ما مانده ایم و هزاران درد، که با این همه چه کنیم، خدایا کجایی، خودی نشان ده ای قادر متعال

خدایا دردها بر ما غلبه کرده اند و قلب ها از شدت غم فسرده اند؛ مرحم و مرحمگذاری بر زخم هایمان نمی یابیم، مرحم و مرحم واره ها نیز خود آلوده اند؛ داروهایی که داشتیم و داریم، نیز بر این زخم ها بی اثر شده اند؛ نیروهای شیطان، سخت میدان داری می کنند و گشاده دستانه از ما می کُشند و پایمال می کنند و می بَرَند و می بُرَند؛ مُرادها خود مُرید شیطانند و مُریدها هم سرگردان این و آنند
آسمانِ مان از بارش ایستاده، زمین هامان هم دیگر رویشی چشمگیر ندارد؛ چرخ زمانه اِمان از چرخش ایستاده، بِگردَدَ هم باز گردشش غمبار است، که کاش چنین گردشی هم نداشت و از گردش می ایستاد. 

از اَدیبانِ مان خبری نیست و اَدب به بندِ بی اَدبان در آمده و می رود که از سرزمینِ مان رخت بر بندد؛ بوستان و گلستان سعدی هم همچون دیگر گنجینه های ادب پارسی، به قهر، خانه هامان را ترک کرده و ما هم حریصانه به خواندن نوشته های شکسپیر مشغولیم و انگار نه انگار که خود اهل خرد و حکمت بوده ایم و ره در راه های دیگر جستجو می کنیم
فرهاد در بیستون دیگر بر طبل عشق نمی کوبد، و نظامی هم به گَنجه دیگر از لیلی و مجنون نمی گوید؛ رستم هم ز سیستان رفته است و سهراب نیز در خون و دردِ خود می غلتد؛ سیمرغ هم در قاف مانده و از داناییش، زال را بی نصیب کرده است
بابک خرمدین را هم داعشیان دست و پا بریده اند و خون از تن و جانش در مقابل چشمانِ همه اِمان جاریست و می رود که هوش از کف داده و می رود که شاکی وضع ما نزد تو در سرای دیگر باشد؛ حکیمِ توس هم از هیبت مغولان سنگوپ کرده و در خود فرو رفته، به مدح "غالب شده ها" مشغول و دیگر حماسه ی شاهنامه نمی سراید
عارفانِ این شهر هم در بَندِ فقیهان افتاده اند، و در نبودشان به ناچار حریصانه به خواندن نوشته های اُشو مشغولیم؛
  فقیهان شهر هم که خود در بندِ احکام صادره ی خود گیر کرده اند، و در گل و لای پیچیدگی های اجرای آن خود مانده اند
ناصر خسرو ما هم به قبادیان منزل گزیده، سفرکردن وانهاده و چون او دیگری نداریم که دردِ سفر به جان خریده و از دور دست ها خبری برایمان آورد؛ بو ریحانِ بیرونی اِمان هم با گذر از "گردنه واخان" و یا نمی دانم "گذرگاه خیبر" پا جای پای برادران آریایی خود نهاده و خطر گذر از این گردنه را به جان خریده و خود را بدان سوی سرزمین های کشف نشده ی سند و هند نهاده و چنان با برادران هندو مذهبِ خود در آن سو مشغول و محوِ مطالعه ی زندگی اشان شده، که از خود و مردمش فراموشش شده؛ او چنان حریصانه به نگارش عیوب و اخلاقِ برادرانش در آن سوی سند همت گمارده که انگار از عیوب و اخلاق گَندِ رایج در این سوی گردنه فراموشش شده است
حزینِ لاهیجی اِمان هم دادِ غُربت و اَسیری و از یاد رَفتگی اش در مکه یِ هندوان به هوا رفته و کسی به دادش نمی رسد؛ زنانِ فرهنگ زایِ خراسان هم دیگر از زایش افتاده اند و این روزها نه از پیرِ هرات سخنی می شنویم و نه زنی در فاراب، فارابی به دنیا هدیه می دهد و زنانِ توس هم دیگر امام محمد غزالی نمی زایند، تا کیمیای سعادت به ما هدیه دهد
خلیفه هم در بغداد جا خوش کرده و حُکم به ظلم می راند؛ و امرایش به غارت مَوالی و اهل زِمه که چه عرض کنم حتی ما را هم به غارت هدف گرفته اند و در این راه سخت کوشایند، و با این حال نه ابومسلمی در خراسان داریم و نه یعقوب لیثی در سیستان
