ایران و ایرانیان گرفتار سابقه ایی هزاران ساله از استبداد، خود رایی، خودکامگی، تمامیت خواهی، قدرت طلبی، ظلم، تکبر و نخوت و... ناشی از حاکمانی بودند، که چون امانت قدرت و حکمرانی بر این مردم را تصاحب کردند، اسب سرکش هوای نفس شان، آنان را به گرگ هایی درنده در مقابل مردم خود تبدیل کرد، و به خود اجازه دادند تمام امکانات این مردم و سرزمین را در خدمت هر آنچه گیرند که این نفس سرکش شان خواست، و تمنا کرد، و در این روند چه ها که بر این مردم مظلوم نرفت و روا نداشتند.

حاکمان ایران گاه انسان های ناچیز و بی مقداری بودند، که حکمرانی خود نه براساس شایستگی های خود، بلکه گاه از طریق ارث، گاه به زور، و گاه به واسطه خدعه ایی کثیف، و یا گاه دستکاری دست هایی ناپاک، که در پستوهای قدرت نشستند، و روندهای انتقال قدرت را به سمت خود هدایت کردند، و ناجوانمردانه فردی را که تنها بر مشخصه اش تامین کنندگی منافع آنان بود، و مقید به تامین نظر آنان تشخیصش دادند، بر گرده این مردم سوار کردند، تا به نمایندگی از گروه خود، که وابسته به طبقه ایی، یا دین و مرامی و... بود، حقوق دیگر این مردم را به نفع همفکران و همکاسگان خود در شرکت سهامی قدرت، ضایع کنند،

و این مردم مظلوم و تحت سلطه چنین انسان های کثیفی نیز، با دهان های باز، مات و مبهوت، انگشت به دهان، تماشاگر غارت و چپاول حقوق، مال، جان و ناموس خود، توسط اعوان و انصار حاکمی شدند که باید در حق آنان پدری می کرد، یا لااقل همچون چوپانی آنان را به سوی سعادت و زندگی انسانی هدایت می کرد و... تا در آرامش، رضایت مندی، صاحب زندگی در خور انسان، که فرصتی بدون تکرار است، عمر را به سر برند،

اما حاکمان ما همواره بعد از تکیه بر کرسی قدرت، خود را به هیچکس پاسخگو ندیدند و... خودکامگی کردند و خود رایی و تمامیت خواهی و... که لازمه اش ظلم است و تعدی به حقوق دیگران، و آنرا به حدی رساندند که در این مسابقه، گوی سبقت را از پیشینیان خود ربودند، و به ریش انسانیت، کرامت انسانی و حق تعیین سرنوشت که خداوند به انسان اعطا نموده است، خندیدند، حال آنکه در اکثر مواقع خود را سایه خدا، نماینده خدا، مرد خدا، نماینده ی نمایندگان خدا و... می دانستند.

گرچه حکمرانی این کشور انواع دیکتاتورها و مستبدین را به خود دیده است و به قول استاد مهاجر شیروانی [1] دنیا "دیکتاتور خردمند" ، "دیکتاتور احمق" ، "دیکتاتور دیوانه" و... به خود دیده، و مطابق نظر این صاحب نظر تاریخ ایران و جهان، ایران نیز قائدتا از این روند به دور نبوده است، و تخت حکمرانی مستبدانه، البته نظام حکمرانی ایران، خالی از بزرگان نیز نبوده است، که باز به قول این استاد تاریخ معاصر و تاریخ جهان، چنین دیکتاتورهایی هم "قابل ستایش" هستند،

امثال کوروش کبیر، پادشاه هخامنشی، که از تبار همین شاهان است و به همین روش ها، به قدرت رسیده است، اما از دانایان منصفی بودند، که بر کرسی حکمرانی ایران تکیه زدند، اما انسانیت، اخلاق، مردمداری را در حکمرانی خود، چه در برخورد با مردم خود، و چه مردمی که به زیر مهمیز قدرت او وارد شدند، در روند آن لحاظ نمودند، و برغم استبداد دیرپای جاری در کشورمان، که بنیادش بر شعار "چو فرمان شاه و چو فرمان یزدان" قرار داشت، اما عدل و انسانیت را، در عمل خود وارد کرده، سعی نمودند اصول انسانی و اخلاقی و وجدانی را نیز در حکمرانی خود لحاظ نمایند،

منشور بازمانده از کوروش کبیر، نشانگر روح لطیف، انسانی، اخلاقی و اصیل ایرانی است، که برای مردم تحت حکمرانی خود، حقوقی قایل است و بر این حقوق پای می فشارد، و اعتقاد او به برخی از حقوق این مردم، از جمله حق داشتن اعتقاد خاص مذهبی، جدای از مذهب حاکم، و اعتقاد به دین و خدایی، جدای از دین و خدایی که حاکم بر جامعه، بدان معتقد است، و حق برگزاری مناسکی، جدای از مناسک مد نظر حاکم، حق داشتن پرستشگاهی، جدای از پرستشگاه تحت حاکمیتِ حاکمِ رسمی، و مغان و روحانیون تحت فرمان او، و یا شریک او در "شرکت سهامی قدرت" و...، نمونه بارز و افتخارآمیزی از اعتقاد به "حقوق بشر" بوده است، که در مرام و منش این شاه با اصالت، و بزرگوار، بروز می یابد، و او را برای ایرانیان و جهانیان قابل ستایش می گرداند.

اما بالانشینان بسیاری هم بوده اند که مصداق بارز این شعر حکیمانه شاعر نامدار ایرانی، جناب صائب تبریزی اند که "من از روییدن خار سر دیوار دانستم، که ناکس کس نمی گردد، از این بالا نشستن ها." هر چند مردم ایران همواره برغم این همه اسارت و...، با اصالت، و با اعتماد به نفس، بی توجه به لجارگانی که بر سریر قدرت شان، به گزاف و به ناحق تکیه زده اند، سعی کرده گوهر انسانی خود را از گزند شرایطی که توسط چنین حاکمانی ایجاد می شود، حفظ کنند، و زیر این همه تاریخِ استبدادزدگی زنده بمانند، و خود را از مضرات استبداد شان برهانند، و از گوهر وجودی و انسانی خود محافظت کنند، که صائب تبریزی شاید به همین دلیل بود که در ادامه این شعر خود گفت که "من از افتادن نرگس به روی خاک دانستم، که کَس ناکس نمی گردد، از این افتان و خیزان ها"

و این است که به رغم ناکسانی که که بر گُرده این ملت سوار شدند، و اسب قدرت را بر تن رنجورشان تاختند و...، اما این مردم اصیل، هنوز اصالت خود را حفظ کرده، و نخواسته اند، بر این روند ظالمانه تسلیم و منقاد باشد، انقلاب مشروطیت [2] نمونه بارز و معاصر بروز چنین زنده بودن هایی است، که در تاریخ این مردم، خود را نشان می دهد، نقطه ایی روشن در تاریخ آزادیخواهی و اعتقاد ایرانیان به داشتن حق تعیین سرنوشت، و یکی از تحرکات مهم ایرانیان، برای زدودن ننگ استبداد، از دامن خود، که فردی بالانشین (خوب یا بد)، تمام سرنوشت یک مردم را، در دست گیرد، و هر آنچه خود و تیم همراهش خواستند، همان شود!

انقلاب مشروطیت یکی از روشن ترین نقاط در تاریخ آزادایخواهی و دمکراسی خواهی ایرانیان است که به قول آن جوان فرهیخته شیرازی، بر آن بود تا "فرهنگ فرمان را به فرهنگ قانون" [3] تبدیل کند. و از حالت "چو فرمان شاه و چو فرمان یزدان" خارج شویم و با داشتن مجلس ملی، مملو از نمایندگانی که "عصاره فضایل یک ملت" باشند، برای ملت خود، قانون بنویسند، و حقوق و خواست آنان را در روند اداره و تصمیم سازی جامعه تضمین کنند،

که این مهم، همواره با مقاومت زورمدارانِ ستیزه جو با ملت ایران، مواجهه شد، و سعی در سرکوب آزادیخواهان کردند، و همین مجلس ناچیز برآمده از مشروطیت را هم، با کمک مزدوران خارجی روس، و درجه دار بی مقداری به نام لیاخوف روسی به توپ بستند، و عرصه را بر مشروطه خواهان ایران تنگ کردند، و اگر قیام آزادمردانی همچون سردار اسعد بختیاری و... در این روند چند دهه ایی نبود، سهم خواهی مردم ایران در قدرت، و قیام مشروطیت در زیر خروارها استبداد، دفن می شد. و من در این سفر، در دیار بختیاری ها، خاطرات آن روزهای حماسه و ترس و دلهره را، با مردم با فرهنگ، و حماسه ساز بختیاری مرور کردم.

 بعد از دیدار از چلگرد و اطراف آن، زردکوه دراز و شکوهمند و رویایی را با همه حاشیه نشینان، گله داران، مراتع زیبا، و آب ها و برف های امیدآفرینش وا نهاده، و به سوی دیدار از "شهرکرد" شتافتم، البته حال خوبی هم نداشتم، چرا که به واسطه مصرف آب کِدر و آلوده شهر چلگرد، دچار مشکل گوارشی شدم، چون در ذهن خود اطمینان داشتم، در کنار بهترین آب های شیرین و گوارای ایران، در کنار تونل کوهرنگ هستم، و این اطمینان کار دستم داد، در زمان حضورم، چلگرد آب آشامیدنی آلوده و بیماری زایی داشت، و من در حالیکه خود دیدم که مردم برای برداشتن آب خوردن، به چشمه های اطراف شهر روی آورده اند، اما "به چشم دیدم و به دل باور نکردم" که آب چلگرد بیماری زا باشد، ولی بود، و دلدرد و...

افرادی را با فامیلی "دهکردی" شنیده و می شناسیم، کسانی که پسوند فامیلی خود را از "دهکرد" گرفته اند، دهکردی که از سال 1314 خورشیدی به "شهرکرد" تبدیل، و اکنون مرکز استان چهار محال بختیاری است، و مرتفع ترین مرکز استان در کشور، با ارتفاع نزدیک به 2300 متر ارتفاع از سطح دریاست، در بازار این شهر کالاهایی برای خرید می توان یافت، از سازه های فلزکاری (چاقو و...) گرفته تا نمد، قالی های دستباف مردم منطقه، و خشکبار، گوشت و لبنیات و...

با این همه، شهرکرد خود مراکز دیدنی آنچنانی ندارد، کمی در بازارش گشتم، و به سوی منطقه هفشجان رفتم، که عنوان "پایتخت جوشکاری ایران" را بر خود دارد، از کنار کارخانه قند شهرکرد گذشتم و به سوی روستاهای "سورک" و "دزک" راه جستم، تا از قلعه های تاریخی آن دیدن کنم، که یادگار سرداران قدرتمند ایل بختیاری است، کسانی که در تاریخ ایران نقش آفرینی بسیاری کردند، نقش هایی که این روزها، تاریخ آن را می خوانیم، و مثبت و منفی اش را نمره می دهیم، و در این منطقه، این یک تاریخ است که جلوی چشم ما رژه می رود، و با ما سخن ها، درس ها و پندهای بسیار دارد، آن هم تاریخ به مهمیز کشیدن قدرتِ سرکشی که ملت ها را به زنجیر می کشد، پیشرفت، کرامت و سعادت آنان را سُخره می گیرد.

بی شک یکی از نقاط جنگجوخیز کشور برای دفاع و نبرد در برابر هجوم بیگانگان کوه های زاگرس از شمال باختری تا جنوب خاوری آن بوده است، و ایل بختیاری با بزرگان آن در طول تاریخ ایران، نقش داشتند، بر نقشه تاریخی فرش ایران، نقش ها زدند، و در اینجا علاوه بر چهارمحالی ها، و دیگران، سرزمین بختیاری ها نیز به خصوص هست.

اینجا در اطراف شهرکرد، منطقه ایی پر از کوه و دره را می توان دید که قلب تاریخ مشروطه خواهی، و آزادیخواهی ایران و تلاش برای "حاکمیت مردم بر شوون خود" در آن تپیده است، در دل این منطقه و میان این دره ها، نفس اسبان و سواره هایی را می توان شنید، که تاریخ آزادیخواهی های اولیه مردم ایران را رقم زدند،

یک پای حرکت مهم سیاسی دمکراسی خواهانه مردم ایران، در شهرکرد و اطرافش استحکام داشت، و تعیین کننده جهت ها، در حرکت ایرانیان گردید، اینجا از مهمترین پایگاه های آزادیخواهان، در ایل بختیاری بود، که گاه در هماهنگی با لرهای بویراحمدی، خوزستان و خرم آباد، و گاه جدا از آنان، نقش هایی را در نقشه سیاست ایران زده اند، و شرایط کشور را تغییر دادند.

تاریخ این ایل مملو از تلاش های آزادیخواهانه و در عین حال خیانت ها، و رقابت هاست، که بی رحمانه ترین اعمال قدرت، توسط رجالش را به خود دیده است، از ترورهای سیاسی گرفته، تا جانشینی هایی که ناشی از سر در آخور قدرت بردن است.

ایلخانان بختیاری تاریخی از فهم و نافهمی را برای خود برجای گذاشته اند، و زندگی اشخاصی مثل علی قلی خان سردار اسعد بختیاری [4] که خود از روشن ضمیرترین ایلخانان بختیاری، صاحب تکفر، روشنفکر، اهل علم و درسخوانده، معتقد به گسترش علم و آگاهی، علاقمند به تاریخ و درک رموز آن، و یافتن راه های ماندگاری ملت ها و بکارگیری آن در عمل است، و زندگی این مرد بزرگ، برای رجال ایران در هر عصری درس آموز بوده، و خواهد بود، و راه افتخار و ماندگاری را به همگان می آموزد، او می توانست، مثل بسیاری که در خدمت به قدرت سر از پا نمی شناسند، تن به خفت دهد، و چند روزی مثل دیگر خوانین قبایل و عشایر در قدرت باشد، اما او دل گرو آزادی و آگاهی مردم خود داشت، و این، او را ماندگار و برجسته کرد.

اینجا محل مانور سیاسی و اجتماعی ایلخانی است که در اثر آگاهی و فهم سیاسی، برای ایران و ایل خود جهتگیری مناسبی را رقم زد، و در بزنگاه های تاریخ، در جهت درست تاریخ ایستاد، و نقش مناسبی را برای کشور و ملت خود بازی کرد، و در مسیری قدم برداشت که نام بختیاری ها را با آزادیخواهی، و به بند کشیدن قدرت های جابر در ایران، همزاد و همراه کرد، و سردار اسعد بختیاری فرای دیگر ایلخانانی بود که ایل و قدرت بختیاری را در خدمت قدرت، ظلم و حاکمیت سلطانی بر مردم، و توسعه و گسترش استبداد داخلی، یا سلطه خارجی صرف نمودند، آنهم برای اهداف زودگذر قدرت.

علی قلی خان سردار اسعد بختیاری ایلداری آگاه اهل فرهنگ و ادب، بود مترجم و مولفی که آثارش نشان از خلوص نیت و وسعت دید او داشت، و خدماتش به ایران و ایل و بختیاری مثال زدنی است، وقتی در قلعه جونقان که یادگار اوست، پای در جای قدم های چنین مردی می گذاشتم، با خود می اندیشیدم در سپهر سیاست ایران چه مردان درستکردار، درست اندیش و با اندیشه ی درست، که پرورش نیافتند،

ظهور چنین مردانی در سپهر هر اجتماعی، به واقع شرایط و بستر مساعدی می خواهد، که چنین افرادی زاده و پرورش یابند، او در زمانه خود تحفه ایی ارزشمند از ناحیه زاگرس نشینان بودند، که به همه مردم ایران تقدیم شدند، تا لنگر ثبات آزادیخواهی و رهایی مردم ایران از استبداد داخلی باشد، و از بنیانگذاران توسعه و پیشرفت کشور، و منطقه خود شود،

تعهد او به توسعه علم و پیشرفت در ایل بختیاری، تاسیس مدرسه و تالیف و ترجمه کتب مشهور دیگر ملل، و قاطی نشدن او در درگیری های بچگانه داخلی و ایلی، که جز قدرت طلبی و ضایع کردن توان مردم خود، گسترش دشمنی ها و... چیزی در پس خود نداشت و...، نشان از بزرگی سردار اسعد دارد،

کسانی مثل سردار اسعد که در زمان مستبدین قجری خوش درخشیدند، و قافله آزادیخواهان منطقه خود، و حتی ایران را به سوی آزادی و کرامت انسانی هدایت کردند، و در عین حال خود را از مَضِرات و بیماری های قدرت، و خطرات ناشی از بالا نشینی ها، به دور نگه داشتند، کرسی هایی که بزرگان زیادی را بر زمین زد، و آبروی آنان را بر باد داد، و می دهد، اما او را مقهور خود نکرد، مثل بزرگانی که با عزت و بزرگی بر آن نشستند، و ذلیل و خوار آنرا ترک کردند، و نامی ناپاک در دل تاریخ برای خود بر جای گذاشتند و می گذارند.

