از زمانی که "تقدس" از سطح ماورایی و بالامرتبه خود (همچون خداوند متعال)، به زمین و زمینیان نزول داده شد، و این تقدس به افراد، ایده ها، ساختارها، اماکن و... نیز تعلق گرفت، انسانی که تمام سعی همه، از جمله ایزد یکتا، برای سعادت و کرامت او بود، خود به یک عنصر درجه دوم، تبدیل، و به پای این جایگاه ها، اماکن، دستورات، ایده ها، افراد و... قربانی گردید؛

این یک روند تاریخی است که همچنان پایان نیافته، حال آنکه در شکل زُمُخت و باستانی اش، روزگاری پیشینیان ما، دختران واجد صفت الهه زیبایی، و پسران قدرتمند و شایسته ما و...، را در پای بت ها، بتکده ها، سازندگان و گردانندگان بت ها و بتکده ها و... قربانی می کردند، و خون پاک و بی گناه آنان را، به الهه های خود و... هدیه می نمودند و... تا رضایت ارباب معابد، و الهه های قرار گرفته در آن را جلب نمایند.

اما در روند جدید، همین انسان، به پای منویات دل انسان هایی دیگر، سیستم تفکر، و ایده های آنان و... قربانی می شود، طغیان صاحبان قدرت، در این روند، به جایی رسیده است که امثال آن قاضی مُلک خراسان، اختیارات خود را "نیم بند انگشت" از اختیارات ایزد یکتا بر انسان مخلوق خود، کمتر می بیند! [1] و...

و به دنبال این طغیان انسانی، و ادعای کفرگونه، گزاف و نابجا و...، نه از مقامش خلع گردید، و نه با مقابله فکری و عملی جدی، مواجهه گشت و...، نه بر پیش زمینه هایی سازنده چنین توهمی کسی شورید و...، تو گویی انگار او از عمق دل، و منویات قلبی، و مقصد فکری بسیاری از ارباب قدرت، از جمله هم سلکان شاغل در دادستانی اش سخن گفته بود، که همه راضی و خشنود، بدین سطح از اختیار بر جان، مال، ناموس و کرامت انسان ها، همه سکوتی رضایتبار را اختیار کردند، و کسی بر این طغیان انسانی، نشورید.

این همان رویه فکری است که امروز انسان ها را شایسته قربانی شدن، به پای افراد، ایده ها، سیستم ها، اماکن، احکام و... می بیند، و هرگونه مخالفت با چنین رویکردی را نیز، محاربه، ارتداد، بغی و... دیده، و کسانی را که بر این سلطه خداگونه، توسط انسان های ناچیز و...، مخالفت ورزند را، شایسته مرگ، زندان، محرومیت از حقوق اولیه و ثانویه می بینند، و تقدیر گردانانی از چنین رویکرد خطرناکی را که از خود آزادگی و غیرت و... نشان داده اند را، اغتشاشگر، فتنه گر، عامل دشمن و... خطاب می کند، و متناسب با همین ایده، و سطح بندی، با انان رفتار و سلوک دارد.

اگر هر قدرتمندی در جهان، از این شیوه تفکر و روش فکری و رفتاری الگو بردارد، و خود را در همین سطح از ایده و عمل ببیند، و به همین شیوه با مخالفین و معترضین به خود، رو در رو گردد، دنیا به عرصه کشتار و زجر و شکنجه ی انسان هایی تبدیل می شود، که قصد زیست، در چنین قفس های ساخته شد توسط انسان، به نام خدا را ندارند؛ و این رویکرد، کشتار و نابودی آزادیخواهان را مباح، و اشاعه این گفتمان خطرناک را در پی خواهد داشت، و سربلندی و کرامت طلبی انسان را له، و نابود کرده، ایده زیست آزادانه انسان را ذلیل و خوار کرده، سلطه پذیران بی مایه را ارج نهاده، و بر صدر خواهد نشاند، و دنیا و انسان های در آن را، برای برده گی و برده داری های بزرگ آماده، و به سوی آن، رهنمون خواهد کرد.

خداوند تک تک انسان ها را در مقام مخاطب خود دیده و با آنها شخصا با عنوان "یا ایها الناس" سخن گفته و بدین ارج و ارزشی که برای آنها قائل شده است، آنان را در برابر خود مسئول، و پاسخگوی مستقیم و انفرادی دیده، و همین اعطای مسئولیت، لازمه اش داشتن آزادی، کرامت و حق تعیین سرنوشت، برای چنین انسانی است، و کسانی که آزادی، کرامت، حق انتخاب، و حق تعیین سرنوشت را از انسان سلب می کنند، خود "باغی" بر امر خداوند، "محارب" در مقابل خواست او، و "مرتد" بر امر ایزد یکتا خواهند بود، پس نباید به نام خداوند یکتا، کسانی را که خواهان چنین آزادی و کرامت انسانی هستند را، به بند کشید، و آنان که بر این بندها، سر خم و تسلیم خواست، و از آنان کشتار کرد، و آنان را از حقوق اولیه و ثانویه اشان محروم نمود و...

بشریت دهه هاست که به این ایده و رشد فکری رسیده است، تا بر چنین انسان هایی ارج نهاده، و برای آنان، تحت نام فعالین سیاسی، اصلاح طلبان اجتماعی و... حقوق قضائی، مدنی و... ویژه و فوق العاده ایی قائل شود، لذا متهمین و زندانیان سیاسی، فکری، اجتماعی و مبارزین از این نوع، از شرایط و حقوق مجزا، و فوق العاده ایی در مقایسه با دیگر متهمین، در قانون برخوردار شده اند.

این انسانِ مسئول، شایسته داشتن آزادی و کرامت از سوی خداوند شده است، و انسان دیگری نباید به خود این اجازه را بدهد، که به هیچ بهانه ایی، او را به بند ایده ایی، و یا تفکری در آورد، که آزادی و کرامت او را در خطر قرار دهد، و به ذیل ایده ایی در آورد که حاوی برداشت های یک انسان دیگر، از امر خداوند است، انسان هایی که تفاوت آنان با دیگران تنها، نشستن بر اریکه قدرت است، و همچون دیگران، به هیچ وحی یا ارتباط مستقیمی با خداوند، دسترسی ندارند، و در ارتباط با خداوند، به سان تمام انسان های دیگر، در جامعه، زیست می کنند و...، آنان نباید در جایگاه خود طغیان کنند، چرا که، اگر ختم نبوت نبود، افراد بسیاری، این زمینه ی طغیان را داشتند، و به حتم خود را پیامبرانی جدید، بعد از ختم نبوت، می نامیدند؛

در چنین شرایطی است که ختم نبوت یعنی این که، تمام انسان ها بالقوه و بالفعل می توانند، خود راهبر مسیری برای خود باشند، که به سوی خداوند و سعادت، باید طی کنند، انحصار این راهبری، راه و نحوه رفتن، در نظر خاص یک انسان، حاکمیت یک ایده، و برقراری یک سیستم و... و از آن بدتر، تحت سلطه یک فرد، نه به صلاح است و نه ممکن،

انسان ها باید حق و اختیار انتخاب را داشته باشند، تا عقل جمعی آنان، انسانیت را به سمت هدایتی جمعی برده، و با استفاده از روح تفکر جمعی، حقیقت مطلقِ مستور را، همچون راه حلِ دیگر مشکلات شان، یافته و به سویش رهنمون شوند، کشیدن آنان به ذیل یک ایده، یک سیستم، یک راه، یک فرد و...، معلوم نیست به کدام ناکجا آباد ختم شان کند.

