این روزها ارابه مرگ و اسارت جنایتکاران تروریست طالبانی، بی وقفه بر زندگی و بر پیکر مجروح از ظلم خراسانیان و افغان ها، می تازد، تا دوباره مرگ و اسارت را، بر زندگی های از نو پا گرفته اشان، که در سایه آزادی و دمکراسی ِنیم بندی جریان داشت، مستولی نمایند؛ و من خلع السلاح از هر گونه غیرت و تعصب، و بی تحرکی، در خور، با کاروان مرگ آفرین آنان، از طریق اخبار ظلم شان، منزل به منزل همراه شده ام، و به نظاره این ظلم نشسته ام، و تنها گاهی مویه کنان بر مظلومیت آنان، قطره اشکی می افشانم، و در همان حال، به یاد این شعر شاعر هموطنم، اسماعیل خویی می افتم، که می گفت : "مرگ بر مرگ، و بر نمایندگانش بر زمین" [1] و تنها همین نثار مرگ، واکنش ما به ارابه مرگ و اسارتی شده است که، شهر به شهر، و دیار به دیار، زندگی برادران مان را در همین نزدیکی، شخم می زند، و پیش می رود.

مصیبت دردهای این عاشورا و محرمِ تر و تازه، چنان کُشنده است که دیگر به مصیبت خوانی، دردهای محرم تاریخی لازم نیست، تا زار زار گریست، و بر مظلومیت مظلومان هقهقی زد، چرا که ناله ها از اسارت های تازه، غارت های تازه، کشتارهای تازه، تجاوزهای تازه، بی حرمتی کردن های تازه و... چنان محرم و عاشورای تازه ایی را در کنار مرزهای ما رقم زده و می زند، که ما را در عزا و ماتم خود فرو می برد، که می تواند مرثیه ها، مصیبت خوانی ها، روضه خوانی های محرم تاریخی را در خود غرق کند. 

برای کسانی که طبق عادت، و بنای بر رسم و رسوم تاریخی، بر ظلمِ بر مظلوم، گریه دارند که هیچ، اما برای آنان که بر ظلم شونده، بی توجه به نسب و نژادش نگران و گریانند، دیگر لازم نیست تا آنقدر خود را در عمق تاریخ انسانیت فرو برند، تا زیر خروارها اوراق تاریخیِ مملو از دروغ و راست، بر خون ها، اسارت ها و ظلم های کهنه دست یابند، بر آن آگاه شده، مرثیه گفته و بگریند.

این روزها می توان بی هیچ خوانش اوراق بی شمار تاریخی، گوش های خود را به اخبار همسایه خود گشود، و به مرگ سپرده شده ها، به تجاوز رفته ها، به ظلم دیده ها، به قربانی شده ها، به قتلگاه و به اسارت برده شده ها، به غارت رفته ها، به بی حرمت شده ها و... در بین خراسانیان گریست؛ آنان آنقدر به ما نزدیکند، و چنان در همین نزدیکی ما می زیند، و آنقدر در شمار بی پناهان، بی شمارند، که دیگر لازم نیست دل خود را در سفری طولانی، به عمق داستان های تاریخی سپرد، که زخم های عاشورا و محرم را شاید دید، و اشکی جاری کرد، و صوابی برد.

 دیگر لازم نیست فریاد کمکخواهی مظلومان را در دل سده ها و بلکه هزارها قبل جست، صدای کمکخواهی هم کیشان و هم زبانان خود را می توانیم، تر و تازه از پس همین دیوار همسایه خودمان بشنویم، در همین هرات، تالقان، شبرغان، لشگرگاه، بلخ، تخار، نیمروز، قندهار، بدخشان، کاپیسا، بامیان و...

امروز جان و مال و ناموس خراسانیان ما، وجه المصالحه توافق بین حرامیان طالبانی و امریکایی شد، چراکه آنان، در دوحه نشستند، و با هم توافق کردند، که لشکر گرگ ها می تواند، پیش بیاید و شهر به شهر، منطقه به منطقه تسخیر کند، و هر آنچه سهم می خواهد ببرد، و صد البته، آنان که هر روز فریاد خروج امریکا، از افغانستان شان، گوش فلک را پاره کرده بود، امروز در سکوت نشسته اند، سکوت اختیار کرده اند، تو گویی انگار منتظر چنین روزی بودند، که امریکا و هم پیمانانش بروند، و جنایتکاران طالبانی، دست و دل بازانه به تاراج زندگی خراسانیان و افغان ها بنشینند، و به تسویه حساب با مردمی بپردازند که روزگاری جلوی آنان را، تا آخرین قطره خون گرفتند، و ایستادند، تا طالبانیان نتوانند آخرین حلقه ی زنجیر اسارت را در هم اندازند، و یک ملت را، کامل به بردگی و اسارت خود کشند.

از این روست که ناله های این مردم مظلوم، در میان هیاهوی خروج امریکا از افغانستان، و تمام سکوت وهم انگیز دیگران، گم شده، و کسی ناله این مردم را که، نمی خواهند دوباره زیر بار ظلم و اسارت بروند، را نمی شنود، فریاد مردم تنهای افغانستان، در میان این همه بلندگوهای پر از سکوت، گم شده است، در حالیکه صدای این ناله ها، به بلندی فریاد دل انسان هایی است، که فریاد می زنند، که نمی خواهند زیر بار سلطه "نمایندگان مرگ" باشند، خراسانیان "مرگ بر مرگ" می گویند، و مرگ آفرینان، بی وقفه بر آنان هجوم برده و می برند، و آنانکه طعم آزادی و دمکراسی نیم بندی را، بر این مردم چشاندند، اینک خراسانیان را، در میان گله گرگ های درنده، و رهزنان آزادی و کرامت انسانی، رها کرده، تا همه طعمه مرگ و اسارت گرگ ها شوند، تا به مسلخ بردن شان را، همه به نظاره بنشینند.