علی قلی خان اسعد بختیاری از کسانی بود که قدرت او را آلوده به تکبر و نِخوت نکرد، تا حتی یارانش را هم در پای کابین قدرت خود قربانی کند، و برعکس او از جنگ و درگیری گریزان بود، اما به موقع اش خوب نبرد کرد، با کیاست و کاردانی. او از نسل انسان هایی بود که کردار و پندار خود را به نیکی آمیخته و نیکویی را هدف والای خود قرار داد، و آنرا در ستیغ کوه های بلند زردکوه نهاد، تا همواره در جلوی چشم شان باشد، و راه گم نکنند، و همه چیز را فدای نیکویی هایی همچون دانش، آزادی، آگاهی و کرامت انسانی مردم خود کردند،

نه این که تمام ظرفیت در دسترس خود را، که روزگاری بلند طول کشید تا گرد آورند، خرج حاکمیت این و آن کنند، و به توسعه قدرت، اعمال قدرت، و ساختن پایه های قدرت نمایند، هدفی که به له شدن ملت ها در زیر پای قدرت طلبی ها می انجامد، چنین قدرتی در نهایت در خدمت قدرت، و هدفش ماندگاری قدرت و... خواهد بود،

در دید صاحبان چنین بلیه ایی، مردم جایگاهی ندارند، رعایایی محسوب می شوند که چون رمه ها، باید چوپانان خود را تمکین و اطاعت بی چون چرا کنند، و سرسپردگی و جانثاری داشته باشند، مریدانی وفادار می خواهند که به هر سو خواستند ببرندشان، و از انجام هیچ فرمانی در مسیر منویات دل قدرت، سر باز نزنند، ذوب در وجود و افکار اشخاص شوند، و از حق و حقیقت و انسانیت و مروت و جوانمردی خالی شوند، "مطیعا لامر مولی" باشند، اطاعتی بی چون و چرا، از ناحیه کسانی که از وجدان، اخلاق، انسانیت و هر آنچه ارزش های انسانی خالی اند، و در خدمت سرور و مولای خود، سر از پا نشناسند، و بر حقوق دیگران و حتی حق خود، بی تفاوت و بی توجهند، و بر حق مولای شان بسیار مواظب و مُقّر و پرتلاشند و... و معمولا در زیر پای چنین افرادی هم چیز له خواهد شد، جز قدرت و مصالح آن، که در صدر خواهد نشست و حکم خواهد راند.

علی قلی خان سردار اسعد که قلعه جونقان یادگار حضور او در این منطقه است، برای تمام ایرانیان یادآور دلاورمردان مشروطه خواهی است که تاریخی از حرکت بر مدار انسانی، برای ارتقا انسان، و خلاصی او از جهل و نادانی، منسوخ شدن استبداد و خودکامگی و... را نمایندگی می کند،

سردار اسعد از قلیل ایلخانانی است که اگاهی توده مردم را، مُخل قدرت خود نمی دید، و بر عکس از توسعه و گسترش علم و اگاهی در میان توده های تحت فرمان خود، استقبال می کرد، و در این راه از هیچگونه تلاش و صرف هزینه نیز، هرگز فروگذار نبود، و خود از طریق تالیف و ترجمه، در راه انتقال مفاهیم جهانی به کشور و در بین مردم خود فعال بود، و در گسترش علم و اگاهی در بین مردم خود حساس و کوشا شد،

قلعه دزک در چهارمحال بختیاری ، سردار مفخم

قلعه دزک مربوط سردار مفخم واقع در روستای دزک، در چهارمحال بختیاری

بر خلاف مستبدینی که، خود و قدرت خود را در خدمت قدرت می بینند، و راه های کسب و توسعه اگاهی را به هر طریق ممکن می بندند، روزنه های انتشار آگاهی را کور می کنند، چشمه هایش را از باروری باز می دارند، و یا چنان مستبدانه در اختیار می گیرند، که هیچ سخنی جز سخن آنان از این روزنه ها، عبور نکرده و مردم را در مسیر نسیم خود قرار ندهد، و سردار اسعد در زمانه ایی علوم جدید را در بین اهل منطقه خود که از محروم ترین مردم بودند، گسترش داد، که تصورش برای ما که امروز به این منطقه می رویم مشکل است.

قلعه جونقان وسط یک فضای باز قرار دارد، که این خود نشانگر اِشراف علی قلی خان سردار اسعد به دنیا اطراف و اهل آن و... است، روزگاری که دیگران در خط توسعه و گسترش بند بر پای مردم بودند، تا بخش بیشتری از قدرت و ثروت را به سوی خود جلب و جذب کنند، امثال او در فکر توسعه علمی و آزادی مردم ایران و مردم منطقه خود بودند. جونقان الهام بخش است، برای کسانی که دل در گرو آزادی مردم خود از جهل و نااگاهی دارند که این دو خود، جاده صاف کن مستبدین و تشکیل دستگاه عریض و طویل استبداد هستند، بدون شک هر جا سخن از پیشگامان آزادی و دمکراسی برای ایران و ایرانیان شود، نام سردار اسعد بختیاری نیز خواهد درخشید.

خانزاده ایی خودساخته، پرشور و فعال، دنیا دیده و... که خود مصداق یک فرد آگاه بود، و این افرادی آگاه هستند، که با ذهنی پاک، و اهدافی ارزشمند، گاه مردم محروم ترین مناطق را، به سمت پیشرو ترین تحرکات هدایت می کنند، تا افتخاری تاریخی برای مردم خود، و کشور و آزادیخواهان شوند.

بختیاری ها را رسمی است که در املاک خود، بنای یادبود از خود ایجاد می کنند، و سردار اسعد برای خود حرکت در مسیر آزادیخواهی را به یادگار گذاشت، مدرسه اش را خراب کرده اند، و اثری از آن در جونقان نیست، اما او نیاز به شیر سنگی نداشت، تا شیر بودنش را به نمایش بگذارد، او خود شیری بود که از غرش او، آزادی و آگاهی بیرون می جهید، تا ترس و استبداد.

او از ایلخانانی نبود که از طریق غارت و چپاول دیگران، قدرت و ثروت جمع آوری کند، ایشان از طریق مبارزات آزادیخواهی، ضد استبدادی، برای خود و ایل خود آبرو، و برای مردم ایران آزادی و مشروطیت را به ارمغان آورد.

چهارمحال و بختیاری سرزمین کوه ها و دره هاست، اما بین شلمزار تا فارسان دره ایی با باغات زیباست، که سر سبز و دلرباست، جونقان در بین این راه قرار دارد، با قلعه سردار اسعد در وسط آن، که چون گوهری بر انگشتر سرزمین بختیاری می درخشد، در شلمزار نیز قلعه [5] برادر سردار اسعد، یعنی نجف قلی خان مشهور به صمصام السلطنه [6] است که وقتی بدان قلعه رسیدم، دربش را بسته، و رفته بودند، و نتوانستم از آن دیدن کنم، راه دراز دیدار از قلعه های "دزک" و "سورک" مرا از دیدار از این قلعه محروم کرد.

صمصام السلطنه نیز از جمله مشروطه خواهانی بود که به همراه سردار اسعد ابتدا اصفهان را تسخیر کردند و بعد راهی تهران شدند، زمانی که مشروطه خواهان اصفهان در مسجد مهم واقع در میدان نقش جهان اصفهان گرفتار آمده بودند و سربازان مسلح مستبد تهران نشین، حتی درب این مسجد را که پناهگاه مشروطه خواهان شده بود را هم به گلوله بستند، و آثار این گلوله ها هنوز بر تن این درب باقیست، سوارانی از بختیاری ها رسیدند و به کمک مشروطه خواهان شتافتند و اصفهان را فتح کردند.

صمصام السلطنه به مقام نخست وزیری ایران نیز دست یافت ولی با دخالت مسکو، دولت او سقوط کرد. این بختیاری با غیرت در دوره احمدشاه قاجار در نقش نخست وزیر، خدمات ارزنده ایی به کشور نمود، که از جمله آن لغو امتیازات واگذار شده به روس ها، ناشی از عهدنامه ننگین و تحمیلی ترکمانچای بود، که در فرصت پیروزی انقلاب کمونیستی در شوروی در سال 1297، این نخست وزیر مشروطه خواه آن را ملغی نمود، و یا لغو نمودن کاپیتولاسیون و...، که به همین دلیل از سوی احمد شاه قاجار مورد شماتت قرار گرفته، و از نخست وزیری خلع گردید، و برکنار شد.

مقام نخست وزیری بار دیگر نیز به خانه این سیاستمدار بختیاری بازگشت، و آن وقتی بود که شاپور بختیار نوه اش، به خواسته محمد رضا شاه پهلوی پاسخ مثبت داد، و آخرین نخست وزیری را، در دوره سلطنت پهلوی ها قبول کرد، و با این اشتباه محاسباتی، هم خود، هم ایل بختیاری، و هم جریان ملی گرایی که با او در جریانات سیاسی ایران فعال بودند را، دچار مشکل کرد، بختیار به واقع دچار اشتباه محاسباتی شد.

منطقه بختیاری نشین، بهشت رجال پر قدرت، در دوره پهلوی و به خصوص قاجاریه بوده است، قلعه دزک در روستایی به همین نام، یکی دیگر از دیدنی های بود که من از این منطقه مهم در تاریخ مشروطیت ایران، دیدار کردم، اینجا و در این روستا، قلعه ایی است که توسط لطف‌ علی‌خان امیر مفخم [7] ساخته شد، در این قلعه تیمور بختیار [8] نیز به دنیا آمد، که بعدها به جرم خیانت، توسط پهلوی دوم در عراق ترور شد،

و افراد مهم و تاثیر گذاری در تاریخ مشروطه ایران چون علامه علی اکبر دهخدا، مدت ها در آن زندگی کردند، که علی اکبر دهخدا  [9]در خلال جنگ جهانی اول به مدت دو سال و نیم میهمان رجال ایل بختیاری و از جمله در این قلعه، میهمان امیر مفخم بود، در همین قلعه بود که ایده نوشتن کتاب های ارزشمند و پایه ایی در ادبیات ایران، از جمله لغت نامه نویسی به ذهنش خورد، و با استفاده از کتابخانه همین قلعه، نوشتن آن را آغاز کرد، و یک اثر کم نظیر در ادبیات پارسی معاصر را خلق نمود، و به یادگار گذاشت، تا قبر بر جای مانده از او در قبرستان ابن بابویه شهر ری، در کنار قاتلان و تروریست های ساکن در این مزار، میعادگاه و الهام بخشِ اهل ادب ایران شود.

وقتی از گرمای محل، در هنگامه گرمای ظهر کلافه بودم، وارد عمارت قلعه دزک که شدم، چنان سرد و هوای گوارایی داشت، که بی اختیار به معمارش درود فرستادم، و دلم نمی خواست از آن خارج شوم، شیوه ساخت آن با معماری عمارت خسرو آباد سنندج تقریبا قابل قیاس، و نسبتا یکی است، زیبا و رویایی، با نقاشی های میناتور در اتاق میهمانی آن، و سقف های منبت کاری شده، هنری، با آتشدان هایی دیواری و کچبری های زیبا و خیره کننده، که بدون هیچ کولری سرد و دنج و جلب کننده است.

قلعه سورک یا قلعه نصیرخان بختیاری یا همان سالارجنگ [10] یکی دیگر از قلعه هایی است که در این منطقه قصد داشتم آن را ببینم، قلعه ایی که متاسفانه در حال ویرانی است، آجرهایش را می توان در زمین های کشاورزی کناری آن دید، که پراکنده اند و شخم می شوند و زیر خاک دفن می شوند، تراکتور کشاورزان و ملک داران اطرافش، تا پای دیوارهای این قلعه را شخم کرده اند، و در صورت آبیاری مزارع شان، حتی خوف آن می رود که پساب مزارع، پشت دیوارهای این قلعه جمع شود، و باعث ویرانی بیشتر آن شود، درب و پنجره هایش را کنده و برده اند، و بی حساب و کتاب انگار رها شده است و نگهبانی نداشت.

 مسافت طولانی را برای دیدار از قلعه سورک طی کردم، اما در حالی که در سایت های گردشگری استان این اثر تاریخی معرفی شده است، و قاعدتا مردم برای دیدارش خواهند شتافت، اما در میانه یک روز کاری، درب آن را قفل زده و بسته بودند، به اجبار به گردش چرخی زدم و بازگشتم.

اینجا در میان این دره ها و کوه ها مردان میداندار دوره قاجار و دوره مشروطه و دوره پهلوی را می توان دید، کسانی که در اردوی شاهان قاجار با مشروطه خواهان جنگیدند و مردانی چون سردار اسعد که مشروطه را به پیروزی رساندند. نصیرخان و امیر مفخم در آخرین لحظات بود که به مشروطه خواهانی همچون سردار اسعد پیوستند.

شاهنامه فردوسی بزرگ در میان بختیاری ها زنده و پاینده است، خوانندگان بختیاری از این کتاب دکلمه می کنند، و این مردم با ولع تمام به آن گوش می و دل می سپارند، نام های ایرانیان باستان که در شاهنامه و تاریخ ایران باقی مانده اند، در بین بختیاری ها بسیار رواج دارد، بخصوص در میان مردان و زنان کوچ نشین بختیاری، نام هایی همچون هرمز، قباد و... که با شخصیت هایی باستانی آنان، انگار عجین است، و روح شجاعت و دلیری، در عین حال محبت و نرم خویی، با بخشش و بزگواری، و عشق و شادی را توامان می توان در روحیه این مردم دید،

وقتی به سیاه چادری برای کاسه ایی ماست، در میان کوه ها و دره های دور دست مراجعه کنی، آنان در وسط طبیعت که تهیه آذوقه بسیار سخت و توانفرساست، تمام سفره نان شان را به تو هدیه می کنند، آنان که نه به نانوایی دسترسی دارند، و نه به چوب و سوخت قابل توجهی، که بر آن دوباره نان بپزند، حتی یک کیسه آرد را با قیمت های نجومی، و با مشقت بسیار بدست می آورند، و به این سیاه چادرها می رسانند، اما در بخشش، دست بخشندگان عالم را از پشت می بندند.

میان این روستاها و شهرها که می گذری شعارنویسی های خیزش "زن، زندگی، آزادی" برجستگی دارد، در جونقان به خصوص توجه مرا به خود جلب کرد، بسیاری از تابلوهای جاده ها هم، حتی از این حرکت اعتراضی مصون نمانده اند، اینجا در مسیر شهرکرد به ایذه، از جونقان به سوی شلمزار می روم، و در مسیر جنوب به سوی یاسوج خواهم رفت، تا دیدارم را از این استان زیبا و تاریخی پایان دهم، و در کهگیلویه و بویراحمد آن را پی بگیرم.

از شلمزار به سوی گهرو، سپس بلداجی، شهری که به گز آن مشهور است و معتقدند که گز را ابتدا آنها کشف کردند و اصفهان بعدها آن را برده، و گسترش دادند، در این شهر بیش از هر مغازه ایی، گز فروشی خواهی دید. بعد از بلداجی، شهر گندمان، و ادامه مسیر به سمت مال خلیفه و سپس پاتاوه، و در انتها یاسوج خواهد بود.  

بین چلگرد تا یاسوج 327 کیلومتر راه است که از میان کوه ها، تونل ها و راه های پر پیچ و خم، و از شهرهای فارسان، جونقان، شلمزار، گهرو، بلداجی، گندمان، مال خلیفه، پاتاوه می گذرد و در نهایت به یاسوج پایان می یابد. 9 و 30 دقیقه صبح حرکت از چلگرد، و ساعت 14 در یاسوج مرکز استان کهگیلویه و بویر احمد بودم. چهار ساعت و نیم حرکت در مسیری بدون توقف، که البته دیدنی های بسیاری را هم به واسطه این نوع حرکت از دست دادم.

