پاییز رنگارنگ، افسونگر و غافل کننده :

شاید زیباتر از پاییز، به لحاظ رنگ های متنوع اش و...، فصل دیگری نباشد، اما به رغم این طیف بلند و بالا از زیبایی رنگ ها، که چشم را مثل اشعه های نور حقیقت می نوازد، کافیست خود را از این ادبیات زیبایی ساز، زیبایی پرداز که غلو را مبنای کار خویش قرار داده است، جدا کنیم، سپس خواهیم دید که غمناکترین فصل سال، باز همین پاییز است و بس؛ و ما بی خود، مشغول کلماتی زیبا می شویم که روح لطیف اهل ادب آنرا می سازند. ملت هایی که درگیر چنین ادبیاتی هستند، چشم بر حقیقت می بندند، روز را شب، شب را روز، سیاه را سپید، و سپید را سیاه، جهنم را بهشت و... برای خود تصویر می کنند و بر این خیال خوشند! شاید یکی از علل ناکامی ملل خاورمیانه و شرق، در مقایسه با دنیای اطراف، که به سرعت خود را تغییر داده و پیش می روند، همین دلمشغولی ما با کلمات زیبا و خیال انگیزی است، که ما را سخت احاطه کرده اند و دنیایی مجازی برای ما بر بستری از حقیقت پوشیده شده، می سازند.

پاییز فصل بروز حقیقتی تلخ است، حکایت افتادن برگ های زنده ایی که اکسیر زندگی، یعنی اکسیژن را برای ادامه وجود ما و دیگران فراهم می کنند، آنان موجوداتی اند که هوای خفه کننده را، از زندگی دیگران جمع کرده و می زدایند، و طراوت و زندگی را برای همه آنان به ارمغان می آورند، در نبود آنان ما با افزایش آلاینده ها و تنگی تنفس و پدیده های مرگِ ناشی از آلودگی هوا، مواجه می شویم، از این رو پاییز فارغ از داستان های افسونگر ادبی، و متن های بلندی که در زیبایی اش نگاشته اند، فصل مرگ زنده ها، و زندگی دهندگان است.

اما ما غرق در تاثیرات ادبیاتی بی پایه، مدهوش رنگِ برگ های مرده ایی می شویم، که آماده ریزش و خاک شدنند، حتی از صدای شکستن و له شدن جسد خشک شده اشان در زیر پای خود لذت می بریم و بر جنازهای بیشمارشان که در پای هر درختی ریخته است عکس یادگاری از زیبایی مرگ شان می گیریم! و مرگِ آنان را فراموش کرده، زیبایی فریبنده رخسارِ مرگ دیده اشان، ما را غرق در تماشا، و شعر سرایی می کند، تا در غفلت این گم گشتگی، آنانکه به ما زندگی می دادند را، در میان بدرقه چشم های مدهوش و شاد از رنگ های آنان، روانه خاک کنیم؛

این است که رنگ سبز زندگی ساز را با شادی های کودکانه خود بدرقه کرده، و در حالیکه می دانیم، در پس این پاییز زنگارنگ، زمستانی سرد و کُشنده در راه است، فصل سردی های استخوان سوز، فصل از جوشش افتادن ها، فصل پیچیدن، و حفظ کردن خود از هجوم امواج کُند کننده زندگی، فصل خواب های طولانی و بی ثمر، و زندگی در میان چاله های تاریک، فصل در غلاف بی خبری ها فرو رفتن، فصلی که بسیاری را از ما خواهد کُشت، فصل جدایی ها، فصل هجوم بی امان تنهایی ها، فصل بی اثری های اشعه زندگی بخش خورشید، فصل نشستن و تماشای آنچه می رود، در حالی که ستبر و بی حس، نظاره گرش می شویم.

این است که در غفلت و بی خبری ماست که زیباترین فصل سال، پاییز می شود، که به واقع فصل ریزش های بسیار، و از دست دادن های بیشمار است، فصل ایستادن و تماشای مرگ، و مشغول شدن انسان غافل به رنگ های اغفال کننده زیبایی که ما را در خماری زیبایی خود فرو می برد، فصل از جوشش افتادن ها، در زمانه ایی که باید برای رهایی از نابودی، به جنب و جوش در آمد.

این است که استادان سخن، می توانند در خلال سخنرانی ها و سحر کلمات، زشتی ها، تباهی ها، سقوط ها، مرگ و نیستی ها، اسارت ها و... را برای انسان تغییر ماهیت دهند، و آنرا زیبا نمایانده، به خورد ما دهند، انسان این چنین هیپنوتیسم شده و زیبایی ها را زشت دیده، و زشتی ها را گاه زیبا می بیند. هنر چینش کلمات می تواند، همچون سحری بزرگ، نسل ها از انسان را مشغول تحکیم نازیبایی ها کند، در حالی که فکر می کند، در خدمت زیبایی، و زندگی است.

سحر رنگ ها در میانه پاییز، و اسرار نهفته در دل داستان های شاهنامه فردوسی بزرگ، که از دیو سپید و آشیانه سیمرغ و... در کوه های البرز می گوید، ما را به دل جنگل های هیرکانی مرکزی کشید، تا دیداری از شهر، و جنگل آلاشت، در منطقه سوادکوه داشته باشیم، آلاشتی که در گویش محلی مازندرانی ها، به "آشیانه عقاب" معنی شده است، و بخش مهمی از تاریخ ایران معاصر، از همین نقطه آغاز گردید. 

 

پهلوی ها و نقش آنان در تاریخ معاصر ایران:

سه سلسله نسبتا بزرگ در تاریخ معاصر ایران نقش آفرینی کردند، صفوی ها، قاجارها، و آخرین سلسله پادشاهی ایران، یعنی پهلوی ها که نزدیکترین به تاریخ ما هستند. در عملکرد مثبت و منفی هر کدام از آنان، می توان کتاب های قطور نوشت، اما موضوع این نوشته پهلوی ها و به خصوص رضاخان، بنیانگذار آخرین سلسله پادشاهی ایران است، که اهل همین روستای آلاشت، در منطقه سوادکوه مازندران بودند، او خود، و حداقل دو نسل پیش از او، در سلک سپاهیان و افسران قاجاری بودند، که حکایت جنگاوری آنان تاریخ را پر کرده است، هر چند در مقابله با دشمنان ایران ناموفق بودند و بسیاری از خاک ایران در همین دوره از دست رفت، اما سپاه قاجاری حداقل در دو جبهه، جهت جلوگیری از طمع ورزی های روس ها بر خاک پاک ایران، که برای جدا کردن شمال ایران در شرق و غرب دریای قزوین می تاختند و پیش می آمدند، و متجاوزین انگلیسی که از شرق و غرب و جنوب بر ما همواره می تاختند، تا تماس ایران را از متصرفات عربی و هندی اشان دور نگه دارند، در مبارزه ایی بی پایان بودند؛

از این رو رضاشاه به عنوان عضوی از این نظامیان، فرزند نظامی زاده ایی به نام سرگرد (یاور) عباسعلی خان سوادکوهی [1]، که از فرماندهان فوج سوادکوه مازندران در ارتش قاجار بودند، که از قضا پدرش مرادعلی خان نیز از نظامیان برجسته این دیارند، که در نبرد هرات حضور یافت، و در مقابل هجوم انگلیسی ها و عوامل شان، که برای تسخیر افغانستان فعلی که آن زمان بخشی از مناطق ایران در زمان قاجار محسوب می شد، مبارزه کرد و با جمع دیگری از همرزمان خود در این نبرد طولانی به شهادت رسید. [2]

رضاشاه ثمره ازدواج دختری به نام نوش آفرین آیراملو و عباسعلی خان است، که ظاهرا نوش آفرین خانم، از نسل مهاجرین قفقازی است، که با شکست عباس میرزا از سپاه روس، و تسلط روس ها بر سرزمین های ایران در قفقاز، به مام میهن فرار کردند تا زیر سلطه روس ها نروند و... از این رو روستای آلاشت زادگاه عجوبه ایی در تاریخ معاصر ایران است، که در اوج ضعف سلسله قاجارها، بنیانگذار سلسله ایی دیگر شد، که در یک پیچ مهم تاریخی، سکاندار حاکمیت ایران گردید، و آخرین سلسله شاهنشاهی را در ایران تاسیس کرد، و با برچیده شدن آنان، بعد از 57 سال حکومت، سیستم های جمهوری، در تاریخ سیاسی ایران آغاز گردید.

پهلوی ها خواسته یا ناخواسته، با مدرنیزاسیون ایران، در روند سرعت کسب سیستم جمهوری در بین ایرانیان نقش آفرینی کردند، و حتی می توان گفت در گسترش جمهوریخواهی در بین اقشار ایرانیان نقش اساسی داشتند، چرا که ابتکار بنیادین رضاشاه، برای برپایی سیستم های مستحکم، علمی و اداری، که از زیربناهای جامعه مدرن و منظم است، باعث نابودی سیستم پادشاهی خود گردیدند،

بنیانگذاری سیستم های آموزش عالی و دانشگاهی در کشور، که بعد از توسعه سیستم های آموزشی مرسوم محلی ایران، که مدت ها بود از بین رفته بود، و دیگر از آخرین دانشگاه های متداول در ایران، موسوم به نظامیه [3] ها، که از مهمترین دانشگاه های نظامیه یکی در بغداد، و دیگری در نیشابور قرار داشتند، دیگر سخنی حتی شنیده هم نمی شد، و این اولین بار بعد از سیستم آموزشی نظامیه ها بود، که سرای علمی در این کشور تاسیس و برپا می گردید، تا قشری از ایرانیان را برای سکانداری مناسب متعدد علمی و اجرایی کشور تربیت کند، که با تکیه به علوم روز، خود را بشناسد، و به تاریخ شکوهمند خود آگاه شوند، و خواستار عزتی در خور، برای خود و ملت خود گردند، که این از نتایج توسعه سیستم آموزشی در سلسله پهلوی بود.

