صعود است، شوند، لذا گفتم : "بهتر شدم، شما بروید به صعودتان برسید، من هم خوب می شوم، و می آیم!" ولی به واقع حالم اصلا تعریفی نداشت،

آن یکی دیگر که با پوشش بسیار کاملی، در کوه حاضر شده بود اما از دوست همنوردش کندتر حرکت می کرد، با گذشتن دوستش از من، از راه رسید، او چادری و کاملا محجبه بود، که پوشش لباسش، خیلی به چشم می آمد، چرا که با این چادر و نوع پوشش، همنوردانی را می دیدم که به نگاه تردید می نگریستند، که آیا او هم صعود خواهد کرد؟!، و پیش از این، موقع گذر از آنان، همنوردی که او نیز همزمان با ما از آنان می گذشت، با نگاه ظن به ایشان نگریسته و گفته بود "این را ببین، احتمالا اهل اداره ایی و یا جایی هست، پول به او داده اند که این طوری در کوه خودنمایی کند؟!" سوال دیگری این بود که "این خانم ها با این وضع آمادگی بدنی و نوع حرکت کندی که دارند، و هر چند قدم کمی می ایستند و سپس حرکت می کنند، با این سرعت و... اینها چگونه می خواهند صعود کنند؟!!" و...

اما به رغم این ها، او که رسید، ایستاد و از حالم پرسید، احوالم را که گفتم، موضوع برایش جدی به نظر آمد، و هرچه گفتم "شما برو، من به زودی خوب می شوم، و می آیم، دوست شما به من کشک و قره قروت داده به زودی خوب می شوم و می آیم"، اما او گفت "نمی شود که شما را در این حال رها کنم، در کوه نباید مشکلات خود را مخفی کرد، باید به همنوردان گفت تا حل شود، کمی روی همان قسمت درد خود در روی معده ات بخواب"، من که حالم کمی بهتر شده بود، دم رو، معده ام را روی سنگی قرار داده، و روی آن کمی خوابیدم، مدتی گذشت و بلند شدم، حالم داشت بهتر می شد، انگار هم کشک و هم انرژی مثبت، و هم این تکنیک ایشان، و این همراهی، داشت اثرش را می کرد،

از روی معده ام که بلند شدم، گفت : "حالت چطور است؟"، گفتم "بهترم"، گفت "اگر بهتری بلند شو بریم، راهت را ادامه بده"، گفتم "نه شما بروید من الان بهتر می شوم و می آیم"، ادامه داد "اکی کوله ات را من بر می دارم، شما دست خالی بیا، و بیدرنگ کوله کوچک و پلنگی اش را از پشت خود جدا کرد و داشت روی زمین می گذاشت، که دیدم هوا خیلی پس است، الان است که کوله ام را نیز بردارد، زودتر از اینکه حالم به اندازه کافی خوب شده باشد، بلند شدم و کوله ام را در میان اصرار ایشان که "نه بگذار من بر می دارم، شما کوله من را بردار"، برداشتم و بر پشتم انداختم و هر طور که بود، خودم را حرکت دادم، و او هم به دنبال من به راه افتاد، حالم هر لحظه بهتر می شد، مهمتر از همه، از دلدردم کمی کاسته شده بود، و نفسم هم بهتر می آمد،

و کمک این دو خانم بسیار جوان و در دید اول ناشی، اما پر توان و صبور، و با فکر، مرا به راه انداخت و به زودی تنها یک ربع و یا بیست دقیقه که ادامه مسیر دادیم، به بارگاه سوم رسیدیم، و من دوستان همنوردم را دیدم که در حال آمادگی اند تا برگردند، و به کمک من بشتابند، اما من رسیدم و آنها با تکان دادن دست، مرا خوش آمد گفتند.

هر صعود، هر زمان و هر قله ایی شرایط و مسایل خود را دارد :

در کوهنوردی، هر صعود، هر زمان، و هر مکان، حتی اگر یک صعود تکراری به یک قله خاص و آشنا باشد، شرایط و مسایل خاص و البته متفاوت خود را دارد، و باید طبق شرایط موجود برنامه ریزی و عمل کرد، تجربه صعود قبلی، هر چند کمک می کند، ولی هرگز ملاک عمل نمی تواند باشد، گرچه در صعود قبلی در همین مسیر، پیمایشی طولانی تر، و کوله کشی بیشتری را قدرتمندانه تجربه، و با سرعت بیشتری صعود کرده بودم، اما باید متوجه می بودم که آن صعود دیگر گذشت، باید با شرایط جدید، فکر و برنامه ریزی و عمل کرد، اگر این چنین فکر می کردم شاید این مشکل تا این حد، برای من پیش نمی آمد.

اما اشتباهات من و همنوردان دیگر :

اول این که آب کم برداشته بودم، حال آنکه فکر می کردم در مسیر آب هست، و لذا گرچه آب داشتم ولی به اندازه کافی نبود، چرا که ضعف و بیماری مدت صعود را طولانی کرد، و گرچه اگر این طور نبود باز هم آب کم نمی آوردم ولی با طولانی شدن زمان صعود آب کم آوردم، هر چند شربت داشتم، اما خوردن شربت، شما را تشنه تر خواهد کرد، اگرچه دوست همنوردم، علی آقا آب به اندازه کافی داشت، و مرا بی آب نگذاشت، اما نوشیدن آب فراوان در کوه یکی از لازمه های صعود سالم و خوب است، در حالی که در صعود قبلی ما در مسیر خود با چشمه ها و رودخانه های پر آبی در همین مسیر جنوبی، برخورد کردیم و نیاز به حمل آب آنچنانی نبود، اما در این صعود، دماوند انگار خشک شده بود، چشمه ایی در مسیر نبود، حتی در بارگاه سوم هم مجبور به خرید آب معدنی شدیم! این خیلی باعث تاسف است که در پای، و بر روی یال های دماوند بلند مرتبه و پر برف، چشمه ایی از آب جاری دیده نمی شود، تا کوهنوردی از آن آب بردارد! و حتی گله ها هم به دنبال آب در مسیرها، در جستجو بودند.

هر صعودی شرایط و مسایل خود را دارد، اینجا وقتی همه کوله را به قاطر چی ها می سپارند حمل آن توسط شخص دیگر همراه آنها، باعث نا هم خوانی شما با دیگران خواهد شد، و آنان را مجبور می کند تا در چنین شرایطی جور شما را هم بکشند، در حالی که آنان برنامه خود را با وزن مناسب کوله ایی ریخته اند که بر می دارند.

با تصورات قبلی، از شرایط صعودهای سابق، نباید صعود جدید را برنامه ریزی کرد، قله ها در هر صعودی مقتضای خاص خود را دارند و فصل ها، زمان ها که تغییر می کند، شرایط نیز متفاوت می شود، ممکن است در شرایط جسمی و زمانی خاصی، شما صعود متفاوتی داشته باشید، ولی این صعود را باید با شرایط جدید، که جدیدا آنرا جویا شده اید، برنامه ریزی و عمل کرد.

تغییر فاکتور سنی بسیار مهم است، و باید طبق آن و با داشتن ارزیابی جدید از توان جسمی خود، تصمیم گرفت، از آخرین صعود من به قله دماوند، در همین جبهه جنوبی اکنون 5 سال می گذشت و من هرگز شرایط و آمادگی سابق را نداشتم، و باید این فاکتور را در برنامه ریزی صعود خود، در نظر می گرفتم.

کشک و قره قروت اگرچه از ملزومات ما در صعود های سابق با استاد و همنورد با سابقه ام بود، و این را در مسیر همیشه مصرف می کردیم، اما آن موقع ها، هرگز به ضرورت و اهمیت آن در صعود پی نبرده بودم، این گونه که در این صعود به معجزه آن پی بردم، و اگرچه سابق بر این طبق عادت آن را همراه خود داشتم، اکنون معتقدم هر کوهنوردی باید مقداری کشک و قره قروت ضرورتا همراه خود داشته باشد.

باید مسایل خود را به همنوردان عبوری گفت، اگر این خانم ها خود نمی ایستادند و از حالم نمی پرسیدند، شاید من انگیزه ایی برای گرفتن کمک و طرح مشکل با کسی را نداشتم، کما این که عده زیادی از کنارم گذشتند، عده ایی حتی با گفتن درودی و خسته نباشی، از من گذشتند، که یک ایراد از من بود که از آنها کمک نخواستم، و یک ایراد هم از آنان که مرا در آن حال گذاشتند، و گذشتند، مرا که حتی حال سر بالا آوردن و پاسخ را نداشتم، ولی نایستادند و پیگیر حال و دلیل این وضع من نشدند، که چرا این چنین نشسته ام، و چنین حال بدی دارم. آخرین گروه، چهار نفر بودند که از بارگاه سوم به سمت پایین می رفتند، همه تک به تک سلام کردند، ولی من که چنان حالی داشتم که حتی تکانی هم نتوانستم بخورم، و آنان بی اهمیت به این وضع گذشتند!

درست بعد از گذشتن آنها بود که دیگر احساس کردم دارم تسلیم بی هوشی یا حتی در انتها مرگ می شوم، چرا که هم تنفس خوبی نداشتم، و هم احساس می کردم به آخر خط رسیدم، و دیگر نه امکان ماندن، نه امکان پایین رفتن، نه امکان تحمل این حال را داشتم، حالم بسیار زجر آور بود، و شاید فکر می کردم که با از حال رفتن، از شر این حال هم راحت می شوم، و داشتم به خود می قبولاندم که دیگر وقت تغییر است، باید گذاشت تا این شرایط، گرچه با مرگ، تغییر یابد!

