در آن روزها و سال های داغ دفاع (1359-1367)، که قُلدُری از باشگاه قلدرآباد، و استبدادسرای مملو از مستبدِ خاورمیانه، بعد از سرکوب مخالفان داخلی اش، سر به کشتار و تجاوز در کشور همسایه برآورده بود، ایرانی تازه انقلاب کرده، و بهم ریخته، که در آن روزها نظام ارتشش در هم پیچیده شده بود، سران نظامی اش اعدام، متواری، و یا زیر شلاق شماتت انقلابیون تازه به حکومت رسیده، دوره افسردگی و بی تکلیفی را سر می کردند و...،
در چنین شرایطی جنگی خسارتبار آغاز شد، که دامنه ی درازای آن هشت سال به طول انجامید، هشت سال جنگ، کشتار، ویرانی و تجاوز و... و در این دوره هشت ساله، ایران مدافعی در نظام بین الملل نداشت، که به نجاتش از غول از چراغ جهیده بر آید، اما صدام با همه مشخصاتی که داشت، آنقدر مدافع و خیرخواه داشت که هر ساله هیات هایی چند، با طرح ها و پیشنهادات جور واجور، برای نجاتش از این مخمصه اقدام می کردند، و هیات های مختلفی را روانه کشورها و سازمان های بین المللی می نمودند و... دنیا همه، او را می خواست، الا ما!
اینجا بود که مردمی از تمام ایران، شرایط کشور و مدافعان ضربه خورده وطن را دیده، و برای کمک به دفاع، در کنار چنین زخم خوردگانی از فرزندان نظامی خود، سرازیر شدند. اینان مردمی عادی بودند، که کاربرد سلاح و یا نظام جنگ را، تنها در کتاب ها خوانده، یا در حوادث تاریخی دیده و چشیده بودند، آنان از نبرد، حتی گرفتن سلاح سبکی را، به سختی می شناختند، و می دانستند، و سلاح را، پیش از این در موزه ها، یا شکارگاه ها، یا در رژه ارتشیان خود، یا در دست نگاهبانان اماکن شان و... می دیدند، اینان آمده بودند تا در کنار سربازان آموزش دیده ی نظام و جنگ، کمکیار کسانی باشند که تا پیش از این، در لباس انقلابیگری، حتی از انحلال سازمان نظامی آنان سخن گفته بودند.
اینان مردمی عادی بودند، که در سرزمینی گرم، جنگی داغ نصیب شان شده بود، و حتی شیوه ماندگاری و حضور در صحنه جنگ را نیز، در خلال حضور در همین جنگ می آموختند، از جمله پوشش در منطقه جنگی را، از رسم لباس و پوشش مردمی آموختند، که سرزمین شان صحنه این جنگ خسارتبار هشت ساله شده بود، مردمی که نحوه زندگی و کنار آمدن با شرایط محیطی آنرا، در این زمین تفتیده از اشعه های داغ و خشن خورشید می دانستند، و با آن خو گرفته بودند،
ایرانیان اگرچه در نیم قرن گذشته، دستارپوش [1] بودند، و با کاربرد آن آشنا، آما آنان در تماس با دوره مدرن، و در معرض لباس های مدرن، دستارها را به کناری نهاده، از زندگی خود، آنرا حذف کرده بودند، حال آنکه این مردم، تا پیش از آن، دستار را بخشی مهم و بدون اغماض در پوشش خود می دانستند، و بدون سرپوش در جمع حاضر شدن را نوعی بی احترامی به جمع، و به خصوص بزرگان حاضر در آن، لاقیدی، و نشانه جهل و جوانی و... می دانستند [2] اما اکنون همه بدون دستار شده بودند.