برای تبدیل یک جمعیت بزرگ، به انسان های مطیع و گوش به فرمان، باید انسان های زیادی را که صاحب و مدعی ایده های نو، افق های جدید برای رفتن، راه های بهتر برای رسیدن و زیست انسانی و... هستند، را قربانی کرد، کسانی که وسعت بخشی به آزادی، کرامت و انتخاب انسانی را جستجو می کنند و...، آنان را باید به دارهای بر پا داشته ی سحرگاهی سپرد، و اینگونه و در چنین فضایی است که، طلوع فجر نیز برای مومنان، حاوی خبرهایی دردناک، خواهد شد، حال آنکه در فرهنگ مومنانه، این لحظات نویدبخشِ آزادی، روشنی، هدایت، راز و نیاز با خدا، و پایان شب سیه و... می باشند، و بدین نحو، این لحظات نور و روشنی نیز، خود آلوده به دارهایی خواهد شد، که جان عزیز انسان های نوگرای و... بسیاری را قربانی، و ضایع خواهند کرد،

و زین پس، مومنینی که، به راز و نیاز و گشایش های سحرگاهی، برای اصلاح خود، و جامعه خود نظر دارند نیز، باید دغدغه مندِ دارهایی شوند که جان نخبگان و جوانان شان را در هر سحری می ستانند، تا هر صبح، حجله های غم و عزای آنان، بر کوچه و برزن شهرها، بر پا گردد، و همه را از صبح و نسیم معجزه آسای سحری نیز، بیزار و بیمناک نماید، تا دیگر برای این لحظه ی زیبای شکفنِ روزهایِ روشن هم، حرمت و آبرویی نماند.

 قدر مجموعهٔ گل، مرغِ سحر داند و بس        که نه هر کو ورقی خواند، معانی دانست 

  به خدا که جرعه‌ای ده، تو به حافظ سحرخیز،       که دعای صبحگاهی، اثری کند شما را

حافظ

شب فراق که داند که تا سحر چند است      مگر کسی که به زندان عشق دربند است

[1] - به گزارش ایسنا، غلامعلی صادقی (دادستان مشهد، بعد از اعتراض به احکام مبسوط الید آنان علیه همه چیز) در یک سخنرانی گفت: «یکی از دوستانم چندی پیش به من گفت چرا شما به تمام موضوعات ورود می‌کنید، در این‌جا باید تاکید کنم اختیارات دادستان از اختیارات خداوند متعال به اندازه بند انگشت کمتر است».

از انقلاب وسیع و گسترده و آزادیبخش 1357 که به وسعت تمام ایران و ایرانیان علیه دیکتاتوری فردی بود، بیش از چهار دهه می گذرد، اما رفتار سکانداران سیستم بر آمده از آن انقلاب شکوهمند، در این روزهای خسارت و درد، حکایت از عدم تمکین بر خواست جمعی، و فرو رفتن در باتلاقی از عدم تحمل، رواداری و دوری از فرهنگ انسان ساز تسامح و تساهل، در مقابل خواست مردم معترض کشورمان دارد، که چنین عملکرد خشونتباری علیه معترضین می رود، تا آنان را شانه به شانه کسانی قرار دهد، که در قساوت و سنگدلی، شهره شهرند، تروریست هایی بین المللی که رفتار و تفکر ضد انسانی آنان، اکنون یک ملت را به اسارت خود در آورده است، و با این نحوه رویارویی با اعتراض مردم، این دو از هر زمانی همنظرتر و همدوش تر دیده خواهند شد،

این در حالی است که در فرهنگ انقلابیون اولیه و همچنین اولین رهبر این انقلاب، این مردم بعنوان "ولی نعمت" برای مسئولین تفسیر و تعبیر می شدند، و او و یارانش، خود را "خدمتگذار" این مردم اعلام می داشتند، اما در حالی در تاریخ 22 آبان ماه 1401 ملا هبت الله آخوند زاده (رهبر خودخوانده طالبان) به محاکم شرع تحت دیکتاتوری خود، دستور اجرای "حدّ و قصاص" را صادر کرد، که شامل قطع عضو و سنگسار در ملاء عام می شود، [1] و از جمله به قول خودش "فتنه گران" را در این حکم شامل دید، اصطلاحی او به مخالفین دیکتاتوری خود اطلاق می کند، که در حال مبارزه ای مردانه در بلندای کوه های هندوکش، علیه خلافت جور طالبانی او هستند، و از قضا در این سوی مرز نیز، سال هاست که این اصطلاح، دست مایه حمله به هرگونه اعتراض و معترضین در بین این مردم نیز بوده و هست، و به رمزی تبدیل شده است که هر معترضی را می توان از این طریق از کلیه حقوق اساسی خود محروم، و انواع مجازات ها را بدون طی تشریفات قضایی، و کاملا سلیقه ایی [2]، از سوی دست اندرکاران حفظ شرایط موجود، بر او سوار و بار کرد.

