The Latest
انگار گلستان ما هم به شوره زاری تبدیل شده
که این چنین از زایش و تولید فرو مانده است
سلمان را در مداین محبوس کرده
و ابوذر در ربذه به اسارت مانده است
نه حرکتی از ابومسلم خراسان دیده می شود
نه سخنی از یعقوب لیث در سیستان می شنویم
و سرداران غیور آذربایجان هم، همه سلاح بر زمین نهاده و مقهور سیاست شده اند
بابک خرمدین هم با حاکم بغداد به صلح نشسته است
و مزدک نیز با مُغان کنار آمده است
دیگر باباطاهری، هم عریان سخن نمی کند
و خواجه یی هم نیست که در هرات مناجاتی کند
و بو علی هم خرقه طبابت به کناری وا نهاده به گوشه یی به تفکر فرو رفته است
و خواجه نصیری هم نیست تا توحش مغولان را مهار کند
شعرا، غزل سرایان، تاریخ نویسان، منجمان، لغت نامه نگاران، دانشمندان و...
همه به دربار کورکانیان هند روانه، و یا در آنجا رحل اقامت گزیده اند
دیگر امیرکبیر هم سلطان عیاش قجری را با ما تنها گذاشته است
شعرای عصر مشروطیت هم همه مرده اند و ساکت
دیگر صاحب سخنِ دانشگاه؛ شریعتی هم از سخن ایستاده است
و یگانه رادین مرد عصر ما، خمینی هم ردا بر زمین نهاده و بر کجی ها، ابرو خم نمی کند و تشری از او هم شنیده نمی شود
۱- برگرفته از شعر استاد سید عبدالحمید ضیایی
+ نوشته شده در شنبه دهم اسفند 1392 ساعت 8:48 شماره پست: 404
بوی عطر وجودت کوچه را فراگرفته است
سنگفرش کوچه و حتی دَر و دیوار مهد جمال و احسن گویان به روی زیبای تواند
با این حال برخی منکر وجودت، و برخی سخت دلیل و برهان به بودنت فراهم می کنند
برخی به روشنیِ روز تو را دیده و دلیل سازی و برهان تراشی در این راه را سخیف می دانند
صدای آمد و شدت را هر لحظه می شنوم
باز گاه از خود می پرسم، کجایی؟! اصلا هستی؟! و خلا وجودت را گاه خوب حس می کنم
گاه هرچه سعی می کنم نمی توانم با چشمانم لمست کنم
حِست می کنم ولی فریادم به ندیدنت بلند است
انگار هزاران بار تو را دیده ام، ولی باز چشمم گدای دیداری هرچند کوتاست
همواره مشتاق و منتظر دیدنت
انتظار کنار رفتن پرده ها و دیدنت در پشت پنجره بی طاقتم می کند
می بینم که چهره به دیگران می گشایی و گاه سخاوتمندانه و گشاده رویانه
و گاه کسانی را چنان ترشرویی و خسیس، که انگار از یک نیم نگاه هم دریغ می کنی
و آنگاست که در بسیاری از آنچه که مطمئن به داشتنش تو را می دانم، شک می کنم
لذت دیدارت را در چشمانِ بسیاری دیده ام
چشمانی هم از دیدارت نوری درخشان گرفته و چون ماه در آسمانِ شبِ مان می درخشند
اما خود همچنان انتظارِ چشم در چشم شدنت هستم
و تنها همین است که اِغنایم می کند
گاه حس می کنم هزاران بار چشم در چشم شده ایم
اما باز به لذت یک دیدار چشم در چشم محتاج و منتظرم
عقده ایی شدم که آیا به یک بار چشم در چشم شدن استحقاق ندارم؟!!
دیگرانی را می بینم که هر وقت و بی وقت آنان را به نگاهی مهرورزانه و سخاوتمندانه می نوازی
باز خود را می بینم که گاه در حسرت یک نیم نگاهت مانده ام
گاه خود را در نگاهت غرق می بینم، و گاه نیز غم نیم نگاهی از جانبت مرا می کشد
پدیدارترت می خواهم، بی پرده، بی حجاب، روشن تر از روز
اختصاصی ات می خواهم، در تنهایی و بی حضور هیچ غیر
چشمان بی شماری به لذت چشیدن نور چشمت محتاج و منتظرند
و تو به تنهایی حریف این همه چشمی و می توانی انجمنی را به لحظه یی به وجد آوری
آری تو می توانی به لحظه ایی دل همه را بدست آوری
به تو امیدوارم در حالی که گریزی هم از تو نیست
چشمان نرگس شهلایت بی مثالند
و مرا جز نگاهت درمانی نیست
+ نوشته شده در یکشنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۳۹۴ ساعت 12:5 شماره پست: 596
گویند دور از ادب بود خرده گرفتن به تو
گو که کیست جز تو مختار؟!
