موج خون کین روزها پنجه به افلاک می زند باد و توفانش ز خودخواهی بلند است و ز کبر
گشت انسان چون خدا، بر جای او، صاحبِ حکم حرمت انسان و خون شد، کُشته زیر موج کبر
هر کسی گوید منم حق، حقِ باقی با من است غیر ما را حرمتی، از مال و جانی نیست بر بنیان کبر
من حقم، او ناحق است، ما حُکمدار سرمدیم سرّ خاموشی ندانم نزد حق، از چیست زین دریای کبر؟!
باد خودخواهی کجا، وز چه جهت آمد به ما کَند بنیاد حق و، بنیان نمود بنیاد کبر
سرِ اسرار خدا رفت از بر ما چون که شد کبر و خودخواهی اساس حق و، مصداقیاب شد اهل کبر
رو تو خود باش و، به خود رس، ای دلیل بی دلیل خونفشان است حلق ها، شد پاره از این تیغِ کبر
روشن است آن نور مطلق، خط کش نور جلیل، در تو گردد روشن آنگه، گشته ایی خالی ز کبر
سال ها گر تو شناور باشی اندر بحر کبر لحظه ایی خود را نیابی، غرق گردد جان تو، در شط کبر
به نظم در آمده در 9 اسفند 1399