پهلوی ها دستارها را با کلاه های مدرنی جایگزین کردند، که آنرا مناسب جامعه کنونی ایرانی می دانستند؛ اما اینک رزمندگان بیکلاس جنگ، در سرزمین دستار بر سرها، یعنی در خوزستان، ایلام، کرمانشاه و کردستان، در امتداد مرز، با دشمنی روبرو شده بودند که برای تجزیه ایران آمده بود، فی المجلس دستار را از مرز نشینان به امانت گرفته، خود را با سرزمین نبرد، هماهنگ کردند، و برای نبرد در سرزمین دستارپوشان، دستارپوش نیز شدند، این شد که استفاده از چپیه یا همان چفیه [3]، به یک فرهنگ رایج در بین رزمندگان تبدیل شد،
پهلوی های اگرچه در شهرهای مرکزی ایران، برای تغییر لباس های محلی موفق بودند، اما در این چهار استان، توفیق در خوری نداشتند، اصالت قومی و فرهنگی کردها، عرب ها، لرها و... در این استان ها، دستار بر سر این مردم را حفظ کرد، و اینک چنین فرهنگی دوباره به رزمندگان جنگ نیز، که از تمام اطراف و اکناف وطن، به این دیار آمده بودند، باز می گشت،
هر رزمنده ایی یک دستار برای خود داشت، که برای او فرشی برای نشستن، سفره ایی برای قرار دادن غذا بر آن، حوله ایی بعد یک حمام برای خشک کردن بدن، چسب زخمی برای پانسمانِ جراحتی در جنگ، دستمال کوهنوردی برای فرار از سرما، و یا اصابت گرما به صورت، دهان و دماغ، کمربندی برای شلوارهای همواره بی قواره و غیر فیت، که در کیفیت بسیار پایینی سری دوزی می شده و روانه صحنه جنگ می شد، و این چپیه گاه کمربندی می شد تا این شلوارهای بد دوخت را، بر کمر رزمندگان جنگ نگاه دارد، سجاده ایی برای عبادت، تا از آن سجده گاهی به سوی معبود بسازند، بقچه ایی برای جمع کردن لباس ها، تا اطوی آن باقی بماند، وقتی آنرا در طول شب زیرِ زیرانداز شبانه ی خود، در جهتی که دوست داشتند شکل بگیرد، پهن می کردند، و بر آن می خوابیدند تا زیر سنگینی وزن بدن شان، لباس ها تا صبح شکل صاف و اطو کرده ایی به خود گیرند؛ کمربند قهرمانی، که بر شکم می بستند، وقتی که وزنه ایی سنگین بر می داشتند،
چنین چپیه ایی سایه بانی برای جلوگیری از نور خورشید بود، کوله ایی برای حمل وسایلی چند در یک سفر کوتاه یا نسبتا بلند، دستمال گردنی برای ابهت دادن به گردن های درازی که از فاصله تن تا سر، در آسمان کشیده شده و مانده بودند؛ دستمالی برای پاک کردن سفره، لنگی در حمام، برای پوشش جاهایی از بدن که نباید دیده شوند، یا ساتری برای تعویض لباس، وسیله ایی برای ساخت برانکاردی که مجروحی را بر آن حمل کنند، پیشانی بندی برای رزمنده ایی که از بیماری سینوزیت رنج می برد، یا به رسم سربازان باستانی و هخامنشی، دستمالی بر پیشانی که در پشت سر گره می خورد و به هنگام دویدن، دنباله ی این دستمال، مثل ادامه دو پرچم، پشت سر رزمآوران در باد افتخار پیچ و تاب می خورد، و نشان نجیبزادگی رزمندگانی را داشت، که نجابت و نسل پاکشان باعث شده بود، تا نسل مدافع وطن را، در طول تاریخ ایران، استمرار دهند و...
این چپیه کارت شناسایی رزمندگان، و نشان و رمز یکی بودن آنان؛ برای بودن در جمعی بود، که عشق به وطن، و دفاع از آب و خاک، آنان را به اینجا کشانده بود، تا از ناموس وطن در مقابل متجاوزی که احساس کرد، این انقلاب بنیان حکومت او را نیز متزلزل خواهد کرد، و لذا پیشدستی کرد و دو ملت ایران و عراق را به خاک مذلت و سیاهی و ویرانی و کشتار کشاند و نشاند، این چپیه سمبل وحدت در هدفی به نام دفاع بود، و دستاری که در طول تاریخ بر سر ایرانیان مانده بود، و اکنون اینجا رزمندگان جنگ خسارتبار هشت ساله، از آن دوباره سود می جستند، تا بار دیگر مرزها را از تغییر نجات دهند.