تداوم حرکت جمهوری خواهی (کسب آزادی، حق تعیین سرنوشت و...) مردم ایران که از سال های پایانی سلسله قاجاریه، در خلال مبارزات جنبش مشروطیت، آغاز و به پیروزی رسیده بود، اکنون توسط قشر دانشجویی فریاد زده و پیگیری می شد که، در دانشگاه های ساخته شده در سلسله پهلوی دوباره خود را یافته بودند، و آن را طلب می کردند. این دانشگاه ها و سیستم های مرتبط با آن را سلسله پهلوی بنیان نهاد و توسعه داد، پهلوی ها خود نخبگان مدرس و دانشجوی ایرانی را در خلال بورسیه هایی به کشورهای اروپایی و امریکایی فرستادند، و با تشویق و... به کشور باز می گرداندند، تا در روند مدرن سازی و توسعه و پیشرفت کشور دخیل و سهیم شوند و علوم فرا گرفته و جدید خود را به ایران منتقل کنند، و همان ها بعدها عرصه دار قیامی شدند که بنیاد حکومت پهلوی را بر انداختند،

خود پهلوی ها هم در این روند مقصر بودند، چرا که به نظر می رسید پهلوی ها نیز به رغم این که سرعت دهنده در روند توسعه و پیشرفت ایران بودند، و در این زمینه فعالیت های زیربنایی مهمی را آغاز کردند، و به ثمر رساندند، اما خود آمادگی ذهنی کافی برای رویارویی با خیزش علمی و توسعه ایی مردم خود، و نتایج آن را نداشتند، و در مواجهه با امواج آن نتوانستند، صبر، متانت و مدیریت، نرمش و... کافی از خود نشان داده، و سوز آگاهی یابی ملت ایران را تحمل کنند، و از این رو گاه به قلع و قمع نخبگانی می پرداختند، که خود برای توسعه و پیشرفت ایران به خارج کشور اعزام، و یا زمینه تربیت این نخبگان را فراهم داشته بودند

در حالی که پهلوی ها به توسعه و پیشرفت کشور ایمان داشتند، اما به توان خود برای مدریت این موج عظیم برخواسته برای این هدف، یقین نداشتند، لذا در یک حالت عدم اعتماد به نفس کافی، احساس می کردند که در مقابل امواج آن توسعه و پیشرفت نمی توانند مقاومت، و آنرا مدیریت کنند، از این رو خود را گاهی مقابل این امواج می یافتند، و عکس العمل های تند امنیتی، و گاه خشونت بار نشان می دادند.

ایرانیان بیشترین روند توسعه اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی را در زمان این سلسله از پادشاهان ایران به خود دیدند، به طوری که پیشرفت صنعتی، علمی، علوم انسانی، سیاست، ادبیات، نشر و انتشار، رسانه های جمعی، شعر، موسیقی، هنر و... در نزدیک به شش دهه حکومت این پدر و پسر، به خوبی قابل مشاهده و نمودار سازی است، و شاخص های رشد آن شاید در تاریخ ایران، و البته در تاریخ معاصر و منطقه، بی نظیر است، چراکه شئون مختلف زندگی ایرانیان را متحول کرد، مردم زیر نظر حکومت قاجاری با مردم تحت سلطه پهلوی ها از زمین تا آسمان با هم متفاوت بودند.

اما همزمان دستگاه امنیتی همین سیستم توسعه گرا، که در توسعه و پیشرفت این روند هم بسیار کوشا خود را نشان می داد، روزنامه نگارانی همچون میرزاده عشقی [4]، سیاستمدارانی همچون سید حسن مدرس، دکتر محمد مصدق، دکتر سید حسین فاطمی، سید محمود طالقانی ، حسینعلی منتظری و... را به بدترین وجهه از پیش پای خود برداشت، حال آنکه مسامحه و مدیریت مناسب این حرکات و دیدگاه های رهبرانی همچون آیت الله سید روح الله خمینی که شاه ایران را به تعمق بیشتر و اصلاح روند کار خود، فرا می خوانند، با بی توجهی شاهان پهلوی مواجه گردید، [5] 

البته پهلوی ها خانوادگی را از قشر نظامی بودند، و در این حرفه سابقه طولانی داشتند، و اگر کمی از نظامیان و تفکر نظامیگری فاصله می گرفتند و با سیاست و سیاستمداران عصر خود بیشتر قرین می شدند، موفقیت و بقای خود را شاید تضمین می کردند، دیدن این پدر و پسر در لباس نظامی، آنقدر زیاد بود، که بسیاری از عکس هایی که در جامعه از آنان پخش می شد، به عمد یا سهو، آنان را در این لباس نشان می داد، حال آنکه در سیاست داخلی لااقل کارسازترین راه ماندگاری، داشتن مشاورین سیاسی قدرتمند بود، تا مشاورین نظامی، این اشتباهی بود که پهلوی ها به خصوص پهلوی دوم، در کوران مبارزات مردم ایران بدان دست یازیدند، و این حقیقتی تاریخی است که نظامیان هرگز باعث نجات سلسله ها و حکومت ها، در ابعاد سیاست داخلی نیستند، بلکه این مردم هر کشوری هستند، که در ابعاد داخلی پایه حفظ حکومت ها بوده و می باشند.  

به درستی یا نادرست، خشونت رضاخانی مشهور است، گرچه گاهی می توان به او حق داد، چرا که زمانی سکان قدرت در ایران را بر عهده گرفت، که قاجارها به اوج اضمحلال خود رسیده بودند، و شیرازه ایران در حال از هم پاشیدن بود، و این خاک، عرصه نا امنی و غارت و تجاوز قرار گرفته بود، شمال و جنوب و غرب و شرق ایران را حکام محلی در تیول خود گرفته، به طوری که وقتی اروپایی ها قصد داشتند به نفت ایران، در این زمان دست یابند، قراردادهای امنیتی و اقتصادی خود را در این رابطه، با افرادی از جمله شیخ خزعل در خوزستان، و یا سران ایل بختیاری در میانه ایران، راسا و مستقیم منعقد می کردند،

کشور از هم پاشیده بود، و به یک سردار سپه با کیاست و شجاعت نیاز داشت، تا این کشور را دوباره متحد و یکپارچه نماید، و پاره های ایالات پراکنده آن را به هم بدوزد و دوباره نقشه ایران را شکل دهد، البته تاریخ در پرونده رضاشاه بی اخلاقی هایی را در همین رابطه ثبت و ضبط کرده است، که بر پشت قرآن امان نامه می داد، و سر سرکشان را بعد از امان نامه گرفتن، زیر آب می کرد و...،

اما هماو که بی سوادش می خوانند، به درستی دریافته بود که یک کشور به تشکیلات است که باقی می ماند، ورنه با هر حاکمی نابود، و با حاکم جدیدی دوباره ساخته می شود، روندی که بعد از اسلام، ایران ایران بدون تشکیلات اداری، بارها و بارها در زمان سلسله های مختلف شاهان به خود دیده بود، و بارها نابود و دوباره ساخته شد، بارها غارت و دوباره ثروت اندوخت، چرا که سلسله ها وارث سیستم سلسله قبلی نبودند و با کشته شدن آخرین شاه یک سلسله، تمام کشور از هم می پاشید، و کشور متکی به شخص بود، که بود و نبودش، با دوام و یا نابودی کشور برابری می کرد، از این رو رضاشاه درد ایران را به خوبی درک کرده بود، که بلافاصله بعد از به انقیاد در آوردن کشور تحت حکومت مرکزی، بنیاد سیستم مستحکم و گسترده اداری کشور را ریخت، و قدرت مرکزی را بدین طریق بین تمام ادارات و مراکز آن تا پایین ترین نقاط کشور تقسیم نمود،

او زمین ها صاحب سند و مالک، تک تک افراد کشور صاحب هویت و اسناد و مشخصات سجلی نمود، سیستم ژاندارمری به لحاظ حفظ نظم، سیستم بهداشت را به لحاظ ریشه کنی امراض و گسترش بهداشت عمومی، سیستم دادگستری را برای رسیدن حق به حقدار در یک روند قانونی و مشخص، سیستم دانشگاهی و علمی را برای تربیت کادر اداره امور کشور به صورت علمی و نخبه سالارانه، سیستم اداری منسجم و متصل به هم را برای اداره منظم و یکپارچه امور، سیستم ارتش را برای دفاع از مرزها، سیستم امنیتی را، برای جلوگیری از خرابکاری ها و... به وجود آورد، همه و همه ی این تشکیلات قوی و با بنیه، مجزا از پادشاهی، توسط همین مرد نظامی طینت و نظامی مسلک، اما آگاه به زمانه خود، و بلکه پیشروتر از دیگران، تاسیس و راه اندازی گردید، از این رو با رفتن او به جزیره موریس، و آمدن پسرش و یا هر کس دیگری، جانشین، با یک تشکیلات مواجه می شد که کار خود را چه او باشد و یا نباشد انجام می  داد، از این رو ایران بعد از رفتن رضاشای بنیانگذار از هم نپاشید، و قائم به وجود فرد مهمی چون او نبود.

از این روست که باید انصاف داشت و گرچه مبارزین و رقبا، در مبارزات خود، او را بی سواد می خوانند، که درست هم بود و سواد کلاسیک نداشت، اما افق دید او در زمان سکانداری ایران، به طرز بسیار تعجب برانگیزی، بر بنیادهای اساسی طراحی و بنا نهاده شد، و در دوره پسرش نیز این روند توسعه و گسترش یافت، به طوری که در طول مدت زمان انقلاب و حتی بعد از آن، که جنگ خسارتبار هشت ساله آغاز گردید، این کشور همچنان با تکیه بر بنیان های اداری و تشکیلات حکمرانی محکم و منظمی که از آن برخوردار شده بود، راه خود را به هر زحمتی که بود، ادامه می داد، من جمله هیچ بازنشسته ایی از حقوق بازنشستگی خود در اثر جنگ، انقلاب و... محروم نشدند، هیچ زمینی به علت نداشتن سند غارت نگردید، چرا که صاحبان همه آنان مشخص و ثبت شده بودند و...،

در طول هشت سال جنگ، که عنوان طولانی ترین جنگ قرن بیستم را به دنبال خود یدک می کشد نیز، ذخیره سلاح و مهمات، و ادوات جنگی تدارک دیده شده در زمان پهلوی ها، که طی یک سیستم متفکر و منظم، خریداری و انبار شده بود، کافی بود تا کشور را مقابل هزاران تانک و هواپیما و توپ تدارک دیده شده توسط صدام و حامیان بیشمارش، بیمه کند؛ توان هوانیروز و نیروی هوایی تدارک دیده شده در روند این تشکیلات توسعه گرا، هنوز که هنوز است بعد از چهل و اندی سال که از سرنگونی این رژیم می گذرد، حرف اول را در کشور می زنند، و جایگزین آنچنانی نیافته اند، نیروی زمینی و دریایی ایران هم به همین صورت.