راننده در این مسیر موسیقی بختیاری پخش می کند، و گاه هم جملاتی از آن را برایم ترجمه می کند، بیشتر حماسه سرایی است، تا ترانه، در شاهرود ما بیشترین حماسه سرایی را در قالب نوحه های پر شور در محرم و صفر، در خصوص خاندان پیامبر و شجاعان آنان خوانده و وصف شان می کنیم،

اما اینجا در بختیاری این حماسه سرایی در خصوص مردان و زنان بختیاری خوانده می شود، آنها برای خود شأن در خور حماسه قائلند، و این اصالت را برای خود محفوظ می دارند، که مثل قهرمانان اسطوره ایی، اکنون مردان و زنان شان را قابل حرکت حماسی دیده، و در وصف آنان حماسه سرایی کنند، از این رو "برنو کوتاه" [11] برای یک بختیاری، آنقدر زیباست، که قامت زن خوش سیمایی را بدان تشبیه کرده، و در شآن او، ترانه سرایی دارد، و اسب و تفنگ بختیاری مظهر قهرمانی و دلیری مردان و زنان، و پیر و جوان آنانست، لذا همانگونه که در مراسم ختم آن بزرگمرد بختیاری در چلگرد دیدم، اسب، تفنگ، چوب دستی اش را بر سکویی به نام "مافیه" نهاده به جای آن مرد غایب، بر آن سوگواری می کنند، این ابزار جنگ و نبرد، سمبل های شجاعت و دلیری مرد بختیاری است، که در حد حماسه سرایی و تمجید واقع می شود :

پسر دل دار (شجاع)، هر پسر که دوستی داره، چه نیاز به مال و منال داره، تو جمعی که تو نباشی، آن جمع جمع نیست، پرچم تو بالاست، تو شیر روزگاری و...

در وصف عروس:

تو همان برنو کوتاهی     سرخی انار تو صورتت     شهزاده و شاه تویی      قبله تویی       خدا رو شکر می کنم که پا به پامی      تو سنگدلی     کاری با من می کنی که دشمن می کند         اینقدر عذابم می کنی که نتونم بخندم      

تو مگر خبر نداری که به سینه دل نمانده ....

ما از اهل کوروشیم، لازم باشه اهل شورشیم، جنگی بیفته اهل یورشیم و...

برام لالا بخون ای قاصد خوش خبرم،     دستت رو بزار زیر سرم،      امشو چطور طاقت برم،   دلم می خواد زود شو بشه،       ماه من هم از زیر ابرها در بیاد....

دوا بده برای زخم تبرم...

رقص های شادی این مردم نیز باز حکایت همان حکایت حماسه و نبرد را در خود دارد، رقص چوب و دستمال، چیزی جز تمرین این جنگ نیست، تا جایی که می گویند "کسی که دستمال روی زانوانش نخورده باشه لر نیست ...."

 

[1] - استاد فردین مهاجر شیروانی، نویسنده تاریخدان، و علاقمند به تاریخ و خالق کتاب ارزشمند "خیام و عقاب الموت" هستند که دستی در فلسفه، تاریخ و گاهی در مطالعات سیاسی داشته، و در کتاب خود به تاثیر تفکر خیام در قلعه نشینان اسماعیلیه پرداخته است، به قول یکی از عرضه کنندگان این کتاب "فلسفه خیام و طرز نگاهش به جهان و هستی و مساله قیامت طرفداران زیادی دارد و برای الموتی ها جالب است که بدانند چه رابطه ای بین خیام و الموت بر قرار بوده. خیام و اسماعیلیان الموت عقایدی بسیار نزدیک به هم دارند و در بسیاری از جشن ها و آیین های الموت و اسماعلیان الموت رد پای افکار حکیم عمر خیام پیداست."

[2] - انقلاب مشروطه یا انقلاب مشروطیت یک انقلاب و رویداد اجتماعی-سیاسی در تاریخ ایران، و بخشی از جنبش مشروطه ایران است. این انقلاب سبب تغییر نظام حکومتی ایران از مطلقه به مشروطه، تشکیل مجلس قانون‌گذاری، و تدوین اولین قانون اساسی ایران شد. این رویداد در زمان سلطنت مظفرالدین‌شاه از آذر ۱۲۸۴ خورشیدی شروع شد و در مرداد ۱۲۸۵ به سرانجام رسید.

[3] - مناظره آقایان شهاب الدین حائری شیرازی و ذو علم پیرامون "کارنامه سی و پنج ساله رهبری آیت‌الله خامنه‌ای" منبع: @sokhanranihaa

[4] - علی‌قلی‌خان سردار اسعد (زاده ۱۲۳۶ منطقه بختیاری – درگذشته ۱ آبان ۱۲۹۶ تهران) معروف به سردار اسعد بختیاری یا سردار اسعد دوم از رجال سیاسی دوره قاجار و از رؤسای ایل بختیاری بود، که حیات سیاسی وی مقارن با به قدرت رسیدن چهار پادشاه در ایران می‌باشد. سردار اسعد بعد از به توپ بستن مجلس توسط محمد علی شاه قاجار با سپاهی از ایل بختیاری راهی تهران شد و به همراه دیگر مشروطه خواهان تهران را فتح کرد. یکی از نقد‌ها به سردار اسعد آن است که او در جریان فتح تهران بیش از اندازه به ایل بختیاری تکیه کرده بود. اگرچه خود درک درستی از مشروطه و اوضاع ایران داشت، ولی ارتشی که او از ایل بختیاری تشکیل داده بود درک درستی از مشروطه نداشتند و در بسیاری از موارد تنها مطیع خان خود بودند و تصمیمی غیر از خان نمی‌گرفتند. برای همین بود که پس از فتخ تهران و تا فاصله دولت‌های مشروطه تا روی کار آمدن رضا شاه نقش سران بختیاری در سرکوب شورش‌ها و مخالفین مشروطه یا شورش‌های دیگر بسیاری مشهود است. آن‌ها عملا قدرت را در ایران در دست گرفته بودند و عموما در هر کابینه‌ای حضور پررنگی داشتند و از درآمد خوبی برخوردار بودند. بی گمان سردار اسعد بختیاری یکی از مهمترین و شاید تاثیرگذارترین چهره‌ی سیاسی تاریخ مشروطه است. اگر او در راه فتح تهران تردید می‌کرد و حصر چند ماهه تبریز مدتی دیگر ادامه داشت معلوم نبود چه بر سر مشروطه می‌آمد. سردار اسعد مانند هر چهره سیاسی و تاریخی وجوه رفتاری مختلفی دارد. بسیاری هنوز او را همدست انگلیس، خیانت کار به مجاهدان مشروطه تبریز می‌دانند. اما هر آنچه که هست نمی‌توان نقش او را در انقلاب مشروطیت نادیده گرفت.

[5] - قلعه شلمزار، به دستور صمصام السلطنه(رییس الوزرای ایران)، در سال ۱۳۰۷ هجری قمری ساخته شده است. این قلعه در شهر شلمزار و استان چهارمحال و بختیاری قرار دارد.

[6] - نجف‌قُلی‌خان بختیاری مشهور به صَمصام‌السلطنه (۱۲۲۹ چغاخور – ۲۷ تیر ۱۳۰۹ اصفهان) از رجال دوره قاجار و از سران ایل بختیاری بود، که پس از انقلاب مشروطه، دو دوره رئیس‌الوزرای ایران شد. نجف‌قلی‌خان، برادر علیقلی خان سردار اسعد و بی بی مریم بختیاری بود. وی در دوره چهارم مجلس شورای ملی، به عنوان نماینده تهران در مجلس حضور داشت. قلعه صمصام السلطنه در شهر شلمزار به دستور او ساخته شده‌است.

[7] - لطف‌علی‌خان امیر مفخم (زاده ۱۲۳۶ منطقه بختیاری - درگذشته ۱۳۲۶ روستای دزک) ملقب به امیر مفخم بختیاری از رجال سیاسی و نظامی دوره قاجار بود،[۱] که در کابینه صمصام‌السلطنه در فاصله سالهای ۱۲۹۶ تا ۱۲۹۷ وزارت جنگ را برعهده داشت. امیر مفخم فرزند امامقلی خان حاجی ایلخانی بود. پدر، عمو، برادران و عموزادگان وی و در مقطعی خود او، ایلخانی بختیاری بوده‌اند.[۳] در روزهایی که اکثر خوانین بختیاری، به مشروطه گرویده بودند، امیر مفخم همچنان به محمدعلی‌شاه وفادار ماند. در آستانه فتح تهران نیز امیر مفخم، فرماندهی کل قشون دولتی طرفدار محمدعلی‌شاه را برعهده داشت، ولی بزودی به اردوی مشروطه خواهان پیوست و در جنگ با ارشدالدوله و سالارالدوله، از فرماندهان قوای مشروطه به‌شمار می‌آمد

[8] - تیمور بختیار (زاده ۱۲۹۳ در شهرکرد – درگذشته ۲۵ مرداد ۱۳۴۹ در دیاله عراقسپهبد نیروی زمینی شاهنشاهی و از بنیانگذارانِ ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور) و نخستین رئیس آن سازمان از ۲۱ اسفند ۱۳۳۵ تا ۷ اسفند ۱۳۳۹ بود. وی پس از اختلاف با محمدرضا شاه و اتهام خیانت به کشور، به اعدام غیابی محکوم و توسط مامورانِ ساواک در ۲۵ مرداد سال ۱۳۴۹، در دیاله عراق به قتل رسید.

[9] - علی‌اکبر دهخدا ‏(۱۲۵۷ — ۷ اسفند ۱۳۳۴) ، ادیب، لغت‌شناس، سیاستمدار و شاعر ایرانی بود. او مؤلف و بنیان‌گذار لغت‌نامه دهخدا نیز بوده‌است. دهخدا از درخشان‌ترین چهره‌های فرهنگ و ادب فارسی معاصر است

[10] - نصیرخان سردار جنگ (زاده ۱۲۴۳ منطقه بختیاری - درگذشته ۱۳۱۶ برلین) از رجال سیاسی و نظامی ایرانی در دوران قاجار بود، که در مناصب مختلفی چون حکمرانی اصفهان، کرمان و یزد، فعالیت نمود. وی در دوره چهارم مجلس شورای ملی به عنوان نماینده بختیاری در مجلس حضور داشت. نصیرخان پسر سوم امامقلی خان حاجی ایلخانی و برادر کوچکتر امیر مفخم بختیاری می‌باشد او از سرداران ارشد قشون محمدعلی شاه بود، که به جمع مشروطه خواهان پیوست. پدر، برادران، عموزادگان و خود او، سال‌ها ایلخانی بختیاری بوده‌اند

[11] - اسلحه ایی شکاری و جنگی با گلوله های جنگی که از سلاح های جنگ جهانی است و بین عشایر حمل و استفاده از آن رواج دارد

وقتی ذهن شهروندان را خالی از "تحلیل" تصور، و آنانرا مستحق حق انتخاب (اعطای حق شرکت در "رفراندوم[1]) و تعیین سرنوشت ندانیم، [2] این یعنی شهروندان را تنها مُکلَّف دانسته، و آنان را مُحِّق نمی دانیم، حال آنکه خداوند با بخشیدن عقل و تفکر به انسان، او را از دیگر حیوانات، جدا و متمایز کرد، و از اینجا بود که بدو "کرامت" و "حق انتخاب" اعطا کرد، و بدنبال آن، از چنین انسانی انتظار اخلاقمداری، انسان زیستن، و دوری از حیوانیت (زورگویی، قتل و...) و... را داشت.

 فلسفه وجود معاد، اینجا بود که معنا یافت، ورنه برای انسان فاقد حق انتخاب، بهشت و جهنم چه معنایی خواهد داشت؟! برای انسانی که قدرت تحلیل ندارد، و باید گوش به صدا و یا چماق چوپانان خود داشته، که از راهی برود و یا نرود، چیزی را بُخورد و یا از آن امتناع کند، کاری را انجام دهد و یا نکند و...، معاد بی معناست، بهشت و جهنم تنها لایق چوپانانِ حاکم بر چنین انسانی است که اهل تحلیل، و لایق داشتن "حق انتخاب" هستند، نه انسانی که رمه وار در جلوی چوپانانِ اهل تحلیل خود، به هر جهت که خواستند، هدایت می شود.

 این انسان مُحّق برای انتخاب است که مُکَلَف به تکلیف، و به دنبالش لایق عزت و کرامت انسانی می شود، و در دو قطبی انسان واجد/فاقد تحلیل، در این نظریه، تنها انسان های اهل تحلیل هستند که لایق اعطای حق انتخاب، عزت و کرامت انسانی اند، باقی آنان، از حدود و حقوق انسانی خارج، و مُحِق به داشتن امکانات و شخصیت انسانی نخواهند بود.

چنین تفکری را پیش از این در اندیشه جناب محمد تقی مصباح یزدی به صورت روشن دیدیم، که با گرفتن حق انتخاب از ایرانیان، در نگاه و نظریه خود نسبت به انسان و حاکمیت بر او، به انکار وجود "تکثر"، و حق انتخاب مردم، و دادن این حق به حُکام فقیه آنان و...، نظریه پردازی کرد، و بر خلاف اصول مُصّرَح، و روح قانون اساسی، تصویب شده بعد انقلاب 57 (12 فروردین 1358)، ایرانیان را به انسان هایی تنها مُکَلف تبدیل کرد، و حقوق شهروندی و قانونی را از آنان سَلب، و به طبقه فُقَها (به نیابت از خدا) تفویض نمود، و به نظر می رسد، امروز طبق همین نظریه، مردم از حق شرکت در رفراندوم، حق انتخاب، حق عزل مسئولین خود، حق تعیین سرنوشت و... محروم می شوند. این را همان بروز و ادامه تفکر جناب محمد تقی مصباح یزدی و امثالهم باید دانست که بعد از مرگش، هنوز خود را زنده و بالنده، در مسیر دهی به انقلاب و انقلابیون جدید، نشان می دهد، و انسانِ مُحِق را، به انسانی مُکَلَف به اطاعت و پیروی تبدیل می کند.

به عقیده بسیاری از آگاهان، متاسفانه انقلاب 57 بسیار زود به پیروزی رسید، بدون این که انقلابیون حاضر در آن چهره و تفکر واقعی خود را نشان دهند، و نسبتِ تفکر آنان به "ولی نعمتان" شان (یعنی مردم) روشن شود، و سره از ناسره جدا نشده، مردم و انقلابیون وارد دوره پیروزی شدند، و بدین سبب چهره ها و تفکرشان مستور ماند، و به همین دلیل بود که با قدرت گیری برخی از نحله های فکری، در بین انقلابیون، که به مفاهیم اساسی "انقلاب" از جمله "آزادی" ، "حق انتخاب" ، "حق تعیین سرنوشت" ، حق "عزل حُکام" و... بی اعتقاد بودند، در حالیکه حتی این مفاهیم در جملات بنیانگذار این انقلاب هم موج می زد، آن مفاهیم را بعد از پیروزی به حاشیه برده، و از حیّز انتفاع و سود و ثمر دهی خارج نمودند.

بعد از پیروزی انقلاب، به مرور دو تفکر متفاوت در بین انقلابیون مقابل هم قرار گرفتند:

الف) تفکری که قائل به "آزادی" ، "حق انتخاب" و حق "تعیین سرنوشت" و "حق عزل حکام" برای مردم ایران بود، و همه را، از مردم عادی گرفته تا رهبری انقلاب، شهروند ایران تلقی کرده، و آنانرا در برابر قانون یکسان می دید، و به نوعی شهروندان را ابتدا مُحِق و البته "ولی نعمت" مسئولین می دید، و سپس آنان را مُکَلف به تکالیفی می کرد،

ب) تفکر دیگر و دومی هم بود که مفهوم "آزادی" و قابلیت انسان برای حاکمیت بر خود را، منکر شده، و حاکمیت را ابتدا از سوی مردم به سمت خداوند سوق داده، و البته در غیبت عینی خدا بر زمین، حاکمیت را در مرحله بعدی به پیامبران، و نهایتا به ائمه منتسب به او، می رساند، و باز چون پیامبران از سوی خداوند ختم نبوت خورده اند، و وجودشان از دنیا رخت بر بسته بود، و ائمه آنان نیز که در دوره غیبت قرار داشتند، حاکمیت انسان را به نمایندگی از این غائبین بر زمین، تنها مختص طبقه "فُقَها" می دانست، و باقی مردم را تنها مُکَلَف به اطاعت و پیروی بی چون و چرا از آنان می دید و...،

چنین تفکری بود که در فلسفه فکری و بیان نظرات آیت الله مصباح یزدی به طور روشن تر و صادقانه تری نسبت به سایر معتقدین به این تفکر، بروز یافت، که "آزادی"، "تکثر"، "حق انتخاب"، "حق تعیین سرنوشت" و بسیاری از حقوق دیگر مردم را در ساختار تفکری خود، منکر شده، و کم کم در تفسیر قانون اساسی، و تصویب قوانین عادی، این دیدگاه نظری را وارد شئون کشورداری (نظارت استصوابی شورای نگهبان، حاکمیت شوراهای منصوب مختلف و...) کرده و آنرا اعمال کردند،

ادامه همین تفسیر از "تفکر انقلابی" و تفسیر به رای از قانون اساسی ناشی از آن انقلاب، هماکنون مردم را از رفراندوم و "حق انتخاب" و مهمتر از آن، "حق عزل مسئولین خود" و... محروم می کند.

