هم آواز با کاروان مویه کنان خون و آتش در این سوی آمودریا
  •  

07 آبان 1399
Author :  
گوشه ایی از دامن دراز تمدنی ام، گرفتار در جنگی بی پایان

آه ای سرزمین شرقی ام! ای کرانه های خراسانی به بزرگی تمدنی افتخار آفرین، مهد لطافت های ادبی، و زبانریزی های شیرین گویش دری، تاجیکی و... ام، خاک مستعد و انسان پرورت، لعل بدخشانت، عرفان پاکت، مناجات با جان جانانت و... را هرگز فراموش نخواهم کرد، افسوس که تو را در این سوی آمو و برادران دیگرم را در آن سوی دیگر آمودریا از ما جدا کردند، اما همیشه مست داشتن تان بودم و هستم.

تو سرزمین پرورنده مردانِ مردِ مایی، ای انتهای دوستی ها، ای ادامه ی دامنِ دارزِ فرهنگِ پر افتخار من، از چه تو را در میانه های بلخ تا قندهار، از سرزمین یَلِ سیستان، تا کابل و بامیان، از هرات تا گذرگاه خیبر، از پنجشیر تا کویته و... در میان خون و آتش می بینم؟! هیزم این آتش نامیمون را کدام ناجوانمرد به جان تو و ما افکند، کدام نابخردی تو را در لُجه خون و آتش سوزناک، خواست ببیند، چشمش کور باد! دستش کُل!

آنگاه که میان ما مرز کشیدند، می دانستند که ما برادران نسبی هم هستیم، می دانستند تو پاره ای از تن مایی، اما کشیدند تا ما را از احوال تو بیخبر کنند، تا تو را در آنسو بسوزانند، و مرا، در این سو؛ اخبار کشتار هر روزه اتان را این روزها بیشتر از هر روزی می شنوم، من در لُجه ی خون خود در این سو سال هاست که غرقم، و تو نیز دهه هاست که همپای من، تا زانو در خون خود شناوری.

دردهای ما را انگار تمامی نیست، ما هر دو را، کُنده های سوزنده تنوری قرار داده اند، که باید بسوزیم تا آش شادی کسانی را فراهم کنیم که ضحاک وار از مغز سر جوانان ما سیر می شوند. اما در حالی که در عزای خود مویه می کنم، قلبم بر دردهای تو نیز مویه گرست، در حالی که خود هر روزه کسانم را روانه خاک می کنم، و در شعله آتشناک درد مردن های خود می سوزم، هرگز از تو و مصائب تو نیز چشم بر نداشتم، و بر هر دو مصیبت عزادار بودم، آن روزهایی که از قونیه [1] تا فرغانه [2] درازای مان کشیده شده بود، و مولانای ما میان این دو مهد خوبان، مشق عرفان می کرد و با شمس تبریزی خود نرد عشق و آگاهی از اسرار می باخت، و عشق و معرفت را در زبانی شیرین و پر مغز می پیچید تا دنیا را لبریز از عشق و مهر کند، و در روزهایی که هنوز ما را تکه تکه نکرده بودند، آنروزها هم مصیبت و درد داشتیم، اما در کنار هم بودیم، و سعدی شیرازی، ناصر خسرو قبادیانی، پور سینای مان آزادانه در این سرزمین، بدون پاسپورت در رفت و آمد بودند، و ما را از حال هم با خبر می کردند، و این خود تسلای خاطرمان بود؛ اما اکنون تو را در آن سو می سوزانند، و مرا در این سوی دیگر، و آن یکی مان را در فاصله ایی دورتر؛ انگار ما را هیزم آتشی می خواهند که به فتنه روزگار، نفت آلود است.

در اوج این هجوم مغول وار که از اُترار [3] آغاز شد و تا دمشق ما را سوزاند و با خاکستر همنشین کرد، بلخ را هرگز نباید از سمرقند بیخبر باشد، کابل را از کاشغر، دوشنبه را از بخارا، عشق آباد (اشک آباد) را از نیشابور، باکو را از ایروان، تفلیس را از گنجه؛ نیشابوریان نیز هرگز اشک های شما را در اَران و خراسان از دیده دور نداشتند، هر چند خود مدت هاست که غرق در اشک های بی پایان خودند؛

بسیاری می خواهند که ما چشم به زمین سوخته ی خود دوخته، همدیگر را نبینیم؛ اما هیچگاه فراموش تان نکردیم، هر چند دردها آنقدر بسیار و زیاد از حد است که گاه باید در خود غرق شد، که در چاه های عمیق بدخواهان مشترک مان در نغلتید؛

[1] - شهری در آسیای صغیر آنجا که مولانای ما دیده بر تراب خاک کشید

[2] - دره فرغانه در امتداد سیردریا، بین کشورهای تاجیکستان، ازبکستان و قرقیزستان قرار دارد و مهد فرهنگ و تمدن ایران بزرگ و پارسی گویان و اقوام دوست است. مولانای بزرگ در این خصوص در دیوان شمس تبریز خود می فرماید :   گفتم که رفیقی کن با من، که من ات خویشم،     گفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه،     گفتم ز کجایی تو؟ تسخر زد و گفت: ای جان،    نیم ایم ز ترکستان، نیم ایم ز فرغانه،    نیم ایم ز آب و گل، نیم ز جان و دل،   نیم ایم لب دریا، نیمی همه دردانه

[3] - شهری در سرحدات ملک یکپارچه ما، که حاکم نابخرد آن با طمع در اموال تجارت پیشگان مغول، و غارت آن، بهانه دست غارتگران داد تا ما را سراسر غارت و کشتار کنند.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (4)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

تنهایی استراتژیک چیست ؟ و چرا ایران دچار" تنهایی استراتژیک تاریخی" است ؟

تنهایی استراتژیک مفهومی که نخستین بار توسط محی الدین مصباحی، استراتژیست برجسته ایرانی، بیان شده، اشاره به واقعیتی است که ‌‌‌‌در آن «ایران، چه آگاهانه و خودخواسته و چه ناخواسته و از روی ناچاری، به گونه ای استراتژیک تنهاست و محروم از هر گونه اتحادهایی معنادار و متصل به قدرت های بزرگ .