جنگ که تمام شد چه بر سر این چپیه آمد، خود حکایتی دردناک، سوزناک و غمبار و جداست، چپیه ی قبل از جنگ، با چپیه ی بعد از جنگ از زمین تا آسمان تفاوت دارد، چپیه به گردن های زمان جنگ و نبرد، با چپیه به گردن های بعد جنگ نیز، بسیار متفاوتند، که این تفاوت لعن و نفرین را برای سو استفاده کنندگان از این نشان مردانگی و غیرت رزمندگان را، در خود دارد،
اما حقیقت چپیه دفاع از مردم بود، نه ظلم به آنان، نه وسیله ریا و خودنمایی، نه وسیله ایی برای حذف دیگران از عرصه جامعه، رزمندگان، آن را در مقابل دشمن می پوشیدند، تا او را از دست اندازی به ناموس، مال و جان این مردم باز دارند، مردمی که در همان زمان از تفکرات، منش، دین، آئین و... متفاوت و متنوع بودند، و ایران را چنین ایرانیان متکثری از انقلابی و ضد انقلاب، مومن و بی دین و... ساخته بودند، رزمندگان برای تمام آنان می جنگیدند، ناموس هیچکدام شان را استثنا نبود، همه ناموس ایران و لایق دفاع تلقی می کردند
حال اگر کسانی، بعد از جنگ، آنرا به وسیله ایی برای حذف رقیب سیاسی و... یا ساخت گروه هایی برای فشار بر این مردم، و نخبگان شان، احزاب و گروه های شان و... قرار داده و از آن سود می جویند، حکایت دیگری است که مردم ایران نباید این را به پای آن رزمندگان چفیه به گردن بنویسند، تمایز در کارکردها، در آن دوره طولانی اخلاص، ایثار، نبرد و حماسه، و این دوره، سو استفاده، ریا، فشار، اجبار و... متفاوت است،
آن مسئول بر کرسی قدرت نشسته، و یا آن کارمند متخلفی که چنین چپیه ایی را بر صندلی خود، و یا گردن بی مقدارش می گذارد، که از مجازات اعمال ننگین خود بگریزد، و از سیبل شدن در مقابل حسابرسیِ حسابرسان، و سوالِ سوال کنندگان بگریزد، و خود را در مقابل محکمه خلق مصونیت بخشد، و هر ظلمی را به دیگران، در زیر این ردا، روا دارد و...، این مقوله ایی دیگر است، ربطی به چفیه رزمندگان مظلوم جنگ، و آبرویی که آنان جمع کردند، و به این پارچه بی مقدار دادند، ندارد،
رزمندگان صحنه های پاکبازی و شهادت، به این پارچه بی مقدار آبرو بخشیدند، پارچه ایی که، در اکثر دوران بی آبی، در صحنه نبردی سخت، کار طهارت بخشی موقت به بدن آنان را می کرد، تا خود را به آبی برسانند و خود را کاملا پاک کنند، در اثر اخلاص، خودسازی، ایثار و از خود گذشتگی آنان بود که، این پارچه نجس! نیز عزت یافت و اکنون کسانی تحت آبروی آن پارچه ی عزت یافته، خود، تفکر و اعمال بی آبروی خود را مصون از سوال و عقاب می کنند!
این چپیه روزگاری بر گردن کسانی بود که چشم از بدی های شخصیتی دیگران برداشته، "خودسازی" را وجه همت خود داشتند، از دیگران چشم می پوشیدند، و به خود می پرداختند، تا انسان باشند و انسانیت وجه همت شان باشد؛ نه کسانی که خودناساخته، دگرسازی را در برنامه های خسارتبار خود دارند، خود ویرانند و به آبادی دیگران امر و نهی می کنند و...