جهان، مردم افغانستان را پای برهنه، در این سنگلاخ حرکت به سوی آزادی و دمکراسی، و داشتن سیستم جمهوری، رها کرد، تا اسارت آفرینان سیستم خلافتی، آنان را بر خار مغیلان اسارت، بردگی و مرگ بدوانند؛ در این دوره که فریاد آزادیخواهیِ آزادیخواهان از گوشه و کنار جهان بر آسمان است، خراسانیان را به تمام، در ملا عام، به قربانگاه مرگ و اسارتی جدی می برند؛ مرگ و اسارت ناخواسته ایی، که در میان سکوت همسایگان، سخت گریبان شان را گرفته، و ما در جان دادن او، سکوتی مرگ آور کرده ایم، تا فردا که این مرگ سراغ خود ما نیز آمد، و گریبانگیرمان شد، باقی به تماشا بنشینند، و شاهد مرگ ما، در سکوتی کامل باشند.

همسایگان را، در خانه اشان غریب کش می کنند؛ جنگجویان مرگ و اسارت از آن سوی صحراهای تفتیده حجاز ایده برداشته، تا دیار نفوذ مدارس مرگ آفرین دیوبند (وهابیت) را، گسترش دهند، و خدعه گران ناپاکستان! آمده اند تا خراسانیان را در حضور ما، و زیر دیدگاه تیزبین ما، زجرکش کنند، چرا که مردان عشیره ایی، ایلیاتی ها و روستانشینان با غیرت ما را، پیش از این، غیرتکُش کرده اند، تا دیگر عصبیتی بر مرگ و اسارت خود و دیگران نداشته باشیم، تا بی حس و بی حرکت، بتوانیم نظاره گر شده، و هیچ نکنیم و نگوییم.

مرگ بر مرگ، که ما را زنده زنده کُشت، تا زنده زنده شاهد مرگ اهل خود باشیم، بی هیچ حرکتی! ما را به مرثیه خوانی تاریخ عادت داده اند، تا شاهد مرگ های تازه خویش باشیم، تکانی نخوریم؛ مرگ ها را تماشا کنیم و به عادت، مرثیه گوی، و مشغول به فقدان های تاریخی شویم.

سنگلاخ بی رگ شدن ها، ما را بر مداری نهاد، که فریاد دردناک شلاق مرگ و اسارت را، بر بدن زندگان خود بشنویم، اما هیچ تکانی نخوریم، انگار مرگ برای ما عادی تر از زندگی است، آنقدر ما را به ورطه مرگ انداخته اند، که گاهی فکر می کنم، ما را برای مرگ آفریده اند، نه برای زندگی؛ زندگی برای ما مثل یک اتفاق شده است، این زندگی، آنچنان ما را قرین با مرگ و اسارت کرده است، که شاید، مرگ هم، خود یکی از آرزوهای خوش ما شده باشد.

شاعران دیگر از سرودن آزادی و زندگی، در این دیارِ خسته از مرگ و اسارت، دست شسته اند، انگار آنان را در این وطن دیگر جایی نیست، یا آنکه ناف این سرزمین و ساکنانش را با مرگ و مرثیه بریده اند؛ نمایندگان مرگ و اسارت، خیابان ها را در تسخیر خود گرفته، خانه ها را در کنترل خود دارند، اینک مغزهای ما را هم با آب مرگ شستشو می دهند، تا مرگ اندیش وار، از زندگی بمانیم، از انسانیت و مهر، در بی غیرتی تمام در گذریم.

مرگ آفرینان و اسارت سازان، بردگانی بیشمار می خواهند، تا ارابه تولید مرگ شان را راهوارانی چابک باشند؛ ارابه ایی می خواهند به بزرگی دنیای بشر، تا زمین را با همه ی خلایقش، زیر انقیاد مرگ و بردگی کِشند. این روزها، هر روز از تسخیر شهری، شکستن دیوارهای قلعه امنی، ویرانی خاکریز زندگی های نوپایی، کشته شدن امیدها، زیر آوار هجوم طالبانِ مرگ شدن ها و... می شنویم، که در سکوت همه ما، ملت مظلوم خراسان، و افغان های پاره شده از تن ما، هر روز بیشتر از دیروز، به مهمیز مرگ و اسارت کشیده می شوند.

از این روست که دیگر نباید گفت مرگ بر این و آن، باید گفت "مرگ بر مرگ، و نمایندگانش بر زمین". که این چنین ارابه مرگ را بر زندگیِ زندگان می تازانند، باید گفت مرگ بر این زندگی، که انسان را به سان نظاره گرانی خاموش و بی عزت تبدیل می کند، تا در سکوت به استقبال مرگ و اسارتِ مرگ آفرینان برود.

[1] - اسماعیل خویی شاعر ایرانی که اخیرا در لندن دار فانی را وداع گفتند.

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.