گوش ها بسته، چشم ها گَردان، میان ضِجه ها
  •  

07 تیر 1399
Author :  

گوش ها بسته، چشم ها گَردان، میان ضِجه ها

 

گم شدم در انتهای ادعایی بس غریب،

مُنجیُ، منجی شدن، داعیُ راهی شدن،

خود به بندُ، بند از کَس افکندن، محال

خود شدم غرقُ، غریقم در خیالی دورِ دور،

اینَکم، افتاده ام اندر میان تلی از آن آرزوهای بلند،

رشته ها شد ریشته، وز جورُ دور باطلِ دَوّار دور،

در میان گرد و خاکِ این همه توفان بی پایان، بی حاصل، عجیب،

در اسیری، بیکسی، درماندگی ها،‎ اوج استمدادها،

گم شدم در زیر آوارش،

در میان تپه های کِبر، زیر آوار غرور،

سوختم، خاکسترم، اکنون اسیرم در خروج [1]،

ناله هایم، سقف ها، از آسمان ها را درید،

لیک در روی زمینم، نیست گوشی، یا چشمی، هیچ هیچ،  ‎

گوش ها بسته، چشم ها گَردان، میان ضِجه ها،

نیست فریادرس، رهایی، منجی و آزادگی،

نیست غمخواری برای گورخوابان، کَپر بر خاکدان،

چاره اش مرگ است، مرگ،

این هم، آرزوییست دورُ، گاه دارویی بعید،

کشته باید شد، به زیر چرخ های سهمگینِ، این همه رویا، آرزوهای بلند،‎

ریزشی از آسمان خواهم، فرود آید بر این ظلمِ سهمگین، آواروار ‎

ناگهانی بر کَند بنیاد این ظلمُ، داستانِ فریب،

برکَند بنیادِ بیدادُ، بردگی، هم بندگی.

آنک آندم، من آزادم، وز هفت اقلیمش، از بندهای تا به تا،

زنجیرهای تازهُ، بَرّاقُ،

غارهای پر ز مار،

نور آنگه می دمد، بر دخمه های هول انگیزُ، تاریک ما،

دیده از نورش روشن، دل ها آزاد از پلید،

سنگری اینک نخواهم، ترکِ هر چه سنگر می کنم،

آنک آزادم، ز هر بندُ، هر خاکریزِ پلید.‎

به نظم در آمده در 5 تیرماه 1399

-[1] مرحوم مادرم به خاکستر و آتش مخلوطی که از چاله کُرسی ها، در پایان شب در زمستان ها، باید تخلیه می شد و چاله ی کرسی برای آتشی نو خالی می گشت، "خُروج" می گفت، این همان آتشی است که نه می توان آن را آتش گفت، و نه خاکستر، چیزی بینابین که چوپانان نیز در همین مرحله است که آن را بر خمیر تازه ایی که قصد نان کردنش دارند، می کشند، تا در زیر آن، این خمیر در داغی ملایم تری در مقایسه با آتش خالص، به مرور و با کمترین سوختگی، نان گوارایی بدست آید، البته این نوع آتش برای بدن بسیار داغ و سوزاننده است.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.