این روزها برای برخی دوستان رسم شده است که آمدن ماه رجب را به دیگران خبر داده تبریک بگویند، چرا که بر اساس گفته ایی از بزرگان دینی آن را خیر می دانند، ولی، از آن موقعی که ایام مذهبی ما که بر پایه ماه های قمری است، از دست و تسلط طبقه روحانیون و آخوندها خارج شد و به تیول جماعت مداحان افتاد، تمام سال قمری شد، پر از مصیبت، و برای هر روزش مصیبتی نو، برای خواندن در جیب خود آماده دارند؛ قبل از انقلاب که به این جماعت مداح، "پامنبری خوان" و یا "ذاکر" می گفتند و نه مداح، و چند ذکری مختصر می گفتند، تا فضا برای منبر اصلی آمده شود، تا منبر آغاز شود و نصایح اخلاقی گفته شود، اما این روزها مداحان و مراسم شان به اصل و محور تبدیل شده است.
سابق بر این برای ما در طول سال قمری، دو ماه در بین دوازده ماه قمری مهم بود، یکی محرم که گرچه محرم سوز داشت و غم، اما ماه دیگر یعنی رمضان مملو از شادی، و انگار "جشن رمضان" بود، شب هایش را هرگز فراموش نمی کنم، تا صبح به بازی و تفریح می گذشت و روزهایش هم که به خواب و... اکنون انگار آنقدر مناسبت ها را چندتا چندتا و در چند روایت برگزار می کنیم که کل سال را پوشش می دهند و دیگر فکر نکنم ماهی از ماه های قمری بماند که خالی از مصیبت و مصیبت خوانی مداحان باشد، و حقی از حقوق ائمه شیعه و فرزندان شان در آن ضایع نشده باشد.
گذشته از این حال و روزی که افتاده ایم، آمدن ماه رجب خصوصا برایم جز لرزش تن چیزی ندارد، چرا که مادرم در همین روزها بود که خود را آماده ورود به ماه رجب می کرد، غسلی داشت و آنچه از اعمال که در مفاتیح الجنان بود را یک به یک، و مو به مو انجام می داد، که در سراشیبی بیماری افتاد و کارش به بیمارستان امام حسین کشید، و دیگر از آنجا زنده برنگشت، ایشان نه به لحاظ سن و سال و نه به لحاظ سلامتی جسم آنقدر بیمار نبود که حالا حالاها، قصد ترک ما را کند، اما دوستدار سفر بود، و همین ایام را بعنوان آغاز سفر آخرش انتخاب کرد، و راهی عروج به آسمان ها و پیوستن به پیش فرستادگان شد، و در حالی که از پرستاران بیمارستان به نیکی یاد می کرد، آنجا را محل خداحافظی با این دنیا و اهلش قرار داد، و اکنون سال هاست که هرگاه از کنار هر بیمارستان رد می شوم، فیل دلم یاد هندوستان می کند و اشکم جاری می شود، و فاتحه ایی هم برای او و دیگرانی نثار می کنم که آنجا را ایستگاه آخر خود در این دنیا قرار دادند.
و این چنین بود که در همین روزها گرد یتیمی در ماه رجب بر چهره ما نشست، و دیگر هرگز زدوده نشد و ماند، و گرچه اکنون بیش از یک دهه می گذرد، اما تبریک حلول ماه رجب و اعمالش، هر ساله برایم تداعی گر این واقعه تلخ است، گاه با خود می گویم کاش تقویم قمری هرگز نبود، که هر ماهش گوشه زخمی بر جراحت روح ماست، انگار شادی در این تقویم هرگز وجود نداشته است.