در همان روزی که "امیرالمومنین" خودخوانده ی "امارت اسلامی" طالبانی در افغانستان چنین دستوری را می دهد، دادگاه هایی در قوه قضائیه ج.ا.ایران نیز، یک شهروند معترض را به اشد احکام موجود یعنی محاربه [3] محکوم می کند، که در کیفرخواست او اتهام "آتش زدن یک مرکز دولتی، اخلال در نظم و آسایش عمومی، اجتماع و تبانی برای ارتکاب جرم بر ضد امنیت ملی، محاربه و افساد فی‌الارض، محاربه از طریق به آتش کشیدن (تحریق و تخریب عمدی)"، ذکر شده بود و به مجازات اعدام محکوم گردید؟! [4]

چنین مجازاتی برای فردی که مکانی را به آتش کشیده است، نشان از پیشروی و شدت بخشیدن در مصادیق صدور احکام سخت و خطرناک "محاربه" است، چراکه سابق بر این، چنین اتهام سنگینی برای جرم های بسیار خشن دیگری صادر می شد که طرف خسارت دیده معمولا مردم بودند و کل جامعه ایرانیان را از جرم خود متاثر می کرد و زیر فشار شدید افکار عمومی بود، که دادگاهی مجبور به صدور چنین احکام سختی می شد، و مجرمانی که دست شان به قتل، تجاوز و... های مسلحانه، شدید و فجیع، آلوده بود، را شامل می گردید، و حال اکنون در شرایط اعتراضاتی که از دو ماه قبل به این وسعت در جریان است، محاربه به این چنین جرم های پیش پا افتاده ایی که در همه اعتراضات مردمی در سراسر جهان ممکن است اتفاق بیفتد، همچون آتش زدن و... اموال عمومی و... هم تقلیل یافته است، که این خود نشان از عدم تحمل و مدارا با شهروندان معترض از سوی هسته سخت حاکمیت دارد، که در نظرِ چنین دادگاهی یک مکان، یک سطل آشغال، یک بَنِر و... چنان تقدس یافته، که می توان به تلافی از آن، شهروند معترضی را به جرم جسارت به آن، مستوجب تحمل شدیدترین حکم موجود در نظام قضایی دانست، و او را محکوم به مرگ کرد؟!!

این در حالی است که معترضین به وضع موجود، بیشتر نوجوانان، جوانان و زنانی اند که نمی خواهند تن به سازوکارهایی دهند که بزرگترها، چهل سال پیش، بدون نظر داشت به خواست و وضع آنان، برای آنان تصویب و تدارک دیده اند، و به نوعی به آنها تحمیل می شود، [5] معترضین به چنین وضعی، که حداقل در طول زندگی خود در ج.ا.ایران، مطابق با همان آموزه هایی پرورش یافته اند که در بزرگداشت عاشورا و محرم و در عزاداری های خود پرشور این شعار را تکرار کرده اند که "زیر بار ستم نمی کنیم زندگی/ جان فدا می کنیم در ره آزادی/ وای حسینم وای حسینم"و... حال چنین جوانانی، اگر شرایط موجود را ستم و ظلم به خود ببینند، و بخواهند زیر "بار" این تحمیل و سبک زندگی نروند، چرا باید "فتنه" و "محارب" دیده، و خطاب شوند و حکم سنگین محاربه برای این عدم تمکین دریافت دارند؟!

دهه هشتادی های این مبارزه نسبتا فراگیر که اکنون حدود 20 سال سن دارند، بر سازوکاری معترضند که کسانی نوشتند که حتی اگر در بهمن 57 هم متولد شده باشند، تا اکنون 43 ساله اند، حال آنکه انقلابیون آن روز، که این قوانین را برای دیگران تدارک می بینند، افراد بالغی اند، که عموما روزها، یا سال های پایان عمر خود را طی می کنند، و یا حداقل در نیمه آخر عمر خود قرار دارند، معترضین این روزها، به تحمیل یک سبک زندگی، به خود اعتراض دارند و آشکارا آن را بر نمی تابند، و آن را ظلم و ستم به خود تلقی می کنند و... و عدم پاسخ مناسب به این خواست عمومی موکلین، توسط وکلای شان در حاکمیت، به گسترش اعتراضات خواهد انجامید، و اقدامات امنیتی و انتظامی و قضایی به تعمیق بیش از پیش زخم و شکاف بین مردم معترض و حاکمیت خواهد انجامید، بهتر است مقدس تر از جان انسان ها، هیچ تقدس دیگری را ارجحیت ندانسته، که این خود، شاید باعث کاهش خشم و اعتراض بیشتر معترضین گردد.

درخواست اشد مجازات برای معترضین به یک سبک زندگی، خیلی بیش از معمول، و به نظر می رسد بیشتر ناشی از عصبانیت صادر کنندگان چنین احکامی است تا، تعقل و قدر و شان شناسی جایگاه خود و مردم معترض. تحول خواهی و تغییر خواهی یک خواست مشروع در جهان است، و آنانی که هنوز خود را بعد از 43 که از انقلاب می گذرد، "انقلابی" خطاب می کنند، این حق را برای مردم خود باید به رسمیت بشناسند، در غیر اینصورت شعار و ادعای انقلابی بودن، به معنای مدافع حفظ شرایط موجود بودن است، که این محافظه کاری است نه انقلابی بودن.

 [1] - ذبیح‌الله مجاهد، سخنگوی این حاکمیت زور که بیش از یک سال است طی یک توافق ظالمانه به امریکایی ها حاکمیت این کشور و مردم مظلوم را در یک روند بسیار مشکوک در این کشور به دست گرفتند، و خود را امارت اسلامی افغانستان می نامند،  روز یک‌شنبه ۲۲ آبان ما 1401 در یک توییت نوشت که رهبر طالبان در یک نشست با قضات بر "اجرای شرعی حد و قصاص" در مورد "پرونده‌های دزدان، گروگانگیران و فتنه‌گران" تاکید کرد و گفته "حکم شریعت و امر من می‌باشد که واجب است." اجرای حدود در مورد جرایم باید مطابق با تفسیر این گروه از قوانین شریعت اسلامی ممکن است مجازات سنگین در پی داشته باشد.

[2] - حکایت سلیقه ایی شدن عمل در دانشگاه، برخورد حراست ها و لباس شخصی ها با آنها، بیرون کردن دانشجویان بدون طی مراحل کمیته انظباطی و یا در برخورد نیروهای ویژه و لباس شخصی با معترضین که بسیاری با ضربات باتوم به سرو و صورت کشته و زخمی می شوند، که انگار ضرب و شتم کنندگان غرض شخصی با معترضین دارند و... یا این که به صورت سلیقه ایی به هر کس بخواهند مجوز تجمع می دهند و به هر کس نخواهند نمی دهند و...

[3] - محاربه با خدا و افساد فی‌الارض یا بطور خلاصه محاربه جرمی در فقه و حقوق اسلامی است که برای آن مجازات‌های سنگینی چون اعدام و قطع دست و پا در نظر گرفته شده‌است. فاعل این جرم، محارب و مفسد فی‌الارض نام دارد. محاربه به معنای "جنگیدن"  و افساد فی‌الارض به معنی "تباه‌کاری در زمین" است. این اصطلاح در آیه ۳۳ سوره مائده آمده‌است: "همانا کیفر کسانی که به محاربه با خدا و رسولش برمی‌خیزند و برای فساد بر زمین می‌کوشند، قتل یا به دار آویختن یا بریدن دست‌ها و پاهایشان به طور معکوس یا تبعید آن‌هاست. این مایه خواری و رسوائی آنان در این جهان است و در آخرت نیز عذاب بزرگی خواهند داشت." این آیه از مهم‌ترین آیات مربوط به احکام کیفری در قرآن است که مباحث مفصلی در کتب فقهی و تفسیر را دامن زده و در مورد مفهوم و مصادیق آن نظرات مختلفی ابراز شده‌است.