مشکل دیگر اهمیت زیاد به استرس های ناشی از عظمت قله دماوند، باعث شد که در تنظیم لباس این صعود خوب و طبق تجربه ام سابق عمل نکنم، و لباس نامناسبی برای این صعود داشته باشم، در بیشتر صعودها من از شلوار پنبه ایی و یا کتانی استفاده می کردم که این باعث می شود تبادل هوا بین بدن و بیرون تنظیم شود، اما در این صعود لباس کرتکس مخصوص کوهنوردی استفاده کردم، که این، تبادل بیرون و درون را دچار مشکل می کرد، و در این هوای گرم، قسمت پایین تنه ام خیس عرق شده، و این خود باعث دفع بیش از حد آب بدن و افزایش تشنگی ام می شد،

مشکل بعدی شروع ساعت استارت ما در حدود میانه روز از گوسفند سرا بود، که گرم ترین ساعات روز است، که این خود باعث تشنگی بیشتر می شود، مطلب بعدی این بود که قسمت بالا تنه هم باید لباس کم می کردم، چرا که در این ساعات گرم روز، تعرق زیاد تر خواهد بود، و هر کوهنورد باید هوشیارانه با توجه به واقعیت های کوه، و زمان حرکت، شدت دما و... لباس را در هر قسمت از صعود تعویض و تنظیم کند که در این زمینه هم من مشکل داشتم، همه اینها به این دلیل بود که استرس اهمیت دماوند، برنامه تجربی مرا بر هم زد و به مشکلاتم افزود

 لزوم فرهنگ سازی زندگی در اماکن عمومی :

با هر شرایطی که بود، به کمک این دخترخانم های کوهنورد صبور گرگانی، خود را به بارگاه سوم رساندم، با خود فکر می کردم که صعود من به همین مکان ختم می شود و من در چادر مانده، و فردا صبح دوستان همنوردم صعود خود را بدون من ادامه خواهند داد، و در کل به فکر بازنشست شدن کامل از کوهنوردی هم گاه بودم، اما کمی استراحت، تقویت جسمی از طریق خوردن یک نهار نسبتا خوب، و شب مانی در اینجا، حالم را جا آورد، و بامدادان هنوز ساعت 4 نرسیده بودیم، زودتر از دیگر همنوردان بیدار شدم و آنها را هم بیدار کردم، و آمادگی گرفتیم، تا آخرین مرحله صعود را استارت بزنیم، در حالی که دو همنورد دیگرم پیش خود برنامه ریزی کرده بودند که مرا بالاتر از ادامه صعود منصرف کرده و برگردانند و خود بدون من صعود ادامه دهند، اما در فاز آخر صعود با حالی بسیار خوب، صعود را به انجام رساندم، و آنان دلیلی برای برگرداندن من نیافتند.

اما شب را به سختی گذراندم، چرا که هم سالن خواب در بارگاه سوم در وضع آشفته ایی بود، یکی از باشگاه های کوهنوردی مشهور، گروه حدود 40 نفره ایی از کوهنوردان خارجی را آورده بود، تغذیه و گفتگوی آنان که به نظر می رسید صعود خود را انجام داده اند و تنها به تبادل نظر پیرامون این صعود مشغولند، تا پاسی از شب ادامه داشت، دو بار به زبان انگلیسی به آنها توضیح دادم که "ما تا چند ساعت دیگر صعودی سخت را در پیش داریم و نیاز به استراحت داریم تا تجدید قوا کنیم"، اما آنها مدتی یواش تر صحبت می کردند و بعد کار به روال عادی بر می گشت، در بار دوم از جای خود باز بلند شدم و همه را ابتدا به ساکت کشاندم، و سپس مفصل تر توضیح مجدد دادم، که "ما نیاز به سکوت برای استراحت داریم"، و با عصبانیت گفتم "شما با این همه صحبت کردن، تمام مشکلات کشور خود را می خواهید اینجا حل کردید؟!" که یکی از آنان که به نظر می رسید جوان ترین پسر گروه مذکور بود و در سخن گفتن در این جمع هم ید طولایی داشت، ناراحت شد و در پاسخ گفت "ما در کشور خود مشکلی نداریم که اینجا بخواهیم آنرا حل کنیم؟!"

کوهنوردان خارجی مذکور بیشتر اهل روسیه، آلمان، و حتی یک هندی تبار کرالایی با زبان مالایالم و اهل ایرلند بودند، بالاخره بعد دو ساعت اینها نیز سالن را ترک کردند، اما مشکل حل نشد، چرا که متاسفانه نه خارجی ها و نه حتی همنوردان ایرانی، مقررات و پروتکل های زندگی جمعی را بلد نیستند، چرا که با پایان همهمه و صحبت های گروهی کوهنوردان خارجی، نوبت به گروه های دو، سه و چهار نفره ایرانی رسید که با رسیدن به اینجا از صعودها، قیمت خوردنی ها در فروشگاه بارگاه سوم، مسایل سیاسی کشور، گفتگوهای برجام، حتی مسایل تجاری خود و... سخن بگویند،

ساعت دیگر به یازده شب نزدیک شده بود که آخرین زوج کوهنورد ایرانی ما که لهجه مازندرانی داشتند، از گوسفند سرا خود را به سالن رساندند، و سخن گفتن آنان آغاز شد، و بلند بلند شروع کردند حرف زدن، این صحبت کردن ها آنقدر روی مخم بود که اعصابم را به هم ریخته بود، اما کنترل خوبی به خودم داشتم که ناراحتی نکنم، ولی خیلی به من سخت می آمد، چون نمی توانستم کمی بخوابم، خوابی که برای صعود فردا شدیدا به آن نیاز داشتم، در نهایت بلند شدم و به این دو همنورد کامله مرد (حدود 60 تا 65 ساله بودند) که فردا یکی از چند گروهی بودند که ما آنان را جا گذاشته و خود را جلوتر از آنها به قله رساندیم، مورد خطاب قرار دادم، "دوستان ما فردا صعود داریم، لطفا صحبت نکنید، تا کمی بخوابیم"، که پاسخ یکی از آنها این بود که "مگر می شود صحبت نکرد؟!" و به صحبت کردن ادامه داد.

نهایت هم دیدم که فایده ایی ندارد چشمان را بستم و خودم را به این موج صحبت ها که از گروهی به گروهی دیگر شیف می کرد، سپردم و دیگر هیچ نگفتم، تا این که ساعت از نیمه شب گذشت، دیگر امیدم را به خوابیدن از دست دادم، آمدن و رفتن ها، نمی گذاشت بخوابم، در انتهای کار بود که بین ساعات 2 تا 3 و نیم بامداد احتمالا یکی دو سه چرتی زدم، و این شد تمام خواب این شب حساس، که از غروب آفتاب تا بامداد به تلاش برای خوابیدن گذشت.

متاسفانه فرهنگ سکوت در اماکن عمومی، چه در بین میهمانان خارجی و چه همنوردان ایرانی، در حالی که همه می دانند یک خواب خوب قبل از یک صعود سخت، چقدر اهمیت دارد، معنی نداشت.

شروع صعود و حال و سرعت خوب و شعف آور :

ساعت به چهار بامداد نزدیک شده بود که پیش از زنگ زدن موبایلم، بیدار شدم و بساط خواب را جمع کردم و دوستان همنورد گروه را بیدار کردم و کوله حمله را تدارک دیدیم و شروع به حرکت کردیم، گروه های متعددی را پشت سر گذاشتیم، از جمله آنها آن دو دوست مازندرانی ما بودند که رو به دوستم همنوردم کردم و دستم را به طرف این دو همنورد بردم که این دوستان نگذاشتند دیشب بخوابم، به آنها گفتم حرف نزنید تا بخوابیم فردا صعود داریم، دوستان گفتند مگر می شود که حرف نزد؟! در واقع می خواستم به آنها یادآوری کنم که در این هنگامه صعود هر کوهنوردی به انرژی بسیاری نیاز دارد که یکی از راه های کسب قسمتی از این انرژی که برای یک صعود موثر واجب است، همان خواب کافی قبل از صعود است، که این دوستان همنورد با حیای ما، در پاسخ هیچ نگفتند و در واقع با سکوت خود اظهار شرمساری کرده و تایید دادند، که شما راست می گویید،

دومین گروه که در مسیر صعود از آنها گذشتیم، تیم دو نفره خانم ها بود که این بار خانم چادری جلوتر از دوست دیگرش می رفت، و در حالی که آنها ساعت 2 بامداد حرکت کرده بودند، ما از آنها گذشتیم و وقتی مرا در این کسوت دیدند، با تعجب به خود نگاهی کردند که چطور می شود، کوهنوردی با آن حال اکنون این چنین پیش می رود،

اما در کل مسیر تمام کسانی که جلوتر از ما قرار داشتند را با یک سرعت معقول و بدون عجله و ثابت، پشت سر گذاشتم و به سمت قله می رفتیم، در این مسیر تنها دو نفر که هر کدام به تنهایی صعود می کردند، از ما سبقت گرفتند، باقی را جا گذاشتیم و گذشتیم، گروه هایی از کاشان، تیم های خارجی که روس بودند و... هر کدام در گروه های 20 نفره، ده نفره، شش نفره، چهار نفره، سه نفره و... به سوی قله در حرکت بودند.

عادت خوب و بد بعضی از همنوردان :

عادت خوبی که بین همنوردان تقریبا عمومیت دارد این است که بسیاری هنگام عبور از هم با درودی و احوال پرسی و یا تبریکی، به هم انرژی مثبت می دهند و می گذرند، اما برخی نیز عادت بدی دارند، از مشکلات مسیر بزرگ نمایی می کنند، و تحویل صعود کنندگان می دهند! مثلا در این مسیر همنوردی داشتیم که از قله بر می گشت و وقتی دوست همنوردم از حال و هوای قله پرسید، گفت باد شدیدی می وزد که شاید هشتاد کیلومتر در ساعت سرعت داشته باشد، و البته این را بسیاری از همنوردان می دانند که چنین بادی ممکن است انسان را از جا کنده و به اطراف پرت کند، و گاه چنین بادی، چنین حجم صعود کننده ایی ممکن نیست که هر دو با هم اتفاق افتاده باشند، یعنی با افزایش سرعت باد، حجم گروه های صعود کننده نیز کاهش می یابد و به عکس.

نظر یک همنورد روس پیرامون مسایل جاری بین المللی :

در بین آبشار یخی تا پایان قسمت صخره ایی نزدیک قله، با یک زوج روس زبان ارتباط گرفتم، که در بین تیم های بسیار صعود کنندگان امروز به سوی قله در حرکت بودند، درودی را هدیه کردم، که نحوه پاسخ مرا متوجه کرد که خارجی اند، از این رو با استفاده از زبان انگلیسی کمی با هم صحبت کردیم و مدتی همقدم شدیم، او از پوتین گفت، که دمکراسی و مردم سالاری روسیه را ویران کرد، و به دیکتاتوری مادام العمر خود تبدیل کرد، ایشان ایدئولوژی کمونیسم را بهتر از سرمایه داری می دانست، و معتقد بود سوسیالیسم کشورهای اسکاندیناوی نماد زیبای سوسیالیسم و کمونیسم واقعی هستند، نه شوروی سابق، کار پوتین را بر مدار ملی گرایی روسی می دانست، که به اوکراین حمله کرده است، نه پیروی از ایدئولوژی کمونیسم.