تنهایی استراتژیک ایران اشاره به وضعیتی است که در آن ایران فاقد هر گونه اتحادی طبیعی با ابر قدرتی جهانی و یا قدرتی بزرگ است؛ فقدانی که با پیروزی انقلاب اسلامی، بحران گروگان گیری، و در نهایت جنگی خونین و طولانی با عراق بیش از پیش تشدید شد. ایران دچار تنهایی استراتژیک است یعنی در تدوین، کاربرد و پیشبرد استراتژی های کلان خود تنها است. در کنار دفاع میهنی در برابر عراق بعثی که هر دو ابرقدرت دوران جنگ سرد از یک سویِ میدان نبرد، یعنی عراق، پشتیبانی می کردند، رخداد “خان طومان” و “شادمانی دشمنان از شهادت سردار سلیمانی” همگی تنهایی استراتژیک ایران را نشان می دهد. حوادث ژانویه امسال نشان داد که هیچ کس – از جمله روسیه و چین – در کنار ایران نیست.
با این حال، مفهوم تنهایی استراتژیک ویژگی مختص ایران انقلابی نبوده است. فرمانروایان قاجار ایران بارها کوشیدند تا متحدانی استراتژیک را برای مهار خطراتی علیه یکپارچگی سرزمینی ایران بیابند – همچو فرانسه در برابر روسیه، بریتانیا در برابر روسیه، روسیه در برابر بریتانیا، آمریکا در برابر روسیه و بریتانیا – اما سرانجام دریافتند،‌ گرچه دریافتی بس دیر و زیان بار، که متحدی استراتژیک ندارد و نمی توان به دولتی بیگانه اعتماد کرد. رضا شاه پهلوی نیز قربانی تلاش غیرمستقیمش در همدلی با آلمان نازی علیه روسیه و بریتانیا شد. حتی شاه هم تنهایی استراتژیک ایران را دریافته بود. عدم اعتماد کامل شاه به آمریکایی ها نشان دهنده این امر بود که اتحاد استراتژیک ایران با ایالات متحده و همچنین پیمان های دفاعیشان نه مانا هستند و نه پایا. 

منطق تنهایی استراتژیک به پیامد کلیدی می انجامد. آن گونه که محی الدین مصباحی به شیوایی بیان می دارد:

«کشوری که مرزهایش خاکریز دفاعی آن باشد، باید به درون خود تکیه کند.»

هیچ کشوری در درازنای تاریخ جهان همچو ایران در معرض تازش بیگانگان از همه سوی مرزهای خود نبوده است. این همه نمایان گر اهمیت جایگاه مرز همچو خاکریز دفاعی در نگاه ایرانیان بوده است. ردپای این نگاه را می توان در اساطیر کهن ایرانی نیز یافت. اهمیت بنیادین رودخانه آموی (جیجون یا وخش) همچو مرزی دفاعی بازتاب چنین پنداری است. در چنین سرزمینی کهن با چنین ویژگیِ پایدار، تنهایی استراتژیک ایران نشان دهنده درون زایی و استقلال بنیادهای امنیت ملی ایران بوده است. تکیه به درون بدین معنی است که سنگ بنای امنیت ملی ایران بر رابطه میان "دولت" و "ملت" استوار است تا روابطی استراتژیک با قدرت های بزرگ و یا گروه های غیر دولتی منطقه ای. به سخن دیگر، امنیت ملی ایران را در صورت گسست در رابطه دولت و ملت نمی توان با هم پیمانی با قدرتی بزرگ، گروه های غیر دولتی نظامی منطقه ای، یا موشک، بمب هسته ای، تانک و هواپیما نگاه داشت. این همه نشان دهنده این امرِ بنیادین است که سنجه منافع ملی کشور را باید در رابطه دولت و ملت ارزیابی کرد.

تنهایی استراتژیک ایران محصول جغرافیای ویژه ایران بوده است. جغرافیای ویژه ایران بر دو پایه "نزدیکی" جغرافیایی به خطر و "آسیب پذیری" جغرافیایی استوار بود. ایران زمین از دیرباز به سرچشمه خطر نزدیک بوده است. پیش از برآمدن خطر شوروی، این نزدیکی ایران به مرزهای روسیه تزاری – که سودای دستیابی به آب های گرم خلیج فارس داشتند – و هندوستانِ بریتانیا، در کنار برخورداری ایران از نفت بود که خطر دو امپراطوری بزرگ را برای ایران آشکار ساختند. پیش از آن، این امپراطوری عثمانی و خانات ازبک بودند که سرچشمه تهدید بودند. این نگاه را می توان به دوران پیش از اسلام گسترانید آن گاه که امپراطوری روم و سپس بیزانس (روم شرقی) در باختر و هیاطله در خاور ایران سرچشمه خطر در نزدیکی ایران بودند. 

گذشته از این، ایران از آسیب پذیری جغرافیایی رنج می برد. ایران که همواره در قلب خاورمیانه بزرگ یا اویکومن (Oikoumene)، ناحیه ای میان نیل و وخش (آمودریا یا جیحون)، جای گرفته است خود را همچو دژ خاور نزدیک می بیند. به سخن دیگر، ایران پیوندگاهی استراتژیک است که در دهانه سه قاره آسیا، اروپا و آفریقا نشسته است. گرچه جایگاه ژئواستراتژیک ایران به آن قدرتی پرتوان داده است، با این وجود، جغرافیا ایران را نفرین کرده است. نگاهی کوتاه به مرزهای جغرافیایی ایران نخستین و مهمترین خصیصه بارز آن را نمایان می سازد: "فقدان مرزهای طبیعی دفاعی". ایران نه همچو کشورهایی همچو بریتانیا و یا امریکاست که بواسطه دریاها و اقیانوس ها محیط شده باشد و نه همچو کشورهایی کوچک محصور در میان رشته کوه های بلند و تسخیرناپذیر. هم از این روست که تاریخ ایران زمین مشحون است از تاخت و تازهای بی پایان اقوام و ملل گونه گون از شرق و غرب به فلات ایران. تازش پیوسته به فلات ایران خود بستری پردوام را برای نفرین جغرافیایی ایران آفریده است. نفرین جغرافیایی همراه با قلمرویی وسیع و مرزهایی کنترل ناپذیر، همگی ایران را هدفی برای تازش آشوریان، یونانیان، اعراب، مغولان، تاتارها، ترک ها، ازبک ها، پرتغالی ها، روس ها و انگلیسی ها ساخته است. به راستی که هیچ تمدن و قلمرویی همچو ایران زیر تاخت و تاز دیگر اقوام و ملل نبوده است. 
نفرین جغرافیایی با دو ویژگی ایران زمین دوچندان شده است: پارسی زبان بودن و شیعه بودن. ایران یگانه کشور پارسی زبان و تنها کشور شیعه است که در خاورمیانه بزرگ عربی – ترکی – سنی محاط شده است. خاورمیانه بزرگ اسلامی بر دو ستونِ سنیِ عرب و ترک بنا شده است. محصور شدن در میان دریایی از اعراب و اهل تسنن ایران زمین را واجد این خصیصه ای بنیادین کرده است که، چه آشکار و چه پنهان، بن مایه امنیت ملی و سیاست داخلی و خارجی نظام های حاکم بر آن بوده است. هم از این رو، ایران پارسی زبان و شیعی مذهب همچو تکه ای ناجور در منطقه نمایانده شده است. امری که نفرین جغرافیایی را تشدید کرده است.
تنهایی استراتژیک تاریخی ایران دربردارنده این منطق بس مهم است که برای کشوری که دچار تنهایی استراتژیک است دفاع در نقطه صفر مرزی برابر خواهد بود با شکست. به بیان دیگر، تنهایی استراتژیک تاریخی ایران پیامدی دیرپا برای سیاست منطقه ای و امنیت ملی ایران داشته است: دفاع از امنیت ملی و یکپارچگی سرزمینی ورای مرزهای خود. این امر ریشه در این به بیان دیگر، تنهایی استراتژیک تاریخی ایران نشان دهنده این امر است که شکست خُردکننده و تحقیر ملی پیامد دفاع در نقطه صفر مرزی خواهد بود.  
نفرین جغرافیایی ایران عدم امنیت تاریخی دیرینه ای را آفریده است. چنین عدم امنیتی در "ذهنیت محاصره شدگیِ" (sieged mentality) فرمانروایان ایران نیز پدیدار شده است. بسیاری از این فرمانروایان بر آن بوده اند که ایران مشکل امنیتی بس شدید و حادی دارد و از این رو، بر سیر و سویه استراتژی ها و سیاست های کلان فرمانروایان ایرانی تاثیر گذاشته است. هم از این رو، توسعه را در "قوی شدن" می بینند، آن هم در حوزه نظامی و سیاسی. چنین ویژگی ژرف و ریشه داری نه تنها در حوزه سیاسی – نظامی، بل در حوزه های اقتصادی – توسعه ای و هنجاری – فرهنگی فرمانروایان ایرانی نیز مشهود بوده تا بدان جا که عدم امنیت تاریخی بخشی جدایی ناپذیر از فرهنگ ملی ایران بوده است. عدم اعتماد به بیگانگان و از سوی دیگر، تاکید بر توهم توطئه و دیدن دست بیگانه در همه امور خود برخاسته از چنین عدم امنیت تاریخی است. چنین دیدگاهی پیوند میان بیگانگان/غیرایرانیان/غیرمؤمنان برونی و اپوزیسیون/روشنفکران/منافقین درونی را در فرهنگ و روانشناسی چیره سیاسی ایران برجسته و سپس "طبیعی" جلوه داده است.