[4] - پایگاه خبری بهار، تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۲ ساعت ۲۰:۵۳) قوه قضائیه اعلام کرد: پس از برگزاری دادگاه تعدادی از متهمان اغتشاشات در استان تهران، احکام بدوی این پرونده‌ها از سوی دادگاه انقلاب صادر شد. فردی که یک مرکز دولتی را به آتش کشیده بود، به اتهام اخلال در نظم و آسایش عمومی، اجتماع و تبانی برای ارتکاب جرم بر ضد امنیت ملی، محاربه و افساد فی‌الارض _ محاربه از طریق به آتش کشیدن (تحریق و تخریب عمدی) به مجازات اعدام محکوم شد. احکام پنج متهم اغتشاشات اخیر نیز توسط شعبه پانزدهم و بیست و هشتم دادگاه انقلاب صادر شده است. این متهمان براساس اتهاماتی مانند اجتماع و تبانی برای ارتکاب جرم برضد امنیت ملی و اخلال در نظم و آسایش عمومی، به مجازات‌های حبس از ۵ تا ۱۰ سال محکوم شده‌اند. مقام‌های قضایی ایران از صدور بیش از ۷۵۰ کیفرخواست برای معترض بازداشتی در سه استان ایران خبر داده‌اند. عبدالمهدی موسوی، رئیس کل دادگستری استان مرکزی روز یکشنبه اعلام کرد ۲۷۶ نفر از معترضان دستگیرشده این استان «مجرم تشخیص داده شدند». او به خبرگزاری ایرنا گفت پرونده این افراد تشکیل شده «اما اینکه این افراد به محکومیت می‌رسند یا خیر، باید منتظر باشیم تا در محاکم کیفری بدوی و تجدید نظر تصمیم‌گیری شود.» همچنین اسدالله جعفری رئیس کل دادگستری استان اصفهان رئیس کل دادگستری استان اصفهان گفت که تاکنون «۳۱۶ فقره از پرونده‌های مربوط به معترضان» منتهی به صدور کیفرخواست شده و برای صدور رأی به دادگاه‌ها ارسال شده است. کمی قبل از آن نیز، مجتبی قهرمانی، رئیس کل دادگستری هرمزگان، از صدور کیفرخواست برای ۱۶۴ نفر از معترضان بازداشت‌شده در این استان خبر داد که اکنون در یک بند زندان بندرعباس در بازداشت هستند. قهرمانی روز یکشنبه اتهام این بازداشت‌شدگان را «اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت کشور، فعالیت تبلیغی علیه نظام، اخلال در نظم عمومی، اغتشاش و تحریک مؤثر به قتل، تمرد توأم با ضرب و جرح مأموران حافظ نظم و امنیت، و تخریب و تحریق اموال عمومی و دولتی» اعلام کرد. هفته گذشته، مسعود ستایشی، سخنگوی این قوه اعلام کرد کرد که بر اساس آخرین آمار، «یک هزار و ۲۴ مورد کیفرخواست» برای معترضان بازداشت‌شده در اعتراضات تهران صادر شده است.  پیشتر علی القاصی مهر، رئیس کل دادگستری استان تهران خبر داده که از میان کیفرخواست‌های صادر شده برای بازداشت‌شدگان، چهار نفر به «محاربه» متهم شده‌اند. در حالی که بر اساس قانون مجازات اسلامی، حکم افرادی که به «محاربه» محکوم می‌شوند اعدام است، سازمان‌های بین‌المللی حقوق بشری نسبت به خطر صدور حکم اعدام برای معترضان هشدار داده‌اند.

[5] - سخنرانی آیت الله خمینی در 24 آبان 1357   در فرانسه (نوفل لوشاتو) با شرکت : دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج از کشور :

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم 

 بسم الله الرحمن الرحیم

ما عرض کردیم که ملت ایران - که ما هم دنبال ملت ایران هستیم - آنها سه تا اصل را تقاضا دارند، و در تظاهراتی که سرتاسر ایران کردند و حالا هم می‌کنند این سه تا اصل را ذکر می‌کنند و مقصودشان تحقق این سه تا اصل است. البته آنکه مقصود اصلی و هدف اصلی است، آن اصل سوم است که حکومت اسلامی، جمهوری اسلامی. آنکه هدف نهایی و اصلی است آن است لکن دو اصل دیگر هم در آن مُنْضَم است؛ یعنی اگر همان اصل فقط هم می‌گفتند، این دو تا اصل هم لازمه آن هست. آنها که می‌گویند ما حکومت اسلامی می‌خواهیم یا جمهوری اسلامی می‌خواهیم، تحقق جمهوری اسلامی نفی رژیم سلطنتی است، و نفی رژیم سلطنتی نفی شاه است، در صورتی که شاه هم قانونی بوده باشد حکومتش و الّا از اول دیگر بی‌اساس است.

این دو تا اصل اگرچه هدف اصلی نیست لکن دو تا اصل مهم است که به یک وجهی اینها هم هدف هستند. البته هدف نهایی عبارت از همان تأسیس یک حکومت عدل اسلامی است لکن خود همین معنا که باید این شخص و این سلسله بروند سراغ کارشان، این هم خودش یک هدفی است. هدفی شده است حالا از برای ایرانی‌ها، برای اینکه بعد از آنکه ایرانی‌ها تمام جنایاتی که تا حالا بر آنها شده است در این پنجاه سال، و تمام‌ بدبختیهایی که اینها داشته‌اند، چه از اینکه نگذاشته‌اند رشد فکری بکنند جوانها، و از آن طرف به واسطه زیادیِ مراکز فساد که مراکز فحشا و فساد و اشاعه این مراکز، چه از ناحیه اینکه مثلاً مشروب فروشی چقدر هست، این کازینوها و این بساط چقدر هست، مجلاتی که اسباب فساد می‌شود و جوانها را فاسد می‌کند چقدر در این پنجاه سال بوده است و ترویج از آنها کرده‌اند، و رادیوها چه حالی داشتند، سینماها چه حالی داشتند، تلویزیونها چه حالی داشتند، همه اینها به واسطه این است که این رژیم و این حکومتْ حکومتی است که می‌خواهد که این جوانهای ما را فاسد کند؛ و این [که‌] مراکز زیاد فحشا و همه اطراف و همه جوانب فحشا را رواج دادند برای این است که جوانها را از دانشگاهها بکشند به میخانه‌ها و به کارهای زشت و بد. پس این جنبه که عبارت از فاسد کردن جوانهای ماست، این هم زیر سر همین حکومت فاسد است، که اگر حکومتْ حکومت صالح بود و مصالح مسلمین را - مصالح ملت را - در نظر می‌گرفت، نمی‌گذاشت که این قوه بزرگ و این نیروی عظیم ملی فاسد بشود و کار از آن نیاید. این را مردم از چشم همین هیأت حاکمه‌ای که شاه اینجا درست کرده است، همین رژیم فاسد می‌دانند.