این است که به رغم نقاط ضعف این سلسله پادشاهی، که اگر دیکتاتور منشی نظامی خود را به کناری می نهادند، و به سیستم مشروطه سلطنتی تن می دادند، و نیروهای ملی و مذهبی کشور را نادیده و خنثی نمی کردند، به حتم به این پایان هم دچار نمی گشتند، اما باید گفت پهلوی ها خدمات شایانی به ایران و ایرانیان کردند، که در تاریخ سلسله های پادشاهی ایران در مقام مقایسه، قابل توجه، و در خور مطالعه و عمق یابی است، اما مهمترین مشکل آنان، مقاومت شان، در مقابل روند جمهوری خواهی ملت ایران بود، و همین آنان را به شکست منتهی نمود،

قاجارها پیش از این در جریان جنبش مشروطه، برابر حق حاکمیت مردم ایران بر سرنوشت خودشان، ایستادند، و البته به همین دلیل و... نیز پایان یافتند، پهلوی ها هم باید از این جنبه از سرانجام نادیده گرفتن خواست های مهم مردم ایران، درس می گرفتند، و با روند خواست جمعی ایرانیان، برای کسب و اعمال آزادی و حق تعیین سرنوشت، همراهی می کردند، ولی متاسفانه نکردند، و از همان سوراخی گزیده شدند، که سلف مبتلا و نابود شد.

نظام مشروطیت که شاه را به پادشاهی می خواند، و از او می خواهد که اداره جامعه را به خود مردم ایران و نمایندگان آنان واگذار کند، ریشه در خواست قلبی ایرانیان دارد، و نخبگان ایران هرگاه فرصتی در این دوره یک قرن گذشته یافته اند، بر این امر جان داده اند، و تاکید موکد کرده اند، اما قدرتمدارانی که بر کرسی سکانداری این کشور می نشینند، دیری نمی پاید که لیبرال دمکرات ترین آنان، بنیاد حاکمیت مردم ایران بر اداره کشور خود را، هدف قرار داده، و آنرا سست و بی اثر می کنند، از این روست که تشکیل حزب رستاخیز توسط محمد رضا پهلوی، و اجبار ایرانیان در عضویت در آن که به یک نظام تک حزبی، منتهی می گردید، و عضویت مردم در احزاب دیگر را جرم و محکوم می شمرد و...، شاید یکی از مهمترین دلایل شدت گرفتن، و عمومی شدن مبارزه مردم ایران علیه سلسله پهلوی گردید،

جمهور ایرانیان خواستار به رسمیت شناختن عزت، و تاثیر خواست خود، بر تصمیمات حکام بر کرسی قدرت نشسته خود می باشند، و لذا می بینیم که طیف های متفرق مبارز در زمان رژیم گذشته، وقتی از بین رفتن دیکتاتوری فردی، و گرد هم آمدن حول واژه جمهوری، به میان می آید، بر گرداگرد این رکن رکین کشورداری، در جامعه معاصر جهانی، جمع شده و وحدت مثال زدنی را به نمایش می گذارند، و کسانی که حتی ظروف غذای همدیگر را در سلول های زندان، و در دوره مبارزه، نجس می دانستند، را گرد یک شعار این چنینی جمع می کند، که همین وحدت و اتفاق نظر، بین مبارزین سنتی و مدرن اندیش بود که، منجر به پایان سیستم حاکمیت فردی شاهنشاهی پهلوی، در ایران شد،

ورنه سیستمی که پهلوی ها به لحاظ علمی و تناسب با زمانه و... به وجود آورده بودند، نقص آنچنانی نداشت و تمام روزنه ها و دریچه های انتقاد را به روی منتقدین می بست، توسعه ایی فراگیر کشور را به سرعت به سمت قرار گرفتن در ردیف کشورهای درجه اول جهانی پیش می برد، و تنها نقیصه آن نقش بی بدیل شاه در اداره کشور بود، که خود تصمیم می گرفت و عواملش هم مجبور به اجرا بودند، اگر چنین سیستمی به سوی سیستم مشروطه سلطنتی میل پیدا می کرد، و نتایج قیام مشروطه خواهان ایرانی، توسط پهلوی ها (همچون شاهان انتهایی سلسله قاجار) بی اثر نمی شد، مطمئن نیازی به قیام 57 نبود، و اصلاحات لازم توسط خود مردم و نمایندگان شان به صورت مسالمت آمیز و در روند یک جمهوری متکی به مجلس ملی انجام می گرفت، و مردم ایران خود را بی عزت نمی دیدند، که برای یافتن عزت، آزادی و حق تعیین سرنوشت خود، دست به قیام همگانی بزنند، که همان انقلاب 57 بود، که خود یک جراحی عمیق اجتماعی، سیاسی و... بود که انقلاب کردگان خود به خطرات تن دادن به این جراحی عظیم واقف بودند و باز بدان رضایت دادند.

پهلوی ها در عین کیاست، و سیاست کشورداری که داشتند، باید متوجه این امر می شدند که آزادی و حق تعیین سرنوشت، و انتخاب نوع سبک زندگی ایرانیان، چیزی نیست که با دستور از بالا دستخوش تغییر شود، و چنانچه اصلاحی در آن باید صورت می گرفت، که البته اصلاحات یک روند پایان ناپذیر در زندگی اجتماعی هر جامعه ایی است، باید در یک روند آموزشی، و انتخابی و آزاد پیش می رفت، نه دستوری و....

 

دشمنان حکومت پهلوی از دید پهلوی ها:

 گرچه هر سلسله پادشاهی معمولا رقبا و نیروهای مخالف زیادی دارد، اما پهلوی دوم، خود بارها به ذکر دشمنان خود در داخل ایران اشاره داشت، و از ارتجاع سیاه، یعنی آخوندیسم، و ارتجاع سرخ یعنی گروه های چپ وابسته به بلوک شرق، به عنوان دشمنان تاج و تخت خود و البته کشور اشاره داشتند؛

او قشر رهبران مذهبی را به دلیل سطح فکری و نوع نگرش شان به امور اجتماعی، رقیب و مزاحم خود می دانستند، و همواره آنان را به عنوان یکی از موانع توسعه ایران دیده، و بی پرده هم اعلام می کردند، چرا که طبق حافظه تاریخی، پهلوی ها، این قشر را، در بین طبقات اجتماعی ایران، حتی در زمان قاجارها تجربه کرده بودند، که جرقه های توسعه صنعتی ایران در آن زمان خورد، و مخالفت آنان از همان زمان آغاز گردید، که همین روند در زمان پهلوی هم با شدت و ضعف ادامه داشت، از جمله مخالفت این جریان، با راه اندازی قطار شهری که بین تهران و حرم  عبدالعظیم، ابتدا در زمان ناصرالدین شاه قاجار راه افتاد می توان اشاره کرد، و یا مخالفت روحانیت با ایجاد صنعت برق در ایران، و توسعه اقتصادی ایران در خلال ارتباطات خارجی که بروز داده شده بود، که شاخص آن فتوای تنباکو بود، که ضربه شصت روحانیت به شاهان قجری بود، و پهلوی ها هم خود این روند را در زمانی که در سیستم قجری خدمت می کردند، دیده بودند، و اکنون در زمان سلطنت آنان نیز ادامه می یافت که نمونه آن مخالفت آنان با آوردن سیستم های جدید بهداشتی مثل دوش آب، که روحانیت با جنبش خزینه [7] به مقابله با آن برخواستند، و یا اصلاحات ساختاری که در کشاورزی، و اقتصاد روستایی می شد، که مثال آن مخالفت روحانیت، در کنار فئودال ها، در برابر انقلاب سفید [8] می توان اشاره کرد، که همواره روحانیت  با پدیده هایی از این دست، سر ناسازگاری گرفته، و اگرچه بعدها به تبعیت از مردم، با آن سازگار شدند، اما پهلوی ها خواستار نوسازی ایران، و تبدیل آن به جامعه ایی مدرن بودند، لذا همواره با این مانع مواجه، و آنرا مزاحم اقدامات توسعه ایی خود می دیدند.

اما اصطلاح ارتجاع سرخ که ناشی از تجربه حکومتداری در ایران بود، که هم قاجارها و هم پهلوی ها نشانه های دخالت شوروی سابق و عواملش را در امور ایران را در دوره قاجار و سلطنت پهلوی دیده بودند، و حمایت روس ها، از جنبش های قومی و جدایی طلبانه در آذربایجان، کردستان و... همواره بوده، و البته تا کنون هم پایان نیافته است، هم اکنون نیز اکثر گروه های جدایی طلب کردستان ایران، وجه سوسیالیستی و کمونیستی دارند، و چپ ها، اگرچه در مبارزه ملت ایران برای کسب آزادی و رهایی از استبداد پادشاهی و سیستم ظالمانه حاکمیت فردی پیشرو بوده اند، اما در خیانت به مرزها و منافع ایران، به نفع شوروی نیز دست و دل باز بوده اند،

به قول یکی از دوستان "نورالدین کیانوری (نوه شیخ فضل الله نوری) طی بیعت خائنانه با استالین، هم به دولت ملی و مردمی دکتر مصدق خیانت کرد، هم به انقلاب 57". چرا که معتقدین به ایدئولوژی چپ، در ذات خود، اول خود را چپ، و سپس ایرانی می دانند، حال آنکه اگر منصف باشیم، اول باید خود را اهل این خانه، یعنی ایرانی دانست، و سپس هر ایدئولوژی دیگری را داشت،

این اتهامی است که علیه نیروهای به اصطلاح انقلابی فعلی نیز می چسبد، که در مقابل ضایع شدن منافع ایران، سکوت می کنند، نمونه اش، همین بلایی است که بر سر مردم افغانستانِ زیر سلطه طالبان می آید، و دوستان اصولگرای که اکنون تمام قدرت را، بدون خدشه و یک دست در ایران، در اختیار دارند، و در مقابل این باخت تاریخی به پاکستانی ها، چینی ها، حتی اعراب خلیج فارس، و در نهایت امریکا و...، در قبضه کامل افغانستان، که نیمه تمدنی ایران، همزبان و همفرهنگ ما و... هستند، سکوتی مرگباری داشته، و عناصر پایدار نیمه تمدنی ایران در شرق را، که پارس زبانان و شیعیان افغانستان هستند را در چنگال سیاه پوشان حاکمیت خلافت عثمانی و اموی و عباسی طالبانی رها کرده اند، و خود را در کشورهای حوزه غرب ایران، سال هاست که با تمام قوا مشغول کرده اند، و حتی یک دهم حساسیتی که روی این مناطق دارند را، در این منطقه از حوزه تمدنی ایران نشان نمی دهند.