This comment was minimized by the moderator on the site

کامنت های تامل برانگیزی از وضع دوستان خراسانی ما : khadija @khadija_aaaaa · 5h
هر كسى پرسيد افغانستان چطور كشوريست؟ بگوييد : كشوريست به زيبايى يوسف ، به غم و اندوه پدرش و به خيانت كارى برادرانش!

Flag of Afghanistan Nasrin Saffarian Flag of Afghanistan @Nasrinsaffarian · Feb 24
من در افغانستان تولد نشده ام "افغانستان" در سرزمین من متولد شده است

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

تاجیکان؛ ایرانیان شرقی
حبیب حمیدزاده
۷ دلو ۱۳۹۹
(خوانشی از «تاریخ تاجیکان؛ ایرانیان شرقی»، نوشته‌ ریچارد فولتز)
«تاجیکان؛ ایرانیان شرقی»، پژوهش تازه‌ای است که توسط ریچارد فولتز در مورد تاجیکان، فرهنگ و قلمرو این هویت فرهنگی نوشته شده است. کتاب را عبدالخالق لعل‌زاده به زبان پارسی برگردان و انستیتوت مطالعات استراتژیک افغانستان آن را منتشر کرده است. مولف و مترجم، کتاب «تاجیکان؛ ایرانیان شرقی» را نخستین پژوهش مستقل در مورد تاریخ تاجیکان در دنیای غرب می‌دانند. به نظر فولتز، این کتاب «نخستین کار جدی در مورد تاریخ درازمدت تاجیکان به یکی از زبان‌های غربی است.» هرچند کتاب به تمام تاجیکان پراکنده در جهان پرداخته، اما بخش زیاد آن به جمهوری تاجیکستان کنونی اختصاص یافته است.

معنا و پیشینه تاجیک
ایرانی‌زبانان در درازنای یک هزاره آمیزش با مردمان باختر – مرو، هویت دوگانه‌ تازه کسب کردند. نتیجه این آمیزش تازه برخاسته، برآمد سغدیان، یعنی نیاکان مستقیم شمار زیادی از تاجیکان امروزی بود که در تاریخ به عنوان سروران شبکه‌های بازرگانی اوراسیا و راه ابریشم شناخته می‌شوند. (۴۳). سغدیان بخارای باستان، عمده‌ترین نیاکان تاجیکان بودند. از دید فولتز، تاجیکان کنونی شاخه شرقی ایرانیان پارسی‌گو هستند که در نیمه‌ سده‌ هجدهم از ایران جدا ساخته شده‌اند. برای همین باید تاجیکان را «ایرانیان شرقی» تعریف کرد.
به باور فولتز، واژه تاجیک، تغییریافته واژه «تازیگ» پارسی میانه است که از نام یک قبیله عرب «طی/طای» مشتق شده است. این اسم را ایرانیان غیرمسلمان برای اعراب مهاجم در هنگام تاخت‌وتازشان به قلمرو ایرانیان به کار می‎بردند. پس از آن‌که بومیان ایرانی طی سده‌ها زیر سلطه اعراب درآمدند و اسلام را قبول کردند، واژه «تاجیک» بار تباری/عربی خود را از دست داد و این واژه به تمام مسلمانان اطلاق شد. همچنان لشکریانی که زیر فرمان اعراب به سرزمین‌های سغدیان/تاجیکان در نیمه اول سده هشتم حمله کردند، مسلمانان ایرانی‌تبار بودند. برای همین «تاجیک» در این دوره تاریخی به «ایرانیان مسلمان‌شده» اطلاق می‌شد. (۵-۶). در دوره غزنویان و سلجوقیان (در سده یازدهم و دوازدهم)، ترکان به همه ایرانیانی که اکثریت‌شان مسلمان شده بودند، «تاجیک» خطاب می‌کردند. این اصطلاح در سده یازدهم معنای جامعه‌شناختی بیش‌تر پیدا می‌کند که «پارسی‌گو» بودن یکی از مولفه‌های آن است. در این دوره تاریخی، تاجیک به کسی می‎گفتند که متمدن، شهرنشین و یا کشاورز باشد. در مقابل این شناسه، «ترک» نه تنها به معنای ترک‌زبان، بلکه به صورت عام شیوه زنده‌گی روستایی و چادرنشینی را افاده می‌کرد. (۹). واژه تاجیک تا سده پانزدهم به معنا و شبیه با آن‌چه امروزیان «پارسی» و «ایرانی» می‌گویند، به کار می‌رفته است.
با این همه، از زمان پیدایش این هویت فرهنگی، اسم «تاجیک» در اغلب حالات نام خودی نبوده است. این نام را دیگران بر تاجیکان گذاشته‌اند تا خود تاجیکان. از سده دهم تا دوره شوروی، به صورت عام ترک‌زبانان این نام را برای تمایز میان ایرانیان مسکون و «نرم‌خو» و ترکان نجیب و دلیر به کار می‌بردند.