و از آن طرف هم اینکه راجع به فرهنگمان، راجع به اقتصادمان، هر چه بدبختی در ایران تحقق پیدا کرده، ملت ایران از دست اینها می‌دانند. و واقع هم همین است که حکومت فاسد موجب همه فسادهایی است که از همه اطراف به ما احاطه کرده. بنابراین خودِ این الآن یک هدفی شده است برای مردم که این آدم نباید باشد و این رژیم نباید باشد. این خودش یک هدفِ - کأنّه - اصیلی الآن از برای مردم است ولو اینکه وقتی که ما آن هدف اصلی را ملاحظه کنیم، این مقدمه اوست و لازمه اوست. نبودن این رژیم لازمه بودن رژیم صحیح اسلامی است. بنابراین، این دو تا اصل - به آنطوری که عرض کردم - اشکالی در آن نیست که یک کسی نمی‌تواند، یک کسی که بخواهد درست فکر کند، عاقلانه فکر کند، بستگی نداشته باشد به امریکا یا به شاه، نمی‌تواند دیگر تصدیق کند که این رژیم باید باشد؛ با این فسادهایی که مترتب بر آن هست - مع ذلک باید باشد. ونمی تواند انکارکند که فساد درکار بوده واینقدر هم قضیه شوربوده است که خودِخان‌ هم فهمیده، برای اینکه خوب، چند روز پیش از این پشت رادیو دیدید که اقرار کرد به همه «اشتباهات»، منتها اسمش را «اشتباهات» گذاشت لکن اقرار به این کرد که تا حالا هر چه شده است کارهای خلاف [بوده‌] و از این به بعد نمی‌شود.

بنابراین، یک مسأله‌ای است که خود ایشان هم - حالا گاهی وقتها یک کاسه‌هایی که از آش داغتر هم هست داریم ممکن است که در بین مردم که به حَسَبِ فکرْ عقب افتاده‌اند یا اینکه خیر طمع دارند و باز میل دارند که شاه باشد و امریکایی‌ها باشند، اینها باز شاه را بخواهند تنزیهش کنند یا بگویند چه است، ممکن است باشد- ولی خود ایشان هم تصدیق کرد به اینکه در این مدت اشتباهات بوده است. و ما هم عرض کردیم که قضیه «اشتباهات» نبوده و تعمدها بوده است! و از آن وقت تا حالا هر چه کار کردید شما بر ضد ملت کردید. و سلطانی، اگر چنانچه ما فرض هم بکنیم که یک سلطانی باشد که‌روی قوانین درست آمده باشدروی کار، اگر چنانچه خیانت به یک ملتی کرد، این دیگر لیاقت سلطنت ندارد و ساقط است.

بنابراین، این اصل اول و دوم که این نباید باشد و رژیم سلطنتی یعنی یک رژیم کهنه غلطی از اول بوده و اصلاً به حَسَب عقل هم یک مطلب غلطی است که مثلاً در هفتصد سال پیش از این یک جمعیتی - ما فرض کنیم که اگر هم این جور بوده، با اینکه این جور که نبوده است این؛ این را خوب ما می‌دانیم از اول اینطور نبوده است که با تصویب ملت‌روی کار آمده باشند، سر سلسله قاجاریه را همه می‌دانند که ... آمد و زد و گرفت و زدند و به هم زد اوضاع را، خود رضاشاه را هم همه ما دیدیم او را دیگر؛ آن شنیدنی است و این هم دیدنی است که ما که یادمان هست دیدیم که ایشان هم آمد و گرفت و زد و چه کرد و با زور و با سرنیزه سلطه پیدا کرد و سلطنت پیدا کرد که هیچ ابداً به ملت ارتباط نداشت؛ حالا ما فرض می‌کنیم که نه، یک سلطنتی را ملت آورده است‌روی کار - در هفتصد سال پیش از این ملت ایران جمع شدند و یک سلطانی را، خودش را و اعقابش را سلطان کردند. خوب، راجع به آن سلطانی که در زمان خودشان است و سر و کار خودشان با آنهاست بسیار خوب. خوب، شما می‌خواهید مقدرات مملکت خودتان را، مملکت از شماست و مقدرات مملکت هم باید به دست شماها باشد و شما هم یک نفر را منتخب کردید؛ خوب، ما از این پیرمردهای هفتاد سال پیش از این، هفتصد سال پیش از این می‌پرسیم که شما نسبت به ما چکاره هستید؟ شما به چه دلیل یک کسی را سلطان برای ما قرار دادید؟ چون ما خودمان در این زمان باید انتخاب کنیم. به مجرد اینکه در هفتصد سال پیش از این یک اشخاصی آمدند و یک کسی را، یا یک سلسله‌ای را سلطان کردند، این اسباب این می‌شود که نسبت به ما هم یک وضع عقلی قانونی داشته باشد؟ به چه دلیل؟ هر قانون این را بگوید غلط است که باید حتماً شما تسلیم بشوید به آنی که هفتصد سال پیش از این‌روی عقل خودش یک چیزی را گفته است و یک کسی [را] سلطان کرده. بنابراین اگر هم ما فرض می‌کردیم که سلطنتِ - مثلاً - رضاشاه یک سلطنتی بوده است که‌روی تصویب مردم بوده و آن مجلسی که درست کرده‌اند - آن قلابی‌ای که درست کردند نه - یک مجلس صحیحی ما فرض کردیم بوده است، آنها هم موکلهایشان یک طایفه دیگری بودند؛ الآن اکثریت جمعیت الّا نادرشان، نادرشان که چند نفری در هر شهری ممکن است پیدا بشود که یادشان است آن وقت؛ اگر یادشان هم باشد آن وقت، آن وقت معلوم نیست که اکثراً اینها به یک حدی رسیده بودند که رأی داشته باشند، بچه بودند یا جوان بودند. خوب حالا ما فرض می‌کنیم که در هفتاد سال پیش از این، شصت و چند سال پیش از این یک جمعیتی آمدند - جمعیت ایران - پدران این طایفه بودند، آمدند و رأی دادند به اینکه وکلایی تعیین کردند خودشان، می‌گوییم حالا آزاد بودند (همه‌اش «گفتنی» است و الّا نیست اینطورها) فرض کنیم که خیر، آزاد بودند و وکلایی را تعیین کردند آنها، آن وکلا، وکلای اینها بودند؛ بسیار خوب، وکلای آنها حق داشتند که یک کسی را تعیین کنند که مقدرات اینها دست او باشد، درست؛ خوب به چه مناسبت این وکلا- وکلای ما که نبوده‌اند [و] خوب شما که اصلاً آن وقت نبودید تا وکیل داشته باشید، وکلای شما که نبودند- به چه مناسبت آنها مقدرات شما را دست پسر رضاخان دادند؟ چه حقی، پدران ما چه حقی داشتند که یک همچو کاری بکنند؟ نه ما پدرانمان را وکیل کرده بودیم و نه خودمان وکیل کرده بودیم این وکلا را. اینها بیجا یک همچو کاری کردند.