تا بگیرم خرده بدو
+ نوشته شده در شنبه هفتم دی ۱۳۹۲ ساعت 17:49 شماره پست: 371
یکی گوید
این همه شکوه و شکایت ز بهر چیست؟!
گویم که ز درد ریشه می گیرد
گوید که بس کن این مویه ی بی انتهی و بی معنی را!!!
گویم که زنده است دلم به درد و واگو کردن درد
دل بیدرد مرده ایست در هامون
مرده را کی بود واگو کردن درد؟!
ای درد آشنای
و ای آشنای دوست
بشنو تو درد و درمان مکن مرا
درمان تو پایان درد و بیدردی است
پایان رابطه ایست
که برقرار می باید
+ نوشته شده در شنبه هفتم دی ۱۳۹۲ ساعت 17:6 شماره پست: 370
تند باد من، کی وزیدن شایدت؟
فخر پاکی، کی وزیدن بایدت؟
روزگار از ما خزان ها کرد باز و بازهم
ای خزان ظلم دوران، کی وزیدن بایدت؟
یاورانت پی ز پی رفتند از دامان ما
ای شهادت، ای شعور؛ کی وزیدن بایدت؟
تند باد حق، کجا بانک ان الحق تو را؟
در پس تزویر دوران، شنیدن بایدت؟
ظلم خصم و طعنه یار و سوال همجوار
پرده اندازی ز غیبت، در کجا می بایدت؟
حق تعالی وعده ی روی تورا دادست ما را بار بار
ای تو طوفان، وعدها را کی تحقق بایدت؟
چون نسیم روی پاکت روز و شب بر ما وزان
از تو طوفان، انتظار ماست، دمیدن بایدت
چرخ گردون زین همه ظلم و تعدی در گل است
بادبان این جهان را، چون وزیدن شایدت.
خصم اینک بر مزار جد و اجدادت جسارت می کند
خشم آتش گون و طوفان زا، هزاران بایدت
بانک "انا فتحنا" را سزا باشد تو را
بر سر سر درب آن، وادی ایمن بایدت
کاسه صبر همه از فقد یار دلنواز
می شود چون چشمه جوشان، پس تقلا بایدت
یاد آن سرچشمه های باد افزای شما
می نوازد قلب دوران، یاد یاران بایدت
آمدن بر سر نشستن، خارها رفتن زما
ای تو طوفان محبت، نو دمیدن بایدت
+ نوشته شده در شنبه چهاردهم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 22:19 شماره پست: 281
بباران باز برما رحمتت را
رحمت بی منتهی و منتت را
ای خدای آسمان ها و زمین
ای خدای رحمتََ للعالمین (ص)
ما تو را بر یوسف زهرای تو (عج)
ما تو را بر خون آن یحیی تو (ع)
می دهیم ارجاع از بهر وفا
تا کنی آباد این دنیایی ما
تا که از قهر و خروشت وا رهیم
تا که ما را وا رهی از خستگی
ماندگی درماندگی و سفلگی
ای خدای یکه و قهار من
ای که ارجاعی هر سودای من
کن نظر این لحظه بر احوال ما
ظلم و بیداد و ستم شد حال ما
شد فراوان نسل نا اهلان به روز
ای خدایا چاره ای باید شنود
تا خلاصی جمله را شامل شود
بل ظهوری شایدت کاندر شود
نی شود باید که تغییری شود
ای خدایا باز بارانی ز رحمت بایدت
تا کند پاک و تمیز این لجنه را
آسمان ابری است کوه ها هم سیاه
جنگل و دریا همه غرق گناه
لیکن مردانی باید اندر روزگار
تا کنند رد شر از این مردمان
مردمانی پاک طینت داده ای
لیک کم تعداد و خاموشند چند
من ندانم رسم باران دادنت
کی شود آغاز بر ما باز باز
بازم امید تویی ای لایزال
بس یقینی روزی باشد به بر
این یقینی باشد اما کی به بار
+ نوشته شده در جمعه بیست و نهم دی ۱۳۹۱ ساعت 10:1 شماره پست: 236
بشکف ای صبح دل انگیز به آغازی چند
بشکن ای شب که تو را پایانی هست
دل سنگت به سنگینی شب می ماند
شب سنگین !!!