امپراتوری سامانی
تاجیکان، سامانیان را پایه‌گذار امپراتوری خویش و گسترش‌دهنده فرهنگ پارسی و ایرانی می‌دانند. از نظر آنان هرچند دیوان‌سالاری سامانیان از نظر دینی اسلامی بود، اما از نگاه زبانی و فرهنگی کاملاً پارسی شده بود. نه تنها ویژه‌گی اسلامی فرهنگ نوظهور تاجیکان را تثبیت کرد،‌ بلکه بنیاد نوزای پارسی «رنسانس پارسی» را نیز گذاشت. شهر بخارا پایتخت نوزای پارسی و فرهنگ تاجیکان بود. زبان پارسی که طی یک سده حاکمیت اعراب جای خود را به عربی داده بود، نخست با پشتیبانی دربار صفاریان و سپس با حمایت دربار سامانیان بار دیگر زبان رسمی دربار شد. ( ۹۳).
نخستین شاعری که با پارسی شعر سرود، ابو عبدالله جعفر بن محمد رودکی بود. رودکی، یکی از بومیان روستای پنج‌رود بود که اکنون در وادی زرافشان تاجیکستان شمالی واقع است. این شاعر، اهل دربار سامانیان و از حمایت همیشه‌گی آنان برخوردار بود. رودکی اکنون در ایران به‌نام «بنیان‌گذار شعر پارسی نو» و در تاجیکستان به‌نام «پدر ادبیات تاجیکی» شناخته می‌شود.
سامانیان نه تنها متکلمان، شاعران و موسیقی‌دانان، بلکه فلاسفه و دانشمندان را نیز در دربار خود گرد آورده بودند. کسانی مثل محمد بن خوارزمی، ابن سینا و دیگران در دربار سامانیان زیستند و از حمایت آنان برخوردار بودند و بخشی از دست‌آوردهای آنان مرهون حمایت امیران سامانی است. این دوره به عنوان «عصر طلایی ایران» یاد شده است. به باور فولتز «غرور ملی تاجیکان تا اندازه‌ زیادی بر دست‌آوردهای سیاسی و فرهنگی‌ استوار است که گذشته آن به یک‌هزار سال پیش یعنی به زمان سامانیان و پیش از آنان به سغدیان می‌رسد.»
بعد از سقوط امپراتوری سامانیان که در زمان حاکمیت و فرمان‌روایی آنان اکثریت باشنده‌گان آسیای میانه تاجیک بودند، «برای بیش‌تر از هشت‌ونیم سده آینده، تاجیکان در خدمت حاکمان ترک قرار گرفتند.»

ترک و تاجیک
«بدون تاجیک، ترکی وجود ندارد، همچنان که بدون سر کلاهی نخواهد بود.»
باباجان غفوروف، تاریخ‌نگار مشهور تاجیکستان و نویسنده کتاب «تاجیکان» که در دهه پنجاه خورشیدی به دعوت فرح پهلوی همسر محمدرضا شاه پهلوی به ایران سفر کرده بود، در مصاحبه‌ای گفته بود: «تاجیکان همیشه در محاصره‌ ترکان قرار داشته‌اند.» جدل ترک و تاجیک در متون قدیمی پارسی و در اشعار پارسی‌سرایان مشهور و محبوب بازتاب یافته است. در متون قدیمی چون «سیاست‌نامه» نظام‌الملک طوسی و تاریخ بیهقی «تازیک» آمده است، نه «تاجیک» که منظور از آن همان ایرانی یا ایرانی‌تباربودن در مقابل ترک‌بودن است. نظام‌الملک می‌گوید: «چون مردمان شهر آن امن و عدل بدیدند، گفتند: ما را پادشاه باید که عادل باشد و ما از او جان و زن و فرزند ایمین باشیم و خواسته ما ایمن بود. خواه ترک باش،‌ خواه تازیک.» (۱۰۴-۱۰۵). در بخش دیگری سیاست‌نامه می‌گوید: «… و اگر ترکی بر ده تازیک کدخدایی دارد، شاید و اگر تازیکی کدخدایی ده ترک کند، شاید و کار مملکت از قاعده برگردد و پادشاه از بس تاختن و جنگ، فرصت آن نباشد که به این پردازد یا از این معنا اندیشه کند.» (۱۳۱).
اما در اشعار شاعران معروف پارسی به جای «تازیک»، کلمه «تاجیک» به کار رفته است. مولوی می‌گوید: «یک حمله و یک حمله کآمد شب و تاریکی – چستی کن و ترکی کن، نی نرمی و تاجیکی». سعدی می‌گوید: «شاید که به پادشه بگویند – ترک تو بریخت خون تاجیک.» و شعری منسوب به بیدل است: «ساز نافهمیده‌گی کوک است، کو علم و چه فضل – هرکجا دیدم بحث ترک با تاجیک بود.» بعضی از تاریخ‌نگاران می‌گویند که منظور شاعران و نویسنده‌گان این دوره از «تاجیک» همان ایرانی‌تباران است.
به نظر ریچارد فولتز، چادرنشینان ترک از سال‌های ۷۲۰ به یورش‌گران مسلمان «تازیک» خطاب می‌کردند. در طول دوره حاکمیت ترکان، تاجیکان دیوان‌دار آنان بودند. از دوره قره خانات به بعد دوگانه‌گی ترک/تاجیک بیش‌تر معنای اجتماعی – تباری پیدا کرد و نشان‌دهنده تفاوت اساسی میان شهرنشینان با سواد پارسی‌زبان (تاجیکان) و فرمان‌روایان خشن و جنگ‌دیده ترک بود. ( ۱۰۶).
نیاکان غزنویان، غلامان و سربازان دربار سامانیان بودند. محمود غزنوی، فرزند یک سرباز/برده بود. مادر او تاجیک پارسی‌گو و متعلق به خانواده زمین‌دار و ثروت‌مند از زابلستان (زادگاه رستم – قهرمان افسانه‌ای شاه‌نامه) بود. در حالی که فرمان‌روایی محمود، آغاز حاکمیت ترکان بر جهان اسلام بود، اما از سده یازدهم تا بیستم، حکومت‌های زیر رهبری ترکان از اناتولی تا هند، ترویج‌کننده‌گان اصلی تمدن ایرانی و فرهنگ و هنر پارسی بودند. (۱۰۸).
در گرماگرم اوج‌گیری قدرت ترکان در آسیای میانه، غوریان که از ایل و تبار تاجیکان بودند، حاکمیتی با فرهنگ ایرانی -تاجیکی را در منطقه دورافتاده‌ و کوهستانی غور، در شرق هرات سر پا کردند. باشنده‌گان این منطقه اغلب تاجیک و غیرمسلمان بودند. در هنگامی که غزنویان و سلجوقیان با هم درگیر بودند، تاجیکان غوری قلمروهای بامیان و تخارستان را تسخیر کردند. غوریان با تشکیل اتحادیه با سلجوقیان در هرات و بلخ، توانستند غزنه را از غزنویان بگیرند. آنان پنجاب و ملتان و لاهور را در سال‌های ۱۱۷۵ و ۱۱۸۶ نیز تسخیر کردند. غوریان با وجود فرمان‌روایی کوتاه‌شان، نه تنها حاکمیت مسلمانان در شمال هند را تحکیم کردند، بلکه فرهنگ پارسی را نیز به هند بردند که سلسله‌های پیاپی ترکی تا سده نوزدهم آن را نگه داشتند. به باور ریچارد فولتز «از یک نگاه می‌توان آن را آخرین دولت مستقل تاجیکان در دوره‌ پیشامدرن دانست.» (۱۱۴).