سلطنت «شاه» حتی خلاف قانون اساسی رژیم

بنابراین اصلاً رژیم سلطنتی بطلانش همراه خودش است. خود قانون اساسیِ آن وقت- که این فروعش اینهایش همه‌اش پوسیده است- همین خود قانون اساسی می‌گوید که سلطنت یک موهبتی است الهی که به «اعلیحضرت» آن را مردم می‌دهند! حالا «موهبت الهی» است و مردم می‌دهند! حالا این چرا چه جور شده که مردم وکیل خدا هستند، موهبت را مردم می‌دهند! این چه است، شاید آن وقت هم اینها دیدند که نمی‌شود - مثلاً - دعوا کرد با رضاخان یا با آن سلاطینی که آن وقت بودند نمی‌شود خیلی دعوا کرد، خواستند یک چیزی - یک استخوانی لای زخم بگذارند! نه، قضیه این حرفها نیست، بیخود است. این نظام غلط پوسیده‌ای است. در هر صورت، در خود قانون اساسی هم این است که سلطنت موهبت الهی است که مردم می‌دهند به شاه. خوب حالا همین ماده را ما می‌خواهیم عمل بکنیم به آن. مردم باید سلطنت را بدهند به شاه. ما از سرتاسر این مملکت سؤال می‌کنیم که سلطنت ایشان را آیا شما دادید به ایشان؟ هیچ کس جواب آری ندارد، برای اینکه اگر هم صحیح باشد، پدران شما- اگر صحیح باشد، من عرض می‌کنم دروغ است این حرف اما اگر هم صحیح باشد- این موهبت الهی را دادند به رضاخان؛ خوب رضاخان مُرد و سلطنت او هم تمام شد؛ پدران ما نه وکیل ما بوده‌اند نه ولیّ ما بودند، هیچی نبودند آنها هم؛ آن وقت اکثر مردم نبودند در خارج تا اینکه پدرانشان یک کاری برایشان بکنند؛ بنابراین به چه دلیل الآن محمدرضاخان به حَسَب قانون اساسی، به حَسَب همین قانون که «موهبت الهی» است که مردم می‌دهند به شاه، خوب از ایشان ما می‌پرسیم که کدام مردم به شما همچو رأیی دادند؟ شما خودتان قبول دارید که این رأی را به پدر شما دادند؛ آن هم آنهایی که دادند، الآن از آنها کمی مانده‌ است، هیچی نمانده است تقریباً - اگر هم داده باشند. بنابراین، روی موازین قانون اساسی، یعنی‌روی همین ماده‌ای که شاه به آن استناد می‌کند برای سلطنت خودش، روی همین ماده، ایشان سلطنت ندارد برای اینکه موهبت الهی باید ملت بدهند به یک کسی که شاه بشود، و ملت نداده‌اند به او.

عرض کنم اینها همه‌اش‌روی فرض این است که سلطنت رضاشاه را مردم داده باشند به او و مردم نداده‌اند و ما دیگر می‌دانیم. و ما فرض می‌کنیم که خیر، آن سلطنت موهبت الهی بوده است که مردم داده‌اند به شاه؛ حالا ما این هم فرضش می‌کنیم که خیر، خود این مردم همه با هم جمع شدند و این موهبت الهی را تقدیم آقای «آریامهر» کردند! خوب الآن که مردم همه دارند می‌گویند نمی‌خواهیم، خوب تمام می‌شود که قضیه! [خنده حضار] خوب یک چیزی مردم دادند حالا می‌گیرند. یک چیزی که اختیار دادنش دست یک کسی است، اختیار گرفتنش هم دست خود اوست.

ما فرض می‌کنیم که همه مردم جمع شدند یک روزی گفتند که محمدرضاخان سلطنت برای او باشد، ما این «موهبت الهی» را تقدیم ایشان کردیم؛ حالا را شما چه می‌گویید؟ تو حالا می‌خواهی سلطنت بکنی! سلطنت سابق بسیار خوب؛ تا حالا قانونی به قول خودت! از حالا که مردم دارند می‌گویند نه، دیگر چه؟ می‌گویید که همه باز هم می‌گویند آره؟ اصفهانیها داشتند آتش می‌زدند به همه چیز باز آنجا مردِکه- آنجا ایشان بود یا یک کسی از رفقایشان - می‌گفت که مردم شاه دوست اصفهان! [خنده امام و حضار]

الآن هم اینها این حرف را می‌زنند که مردم شاه دوست ایران! خوب الآن این مردم شاه دوست همه با هم جمع شده‌اند می‌گویند ما نمی‌خواهیم یک مطلبی را. یک کسی را من وکیل کردم، مادامی که عزلش نکردم وکیل است؛ وقتی عزلش کردم دیگر نمی‌تواند بگوید تو وکیل کردی مرا دیگر حق نداری حرف بزنی! خوب سلطنت یک چیزی بوده که مردم باید بدهند به یک کسی، حالا ما فرض می‌کنیم که مردم دادند به شما، حالا می‌گویند نمی‌خواهیم؛ حالا دیگر ایشان چه می‌گوید؟ پس ایشان یاغی است الآن! اینکه‌ من گاهی می‌نویسم یاغی، نه این است که مبالغه‌ای است، مبالغه نیست؛ ایشان الآن یاغی است. یاغی عبارت از آن آدمی است که بیاید بیخودی یک جایی، یا به ضد قوانین بخواهد یک حکومتی بکند، بخواهد یک کلاهبرداری بکند. ایشان تمام این استفاده‌هایی که در این مدتها کرده‌روی یاغی‌گری بوده است و کلاهبرداری بوده. اگر فرض کنید سلطنت یک حقوقی داشته است و ایشان حقوقش را گرفته، کلاهبرداری بوده برای اینکه سلطنت نبوده تا حقوق بگیرد ایشان!