فضای گوگردی قله دماوند، کمبود آب :

یخچال های طبیعی قله دماوند به طرز آشکاری در حال آب شدن هستند، ولی آب چشمه قابل شربی را نمی توان یافت، گردی از گوگرد بر برف ها نشسته است، و این آب را آلوده می کند، به طوری که از آب جاری در بارگاه سوم نتوانستیم استفاده خوراکی کنیم، چون هم آلوده به گوگرد و هم کدر بود، دفعه قبل ما از آب چشمه مذکور استفاده کردیم و مشکلی هم نبود، اما اینبار مجبور به خرید آب معدنی شدیم که با قاطرها از پایین می آورند.

وجود باد موافق ما را با مشکل تنفس در قسمتی که پایین تر از قله، گاز گوگرد بیرون می زند، مواجه نکرد، اما در مسیر صعود، هر گروهی را که از قله باز می گشتند، با بوی گوگردی که روی لباس آنان متصاعد می شد، می توانستیم تشخیص دهیم که از قله آمده یا خیر،

دفعه قبل که صعود کردم، چنین مساله ایی را متوجه نشدم، ولی امروز بارز بود، در بازگشت از قله نیز با آنکه صورت و دست های خود را شستم از سوزش چشم خلاص نشدم و لذا به گروه هلال احمر مستقر در بارگاه سوم مراجعه کردم که دوستان قطره ایی در چشمم افشاندند که تا مدتی حال چشمم بهتر بود، ولی باز سوزش شروع می شد.

شدت باد از پیش بینی سایت های هواشناسی بیشتر بود :

شدت باد که طبق پیش بینی ها، باید حداکثر تا 35 کیلومتر می بود، بیشتر از این ها بود، و شاید بین  40 تا 50 هم می رسید، به همین دلیل زودتر از آنچه که انتظار داشتیم از قله پایین آمدیم چرا که انتظار می رفت سرعت باد با نزدیک شدن به ساعات ظهر بیشتر هم شود، بزرگترین مشکل آب و هوایی قله همین شدت باد بود که باعث نگرانی شد. الگوی آب هوایی این روزهای قله دماوند نشان می دهد که ناپایدار ترین هوای قله، مخصوص حدود ظهر است، و باد در این زمان به اوج خود می رسد.

شن اسکی بهترین مسیر برای کاهش ارتفاع بود :

امروز برنامه بازگشت به تهران را داشتیم لذا بهترین و سریعترین مسیر بازگشت را مسیر شن اسکی سمت چپ یالی قرار دادیم که از آن برای صعود به قله استفاده کرده بودیم، و لذا در کمترین زمان ممکن خود را به پایین رساندیم.

Click to enlarge image IMG_4393.JPG

شقایق های زیبای دامنه دماوند

[1] - @wwwwmostafa

[2] - ایشان خود را در پروفایل توئیتری اش (@ghasemsabz)، این چنین معرفی کرده است:  "یک جانباز جنگ هستم که عضو گردان حبیب لشکر 27 بوده و با افتخار اصلاح طلب و میرحسینیم و عضوی از جنبش سبز و مدافع آیت الله منتظری. عاشق دیوانه وار وطن" 

[3] - شاید هم شهید ابراهیم همت، اکنون این نام از خاطرم پاک شده است

[4] - در اینترنت سرچ زدم با ببینم این شهید که بوده و چگونه به شهادت رسیده است تا این که در سایت "ولات نیوز" مطلبی را در خصوص ایشان تحت عنوان "شهید نوروز – شهید مظلوم" یافتم، با خود گفتم شاید بی خود نبود که این نام این شهید نظرم را در میان خیل تابلوهای خیابان ها به خود جلب کرد، او قهرمانی مظلوم و بوده است : "۲۹ اسفندماه ۱۳۶۲، خلبان رستم ابراهیم ‌زاده گنبدی، برای چند دهمین بار مامور شد تا از مرزهای ایران دفاع کند. او در دفاعی جانانه، مانند همیشه چون عقابی تیزپرواز به پیشواز متجاوزین رفت؛ اما اینبار جنگنده او مورد اصابت قرار گرفت ولی وی مصمم بود تا جنگنده را به آشیانه برگرداند و به همین دلیل تا آخرین لحظات دکمه اجکت را فشار نداد. چهار فرزندش در ارومیه چشم به راهش بودند اما خاک میهن و حفظ سرمایه‌های کشور، درست زمانی که خاک ایران مورد تجاوز بود و کشور در شدیدترین تحریم ها قرار داشت؛ برایش در ارجحیت قرار داشتند. او در آن لحظات فقط به ماموریتی که بر عهده‌اش بود فکر میکرد چرا که وطنش را بیشتر از هر چیز دیگری دوست داشت. مربیان آمریکائیش که دو دوره تخصصی را زیر نظر آنها با موفقیت طی کرده و موفق به دریافت جایزه ویژه شده بود؛ پس از انقلاب از او خواسته بودند تا به آمریکا بازگردد و در ارتش این کشور مشغول شود؛ اما او قبول نکرده و در میهنش ماند تا از وجب به وجب خاکش دفاع کند. در لحظه آخر اجکت را فشار داد؛ اما دیگر دیر شده بود و فرزندانش برای همیشه چشم به راهش ماندند. شهید سرگرد خلبان رستم ابراهیم‌زاده گنبدی، تنها چند ساعت مانده به تحویل سال در ۲۹ اسفند سال ۱۳۶۲ جانش را فدای ایران کرد تا عیدی کودکانش خبر شهادتش باشد و دو دختر و دو پسرش تا ابد با شنیدن صدای توپ تحویل سال، آخرین لحظات زندگی پدرشان را تجسم کنند. چون پدرشان شهید نوروز بود؛ شهیدی که در شهرش ارومیه تاکنون مظلوم واقع شده است. نه بزرگداشتی، و نه محله‌ای و خیابانی به نام او نیست. نام او اکنون بر تابلوی یک خیابانچه ۳۰ متری که حتی یک خانه هم در آن وجود ندارد، نقش بسته است. اما ای کاش نبود؛ چرا که این بیشتر نوعی اهانت به صاحت مقدس شهیدی گرانمایه است که میتواند سرمایه‌ای برای استان و شهر ارومیه باشد. آرامگاه این شهید تنها چند قطعه با یادمان شهیدان والامقام حمید باکری و مهدی باکری فاصله دارد. اما معلوم نیست که چرا تا کنون اینگونه مورد بی‌مهری قرار گرفته است!؟ مگر چند شهید در استان داریم که با درجه سرگردی و خلبانی فانتوم، به درجه شهادت نائل آمده‌اند؟ بنیادشهید و امورایثارگران آذربایجان غربی، شورای نامگذاری اماکن و معابر ارومیه و سایر نهاد های مربوطه باید پاسخگوی بی‌مهری روا داشته در طول این چند سال به ساحت این شهیدوالامقام باشند."

[5] - منظورم گرفتاری های اقتصادی، امنیتی، سیاسی و... مردم ایران است، به عنوان مثال همین صبح دم که سری به توئیتر زدم، یکی از مشترکین این شبکه اجتماعی عظیم، به نام آقای مصطفی جلالی (@mostafa_jalali1) که خود را " فعال حقوق بشر، فعال محيط زيست، دموکراسی خواه " معرفی کرده است، در خوش باوری شگفت آوری، امید داشت که با عوض شدن اعضای "شورای نگهبان" قانون اساسی" ج.ا.ایران، 98% مشکلات ایران حل شود، و این چنین نوشته بود که :  " ترکیب شورای نگهبان تغییر کند، ۹۸٪ مشکلات کشور  و مردم حل می شود. خواست ملی" که طاقت نیاوردم که بر این خوش باوری سکوت کنم، و در پاسخ نوشتم : "متاسفانه اینطور نیست، سیستم قانونی حاکم بر این شورا با حق حاکمیت مردم بر سرنوشت خود، مغایرت دارد، البته افراد ساکن بر این کرسی بسیار مهمند، اما حتی سواستفاده گرها را هم بیرون کنند، باز وجود این ساختار اجازه نخواهد داد تا قوانین طبق نظر نمایندگان مردم تصویب شود، نه یک عده معین شده"

این سومین صعودم، در آغاز فصل صعودها، در سال 1401 است؛ پیش از این :

صعود به قله 3986 متری هفت خان

صعود به قله 3964 متری توچال از مسیر کلکچال

و اکنون صعود مجدد به قله توچال از مسیر چشمه نرگس

زیبایی مسیر صعود به قله توچال از مسیر چشمه نرگس را شاید هیچ مسیر موازی دیگری به این قله نداشته باشد، از ابتدای مسیر تا چشمه نرگس، کوهنوردان در میان صدای آب، که همان صدای زندگی است، صعود خواهی کرد، در امتداد آبشارها؛ زیبایی بی مثالی که دوست همنوردی که در این مسیر، امروز با هم همراه شدم، تا تنها تیم دو نفره صعود کننده از این مسیر باشیم، ادعا می کرد که از 17 کشور دنیا در طول عمر خود دیدن کرده است، و اقامت های طولانی در بعضی از آنها داشته است، اما چنین زیبایی هایی را، نه در کشورهای آسیایی همچون تایلند، مالزی، چین و...، نه در کشورهای امریکای شمالی همچون امریکا، کانادا، و نه حتی در کشورهای اروپایی مثل آلمان، فرانسه، اسپانیا و... مشاهده کرده است؛ ایشان می گفت حتی مدتی در سوئیس اقامت داشته است، در شهر برن، یا در شهر لوزان، که مهمترین شهرهای سوئیس مشهور می باشند، اما هرگز این زیبایی را نمی توان در آنجا هم یافت. برای من که چنین تجربه ایی از دیدار از کشورهای مختلف مذکور نداشتم، این سخن قابل فهم و درک نیست، گرچه زیبایی های مسیر چشمه نرگس را دیده، و می توانم تایید کنم.

زمانبندی کلی این صعود :

شروع صعود از میدان مجسمه کوهنورد در دربند، ساعت 3 و 38 دقیقه بامداد 29 خرداد 1401

رسیدن به قله در ساعت 11 و 39 دقیقه ظهر

کل زمان صعود تا قله 8 ساعت

خالص زمان پیمایش و صعود، 7 ساعت و 10 دقیقه

ریز زمانبندی صعود :

 حرکت از میدان مجسمه ساعت 3 و 38 دقیقه بامداد

حضور در شیرپلا ساعت 6 و 19 صبح

استراحت به مدت 25 دقیقه

حرکت به سوی چشمه نرگس در مسیر این دره ساعت 6 و 45 دقیقه صبح

حضور در چشمه نرگس ساعت 8 و 52 دقیقه صبح

استراحت به مدت 15 دقیقه و حرکت به سمت قله

حضور در قله 3964 متری توچال در ساعت 11 و 38 دقیقه ظهر

تیم های صعود کننده به موازات ما :

هنگام صعود یک تیم دو نفره از مسیر کلکچال در حال صعود به قله بود

و تنها تیم صعود کننده از مسیر چشمه نرگس من و دوست همنوردی بودیم که در این صعود همراهش شدم، و تیمی دو نفره را تا قله برای خود ساختیم

در مسیر سنگ سیاه، چند تیم یک نفره، دو نفره و 5 نفره صعود می کردند، که از قبل و بعد از صعود ما، ادامه داشتند.