یا گاهی نهادهای بر آمده از انقلاب 57 که به عنوان اساسی ترین عناصر در شئون مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و... ایران کنونی نقش دارند، به نظر می رسد که تنها خود را مدافع ایدئولوژی انقلاب نشان می دهند، تا مردم و ظرف جغرافیایی ایران، که هویت و موجودیت فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و مذهبی ماست، که خلال آن، ما را از دیگران متمایز می کند، اکنون ایران با این نوع نگرش، تحقیر و تحدید می شود، و از فرایند های منطقه ایی به کنار می ماند، و در یک خلا ایدئولوژیکی و منطقی، منزوی می گردد.

استالین در نامه تاریخی خود به جعفر پیشه وری (رهبر فرقه دمکرات آذربایجان)، که خود از عناصر مزدور شوروی بودند، و به طرز مشکوکی بعد شکست و فرار به دامن شوروی، در آذربایجانِ آن سوی ارس، در حادثه ایی مشکوک، و در تصادف اتومبیل کشته و سر به نیست شد، متذکر می شود : "طورى که شنیده‌ام شما می‌گویید ما شما را ابتدا به عرش اعلا بردیم، و سپس به قعر ادنى پرت کرده، به شما بى احترامى کردیم. اگر این شنیده‌هایم درست باشد، براى ما جاى تعجب است؟!!". اما به رغم تکذیب نظر درستی که پیشه وری آنرا ابراز داشته بود، و گوش های تیز کمونیسم آنرا به گوش استالین رسانیده و اکنون پاسخ می گفت، هرگز این نظر مرحوم پیشه وری تعجبی ندارد، چرا که که روس ها بسیاری از عناصر وابسته به خود را، در روند مبارزه خود با غرب و رقبای دیگر، بدبخت و بیچاره، و سپس رها کردند،

حال وقتی یکی از سخنگویان رسمی سپاه از نزدیکی به روس های می گوید، خاطرات تاریخی ایرانیان از خیانت روس ها، در دل هر ایرانی که سر فصل هایی از تاریخ ایران و جهان را می داند، زنده می شود، و آنان را از تکرار روندی که پیشه وری ها رفتند، باز می دارد.

گرچه از این سو امپریالیسم امریکایی نیز، در خیانت به کشورها و افراد خود ید طولایی دارند، و شاه ایران بعد از مدت ها همپیمانی با آنان، به هنگام فرار از ایران، از سوی غربی ها مورد بی مهری بی حدی قرار گرفت، و حرمت آن همه نان و نمکی که با هم خورده بودند را نگه نداشته، و در آخر این انور سادات و مصری ها بودند، که حرمت رفاقت و فامیلی نسبی را به جای آوردند، و میزبان محمد رضا شاه پهلوی می شوند،

انگلیسی ها و امریکایی ها هم نگرانی، از مردن ایرانی ها از گرسنگی حتی نداشتند، و در جریان جنگ جهانی، قحطی بزرگ نیمی از ایرانیان از گرسنگی و بیماری، که غاصل سیاست تاراج آذوقه و قوت لایموت آنان توسط دول در جنگ بود کشته و از بین رفته اند هنوز سیاست مدار غربی حتی از این حادثه بزرگ اسمی نمی برد، چه برسد که عذرخواهی کنند، همانگونه که امریکایی ها، مردم افغانستان را این گونه، بعد از توافق با طالبانِ سیاهی، رها کردند و در یک توافق پشت پرده با طالبان، یک ملت را طعمه سیاهی و خشک مغزی و بی مسئولیتی طالبان کردند و رفتند، حتی عوامل خود را هم در چنگال خصم رها کردند، و صحنه را بدون هشدار قبلی، در افغانستان خالی و به دشمنان مردم این کشور واگذار کردند.

حکومت ملی دکتر محمد مصدق را نیز همان ها سرنگون کردند، و دولت مذهبی ج.ا.ایران را نیز همواره در بین زمین و آسمان، سال هاست که نگه داشته، تا رنگ ثبات و توسعه را به خود نبیند. البته شاه هم دچار همین وضعیت بود، گرچه پهلوی ها به رغم عملکرد ج.ا.ایران، به خوبی توانستند از موقعیت ایران در کنار شوروی سود جسته، و بر پتانسیل های رقابت جهانی بین دو قطب شرق و غرب سوار شده، بر توسعه کشور کوشیدند، صنایع مادر (ذوب آهن، تراکتور سازی و...) را از شرقی ها، و صنایع لوکس (ماشین سازی، اتمی، نظامی و...) را از غربی ها گرفتند.

آنچه روشن است در دوره پهلوی اول و دوم، قشر روشنفکر ایران تحت فشار بودند، و در هر حکومتی که این قشر تحت فشار قرار گیرند، نه اصلاحات صورت خواهد گرفت و نه تغییری در وضع به وجود خواهد آمد، این است که به رغم شعارهای دمکرات منشانه و توسعه خواهانه و لیبرال منشانه در حکومت پهلوی، صاحبان این شعارها و نیروهای پیشبرنده اجتماع، بدین طریق از دسترسی به ابزار ترقی و پیشرفت و اصلاح امور دور نگهداشته می شدند، و سر انجامِ چنین وضعی، همواره به انقلاب ختم خواهد شد، همانگونه که شد و مردم تن به یک جراحی بزرگ و خسارتبار دادند، که معلوم نبود بعد از این جراحی، آیا این امراض التیام خواهد یافت، یا نه، اما تن دادند، و گریه های پهلوی ها، هنگام ترک ایران، دیگر اثری در تغییر تصمیم مردم و شرایط نداشت.

رضا شاه در بازی آیرون ساید فرمانده انگلیسی ها در میانرودان (بین النهرین)، و آلمان ها از یک سو و امریکایی ها و روس ها از سوی دیگر، توانست در مدت کمی که حاکمیت را به عهده داشت، علاوه بر اتحاد بخش های مختلف ایران، که به صورت ملوک الطوایفی اداره می شد، بنیان های اساسی اداره، آموزش، بهداشت و... و توسعه ایران را پایه ریزی کند، با توجه به این که مردی بود که نه کلاس دیپلماسی دیده بود، نه کلاس سیاست داخلی و بین المللی، و نه دروس کلاسیک را گذرانده بود، به نسبت سیاست هایی را اتخاذ کرد که برآیند آن ساخت و اتحاد ایران بود.

هر چند انگلیسی ها مدعی شدند که "ما او را آوردیم و بردیم" [9] ، اما او کسی بود که در این بازی فقط به خودش فکر نکرد، و نظرش به مردم و ظرف ایران هم بود، و در شانزده سال حاکمیت خود یادگارهای اساسی را برای آیندگان بر جای گذاشت.

گرچه قاجارها یک زمین سوخته را تحویل پهلوی ها دادند، که هم ایران از هم پاشیده شده بود و هم توسعه نیافته بود و... اما پهلوی ها بستر آماده ایی را تحویل حاکمان بعد از خود دادند، سرمایه زیادی از لحاظ توسعه و پیشرفت برای بعدی ها، پس انداز و به جای گذاشتند، از نیروی نظامی، توان بهداشتی، کارخانجات تولیدی، روابط وسیع اقتصادی و سیاسی با جهان، نیروهای آموزش دیده و... همه و همه پر و پیمان تحویل انقلابیون گردید، حتی خود انقلابیون نیز دست سازهای سیستم آموزشی و توسعه ایی زمان پهلوی بودند.

مثال این امر را می توان در  جنگ هشت ساله خسارتبار با عراق و همپیمانان بی شمارش دید، که پتانسیل باز مانده از پهلوی ها آنقدر عظیم بود که، تحریم ایران توسط دول شرقی و غربی (به اتفاق؟!!) در خلال این جنگ طولانی و خسارتبار، نگذاشت که زانوان ایرانیان بر زمین فرود آید، و تسلیم متجاوز گردند، نیروی هوایی، دریایی و زمینی ایران، عظیم تر از آن بود که با خسارات انقلاب، جنگ و خرابکاری های بی شمار و... از بین برود و نابود گردد، انقلاب بر ساختاری آماده و محکمی نشست، که پیش از این در زمان پهلوی ها تدارک دیده شده بود، و به عمر خود ادامه داد.

به قول ماکس وبر این تشکیلات است که کشورها را نگه می دارد، و این تشکیلات بنیان گذاشته شده توسط پهلوی ها بود که بعد از انقلاب به کمک انقلابیون آمد، و کمک بزرگی در استحکام، ماندگاری و تثبیت انقلاب، به رغم دشمنان و رقبای بی شمارش کرد، این خود یکی از عوامل مهم ماندگاری ایران، و عدم فروپاشی آن بعد از انقلاب، و حوادث بزرگش بود.