تاجیکان در دوران اتحاد جماهیر شوروی
«تاجیکانی هم بودند که تا آواز گوگوش را نشنیده بودند،‌ نمی‌دانستند ایرانیان نیز به زبان آن‌ها سخن می‌زنند.»
بزرگ‌ترین قربانی‌ که تاجیکان در دوران اتحاد شوروی دادند، از دست‌دادن بخارا و سمرقند بود. هنگامی که در سال ۱۹۲۵ کنترل شوروی بر بخارا قطعی شد، این شهر بزرگ و تاریخی جز جمهوری اوزبیکستان شد که تاکنون جز خاک این کشور است. در سال ۱۹۲۴ زبان پارسی در آسیای میانه «تاجیکی» نام گرفت. در جریان مهندسی آسیای میانه که در آن هویت‌های قومی این حوزه بازتعریف شدند و در جمهوری‌های جداگانه قرار گرفتند، تاجیکان بزرگ‌ترین بازنده‌گان بودند. نخست به طور اجباری نام زبان پارسی را تغییر و آن را در حد یک گویش محلی تنزل دادند و بعد از آن الفبای پارسی را نخست به لاتین (۱۹۲۸) و بعد از آن به سریلیک (۱۹۴۰) تغییر دادند. (۱۴۶-۱۴۷). افزون بر جداکردن پارسی و جعل‌کردن آن و قبولاندن اجباری این جعل بر مردم بومی تاجیک، کارهای دیگری برای تضعیف آنان انجام دادند. تاجیکان در ساختار اولیه اتحاد جماهیر شوروی در ۱۹۲۴ به‌نام جمهوری سوسیالیستی خودمختار تاجیک در داخل اوزبیکستان به میان آمد.

جمهوری تاجیکستان
پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی، جمهوری‌های آسیای میانه اعلام استقلال کردند. جمهوری تاجیکستان در کمال بی‌میلی اعلام استقلال کرد و تاجیکان پس از هزار سال (پس از سقوط سامانیان در ۹۹۹) ناخواسته به استقلال رسیدند. هم‌زمان با اعلام استقلال، تاجیکستان کوچک گرفتار جنگ‌های داخلی شد. اما طرف‌های جنگ در ۲۷ جون ۱۹۹۷ توافق صلح امضا کردند. امضای توافق‌نامه با از خود گذری‌های عبدلله نوری، رهبر نهضت اسلامی میسر شد که نتیجه آن تضمین‌شدن قدرت امام علی رحمان بود. به باور فولتز، رحمان طی سال‌های حاکمیتش تمام قوانین تاجیکستان را به نفع شخصی خودش تغییر داده و قدرت ملی را در میان خانواده و وابسته‌گان خو تقسیم کرده است. به دنبال چندین نوبت تغییر قانون اساسی، او در ۲۰۱۶ محدودیت‌های ریاست جمهوری را برداشته است. تغییر قانون اساسی در ۲۰۱۶ برای رحمان اجازه داد «رییس جمهور مادام‌العمر»‌ تاجیکستان باقی بماند. در می ۲۰۱۷ به تمام رسانه‌های تاجیکستان هدایت داده شده است که او را «اساس‌گذار صلح و وحدت، پیشوای ملت، پرزیدنت جمهوری تاجیکستان، محترم امام علی رحمان» یاد کنند. حتا در ۲۰۱۷ با انتشار یک نمایش‌نامه به‌نام «برگزیده»، کیش شخصیت او جلوتر رفته است. در این نمایش‌نامه، رحمان به عنوان ناجی و برگزیده خداوند برای تاجیکستان به تصویر کشیده شده است. در یکی از صحنه‌های نمایش‌نامه، فرشته‌ای در مقابل رحمان ظاهر می‌شود و می‌گوید: «خدا هر کسی را پادشاه نمی‌سازد.»

تاجیکان بیرون از تاجیکستان
غیر از تاجیکستان، تاجیکان در کشورهای دیگر هم زنده‌گی می‌کنند و گاهی زعامت را به دست گرفته‌اند. به طور مثال، تاجیکان گاهی در افغانستان قدرت سیاسی را در دست گرفته‌اند؛ اما هر بار عمر حکومت‌شان کوتاه بوده است. به باور فولتز، با این حال فرهنگ نخبه‌گان که تقریباً تمام مردم افغانستان به آن می‌بالند – ادب پارسی،‌ موسیقی، هنر، ‌تعاملات اجتماعی و حتا غذا متعلق به تاجیکان بوده است.
سرزمین اصلی تاجیکان، سمرقند و بخارا است. تعداد تاجیکان موجود در این دو منطقه بیش‌تر از تاجیکان تاجیکستان است. فرهنگ، ‌معماری و هنر و شعر نخستین تاجیکان، در این دو موقعیت پایه‌گذاری و به مناطق دیگر گسترش یافت. اما مردمان سمرقند و بخارا در وطن خودشان سال‌ها است که زیر ظلم و ستم و سانسور زنده‌گی می‌کنند. امام علی رحمان، در مصاحبه‌ای گفته است: «باری با کریموف در سمرقند بودم،‌ از مردی که در نزدیک مان بود پرسیدم: «تو از کدام قوم استی؟» مرد به کریموف نگاه کرد، من ترس او را دیدم و پاسخ داد: من از سمرقند هستم.» تاجیکان زیادی در اوزبیکستان از روی همین ترس و تبعیض خود را ایرانی می‌خوانند، نه تاجیک.
به باور محمدجان شکوری، سمرقند و بخارا را از این جهت برای اوزبیکان دادند که مردم تاجیک بسیار مذهبی و سنتی بودند. در سال ۱۹۸۹ انجمن مرکزی تاجیکان در سمرقند، سه خواست را به حکومت اوزبیکستان سپرد: ۱٫ حق انتخاب آزادانه هویت، ۲. به رسمیت‌شناختن زبان تاجیکی – پارسی به عنوان زبان دوم جمهوری اوزبیکستان و ۳. به رسمیت‌شناختن فعالیت‌های فرهنگی و آموزشی تاجیکان. این خواست برحق تاجیکان توسط دولت اوزبیکستان رد شد. ( ۱۷۸).