در مسیر شیرپلا هم تیم دو نفره ایی از جوانان جلوتر از ما به شیرپلا رسیدند، که هنگام صبحانه آنان را در پناه پناهگاه شیر پلا دیدم، در مسیر آنها با هم شوخی می کردند و صداهای بلندی از خود بروز می دادند، اینجا که به آنان برخوردم، به آنها تذکر دادم که درآوردن صداهای نابهنجار و بلند را نباید در کوه عادی کرد، در کوه باید بیشتر در سکوت حرکت کرد، چرا که چنین صداهایی را، تنها موقعی باید از خود بروز داد که خطری سخت و جدی متوجه هر کوهنورد می شود، و بدین ترتیب با این صداها کوهنوردان عبوری را متوجه خود کرده، تا به نجات شما اقدام کنند، عادی کردن چنین صداهایی در کوه، کمک به آسیب دیدگان را به ظن شوخی های جوانی، نا ممکن و غیر قابل باور می کند، و کوهنوردان با عادی شدن چنین صداهایی، به ظن شوخی بودن، به کمک کسی نخواهند شتافت، چرا که شرایط خطر را از شوخی های جوانی تشخیص نخواهند داد. این دو جوان هم متواضعانه متوجه اشتباه خود شده و این تذکر را پذیرفتند.

در قله تیمی از کوهنوردان منطقه کردستان عراق را، روی قله ملاقات کردیم که ورزش کوهنوردی را وجه بین المللی می دهند، و کوهنوردان در مسیرهای کوهنوردی، بدون توجه به ملیت، زبان، کشور، دین و... دوستانه همدیگر را در کوه می پذیرند، و با هم مانوس و مهربانند، اینجا به قول عارف نامی ایران زمین، ابوالحسن خرقانی نوع دین، ایمان، نژاد و... مطرح نیست، و همه به عنوان کوهنوردانی که به فتح نایل شده اند، همدیگر را تنها همنورد می دانند، که تفاوت آنان تنها در زمان صرف شده در صعود است، چرا که مسیر یکی است، و باقی مسایل در حاشیه قرار می گیرد.

از آخرین صعود به توچال ماه ها گذشته، و این اولین بار است که بعد از آن همه جدایی، پایم دوباره به قله ی با عظمت توچال و خط الراس زیبایش می رسد، به خاطر این صعود از خداوند را باید شکر گزار بود.

زمانبندی این صعود :

کل زمان پیمایش از پارک جمشیدیه تا قله 3964 متری توچال حدود 8 ساعت

کل زمان پیمایش با کسر زمان استراحت ها، 7 ساعت 15 دقیقه

بیدار باش ساعت 3 بامداد 23 خرداد 1401

حرکت از پارک جمشیدیه ساعت 4 بامداد

اردوگاه پیشاهنگی کلکچال ساعت 6 و 4 دقیقه صبح

استراحت و... به مدت 20 دقیقه

حرکت به سمت گردنه کلکچال در ساعت 6 و 30 دقیقه صبح

گردنه کلکچال ساعت 7 و 38 دقیقه صبح

چشمه پیازچال ساعت 8 و 32 دقیقه

استراحت به مدت ربع ساعت

حرکت به سمت گردنه و قله لزون روی خط الراس توچال ساعت 8 و 47 دقیقه صبح

قله لزون ساعت 9  و 50 دقیقه صبح

حضور بالای یال چهارپالون، در خط الراس، ساعت 11 و 21 دقیقه

قله توچال ساعت 12 ظهر

جوانان شیک و مودب در عملیات حمل و نقل شهری:

در این هنگامه صبح، شهر در تسخیر کسانی است که برای کسب روزی حلال و پاک، اتومبیل شخصی خود را در خدمت همشهریان قرار داده اند، و مسافران شب را جابجا می کنند، برای رسیدن به نقطه حرکت برای این صعود به سوی قله توچال، در پارک جمشیدیه، اتومبیل 206 سفید رنگی که از تمیزی و مرتبی باید در آن گُل می انداختی و گل جمع می کردی، نصیب ما شد، که صاحبش جوانی حدود 27 ساله، در کسوت راننده اسنپ و... می نمود که ما را به مقصد رساند، او به عکس بسیاری از جوانان هم سن و سال خود، که از موسیقی های تند تحرک آفرین استفاده می کنند، انگار در دویدن میان موانع زندگی، اصلا مثل بقیه تعجیل ندارد، و لذا زندگی را آرام و بدون حرکت های سریع می خواهد، لذا موسیقی لایت و ملایمی را هم برای ما تا مقصد پخش کرد، بدون خواندن خواننده ایی که فراز و فرودهای بسیار زیاد داشته باشد، فراز و فرود نرم این موسیقی لایت هم انگار با جاده عبور ما هماهنگ بود، موقعی که در اتوبان بودیم ردیف های بالا را می نواخت، وقتی به فرعی پیچیدیم، در فرایند فرود قرار گرفت، که انگار کاملا هماهنگ شده بود، به گفته راننده اتومبیل کرایه ما، که معتقد به "آغاز و انجام" در هر امر و پدیده ایی بود، می گفت هر بالایی، پایینی دارد، و هر آغازی یک پایان، و فراز و فرود این موسیقی را من در این تئوری تفسیر می کنم.

در برگشت هم جوانی حدود 22 سال با اتومبیل 206 صندوق دار خود، که او هم تمیز و مرتب بود، از کرج مادر بزرگوارش را برای شرکت در کلاسی آورده بود، و در مدت انتظار برای پایان این کلاس، از فرصت استفاده کرده مسافرکشی می کرد، تا هم قسمتی از هزینه های خود را جبران کند، و هم در حالت انتظار وقتش تلف نشود، من که به حسن فکر او تبریک گفتم.

مواد مخدر بلای جان جوانان ما:

مثل بسیاری از گفتنی ها، می ترسم بنویسم، و نوشتنم آدرسی برای اهل برخورد شود و این گوشه دنج هم از بعضی جوانان ما، در آن ساعات بامداد سلب شود، چرا که گاهی مسئولین تصمیم گیر ما، به محض اطلاع از کج رفتاریی ایی، راهی جز برخورد و تعطیل کردن نمی شناسند، تئاترها به ظن ... کم رونق و گاه تعطیل اند، سینماها تعطیل، خانه های جوانان تعطیل، مراکز هنری بی رونق و... اما در گوشه ایی از پارک جمشیدیه، عده ایی جوان جمع اند و مثل تمرین تئاتر، در این ساعات بامداد، برای هم اجرا دارند، و خود را سرگرم می کنند، البته در گوشه ایی دیگر هم بوی تریاک فضا را گرفته، و سه جوان حدود 20 تا 24 سال سر به دود هم داده، مشغول کشیدن تریاکند، به آنان نزدیک شدم و گفتم : "حیف از دسته گل هایی چون شما، که خود را خرج این مواد کنید، از آورنده، آلوده کننده خود، دوری کنید و او را هم نجات دهید!"

یکی از آنها گفت "انتظار داری ریه خود را بدون استفاده راهی خاک کنیم؟!" این گفته اش چقدر دردناک است انگار باید داشته هایت را تا قبل از رفتن نابود کرد و رفت، و چه زود اینان به رفتن فکر می کنند! البته حق دارند در دوره ما اهل تریاک مردان پا به سن گذاشته ایی بودند که تا مرگ فاصله چندانی نداشتند، اما در این دوره نوجوانان ما به این بلیه گرفتارند و حیف، گفتم "این مواد شما را مثل گل های پرپر، پژمرده، نابود خواهد کرد" و راه خود را گرفته و رفتم، طاقت شنیدن ادامه اش را نداشتم. به راستی ریه ما اگر بدون مخدرات پیر شود، از بین رفته است؟!

 ولی آنچه روشن است، نسلی نا امید از تغییر و برخورداری، دخانیات و مواد مخدر را گزینه تفریح و وسیله تخدیر ذهن و روان خود قرار داده اند، و مصرف دودی جات در بین نسل جدید ما بیداد می کند، و دختر و پسر هم نمی شناسد. کاش به جای بستن ها و تعطیل کردن ها، به ریشه یابی و درمان این درد فراگیر اجتماعی می پرداختیم، و فکری به حال جامعه جوان خود می کردیم، دست از راهبرد "برخورد" برداشته، این درد را به رسمیت شناخته، به درمان اساسی آن پرداخته، با استفاده از تجارب دیگر کشورهای مبتلا، به تفکر می نشستیم، فرمان "برخورد کنید"، که انگار تنها و نهایی ترین تدبیر تصمیم سازان ما شده، ره به جایی نبرده، با "برخورد" کاری حل نشده، دامنه مشکل گسترش یافته، حجم مشکل افزون خواهد شد.

نسل ورزشکاران افتخار آفرین کوهنوردی :

در بین همنوردانی که در این مسیر ما را همراهی کردند، و هم قدم شدیم و گپ و گفتگویی داشتم، یکی از اهالی بازار هم بود که هفته ایی سه بار تا اردوگاه کلکچال می آید، و بر می گردد، و سپس سر کارش حاضر می شود، او که سابقه زیادی در ورزش کوهنوردی داشت، و با بزرگان آن در عملیات های صعود در هیمالیا و اروپا همراه شده بود، قسمتی از خاطرات این صعود ها را با من به اشتراک گذاشت، با او از پیشتازی خانم ها در فتح بام دنیا یعنی اورست، در فصل صعود سالجاری گفتیم، از قهرمانی سرکار خانم الهام رمضانی، افسانه حسامی فرد، افسانه همتی که قله اورست را امسال به زیر قدم های قدرتمند خود کشیدند، و نام ایران و زنان قدرتمندش را بر بلندای این قله ی برند جهانی، بلند کردند، از آقای عظیم قیچی ساز که اسطوره کوهنوردی ایران است، و دولت نپال برای رکوردهایش او را مورد تقدیر و استقبال قرار داد، که او نیز 14 قله 8 هزارتایی را صعود کرد، و اورست را هم بدون کپسول اکسیژن فتح کرد.