 

یادداشت های سفر به آلاشت:

حرکت از تهران ساعت 4 و هشت دقیقه بامداد به سوی جاده تهران فیروزکوه و شهر زیرآب،

ساعت 6 و 14 دقیقه صبح در فاصله 158 کیلومتری از مبدا، بعد از عبور از حاشیه های ویلایی شهر تهران، اکنون سیستم های زیبای آبیاری قطره ایی مدوری را می توان دید که منطقه وسیعی را آبیاری می کند، و نمونه اش را بر فراز صحرای عربستان، قبلا دیده ام، و آن زمانی بود که هواپیمای ما از خاک عمان وارد خاک عربستان شد، و در آن صحراهای بی پایان، لکه های گرد سبزی، میان این صحرای خشکیده می درخشیدند، و انگار ایران نیز به سوی خشکی، همچون عربستان پیش می رود، و لاجرم همین سیستم های علمی و صنعتی کشاورزی نجات بخش ایران خواهد بود، تا جلودار کشاورزی صنعتی شوند، و ایران را از تشنگی و گرسنگی نجات دهند.

ساعت 6 و 50 دقیقه در فاصله 197 کیلومتری از مبدا، به شهر پل سفید رسیدیم

ساعت هفت، ده دقیقه صبح، درکیلومتر 204 از مبدا، بعد از پلیس راه پل سفید، تغییر جهت جاده ایی داده، و به سمت تهران برگشتیم، تا در آن ضلع جاده، وارد جاده فرعی ایی در سمت راست خود شویم، که در دهانه دره ایی بلند، به سمت شهر آلاشت پیش می رفت،

از خط راه آهنی گذشتیم که با زحمت فروان از میان کوه ها عبور داده شده، تا خط آهن تهران - گرمسار، را وارد جلگه گرگان کند، و آب های خلیج همیشه پارس را، به آب های دریای قزوین (کاسپین)، در بندر ترکمن وصل نماید.

تابلوهایی، مسافرین این جاده فرعی را به خرید قرقاول، فرا می خواند! انگار این حیوان وحشی جنگل های هیرکانی را هم اهلی کرده، و به تکثیر عمده رسانده اند، که اینچنین مردم را به خرید و خوردنش دعوت عمومی می کنند، چرا که شکارگاه های این کشور چنان غارت شده اند، که دیگر توان فروش در این حد، از گوشت شکار را ندارند، که فراخوان عمومی برای خرید گوشت قرقاول دهند! تعدد گونه های در معرض انقراض در ایران، برای ملتی با این سابقه بلند تمدنی، شرم آور است.

وارد دره منتهی به آلاشت که می شویم تُنُک بودن جنگل و... داد می زند که خشکسالی های پیاپی به این جنگل ها نیز صدمه عمده وارد آورده است، حتی شمال ایران که همواره در کتب جغرافیای زمان تحصیل خود، آن را به عنوان "جلگه مرطوب مازندران" می شناختیم هم، در حال خشک شدن است، شواهد آن اشک را از گونه هایت سرازیر می کند.

معدن کاری در این دره، بزرگترین پدیده صنعتی است، که در سمت راست دره، هرجا که توانسته اند کوه را سوراخ کرده، و زغالسنگ از آن استخراج کرده و می کنند، و ضایعات آن را در دهانه معدن به سوی دره رها و سرازیر کرده اند، ریزش های سیاهی از تفاله های معدن ذغالسنگ، بر دهانه این معادن، کوه را مجروح، و پوشش گیاهی آن را زیر خروارها تفاله ی سیاه معدنی مدفون کرده است، انگار در این شهر سازمان محیط زیستی، و یا مسئولی که دغدغه محیط زیستی داشته باشد، وجود نداشته و ندارد.

کمی که در این دره فرو بروی، به کارخانه ذغالشویی شرکت ذغالسنگ البرز مرکزی می رسی، که طبیعت این منطقه را نابود کرده است، آب های روان از بالا دست به سوی آنچه از معدن خارج شده، سرازیر می شوند و بعد از شستن و بردن خاک این تحفه های معدنی، آن را آماده ارسال به کارخانه های کک سازی خواهد کرد، که در کوره های صنایع مادر، یعنی ذوب فلزات، مصرف شوند.

جاده های روستایی نسبتا زیادی از این جاده منشعب می شوند، که بر ورودی فرعی هر روستایی، تابلویی بزرگ به عنوان طاق نصرت ورودی، نصب شده، که حامل عکس شهدای آن روستاست، که در خلال انقلاب و به ویژه جنگ، به شهادت رسیده اند، از ده تا، 5 تا و کمتر و بیشتر می توان بر این تابلوها عکس، و اسامی شهدا را دید.

بر حاشیه سمت چپ جاده، که جنگل ها پرتر و زیباترند، می توان تحرکات احیای جنگل ها را نیز دید، که با کاشت درختان سوزنیِ مقاومتر در مقابل بی آبی، مثل کاج ها، سعی کرده اند از آبرفتن سطح جنگ ها، جلوگیری کنند، اما در همین حال می توان کامیون های را هم در این جاده دید، که درخت های بریده شده از جنگل را با خود می برند، درختان قطوری که هر کدام سال ها عمر دارند، و مشخص است که تازه بوده، و بریده شده اند، این تناقض را من که نتوانستم درک کنم، جنگل کاری در این جنگ زخم خورده از یک سو، و بریدن جنگل ها از سوی دیگر؟!

در کیلومتر 219 پل آپون ما را به سمت راست، و اوج گیری به سوی یک قله تغییر مسیر داد، معدن شن و ماسه "سازندگی سپاه کربلا"، نشان از فعالیت اقتصادی سپاه مازندران در این زمینه دارد، معدن ماسه در عمق جنگل و رودخانه های بکر آلاشت، بسیار سوال برانگیز است، و این نشان از مرگ محیط زیست، و سازمان های مربوطه دارد، مرگ سازمان محیط زیست، و مرگ زیستگاه های وحش بکر منطقه، که هر دو اجازه برداشت درخت و شن، و این چنین پلشت کاری هایی را برای استخراج ذغالسنگ در این دره بکر و کم نظیر می دهد

گله های گاوه هم گاه و بیگاه دیده می شوند که در جنگل در حال چرا هستند، منطقی ترین برداشت از جنگل که قابل تحمل است، و باقی فعالیت ها، نابودی آن را در پی خواهد داشت.

در کیلومتر 232 از مبدا، بالای قله ایی قرار گرفتیم که روستای لبند و به قول یک محلی لیم، قرار دارد که ویلاهایی در داخل جنگل و این گردنه ساخته شده، که دیدگاهش کل دره ایی است که ما تا اینجا طی کرده ایم. از آنجا دوباره سرازیر می شویم و در ساعت هشت صبح، در کیلومتر 236 از مبدا، به مقصد خود، یعنی شهر آلاشت رسیدیم.

بعد از بازدید از شهر آلاشت، در مسیر برگشت به تهران، از دریاچه شورمست در کنار شهر پل سفید، و تنگه واشی در کنار شهر فیروزکوه نیز دیدار گردید، که هر دو به ویژه تنگه واشی، زیبا و دیدنی و مثل یک معجزه اند. در بالا دست و پایین دست دریاچه شورمست می توان فساد جاری در سطح واگذاری اراضی جنگل برای ویلا سازی را به چشم خود دید، زمین های جنگلی که در پایین دست صاف شده اند و... و ویلاهایی که در بالا دست در مغز جنگل سبز شده اند، و البته فرسایش خاک، و احتمال ریزش و اسکی بزرگ خاک زیرپای ویلاها، و فاجعه کشتار در پایین دست، و دفن مردم پایین دست زیر خروارها خاکی که مثل بهمن به پایین خواهند لغزید.

شهر آلاشت:

آلاشت را باید روستای بزرگی دانست که اکنون به شهر تبدیل شده است، جمعیت آنچنانی ندارد، ولی به لحاظ تاریخی دارای اهمیت است، در زمان پهلوی ها صاحب فرودگاه کوچکی بود که هواپیماهای کوچک شخصی، می توانستند در آن فرود آیند، و اکنون زمین آن فرودگاه به برخی مراکز اداری و زیربناهای شهری اختصاص یافته است، آلاشت تاریخی و قدیم، دارای کوچه های پیچ در پیچ زیبا و تنگ است، که درحاشیه و در امتداد دره ساخته شده اند، اما اکنون مسجد بزرگی در بالای این منطقه مسکونی، و رصد خانه آماتوری در این سوی دیگر شهر، خود نمایی می کنند.

مکان تولد بنیانگذار سلسله پهلوی، مربوط به چراغعلی خان عموی رضاشاه بوده است که امرای ارتش قاجری است، که خانه زیبایش مرمت، بهسازی و به اشیای تارخی مزین گردیده، و به موزه مردم شناسی تبدیل، و مورد بازدید عموم میراث دوستان قرار گرفته است، که از این نظر می توان به سعه صدر و سیاست مناسب مسئولین محلی آفرین گفت، چرا که تحمل اماکن متعلق به رقیب را داشته، و این خود نشانه پختگی است، این لکه ننگ بر دامان قاجارها ماند، که جسد لطف علی خان زند را مورد بی احترامی قرار دادند، و در زیر پله های کاخ خود دفن کردند، تا هر روز بر آن پای بگذارند؟!! چنانکه جان ملکم، نماینده انگلیس در ایران در دوران قاجار، می‌نویسد "صفحات تاریخ از بازگویی آنچه که بر آن اسیر خسروانی رفت، سیاه‌ رو خواهند بود."

منزل رضاشاه، و همچنین منزل دیگری که باز متعلق به چراغعلی خان مشهور به امیر اکرم [6] است که بعدها به پیشکار پهلوی دوم، یعنی عمو زاده اش تبدیل شد؛ که رها شده اند و جا دارد با ترمیم و استفاده آن در مسیر گردشگری و توریسم، به اقتصاد منطقه و مردم آن کمک کرد، هر دو بنا با کچبری های بسیار زیبا، و بی نظیر خود در شهر آلاشت، کم نظیر و شاید بی نظیرند، و کاملا دارای مشخصات حفظ میراث گذشتگان بوده، و قابل توجهند، و باید گفت به رغم توسعه و نوسازی آلاشت، هنوز روی دست این ساختمان ها به لحاظ بزرگی و بنای زیبا در این منطقه نیامده است، با این که حداقل بیش یک قرن از حضور صاحبان آن در این بناها می گذرد، تنها در بالای مقر نیروی انتظامی آلاشت، بناهای ویلایی در حال ساخت است، که ممکن است توان هماوردی در معماری با این بنا را، کمی داشته باشند،

بنای منزل رضاشاه که قسمت های زیادی در اطراف حیاط آن ویران شده اند، و تنها در یک ضلع از این حیاط بزرگ، بنای زیبایی بجای مانده، که تمام زیبایی های معماری، یک بنای متعلق به حداقل دوره قاجاری، و بیش از یک قرن گذشته را در خود کاملا حفظ کرده است، که البته بدان رسیدگی نمی شود، و خالی از سکنه است، و رو به ویرانی خواهد رفت، لذا جا دارد که با تبدیل آن به کتابخانه، یا یک محل فرهنگی دیگر، و یا سپردن آن به اهلش و تبدیل به یک محل بوم گردی و... نسبت به حفظ و مرمت آن اقدام عاجل کرد.

