برای من روز مادر همان روزیست که تو در ذهنم موج می زنی
  •  

25 بهمن 1399
Author :  

این روزها برای برخی دوستان رسم شده است که آمدن ماه رجب را به دیگران خبر داده تبریک بگویند، چرا که بر اساس گفته ایی از بزرگان دینی آن را خیر می دانند، ولی، از آن موقعی که ایام مذهبی ما که بر پایه ماه های قمری است، از دست و تسلط طبقه روحانیون و آخوندها خارج شد و به تیول جماعت مداحان افتاد، تمام سال قمری شد، پر از مصیبت، و برای هر روزش مصیبتی نو، برای خواندن در جیب خود آماده دارند؛ قبل از انقلاب که به این جماعت مداح، "پامنبری خوان" و یا "ذاکر" می گفتند و نه مداح، و چند ذکری مختصر می گفتند، تا فضا برای منبر اصلی آمده شود، تا منبر آغاز شود و نصایح اخلاقی گفته شود، اما این روزها مداحان و مراسم شان به اصل و محور تبدیل شده است.

سابق بر این برای ما در طول سال قمری، دو ماه در بین دوازده ماه قمری مهم بود، یکی محرم که گرچه محرم سوز داشت و غم، اما ماه دیگر یعنی رمضان مملو از شادی، و انگار "جشن رمضان" بود، شب هایش را هرگز فراموش نمی کنم، تا صبح به بازی و تفریح می گذشت و روزهایش هم که به خواب و... اکنون انگار آنقدر مناسبت ها را چندتا چندتا و در چند روایت برگزار می کنیم که کل سال را پوشش می دهند و دیگر فکر نکنم ماهی از ماه های قمری بماند که خالی از مصیبت و مصیبت خوانی مداحان باشد، و حقی از حقوق ائمه شیعه و فرزندان شان در آن ضایع نشده باشد. 

گذشته از این حال و روزی که افتاده ایم، آمدن ماه رجب خصوصا برایم جز لرزش تن چیزی ندارد، چرا که مادرم در همین روزها بود که خود را آماده ورود به ماه رجب می کرد، غسلی داشت و آنچه از اعمال که در مفاتیح الجنان بود را یک به یک، و مو به مو انجام می داد، که در سراشیبی بیماری افتاد و کارش به بیمارستان امام حسین کشید، و دیگر از آنجا زنده برنگشت، ایشان نه به لحاظ سن و سال و نه به لحاظ سلامتی جسم آنقدر بیمار نبود که حالا حالاها، قصد ترک ما را کند، اما دوستدار سفر بود، و همین ایام را بعنوان آغاز سفر آخرش انتخاب کرد، و راهی عروج به آسمان ها و پیوستن به پیش فرستادگان شد، و در حالی که از پرستاران بیمارستان به نیکی یاد می کرد، آنجا را محل خداحافظی با این دنیا و اهلش قرار داد، و اکنون سال هاست که هرگاه از کنار هر بیمارستان رد می شوم، فیل دلم یاد هندوستان می کند و اشکم جاری می شود، و فاتحه ایی هم برای او و دیگرانی نثار می کنم که آنجا را ایستگاه آخر خود در این دنیا قرار دادند.

و این چنین بود که در همین روزها گرد یتیمی در ماه رجب بر چهره ما نشست، و دیگر هرگز زدوده نشد و ماند، و گرچه اکنون بیش از یک دهه می گذرد، اما تبریک حلول ماه رجب و اعمالش، هر ساله برایم تداعی گر این واقعه تلخ است، گاه با خود می گویم کاش تقویم قمری هرگز نبود، که هر ماهش گوشه زخمی بر جراحت روح ماست، انگار شادی در این تقویم هرگز وجود نداشته است.  

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
1 نظر 1059 Views
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (1)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

روز زن مبارک

"برای همسرم"

رحیم قمیشی

همسر خوبم، حتما یادت هست روز عقد، بزرگان فامیل چطور چانه می‌زدند برای مهریه، که چند سکه بنویسند!
یکی می‌گفت صد و چهارده سکه به‌نیت چهارده معصوم! آن دیگری ۱۱۰ سکه را پیشنهاد می‌داد، یکی می‌برد بالا، یکی می‌آورد پایین.
یادت هست آنقدر اعصابم به هم ریخت که رفتم در حیاط، و شروع کردم به قدم زدن.
می‌گفتند ناراحت نشو، این یک رسم است! یک سرگرمی است برای بزرگ‌‌ترها...
من ولی نمی‌فهمیدم، احساس می‌کردم انگار دارند آدم خرید و فروش می‌کنند.
نازنین دختری که من دلبسته او شده بودم، که قیمت نداشت...

دفتر بزرگ ازدواج را آوردند اتاقی که تو و خانم‌ها نشسته بودید تا تو هم امضا کنی، من با عاقد آمدم. شرایط عقد را برایت خواند تا امضا کنی، یک کلمه گفتی:
"من که همۀ مهریه را بخشیدم."
عاقد درِ گوش من می‌گفت "بگو بنویسد که مهریه را بخشیده!" من می‌خندیدم.
آنها چه می‌دانستند زندگی شرافتمندانه و عاشقانه اصلأ چیست.

