بازم بهار در رسید، و به روزی خزان نمود، جغد سیه روی، که به تمدید شب پرید
کژدم، ز غارِ تنگِ وهم و تکبر برون دوید زهری فرو نمود و، سوی غار خود دوید
دائم به درد و فغان خواست، شب نشین، زین جامه ی سیه، که بر تن این خاکیان برید
خورشید که انتظار طلوع می کشید به شب، او پرده دار شب شد و، باز پرده ها کَشید
نقشی به روزگار زد، سیه تر ز روی خویش، کین چشمه را، جز آب تعفن، چیست، پدید؟!
ما انتظار صبح و گشایش کشیم ز او او خود همه غروب است و، کجاست صبح را نوید؟!
به نظم در آمده در 2 فروردین 1400
در این روزگار سخت، تحریم های حداکثری بی باپان، که فشار کمر شکن آن، پشت مردم ما را می شکند، و در این وانفسای مرگ و میر مردم دنیا در نتیجه کرونا و...
و درب هایی که بر یک پاشنه می چرخند، الا هیچ؛ انتظار برای گفتن اشعار موسوم به "بهاریه" شاید کمی غیر منطقی و سخت باشد