سال ها، خاموشی ام [1] درد و فغانم را فُزود درد را درمان ندیدم، خاموشیست درمان ما؟!
بهر ما درد و فغان تقدیر کردست آن حَکیم؟! حُکم حِکمت را بُود دارو! درمانست اینکخواه ما
حکم بر خاموشی زدند، زین سوختن های بزرگ لیک درمانی نشد، از این سکوت بر کام ما
شب شده طولانیُ، شب شکاران بیش ز پیش شب به شب پروانه بر آتش شدُ، تاریک گشت امید ما
خاموشی بر دردِ بیدرمان، خود حیرانی است اندر این حیرانیِ حیرانکده، نابود گشت امید ما
چشم در چشم افق، با دود و آتش شد مصاف چشم گریان، دود و دم بیداد کرد بر روی ما
دیده خونبار است از داغِ همه دل سوخته گان در سحرگاهان، سکوت و درد کرد خاموش باز امید ما
شمع و پروانه کنار هم نیایند، چون به صلح هر دو را سوختن بُود تقدیر، یا که این تقدیر ما؟!
رو تو بشکن این سکوت از سوختن های مُدام تا که پایانی پذیرد، سوختن از کامُ هم، از بام ما
به نظم درآمده در 4 اسفند ماه 1399
[1] - این نظم نوشته را در پاسخ به بیتی از ابیات خانم مخفی بدخشی (۱۲۵۵ – ۱۳۴۲) خورشیدی اهل فیضآباد استان بدخشان افغانستان، تحت عنوان"در طریق سوختن خاموش چون پروانه باش" سرودم، نام این شاعر بزرگوار پارسیگوی خراسانی که در این سوی آمودریا می زیسته است، سید نسب، بیگم نسب، پاچاجان بود، که با نام هنری مَخفی بَدَخشی شعر می گفت. ایشان دانش عمومی خود را بهگونه ایی مخفی و به دور از نظر سیاسیون وقت، و بزرگان و آگاهان خانواده خویش فرا گرفت. ایشان هم عصر با شاعر نامدار ایرانی خانم فروغ فرخزاد است. نیاکانش از امیران محلی بدخشان بودند و در روزگار امیر عبدالرحمن خان از بدخشان به قندهار تبعید، و در شانزده سالگی سرودن را آغاز کرد. بیشترین اشعارش را در محله قره قوزی آرگو سروده، ازدواج نکرد و بیشتر عمرش را در حالت تبعید سیاسی در شهرهای کابل و قندهار به سر برد. او دختر میر محمود شاه بدخشی (میر محمود عاجز) بود که او نیز شاعر و کتابی هم به نام "چارباغ" بدو منسوب است که اینک در دست نیست. برادران مخفی، همچون میر محمد غمگین و میر سهراب سودا هم، شاعر بودند.آثار او زیر عنوان "لعلپارهها" در مجله "کابل" به چاپ رسیدهاست. پارک مخصوص خانم ها و دبیرستانی در بدخشان نیز به این بزرگوار نام گذاری شده است. روحش شاد و روانش در کنار بزرگان اهل ادب پارسی در آرامش باد.