او از فتح قله 6500 (5,644) متری کالاپاتار (Kala Patthar) در کنار بیس کمپ اورست گفت، که در زمره 23 نفر از تیم ایران، آنرا فتح کردند، و عنوان داشت که : "ته کوهنوردی فتح اورست است، ما در سال 1398 با آقای شاهی رییس اسبق فدراسیون به این قله صعود کردیم، دست به سنگی های این قله مثل علم کوه خود ماست، آن هم موقعی که از سمت سنگ سماور، به آن صعود کنیم. کالاپاتار کار فنی ندارد، ولی در آخرین مراحل صعود، دست به سنگ شدن دارد، مثل اورست یخ و برف ندارد، لذا طناب ثابت هم نداشت".

ایشان از داستان صعود به قله مترهورن  (Matterhorn) [1] در کوه های آلپ در اروپا گفت، که در سال 1356 با پنج نفر دیگر در این صعود شرکت داشتند، و این که در این قله از اول تا آخر، در حمایت سیم بکسل ها باید صعود کرد، چرا که سطح آن دیواره ایی و با 75 درجه شیب است، که طناب سینه انفرادی با حمایت دو سر کارابین به بدن شما و این سیم بکسل وصل است، تا در صورت سقوط جان تان حفظ شود.

 فصل صعود این قله تابستان است، "در حین صعود بودیم که یک دختر و پسر انگلیسی و آلمانی بدون استفاده از این طناب حمایت بالا می آمدند، با خود گفتیم این چه کاری است در این شرایط خطر، اینطور صعود کردن؟! طناب حمایت داشتند ولی استفاده نمی کردند، فقط این سیم بکسل ها گرفته و بالا می آمدند، به ما رسیدند و ما هم از آنها پذیرایی کردیم، این ها تعطیلات را آمده بودند تا مترهورن را صعود کنند، از ما جلو افتادند، ولی تا از ما گذشتند، دختر خانم از سیم بکسل جدا شد و به سمت پایین پرتاب شد و سیصد تا چهارصد متر سقوط کرد، وقتی به سنگ ها می خورد بدنش کمانه می کرد، اعضای بدنش جلوی چشم ما از هم جدا می شد، شرایط بسیار وحشتناکی بود که همه شاهد بودیم، از جمله نامزدش که کاری از دستش نمی آمد.

یکی از همنوردان ما، کمر نامزدش را گرفت و با هم نشستند، چون همه احتمال می دادیم که او هم خود را بعد از سقوط نامزدش، پرت خواهد کرد، شانه هایش را مالیدیم و... آرامش کردیم، روز وحشتناکی بود همه در سکوت بودیم، خارجی ها هم که رودربایستی نداشتند او را مورد شماتت قرار دادند که چرا از وسایل فنی همراه خود استفاده نکردید و...؟! شرایط بسیار بدی بود و هنوز 4 ساعت تا صعود به قله مانده بود، سرپرست گروه گفت بچه ها بیایید برگردیم، شرایط خوبی نیست، ولی ما 52 روز زحمت کشیده بودیم، تا خود را به اینجا برسانیم و برگشت بدون صعود برای ما خیلی سخت بود، او گفت به شرایط خود نگاه کنید، دست هایتان می لرزد، رنگ از چهره شما پریده، چطور می خواهید صعود کنید؟ ما گفتیم زمان مسایل را حل خواهد کرد و اجازه گرفتیم تا ادامه دهیم، به خود آمدیم و کمی که حال ما سر جاش آمد ادامه دادیم، با سه نفر از افراد تیم، قله را فتح کردیم، بقیه برگشتند.

سه قله مهم اروپا دارای یک صلیب بزرگ بر بالای قله است، قله هایی مثل مترهورن، مونبلان، مونت روزا، داغ اشتاین، ما هم با این صلیب بر بالای قله، عکس و اسلایدی تهیه کرده و برگشتیم.  صبح هلیکوپتر آمد و جنازه آن دختر خانم را جمع کرد، و بعدها این پسر نامه ایی به فدراسیون کوهنوردی ایران نوشت و طی نامه ایی، به خاطر کمک ها ما، در آن لحظات سخت، از ما تشکر کرد."

بارندگی های نسبتا خوب بهاره، بر پوشش سبز منطقه توچال افزوده، ولی به علت عدم ادامه این بارش ها، سبزه ها رو به خشکی می روند، برف نسبتا خوبی هم به صورت لکه های متراکم هنوز پابرجاست که امید است تا یک ماه آینده و بلکه کمی بیشتر بمانند،

تیم دو نفره ایی در مسیر از ما گذشت، و به سوی قله رفت و ما هم در ساعت 12 بدان ها در بالای قله پیوستیم، در حالی که مشغول صرف نهار بودند، می گفتند تازه یک موتورشان! خاموش بوده وگرنه سرعت شان بیش از این است و ادامه دادند که یک گروه کوهنورد روسی هم پیش از پای شما در قله بودند، هر چند روس ها دشمن ایرانند، ولی اینجا محیط ورزشی است، و باید آنان را به عنوان میهمان کشور تکریم کرد.

 توله سگی که از اردوگاه کلکچال ما را تا پیازچال همراهی کرده بود، و از آنجا از ما جدا شد و با این تیم دو نفره همراه شد، با آنان به قله آمده است در طول مسیر هر چه کردم، از همراهی ما منصرف نشد، دو گروه معتقد بودیم پذیرایی از این سگ ها کفه را به نفع شکارچیان (سگ و...) سنگین کرده و نسل دیگر حیوانات کوه، به خاطر افزون شدن قدرت بدنی آنان، به خطر خواهد افتاد.

[1] - ماترهورن کوهی است در آلپ پنین با ۴٬۴۷۸ متر بلندا. این کوه که یکی از بلندترین قله‌ها در آلپ را دارد در مرز سوئیس و ایتالیا قرار گرفته‌است. جبهه شمالی این کوه نیز که ۱٬۲۰۰ متر است یکی از بلندترین جبهه‌های شمالی در آلپ است. ماترهورن شکلی هرمی دارد که چهار جبهه آن رو به چهار جهت اصلی قرار دارند. کوه ماترهورن از کشنده‌ترین کوه‌ها برای کوهنوردان آلپ بوده‌است. از سال ۱۸۶۵ که کوهنوردی به سوی قله آن آغاز شد تا سال ۱۹۹۵ بیش از ۵۰۰ کوهنورد بر روی آن کشته شده‌اند. کوه ماترهورن از سوی شمال خاوری مشرف بر شهر زرمات[۳] در بخش واله[۴] و از سوی جنوب مشرف به سروینیا در دره آئوستا است. با این‌که کوه ماترهورن بلندترین کوه سوئیس نیست ولی نمادین‌ترین کوه این کشور و به‌طور کل نماد کوه‌های آلپ به‌شمار می‌رود. برای دسترسی آسان‌تر به منطقه، خط راه‌آهن و تله‌کابین در پیرامون این کوه ساخته شده‌است. راه‌آهن گورنرگرات در نزدیکی کوه، در سال ۱۸۹۸ گشایش یافت. موزه ماترهورن در زرمات تاریخ کوهنوردی منطقه را بازگو می‌کند.

مقدمه :

تغییرات آب و هوایی زمستانه، دیگر اجازه صعود هایی بی خطر را نمی داد، لذا 16 آذر 1400 بود که دوست همنورد با سابقه ام، عنوان داشت : این صعود را به یاد داشته باش، چرا که در مناسبت روز 16 آذر! [1] انجام می پذیرد، و به واقع نیز با همین صعود، پرونده صعود های ما در سال 1400 بسته شد، هوا داشت سرد و گاه باد های تند می وزید، و همین کار صعود را مشکل می کرد و این بود که ما هم کار لجاجت با کوه را به کناری نهاده، و به صعود های خود موقتا پایان زدیم، اما با ادامه شرایط سخت و... این آخرین دیدار ما از قله با عظمت توچال بود، که تا کنون نیز تکرار نشده است.

اما این هفته پیشنهاد برنامه صعودی جذاب توسط دوستان تیم سابق، مرا سخت به همراهی با آنان فرا می خواند و به وسوسه انداخته بود، به خصوص این که محبت همنوردان نیز به عزمی برای یک صعود تازه و بدیع تبدیل شد، تا در قلب کوه های با شکوه اطراف جاده چالوس صعودی به یاد ماندنی دیگر رقم بخورد، صعودهای به یاد ماندنی و دلچسب، به قله های آزادکوه، خلنو را قبلا در این منطقه با همین دوستان، در پرونده کوهنوردی خود داشتم.

چگونگی دست یابی به چکاد هفت خان از تهران :

برای رسیدن به این قله ما با استفاده از اتوبان تهران شمال خود را به شهر کچسر [2] رساندیم، چند دقیقه بعد از خروج از کچسر و ادامه مسیر در جاده کرج – چالوس تابلوی روستای "چشمه امام" جلب توجه می کند، چند ده متری بعد از این تابلو، از خروجی سمت چپ جاده، وارد یک جاده فرعی خواهیم شد، که همان جاده تالقان – کچسر است، که در ادامه خود، از طریق گردنه عسلک وارد دره تالقان می شود، مقداری از این جاده به واسطه عملیات احداث اتوبان تهران شمال خاکی شده است، اما در ادامه اسفالت خود را نشان می دهد و ابتدا به روستای ده کهنه، و بعد در ادامه مسیر، به روستای آزادبر رسیدیم، اتومبیل های خود را پارک کرده و مسیر آزادبر تا گردنه عسلک را که در ابتدای آن تابلویی با عنوان "خیابان آیت الله سید محمود علایی طالقانی" خود نمایی می کند، پیاده در مسیر جاده طی کرده، در پای چکاد باشکوه "هفت خان"، که در واقع یال های شمالی آن بخشی از گردنه عسلک بین تالقان و آزادبر است، از رودخانه گذشته و در سمت چپ جاده خود را روی یال های قله هفت خان انداخته و تا صعود به این چکاد با عظمت ادامه دادیم.