تسری چنین نگاهی به محاکم قضایی، مراکز تقنینی و ارکان اجرایی کشور، باعث به حاشیه برده شدن مردم ایران، و انحراف از ارزش هایی همچون "آزادی"، "کرامت انسانی"، اعطای "حقوق شهروندی" و "حق اعتراض" و نهایتا مهمترین حق شهروندی، یعنی "حق تعیین سرنوشت" و... می شود، که باید بعد از هر انقلاب آزادیبخشی به عنوان محورهای اصلی حرکت انقلابی مد نظر، و به مردم اعطا شود.

[1] - هَمه‌پُرسی یا رِفِراندوم Referendum   رأی‌گیری مستقیم از همه اعضای تشکیل دهنده یک سازمان یا جامعه است؛ برای رد یا تصویب سیاستی که رهبران یا نمایندگان پیشنهاد کرده‌اند. هدف همه‌پرسی پرهیز از قانون‌گذاری به زیان اکثریّت جامعه ‌است. در نظام‌های نمایندگی و پارلمانی جدید از همه‌پرسی تنها برای تصویب قانون اساسی یا تغییر اساسی در حکومت بهره می‌گیرند؛

[2] - در دیدار آخر فروردین 1402 رهبری با دانشجویان، پیرامون مساله برگزاری رفراندوم از سوی دانشجویان عنوان شد که "اگر از همان ابتدا در همه مسائلی که پیش می‌آمد، رفراندوم برگزار می‌کردید، حالا دیگر حساسیت در این مسئله وجود نداشت." چنین تحلیلی از سوی رهبری اینگونه پاسخ گفته شد که : "حرف مردم را باید گوش بدهند. حرف مردم کجا است؟ خب مردم در همه‌ی مسائل که حرف ندارند، [ضمناً] یک حرف ندارند؛ باید فکر کنند، مطالعه کنند. حرف مردم سازوکاری دارد. حرف مردم همین است که الان وجود دارد؛ یعنی یک نفر را به عنوان رئیس‌جمهور انتخاب می‌کنند؛ این حرف مردم است. یک عده‌ای را به عنوان نماینده‌ی مجلس انتخاب می‌کنند؛ این حرف مردم است.‌ حرف مردم را این‌جوری می‌شود فهمید دیگر." ... "کجای دنیا این کار را می‌کنند؟ مگر مسائل گوناگون کشور قابل رفراندوم است؟ مگر همه‌ی مردمی که در رفراندوم باید شرکت کنند و شرکت می‌کنند، امکان تحلیل آن مسئله را دارند؟ چطور می‌شود رفراندوم کرد، در مسائلی که تبلیغات می‌شود کرد، از همه طرف حرف می‌شود زد؟ اصلا یک کشور را شش ماه درگیر بحث و جدل و گفتگو و دو قطبی ‌سازی می‌کنند برای اینکه یک مسئله‌ای رفراندوم بشود. در همه‌ی مسائل رفراندوم بکنیم؟!"

 

پاییز رنگارنگ، افسونگر و غافل کننده :

شاید زیباتر از پاییز، به لحاظ رنگ های متنوع اش و...، فصل دیگری نباشد، اما به رغم این طیف بلند و بالا از زیبایی رنگ ها، که چشم را مثل اشعه های نور حقیقت می نوازد، کافیست خود را از این ادبیات زیبایی ساز، زیبایی پرداز که غلو را مبنای کار خویش قرار داده است، جدا کنیم، سپس خواهیم دید که غمناکترین فصل سال، باز همین پاییز است و بس؛ و ما بی خود، مشغول کلماتی زیبا می شویم که روح لطیف اهل ادب آنرا می سازند. ملت هایی که درگیر چنین ادبیاتی هستند، چشم بر حقیقت می بندند، روز را شب، شب را روز، سیاه را سپید، و سپید را سیاه، جهنم را بهشت و... برای خود تصویر می کنند و بر این خیال خوشند! شاید یکی از علل ناکامی ملل خاورمیانه و شرق، در مقایسه با دنیای اطراف، که به سرعت خود را تغییر داده و پیش می روند، همین دلمشغولی ما با کلمات زیبا و خیال انگیزی است، که ما را سخت احاطه کرده اند و دنیایی مجازی برای ما بر بستری از حقیقت پوشیده شده، می سازند.

پاییز فصل بروز حقیقتی تلخ است، حکایت افتادن برگ های زنده ایی که اکسیر زندگی، یعنی اکسیژن را برای ادامه وجود ما و دیگران فراهم می کنند، آنان موجوداتی اند که هوای خفه کننده را، از زندگی دیگران جمع کرده و می زدایند، و طراوت و زندگی را برای همه آنان به ارمغان می آورند، در نبود آنان ما با افزایش آلاینده ها و تنگی تنفس و پدیده های مرگِ ناشی از آلودگی هوا، مواجه می شویم، از این رو پاییز فارغ از داستان های افسونگر ادبی، و متن های بلندی که در زیبایی اش نگاشته اند، فصل مرگ زنده ها، و زندگی دهندگان است.

اما ما غرق در تاثیرات ادبیاتی بی پایه، مدهوش رنگِ برگ های مرده ایی می شویم، که آماده ریزش و خاک شدنند، حتی از صدای شکستن و له شدن جسد خشک شده اشان در زیر پای خود لذت می بریم و بر جنازهای بیشمارشان که در پای هر درختی ریخته است عکس یادگاری از زیبایی مرگ شان می گیریم! و مرگِ آنان را فراموش کرده، زیبایی فریبنده رخسارِ مرگ دیده اشان، ما را غرق در تماشا، و شعر سرایی می کند، تا در غفلت این گم گشتگی، آنانکه به ما زندگی می دادند را، در میان بدرقه چشم های مدهوش و شاد از رنگ های آنان، روانه خاک کنیم؛

این است که رنگ سبز زندگی ساز را با شادی های کودکانه خود بدرقه کرده، و در حالیکه می دانیم، در پس این پاییز زنگارنگ، زمستانی سرد و کُشنده در راه است، فصل سردی های استخوان سوز، فصل از جوشش افتادن ها، فصل پیچیدن، و حفظ کردن خود از هجوم امواج کُند کننده زندگی، فصل خواب های طولانی و بی ثمر، و زندگی در میان چاله های تاریک، فصل در غلاف بی خبری ها فرو رفتن، فصلی که بسیاری را از ما خواهد کُشت، فصل جدایی ها، فصل هجوم بی امان تنهایی ها، فصل بی اثری های اشعه زندگی بخش خورشید، فصل نشستن و تماشای آنچه می رود، در حالی که ستبر و بی حس، نظاره گرش می شویم.

این است که در غفلت و بی خبری ماست که زیباترین فصل سال، پاییز می شود، که به واقع فصل ریزش های بسیار، و از دست دادن های بیشمار است، فصل ایستادن و تماشای مرگ، و مشغول شدن انسان غافل به رنگ های اغفال کننده زیبایی که ما را در خماری زیبایی خود فرو می برد، فصل از جوشش افتادن ها، در زمانه ایی که باید برای رهایی از نابودی، به جنب و جوش در آمد.

این است که استادان سخن، می توانند در خلال سخنرانی ها و سحر کلمات، زشتی ها، تباهی ها، سقوط ها، مرگ و نیستی ها، اسارت ها و... را برای انسان تغییر ماهیت دهند، و آنرا زیبا نمایانده، به خورد ما دهند، انسان این چنین هیپنوتیسم شده و زیبایی ها را زشت دیده، و زشتی ها را گاه زیبا می بیند. هنر چینش کلمات می تواند، همچون سحری بزرگ، نسل ها از انسان را مشغول تحکیم نازیبایی ها کند، در حالی که فکر می کند، در خدمت زیبایی، و زندگی است.

سحر رنگ ها در میانه پاییز، و اسرار نهفته در دل داستان های شاهنامه فردوسی بزرگ، که از دیو سپید و آشیانه سیمرغ و... در کوه های البرز می گوید، ما را به دل جنگل های هیرکانی مرکزی کشید، تا دیداری از شهر، و جنگل آلاشت، در منطقه سوادکوه داشته باشیم، آلاشتی که در گویش محلی مازندرانی ها، به "آشیانه عقاب" معنی شده است، و بخش مهمی از تاریخ ایران معاصر، از همین نقطه آغاز گردید. 

 

پهلوی ها و نقش آنان در تاریخ معاصر ایران:

سه سلسله نسبتا بزرگ در تاریخ معاصر ایران نقش آفرینی کردند، صفوی ها، قاجارها، و آخرین سلسله پادشاهی ایران، یعنی پهلوی ها که نزدیکترین به تاریخ ما هستند. در عملکرد مثبت و منفی هر کدام از آنان، می توان کتاب های قطور نوشت، اما موضوع این نوشته پهلوی ها و به خصوص رضاخان، بنیانگذار آخرین سلسله پادشاهی ایران است، که اهل همین روستای آلاشت، در منطقه سوادکوه مازندران بودند، او خود، و حداقل دو نسل پیش از او، در سلک سپاهیان و افسران قاجاری بودند، که حکایت جنگاوری آنان تاریخ را پر کرده است، هر چند در مقابله با دشمنان ایران ناموفق بودند و بسیاری از خاک ایران در همین دوره از دست رفت، اما سپاه قاجاری حداقل در دو جبهه، جهت جلوگیری از طمع ورزی های روس ها بر خاک پاک ایران، که برای جدا کردن شمال ایران در شرق و غرب دریای قزوین می تاختند و پیش می آمدند، و متجاوزین انگلیسی که از شرق و غرب و جنوب بر ما همواره می تاختند، تا تماس ایران را از متصرفات عربی و هندی اشان دور نگه دارند، در مبارزه ایی بی پایان بودند؛

از این رو رضاشاه به عنوان عضوی از این نظامیان، فرزند نظامی زاده ایی به نام سرگرد (یاور) عباسعلی خان سوادکوهی [1]، که از فرماندهان فوج سوادکوه مازندران در ارتش قاجار بودند، که از قضا پدرش مرادعلی خان نیز از نظامیان برجسته این دیارند، که در نبرد هرات حضور یافت، و در مقابل هجوم انگلیسی ها و عوامل شان، که برای تسخیر افغانستان فعلی که آن زمان بخشی از مناطق ایران در زمان قاجار محسوب می شد، مبارزه کرد و با جمع دیگری از همرزمان خود در این نبرد طولانی به شهادت رسید. [2]

رضاشاه ثمره ازدواج دختری به نام نوش آفرین آیراملو و عباسعلی خان است، که ظاهرا نوش آفرین خانم، از نسل مهاجرین قفقازی است، که با شکست عباس میرزا از سپاه روس، و تسلط روس ها بر سرزمین های ایران در قفقاز، به مام میهن فرار کردند تا زیر سلطه روس ها نروند و... از این رو روستای آلاشت زادگاه عجوبه ایی در تاریخ معاصر ایران است، که در اوج ضعف سلسله قاجارها، بنیانگذار سلسله ایی دیگر شد، که در یک پیچ مهم تاریخی، سکاندار حاکمیت ایران گردید، و آخرین سلسله شاهنشاهی را در ایران تاسیس کرد، و با برچیده شدن آنان، بعد از 57 سال حکومت، سیستم های جمهوری، در تاریخ سیاسی ایران آغاز گردید.

پهلوی ها خواسته یا ناخواسته، با مدرنیزاسیون ایران، در روند سرعت کسب سیستم جمهوری در بین ایرانیان نقش آفرینی کردند، و حتی می توان گفت در گسترش جمهوریخواهی در بین اقشار ایرانیان نقش اساسی داشتند، چرا که ابتکار بنیادین رضاشاه، برای برپایی سیستم های مستحکم، علمی و اداری، که از زیربناهای جامعه مدرن و منظم است، باعث نابودی سیستم پادشاهی خود گردیدند،

بنیانگذاری سیستم های آموزش عالی و دانشگاهی در کشور، که بعد از توسعه سیستم های آموزشی مرسوم محلی ایران، که مدت ها بود از بین رفته بود، و دیگر از آخرین دانشگاه های متداول در ایران، موسوم به نظامیه [3] ها، که از مهمترین دانشگاه های نظامیه یکی در بغداد، و دیگری در نیشابور قرار داشتند، دیگر سخنی حتی شنیده هم نمی شد، و این اولین بار بعد از سیستم آموزشی نظامیه ها بود، که سرای علمی در این کشور تاسیس و برپا می گردید، تا قشری از ایرانیان را برای سکانداری مناسب متعدد علمی و اجرایی کشور تربیت کند، که با تکیه به علوم روز، خود را بشناسد، و به تاریخ شکوهمند خود آگاه شوند، و خواستار عزتی در خور، برای خود و ملت خود گردند، که این از نتایج توسعه سیستم آموزشی در سلسله پهلوی بود.

تداوم حرکت جمهوری خواهی (کسب آزادی، حق تعیین سرنوشت و...) مردم ایران که از سال های پایانی سلسله قاجاریه، در خلال مبارزات جنبش مشروطیت، آغاز و به پیروزی رسیده بود، اکنون توسط قشر دانشجویی فریاد زده و پیگیری می شد که، در دانشگاه های ساخته شده در سلسله پهلوی دوباره خود را یافته بودند، و آن را طلب می کردند. این دانشگاه ها و سیستم های مرتبط با آن را سلسله پهلوی بنیان نهاد و توسعه داد، پهلوی ها خود نخبگان مدرس و دانشجوی ایرانی را در خلال بورسیه هایی به کشورهای اروپایی و امریکایی فرستادند، و با تشویق و... به کشور باز می گرداندند، تا در روند مدرن سازی و توسعه و پیشرفت کشور دخیل و سهیم شوند و علوم فرا گرفته و جدید خود را به ایران منتقل کنند، و همان ها بعدها عرصه دار قیامی شدند که بنیاد حکومت پهلوی را بر انداختند،

خود پهلوی ها هم در این روند مقصر بودند، چرا که به نظر می رسید پهلوی ها نیز به رغم این که سرعت دهنده در روند توسعه و پیشرفت ایران بودند، و در این زمینه فعالیت های زیربنایی مهمی را آغاز کردند، و به ثمر رساندند، اما خود آمادگی ذهنی کافی برای رویارویی با خیزش علمی و توسعه ایی مردم خود، و نتایج آن را نداشتند، و در مواجهه با امواج آن نتوانستند، صبر، متانت و مدیریت، نرمش و... کافی از خود نشان داده، و سوز آگاهی یابی ملت ایران را تحمل کنند، و از این رو گاه به قلع و قمع نخبگانی می پرداختند، که خود برای توسعه و پیشرفت ایران به خارج کشور اعزام، و یا زمینه تربیت این نخبگان را فراهم داشته بودند

در حالی که پهلوی ها به توسعه و پیشرفت کشور ایمان داشتند، اما به توان خود برای مدریت این موج عظیم برخواسته برای این هدف، یقین نداشتند، لذا در یک حالت عدم اعتماد به نفس کافی، احساس می کردند که در مقابل امواج آن توسعه و پیشرفت نمی توانند مقاومت، و آنرا مدیریت کنند، از این رو خود را گاهی مقابل این امواج می یافتند، و عکس العمل های تند امنیتی، و گاه خشونت بار نشان می دادند.

ایرانیان بیشترین روند توسعه اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی را در زمان این سلسله از پادشاهان ایران به خود دیدند، به طوری که پیشرفت صنعتی، علمی، علوم انسانی، سیاست، ادبیات، نشر و انتشار، رسانه های جمعی، شعر، موسیقی، هنر و... در نزدیک به شش دهه حکومت این پدر و پسر، به خوبی قابل مشاهده و نمودار سازی است، و شاخص های رشد آن شاید در تاریخ ایران، و البته در تاریخ معاصر و منطقه، بی نظیر است، چراکه شئون مختلف زندگی ایرانیان را متحول کرد، مردم زیر نظر حکومت قاجاری با مردم تحت سلطه پهلوی ها از زمین تا آسمان با هم متفاوت بودند.

