کجایی ای نگارین دادگر! ، گمت کردم، در این بیداد
  •  

13 خرداد 1398
Author :  
داد و بیداد از زنجیرهای بسته بر انسان

کجایی ای نگارین دادگر! ، گمت کردم، در این بیداد

 

صدایت گُم شدست انگار، میان این همه فریاد

گُمت کردم میان این همه غوغا، میان این همه بیداد

 

نگارا! دست بردار از جدایی ها، وزین غوغا برای هیچ

که گم گردم میان هیچ، تو را، در این همه بیداد

 

کِشم دست از تو و، این دوری و، وین تاری اضداد

میان صد هزاران ضد، شدم سَرگرد و واله، زین همه بیداد

 

نگارا! دست بردار از دلم، تا من شَوَم آسوده، زین رفتن

نمی خواهم که رفتن، با تو باشم، باز زین هم داد

 

بدین داد و دَهِش من خسته گشتم، درین شب های طولانی

کجایی ای نگارین دادگر! ، گمت کردم، در این بیداد

 

نگار من! خلاصم کن، وگرنه باز گردانم بدان خرداد

که من نیز همچنان، فریاد خواهم داشت، زین بیداد

 

علف های بیابانم، درختانُ همه حیوان، کشند فریاد زین بیداد

کشند فریاد زین دوری، وزین غیبت، وین اظهارِ بیداد

 

هزاران نسل از ما گشته اند قربانیِ، این دادُ، وین بیداد

کجایی تو؟! اگر هستی جوابی ده، که بر این غیبتت فریاد

 

نگار من! به زیبایی تو را می بینمت، بر کرسی ات بر داد

ولی چون نام تو آید، مهیا می شوند، دیوانه های عاشقِ بیداد

 

نگار من! رُخت زیباست، جهانِ خلقتت زیباتر از هر خلقت زیبا

ولی چون نام و یارانت رسند از راه، اَمان آید فراخ از آسمان، بیداد

 

بکش کُلُون، ببند دروازه ات را، زین همه بیداد خُسبیده، برین بیداد

ببند دروازه ی نامت، به روی هر چه بنوشتند بر بیداد

 

بُکُن نامت مهیا از برای مهر، یا آیین مهری ورزیُ داد

بِکِش مهر بِطالت بر هر آنچه گشته از نامت، بر بیداد

 

تویی قادر، تویی آن خالق دادگستر بر بستر بیداد

ولیکن غایبی تو، بر این صحنه، بر این آوردگاهِ داد

 

در این غیبت، در این صبر و سکوت و، وآن خروج از دید

به نامت فتنه ها کردند، نوشتند و بدادند دادها، بر باد

 

تو را من در سکوتی دهشت انگیز، می بینم،

تو را می بینمت من، در قعودی تند، برین بیداد

 

قیامی کن، یا که راست کن تو قامتت، بر داد

که بر دیدار این قامت، شود بیداد هم بر داد

 نظم نوشته ایی در تاریخ 10 خرداد 1398

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
2426 Views
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.