در پشت حسینیه آلاشت بنای خانه امیراکرم که بنای منزل عمو و عمو زادگان رضا شاه، و از نیروهای قاجار قرار دارد، گرچه این منزل نییز خلال زلزله سال 1336 صدمه زیادی دیده است اما هنوز بخش اصلی آن پا برجاست. چهارراه امیر اکرم در تهران هم به نام وی، مشهور است، امیریه فیروزکوه هم مربوط به این امیر صاحب نام قجری و پهلوی بود، نام اصلی وی چراغعلی خان یا امیر اکرم می باشد که به نظر می رسد نام جد خود را گرفته است.

این منزل نیز مشخصات تاریخ مناسبی برای حفظ میراث فرهنگ و باستانی را دارد که در کنار حسینیه و موزه مردم شناسی آلاشت واجد مشخصات خوبی است که می توان آنرا حفظ کرده، و برای مردم محل به ممر درآمدی مناسبی تبدیل شود، چرا که در منطقه آلاشت زمین کشاورزی قابل ذکری وجود ندارد، و صنعت گردشگری می تواند تکیه گاه مهمی برای اقتصاد آلاشتی ها تلقی، و درآمد آنان را طوری تنظیم کرد که از تکیه به جنگل و فواید آن دور شوند و به این ترتیب جنگل ها هم حفظ گردد، توریسم درآمدی پایدار و بی ضرر برای منطقه آلاشت است. طبیعت جنگلی، بوم گردی تاریخی و طبیعی می تواند تنها راه نجات این منطقه از رکود اقتصادی باشد.

 

خاطرات اهالی محل از این دوره :

پدر رضا شاه چهار برادر بودند یکی همین چراغعلی خان، ابوالقاسم خان، عباسعلی خان (پدر رضا شاه)، مادر رضاشاه در منزل چراغعلی خان زایمان کرده، که اکنون موزه است، وقتی هم وزیر جنگ شد، از "له له بند" از طریق جنگل به آلاشت آمد، و سراغ فامیل و خانه و... خود را گرفت، چرا که این جاده فعلی نبود، رضاشاه هنگامی که نوزاد بود، آلاشت را ترک کرده بود و به تهران رفت، خاندان او از ارباب ها و متمولین بودند، لذا به قدر کافی ثروت داشتند، خانه های بزرگی که دارند این را کاملا نشان می دهد، وقتی بعد از به قدرت رسیدن به آلاشت آمد گفت چرا اینجا اینقدر خلوت است، بعد مشخص شد که پاسگاه، مردم را با سیم خاردار نگه داشته، تا وارد آلاشت نشوند، ولی رضا شاه گفت بگذارید بیایند، بعد خانه پدرش را به او نشان دادند، آنها از تیره پهلوانان بود، از این رو سلسله بنیانگذاشته شده را، پهلوی نام نهادند،

شاپور علیرضا (فرزند رضاشاه) که به آلاشت آمد، نگذاشت که جلوی پایش اهالی آلاشت گوسفند قربانی کنند، معتقد بود که حیوانات گناه دارند، نباید جلوی پای کسی، حیوانی را قربانی کرد. شاپور غلامرضا (فرزند دیگر رضاشاه) خیلی به آلاشت می آمد، محمد رضا شاه (پهلوی دوم) هم در سال 1356 به آلاشت آمد، و دیداری از اینجا داشت،

از آلاشت تا تهران با قاطر و اسب، شش روز رفت، و شش روز برگشت راه است، که ما کره و محصولات خود را می بردیم، تا فیروزکوه، که این مسیر دو روز راه است، که دو شب از آلاشت تا آنجا اطراق می کردند، تا به فیروزکوه برسند، و بعد به تهران می رفتند و در مولوی محصولات خود را می فروختند و وسایل مورد نیاز خود را متقابلا می خریدند و بر می گشتند.

طایفه رضاشاه، پهلوان خیل نام داشتند، که در گویش محلی به "پالونی خیل" گفته می شدند، که در واقع همین پهلوان خیل بود.

 استواریکم آقا فتحی، قهرمان ملی جنگ جهانی دوم :

در ساعت 7 و 27 دقیقه صبح، قبل از این که به آلاشت برسیم، به تابلویی در آستانه روستای کارمزد رسیدیم، که بر آن نوشته شده بود، "زادگاه قهرمان ملی جنگ جهانی دوم، شهید کربلایی آقا فتحی" نفهمیدم او کیست اما در سایت مازنی داستان این شهید بدین شرح گزارش شده است :

"دوشنبه 26 دی 1390-23:41

آن کهنه سرباز

گزارش کهنه سرباز جنگ جهاني دوم که در سوادکوه تشييع شد :آيت الله مکارم او را شهيد دانسته است/اين سرباز وطن فرزندآقا فتح الله،از نوادگان حاج غلامعلي و پدر مرحوم استاد منوچهر فتحي است/او خيلي شجاع و دلير بود و وقتي شهيد شد بدنش را تکه تکه کردند/بستگان درجه اول آقافتحي به رحمت حق پیوسته اند و تنها يک نوه(دختر) از او باقي مانده است/من پيراهن اش را ديدم،هنوز لکه هاي خون روي آن وجود داشت.

"من شکست نخواهم خورد، ورزشکار شکست مي خورد، تاجر ورشکست مي شود، سياست مدار ناکام مي گردد، ولي من شکست نمي خورم. ايمان و دوست داشتن رويين تن ام کرده اند..."دکتر علي شريعتي-مجموعه آثار،جلد1،صص267-268

مازندنومه،سردبير: پس از آغاز جنگ جهانی دوم در ۹ شهریور ۱۳۱۸ (۱ سپتامبر ۱۹۳۹)، ایران بی‌طرفی خود را اعلام کرد، اما به دلیل گستردگی مرز ایران با اتحاد جماهیر شوروی و درگیری با آلمان این بی‌طرفی ناپایدار بود. در ادامه ماجرا، ارتش متفقین به بهانه ي حضور جاسوسان آلمانی در ایران به اشغال کشور مبادرت ورزید.در روز ۳ شهریور ۱۳۲۰ نیروهای شوروی از شمال و شرق و نیروهای بریتانیایی از جنوب و غرب، از زمین و هوا به ایران حمله و شهرهای سر راه را اشغال کردند و به سمت تهران آمدند. ارتش ایران به سرعت متلاشی و رضاشاه ناچار به استعفا شد. متفقین هم با انتقال سلطنت به پسر و ولیعهد او -محمدرضا- موافقت کردند. از جنگ جهاني دوم ما مازندراني ها خاطرات پل ورسک را در يادها داريم.پلي که در زمان حکومت پهلوي اول توسط آلمانی‌ها در طول جنگ جهانی دوم در شهرستان سوادکوه به رهبری سرمهندس اتریشی یعنی والتر اینگر ساخته شد. از پل پيروزي-ورسک-که بگذريم،در نخستين روز هفته جاري،پس از 70 سال حال و هواي جنگ جهاني دوم شايد براي آخرين بار در مازندران(بخوانيد سوادکوه) زنده شد! طنين جنگ جهاني دوم را اين بار در آخرين روزهاي دي ماه 90 شهيد کربلایی آقا فتحی-سرباز دلاور اهل روستاي کارمزد زيراب سوادکوه- به صدا درآورد.

آقافتحي کيست؟ اگر نزد پيران کارمزدي بنشينيد و از سينه آن ها خاطرات کهن و حماسه هاي ايل و تبارشان را جست و جو کنيد،حتما" با افتخار از دلاوري هاي استوار يکم کربلایی آقا فتحی نام مي برند.  "او 100 سال پيش باسواد محل بود و با نفوذي که داشت مشکلات اهالي را رفع و رجوع مي کرد. این مرحوم حماسه ای را در جنگ عليه دشمن بيگانه خلق کرد که درنوع خود بی نظیراست"-اين را يکي از اهالي دهکده کوهستاني کارمزد مي گويد. اين سرباز وطن فرزندآقا فتح الله،از نوادگان حاج غلامعلي و پدر مرحوم استاد منوچهر فتحي است که جملگي اهل روستاي کارمزد زيراب اند. آقافتحي در 25 اسفندماه 1282 در همين روستا تولد يافت.ارتش شوروي اوايل شهريور 1320رسما"به خاک ميهن حمله کرد اما آقافتحي چندماه پيش از حمله متفقين در تاریخ 21 فروردین سال1320 در سن 38 سالگي در منطقه چات- مرز امروزی ایران و ترکمنستان-به شهادت رسيد. نقل مي کنند که او را 11 همرزم در نبرد با دشمن بيگانه ياوري مي دادند که همگي تا آخرین فشنگ ایستادگی کردند و جان باختند. يکي از کارمزدي ها مي گوید:"او خيلي شجاع و دلير بود و جلوي شوروي ها ايستاد و وقتي شهيد شد بدنش را تکه تکه کردند." پیکر این سرباز دلاور توسط عشایر ترکمن در همان منطقه دفن و مقبره ای نیز برای او ساخته شد و به پاس دلاوری های او و همرزمانش ، پاسگاه مرزی چات نیز به نام کربلایی آقا فتحی نامگذاری شد. بستگان درجه اول آقافتحي به رحمت حق پیوسته اند و تنها يک نوه(دختر) از او باقي مانده که روز شنبه 24 دي ماه 90 در آيين باشکوه تشييع جنازه پدربزرگش شرکت کرد