اما همزمان دستگاه امنیتی همین سیستم توسعه گرا، که در توسعه و پیشرفت این روند هم بسیار کوشا خود را نشان می داد، روزنامه نگارانی همچون میرزاده عشقی [4]، سیاستمدارانی همچون سید حسن مدرس، دکتر محمد مصدق، دکتر سید حسین فاطمی، سید محمود طالقانی ، حسینعلی منتظری و... را به بدترین وجهه از پیش پای خود برداشت، حال آنکه مسامحه و مدیریت مناسب این حرکات و دیدگاه های رهبرانی همچون آیت الله سید روح الله خمینی که شاه ایران را به تعمق بیشتر و اصلاح روند کار خود، فرا می خوانند، با بی توجهی شاهان پهلوی مواجه گردید، [5] 

البته پهلوی ها خانوادگی را از قشر نظامی بودند، و در این حرفه سابقه طولانی داشتند، و اگر کمی از نظامیان و تفکر نظامیگری فاصله می گرفتند و با سیاست و سیاستمداران عصر خود بیشتر قرین می شدند، موفقیت و بقای خود را شاید تضمین می کردند، دیدن این پدر و پسر در لباس نظامی، آنقدر زیاد بود، که بسیاری از عکس هایی که در جامعه از آنان پخش می شد، به عمد یا سهو، آنان را در این لباس نشان می داد، حال آنکه در سیاست داخلی لااقل کارسازترین راه ماندگاری، داشتن مشاورین سیاسی قدرتمند بود، تا مشاورین نظامی، این اشتباهی بود که پهلوی ها به خصوص پهلوی دوم، در کوران مبارزات مردم ایران بدان دست یازیدند، و این حقیقتی تاریخی است که نظامیان هرگز باعث نجات سلسله ها و حکومت ها، در ابعاد سیاست داخلی نیستند، بلکه این مردم هر کشوری هستند، که در ابعاد داخلی پایه حفظ حکومت ها بوده و می باشند.  

به درستی یا نادرست، خشونت رضاخانی مشهور است، گرچه گاهی می توان به او حق داد، چرا که زمانی سکان قدرت در ایران را بر عهده گرفت، که قاجارها به اوج اضمحلال خود رسیده بودند، و شیرازه ایران در حال از هم پاشیدن بود، و این خاک، عرصه نا امنی و غارت و تجاوز قرار گرفته بود، شمال و جنوب و غرب و شرق ایران را حکام محلی در تیول خود گرفته، به طوری که وقتی اروپایی ها قصد داشتند به نفت ایران، در این زمان دست یابند، قراردادهای امنیتی و اقتصادی خود را در این رابطه، با افرادی از جمله شیخ خزعل در خوزستان، و یا سران ایل بختیاری در میانه ایران، راسا و مستقیم منعقد می کردند،

کشور از هم پاشیده بود، و به یک سردار سپه با کیاست و شجاعت نیاز داشت، تا این کشور را دوباره متحد و یکپارچه نماید، و پاره های ایالات پراکنده آن را به هم بدوزد و دوباره نقشه ایران را شکل دهد، البته تاریخ در پرونده رضاشاه بی اخلاقی هایی را در همین رابطه ثبت و ضبط کرده است، که بر پشت قرآن امان نامه می داد، و سر سرکشان را بعد از امان نامه گرفتن، زیر آب می کرد و...،

اما هماو که بی سوادش می خوانند، به درستی دریافته بود که یک کشور به تشکیلات است که باقی می ماند، ورنه با هر حاکمی نابود، و با حاکم جدیدی دوباره ساخته می شود، روندی که بعد از اسلام، ایران ایران بدون تشکیلات اداری، بارها و بارها در زمان سلسله های مختلف شاهان به خود دیده بود، و بارها نابود و دوباره ساخته شد، بارها غارت و دوباره ثروت اندوخت، چرا که سلسله ها وارث سیستم سلسله قبلی نبودند و با کشته شدن آخرین شاه یک سلسله، تمام کشور از هم می پاشید، و کشور متکی به شخص بود، که بود و نبودش، با دوام و یا نابودی کشور برابری می کرد، از این رو رضاشاه درد ایران را به خوبی درک کرده بود، که بلافاصله بعد از به انقیاد در آوردن کشور تحت حکومت مرکزی، بنیاد سیستم مستحکم و گسترده اداری کشور را ریخت، و قدرت مرکزی را بدین طریق بین تمام ادارات و مراکز آن تا پایین ترین نقاط کشور تقسیم نمود،

او زمین ها صاحب سند و مالک، تک تک افراد کشور صاحب هویت و اسناد و مشخصات سجلی نمود، سیستم ژاندارمری به لحاظ حفظ نظم، سیستم بهداشت را به لحاظ ریشه کنی امراض و گسترش بهداشت عمومی، سیستم دادگستری را برای رسیدن حق به حقدار در یک روند قانونی و مشخص، سیستم دانشگاهی و علمی را برای تربیت کادر اداره امور کشور به صورت علمی و نخبه سالارانه، سیستم اداری منسجم و متصل به هم را برای اداره منظم و یکپارچه امور، سیستم ارتش را برای دفاع از مرزها، سیستم امنیتی را، برای جلوگیری از خرابکاری ها و... به وجود آورد، همه و همه ی این تشکیلات قوی و با بنیه، مجزا از پادشاهی، توسط همین مرد نظامی طینت و نظامی مسلک، اما آگاه به زمانه خود، و بلکه پیشروتر از دیگران، تاسیس و راه اندازی گردید، از این رو با رفتن او به جزیره موریس، و آمدن پسرش و یا هر کس دیگری، جانشین، با یک تشکیلات مواجه می شد که کار خود را چه او باشد و یا نباشد انجام می  داد، از این رو ایران بعد از رفتن رضاشای بنیانگذار از هم نپاشید، و قائم به وجود فرد مهمی چون او نبود.

از این روست که باید انصاف داشت و گرچه مبارزین و رقبا، در مبارزات خود، او را بی سواد می خوانند، که درست هم بود و سواد کلاسیک نداشت، اما افق دید او در زمان سکانداری ایران، به طرز بسیار تعجب برانگیزی، بر بنیادهای اساسی طراحی و بنا نهاده شد، و در دوره پسرش نیز این روند توسعه و گسترش یافت، به طوری که در طول مدت زمان انقلاب و حتی بعد از آن، که جنگ خسارتبار هشت ساله آغاز گردید، این کشور همچنان با تکیه بر بنیان های اداری و تشکیلات حکمرانی محکم و منظمی که از آن برخوردار شده بود، راه خود را به هر زحمتی که بود، ادامه می داد، من جمله هیچ بازنشسته ایی از حقوق بازنشستگی خود در اثر جنگ، انقلاب و... محروم نشدند، هیچ زمینی به علت نداشتن سند غارت نگردید، چرا که صاحبان همه آنان مشخص و ثبت شده بودند و...،

در طول هشت سال جنگ، که عنوان طولانی ترین جنگ قرن بیستم را به دنبال خود یدک می کشد نیز، ذخیره سلاح و مهمات، و ادوات جنگی تدارک دیده شده در زمان پهلوی ها، که طی یک سیستم متفکر و منظم، خریداری و انبار شده بود، کافی بود تا کشور را مقابل هزاران تانک و هواپیما و توپ تدارک دیده شده توسط صدام و حامیان بیشمارش، بیمه کند؛ توان هوانیروز و نیروی هوایی تدارک دیده شده در روند این تشکیلات توسعه گرا، هنوز که هنوز است بعد از چهل و اندی سال که از سرنگونی این رژیم می گذرد، حرف اول را در کشور می زنند، و جایگزین آنچنانی نیافته اند، نیروی زمینی و دریایی ایران هم به همین صورت.

این است که به رغم نقاط ضعف این سلسله پادشاهی، که اگر دیکتاتور منشی نظامی خود را به کناری می نهادند، و به سیستم مشروطه سلطنتی تن می دادند، و نیروهای ملی و مذهبی کشور را نادیده و خنثی نمی کردند، به حتم به این پایان هم دچار نمی گشتند، اما باید گفت پهلوی ها خدمات شایانی به ایران و ایرانیان کردند، که در تاریخ سلسله های پادشاهی ایران در مقام مقایسه، قابل توجه، و در خور مطالعه و عمق یابی است، اما مهمترین مشکل آنان، مقاومت شان، در مقابل روند جمهوری خواهی ملت ایران بود، و همین آنان را به شکست منتهی نمود،

قاجارها پیش از این در جریان جنبش مشروطه، برابر حق حاکمیت مردم ایران بر سرنوشت خودشان، ایستادند، و البته به همین دلیل و... نیز پایان یافتند، پهلوی ها هم باید از این جنبه از سرانجام نادیده گرفتن خواست های مهم مردم ایران، درس می گرفتند، و با روند خواست جمعی ایرانیان، برای کسب و اعمال آزادی و حق تعیین سرنوشت، همراهی می کردند، ولی متاسفانه نکردند، و از همان سوراخی گزیده شدند، که سلف مبتلا و نابود شد.

نظام مشروطیت که شاه را به پادشاهی می خواند، و از او می خواهد که اداره جامعه را به خود مردم ایران و نمایندگان آنان واگذار کند، ریشه در خواست قلبی ایرانیان دارد، و نخبگان ایران هرگاه فرصتی در این دوره یک قرن گذشته یافته اند، بر این امر جان داده اند، و تاکید موکد کرده اند، اما قدرتمدارانی که بر کرسی سکانداری این کشور می نشینند، دیری نمی پاید که لیبرال دمکرات ترین آنان، بنیاد حاکمیت مردم ایران بر اداره کشور خود را، هدف قرار داده، و آنرا سست و بی اثر می کنند، از این روست که تشکیل حزب رستاخیز توسط محمد رضا پهلوی، و اجبار ایرانیان در عضویت در آن که به یک نظام تک حزبی، منتهی می گردید، و عضویت مردم در احزاب دیگر را جرم و محکوم می شمرد و...، شاید یکی از مهمترین دلایل شدت گرفتن، و عمومی شدن مبارزه مردم ایران علیه سلسله پهلوی گردید،

جمهور ایرانیان خواستار به رسمیت شناختن عزت، و تاثیر خواست خود، بر تصمیمات حکام بر کرسی قدرت نشسته خود می باشند، و لذا می بینیم که طیف های متفرق مبارز در زمان رژیم گذشته، وقتی از بین رفتن دیکتاتوری فردی، و گرد هم آمدن حول واژه جمهوری، به میان می آید، بر گرداگرد این رکن رکین کشورداری، در جامعه معاصر جهانی، جمع شده و وحدت مثال زدنی را به نمایش می گذارند، و کسانی که حتی ظروف غذای همدیگر را در سلول های زندان، و در دوره مبارزه، نجس می دانستند، را گرد یک شعار این چنینی جمع می کند، که همین وحدت و اتفاق نظر، بین مبارزین سنتی و مدرن اندیش بود که، منجر به پایان سیستم حاکمیت فردی شاهنشاهی پهلوی، در ایران شد،

ورنه سیستمی که پهلوی ها به لحاظ علمی و تناسب با زمانه و... به وجود آورده بودند، نقص آنچنانی نداشت و تمام روزنه ها و دریچه های انتقاد را به روی منتقدین می بست، توسعه ایی فراگیر کشور را به سرعت به سمت قرار گرفتن در ردیف کشورهای درجه اول جهانی پیش می برد، و تنها نقیصه آن نقش بی بدیل شاه در اداره کشور بود، که خود تصمیم می گرفت و عواملش هم مجبور به اجرا بودند، اگر چنین سیستمی به سوی سیستم مشروطه سلطنتی میل پیدا می کرد، و نتایج قیام مشروطه خواهان ایرانی، توسط پهلوی ها (همچون شاهان انتهایی سلسله قاجار) بی اثر نمی شد، مطمئن نیازی به قیام 57 نبود، و اصلاحات لازم توسط خود مردم و نمایندگان شان به صورت مسالمت آمیز و در روند یک جمهوری متکی به مجلس ملی انجام می گرفت، و مردم ایران خود را بی عزت نمی دیدند، که برای یافتن عزت، آزادی و حق تعیین سرنوشت خود، دست به قیام همگانی بزنند، که همان انقلاب 57 بود، که خود یک جراحی عمیق اجتماعی، سیاسی و... بود که انقلاب کردگان خود به خطرات تن دادن به این جراحی عظیم واقف بودند و باز بدان رضایت دادند.

پهلوی ها در عین کیاست، و سیاست کشورداری که داشتند، باید متوجه این امر می شدند که آزادی و حق تعیین سرنوشت، و انتخاب نوع سبک زندگی ایرانیان، چیزی نیست که با دستور از بالا دستخوش تغییر شود، و چنانچه اصلاحی در آن باید صورت می گرفت، که البته اصلاحات یک روند پایان ناپذیر در زندگی اجتماعی هر جامعه ایی است، باید در یک روند آموزشی، و انتخابی و آزاد پیش می رفت، نه دستوری و....

 

دشمنان حکومت پهلوی از دید پهلوی ها:

 گرچه هر سلسله پادشاهی معمولا رقبا و نیروهای مخالف زیادی دارد، اما پهلوی دوم، خود بارها به ذکر دشمنان خود در داخل ایران اشاره داشت، و از ارتجاع سیاه، یعنی آخوندیسم، و ارتجاع سرخ یعنی گروه های چپ وابسته به بلوک شرق، به عنوان دشمنان تاج و تخت خود و البته کشور اشاره داشتند؛

او قشر رهبران مذهبی را به دلیل سطح فکری و نوع نگرش شان به امور اجتماعی، رقیب و مزاحم خود می دانستند، و همواره آنان را به عنوان یکی از موانع توسعه ایران دیده، و بی پرده هم اعلام می کردند، چرا که طبق حافظه تاریخی، پهلوی ها، این قشر را، در بین طبقات اجتماعی ایران، حتی در زمان قاجارها تجربه کرده بودند، که جرقه های توسعه صنعتی ایران در آن زمان خورد، و مخالفت آنان از همان زمان آغاز گردید، که همین روند در زمان پهلوی هم با شدت و ضعف ادامه داشت، از جمله مخالفت این جریان، با راه اندازی قطار شهری که بین تهران و حرم  عبدالعظیم، ابتدا در زمان ناصرالدین شاه قاجار راه افتاد می توان اشاره کرد، و یا مخالفت روحانیت با ایجاد صنعت برق در ایران، و توسعه اقتصادی ایران در خلال ارتباطات خارجی که بروز داده شده بود، که شاخص آن فتوای تنباکو بود، که ضربه شصت روحانیت به شاهان قجری بود، و پهلوی ها هم خود این روند را در زمانی که در سیستم قجری خدمت می کردند، دیده بودند، و اکنون در زمان سلطنت آنان نیز ادامه می یافت که نمونه آن مخالفت آنان با آوردن سیستم های جدید بهداشتی مثل دوش آب، که روحانیت با جنبش خزینه [7] به مقابله با آن برخواستند، و یا اصلاحات ساختاری که در کشاورزی، و اقتصاد روستایی می شد، که مثال آن مخالفت روحانیت، در کنار فئودال ها، در برابر انقلاب سفید [8] می توان اشاره کرد، که همواره روحانیت  با پدیده هایی از این دست، سر ناسازگاری گرفته، و اگرچه بعدها به تبعیت از مردم، با آن سازگار شدند، اما پهلوی ها خواستار نوسازی ایران، و تبدیل آن به جامعه ایی مدرن بودند، لذا همواره با این مانع مواجه، و آنرا مزاحم اقدامات توسعه ایی خود می دیدند.

اما اصطلاح ارتجاع سرخ که ناشی از تجربه حکومتداری در ایران بود، که هم قاجارها و هم پهلوی ها نشانه های دخالت شوروی سابق و عواملش را در امور ایران را در دوره قاجار و سلطنت پهلوی دیده بودند، و حمایت روس ها، از جنبش های قومی و جدایی طلبانه در آذربایجان، کردستان و... همواره بوده، و البته تا کنون هم پایان نیافته است، هم اکنون نیز اکثر گروه های جدایی طلب کردستان ایران، وجه سوسیالیستی و کمونیستی دارند، و چپ ها، اگرچه در مبارزه ملت ایران برای کسب آزادی و رهایی از استبداد پادشاهی و سیستم ظالمانه حاکمیت فردی پیشرو بوده اند، اما در خیانت به مرزها و منافع ایران، به نفع شوروی نیز دست و دل باز بوده اند،

به قول یکی از دوستان "نورالدین کیانوری (نوه شیخ فضل الله نوری) طی بیعت خائنانه با استالین، هم به دولت ملی و مردمی دکتر مصدق خیانت کرد، هم به انقلاب 57". چرا که معتقدین به ایدئولوژی چپ، در ذات خود، اول خود را چپ، و سپس ایرانی می دانند، حال آنکه اگر منصف باشیم، اول باید خود را اهل این خانه، یعنی ایرانی دانست، و سپس هر ایدئولوژی دیگری را داشت،

این اتهامی است که علیه نیروهای به اصطلاح انقلابی فعلی نیز می چسبد، که در مقابل ضایع شدن منافع ایران، سکوت می کنند، نمونه اش، همین بلایی است که بر سر مردم افغانستانِ زیر سلطه طالبان می آید، و دوستان اصولگرای که اکنون تمام قدرت را، بدون خدشه و یک دست در ایران، در اختیار دارند، و در مقابل این باخت تاریخی به پاکستانی ها، چینی ها، حتی اعراب خلیج فارس، و در نهایت امریکا و...، در قبضه کامل افغانستان، که نیمه تمدنی ایران، همزبان و همفرهنگ ما و... هستند، سکوتی مرگباری داشته، و عناصر پایدار نیمه تمدنی ایران در شرق را، که پارس زبانان و شیعیان افغانستان هستند را در چنگال سیاه پوشان حاکمیت خلافت عثمانی و اموی و عباسی طالبانی رها کرده اند، و خود را در کشورهای حوزه غرب ایران، سال هاست که با تمام قوا مشغول کرده اند، و حتی یک دهم حساسیتی که روی این مناطق دارند را، در این منطقه از حوزه تمدنی ایران نشان نمی دهند.