ما فرض می‌کنیم که خیر، ایشان همچو موافق با همه مواد قوانین هم عمل کرده و سلطنت هم یک حقوقی داشته و آن حقوق ناچیز! را هم ایشان گرفته، ما از ایشان می‌پرسیم که شما به چه دلیل گرفتی؟ شما که سلطان نیستید که حقوق بگیرید. الآن که مردم دارند فریاد می‌زنند که «نه»، به چه مناسبت شما در جایی که مال ملت است نشسته‌ای؟ جایی که مال ملت است می‌روی حکمفرمایی می‌کنی، مردم را دعوت می‌کنی؛ به شما چه؟! مال ملت است اینها؛ چه می‌گویی به مردم؟

بنابراین، این اصلی که ایشان نباید باشد، مردم می‌گویند نباید باشد ... حالا مردم می‌گویند نباید باشد. شاید اکثراً غافل باشند از اینکه این نباید که از اول باشد، نبوده از اول؛ نه اینکه نباید باشد. «نباید باشد» مال آنی است که تا حالا بوده. حالا می‌گوییم آقا، تا حالا شما بودید بسیار خوب، حالا از این به بعد بر چه [اساس‌] می‌گویی؟ بیا برو دیگر، بس است دیگر! تا حالا هر کاری کردی خوب یا بد، بسیار خوب از حالا ما نمی‌خواهیم. این مال «نباید باشد» است. اما وقتی که مطلب را بازش کنیم از هم، یا تاریخ این سلطنت ایشان را، آنکه یادشان است و آنکه توی کتابها نوشته‌اند- اگر نوشته باشند و جرأت کرده باشند، نوشته‌اند منتها ظاهر نیست، بعد پیدا می‌شود اینها- آنهایی که اطلاع به واقعه دارند، خوب می‌دانند که قضیه این نبوده است که یک سلطنت اعطایی باشد که قانون اساسی می‌گوید که اعطا کردند. این سلطنت رضاخان، پدر محمدرضا، این یک سلطنت زوری، قلدری، مجلس سرنیزه‌ای و الزامی [بود] به اینکه شما باید رأی بدهید، به اینکه‌ آن دسته (1) بروند و این دسته (2) بیایند؛ نه آن دسته درست بود و نه این دسته درست.

قضیه این نبود که یک مجلس قانونی بوده و یک انتخاب قانونی بوده و اینها، و ما حالا می‌گوییم که شما تا حالا درست و بروید؛ اصلاً از اول غلط بوده است. از اول نبوده ایشان شاه. پدرش را انگلیسها تحمیل کردند به ما، خودش را هم متفقین یعنی هم انگلیس و هم روس و هم امریکا تحمیل کردند به ما. کیْ یک همچو حرفی بوده است که ایشان تا الآن هم پشت سرش ایستاده‌اند و هر شب و هر روز داد می‌زنند به اینکه نه، ما این را می‌خواهیم، ما بهتر از این کسی را نداریم. با تعبیر اینکه، بعضی وقتها تعبیر به اینکه می‌گویند - گفت تعبیر شده به اینکه این «آدم» ماست! کارتر بگوید این را که این آدم ماست، این باید باشد! ما نمی‌خواهیم آقا. خوب، یک کسی که شما گذاشتی برای منافع خودتان، ما منافع خودمان را باید ملاحظه کنیم؛ ملت ایران می‌گوید منافع خودم را می‌خواهم ملاحظه کنم نه منافع امریکا را. خوب، امریکا و انگلستان و روس همه شان جمع شدند به اینکه ما ایشان را [آوردیم،] باید باشد ایشان. همه فریاد ملت ایران این است که اینها چکاره‌اند که می‌گویند ایشان باید باشد؟ ملت ما، ملت و مملکتْ مال ما؛ هیچ کدام شما حق ندارید بگویید که ایشان باید باشد.

منافع ما را ایشان بهتر از دیگران حفظ می‌کند! خوب منافع شما را حفظ می‌کند، به ما چه ربطی دارد؟! وقتی بنا شد منافع شما را اینها حفظ می‌کنند، شما ببریدش یک جایی هر چه هم دلتان می‌خواهد به او هر کاری می‌خواهید بکنید. این چه معنا دارد که یک کسی منافع شما را [تأمین‌] می‌کند ولیکن از ما می‌دزدد و به شما می‌دهد! ما می‌خواهیم ندزدد. می‌خواهیم دستش را بگیریم که ندزدد. دیگر مال مردم را برندارد بدهد به شما. ما اشکالمان سر هر دو شماهاست. سر امریکاست که دارد می‌خورد و می‌برد؛ سر این‌ است که دارد می‌دهد این را، اموال مردم را به غارت.

