فریادت را پشتوانه بازوانت کن، توهستی، خورشید و زمین، و این بیداد
  •  

27 آبان 1401
Author :  
کشتی شکسته گانیم ای باد شرطه برخیز

"خانه ام آتش گرفته"!

شعله ها همچون مناره هایی از فریاد،

آسمان را تا بی نهایت می شکافند و پیش می روند،

اما با گذشتِ هزاره های انتظار،

انگار این آسمان را، هیچ صخره ایی نیست، تا بازتابی زین فریاد شنید،

گویا آسمان را فعلا، میزبان دادی، و یا دادستانی نخواهد بود،

 

آسمان با زبان بی زبانی، فریاد بر می آورد،

سر از آسمان بردارید!

در زمین داد و دادستان جویید!

 

جگرپاره های مملو از فریاد!

دریده شدگان از بیداد!

بارها فریاد از بیداد، رو به آسمان کشیده اید،

اما هیچگاه این فریاد را، مانعی برای بیداد نگردید،

 

و تو گویی، بیداد را، هرگز گوشی بر آسمان نبوده است،

که اگر بود، بیدادی نبود،

فلسفه وجود بیداد کسبِ گوهری زمینی است،

تا جایگاهی آسمانی!

 

تو گویی بیداد، پیش از اهل فریاد، دریافته بود که،

از آسمان، بدین فریادها، صاعقه ایی نخواهد بود،

و اگر باشد نیز تر و خشک، با هم خواهند سوخت!

پس بیداد را چه باک از فریادهایی که، آسمان بشکافند!

 

فریادی که در زمین، دل سنگ را آب می کند،

در آسمان قطره اشکی هم نمی شود،

تا بر صورت های سوخته از انتظار،

از شعله های داغِ بیداد،

مرحمی گردد،

 

نگاه بر این خورشید تابان آسمانی،

چشم ها را کور، پوست از صورت منتظرانِ داد، خواهد سوزاند،

 

نگاهت را از آسمان بردار!

بر قدم هایت بگذار

که در پرتو این نور

نشانت خواهد داد،

کجایی؟

کدام سوی می روی؟

هدف کجاست؟

 

هبوط کن بر همین خاک زیر پایت،

که هماو را اسب راهوار چون تویی، هبوط داده، قرار داده اند،

برای پریدن از این خاک،

بر پاهایت تکیه کن،

دل قوی دار، که این پاها نیز در کنش و واکنش تو با همین زمین، مستحکم و کارا خواهند بود،

 

دل به راه بسپار،

که تو خود راهواری بی مثالی،

 

راهی برای گریز نیست،

آتش بیداد را، تو خود باید بنشانی،

 

دادستانی بهتر از تو نیست،

اگر هست نیز،

او را به دادستانی اش، وا بُگذار و بُگذر،

تو خود را باش،

که دادی بستانی، زین بیداد،

 

فریادت را پشتوانه ی بازوانت کن

که تو را غیر از این بازوان، مددکاری نیست،

الا خورشیدی برای روشنی،

زمینی برای ایستادن،

تو هستی، خورشید و زمین.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (2)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

چه باک از آتش دوران که خواهد داد بر بادم
تنم افتاده خونین زیر این آوار شب ، اما
دری زین دخمه سوی خانه ی خورشید بگشادم
الا ای صبح آزادی به یاد آور در آن شادی
کزین شب های ناباور منت آواز می دادم
در آن دوری و بد حالی نبودم از رخت خالی
به دل می دیدمت وز جان سلامت می فرستادم
سزد کز خون من نقشی بر آرد لعل پیروزت
که من بر درج دل مهری به جز مهر تو ننهادم
به جز دام سر زلفت که آرام دل سایه ست
به بندی تن نخواهد داد هرگز جان آزادم
@molanatarighat
هوشنگ ابتهاج

This comment was minimized by the moderator on the site

دوستی داشتم پسر کوچکش را از دست داده بود. می‌گفت پس از مراسم تدفین او، شب خواستم بخوابم.
خوابم نمی‌برد.
یک لحظه که پلک‌هایم بر هم رفت احساس کردم پسرم صدایم می‌کند که از تنهایی می‌ترسد...
می‌گفت تمام شهر را تا قبرستان پابرهنه دویدم و پشت سر هم فریاد می‌زدم "بابا نترس، دارم میام"

گفتند کیان را فردا می‌خواهند به‌خاک بسپارند.
پدر و مادرش چه حالی دارند؟
من فقط نمی‌دانم چرا عرش خدا دیگر نمی‌لرزد!
عرشی که قرار بود با آه یک مظلوم بلرزد
به ریخته شدن خون کودکان گویی عادت کرده!

خدای رنگین کمان!
خدای کیان!
دیدی در ایذه چطور او تیر خورد؟!
دیدی یکی می‌گوید این عامل کشته شدنش بود، دیگری می‌گوید آن دیگری
یعنی تو هم نمی‌دانی!؟

خدای کیان!
این آن امنیتی بود که به ما هدیه کرده بودی؟
ایذه شهر بسیار کوچکی است
گرفتن تروریست‌ها کار خیلی مشکلی است؟
یا تروریست‌ها امنیت دارند
و مردم نه!
و کودکان نه!

ریخته شدن خون کیان پیرفلک مظلوم هرگز فراموشم نخواهد شد...
امیدوارم مقامات امشب خواب راحتی داشته باشند.

رحیم قمیشی

هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در بازی با دکمه های آغاز مجدد جنگ...
تقاطع تنش‌زایی سید مصطفی تاج‌زاده استراتژی باخت - باخت جمهوری اسلامی در منطقه، به‌ویژه در اعزام نی...
- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
فارغ از مغایرت گشت ارشاد با قانون و اخلاق؛ اگر این کارها را برای انزجار مردم از حجاب و اسلام می‌کنند...