یا گاهی نهادهای بر آمده از انقلاب 57 که به عنوان اساسی ترین عناصر در شئون مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و... ایران کنونی نقش دارند، به نظر می رسد که تنها خود را مدافع ایدئولوژی انقلاب نشان می دهند، تا مردم و ظرف جغرافیایی ایران، که هویت و موجودیت فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و مذهبی ماست، که خلال آن، ما را از دیگران متمایز می کند، اکنون ایران با این نوع نگرش، تحقیر و تحدید می شود، و از فرایند های منطقه ایی به کنار می ماند، و در یک خلا ایدئولوژیکی و منطقی، منزوی می گردد.

استالین در نامه تاریخی خود به جعفر پیشه وری (رهبر فرقه دمکرات آذربایجان)، که خود از عناصر مزدور شوروی بودند، و به طرز مشکوکی بعد شکست و فرار به دامن شوروی، در آذربایجانِ آن سوی ارس، در حادثه ایی مشکوک، و در تصادف اتومبیل کشته و سر به نیست شد، متذکر می شود : "طورى که شنیده‌ام شما می‌گویید ما شما را ابتدا به عرش اعلا بردیم، و سپس به قعر ادنى پرت کرده، به شما بى احترامى کردیم. اگر این شنیده‌هایم درست باشد، براى ما جاى تعجب است؟!!". اما به رغم تکذیب نظر درستی که پیشه وری آنرا ابراز داشته بود، و گوش های تیز کمونیسم آنرا به گوش استالین رسانیده و اکنون پاسخ می گفت، هرگز این نظر مرحوم پیشه وری تعجبی ندارد، چرا که که روس ها بسیاری از عناصر وابسته به خود را، در روند مبارزه خود با غرب و رقبای دیگر، بدبخت و بیچاره، و سپس رها کردند،

حال وقتی یکی از سخنگویان رسمی سپاه از نزدیکی به روس های می گوید، خاطرات تاریخی ایرانیان از خیانت روس ها، در دل هر ایرانی که سر فصل هایی از تاریخ ایران و جهان را می داند، زنده می شود، و آنان را از تکرار روندی که پیشه وری ها رفتند، باز می دارد.

گرچه از این سو امپریالیسم امریکایی نیز، در خیانت به کشورها و افراد خود ید طولایی دارند، و شاه ایران بعد از مدت ها همپیمانی با آنان، به هنگام فرار از ایران، از سوی غربی ها مورد بی مهری بی حدی قرار گرفت، و حرمت آن همه نان و نمکی که با هم خورده بودند را نگه نداشته، و در آخر این انور سادات و مصری ها بودند، که حرمت رفاقت و فامیلی نسبی را به جای آوردند، و میزبان محمد رضا شاه پهلوی می شوند،

انگلیسی ها و امریکایی ها هم نگرانی، از مردن ایرانی ها از گرسنگی حتی نداشتند، و در جریان جنگ جهانی، قحطی بزرگ نیمی از ایرانیان از گرسنگی و بیماری، که غاصل سیاست تاراج آذوقه و قوت لایموت آنان توسط دول در جنگ بود کشته و از بین رفته اند هنوز سیاست مدار غربی حتی از این حادثه بزرگ اسمی نمی برد، چه برسد که عذرخواهی کنند، همانگونه که امریکایی ها، مردم افغانستان را این گونه، بعد از توافق با طالبانِ سیاهی، رها کردند و در یک توافق پشت پرده با طالبان، یک ملت را طعمه سیاهی و خشک مغزی و بی مسئولیتی طالبان کردند و رفتند، حتی عوامل خود را هم در چنگال خصم رها کردند، و صحنه را بدون هشدار قبلی، در افغانستان خالی و به دشمنان مردم این کشور واگذار کردند.

حکومت ملی دکتر محمد مصدق را نیز همان ها سرنگون کردند، و دولت مذهبی ج.ا.ایران را نیز همواره در بین زمین و آسمان، سال هاست که نگه داشته، تا رنگ ثبات و توسعه را به خود نبیند. البته شاه هم دچار همین وضعیت بود، گرچه پهلوی ها به رغم عملکرد ج.ا.ایران، به خوبی توانستند از موقعیت ایران در کنار شوروی سود جسته، و بر پتانسیل های رقابت جهانی بین دو قطب شرق و غرب سوار شده، بر توسعه کشور کوشیدند، صنایع مادر (ذوب آهن، تراکتور سازی و...) را از شرقی ها، و صنایع لوکس (ماشین سازی، اتمی، نظامی و...) را از غربی ها گرفتند.

آنچه روشن است در دوره پهلوی اول و دوم، قشر روشنفکر ایران تحت فشار بودند، و در هر حکومتی که این قشر تحت فشار قرار گیرند، نه اصلاحات صورت خواهد گرفت و نه تغییری در وضع به وجود خواهد آمد، این است که به رغم شعارهای دمکرات منشانه و توسعه خواهانه و لیبرال منشانه در حکومت پهلوی، صاحبان این شعارها و نیروهای پیشبرنده اجتماع، بدین طریق از دسترسی به ابزار ترقی و پیشرفت و اصلاح امور دور نگهداشته می شدند، و سر انجامِ چنین وضعی، همواره به انقلاب ختم خواهد شد، همانگونه که شد و مردم تن به یک جراحی بزرگ و خسارتبار دادند، که معلوم نبود بعد از این جراحی، آیا این امراض التیام خواهد یافت، یا نه، اما تن دادند، و گریه های پهلوی ها، هنگام ترک ایران، دیگر اثری در تغییر تصمیم مردم و شرایط نداشت.

رضا شاه در بازی آیرون ساید فرمانده انگلیسی ها در میانرودان (بین النهرین)، و آلمان ها از یک سو و امریکایی ها و روس ها از سوی دیگر، توانست در مدت کمی که حاکمیت را به عهده داشت، علاوه بر اتحاد بخش های مختلف ایران، که به صورت ملوک الطوایفی اداره می شد، بنیان های اساسی اداره، آموزش، بهداشت و... و توسعه ایران را پایه ریزی کند، با توجه به این که مردی بود که نه کلاس دیپلماسی دیده بود، نه کلاس سیاست داخلی و بین المللی، و نه دروس کلاسیک را گذرانده بود، به نسبت سیاست هایی را اتخاذ کرد که برآیند آن ساخت و اتحاد ایران بود.

هر چند انگلیسی ها مدعی شدند که "ما او را آوردیم و بردیم" [9] ، اما او کسی بود که در این بازی فقط به خودش فکر نکرد، و نظرش به مردم و ظرف ایران هم بود، و در شانزده سال حاکمیت خود یادگارهای اساسی را برای آیندگان بر جای گذاشت.

گرچه قاجارها یک زمین سوخته را تحویل پهلوی ها دادند، که هم ایران از هم پاشیده شده بود و هم توسعه نیافته بود و... اما پهلوی ها بستر آماده ایی را تحویل حاکمان بعد از خود دادند، سرمایه زیادی از لحاظ توسعه و پیشرفت برای بعدی ها، پس انداز و به جای گذاشتند، از نیروی نظامی، توان بهداشتی، کارخانجات تولیدی، روابط وسیع اقتصادی و سیاسی با جهان، نیروهای آموزش دیده و... همه و همه پر و پیمان تحویل انقلابیون گردید، حتی خود انقلابیون نیز دست سازهای سیستم آموزشی و توسعه ایی زمان پهلوی بودند.

مثال این امر را می توان در  جنگ هشت ساله خسارتبار با عراق و همپیمانان بی شمارش دید، که پتانسیل باز مانده از پهلوی ها آنقدر عظیم بود که، تحریم ایران توسط دول شرقی و غربی (به اتفاق؟!!) در خلال این جنگ طولانی و خسارتبار، نگذاشت که زانوان ایرانیان بر زمین فرود آید، و تسلیم متجاوز گردند، نیروی هوایی، دریایی و زمینی ایران، عظیم تر از آن بود که با خسارات انقلاب، جنگ و خرابکاری های بی شمار و... از بین برود و نابود گردد، انقلاب بر ساختاری آماده و محکمی نشست، که پیش از این در زمان پهلوی ها تدارک دیده شده بود، و به عمر خود ادامه داد.

به قول ماکس وبر این تشکیلات است که کشورها را نگه می دارد، و این تشکیلات بنیان گذاشته شده توسط پهلوی ها بود که بعد از انقلاب به کمک انقلابیون آمد، و کمک بزرگی در استحکام، ماندگاری و تثبیت انقلاب، به رغم دشمنان و رقبای بی شمارش کرد، این خود یکی از عوامل مهم ماندگاری ایران، و عدم فروپاشی آن بعد از انقلاب، و حوادث بزرگش بود.

 

یادداشت های سفر به آلاشت:

حرکت از تهران ساعت 4 و هشت دقیقه بامداد به سوی جاده تهران فیروزکوه و شهر زیرآب،

ساعت 6 و 14 دقیقه صبح در فاصله 158 کیلومتری از مبدا، بعد از عبور از حاشیه های ویلایی شهر تهران، اکنون سیستم های زیبای آبیاری قطره ایی مدوری را می توان دید که منطقه وسیعی را آبیاری می کند، و نمونه اش را بر فراز صحرای عربستان، قبلا دیده ام، و آن زمانی بود که هواپیمای ما از خاک عمان وارد خاک عربستان شد، و در آن صحراهای بی پایان، لکه های گرد سبزی، میان این صحرای خشکیده می درخشیدند، و انگار ایران نیز به سوی خشکی، همچون عربستان پیش می رود، و لاجرم همین سیستم های علمی و صنعتی کشاورزی نجات بخش ایران خواهد بود، تا جلودار کشاورزی صنعتی شوند، و ایران را از تشنگی و گرسنگی نجات دهند.

ساعت 6 و 50 دقیقه در فاصله 197 کیلومتری از مبدا، به شهر پل سفید رسیدیم

ساعت هفت، ده دقیقه صبح، درکیلومتر 204 از مبدا، بعد از پلیس راه پل سفید، تغییر جهت جاده ایی داده، و به سمت تهران برگشتیم، تا در آن ضلع جاده، وارد جاده فرعی ایی در سمت راست خود شویم، که در دهانه دره ایی بلند، به سمت شهر آلاشت پیش می رفت،

از خط راه آهنی گذشتیم که با زحمت فروان از میان کوه ها عبور داده شده، تا خط آهن تهران - گرمسار، را وارد جلگه گرگان کند، و آب های خلیج همیشه پارس را، به آب های دریای قزوین (کاسپین)، در بندر ترکمن وصل نماید.

تابلوهایی، مسافرین این جاده فرعی را به خرید قرقاول، فرا می خواند! انگار این حیوان وحشی جنگل های هیرکانی را هم اهلی کرده، و به تکثیر عمده رسانده اند، که اینچنین مردم را به خرید و خوردنش دعوت عمومی می کنند، چرا که شکارگاه های این کشور چنان غارت شده اند، که دیگر توان فروش در این حد، از گوشت شکار را ندارند، که فراخوان عمومی برای خرید گوشت قرقاول دهند! تعدد گونه های در معرض انقراض در ایران، برای ملتی با این سابقه بلند تمدنی، شرم آور است.

وارد دره منتهی به آلاشت که می شویم تُنُک بودن جنگل و... داد می زند که خشکسالی های پیاپی به این جنگل ها نیز صدمه عمده وارد آورده است، حتی شمال ایران که همواره در کتب جغرافیای زمان تحصیل خود، آن را به عنوان "جلگه مرطوب مازندران" می شناختیم هم، در حال خشک شدن است، شواهد آن اشک را از گونه هایت سرازیر می کند.

معدن کاری در این دره، بزرگترین پدیده صنعتی است، که در سمت راست دره، هرجا که توانسته اند کوه را سوراخ کرده، و زغالسنگ از آن استخراج کرده و می کنند، و ضایعات آن را در دهانه معدن به سوی دره رها و سرازیر کرده اند، ریزش های سیاهی از تفاله های معدن ذغالسنگ، بر دهانه این معادن، کوه را مجروح، و پوشش گیاهی آن را زیر خروارها تفاله ی سیاه معدنی مدفون کرده است، انگار در این شهر سازمان محیط زیستی، و یا مسئولی که دغدغه محیط زیستی داشته باشد، وجود نداشته و ندارد.

کمی که در این دره فرو بروی، به کارخانه ذغالشویی شرکت ذغالسنگ البرز مرکزی می رسی، که طبیعت این منطقه را نابود کرده است، آب های روان از بالا دست به سوی آنچه از معدن خارج شده، سرازیر می شوند و بعد از شستن و بردن خاک این تحفه های معدنی، آن را آماده ارسال به کارخانه های کک سازی خواهد کرد، که در کوره های صنایع مادر، یعنی ذوب فلزات، مصرف شوند.

جاده های روستایی نسبتا زیادی از این جاده منشعب می شوند، که بر ورودی فرعی هر روستایی، تابلویی بزرگ به عنوان طاق نصرت ورودی، نصب شده، که حامل عکس شهدای آن روستاست، که در خلال انقلاب و به ویژه جنگ، به شهادت رسیده اند، از ده تا، 5 تا و کمتر و بیشتر می توان بر این تابلوها عکس، و اسامی شهدا را دید.

بر حاشیه سمت چپ جاده، که جنگل ها پرتر و زیباترند، می توان تحرکات احیای جنگل ها را نیز دید، که با کاشت درختان سوزنیِ مقاومتر در مقابل بی آبی، مثل کاج ها، سعی کرده اند از آبرفتن سطح جنگ ها، جلوگیری کنند، اما در همین حال می توان کامیون های را هم در این جاده دید، که درخت های بریده شده از جنگل را با خود می برند، درختان قطوری که هر کدام سال ها عمر دارند، و مشخص است که تازه بوده، و بریده شده اند، این تناقض را من که نتوانستم درک کنم، جنگل کاری در این جنگ زخم خورده از یک سو، و بریدن جنگل ها از سوی دیگر؟!

در کیلومتر 219 پل آپون ما را به سمت راست، و اوج گیری به سوی یک قله تغییر مسیر داد، معدن شن و ماسه "سازندگی سپاه کربلا"، نشان از فعالیت اقتصادی سپاه مازندران در این زمینه دارد، معدن ماسه در عمق جنگل و رودخانه های بکر آلاشت، بسیار سوال برانگیز است، و این نشان از مرگ محیط زیست، و سازمان های مربوطه دارد، مرگ سازمان محیط زیست، و مرگ زیستگاه های وحش بکر منطقه، که هر دو اجازه برداشت درخت و شن، و این چنین پلشت کاری هایی را برای استخراج ذغالسنگ در این دره بکر و کم نظیر می دهد

گله های گاوه هم گاه و بیگاه دیده می شوند که در جنگل در حال چرا هستند، منطقی ترین برداشت از جنگل که قابل تحمل است، و باقی فعالیت ها، نابودی آن را در پی خواهد داشت.

در کیلومتر 232 از مبدا، بالای قله ایی قرار گرفتیم که روستای لبند و به قول یک محلی لیم، قرار دارد که ویلاهایی در داخل جنگل و این گردنه ساخته شده، که دیدگاهش کل دره ایی است که ما تا اینجا طی کرده ایم. از آنجا دوباره سرازیر می شویم و در ساعت هشت صبح، در کیلومتر 236 از مبدا، به مقصد خود، یعنی شهر آلاشت رسیدیم.

بعد از بازدید از شهر آلاشت، در مسیر برگشت به تهران، از دریاچه شورمست در کنار شهر پل سفید، و تنگه واشی در کنار شهر فیروزکوه نیز دیدار گردید، که هر دو به ویژه تنگه واشی، زیبا و دیدنی و مثل یک معجزه اند. در بالا دست و پایین دست دریاچه شورمست می توان فساد جاری در سطح واگذاری اراضی جنگل برای ویلا سازی را به چشم خود دید، زمین های جنگلی که در پایین دست صاف شده اند و... و ویلاهایی که در بالا دست در مغز جنگل سبز شده اند، و البته فرسایش خاک، و احتمال ریزش و اسکی بزرگ خاک زیرپای ویلاها، و فاجعه کشتار در پایین دست، و دفن مردم پایین دست زیر خروارها خاکی که مثل بهمن به پایین خواهند لغزید.