تجزیه کشور با وجود شاه، نه با رفتن شاه

آنوقت در اینجاها حرفها دیگر هست؛ حرفها می‌زنند ایشان! مکرر این را می‌گوید که اگر چنانچه من بروم این مملکت تجزیه می‌شود! حالا ایران است بعد «ایرانستان» می‌شود! یعنی تَبَعِ - مثلاً - روسها! یک تکه‌اش تبع روسها مثل ازبکستان و - نمی‌دانم - چه می‌شود، این هم «ایرانستان» می‌شود، و آن طرفش هم چهار قسمت می‌شود، آن طرفش هم دست انگلیسها می‌افتد، آن طرفش هم دست - مثلاً - روسها می‌افتد، آن طرفش هم دست امریکایی، و تجزیه می‌شود ایران! الآن که ایرانْ ایران است - برای خاطرِ - به صدقه سرِ ایشان است که ایران است! اگر ایشان نباشند این تجزیه می‌شود و هر کدام یک تکه‌اش را می‌برند! خوب اینکه هر کدام یک تکه را می‌برند، به نفع آنهاست یا به ضرر آنهاست؟ خوب لابد به نفع آنهاست که می‌برند؛ خوب حالا ما باید ملاحظه کنیم ببینیم که اگر ایشان باشند تجزیه می‌شود یا اگر ایشان نباشند؟ اگر بنا شد که شما نباشید تجزیه می‌شود، اگر بروید تجزیه می‌شود که به نفع آنهاست، چه شد که همه اینها طرفدار شمایند؟! شما می‌گویید که اگر من نباشم آذربایجان را روسها می‌برند، روسها از خدا می‌خواهند آذربایجان را ببرند، آن طرف هم انگلیسها می‌برند، آنها هم از خدا می‌خواهند که یک طرف را ببرند، یک مقدارش هم- مثلاً- فرض کنید که کسی دیگر می‌برد، امریکایی‌ها می‌برند، آنها هم که می‌خواهند، اگر رفتن شما به نفع آنهاست و اگر شما بروید تجزیه می‌شود، پس چرا از شما اینقدر تأیید می‌کنند؟ کارتر هر روز، هر وقت یک صحبتی پیش می‌آید می‌گوید که ما این را لازمش داریم! این باید باشد! این نفع ماست! اینکه نباشد، نفعش بیشتر است! می‌گویی یعنی آنها نمی‌فهمند تو می‌فهمی؟! [خنده حضار] کارتر و اینها - امریکایی‌ها و انگلستان و آنها - نمی‌فهمند که اگر من بروم این جوری می‌شود و به نفعشان است، از این جهت پشتیبانی می‌کنند؟! تو که نمی‌توانی [این را] تصدیق کنی، پس معلوم می‌شود که با بودن شما تجزیه است و الآن تجزیه است! الآن ما یک مملکت مستقلی نداریم. یک مملکتی که ارتشش زیردست یک کس دیگر است، فرهنگش باز نیز یک کس دیگری است، مجلسش به دست دیگری است، ما چه داریم آخر؟ یک مملکتی مجلس دارد؛ اگر یک مجلسی دارد، مملکتی است؛ ما مجلس نداریم. تو خودت در نوشته‌هایت گفتی، در صحبتهایت گفتی که لیست می‌آوردند! زمان پدرش را دارد می‌گویدها! این یا توجه ندارد، یکوقت شروع می‌کند تعریف کردن از پدر، یکوقت هم می‌گوید که تا چند سال پیش از این لیست را می‌آوردند و می‌دادند به ما، به حکومتها که وکلا را تعیین کنند! زمان پدرش هم می‌گوید همین طور بوده و زمان خودش هم می‌گوید تا مدتی اینطور بوده. منتها حالا دیگر، حالا دیگر اینطور نیست! خوب ما که مملکتمان وضعش این است که لیست باید بیاورند تا وکلایی که مردم باید تعیین کنند، حتی تو هم نباید تعیین کنی، باید سفارتخانه‌ها تعیین کنند که اینها را شما باید قرار بدهی وکیل ما، پس مجلسْ ما نداریم. وقتی مجلس نداریم، دیگر قانون اساسی، معنیِ عمل به قانون اساسی معنا ندارد! .. مجلسی نیست تا اینکه عمل به قانون اساسی باشد. پس ما قانون اساسی هم که به آن عمل بکنیم الآن نیست در کار. یک قانون اساسی بوده و نوشته‌اند گذاشتند کنار!

فرهنگ ما را هم که همه می‌دانید که یک فرهنگی است که آنها درست کرده‌اند برای ما، نظاممان هم که آنطوری است، اقتصادمان هم که از همه چیز بدتر. همه اینها الآن تحت تصرف دیگران است. الآن مملکت ما یک مملکتِ تجزیه شده [است‌]، مملکتی است که تحت نظر دیگران و تحت سلطه دیگران؛ و هر چه منافع هست دارند می‌برند و می‌خورند؛ و علاوه بر آن همه جوانهای ما را دارند خراب می‌کنند و ضایع می‌کنند از طرفی و نمی‌گذارند تحصیل بکنند. حتی اینهایی که در خارج آمده‌اند، اینها که الآن در خارج آمده‌اند برای نیروی اتمی، اینها خوب چند دسته شان - یک دو دسته شان - پیش من آمده‌اند و حرفشان این است که نمی‌گذارند که ما درست تحصیل بکنیم. ما را به یک حد پایین تر از اینی که هستیم نگه می‌دارند، نمی‌گذارند تحصیل بکنند! اینها نمی‌گذارند در خود دانشگاهمان تحصیل بکنند. اینها تحصیلشان را به یک حد محدودی [رساندند] که بیشتر از آن حد نروند که مبادا یک آدمی پیدا بشود در مقابلشان بایستد. پس رفتن شما اسباب این می‌شود که این تجزیه برداشته بشود، یعنی استقلال [پیدا] بشود؛ مستقل بشود.

حکومت اسلامی رأی همه ملت

این طرحی را که ما دادیم ایشان می‌گوید که این طرح اصلاً همان قضیه تجزیه است. اینکه همه مردم دارند می‌گویند حکومت اسلامی، یعنی یک حکومتِ تجزیه شده! و همه در همه اطراف مملکت یکصدا دارند می‌گویند ما حکومت اسلامی می‌خواهیم، این معنی لاتجزیه است؛ این معنی این است که همه یک چیز می‌خواهند. تجزیه معنایش این است که یک دسته یک چیزی را بخواهند و یک دسته یک چیز، یک دسته یک چیز دیگر.

یکی از حرفهایش این است که آن وقت کردستان خودش علی‌ حده می‌شود! اگر به این ترتیبی که اینها می‌گویند کردستان علی‌ حده می‌شود، بلوچستان علی‌ حده می‌شود، لرستان علی‌ حده، اینها هر کدام یک حکومت مستقله و خودمختاری می‌خواهند، ما می‌گوییم که الآن وضعِ همه جا خراب است. این همه مردم که الآن دارند فریاد می‌کنند که ما حکومت اسلامی می‌خواهیم، معنایش این است که تجزیه نمی‌خواهیم. معنایش این است که کردستانْ علی‌ حده حکومت اسلامی می‌خواهد، آن هم حکومت اسلامی می‌خواهد، آن هم حکومت اسلامی. همه شان دارند [می‌گویند] حکومت اسلامی. الآن شما به کردستان بروید فریاد حکومت اسلامی است، به بلوچستان بروید فریاد حکومت اسلامی است، به خراسان بروید، هر جا بروید همین صحبت است و «همین آش است و همین کاسه» که حکومت اسلامی می‌خواهیم. وقتی بنا شد یک ملتی همه‌اش حکومت اسلامی بخواهد، این دیگر تجزیه بردار است؟! این را می‌شود گفت تجزیه؟! این تبلیغات است. که حالا من خسته شدم که مابقیِ «فرمایشات» ایشان را درست توضیح بدهم.

ان شاء الله خداوند تأیید کند همه شما را، و اصلاح کند امور مسلمین را، امور ایران را.    منبع : (صحیفه امام خمینی جلد 4  صفحه 523)

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در بازی با دکمه های آغاز مجدد جنگ...
در پس هر وضعیت جنگی یک دولت آسیب‌دیده را می‌توان رصد کرد امین بزرگیان تمایز روشنی وجود دارد بین «ج...
- یک نظز اضافه کرد در بازی با دکمه های آغاز مجدد جنگ...
مسئله‌ی پیچیده‌ی جمهوری اسلامی و اسرائيل.. یادداشتی از تقی رحمانی اسرائیل خود را قویترین ارتش منطق...