زمانبندی این صعود :

  • حرکت از تهران در حدود ساعت 4 و نیم بامداد 19 خرداد 1401
  • رسیدن به روستای "کهنه ده" ساعت 5 و 40 دقیقه صبح
  • دیدار از دهانه غار "یخ مراد" در ساعت 5 و 54 دقیقه صبح
  • آب برداشتن از چشمه بین راه ده کهنه و "آزادبر" در ساعت 6 و 33 دقیقه
  • رسیدن به روستای آزادبر در ساعت 7 و دو دقیقه و شرع حرکت در جاده آزادبر به گردنه عسلک
  • دیدن قله هفت خوانی در مسیر جاده آزادبر به گردنه عسلک، در ساعت 7 و 18 دقیقه
  • رسیدن به اولین چشمه در سمت چپ مسیر کنار رودخانه در ساعت 8 و 15 دقیقه
  • رسیدن به دره یخچال دار کوه هفت خوانی در ساعت 8 و 32 دقیقه
  • توقف برای استراحت و صبحانه قبل از رسیدن به گردنه عسلک، در ساعت 8 و 47 دقیقه
  • صرف صبحانه و حرکت به سمت چپ و گذشتن از رودخانه و شروع کار صعود در ساعت 9 و 14 دقیقه
  • رسیدن روی یال منتهی به قله از ناحیه شرق قله هفت خوانی در ساعت 10 و 51 دقیقه ادامه این یال که از شمال به جنوب ادامه دارد، در انتها به صورت نعل اسبی صخره ایی شده و از روی خط راس به سمت غرب تمایل یافته، و از سمت شرق قله هفت خان به آن پیوند می خورد.
  • گرایش به سمت راست و پایین آمدن از این یال، برای رسیدن به دره و ادامه صعود از روی یال میانی در ساعت 11 و 24 دقیقه
  • رسیدن به پای یال میانی قابل صعود، در دره یخچال دار پای قله هفت خان در ساعت 11 و 57 صبح
  • رسیدن به بالای یال مذکور در پای قله هفت خان در ساعت 13 و 17 دقیقه ظهر
  • ادامه مسیر و رسیدن به قله هفت خان در ساعت 13 و 24 دقیقه
  • حرکت به سمت پایین از مسیری که آمدیم در ساعت 14 و 29 دقیقه
  • رسیدن به پایین رودخانه و پایان نزول در ساعت 18 بعد از ظهر
  • حرکت در مسیر جاده گردنه عسلک به آزادبر، به سمت چشمه، برای استراحت و نهار و تجدید قوا، و آب گرفتن از آن در ساعت 19 و 7
  • توقف حدود 40 دقیقه ایی در پای چشمه و در ادامه، حرکت به سمت روستای آزادبر
  • ساعت 20 ، حضور در روستای آزادبر و حرکت به سمت تهران

به طور خلاصه :

  • پیمایش از روستای آزادبر تا محل ابتدای حرکت برای صعود در نزدیکی گردنه عسلک، از ساعت 7 و 2 دقیقه صبح، تا ساعت 8 و 47 دقیقه به مدت یک ساعت و 45 دقیقه
  • کل زمان پیمایش و صعود از روستای آزادبر تا برگشت به این روستا، حدود 13 ساعت، از ساعت 7 صبح تا هشت شب

کل زمان صعود از پای یال تا قله هفت خان، از ساعت 9 و 14 صبح تا 13 و 24 دقیقه، به مدت حدود 4 ساعت

کل زمان صرف شده برای پایین آمدن از قله هفت خان، از ساعت 14 و 29 دقیقه تا 6 بعد از ظهر، حدود 3 ساعت و 31 دقیقه

موبایل دوست همنوردم آقا بهروز کل مسافت طی شده رفت و برگشت در این صعود را 24 کیلومتر و 600 متر ثبت کرده است که عددی تقریبی می باشد

ملاحظات و توضیحاتی در پیرامون این صعود خاطره انگیز :

ساعت سه و نیم بامداد بود که با زنگ موبایل، که برای بیدار باش این صعود تنظیم کرده بودم، از خواب بیدار شدم، وسایلم، و از جمله آب برای این صعود را برداشتیم، چرا که در گزارش های صعود در این خصوص، هشدار داده بودند که، چشمه آب مناسبی برای برداشتن آب در مسیر صعود به این قله روی یال ها وجود ندارد، لذا به توصیه مسئول تیم، سه لیتر آب از تهران به جهت احتیاط برداشتم، هر چند در بین راه، کنار جاده روستای ده کهنه به آزادبر چشمه ایی برای برداشتن آب وجود دارد،

اتوبان تهران – شمال ما را به کچسر می رساند و این نعمت بزرگی است، که با طی سی کیلومتر، این میانبر به شما این امکان را می دهد، تا از عبور از یک مسیر پر ترافیک که سابق بر این، گرفتارش بودیم نجات دهد، دیگر نیازی به رفتن به کرج و عبور از میان جاده ایی تنگ که از میان رستوران های بیشمار جاده کرج چالوس می گذرد نیست، اما حرکت با محدودیت سرعت 70 کیلومتر در تونل های بیشمار و بلند این جاده، و 80 کیلومتر در بقیه جاها، اعصاب راننده را خرد می کند، به دوستم که خود جاده ساز است به شوخی گفتم اگر شما می خواهید اتوبان و جاده های مدرن بسازید که ما با این سرعت زجر آور در آن حرکت کنیم، خوب نسازید، شما که به جاده های ساخته شده خود اعتماد ندارید، نسازید! ایشان هم دوستانه پاسخ داد که به جهت تست سازه، تا مدت ها محدودیت سرعت می گذارند تا متوجه ضعف های آن بشوند! ولی در کشورهای دنیا شرکت ها به سازه خود مطمئن هستند و این محدودیت ها نیست.

با خروج از اتوبان و کمی حرکت در جاده کرج – چالوس، به شهر کچسر رسیدیم، و با عبور از آن، چند دقیقه ایی بعد تابلوی روستای "چشمه امام" ما را به خروجی می رساند، که به واقع همان جاده فرعی تالقان به کچسر است، جاده در گزارشات آسفالته ذکر شده بود، ولی به علت استفاده کامیون های سنگین مربوط به راهسازی پروژه اتوبان تهران - شمال که در این منطقه فعالند، قسمتی از آن، به جاده ایی خاکی تبدیل شده، ولی با طی مسیر در این جاده، و عبور از کارگاه های آنان، دوباره جاده به حالت آسفالته باز گشت، این جاده مسیر دره ایی سرسبز قرار دارد که در امتداد آن رودی پر آبی به سمت سد کرج، در آن جاری است،

بعد طی مسافتی نسبتا زیاد اولین روستا روستا مواجه شدیم، که "ده کهنه" نام دارد و با گیت فلزی از جاده منشعب می شود و مسافران حق ورود به این روستا را ندارند! لذا به سمت راست پیچیده جاده را ادامه دادیم، 500 متر آنطرف تر به پلی رسیدیم که جاده ایی کوچک از چند متری آن منشعب می شود، که سیصد متر بالاتر در این انشعاب، به دهانه غار "یخ مراد" می رسیم، که به شماره 6573 در فهرست آثار ملی ثبت شده است، بر تابلویی که بر دهانه این غار نصب شده، و نشان ها از بی مهری های فراوان بعضی از ما، را بر تن و جان خود دارد، که حتی نشانه های شلیک 5 تیر در آن هویداست، به طوری که خواندن آن را بسیار مشکل می کند، نوشته شده است :

"غار یخ مراد، شماره ثبت در فهرست آثار ملی : 6573 ، مربوط به دوره دوم زمین شناسی (50 میلیون سال) موقعیت : کیلومتر 6 از جاده چالوس

غار یخ مراد با دهانه ایی بطول 7 متر و ارتفاع 3 متر، دارای سه دهنه تالار و دهلیز و سه یخچال زیر زمینی و هفت حلقه چاه در دهلیزهای مختلف غار قندیل های یخی به ارتفاع 2 متر در تمام فصول مشاهده می شود."

هد لایت زده تا درونش را ببینیم، اما ورودی های تنگ و سرازیری، که برای غار نرفته ها وحشتناک به نظر می رسد، ما را از ورود به این دهانه منصرف کرد، و با گرفتن چند عکس، به زودی خارج شدیم، تا به صعود خود برسیم، که مطابق محاسبه لیدر مان، جناب علی آقا، تا همین جا هم 50 دقیقه از شروع زمان صعود عقب بودیم، چرا که طبق برنامه ریزی ایشان، آغاز پیمایش از ساعت 6 صبح تعیین شده بود، ولی ما از برنامه عقب بودیم،

به سمت روستای آزادبر حرکت کردیم، میان راه به چشمه ایی رسیدیم، برخی از این چشمه آب برداشتند، با عبور از یک پل بر یک رودخانه خروشان و پر آب، به سمت روستا ادامه مسیر دادیم، دهانه روستا را بسته اند! کنار این گیت، ماشین ها را پارک کردیم، و مشغول برداشتن کوله ها بودیم که یک نگهبان که معلوم بود از همزبانان افغان ما هستند، با چشمان خواب آلود از راه در رسید و گفت، اینجا پارک ممنوع است، چرا که ماشین های مردم اینجا باید دور بزنند، و گفتند اینجا پار نکنید!

برگشتیم و وارد خیابان آیت الله سید محمود علایی طالقانی شدیم که در واقع در دوراهی ورود به روستا و ورود به جاده آزادبر – گردنه عسلک قرار داشت، جلوی گیت باغی ماشین ها را پارک کردیم تا به سمت مقصد حرکت کنیم، ولی تا رفتیم کوله ها را برداریم ماشین دوکابین شرکت فعال در گازکشی فاز 3 گردنه عسلک به آزادبر رسید و گفت اینجا اگر پارک کنید تریلی های حامل لوله گاز نمی توانند بپچیند! و ما لاجرم ماشین ها را برداشته در کنار روستا در زمینی پارک کرده، و به سوی قله هفت خان و یا هفت خانی حرکت کردیم،

 مسیر جاده خاکی است که ماشین های حفر کانال، و خواباندن لوله های گاز در آن فعالند، و ما را از دره ایی سرسبز با قله های بلند پر برف و یخچال دار عبور می دهد، در کناره های جاده مزارع کاشت کاهو و... را می توان دید که به شیوه مزارع شمال کاهو کاری کرده اند.

توریست هایی هم کمپ زده و کناره روخانه مانده اند، تابلو هایی دیده نمی شود، که بتوان موقعیت را فهمید، ما پیاده در این جاده به سمت گردنه عسلک در حرکتیم، تا از یال های قله 3980 متری هفت خان که به گردنه عسلک کشیده شده اند، استفاده کرده، صعود خود را به سوی قله شروع کنیم، حدود یک ربع حرکت در این مسیر، کافی بود تا سواد چکادی در برف خفته، خود را نشان دهد، که لیدر گروه ما اظهار داشت این همان چکاد هفت خانی باید باشد،

 او نیز تا کنون در این منطقه حاضر نشده، و قله ایی را در این مسیر که پر از قله های 4 هزار متری است را، فتح نکرد، لذا دقیقا نمی داند میان این قله ها، کدام قله منظور ماست، ایشان تنها از طریق کار روی برنامه "گوگل ارتس" در اینترنت، که به برکت کار جالب امریکایی ها، امروزه کار کوهنوردان را راحت کرده، و پیش از حضور در هر قله ایی، برای مطالعه راه های وصول، و مسیرهای مناسب صعود، می توان از دور و نزدیک و از زاویه های مختلف به مطالعه محل پرداخت، قله را مکان یابی کرده و با خواندن گزارش های صعود دیگر همنوردان اطلاعاتی از این قله کسب کرد، اطلاعاتی دارد و به اتصال آنها به هم مشغول است تا به مقصد دست یابد، از این رو ما حتی از مکان قله هم بیخبر بودیم، و بر اساس مطالعات ایشان به سوی قله در حرکت بودیم.