او شهيد است : طي سال هاي گذشته برخي از اهالي به زيارت قبر دلاور کارمزد به چات رفته بودند،تا اين که يکي از روحاني هاي محل که در استان گلستان مسئوليتي را پذيرفته بود پا پيش گذاشت و واسطه شد که پيکر مرحوم به زادگاهش انتقال يابد. در چهارم دي ماه امسال نامه اي به دفتر آيت الله مکارم شيرازي ارسال شد که در آن آمده بود:

"با سلام خدمت مرجع جهان تشيع حضرت آيت الله العظمي مکارم شيرازي؛ يک شخصي در پاسگاه مرزي شوروي سابق،سال 1320 حضور داشته،در قبال تجاوز شوروي سابق مقاومت کرده و کشته شده و حتي بعد از کشته شدن بدنش را مثله و پاره پاره کردند.آيا از نظر شرعي اين شخص را شهيد مي گويند؟ضمنا" تبعاتي هم ندارد و ورثه اي هم ندارد که طلبکار شوند." و آيت الله مکارم در زير نامه نوشت:"باسمه تعالي،چنين فردي شهيد محسوب مي شود." با وجود نظر صريح اين مرجع تقليداما دوستداران آقافتحي روز شنبه نتوانستند پيکرش را در کنار شهداي دفاع مقدس دفن کنند و ناگزير او را کنار حسينه کارمزد در بالاي قبرستان به خاک سپردند و بنياد شهيد نيز او را شهيد نمي داند. البته آن چه روز شنبه به خاک سپرده شد آثاربه جا مانده از اين کهنه سربازایرانی جنگ جهانی دوم بود،از جمله لباس، فانسقه و پوتین اش. "من پيراهن اش را ديدم،هنوز لکه هاي خون روي آن وجود داشت"-اين را يکي از اهالي کارمزد به ما گفت.

تشييع سپيد : در مراسم تشييع پيکر آقافتحي امام جمعه شیرگاه و تني چند از مسوولان محلی و مردم منطقه حضور داشتند.اين تشييع سپيد روز شنبه 24 دي ماه در حالي که هوا بسيار سرد بود و برف شديدي هم در منطقه مي باريد،برگزار شد. مراسم از حسینیه باب الحوائج آبندان سر قائم شهر شروع شد و سپس پيکر اين کهنه سرباز به روستای کارمزد زيراب انتقال یافت. پیکر این فرمانده شجاع و دلاور در شهر زیرآب مورد استقبال مردم شهر قرارگرفت و از ایستگاه روستای کارمزد به سمت حسینیه اعظم تشییع شد.ریيس دانشگاه آزاد شیرگاه و امام جمعه اين شهر هم سخنرانی کردند. دوستداران و بچه محل هاي آقافتحي برايش سنگ تمام گذاشتند و از چند روز قبل با چاپ اطلاعيه و نصب بنر،مراسم روز تشييع را اطلاع رساني کردند.در اطلاعيه مراسم اين اسطوره مرد کارمزدي ها آمده بود:

"بازگشت ملکوتي شهيد استواريکم کربلايي آقا فتحي شهيد جنگ جهاني دوم فرزندآقا فتح الله،از نوادگان حاج غلامعلي،پدر مرحوم استاد منوچهر فتحي متولد 25/12/1282 روستاي کارمزد تاريخ شهادت 21/1/1320  محل شهادت پاسگاه مرزي چات  مراسم تشييع و تدفين آن شهيد روز شنبه 24/10/90 همزمان با روز اربعين"

سوادکوهي ها را با منظومه هاي بزمي و رزمي "شاباجي"و"تقي و معصومه"و"هژبر سلطون"مي شناسند،آيا کسي هست براي آقافتحي نيز منظومه اي بسرايد؟

"مردن نيز خود هنريست مستلزم دانستن و آموختن؛نمايشي است سخت زيبا و عميق و تماشايي ترین صحنه زندگی.بسيار کم اند مردانی که زیبا مرده اند...بی شک آن هایی که می دانند چگونه باید مرد، می دانسته اند که چگونه باید زیست؛چه برای کسانی که زندگی کردن،تنها دم برآوردن نیست،جان دادن نیز تنها دم برآوردن نیست،خود یک کار است،کاری بزرگ،هم چون زندگی." دکتر علی شریعتی-مجموعه آثار،جلد 30،ص419"

شهدای شهر آلاشت :

شور و غرور نظامی سلحشوران این خطه از خاک پاک ایران، از جمله اسپهبدان سپاه ایران، همچون اسپهبد خورشید، که در زمان باستان از منطقه تاریخی "هیرکانا" برای نبرد با دشمن دیرینه ایران، یعنی روم و یونان اعزام می شدند، یا سپاه تبرستان (طبرستان)، که در تاریخ اسلامی مشهور و در جای جای تاریخ شرح قهرمانی آنان ذکر شده است، و البته رزمندگان و پهلوانان غرور آفرین لشکر 25 کربلا، که در هر عملیاتی، در خلال جنگ خسارتبار 8 ساله، همواره حماسه آفرین، و خط شکن ظاهر می شدند، انسان را به خضوع در مقابل قدرت و خصلت پهلوانی مازنی ها، وادار می کند، آنان اکنون دهه هاست که در عرصه کشتی ایران نیز مقامات جهانی بزرگی را، برای ملت ما به ارمغان آورده، و امید ایران در مقابل روس ها، ترک ها و... که حرف های مهمی در ورزش کشتی دارند، هستند. 

همانگونه که پیش از این نیز متذکر شدم، بر دروازه ورودی هر روستایی در این منطقه، بنای یادبود شهدا، که با بنری، یا تابلویی به نمایش در آمده است، نشانگر تعداد شهدای آنان در این جنگ خسارتبار، و البته دفاع ملی است، اینجا در مازندران مثل هر استان دیگری آنقدر شهید داده ایم، که سر هر جاده ایی تابلویی نشانگر شهدایی است که در این نبرد طولانی جان دادند، نقطه ایی در ایران شاید نباشد که تعدادی از رزم آورانش را در این جنگ از دست نداده باشند، بنای یادبود شهدای شهر آلاشت هم عکس هایی از بیست شهید این شهر را به نمایش گذاشته اند، اسامی این پاکرویان بدین شرح است، که برخی ممکن است در شهرهای دیگر استان دفن شده اند:

  • شهید محمود اکبری
  • شهید فرامرز طیبی
  • شهید جبار طیبی
  • شهید نصرالله ناصری
  • شهید حسین جمشیدی
  • شهید یونس احمدی
  • شهید عبدالعلی رشیدی
  • شهید قهار عبدی
  • شهید فرج الله قاسم پور
  • شهید اسماعیل ابراهیمی
  • شهید علی حسین آبسته
  • شهید امیر عباس صالحی
  • جاوید الاثر اکبر خزائی
  • شهید تیمور سلطانی
  • شهید باقر مهدوی
  • آزاده مرحوم کرمعلی فرهادی
  • شهید رضا داوری
  • جاوید الاثر خضر داداشپور
  • شهید بهروز آلاشتی
  • شهید رحیم قاسم نژاد

سری به آرمگاه ابدی آنان زدم، تا بوی تربت پاک شجاعان را حس کنم، خوشبختانه اینجا در آلاشت، شهدا را از دیگر رفتگان از این مردم، جدا نکرده اند، و شهدا در میان مردمی که چنین قهرمانانی را پرورده اند، دفن، و پراکنده اند، تنها تفاوت شان با دیگران این است که، قبرشان مزین به پرچم مقدس ایران است، نه تن از این بیست شهید را، از طریق همین پرچم های سه رنگ زیبا، در میان همسایگان بنای ابدی اشان، یافتم، بر خاک پاکشان چنین نگاشته اند، آنان که در مقابل هجوم خصم ایستادند، و چون آقا فتحی ها، و مرادعلی خان های تاریخ دفاع از ایران، شهادت را در راه دفاع از مردم و خاک کشورشان انتخاب کردند  :

[1] - پدر رضا شاه یاور (سرگرد) عباسعلی داداش‌بیگ نام داشته و به همراه برادر بزرگترش رئیس فوج (هنگ) سوادکوه بودند. مرگ عباسعلی خان در تهران اتفاق افتاد و در آن زمان رضاشاه نوزادی چهل روزه بود. عباسعلی خان چهار بار ازدواج کرده و رضاشاه از همسر چهارم او نوش‌آفرین آیرملو متولد شد. نوش‌آفرین خانم پس از شنیدن خبر مرگ همسرش، با پسر چهل روزه اش (رضاشاه) به سوی تهران حرکت کرد، که در میان راه فرزندش به صورت معجزه واری از مرگ ناشی از یخ زدگی، در گردنه گدوک، نجات یافت، چرا که جسده مرده او را رها کردند، اما بعد متوجه شدند که نمرده و کودک به هوش آمده است.

[2] - جنگ اول هرات زمانی آغاز شد که حاکم هرات، کامران میرزا، سر از اطاعت از دولت ایران پیچید و به تاخت و تاز در خراسان و سیستان مشغول شد. محمدشاه برای سرکوب او و ضمیمه مجدد هرات به خاک ایران تصمیم به لشکرکشی به آن سو گرفت. امپراتوری بریتانیا که بازگشت هرات به حاکمیت ایران را خطری برای ثبات حکومت خود در هندوستان می‌دانست، با این لشکر کشی ایرانیان مخالفت کرد، اما شاه ایران به هشدارهای انگلیسی ها توجهی نکرد و در سال ۱۸۳۷ سپاه ایران راهی هرات شد.

هرات برای ده ماه محاصره گردید. چون وضعیت برای کامران میرزا سخت افتاد، تصمیم گرفت که تسلیم سپاه مرکز شود، اما دولت بریتانیا که این موضوع را به سود خود نمی‌دانست، مداخله کرد و با کمک مالی، و وعده کمک نظامی، او را از تسلیم منصرف کرد. اندکی بعد کشتی‌های بریتانیایی جزیره خارک را اشغال کردند و با تهدید به کشاندن جنگ به فارس و کرمان، شاه ایران را مجبور به عقب ‌نشینی از جبهه هرات کردند. جنگ دوم هرات در زمان ناصرالدین ‌شاه و در ۱۸۵۶ روی داد که ایران به دلیل دخالت بریتانیایی‌ها مجدداً در بازپس‌گیری هرات شهر ناکام ماند.