آینده تاجیکان
به نظر فولتز، با وجود سر و صدا و تبلیغات زیاد حکومت تاجیکستان، نشانه‎های اندکی وجود دارد که یک ناظر بیرون را به آینده این کشور امیدوار بسازد. تاجیکستان با مشکلات زیاد روبه‌رو است و بدترین آن‌ها فقر و بی‌کاری است. به باور وی «تا زمانی که سلطه رهبران فاسد و اقتدارگرا در سراسر دنیای ایرانی از جمهوری اسلامی ایران تا افغانستان و اوزبیکستان و تاجیکستان به پایان نرسد، یگانه‌گی پارسی‌زبانان جهان و مشارکت در میراث گسترده ایرانی تحقق نخواهد یافت.» از سوی دیگر، او تاجیکان را به عنوان مردمان باستانی که انعطاف شگفت‌انگیز تاریخی از خود نشان داده‌اند، می‌داند و برای همین معتقد است که «شاید تاجیکان که میراث تاریخی بی‎مانندی دارند، آینده‌ درخشانی داشته باشند.» اما ریچارد فولتز می‌گوید: «… برای رسیدن به چنین روزی بایستی انتظار بکشند.»

حسرت دیدار از افغانستان
بخش زیادی از حوادث تاریخ ایران در مناطقی رخ داده که اکنون متعلق به افغانستان است. برای همین، فولتز افغانستان را کشور شگفتی‌ها می‌داند. به نظر او، با آن‌که افغانستان همچنان گرفتار جنگ و خون‌ریزی است، اما هنوز هم گزینه نخست «گردش‌گران ماجراجو» است. او یکی از پشیمانی‌های جوانی‌اش را این می‌داند که پیشنهاد سفر به افغانستان در ۱۹۷۸را رد کرده است. او در سال‌های اخیر چندین بار برای سفارت افغانستان در کانادا ایمیل فرستاده است که برایش ویزا صادر کند، ‌اما سفارت افغانستان در کانادا بهانه‌جویی کرده و در نتیجه فولتز نتوانسته است به افغانستان سفر کند. اما او با سفر به تاجیکستان و از آن‌جا به بدخشان و پامیر تاجیکستان، با دیدن بدخشان و پامیر افغانستان بخشی از آرزوهایش برآورده شده است. فولتز در جریان سفرش از پهلوی دریای آمو و پنج که در پهلوی دیگر آن بدخشان و پامیر افغانستان وجود دارد، افغانستان را این‌گونه توصیف کرده است: «با اشتیاق به همه‌چیز نگاه کرده‌ام، روستاهای افغانستان را شمرده‌ام، معماری روستایی آن‌ها را تحسین کرده‌ام و از شیوه‌های کشاورزی باستانی آن‌ها شگفت‌زده شده‎ام، باید اعتراف کنم من آن‌چه از افغانستان دیده‌ام به مراتب بیش‌تر از کشورهای بی‌شمار دیگر است که مهر آن در گذرنامه من زده شده است. با این حال هیچ گواهی ندارم که من آن‌جا بوده‌ام. از این‌رو، این وسوسه بی‌امان مرا رها نمی‌کرد که احتیاط را کنار بگذار، ‌شلوار را بالا بزن و قدم در آب بگذار، در آب…». فولتز هنگام اقامتش در خارغ، مرکز ولایت بدخشان تاجیکستان که مقابل شغنان افغانستان قرار دارد، از پنجره اتاقش عکسی از برف‌گیر قله‌های زیبا و شگفتی‌انگیز شغنان افغانستان می‌گیرد و برای مادرش می‌فرستد. مادرش جواب می‌دهد که « زیبا است، اما لطفاً به آن‌جا نرو».