حالا هفته‌هاست منتظرم مناسبتی شود تا در حضور جمع بگویم چقدر دوستت دارم.
چقدر بدون تو زندگی‌ام بی‌معنا می‌شود.
چقدر مهربانی‌هایت به من انرژی می‌دهد.
چقدر من با تو خوشبختم. چقدر آرامش دارم، چقدر حس خوبی دارم.

هفته‌هاست منتظرم در حضور جمع به تو بگویم، هر چند در زندگی‌مان آنقدر سرمایه جمع نکردیم، اما همین اندک، هر چه هست مال هر دوی ماست. رسماً و قانونا. بدون ذره‌ای کم و زیاد. من کاری به قوانین ارث ندارم.
آنچه هست نیمی از آن اصلا مال من نیست.
وقتی من کارهای سادۀ بیرون را می‌کردم، تو بار سنگین‌تر را برداشته بودی تا زندگی ما پا بگیرد، حالا بخواهم بگویم خانه برای کدام، ماشین چه... چقدر خنده‌دار است.

چند هفته است منتظر بهانه‌ام تا بگویم هیچکس حق ندارد دختران‌مان را سهمی کمتر از پسرمان برایشان در نظر بگیرد.
چه قبل از مرگ ما، چه پس از مرگ ما.
آنها حق‌شان است دقیقا مثل پسرمان سهم داشته باشند.
خیلی عقب انداختم تا بهانه‌ای پیدا کنم و بگویم، من اصلا نمی‌دانستم دادن حق طلاق به مردان، چه ظلمی به شما خانم‌هاست.
الان که فهمیده‌ام می‌گویم تو از تمام حقوقت برخورداری، حقوق یک انسان آزاد، من چیزی نمی‌بخشم، این حق توست که سال‌ها ازت مضایقه شده.

هفته‌هاست منتظرم بهانه‌ای شود تا بگویم، عزیزم روز زن شاخه گل به تو خواهم داد، اما این هرگز ذره‌ای از مظلومیتت نخواهد کاست.
سال‌ها فکر کردی لباسی باید بپوشی که من دوست دارم، غذایی باید بپزی که من هوس کرده‌ام، برای سر کار رفتنت باید اجازه من را داشته باشی، برای مسافرت، برای خارج رفتن، برای تصمیمات مهم زندگی‌ات، می‌دانم از روی عشقی که بین ما بود چنین می‌کردی، اما امروز فرصتی شده تا بگویم، من تمام حقوقی را که خود دارم برای تو قائلم، حق تو بیشتر است و کمتر نیست...
کدام نادانی گفته من حق دارم چند همسری را پیشه کنم و تو همچنان در بند من باشی. کدام نافهمی گفته من حق دارم خوش بگذرانم و تو نگاهم کنی...

عزیزم
روزت مبارک
فرصتی شد بگویم چقدر دوستت دارم.
فرصتی شد بگویم چقدر ظلم شده به تو.
فرصتی شد با افتخار بگویم مردان حق ندارند قانون خاص زنان بنویسند!
مردان حق ندارند اندازه پوشش شما را تعیین کنند.
مردانی که هزاران ایراد خود را نمی‌توانند برطرف کنند، کجا اجازه دارند حقوق شما را بنویسند!

من در این روز به تو قول می‌دهم در کنارت باشم تا همیشه، و مدافع حقوقت
و مدافع حقوق دختران‌مان.
و زنان و دختران سرزمین‌مان.
ما ساختن کشورمان را قرار نیست با آمدن و رفتن حکومت‌ها شروع کنیم.
من از امروز که تمام حقوق تو را به رسمیت شناختم، احساس می‌کنم قدم مهمی برای آینده کشورم برداشته‌ام.
قدمی به همراه تو
به همراه دختران‌مان
به همراه پسرمان

آینده از آن ماست
از آن آنهاست که حقوق بشریت را بشناسند
نه فقط در حرف
در زندگی خصوصی هم، حقوق را رعایت کنند.
ما اگر در کنار عشق به هم
حقوق یکدیگر را به رسمیت نشناسیم
عشق‌مان هم، تنها نمایش عشق است!
مگر می‌شود عاشق بود
و برابری را باور نداشت...

عزیزم
روزت مبارک
دوستت دارم
به اندازه همممه ستاره‌ها
به اندازه همممممه آسمان...

این روز به مادران شهدا
به همسران شهدا
به دختران شهیدان
به همسران جانبازان
مادران و دختران‌شان
به خانم‌های بزرگوار و مظلومی که در زندانند
به همسران آنها که مردانشان در بندند
به همه خانم‌های دلدار و مظلوم کشورم
مبارک باشد.

@ghomeishi3

هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

حلالیت‌طلبیدن یا عذرخواهی چند ماه پیش یک استاد جامعه‌ شناسی دانشگاه تهران فوت کرد. او گرایشات مذهب...
- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
اگر حمله موشکی جمهوری اسلامی به اسراییل را برد نظامی بدانیم؛ حمله به زنان سرزمینم توسط «گشت ارشاد ای...