آن سیدِ خمینی هم علیرغم همه ی هَمُّ و فریادِ بی وقفه یِ هوش داریش نسبت به متحجرین و عالمان مُتِهَتّک و جاهلان متنسّک، و رفتن شاگردان قَدَر قدرتش چون بهشتی و مطهری که پیش از او رفته بودند، خود این واقعیتِ و خطرِ بالقوه و بالفعل را نادیده گرفته و انگار نه انگار که آنان را در این بادیه حریفی نیست، و انگار نه انگار که ما از او باز می مانیم، ما را با سیلی خوردگان دورانش از این نوع واگذاشت و رفت و راحت در آغوش رزم آوران و غرور آفرینانِ بسیجی و غیر بسیجی اش در آن بهشتِ راد مردان، که انگار تخم شان را بعد از او ملخ زد، به خاک حاصلخیز مُلک ری آرمید، و ما را فراموش کرد و در این سو جز گُنبد و بارگاهش اثری از او و ندای مردم پسند و مردم مدارِ آگاهی دهنده اش دیده و شنیده نمی شود
کینه های تاریخی سرباز کرده، و چِرک بیرون می ریزند؛ و سردمداران این صحنه به زر و زور و تزویر مسلحند و تعفنِ خشونت شان فرا مان گرفته؛ و این همه را به نام معجزه ی حُسن خُلق، احمد (ص) در روز روشن، به انجام می رسانند و عاملانش بعد از هر جنایتی بی شرمانه ندای "الله اکبر" سر می دهند می خواهند با این ندا بر غم درونشان بعد از جنایت پرده افکنند و پوستین وارونه بر تن کرده و بر پرچم سیاه دلی شان هم نام محمود (ص) می نگارند و کلید ورود به جلگه ی تسلیم و رضای خداوندی بر آن می نگارند و بی خود لاف مسلمانی هم می زنند.
مدائن را با تمام برادران مجوسم به دجله غرق کرده اند، و شهر هم در گل و لای دجله و فرات که از سرزمینِ سخت دلِ، ظلمِ عثمانی سرچشمه می گیرد فرو برده اند؛ ایوان و قصرش هم که شکاف برداشته بود، فرو ریخت تا آثاری از آن هم نماند؛ و خشت های این بنای عظیم را نیز که پدرم با عشق تمام قالب زده بود و یک یک با مهر بر هم نهاده بود، در گذر ایامِ طویلِ خواب زمستانی ما، در نمِ سرزمینِ بین النهرین پودر و بی شکل شدند و اینک از آن همه شکوه جز تَلّی خاکِ برهم گرد آمده، برجای نمانده است و دیگر کسی هم سراغش را از مجنون نمی گیرد.
کُردهای مرز دارمان هم از هکمتانه بریده اند، و بعد از مدت ها اسیری گرگان دهر امروز از خود می گویند و تنها هوای خود را دارند؛ روم نیز باز به قصد بازپس گیری قفقاز خیز برداشته و شرمی از جنایات تاریخی اش بر این قوم ندارد و به تکرارش قصد کرده است
سمرقند و بخارا را که چه عرض کنم، قبلا به خال هندویی بخشیدند و از دست رفت؛ قندهار و کابل نیز زیر سُمِ اَسبان خلیفه ی سعود خصلتُ وهابی مسلک لگدمال شدند، و هرات، بحرین و خٌتن هم زیر هجومی بی وقفه از ناحیه ی این مظهرِ غرور و جهلند.
بلخ و بدخشان هم از خٌتن جدا افتاده، بدخشان به دو نیم شده، لَعلش هم دیگر درخششی ندارد،؛ دیگر پنجشیر بدون شیرش، بی صاحب شده است، و کابل و بامیان را به خُجَند، اتصال نمی دهد؛ فرغانه را هم که تکه تکه کرده و به مهر همسران شان زده اند؛ یاران میر سید علیِ همدان هم در کشمیر، و خودش در ختلان جدا مانده اند؛ خواجه ی چشت نیز که خاک اجمیر را شرافت بخشیده، در سرزمین راجه ها به انتظار مانده است؛ رودکی در آن سوی سیحونُ جیهون مانده و ما در این سو
عاملانِ شاه بزرگ هخامنش هم از حفر سوئز دست کشیده اند و به قصد حفظ هرمز باز گشته اند؛ در پی عقب نشینی های پی در پی سپاه علم و روشنی در سرزمینِ پارس، اعراب بادیه نشینِ غرق در جهلِ جاهلیت نیز خود را به حاشیه ی جنوبی دریای پارس رسانده و با وَلَعِ تمام آن را به قصد شستنِ ننگِ کُشتن کودکانِ بی گناهِ زنده بگور شده اشان، پمپ کرده و به بیابان های خشکِ بادیه می فشانند تا آن را غسل پاکی دهند؛ و گرچه هر چه از این آب بنوشند بر دردشان درمانی نیست و بر تشنگیِ اشان خواهد افزود، اما بر هدم آن سخت همت گماشته اند
 
منشور حقوق بشر کوروشِ بزرگ را هم که رومیان صاحب شده اند، و می روند تا سند آن را ششدانگ به نام خود زنند، و منشورهای دیگر در خاکِ جیرفت مانده اِمان را هم خود به غارت زیر و رو کرده و به رومیانشان می فروشیم، تا هیچ نداشته و از فخرِ پدرانمان هم بی بهره شویم.