جاده در مسیر و امتداد یک رودخانه ایی خروشان ساخته شده است و ما خلاف حرکت آب، ره می پیماییم، یک ساعت ربع حرکت کرده بودیم که علی آقا گفت یک چشمه یافتم، این را به یاد داشته باشید که دیگر مجبور نشویم آب از تهران برداریم، درست هم می گفت، در مسیر چشمه ایی دیده نمی شود، آب رودخانه برای نوشیدن مناسب نیست، چرا که گل آلود است و زلال نیست، این تنها چشمه قابل توجهی است که از آزادبر تا اینجا دیده بودیم.

در مسیر زمین های دیده می شود که صاف شده و با شیوه آبیاری نوین، آب به مزرعه لوله کشی شده و به شیوه قطره ایی کاهو کاری و... کرده اند. زمین های صاف به مزارع تبدیل شده اند.

حرکت در یک جاده دور و دراز که 13 کیلومتر طول دارد، ما را خسته کرد، و به پیشنهاد علی آقا بعد از یک ساعت 45 دقیقه راه رفتن یعنی از ساعت 7 و دو دقیقه تا ساعت 8 و 47 دقیقه، برای صرف صبحانه نشستی داشتیم و تصمیم بر این شد که جاده را تا گردنه عسلک ادامه ندهیم، بلکه از همین جا راه خود را به سمت چپ کج کرده، و صعود خود را به سوی قله آغاز نماییم، که این امر مورد پذیرش و تصویب همه قرار گرفت.

البته ما می توانستیم بعد از 40 دقیقه حرکت در جاده آزادبر به گردنه عسلک، در ساعت 7 و 42 دقیقه زمانی که در یک دو راهی قرار گرفتم، و این ابتدای دره ایی بودیم، که یک آب بند هم در آن احداث شده بود، یالی را گرفته و کار صعود را از آنجا آغاز نماییم، یالی که به قله هفت خان ختم می شد، که با رای گیری که شد، مقرر شد از گردنه عسلک و یال آن صعود را آغاز کنیم و برای پایین آمدن، از این یال استفاده کرده، تا پایین آمدن از قله در جایی خاتمه یابد، که نزدیک ترین مکان به اتومبیل های ما بود.

صرف صبحانه در ساعت 9 و 14 دقیقه به پایان رسید، و کار صعود در جهت شمال به جنوب مکان حضور ما، که قله هفت خان در مقابل ما بود، آغاز گردید، و در ادامه مسیر با گذر از چند صخره سنگی که به قول آقا بهروز دوست همنوردم، که آنها را شمرده بود، و می گفت هفت تا هستند، در ساعت 10 و 51 صبح خود را به بلندای یالی رساندیم که به در جهت شمالی به جنوبی ادامه داشت، یالی که در انتهای صخره ایی خود، مرا به یاد گردنه برج یا همان گذرگاه ژاندارک می انداخت، که با عبور از آن به سوی بلندترین قله استان تهران یعنی خلنو صعود می کردیم، این یال صخره ایی که یک تیم چهار نفره و یک تیم دو نفره در حال صعود از بالای آن به سمت قله در حرکت بودند، و همنوردان این دو تیم با عبور از خط الراس صخره ایی آن که در انتها پیچ گردی خورده و جهت غربی به شرقی می گرفت و از سمت شرق قله هفت خان را لمس می کرد، یکی از مسیرهای صعود به قله هفت خان است.

به زودی شرایط سخت و صخره ایی این یال سرپرست تیم ما را بر آن داشت که راه خود را به سمت راست این یال کج کرده از آن نزول کنیم، و حمله به قله را از مسیر یالی که قبلا برای صعود به قله در نظر داشتیم، ادامه دهیم، که همان یال امتداد یافته از گردنه عسلک به قله بود، که این یال از سمت غرب، قله را لمس می کرد، برای همین هم در ساعت 11 و 24 دقیقه راه خود را به سوی دره ایی در پای قله هفت خان، در سمت راست کج کردیم، و راه نزول از این یال را در پیش گرفتیم، تا از طریق یال سمت راستی که ساده تر به نظر می رسید صعود را ادامه دهیم، هم بسیار خوشحال بودم که از عبور از این یال های صخره ایی که دوستان را به یاد یال های صخره ایی بین قله دارآباد و خط الراس توچال در بالای گردنه پیازچال می انداخت، معاف شده ایم.

به زودی در یک دشت بین این دو یال قرار داشتیم، که کار ما برای دیدن قله در جهت جنوب جغرافیایی خود آسان بود، و در سمت شرق و غرب ما، این دو یال و مقایسه آنها را برای صعود آسان می کرد، اما لیدر گروه و همچنین دیگران راه دیگری برای رسیدن به قله را در مقابل خود داشتند، که بین این دو یال است، و تصویب شد که از این طریق به قله دست یابیم از این رو، یال گردنه عسلک را هم فاکتور گرفته این مقصد را در ساعت 11و 51 دقیقه برای صعود انتخاب کردیم، و راه صعود از طریق این میانبر را در پیش گرفتیم.

ساعت 11 و 54 دقیقه بعد از شور و مشورت جمعی کار صعود از این میانبر آغاز شد، شیب آن به نظر زیاد بود، اما در مقایسه با دو مسیر یالی دیگر بهتر بود، ابتدای مسیر که عالی بود، ولی در انتها، به شیب های تند تری رسیدم، که با توجه به سنگ های ریخته شده بر آن نشان از رسیدن و نزدیکی به قله را می داد، و کمی کار سخت بود، و در نهایت کار عبور از این منطقه نیز به زودی به اتمام رسید، و ما در ساعت 13 و 17 دقیقه به بالای این یال رسیدیم، که قله در نزدیکی ما چشم نوازی می کرد.

در انتهای این یال میانی که بودیم، تیم چهار نفره که قله را زده بودند، و اینک در مسیر پایان آمدن هستند، از بالای سر ما عبور کرده، تیمی که مسیر آنان را با چشم، از یال صخره ایی که از سمت شرق وارد قله شده بود، دنبال کرده بودیم، و اینک از سمت غرب با استفاده از یال منتهی به گردنه عسلک قصد پایین آمدن را داشتند، در میانه راه، میانبر لیز خوردن از روی برف ها را هم امتحان کردند، که به علت شیب زیاد منصرف شده، و روی یال مذکور به سمت گردنه عسلک ادامه مسیر دادند، اکنون آنان به قدری به ما نزدیک بودند که به هم دستی تکان دادیم و شاد باشی برای این صعود گفتیم.

از ذوقی که داشتم، اولین نفری بودم که خود را در ساعت 13 و 24 دقیقه به قله رساندم، مخروطی مثلثی شکل، که تابلو های نصب شده روی آن، اشتباه نوشتاری و تصوری را که از نام قله داشتیم را اصلاح می کرد، تا به حال فکر می کردم که نام این قله "هفت خوانی" است و لذا دوست همنوردم آقا بهروز هم که هفت صخره را شمرد، به نظر می رسید که شاید عبور از این هفت خوان مسبب این نامگذاری شده، و سختی صعود به آن، نام عبور از هفت خوان نام هفت خوانی را برای این قله به ارمغان آورده است، اما بر دو تابلو نصب شده بر این قله نوشته بود : "قله هفت خان ارتفاع 3980 استان البرز" بر تابلوی دیگری هم نوشته بود نام قله : "هفت خان، ارتفاع 3980 متر، گروه مهر آریا کرج" این بود که اشتباه ذهنی من هم برطرف شد که هفت خوانی مثال آنچه در شاهنامه فردوسی برای عبور رستم ترسیم شده، در کار نیست بله این هفت خان شاید هفت تن از خانان 4000 هزار متری اند، که در اطراف این قله قرار دارند، که ما قله های کهار، ناز و... را در اطراف آن می شناختیم.

اولین تیم صعود کننده امروز که چهار نفره بودند آنطور که گفته شد از ما گذشتند، دومین تیم صعود کننده، که پیش از ما به قله رسیده بودند، هنوز آنجا بودند و با آمدن ما قصد نزول کردند، آنان نیز پایین آمدن از شیب های برفی و صخره ایی را در نظر گرفتند، که درست در پای قله بود، اما لیدر این تیم که خود مجهز بود، با خطر کردن، از خطر گذشت، و به زودی در پایین قله، روی برف های یخچالی پایین قله قدم می زد، اما دوست همنوردش که نه کوله ایی داشت و نه آبی و نه باتومی را، که مسیر را خطرناک یافته و از همراهی با او خودداری کرده بود، برای ما جا گذاشت و رفت، او که نه غذا به همراه داشت نه لباس مناسب و نه هیچ امکان کوهنوردی، او را به بالای قله فراخواندم، به جمع ما پیوست، در آب و غذا شریکش کردیم، و گفت "من با شما از هر طرف که پایین رفتید، همراهم."، ایشان که برادر زاده اش را در آوار یک بهمن، دو سه سال قبل با شش نفر دیگر از دست داده بود و نمی خواست با خطر کردن، جان خود را به این آسانی از دست دهد، و به درستی تصمیم به عدم همراهی با دوست همنورد خود را گرفت و از ادامه مسیر با او خود داری کرد، چرا که هر کوهنوردی که از مسیری ترسید، عبور نکند ایمن تر است، چرا که این ترس همیشه غیر منطقی نیست، بلکه گاه و در بسیاری از مواقع منطقی است و ناشی از محاسبات ذهنی، از توان و امکانات جسمی و روحی هر فرد است، و خداوند این ترس را برای حفظ جان در جان ما ودیعه گذاشته است و آلارم خطری برای انسان است، و باید به آن اعتنا کرد، بی اعتنایی به این ترس در بسیاری از موارد در هنگام پایین آمدن منجر به حادثه های تلخ حتی برای کوهنوردان حرفه ایی شده است.