در زمان حاکمیت عباس میرزا بر خراسان جهت برقراری مجدد امنیت در آن سامان، محمد میرزا (محمد شاه بعدی) از سوی پدر خود مأمور محاصره هرات و بازگرداندن آن به حاکمیت ایران شد. او و قائم‌مقام فراهانی که شاهزاده را همراهی می‌کرد، با یارمحمدخان، وزیر هرات و کامران میرزا حاکم آن شهر، به مذاکره نشستند اما چون نتیجه‌ای حاصل نشد، شهر توسط سپاه ایران محاصره گردید. اگرچه محمدمیرزا در ابتدا به موفقیت‌هایی دست پیدا کرد، اما در میانه نبرد، خبر درگذشت عباس میرزا در مشهد به او رسید، و مجبور شد که به تهران بازگردد. پیش از بازگشت، او و قائم ‌مقام، آن دو با وزیر و حاکم هرات صلح کردند و مقرر شد کامران میرزا حاکمیت ایران را بپذیرد، پانزده هزار تومان زر و پنجاه شال کشمیری خراج پرداخت کند، و اسرای ایرانی که در تاخت و تاز به خراسان اسیر کرده بود را آزاد کند. همچنین کامران میرزا به محمد میرزا تعهد داد که «اهالی قلمرو خویش را از راهزنی در حدود خراسان و کشتن و فروختن اسیران مانع شود.» پس از معاهده فوق، محمد میرزا که برای مراسم برگزیدگی به ولایتعهدی به تهران فراخوانده شوده بود، برادر خود قهرمان‌میرزا را به حاکمیت خراسان منصوب کرد و راهی پایتخت شد. مدت کوتاهی بعد فتحعلی‌شاه درگذشت و محمد میرزا با نام محمدشاه به پادشاهی ایران رسید.

[3] - نظامیه نام مدارسی است که در زمان سلجوقیان در دوران طلایی اسلام برای آموزش علوم و فنون روز در شهرهای بزرگ آن دوره، اصفهان، بغداد، نیشابور، آمل، قاهره، بلخ و هرات تأسیس شد. اولین مدارس از این دست به همت وزیر برجسته آلپ ارسلان سلجوقی، خواجه نظام الملک توسی تأسیس گردیدند. به همین خاطر به این مدارس را "نظامیه" نام دادند.

[4] – سید محمدرضا کردستانی با تخلص میرزاده عشقی (۲۰ آذر ۱۲۷۳ – ۱۲ تیر ۱۳۰۳) شاعر، روزنامه‌نگار، نویسنده و نمایشنامه‌نویس ایرانی دوره مشروطیّت و مدیر نشریه قرن بیستم بود که در دوره نخست‌وزیری رضاشاه، به دستور رئیس اداره تأمینات نظمیه (شهربانی) وقت، ترور شد. وی از جمله مهم‌ترین شاعران عصر مشروطه به‌شمار می‌رود که از عنصر هویت ملی در جهت ایجاد انگیزه و آگاهی در توده مردم بهره گرفت. او را خالق اولین اپرای ایرانی می‌دانند.

[5] - در ۱۶ مهر ۱۳۴۱ دولت اعلام می‌کند که لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی در هیئت دولت تصویب شد و با توجه به اینکه مجلسی نیست، بنابراین، قانون تلقی می‌شود. یکی از واکنش‌های حساب شده به این روند، تلگرافی از سوی امام خمینی (ره) به شاه بود که با عبارت «حضور مبارک اعلیحضرت همایونی‏» آغاز گشته و به او گفته شده بود «این امر موجب نگرانی علمای اعلام و سایر طبقات مسلمین است.‏‎ ‎‏بر خاطر همایونی مکشوف است که صلاح مملکت در حفظ احکام دین مبین اسلام و‏‎ ‎‏آرامش قلوب است. مستدعی است امر فرمایید مطالبی را که مخالف دیانت مقدسه و‏‎ ‎‏مذهب رسمی مملکت است از برنامه های دولتی و حزبی حذف نمایند تا موجب‏‎ ‎‏دعاگویی ملت مسلمان شود.‏» با ارجاع امر به علم از سوی شاه، امام 28 مهرماه 1341 نامه‌ای نیز خطاب به علم نوشتند که با ادبیاتی حقوقی به دلیل « مخالف نص اصل دوم از متمم قانون اساسی» بودن آن لایحه، متذکر شدند: «اکنون که اعلیحضرت درخواست علمای اعلام را به دولت‏‎ ‎‏ارجاع فرموده اند و مسئولیت به دولت شما متوجه است، انتظار می‌رود به تبعیت از قوانین‏‎ ‎‏محکم اسلام و قوانین مملکتی، اصلاح این امر را به اسرع وقت نمایید، و مراقبت کنید که‏‎ ‎‏نظایر آن تکرار نشود. و اگر ابهامی در نظر جنابعالی است مشرّف به آستانۀ قم شوید تا‏‎ ‎‏هرگونه ابهامی حضوراً رفع شود، و مطالبی که به صلاح مملکت است و نوشتنی نیست‏‎ ‎‏تذکر داده شود.‏»

[6] - بزرگ‏ مالك، دربارى، مقتول شاه. معروف به امیر اكرم اهل الشت سوادكوه، پسرعموى رضاشاه. از ملاكین و متولین مازندران بود وقتى پسرعمویش به سلطنت رسید، مدتى حكومت مازندران با او بود، سپس به تهران فراخوانده شد و معاونت وزارت دربار و پیشكارى ولیعهد به او سپرده شد. چند بار در غیاب تیمورتاش، سرپرست وزارت دربار شد و نزد شاه خیلى مقرب بود. هنوز چند سالى از صعودش به قدرت نگذشته بود كه با وضع وخیمى براى معالجه به اروپا رفت و در همان جا فوت شد. روزنامه‏ها فوت وى را مولود بیمارى سرطان نوشتند، ولى حقیقت مطلب این بوده است كه یك روز شاه عصبانى شده و با چكمه چند لگد به شكم او كوبیده بود. همین ضربات او را از پاى درآورد. چندى در تهران تحت معالجه بود و چون بهبود نیافت او را به اروپا فرستادند، ولى معالجات سودمند نیفتاد و در همان جا از بین رفت. چراغعلى خان سواد كوهى ملقب به امیر اكرم پیشكار محمدرضا شاه در ایام ولایت عهد، پسرعم رضا شاه. وى مدتى والى مازندران بود (ف. برلین 1309 ه.ش.) جنازه‏اش در حضرت عبدالعظیم مدفونست.

[7] - جنبش خزینه مجموعه کوشش‌ها و رویدادهایی است که توسط برخی علما و روحانیون در دوره پهلوی یکم برای جلوگیری از ورود دوش حمام، و با هدف ادامه استفاده از خزینه در حمام‌ها صورت گرفت. این جنبش بخشی از مجموعه تلاش برخی از روحانیون برای مقابله با مظاهر تمدن نوین بوده‌است که قبلاً نیز خودش را با مخالف آن‌ها با قرنطینه، واکسیناسیون، شناسنامه و… نشان داده بود. در آن زمان مسئولان بهداشتی ایران به این نتیجه رسیده بودند که «خزینه‌ها یکی از مرکزهای اصلی نشر عفونت‌ها و بیماری‌های واگیر دار خطرناک است و سلامت عمومی جامعه را به خطر می‌اندازند.»

[8] - انقلاب سفید یا انقلاب شاه و مردم نام یک سلسله تغییرات اقتصادی و اجتماعی شامل اصول نوزده‌گانه است که در دوره پادشاهی محمدرضا پهلوی در ایران به تحقق پیوست. انقلاب سفید در مرحله نخست، پیشنهادی شامل شش اصل بود که محمدرضا شاه در کنگره ملی کشاورزان در تهران در تاریخ ۲۱ دی ۱۳۴۱ خبر اصلاحات و همه‌پرسی را برای پذیرش یا رد آن به کشاورزان و عموم مردم ارائه داد. پس از آن در تاریخ ۶ بهمن ۱۳۴۱ عموم مردم نیز در یک همه‌پرسی سراسری، به اصلاحات رأی مثبت دادند. شاه این اصلاحات را انقلاب سفید نامید زیرا انقلابی مسالمت‌آمیز و بدون خون‌ریزی بود.

اصول انقلاب سفید

اصل اول: اصلاحات ارضی و الغای رژیم ارباب و رعیتی

اصل دوم: ملّی کردن جنگل‌ها و مراتع

اصل سوم: فروش سهام کارخانجات دولتی به عنوان پشتوانه اصلاحات ارضی

اصل چهارم: سهیم کردن کارگران در سود کارخانه‌ها

اصل پنجم: اصلاح قانون انتخابات ایران به منظور دادن حق رأی به زنان و حقوق برابر سیاسی با مردان

اصل ششم: ایجاد سپاه دانش

اصل هفتم: ایجاد سپاه بهداشت

اصل هشتم: ایجاد سپاه ترویج و آبادانی

اصل نهم: ایجاد خانه‌های انصاف و شوراهای داوری

اصل دهم: ملّی کردن آب‌های کشور

اصل یازدهم: نوسازی شهرها و روستاها با کمک سپاه ترویج و آبادانی

اصل دوازدهم: انقلاب اداری و انقلاب آموزشی

اصل سیزدهم: فروش سهام به کارگران واحدهای بزرگ صنعتی یا قانون گسترش مالکیت واحدهای تولیدی

اصل چهاردهم: مبارزه با تورم و گران‌فروشی و دفاع از منافع مصرف‌کنندگان

اصل پانزدهم: تحصیلات رایگان و اجباری

اصل شانزدهم: تغذیه رایگان برای کودکان خردسال در مدرسه‌ها و تغذیه رایگان شیرخوارگان تا دو سالگی با مادران

اصل هفدهم: پوشش بیمه‌های اجتماعی برای همه ایرانیان

اصل هجدهم: مبارزه با معاملات سوداگرانه زمین‌ها و اموال غیرمنقول

اصل نوزدهم: مبارزه با فساد، رشوه‌گرفتن و رشوه‌دادن

[9] - We brought him, we took him

 

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.