با تعطیلی جُندی شاپور و نظامیه های نیشابور و بغداد، حکمت جویان این مرز و بوم به روم و تکسیلا می روند؛ شعرا و فرهنگ نامانِ مان هم با قهر، دربار اصفهان، ری، تبریز و اهواز وانهاده، بدبختانه به جای دربارِ دهلی و آگرا، بیزانس را ترجیح می دهند.
امشاسپندان هم از یاری ما دست کشیده اند و بین ما و اهورا مزدا دیگر رابطه ای نیست
شعار و شعور پیشینیان ما مبنی بر گفتار، کردار و پندار نیک، نیز اثر از دست داده، و پیروان زردشت بزرگ یا ایران ترک کرده و یا بی اثر مانده اند و بعضی به دشنام و هزل گویی به این و آن روی آورده اند؛ و رهروان این یکتاپرستِ بزرگِ ایرانی، به جای در خود نگریستن، مُحمّد و آن یکتا پرست ایرانی از اهالی اُور، را عامل اضمحلال خود می بینند
موبدانی که قرار بود حافظ و مُروجِ سنتِ نیککرداری، نیکگفتاری و نیکپنداریِ بازمانده و سفارش شده از زرتشتِ نیک سیرتِ، نیک طینتِ پاکِ خود باشند، به عددِ زیادی به جای وعظ و دعا و اهورایی کردن و شدن، و فرو رفتن و بردن در معرفت و علم و عالم اهورایی، مردمی را به خواب و خلصه فرو می برند که سخت چشم به همت و جایگاه آنان دارند، و از اینان نیز برخی اربابِ معابدی شده اند که خود به زندانِ آنان تبدیل شده، و برخی از آنان نیز تنها سخت بر سلسله مراتب روحانیتِ روحیِ ادعایی خود و کسب عناوین آن مشغولند و بر معابد خود حُکمرانی می کنند، و جمعی نیز مُوکِب قدرتِ شاهِ قَدَر قدرتِ متکی به بر معبدُ و موبدان، را بر دوش می کشند و به توجیه نامردمی ها و نا عدلی هایش همتِ تمام گمارده اند و معبدُ، مردم و مرام را به کناری نهاده عمله ی ظلم او گشته اند و باند زر و زور او را به تزویر دینی هم تکمیل کرده اند.
مسیح (ع) و منجی ما را هم اولاد یهودا ابن اسراییل به صلیب کشیدند، تا بیش از این از ما مرده یی زنده نکند و یا لاعلاجی را التیام نبخشد؛ و احمد (ص) نیز در میان ناباوری و حیرتِ ما، در کمتر زمانی به آسمان عروج کرد، و انگار با خود بسیاری از آورده هایش و از جمله خٌلق اَحسنش را نیز به بالا باز گرداند و برد تا از این سلاح نیز خلع سلاح شویم و فریادِ دریغ از نداشتنش هم به آسمان رود
پیش قراولان سپاهی که به نام توحید و تسلیم حرکت آغاز کردند، نیز گرچه به اندلس رسیده اند، لیک بدبختانه جهل و سخت دلی را از بادیه نشینان حِجاز گرفتند و با خود بردند، و در بین راه نیز به سلاح بربریتِ بربرهای اِفریقا مسلح شدند، و با رسیدن به اندلس نیز تَجَمُّل پرستی و حکومت داری را از رومیان به خوبی فراگرفتند و همین شد ملغمه ای از پلیدی ها که چشم انداز پُکیدن شان از داخل را قرن هاست که هر صاحب بَصری می بیند.