شهر آلاشت:

آلاشت را باید روستای بزرگی دانست که اکنون به شهر تبدیل شده است، جمعیت آنچنانی ندارد، ولی به لحاظ تاریخی دارای اهمیت است، در زمان پهلوی ها صاحب فرودگاه کوچکی بود که هواپیماهای کوچک شخصی، می توانستند در آن فرود آیند، و اکنون زمین آن فرودگاه به برخی مراکز اداری و زیربناهای شهری اختصاص یافته است، آلاشت تاریخی و قدیم، دارای کوچه های پیچ در پیچ زیبا و تنگ است، که درحاشیه و در امتداد دره ساخته شده اند، اما اکنون مسجد بزرگی در بالای این منطقه مسکونی، و رصد خانه آماتوری در این سوی دیگر شهر، خود نمایی می کنند.

مکان تولد بنیانگذار سلسله پهلوی، مربوط به چراغعلی خان عموی رضاشاه بوده است که امرای ارتش قاجری است، که خانه زیبایش مرمت، بهسازی و به اشیای تارخی مزین گردیده، و به موزه مردم شناسی تبدیل، و مورد بازدید عموم میراث دوستان قرار گرفته است، که از این نظر می توان به سعه صدر و سیاست مناسب مسئولین محلی آفرین گفت، چرا که تحمل اماکن متعلق به رقیب را داشته، و این خود نشانه پختگی است، این لکه ننگ بر دامان قاجارها ماند، که جسد لطف علی خان زند را مورد بی احترامی قرار دادند، و در زیر پله های کاخ خود دفن کردند، تا هر روز بر آن پای بگذارند؟!! چنانکه جان ملکم، نماینده انگلیس در ایران در دوران قاجار، می‌نویسد "صفحات تاریخ از بازگویی آنچه که بر آن اسیر خسروانی رفت، سیاه‌ رو خواهند بود."

منزل رضاشاه، و همچنین منزل دیگری که باز متعلق به چراغعلی خان مشهور به امیر اکرم [6] است که بعدها به پیشکار پهلوی دوم، یعنی عمو زاده اش تبدیل شد؛ که رها شده اند و جا دارد با ترمیم و استفاده آن در مسیر گردشگری و توریسم، به اقتصاد منطقه و مردم آن کمک کرد، هر دو بنا با کچبری های بسیار زیبا، و بی نظیر خود در شهر آلاشت، کم نظیر و شاید بی نظیرند، و کاملا دارای مشخصات حفظ میراث گذشتگان بوده، و قابل توجهند، و باید گفت به رغم توسعه و نوسازی آلاشت، هنوز روی دست این ساختمان ها به لحاظ بزرگی و بنای زیبا در این منطقه نیامده است، با این که حداقل بیش یک قرن از حضور صاحبان آن در این بناها می گذرد، تنها در بالای مقر نیروی انتظامی آلاشت، بناهای ویلایی در حال ساخت است، که ممکن است توان هماوردی در معماری با این بنا را، کمی داشته باشند،

بنای منزل رضاشاه که قسمت های زیادی در اطراف حیاط آن ویران شده اند، و تنها در یک ضلع از این حیاط بزرگ، بنای زیبایی بجای مانده، که تمام زیبایی های معماری، یک بنای متعلق به حداقل دوره قاجاری، و بیش از یک قرن گذشته را در خود کاملا حفظ کرده است، که البته بدان رسیدگی نمی شود، و خالی از سکنه است، و رو به ویرانی خواهد رفت، لذا جا دارد که با تبدیل آن به کتابخانه، یا یک محل فرهنگی دیگر، و یا سپردن آن به اهلش و تبدیل به یک محل بوم گردی و... نسبت به حفظ و مرمت آن اقدام عاجل کرد.

در پشت حسینیه آلاشت بنای خانه امیراکرم که بنای منزل عمو و عمو زادگان رضا شاه، و از نیروهای قاجار قرار دارد، گرچه این منزل نییز خلال زلزله سال 1336 صدمه زیادی دیده است اما هنوز بخش اصلی آن پا برجاست. چهارراه امیر اکرم در تهران هم به نام وی، مشهور است، امیریه فیروزکوه هم مربوط به این امیر صاحب نام قجری و پهلوی بود، نام اصلی وی چراغعلی خان یا امیر اکرم می باشد که به نظر می رسد نام جد خود را گرفته است.

این منزل نیز مشخصات تاریخ مناسبی برای حفظ میراث فرهنگ و باستانی را دارد که در کنار حسینیه و موزه مردم شناسی آلاشت واجد مشخصات خوبی است که می توان آنرا حفظ کرده، و برای مردم محل به ممر درآمدی مناسبی تبدیل شود، چرا که در منطقه آلاشت زمین کشاورزی قابل ذکری وجود ندارد، و صنعت گردشگری می تواند تکیه گاه مهمی برای اقتصاد آلاشتی ها تلقی، و درآمد آنان را طوری تنظیم کرد که از تکیه به جنگل و فواید آن دور شوند و به این ترتیب جنگل ها هم حفظ گردد، توریسم درآمدی پایدار و بی ضرر برای منطقه آلاشت است. طبیعت جنگلی، بوم گردی تاریخی و طبیعی می تواند تنها راه نجات این منطقه از رکود اقتصادی باشد.

 

خاطرات اهالی محل از این دوره :

پدر رضا شاه چهار برادر بودند یکی همین چراغعلی خان، ابوالقاسم خان، عباسعلی خان (پدر رضا شاه)، مادر رضاشاه در منزل چراغعلی خان زایمان کرده، که اکنون موزه است، وقتی هم وزیر جنگ شد، از "له له بند" از طریق جنگل به آلاشت آمد، و سراغ فامیل و خانه و... خود را گرفت، چرا که این جاده فعلی نبود، رضاشاه هنگامی که نوزاد بود، آلاشت را ترک کرده بود و به تهران رفت، خاندان او از ارباب ها و متمولین بودند، لذا به قدر کافی ثروت داشتند، خانه های بزرگی که دارند این را کاملا نشان می دهد، وقتی بعد از به قدرت رسیدن به آلاشت آمد گفت چرا اینجا اینقدر خلوت است، بعد مشخص شد که پاسگاه، مردم را با سیم خاردار نگه داشته، تا وارد آلاشت نشوند، ولی رضا شاه گفت بگذارید بیایند، بعد خانه پدرش را به او نشان دادند، آنها از تیره پهلوانان بود، از این رو سلسله بنیانگذاشته شده را، پهلوی نام نهادند،

شاپور علیرضا (فرزند رضاشاه) که به آلاشت آمد، نگذاشت که جلوی پایش اهالی آلاشت گوسفند قربانی کنند، معتقد بود که حیوانات گناه دارند، نباید جلوی پای کسی، حیوانی را قربانی کرد. شاپور غلامرضا (فرزند دیگر رضاشاه) خیلی به آلاشت می آمد، محمد رضا شاه (پهلوی دوم) هم در سال 1356 به آلاشت آمد، و دیداری از اینجا داشت،

از آلاشت تا تهران با قاطر و اسب، شش روز رفت، و شش روز برگشت راه است، که ما کره و محصولات خود را می بردیم، تا فیروزکوه، که این مسیر دو روز راه است، که دو شب از آلاشت تا آنجا اطراق می کردند، تا به فیروزکوه برسند، و بعد به تهران می رفتند و در مولوی محصولات خود را می فروختند و وسایل مورد نیاز خود را متقابلا می خریدند و بر می گشتند.

طایفه رضاشاه، پهلوان خیل نام داشتند، که در گویش محلی به "پالونی خیل" گفته می شدند، که در واقع همین پهلوان خیل بود.

 استواریکم آقا فتحی، قهرمان ملی جنگ جهانی دوم :

در ساعت 7 و 27 دقیقه صبح، قبل از این که به آلاشت برسیم، به تابلویی در آستانه روستای کارمزد رسیدیم، که بر آن نوشته شده بود، "زادگاه قهرمان ملی جنگ جهانی دوم، شهید کربلایی آقا فتحی" نفهمیدم او کیست اما در سایت مازنی داستان این شهید بدین شرح گزارش شده است :

"دوشنبه 26 دی 1390-23:41

آن کهنه سرباز

گزارش کهنه سرباز جنگ جهاني دوم که در سوادکوه تشييع شد :آيت الله مکارم او را شهيد دانسته است/اين سرباز وطن فرزندآقا فتح الله،از نوادگان حاج غلامعلي و پدر مرحوم استاد منوچهر فتحي است/او خيلي شجاع و دلير بود و وقتي شهيد شد بدنش را تکه تکه کردند/بستگان درجه اول آقافتحي به رحمت حق پیوسته اند و تنها يک نوه(دختر) از او باقي مانده است/من پيراهن اش را ديدم،هنوز لکه هاي خون روي آن وجود داشت.

"من شکست نخواهم خورد، ورزشکار شکست مي خورد، تاجر ورشکست مي شود، سياست مدار ناکام مي گردد، ولي من شکست نمي خورم. ايمان و دوست داشتن رويين تن ام کرده اند..."دکتر علي شريعتي-مجموعه آثار،جلد1،صص267-268

مازندنومه،سردبير: پس از آغاز جنگ جهانی دوم در ۹ شهریور ۱۳۱۸ (۱ سپتامبر ۱۹۳۹)، ایران بی‌طرفی خود را اعلام کرد، اما به دلیل گستردگی مرز ایران با اتحاد جماهیر شوروی و درگیری با آلمان این بی‌طرفی ناپایدار بود. در ادامه ماجرا، ارتش متفقین به بهانه ي حضور جاسوسان آلمانی در ایران به اشغال کشور مبادرت ورزید.در روز ۳ شهریور ۱۳۲۰ نیروهای شوروی از شمال و شرق و نیروهای بریتانیایی از جنوب و غرب، از زمین و هوا به ایران حمله و شهرهای سر راه را اشغال کردند و به سمت تهران آمدند. ارتش ایران به سرعت متلاشی و رضاشاه ناچار به استعفا شد. متفقین هم با انتقال سلطنت به پسر و ولیعهد او -محمدرضا- موافقت کردند. از جنگ جهاني دوم ما مازندراني ها خاطرات پل ورسک را در يادها داريم.پلي که در زمان حکومت پهلوي اول توسط آلمانی‌ها در طول جنگ جهانی دوم در شهرستان سوادکوه به رهبری سرمهندس اتریشی یعنی والتر اینگر ساخته شد. از پل پيروزي-ورسک-که بگذريم،در نخستين روز هفته جاري،پس از 70 سال حال و هواي جنگ جهاني دوم شايد براي آخرين بار در مازندران(بخوانيد سوادکوه) زنده شد! طنين جنگ جهاني دوم را اين بار در آخرين روزهاي دي ماه 90 شهيد کربلایی آقا فتحی-سرباز دلاور اهل روستاي کارمزد زيراب سوادکوه- به صدا درآورد.

آقافتحي کيست؟ اگر نزد پيران کارمزدي بنشينيد و از سينه آن ها خاطرات کهن و حماسه هاي ايل و تبارشان را جست و جو کنيد،حتما" با افتخار از دلاوري هاي استوار يکم کربلایی آقا فتحی نام مي برند.  "او 100 سال پيش باسواد محل بود و با نفوذي که داشت مشکلات اهالي را رفع و رجوع مي کرد. این مرحوم حماسه ای را در جنگ عليه دشمن بيگانه خلق کرد که درنوع خود بی نظیراست"-اين را يکي از اهالي دهکده کوهستاني کارمزد مي گويد. اين سرباز وطن فرزندآقا فتح الله،از نوادگان حاج غلامعلي و پدر مرحوم استاد منوچهر فتحي است که جملگي اهل روستاي کارمزد زيراب اند. آقافتحي در 25 اسفندماه 1282 در همين روستا تولد يافت.ارتش شوروي اوايل شهريور 1320رسما"به خاک ميهن حمله کرد اما آقافتحي چندماه پيش از حمله متفقين در تاریخ 21 فروردین سال1320 در سن 38 سالگي در منطقه چات- مرز امروزی ایران و ترکمنستان-به شهادت رسيد. نقل مي کنند که او را 11 همرزم در نبرد با دشمن بيگانه ياوري مي دادند که همگي تا آخرین فشنگ ایستادگی کردند و جان باختند. يکي از کارمزدي ها مي گوید:"او خيلي شجاع و دلير بود و جلوي شوروي ها ايستاد و وقتي شهيد شد بدنش را تکه تکه کردند." پیکر این سرباز دلاور توسط عشایر ترکمن در همان منطقه دفن و مقبره ای نیز برای او ساخته شد و به پاس دلاوری های او و همرزمانش ، پاسگاه مرزی چات نیز به نام کربلایی آقا فتحی نامگذاری شد. بستگان درجه اول آقافتحي به رحمت حق پیوسته اند و تنها يک نوه(دختر) از او باقي مانده که روز شنبه 24 دي ماه 90 در آيين باشکوه تشييع جنازه پدربزرگش شرکت کرد

او شهيد است : طي سال هاي گذشته برخي از اهالي به زيارت قبر دلاور کارمزد به چات رفته بودند،تا اين که يکي از روحاني هاي محل که در استان گلستان مسئوليتي را پذيرفته بود پا پيش گذاشت و واسطه شد که پيکر مرحوم به زادگاهش انتقال يابد. در چهارم دي ماه امسال نامه اي به دفتر آيت الله مکارم شيرازي ارسال شد که در آن آمده بود:

"با سلام خدمت مرجع جهان تشيع حضرت آيت الله العظمي مکارم شيرازي؛ يک شخصي در پاسگاه مرزي شوروي سابق،سال 1320 حضور داشته،در قبال تجاوز شوروي سابق مقاومت کرده و کشته شده و حتي بعد از کشته شدن بدنش را مثله و پاره پاره کردند.آيا از نظر شرعي اين شخص را شهيد مي گويند؟ضمنا" تبعاتي هم ندارد و ورثه اي هم ندارد که طلبکار شوند." و آيت الله مکارم در زير نامه نوشت:"باسمه تعالي،چنين فردي شهيد محسوب مي شود." با وجود نظر صريح اين مرجع تقليداما دوستداران آقافتحي روز شنبه نتوانستند پيکرش را در کنار شهداي دفاع مقدس دفن کنند و ناگزير او را کنار حسينه کارمزد در بالاي قبرستان به خاک سپردند و بنياد شهيد نيز او را شهيد نمي داند. البته آن چه روز شنبه به خاک سپرده شد آثاربه جا مانده از اين کهنه سربازایرانی جنگ جهانی دوم بود،از جمله لباس، فانسقه و پوتین اش. "من پيراهن اش را ديدم،هنوز لکه هاي خون روي آن وجود داشت"-اين را يکي از اهالي کارمزد به ما گفت.