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

هیچ چیز نزد ما ارزشمندتر از ایران نیست
Posted: 29 Oct 2020 01:24 PM PDT
محمد کوراوند
در لزوم بازفهم و پیوند با تاریخ تمدن ایران/از آفرینش ایران ویج تا تداوم ایرانشهر
هگل ایران را«نخستین ملت، نخستین دولت و نخستین کشور» در تاریخ بشر بر می شمرد و در فلسفه تاریخ می گوید “تاریخ با پادشاهی ایران باستان آغاز می شود”. هگل ایران را نقطه شروع تکامل تمدن ها می شناسد و جنگهای میان ایران و دولت‌شهرهای یونان را نقطه تحول تاریخ از شرق به غرب می داند. نیچه می گوید ایرانیان نخستین کسانى بودند که ‏به تاریخ در تمامیت آن اندیشیدند و زرتشت را انسان قابل ستایش می داند . افلاطون(در اندیشه فیلسوف شاهی) و سقراط از فرهنگ ایران باستان و آموزه های مزدیسنا بهره گرفتند و ایرانیان را ملت آزاد نامیدند. ابن خلدون می گوید “ایران در نهایت پهناوری و عظمت و علوم عقلی بود. این علوم پس از آنکه اسکندر بر دارا (داریوش سوم) غلبه یافت از ایرانیان به یونانیان رسیده است، چه اسکندر برکتب و علوم بیشمار از ایشان دست یافت.”…
اما عجیب آنکه در خود ایران وقتی از این فرهنگ زاینده و تمدن معظم صحبت می شود برخی از روی ناآگاهی تاریخی و برخی در غفلت وطن گریزانه با لفاظی های غیرمستند ایران دوستان را متهم به ناسیونالیسم افراطی و باستانگرایی رمانتیک می کنند و بعضا از راست افراطی اروپای قرن بیستم و نژادپرستی بیم می دهند!
فقر نظری و فلسفی این گفته به حدی است که برای پاسخ بدان باید از الفبای برخی علوم شروع کرد. بدون شک اتهام زنندگانی که حتی در تعریف و تفاوت مفاهیمی چون فاشیسم و نژاد پرستی فرومانده اند وقتی ناسیونالیسم فرهنگی ایران که ریشه در آیین مهر (میترا)، تعالیم نیک زرتشت، فلسفه ایرانشهر، فرهنگ مدارا و حکمت فردوسی دارد را با نظرات برتری جویانه امثال جنتیله فاشیست ایتالیایی (در جمع کردن تنوع بی پایان انسانی زیر یک وحدت) و روزنبرگ نازیست(در گسترش فضای حیاتی و برتری نژاد نوردیک) مقایسه می کنند آیا نباید از این همه جهل یا تجاهل حیران شد. درحالیکه نیای تمدن غرب نژاد را در خون و قدرت و نجیب زادگی می دانستند، ایرانیان نژاد را درمفهوم نهاد انسان بکار می بردند و مرادشان از پاک نژاد (پاکزاد) نیکونهاد و شرافتمند بود و نیکونهادی ترکیبی از خردمندی، دادگری و پهلوانی بود.( آریا نیز دربسیاری واژه نامه ها شریف معنی شده است). چنانچه رستم پهلوان نیز از تبار مادر ایرانی نبود..
در این باب می توان بسیارگفت اما هدف ازنگارش این متن پاسخ به کسانیست که یادآوری فرهنگ گذشته ایران را توهم یا امر بی حاصل می دانند اما از راز تداوم تاریخی ایران چیزی نمی دانند. هدف بازفهم و درک چگونگی پیوند بین فلسفه تاریخ ایران، پایایی آن و امکان بهبود وضع امروز است و برای نیل به این مقصود یادآوری و شناخت برخی وجوه ارزشمند این تاریخ کهن ضروری است.
بی تردید قدمت تاریخ ایران با هیچ کشوری قابل قیاس نیست. آنچه را تاریخ ایران باستان می خوانیم خود جلد دوم دفتر تاریخ ماست. قبل از آن دوران تاریخ اساطیری ایران تا زرتشت قرار دارد. تاریخ اساطیری ایران از دوره تاریخ شفاهی و سینه به سینه تا ظهور زرتشت است و بعدها در اولین متون کهن جهان مکتوب شده است. در وداها، منابع هندی، منابع اوستایی، منابع مانوی، زروانی، پهلوی، مینوی خرد و خدای نامه ها، رخدادهای تاریخ اساطیری ایران و هند نقل شده است که بعدها به دست توانمند حکیم طوس بخشی از آن به زبانی ملی و حماسی خردمندانه گردآوری و جاودان شد.
دوران پیشدادیان و کیانیان از کیومرث و جمشید تا زرتشت به نحوی گویای تاریخ از آفرینش جهان و ایران تا دوران باستان است. آفرینش درمحدودهٔ دوازده هزارسال اساطیری انجام می‌گیرد و جهان عرصه مبارزه دو نیروی خیر و شر است. هر آنچه امروزه با عنوان هستی شناسی، زیبایی شناسی و معرفت شناسی ذکر می گردد درتاریخ اساطیری ایران دیده می شود و ارزش راستی و نیکی در این فرهنگ به ارزش هستی است.
پس از ظهور زرتشت فصلی نو در تاریخ ایران آغاز می شود. زرتشت را پیام آور تمدن و خردمندی در تاریخ می دانند چونکه او بشر را از زندگی چادر نشینی، شکار و غارت به یکجانشینی، آبادی، کار و کشاورزی و قانون دعوت کرد. اندیشمندان دوران باستان از فیثاغورس تا ارسطو و افلاطون به افتخار از او یاد کرده اند. درفلسفه زرتشت دو مینوی همزاد در جهان وجود داشت. خیر و شر. این دو به هم رسیدند (پیوستند) تا زندگی و مرگ ایجاد شد. پس اززندگی و درک هستی دو موهبت آزادی(اختیار) وخرد (انتخاب) در دسترس انسان قرار می گیرد. و بدین سان مسؤلیت آغاز می شود. از نیکی، نیکی نصیب گردد و از زشتی، شر.(الهیاتی در مرز خرد انسان)
برخی آموزه های زرتشت نخستین بار در تاریخ بیان شده است. پس از زخمی شدن درجنگ با تورانیان و دیدن بلایای جنگ بسیار آزرده شد و از خدا خواست مردم از جنگ، بلایا و بی خانمانی بدور باشند.
آموزه بزرگ او گفتار و رفتار و پندار نیک بود که نیکی در همه ابعاد وجود انسان را دربر می گیرد.
زرتشت در ایران ویج زاده شد.
بنا بر روایت اوستایی ایران ویج مرکز عالم (هفت اقلیم) و نخستین آفریده اهورامزد بود و چون این مکان پیوستگاه آسمان و زمین بوده دارای ویژگی جاودانی است. ایران ویج ازل تاریخ ایرانیان است. سرزمین نیکی و دادگری که در آن دروغ نمی گویند و حتی حیوان و گیاه هم مورد احترام است.
واژه ایران (بر خلاف نظر آنانکه آنرا قدیم تاریخی نمی دانند) از حدود ۳۵۰۰سال پیش در متون کهن همچون اوستا و مینوی خرد بکار رفته است و پس از آن پیوسته همه ی ملت ساکن این سرزمین را ایرانی خوانده اند…(متن خلاصه می شود)
پس از آن دوران ایران باستان است. دورانی که هگل آنرا شروع تاریخ تکامل تمدن می نامد. انتقال تمدن و ظهور نوعی از حکمرانی موثر بر تاریخ جهان که آغازگر آن کوروش بزرگ بود.
اما چرا ایرانیان کوروش را می ستایند. آیا بازهم بنار بر نظر اتهام زنندگان پای نژاد و برتری جویی در میان است یا در تداوم فرهنگی با ایران اساطیری نیکی، خرد، نیکونهادی و دادگری مدنظر است. برای پاسخ باید به تمدن شناسان و مورخان بزرگ جهان مراجعه کرد. ویل دورانت می گوید “کوروش با شکست‌خوردگان به بزرگواری رفتار و نسبت به دشمنان سابق خود مهربانی می‌کرد. او کرزوس را پس از شکست از سوختن در میان هیزم های آتش نجات داد و بزرگش داشت. بی دلیل نیست که یونانیان او را بزرگ‌ترین پهلوان جهان پیش از اسکندر دانسته باشند. وی هرگز شهرها را غارت نمی‌کرد و معابد را ویران نمی‌ساخت.
گزنفون در “کوروش نامه” او را در میان همه مردان بزرگ دنیای قدیم بی همتا می داند و عدل او را رسمی می داند که در جهان ماند. “او ملتهای مغلوب را شیفته خود می کرد”. هرودوت_پدر تاریخ_ ضمن شرح پادشاهی کوروش و فتح بابل می گوید”من کتابم را درباره ایران و یونان نوشتم تا کردارهای شگفت و بزرگ این دو ملت عظیم هیچگاه به فراموشی سپرده نشود.”
پلوتارک، آرین و دیگر مورخان یونان در شروح مفصل خود از احترام اسکندر به کوروش و توجه او به کتیبه ها گفته اند و آورده اند آنگاه که اسکندر به مزار کوروش رسید عاملان تعرض به آرامگاه را مجازات کرد و آنرا مرمت کرد.
آشیل شاعر یونانی هم عصر در تراژدی پارسه کوروش را سعادتمندی خواند که به ملل گوناگون آرامش بخشید. دوگوبینو خاور‌شناس بزرگ می گوید در بین سه مرد اول جهان تا امروز (اسکندر، سزار و کوروش) کوروش در بالاترین مقام قرار دارد و ویکتور هوگو از فتح بابل به نیکی یاد می کند.
فتح آرام بابل نقطه عطفی در تاریخ بشر
آنچه که در فتح تاریخی بابل(ثروتمندترین شهر روزگار) و پس از آن روی داد و مقایسه آن با فتوحات گذشته و حتی امروز بشر قابل ستایش و افتخار است.
او رسم تازه‌ای در تاریخ بنیان نهاد که افتخار را نه در تاراج و ویرانی شهرها، بلکه در امان دادن و آزادی به مردم برای ادامه‌ی آیین و راه زندگی معنی بخشید. در تورات او را «مسیح» خوانده اند و مولانا ابوالکلام آزاد و علامه طباطبایی او را فرمانروای دادگری که در قرآن بعنوان ذوالقرنین یاد شده می دانند. در استوانه کوروش که میراث معنوی بشریت است
در سطور ۲۲به بعد که شرح ورود آرام به بابل است می گوید:
آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همه مردم گام‌های مرا با شادمانی پذیرفتند.در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهریاری نشستم. مَردوک دل‌های پاک مردم بابل را متوجه من کرد، زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.
ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید.
وضع داخلی بابل و جایگاه‌های مقدسش قلب مرا تکان داد … من برای صلح کوشیدم. من برده داری را برانداختم. به بدبختی‌های آنان پایان بخشیدم… و بدین سان کورش نخستین پادشاهی بود که به حقوق انسانی ملت های مغلوب احترام گذاشت (متن خلاصه می شود)