از چنین خودناساختگانی است که دیگر ارزشی نیست که به مسلخ هوای نفس، نبرده باشند، حتی از آبروی چپیه ایی بی مقدار هم، در توجیه اقدامات نابخردانه خود سود می جویند، و پشت آن مخفی شده، اعمال ناشایست خود را همچنان دنبال می کنند، و در نتیجه، آبروی چپیه و چفیه داران دوره جنگ و اخلاص و ایثار را هم نابود می کنند، در نگاه آنان "هدف وسیله را توجیه می کند"، برای رسیدن به هدف های ظالمانه و جبارانه خود، حتی این نشان آبروی رزمآوران مظلوم دفاع از میهن را نیز بی آبرو می کنند، پشت این داشته ناچیز یک رزمنده پاکباز جنگ می ایستند، و اهداف قدرت طلبانه خود را دنبال می کنند و...
تا این مردم، در نتیجه اعمال خسارتبار آنان، چفیه را که دیدند، دیگر یاد رزمندگان دوره اخلاص، شهادت، ایثار، مهربانی و از خود گذشتگی و... نیفتند، بلکه یاد غارتگران بیت المال، متکبرین قدرتمند، زورگویان کوچه و خیابان، فحاشان متجاوز به حدود دیگران، دروغگویان ریاکار، فرصت طلبان تمامیت خواه و... بیفتند.
اف بر این آئین و مرام باد!
[1] - عِمامه یا دستار یا دولبند گونهای سربند با سبکهای گوناگون میان مردم غرب آسیا و شمال آفریقا و جنوب آسیا است. به شخصی که عمامه بر سر دارد مُعَمَّم میگویند. در هندوستان نیز عمامه بسته میشود، و نیز در میانِ همهٔ روحانیان مسلمان در جهان گونهای از آن بسته میشود. در سدههای میانه، در جهان اسلام همهٔ مردان سعی میکردند عمامه یا دستار بر سر بگذارند؛ بهطوریکه نداشتنِ آن را نشانهٔ «مست بودن» «مرد نبودن» «خارجی بودن» و نابالغ و… میدانستند. پیش از اسلام، عمامه سربندِ زنان مکّه نیز بودهاست. عمامه میتواند به رنگهای مختلفی مثل سفید یا مشکی یا … باشد.
[2] - مرحوم پدرم (1391-1300) که خود عمری را بدون کلاه بیرون نرفت، وضعیت بی کلاه بودن را غیر رسمی بودن، تلقی می کرد، در جمعی بدون کلاه حاضر شدن را بی احترامی به جمع می دانست، کلاه را نشانه بزرگی و بلوغ می دید، انسان های بی کلاه را، به نوعی آدم های لاقید می دید، آنها پیش از این به دور این کلاه دستاری نیز می پیچیدند که نشانه کفن برای آنان داشت که آنرا در طول عمر، با خود حمل می کردند و وصیت می کردند، در نهایت در همان پیچیده و دفن شوند، و به این طریق خود را متوجه مرگ داشته، بر سر نشانی از مرگ حمل می کردند و از گناه و معصیت و تعرض به حقوق دیگران، و به قول خودشان حق الناس پرهیزِ پرهیزکارانه ایی می کردند. این نشانه تقوا برای شان بود، که این تقوا آنان را مهربان، مسالمت جو، آرام و به حدود دیگران مقید می ساخت، آنرا با احترام بر لب تاقچه می سپردند، تا به هنگام حضور در جمع و مردم آنرا با خود ببرند، و با داشتنش متوجه اعمال خود باشند و... آنها برای هر عمل خود توجیهی داشتند، این دستار نشانه "مرگ" و لزوم "مراقبت" در رفتار، اعمال و گفتار، تا پیش از آمدن زمان مرگ بود.
[3] - چفیه عربی :(کوفية، بالغترة، الشماغ، الحطّة، المشدة، القضاضة) کُردی : (جهمهدانی، جامانه) يا گاهی چپیه یک نوع سربند رایج در پوشاک سنتی مردم کُرد و کشورهای عربی و بعضا کشورهای دیگر است که بر روی سطح سر و زیر عقال قرار میگیرد. چپیه میتواند به اشکال مختلفی بسته شود.