این بالا همه خوشحالند به غیر از من که محاسبات پایین آمدن مرا به ترس و استرس وا داشته است، هر دو یال منتهی به قله نسبتا صعب العبور هستند، و ترس مرا به نوعی آزار می دهد، توان روحی برداشتن کوله از پشت را ندارم، به بهانه این که سردم می شود، و سرما می خورم، آن را بر زمین ننهادم، غذایی که هنگام صحانه علی آقا گفت روی قله می خوریم، در کوله ام بود، و من حوصله انداختن کوله و باز کردن سفره را نداشتم، مهدی یعقوبی، دوست همنورد دیگرم کتلت های را که آورده بود را، بدنبال تعلل من برای کوله نهادن و... از کوله اش بیرون کشید، و همه به خوردنش مشغول بودند، و من رغبتی به خوردن نداشتم، آقا مهدی لقمه ایی درست کرد و به من تعارف کرد، حوصله بحث که نمی خورم و... را نداشتم، گرفتم و آن را به حسن آقا دوست باز مانده از تیم دو نفره دادم، او هم که حسابی گرسنه بود، آنرا بی تعارف گرفت و خورد، آقا مهدی به این اکتفا نکرد، فلاکس چای را در آورد و برایم چایی ریخت، آن را هم بدون بحث گرفتم، و به حسن آقا دادم، و از شرش خلاص شدم، دومی را باز برای خودم ریخت، باز به هر وضع و با تعارف، آنرا به حسن آقا دادم، چرا که استرس نوشیدن چای را برایم سخت کرده بود و البته دیدم حسن آقا هم خیلی تشنه است، جا هم داشت، خسته و تشنه بود؛ خودم مشغول تیمار حسن آقا بودم، اما از استرس خود هم خلاصی نداشتم،

به زودی بحث پایین رفتم بالا گرفت، من پیشنهاد پایین رفتن از مسیری که آمده بودیم را داشتم، حسن آقا هم مسیری که آمده بود را سخت و... اعلام کرد، و این یکی از مسیرهای بود که از سوی علی آقا و دیگران برای پایین آمدن در نظر داشتند، و اعلام می کردند، ولی من از آن مسیر هراس داشتم، در این بین یک تیم سه نفره هم از همنوردان صعود به هفت خان، از مسیر سپه سالار رسیدند، آنها هم مسیر های مذکور را برای پایین آمدن درست نمی دانستند، لذا من بر پایین رفتن از مسیری که آمده بودیم، اصرار کردم،

آقا بهروز دوست همنوردم اصرار داشت که از مسیر شرقی نزول کنیم، می گفت به رای بگذاریم، ولی علی آقا لیدر گروه ما مبنا را بر نظر من نهاد و گفت هر طرف که مصطفی بگه، از همان طرف پایین خواهیم رفت، و من خوشحال شدم و بیدرنگ راه نزول از مسیری که آمده بودیم را استارت زدم، و دیگران هم لاجرم با اکراه به دنبالم، به افتادند، و من این جا بود که فرق بین لیدر خوب و لیدر نامناسب را دیدم، که لیدر خوب همیشه طبق نظر افراد ضعیف گروه تصمیم می گیرد، و لیدر نامناسب طبق خواست همنوردان قدرتمند و شجاع، لیدر گروه دو نفره بر طبق توان و شجاعت خود تصمیم گرفت و رفت، و تنها همنورد خود را برای ما جا گذاشت، او که خدا خدا می کرد که ما نرفته باشیم و این بالا تنها نمانده باشد، که به گفته خودش هم ترسیده بود و هم تشنه و گرسنه بود، و می گفت اگر شما نبودید من هرگز از این کوه پایین نمی رفتم، تا یا هلیکوپتر من را پایین ببرد و یا شب را اینجا می ماندم که با این لباس و ... شب از سرما می مُردم.

واقعا در کوهنوردی همه اش تفریح و تنوع نیست، باید از خواست های خود گذشت تا ورزشی ایمن و سلامت برای همه همنوردان داشت، توان ها و روحیه شجاعت ها یکسان نیست، و علی آقا لیدر ما این را در نظر دارد، در صعودهای قبلی هم این اصل را در نظر داشت و من از ایشان دیده ام، چرا که مسیرهای راحت تر و ایمن تر را، به رغم شجاعت بی حد، و قدرت درجه یکش در بین اعضای تیم، انتخاب می کند، و همیشه ضعیف ترین را خط اول حرکت قرار می دهد، هر چند حرکت پشت یک همنورد ضعیف تر، در کوه بسیار اعصاب دیگران را خرد می کند،

اینجا هم باید گفت ارزش های ورزش قهرمانی، در کوهنوردی های گروهی جاری است که لیدر گروه مثل یک قهرمان، بر خواست ها و برنامه های خود خط بطلان می کشد، تا همه گروه به سلامت و ایمن صعود و نزول یابند. من در مسیر بارها از دوستان برای این که باعث شدم مسیر خود را عوض کنند، عذرخواهی کردم و به خصوص دوست همنوردم آقا بهروز که واقعا پا روی خواست خود گذاشت و همراهی کرد، آنقدر عذرخواهی و اظهار شرم کردم که گفت "آقا مصطفی دیگه پرونده این قضیه رو ببند".

ساعت 14 و 29 دقیقه راه پایین آمدن از قله هفت خان را در پیش گرفتیم، بعد از سه ساعت و نیم راه آمدن در ساعت حدود 18 بعد از ظهر، به کنار جاده گردنه عسلک به روستای آزادبر رسیدیم، راه خود را ادامه داده تا در محل چشمه، آب برداشته و استراحتی و نهاری صرف کرده، به سوی بازگشت به سمت تهران حرکت کنیم، اینجا بود که من حسابی و با خیال راحت خوردم،

در میان راه کفش های کوهنوردی برند "قارتال" ساخت آذربایجان خودمان، پای بسیاری از همنوردان را آسیب زده بود، از جمله من در ناحیه انگشت کوچک و انگشت شصت بسیار احساس ناراحتی می کردم، علی آقا، لیدر گروه ما هم پایش به سنگ اصابت کرد، و شصت پایش آسیب دید، برای همین هم حدود 40 دقیقه پیاده مانده به روستای آزادبر، وانت نیسانی رسید و به رغم این که علی آقا مخالف نشست بر آن بود، وانت را برای این که او را ببرد نگه داشتیم، ولی انگار همه مشکل داشتند، و لذا خندان و شوخ همه به عنوان مجروح بر پشت این وانت نیسان جسته و راهی محل پارک اتومبیل ها شدیم.

ساعت 20 بود که به ماشین ها رسیدیم و حرکت به سمت تهران آغاز شد، اما بین آزادبر و ده کهنه گروهی از بسیج یا سپاه پست ایست و بازرسی زده بودند، بر ما نیز راه بستند، جوانی که لباس شخصی داشت و باتومی هم به کمر بسته بود پیش آمد و گفت از کجا می آیید، گفتم از قله، گفت مدارک اتومبیل، گفتم همراهم نیست، پلاک اتومبیل را استعلامی زد و راه را بر ما باز کرد، و متواضع و خوش برخورد گذاشت تا بگذریم،

دوستان این را ناشی از شرایط ناامنی در کشور ارزیابی می کردند که اتومبیل ها را می دزدند و به این مناطق می آورند و یا دزدی هایی که از احشام می شود و... جاده کرج چالوس از محل چشمه امام که ما به آن پیوستیم تا کچسر که پلیس حضور محسوسی داشت شلوغ و ترافیک سنگین بود، اما بعد از کچسر شرایط بهتر شد.   

[1] - روز دانشجو که رسم بد یُمن دانشجو کشی، به خاطر اعتراض سیاسی در ایران باب شد، دیکتاتورها چنان در عشق آنچه دوست دارند، غرقند که حتی اعتراضات دانشجویی اتباع کشور خو را نیز بر نمی تابند، زندانی و شکنجه که رسم معمول شان است، و یا حتی پا را از این هم فرا نهاده، از اعدام و کشتار و قتل آنان هم دریغ نمی کنند، دیکتاتورها بد و یا خوب تنفر برانگیزند، آنان دانشجویانی که وجدان پاک و آلارم واقعی جامعه خود هستند، و پاک ترین قشر فعال اجتماعی در هر جامعه ایی، جوانانی مستعد و دانش جویی اند که بدون هیچ غرض و مرضی، تنها خیر جامعه و مردم خود را در نظر داشته، و دست به اعتراض به روندی، در جامعه خود می زنند، را این چنین مورد خشم قرار می دهند، ظالم ترین، بی منطق ترین و رسواترین ایدئولوژی ها و سیستم های حکومتی دست به سرکوب جنبش های دانشجویی خود می زنند، تا نشان دهند که هیچ صدای مخالفی را بر نمی تابند.

[2] - پیرامون این که چرا این منطقه را کچسر می نامند، از مردم محلی چیست، شنیدم رضا شاه وارث ویرانی و ناامنی در ایران باز مانده از رژیم خسارتبار قاجاری شد، لذا در ابتدای حاکمیت رضاشاه موسس سلسله پهلوی، کشور با سرقت و نا امنی بسیار گسترده ایی درگیر شده بود، از جمله به ایشان گزارش می کنند که این منطقه دچار چنین راهزنی هایی است، و دزدان محلی مسافران را لخت می کنند، او خود شخصا برای حل این موضوع، در این منطقه حاضر شد و در عملیاتی جالب دزد ها را دستگیر و به دستور او آنان را زنده زنده در کچ دفن می کنند، و تنها سر راهزنان از این قبر کچی خارج بود و در آنان در این حالت نگه داشته تا می میرند، به همین دلیل این منطقه را زان پس کچسر نامیدند، این داستان چقدر درست است نمی دانم، ولی در روحیه سیستم رضاشاهی چنین سرکوب هایی از خوانین و سرکشان روزگارش سابقه دارد.

در آخر باید یادی کنم از دوست همنورد و خوبم جناب جلال زرینی منفرد که اخیرا به رحمت خدا پیوست، او که در این آخری ها دوست نداشتم گزارشات صعودم را ببیند، چون می دانستم که به علت عدم توانایی در رفتن به کوه آه می کشد، خدایش رحمت کند.

Click to enlarge image Haft Khan peak.PNG

مسیر پیمایش تا قله هفت خان، از آزادبر تا قله

صفحه2 از4

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در خطر سرنوشت اتحاد جماهیر شوروی ...
وقتی اوضاع داخل خوب نیست 6 مرداد 1366، چند روز پس از تصویب قطعنامه‌ی 598 در شورای امنیت سازمان ملل،...
- یک نظز اضافه کرد در خطراتی که ایران سرزمینی، و حتی...
دیدگاه رهبر شیعیان آیت الله العظمی سیستانی در مورد حکومت و دولت مدنی و مردمی... (https://t.me/mohand...