بازفهم فلسفه تاریخ و درک پایایی ایران
همانگونه که در ابتدا مطرح شد هدف از نگارش این متن لزوم بازفهم و بازخوانی وجوه ارزشمند تاریخ کهن ایران به منظور درک فلسفه تاریخ یا روح خودآگاه و مشترک ملی ماست.این فلسفه نه برای اثبات برتری نژادی یا ارضای غرور شکسته امروزین بلکه در پاسخ به دو مساله طرح می گردد. اینکه راز تداوم تاریخی ایران پس چندین تاراج بزرگ، دست اندازی و حوادث سهمگین تاریخی چیست و اینکه فهم فلسفی و درک ارزش های تاریخی و ملی چگونه می تواند به برون رفت یا بهبود وضع نابسامان کنونی بیانجامد؟
در پاسخ به سوال اول
همانگونه که در بررسی کوتاه تاریخ ایران مشاهده شد برخی وجوه و ارزشها و نمادها در تاریخ و تمدن ایران فرهنگی تداوم یافته اند و به نقش برجسته تاریخ ملی ما بدل شده اند. این تداوم تاریخی، فرهنگی، ادبی( ۵ گنج ادبی جهان) در کنار دانش، معماری، هنر و طبیعت و زبان ملی این کشور کهن در کنار هم منجر به شکل گیری گوهری بی نظیر بنام خودآگاهی یا هویت ملی شده است که بنیاد همگرایی، همزیستی و صلح جویی ماست. هویتی که ما را به ارزشمندترین دارایی مان ایران منسوب می کند و ما نیز بالاترین ارزش و ایثار را برای آن قایلیم و در دفاع از آن جان دریغ نداریم.
این خودآگاهی ملی ارزشمند و هویت تاریخمند که از دل تاریخ و فرهنگ مشترک بدست آمده در روزگاران سخت به عامل وحدت، فداکاری جمعی و تحمل مصایب و وطن دوستی بدل گشته است.
خواندن، بازفهم و دریافت وجوه ارزشمند تاریخ ایران هر دم به جامعه پذیری و بروزرسانی این گوهر خودآگاهی می انجامد. برای مثال فهم اینکه یکپارچگی سرزمینی و وحدت ایران با فلسفه ایرانشهری چه پیوند تاریخی و فرهنگی دارد از شناخت صحیح ایران باستان منتج می شود.
یعنی توان مقایسه یک نظام وحدت فرهنگی سیاسی سرزمینی مقتدر و بزرگ در برابر بیگانگان به مثابه ایرانشهر, در برابر یونان متشکل از صدها دولت شهر با فرهنگ سیاسی مختلف(هر یک به طول چند کیلومتر) و مدام در حال جنگ و غارت یکدیگر.
یا به مثابه یک فرهنگ مادر در یک سرزمین که همه خرده فرهنگ ها در عرض آن درحال زیستند.
فهم فلسفه تاریخ ایران یعنی اینکه چطور قرنهای متمادی در ایران اقلیم ها، اقوام، ایلات، گویش ها و خرده فرهنگ های متکثر در عین وحدت کنار یکدیگر زندگی کرده‌اند و در میان ایشان هرگز رابطه‌ای از نوع نژادپرستی اروپایی نبوده و ظاهر نشده است و در ایران کسی خود را بخاطر قومیت برتر نداسته و نمی داند. هیچ نزاعی به صرف برتری طلبی نژادی و قومی در آن رخ نداده است. ایرانیان به وجوه ارزشمندتری در تاریخی کهن خود دست یافته اند و حول آن فرهنگ و تمدن ملی خود را بنا نهادند. آنچه بطور پیوسته از دوران اساطیری تا دوره باستان و آیینی ستایش شده است نیکی و راستی و خرد و آزادی و مدارا و همزیستی و پهلوانی و امان دادن و ایمان و آنچه در برابر اینهاست زشتی و شر است و چه بسا دور شدن از این ارزش های والا عامل تیره بختی های متاخر ماست.
در بخش دیگر این نوشتار به چگونگی پیوند بین وجوه ارزشمند تاریخ ایران و امکان دریافت فلسفی از تاریخ به منظور برون رفت یا بهبود وضع کنونی پرداخته خواهد شد. اینکه میهن دوستی و آگاهی از شکوه تاریخ چگونه می تواند نیروی محرک نسل های جدید برای نوسازی و توسعه ایران قرار گیرد و اینکه چگونه کشورهای توسعه یافته از اندیشه های ملی و افکار وطن خواهانه در این امر بهره بردند.

مصطفوی
هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در روستای گرمنِِ پشت بسطام، مردم ...
سلام...شاید برای خواندن این مطالب ودرک ان تا حدودی... ۳ساعت وقت گذاشتم...تشکر ؟از تمامی عوامل ..مخصو...
- یک نظز اضافه کرد در بازی با دکمه های آغاز مجدد جنگ...
تقاطع تنش‌زایی سید مصطفی تاج‌زاده استراتژی باخت - باخت جمهوری اسلامی در منطقه، به‌ویژه در اعزام نی...