فرماندهانِ سینهِ ستبرِ سال های سختِ جنگ و جهد نیز در پادگان "جی" سلاح بر زمین نهاده، تجارت پرسود و خانمان سوز با عربِ بادیه نشین را وجه همت خود ساخته اند، و برای کسبِ سودِ بیشتر، این پهلوانان و گُردآفرینان نیز قاچاقچی شده اند
و بدین حال پارسه را مهاجمان، و خانه های مردمِ مان را خود به غارت نشسته ایم؛
با دَهَنبین شدن سلطانِ قَجَری بر دهن های ناپاک و بدخواه و بی هنرِ چاپلوس و دستبوس، اَمیرانِ کَبیر این شهر که بر این مردم و آب و خاک دلی می سوختند را نیز ابتدا به کویر بی کاشانی و سوزانِ جهلُ و بی هنری خود محصور، و قصد دارند به دست ارازلی در "فین" رَگ بِزنند تا دیگر خونی در رَگِ امیری که بر این آب و خاک دلی بسوزاند، نجوشد و خونی در رگِ غیرتمندی نباشد و عرصه بر نَمّامان و سفلگان درگاه وسعت یابد؛ و در حالی که امیرِ بی عقلِ قَجری از حسین (ع) داد سخن می راند، با حسین های در رِکابش پنچه در پنچه اندازند و صدایشان را به خاموشی فرو برند، تا هیچ صدایی به اعتراض بر شِلختگی ها و ناعدلی های رایج او و اصحابش، و بر این همه خسارت که می زنند، بلند نشود و بر چشم دستبوسان و چاپلوسانِ درگاه آن خانِ قَجَر و اطرافیانش، چشمی به چشم نشود و آنان را به خجالت از اعمال شان فرا نخواند، تا مگر در اعماق وجدان خود، دچار وجداندرد شوند.
از بوزرجمهران این آب و خاک و حکیمان و حِکمتشان نیز خبری در دست نیست، و گویا اسکندر مقدونی در آخرین حمله ی خود به ایران، تمامی را جارو کرد و به مقدونیه برد و هیچ خبری از آنان نمی رسد که در اسارت و بردگی اند و یا سکوت.
اکنون ما مانده ایم به سانِ جماعتی متفرق و بی سر، که به حَصر و هدم یکدیگر مشغولیم، و در فتنه غرقیم و باز فتنه می کنیم و همدیگر را فتنه گر خطاب کرده، و همچنان بی وقفه بر طبلِ فتنه می کوبیم، که در صدای گوشخراش این طبلِ فتنه، صدای دلخراشِ مصدومان و مظلومانِ صدمه دیده اش در همهمه یی سازمان یافته و ساختگی، گُم شده و دادی از کسی ستانده نشود.
و اما تو ای الله تعالی، تو ای بزرگ اهوارامزدای من که ما را با فرستادن زرتشتِ حکیم و متقی (ع) به پندار، گفتار و کردار نیک فرا خواندی، تو ای یَهُوَ قادر و متعال که برخی را آواره و برخی را به مصلحت کاشانه یی عزتمند داده و می دهی، تو ای برهمای بزرگ که اصحابِ در رکابت بی شمارند و در هر دوره یی یکی را در شکلی حلول می دهی و به نجات مان می فرستی، تو ای پاپ و پدر همه ی خَلق که مسیح (ع) را به راهنمایی و نجات ما فرستادی تا کیش مهر را بگستراند و... تو خود شاهد قرن ها تلاش ما بودی که بندها را از پای خود بگسلانیم و آزاد شویم و در حکمت و عقل غور کنیم و جایگاه خود یابیم و خود شناخته به شناختت نایل آییم و بر صدر نشینیم و به واقع خلیفه ی تو بر خَلقت باشیم و انسان شویم و در نهایت به سوی تو که ما از توایم باز گردیم، اما هر بار که به این مقصد و مقصود حرکتی کردیم، نامردی از بینِ خودمان حَرکتمان و راهمان را عقیم کرد و بعد از چندی تلاش که دل به مقصد امیدوار می شد، در جای خود میخکوبمان کرد و کم کم به حیله و خدعه به عقب گردمان باز داشت، تا همچنان در کشاکش حیوانیت و انسانیتِ خود، به سوی پستی های وجودمان که حیوانیت است، حرکت کنیم و از انسانیت که هدف و غایتمان بود دور بمانیم تا به تو نرسیم.
اما باز همه ی این شرایط را می بینی و به روسوایی ابدی اشان دچار نمی کنی، سگ های قلاده گشاده شیطان با وسعت عملی که بدیشان داده یی، هرآنچه بخواهند می کنند و دست های پاک را از پشت به هم زنجیر کرده و به زندان های جهل و ظلم شان محکوم می کنند؛ و باز تو تنها انگار شاهدی و نمی خواهی تغییری در این صحنه ایجاد شود. مانده ام که کجایی و چه می کنی؟!!، بر ما می نگری و به حماقت مان می خندی که چنین درگیر هم شدایم؟!!، برما می نگری و به مظلومیت مان گریه می کنی؟!!، یا هیچکدام؟!!، به خودمان واگذاشته ایی که خود در هم بلولیم و یا راه بیابیم و ره بپوییم و سعادت یابیم و یا در این راه منهدم و کشته امان بیابی.
خود را نشانی ده، ای بزرگ قادر متعال، ای قبله و محراب هر معبدُ، مسجدُ، دیرُ، خانقاه و بتکده

 

 +  نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم آذر 1393ساعت 11:34 PM توسط سید مصطفی مصطفوی

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.