به سنگینی خود باز مناز
که شکستند شبانی به سنگینی تو
شکند پشت تو را صبح به آغازین نور
شکند صبح تو را از دم گرم و مسیحایی خویش
صبح می آید و تو باز هم رفتنیی
بی سبب غره شدی بر ماندنت
این فراز و فرود از پی هم می آیند
که شب و صبح شود دوره ما انسان ها
این همان وعده حق است که در روز ازل
گفت : خواهد شکفت روز بشر در آخر
گرچه شاید که نباشد این صبح
صبح آخر ز برای تو بشر
لیک خود صبح بود و این ما را بس
صبح عشاق همی آید ای مصطفوی
این بود وعده حق و حتما شدنی
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم دی ۱۳۹۱ ساعت 8:4 شماره پست: 233
غدیر یعنی آغاز پایان استبداد
غدیر یعنی آغاز پایان ظلم
غدیر یعنی شروع عشق
غدیر یعنی شروع پایان خشک مغزان
غدیر یعنی زین پس اعتماد کن و دل بسپار
غدیر یعنی رهایی٬ رعایت حقوق همه
غدیر یعنی پایان اتصال خاص (ص) و شروع اتصال عام
غدیر یعنی برچیده شدن بساط حیف و میل بیت المال
غدیر یعنی بنده نوازی٬ پایان بنده پروری و بنده سازی
غدیر یعنی شروع عرفان و معرفت٬ نه جمود
غدیر یعنی تو هم لایق اتصالی هر انکه هستی تو
غدیر یعنی آغاز پایان سلطه بر مردم
غدیر یعنی پذیرش بندگان خدا٬ همچنان که هستند
غدیر یعنی علی (ع)٬ مظهر عدالت تمام
غدیر یعنی برو علی (ع) وار شو سخن مگو به گزاف
غدیر یعنی بندگی از آن خداست
غدیر یعنی ادامه دار است خوی محمدی (ص)
غدیر یعنی حاکمیت قانون
غدیر یعنی حاکمیت تقوا
غدیر یعنی ایست! "فاین تذهبون"
غدیر یعنی علی (ع) و اولاد علی (ع)
غدیر یعنی حسن (ع)٬ حسین (ع) و فاطمه (س)
غدیر یعنی حج و منبر محراب
غدیر یعنی شهادت٬ شاهد و شهید
غدیر یعنی هدایت از آن تقوا پیشگان
غدیر یعنی نفی شیخوخیت در مقابل تقوا
غدیر یعنی که محمد (ع) زنده است گرچه نیست میان ما
غدیر یعنی ترحم به حال خلق خدا
غدیر یعنی عشق به خلق خدا
غدیر یعنی تحمل سلایق دگران
غدیر یعنی پذیرش تنوع "دگران"
غدیر یعنی پذیرش خلق خدا
غدیر یعنی مروت به حال خلق خدا
غدیر یعنی یتیم نوازی و مهر
غدیر یعنی پایان ادعا و شروع عمل
غدیر یعنی همه محترمند و باید داشت
حریم محترمان٬ محترم ز راه وفا
غدیر یعنی تو ای صاحب قدرت؟!!
به بند نکن تو خلق خدای یکدم
غدیر یعنی ز بند کن آزاد و خود بند مساز
غدیر یعنی تو ای حاجی مسلمانم
حج تو تمام شد به علی (ع) و مکتب علوی
عید غدیر بر تمامی غدیریان و عاشقان عدالت و آزادی مبارک باد.
+ نوشته شده در جمعه دوازدهم آبان ۱۳۹۱ ساعت 7:32 شماره پست: 200
زندگی ها همه تکرار و مکرار
درس ها همه تکرار و مکرار
طبیعت نیز بود٬ تکرار مکرر
تاریخ نیز همه تکرار و مکرر
تعبد هم شده تکرار و مکرر
عشق نیز باز تکرار و مکرر
انسان ها همه تکرار و مکرر
آمدن ها همه تکرار و مکرر
حرف ها همه تکرار و مکرر
و رفتن نیز همان طور مکرر
عاقبت نیز همین است؟!! تکرار مکرر؟!!
پشت هر عاقبتی هست بدیع حادثه ای
پس هر آمدنی هست بدیع زندگیی
پس تو ای آدم خاکی٬ بدان.
تو بدیعی٬ گرچه گرفتار به تکرار و مکرر
تو را باید٬ که بینی همه تکرار و مکرر
که تکرار بود خود سبب دیدار مکرر
و نگشتن٬ همه تکرار و مکرر
+ نوشته شده در شنبه ششم آبان ۱۳۹۱ ساعت 14:36 شماره پست: 198
خانه ای به فراخی تنگ!!.
و اهل خانه ای به همان نسبت.
و انتظاری به بلندای عمر.
این است رسم مروت؟!!
دل کندن محتوم و مشکل.
لیک واجب و ضرور.
ولی باید کند و رفت!
آماده ایی؟
اما کی و کجا ؟
+ نوشته شده در چهارشنبه ششم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 22:32 شماره پست: 162