تشييع سپيد : در مراسم تشييع پيکر آقافتحي امام جمعه شیرگاه و تني چند از مسوولان محلی و مردم منطقه حضور داشتند.اين تشييع سپيد روز شنبه 24 دي ماه در حالي که هوا بسيار سرد بود و برف شديدي هم در منطقه مي باريد،برگزار شد. مراسم از حسینیه باب الحوائج آبندان سر قائم شهر شروع شد و سپس پيکر اين کهنه سرباز به روستای کارمزد زيراب انتقال یافت. پیکر این فرمانده شجاع و دلاور در شهر زیرآب مورد استقبال مردم شهر قرارگرفت و از ایستگاه روستای کارمزد به سمت حسینیه اعظم تشییع شد.ریيس دانشگاه آزاد شیرگاه و امام جمعه اين شهر هم سخنرانی کردند. دوستداران و بچه محل هاي آقافتحي برايش سنگ تمام گذاشتند و از چند روز قبل با چاپ اطلاعيه و نصب بنر،مراسم روز تشييع را اطلاع رساني کردند.در اطلاعيه مراسم اين اسطوره مرد کارمزدي ها آمده بود:

"بازگشت ملکوتي شهيد استواريکم کربلايي آقا فتحي شهيد جنگ جهاني دوم فرزندآقا فتح الله،از نوادگان حاج غلامعلي،پدر مرحوم استاد منوچهر فتحي متولد 25/12/1282 روستاي کارمزد تاريخ شهادت 21/1/1320  محل شهادت پاسگاه مرزي چات  مراسم تشييع و تدفين آن شهيد روز شنبه 24/10/90 همزمان با روز اربعين"

سوادکوهي ها را با منظومه هاي بزمي و رزمي "شاباجي"و"تقي و معصومه"و"هژبر سلطون"مي شناسند،آيا کسي هست براي آقافتحي نيز منظومه اي بسرايد؟

"مردن نيز خود هنريست مستلزم دانستن و آموختن؛نمايشي است سخت زيبا و عميق و تماشايي ترین صحنه زندگی.بسيار کم اند مردانی که زیبا مرده اند...بی شک آن هایی که می دانند چگونه باید مرد، می دانسته اند که چگونه باید زیست؛چه برای کسانی که زندگی کردن،تنها دم برآوردن نیست،جان دادن نیز تنها دم برآوردن نیست،خود یک کار است،کاری بزرگ،هم چون زندگی." دکتر علی شریعتی-مجموعه آثار،جلد 30،ص419"

شهدای شهر آلاشت :

شور و غرور نظامی سلحشوران این خطه از خاک پاک ایران، از جمله اسپهبدان سپاه ایران، همچون اسپهبد خورشید، که در زمان باستان از منطقه تاریخی "هیرکانا" برای نبرد با دشمن دیرینه ایران، یعنی روم و یونان اعزام می شدند، یا سپاه تبرستان (طبرستان)، که در تاریخ اسلامی مشهور و در جای جای تاریخ شرح قهرمانی آنان ذکر شده است، و البته رزمندگان و پهلوانان غرور آفرین لشکر 25 کربلا، که در هر عملیاتی، در خلال جنگ خسارتبار 8 ساله، همواره حماسه آفرین، و خط شکن ظاهر می شدند، انسان را به خضوع در مقابل قدرت و خصلت پهلوانی مازنی ها، وادار می کند، آنان اکنون دهه هاست که در عرصه کشتی ایران نیز مقامات جهانی بزرگی را، برای ملت ما به ارمغان آورده، و امید ایران در مقابل روس ها، ترک ها و... که حرف های مهمی در ورزش کشتی دارند، هستند. 

همانگونه که پیش از این نیز متذکر شدم، بر دروازه ورودی هر روستایی در این منطقه، بنای یادبود شهدا، که با بنری، یا تابلویی به نمایش در آمده است، نشانگر تعداد شهدای آنان در این جنگ خسارتبار، و البته دفاع ملی است، اینجا در مازندران مثل هر استان دیگری آنقدر شهید داده ایم، که سر هر جاده ایی تابلویی نشانگر شهدایی است که در این نبرد طولانی جان دادند، نقطه ایی در ایران شاید نباشد که تعدادی از رزم آورانش را در این جنگ از دست نداده باشند، بنای یادبود شهدای شهر آلاشت هم عکس هایی از بیست شهید این شهر را به نمایش گذاشته اند، اسامی این پاکرویان بدین شرح است، که برخی ممکن است در شهرهای دیگر استان دفن شده اند:

  • شهید محمود اکبری
  • شهید فرامرز طیبی
  • شهید جبار طیبی
  • شهید نصرالله ناصری
  • شهید حسین جمشیدی
  • شهید یونس احمدی
  • شهید عبدالعلی رشیدی
  • شهید قهار عبدی
  • شهید فرج الله قاسم پور
  • شهید اسماعیل ابراهیمی
  • شهید علی حسین آبسته
  • شهید امیر عباس صالحی
  • جاوید الاثر اکبر خزائی
  • شهید تیمور سلطانی
  • شهید باقر مهدوی
  • آزاده مرحوم کرمعلی فرهادی
  • شهید رضا داوری
  • جاوید الاثر خضر داداشپور
  • شهید بهروز آلاشتی
  • شهید رحیم قاسم نژاد

سری به آرمگاه ابدی آنان زدم، تا بوی تربت پاک شجاعان را حس کنم، خوشبختانه اینجا در آلاشت، شهدا را از دیگر رفتگان از این مردم، جدا نکرده اند، و شهدا در میان مردمی که چنین قهرمانانی را پرورده اند، دفن، و پراکنده اند، تنها تفاوت شان با دیگران این است که، قبرشان مزین به پرچم مقدس ایران است، نه تن از این بیست شهید را، از طریق همین پرچم های سه رنگ زیبا، در میان همسایگان بنای ابدی اشان، یافتم، بر خاک پاکشان چنین نگاشته اند، آنان که در مقابل هجوم خصم ایستادند، و چون آقا فتحی ها، و مرادعلی خان های تاریخ دفاع از ایران، شهادت را در راه دفاع از مردم و خاک کشورشان انتخاب کردند  :

[1] - پدر رضا شاه یاور (سرگرد) عباسعلی داداش‌بیگ نام داشته و به همراه برادر بزرگترش رئیس فوج (هنگ) سوادکوه بودند. مرگ عباسعلی خان در تهران اتفاق افتاد و در آن زمان رضاشاه نوزادی چهل روزه بود. عباسعلی خان چهار بار ازدواج کرده و رضاشاه از همسر چهارم او نوش‌آفرین آیرملو متولد شد. نوش‌آفرین خانم پس از شنیدن خبر مرگ همسرش، با پسر چهل روزه اش (رضاشاه) به سوی تهران حرکت کرد، که در میان راه فرزندش به صورت معجزه واری از مرگ ناشی از یخ زدگی، در گردنه گدوک، نجات یافت، چرا که جسده مرده او را رها کردند، اما بعد متوجه شدند که نمرده و کودک به هوش آمده است.

[2] - جنگ اول هرات زمانی آغاز شد که حاکم هرات، کامران میرزا، سر از اطاعت از دولت ایران پیچید و به تاخت و تاز در خراسان و سیستان مشغول شد. محمدشاه برای سرکوب او و ضمیمه مجدد هرات به خاک ایران تصمیم به لشکرکشی به آن سو گرفت. امپراتوری بریتانیا که بازگشت هرات به حاکمیت ایران را خطری برای ثبات حکومت خود در هندوستان می‌دانست، با این لشکر کشی ایرانیان مخالفت کرد، اما شاه ایران به هشدارهای انگلیسی ها توجهی نکرد و در سال ۱۸۳۷ سپاه ایران راهی هرات شد.

هرات برای ده ماه محاصره گردید. چون وضعیت برای کامران میرزا سخت افتاد، تصمیم گرفت که تسلیم سپاه مرکز شود، اما دولت بریتانیا که این موضوع را به سود خود نمی‌دانست، مداخله کرد و با کمک مالی، و وعده کمک نظامی، او را از تسلیم منصرف کرد. اندکی بعد کشتی‌های بریتانیایی جزیره خارک را اشغال کردند و با تهدید به کشاندن جنگ به فارس و کرمان، شاه ایران را مجبور به عقب ‌نشینی از جبهه هرات کردند. جنگ دوم هرات در زمان ناصرالدین ‌شاه و در ۱۸۵۶ روی داد که ایران به دلیل دخالت بریتانیایی‌ها مجدداً در بازپس‌گیری هرات شهر ناکام ماند.

در زمان حاکمیت عباس میرزا بر خراسان جهت برقراری مجدد امنیت در آن سامان، محمد میرزا (محمد شاه بعدی) از سوی پدر خود مأمور محاصره هرات و بازگرداندن آن به حاکمیت ایران شد. او و قائم‌مقام فراهانی که شاهزاده را همراهی می‌کرد، با یارمحمدخان، وزیر هرات و کامران میرزا حاکم آن شهر، به مذاکره نشستند اما چون نتیجه‌ای حاصل نشد، شهر توسط سپاه ایران محاصره گردید. اگرچه محمدمیرزا در ابتدا به موفقیت‌هایی دست پیدا کرد، اما در میانه نبرد، خبر درگذشت عباس میرزا در مشهد به او رسید، و مجبور شد که به تهران بازگردد. پیش از بازگشت، او و قائم ‌مقام، آن دو با وزیر و حاکم هرات صلح کردند و مقرر شد کامران میرزا حاکمیت ایران را بپذیرد، پانزده هزار تومان زر و پنجاه شال کشمیری خراج پرداخت کند، و اسرای ایرانی که در تاخت و تاز به خراسان اسیر کرده بود را آزاد کند. همچنین کامران میرزا به محمد میرزا تعهد داد که «اهالی قلمرو خویش را از راهزنی در حدود خراسان و کشتن و فروختن اسیران مانع شود.» پس از معاهده فوق، محمد میرزا که برای مراسم برگزیدگی به ولایتعهدی به تهران فراخوانده شوده بود، برادر خود قهرمان‌میرزا را به حاکمیت خراسان منصوب کرد و راهی پایتخت شد. مدت کوتاهی بعد فتحعلی‌شاه درگذشت و محمد میرزا با نام محمدشاه به پادشاهی ایران رسید.

[3] - نظامیه نام مدارسی است که در زمان سلجوقیان در دوران طلایی اسلام برای آموزش علوم و فنون روز در شهرهای بزرگ آن دوره، اصفهان، بغداد، نیشابور، آمل، قاهره، بلخ و هرات تأسیس شد. اولین مدارس از این دست به همت وزیر برجسته آلپ ارسلان سلجوقی، خواجه نظام الملک توسی تأسیس گردیدند. به همین خاطر به این مدارس را "نظامیه" نام دادند.

[4] – سید محمدرضا کردستانی با تخلص میرزاده عشقی (۲۰ آذر ۱۲۷۳ – ۱۲ تیر ۱۳۰۳) شاعر، روزنامه‌نگار، نویسنده و نمایشنامه‌نویس ایرانی دوره مشروطیّت و مدیر نشریه قرن بیستم بود که در دوره نخست‌وزیری رضاشاه، به دستور رئیس اداره تأمینات نظمیه (شهربانی) وقت، ترور شد. وی از جمله مهم‌ترین شاعران عصر مشروطه به‌شمار می‌رود که از عنصر هویت ملی در جهت ایجاد انگیزه و آگاهی در توده مردم بهره گرفت. او را خالق اولین اپرای ایرانی می‌دانند.

[5] - در ۱۶ مهر ۱۳۴۱ دولت اعلام می‌کند که لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی در هیئت دولت تصویب شد و با توجه به اینکه مجلسی نیست، بنابراین، قانون تلقی می‌شود. یکی از واکنش‌های حساب شده به این روند، تلگرافی از سوی امام خمینی (ره) به شاه بود که با عبارت «حضور مبارک اعلیحضرت همایونی‏» آغاز گشته و به او گفته شده بود «این امر موجب نگرانی علمای اعلام و سایر طبقات مسلمین است.‏‎ ‎‏بر خاطر همایونی مکشوف است که صلاح مملکت در حفظ احکام دین مبین اسلام و‏‎ ‎‏آرامش قلوب است. مستدعی است امر فرمایید مطالبی را که مخالف دیانت مقدسه و‏‎ ‎‏مذهب رسمی مملکت است از برنامه های دولتی و حزبی حذف نمایند تا موجب‏‎ ‎‏دعاگویی ملت مسلمان شود.‏» با ارجاع امر به علم از سوی شاه، امام 28 مهرماه 1341 نامه‌ای نیز خطاب به علم نوشتند که با ادبیاتی حقوقی به دلیل « مخالف نص اصل دوم از متمم قانون اساسی» بودن آن لایحه، متذکر شدند: «اکنون که اعلیحضرت درخواست علمای اعلام را به دولت‏‎ ‎‏ارجاع فرموده اند و مسئولیت به دولت شما متوجه است، انتظار می‌رود به تبعیت از قوانین‏‎ ‎‏محکم اسلام و قوانین مملکتی، اصلاح این امر را به اسرع وقت نمایید، و مراقبت کنید که‏‎ ‎‏نظایر آن تکرار نشود. و اگر ابهامی در نظر جنابعالی است مشرّف به آستانۀ قم شوید تا‏‎ ‎‏هرگونه ابهامی حضوراً رفع شود، و مطالبی که به صلاح مملکت است و نوشتنی نیست‏‎ ‎‏تذکر داده شود.‏»

[6] - بزرگ‏ مالك، دربارى، مقتول شاه. معروف به امیر اكرم اهل الشت سوادكوه، پسرعموى رضاشاه. از ملاكین و متولین مازندران بود وقتى پسرعمویش به سلطنت رسید، مدتى حكومت مازندران با او بود، سپس به تهران فراخوانده شد و معاونت وزارت دربار و پیشكارى ولیعهد به او سپرده شد. چند بار در غیاب تیمورتاش، سرپرست وزارت دربار شد و نزد شاه خیلى مقرب بود. هنوز چند سالى از صعودش به قدرت نگذشته بود كه با وضع وخیمى براى معالجه به اروپا رفت و در همان جا فوت شد. روزنامه‏ها فوت وى را مولود بیمارى سرطان نوشتند، ولى حقیقت مطلب این بوده است كه یك روز شاه عصبانى شده و با چكمه چند لگد به شكم او كوبیده بود. همین ضربات او را از پاى درآورد. چندى در تهران تحت معالجه بود و چون بهبود نیافت او را به اروپا فرستادند، ولى معالجات سودمند نیفتاد و در همان جا از بین رفت. چراغعلى خان سواد كوهى ملقب به امیر اكرم پیشكار محمدرضا شاه در ایام ولایت عهد، پسرعم رضا شاه. وى مدتى والى مازندران بود (ف. برلین 1309 ه.ش.) جنازه‏اش در حضرت عبدالعظیم مدفونست.

[7] - جنبش خزینه مجموعه کوشش‌ها و رویدادهایی است که توسط برخی علما و روحانیون در دوره پهلوی یکم برای جلوگیری از ورود دوش حمام، و با هدف ادامه استفاده از خزینه در حمام‌ها صورت گرفت. این جنبش بخشی از مجموعه تلاش برخی از روحانیون برای مقابله با مظاهر تمدن نوین بوده‌است که قبلاً نیز خودش را با مخالف آن‌ها با قرنطینه، واکسیناسیون، شناسنامه و… نشان داده بود. در آن زمان مسئولان بهداشتی ایران به این نتیجه رسیده بودند که «خزینه‌ها یکی از مرکزهای اصلی نشر عفونت‌ها و بیماری‌های واگیر دار خطرناک است و سلامت عمومی جامعه را به خطر می‌اندازند.»

[8] - انقلاب سفید یا انقلاب شاه و مردم نام یک سلسله تغییرات اقتصادی و اجتماعی شامل اصول نوزده‌گانه است که در دوره پادشاهی محمدرضا پهلوی در ایران به تحقق پیوست. انقلاب سفید در مرحله نخست، پیشنهادی شامل شش اصل بود که محمدرضا شاه در کنگره ملی کشاورزان در تهران در تاریخ ۲۱ دی ۱۳۴۱ خبر اصلاحات و همه‌پرسی را برای پذیرش یا رد آن به کشاورزان و عموم مردم ارائه داد. پس از آن در تاریخ ۶ بهمن ۱۳۴۱ عموم مردم نیز در یک همه‌پرسی سراسری، به اصلاحات رأی مثبت دادند. شاه این اصلاحات را انقلاب سفید نامید زیرا انقلابی مسالمت‌آمیز و بدون خون‌ریزی بود.

اصول انقلاب سفید

اصل اول: اصلاحات ارضی و الغای رژیم ارباب و رعیتی

اصل دوم: ملّی کردن جنگل‌ها و مراتع

اصل سوم: فروش سهام کارخانجات دولتی به عنوان پشتوانه اصلاحات ارضی

اصل چهارم: سهیم کردن کارگران در سود کارخانه‌ها

اصل پنجم: اصلاح قانون انتخابات ایران به منظور دادن حق رأی به زنان و حقوق برابر سیاسی با مردان

اصل ششم: ایجاد سپاه دانش

اصل هفتم: ایجاد سپاه بهداشت

اصل هشتم: ایجاد سپاه ترویج و آبادانی

اصل نهم: ایجاد خانه‌های انصاف و شوراهای داوری

اصل دهم: ملّی کردن آب‌های کشور

اصل یازدهم: نوسازی شهرها و روستاها با کمک سپاه ترویج و آبادانی

اصل دوازدهم: انقلاب اداری و انقلاب آموزشی

اصل سیزدهم: فروش سهام به کارگران واحدهای بزرگ صنعتی یا قانون گسترش مالکیت واحدهای تولیدی

اصل چهاردهم: مبارزه با تورم و گران‌فروشی و دفاع از منافع مصرف‌کنندگان

اصل پانزدهم: تحصیلات رایگان و اجباری

اصل شانزدهم: تغذیه رایگان برای کودکان خردسال در مدرسه‌ها و تغذیه رایگان شیرخوارگان تا دو سالگی با مادران

اصل هفدهم: پوشش بیمه‌های اجتماعی برای همه ایرانیان

اصل هجدهم: مبارزه با معاملات سوداگرانه زمین‌ها و اموال غیرمنقول

اصل نوزدهم: مبارزه با فساد، رشوه‌گرفتن و رشوه‌دادن

[9] - We brought him, we took him

 

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.