مطالب نویسنده

شاید اینبار در پس نسیم، بهاری از جنس بهار خفته باشد

شاید اینبار در پس نسیم، بهاری از جنس بهار خفته باشد

مصطفوی 19 اسفند 1396 3432 کلیک ها

بادهای بهاری سخت وزیدن آغازیده اند،

و امید را مثل باران در دل ها می کارند،

و باز دل ها را متوجه شادی و طراوت می کنند،

اما مدت هاست که از بهار جز نامی نمانده است،

بهارها می آیند و دیری نپاییده می روند،

نامی می آید و دل و احساسی را با خود می برد،

البته خدا را چه دیده ای، شاید،

شاید اینبار در پس این باد و نسیم خوش،

بهاری از جنس بهار خفته باشد،

نمی دانم،

شاید در پس این بادِ آرزوها،

بختِ سبزی نهفته است،

و من نمی دانم آیا،

باز هم کلاغی سیاه

"آرزو های ما را سیاه خط خواهد کشید؟!"

 

سر آن ندارد این شب که برآرد آفتابی

سر آن ندارد این شب که برآرد آفتابی

مصطفوی 13 اسفند 1396 3392 کلیک ها

گفتمش: "معشوقِ شوخ چشم و نگارین صورت، از من چه خواهی؟"

گفت : "مرا بتو تمنایی نیست، دوستت دارم، چون جان، اما دلم هوای معشوقی دگرست،"

گفتمش:  "ای چراغ سینه من، در دل شب های تار، روی تو مسجد و محرابم شده، قبله سوی تو دارم"

گفت : "چه کنم که دل را به تو تمنایی نیست"،

گفتمش : "دوست، حلالش معشوق، که چون تویی را صاحب دل است"

گفت : "بدین لطف تو را دوست دارترم"،

گفتمش : "شرح فراق رخ تو گشته مرا ذکر شب و روز،"

گفت : "زین غصه هم برای تو نتوانم کاری کرد،"

گفتمش : "سر آن ندارد این شب که بر آرد آفتابی،"

گفت : "تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن، آفتاب اندر دل توست، و تو در پی آفتابی؟!"

دیدمش بهتر از دل جایگاهی نیست، که پذیرای عشق و معشوق شود،

گفتمش : "بمان که تو را زین دل، بهتر آستانی نیست،"

گفت : "هستم، تو نیز با من بمان"

سر آن ندارد این شب که برآرد آفتابی

گم گشته مهر در آسمانِ کینه ها

مصطفوی 22 خرداد 1395 2510 کلیک ها

ای کاش می شد که پر کشید و رفت

گم شد در آنسوی آب ها
ای کاش می شد که ندید بَعضِ چهره ها
در آسمانِ دلم نقش شد اژدها
ای کاش بعضِ حوادث نبود هرگز
خون کرده است دل مجنون ها
ای کاش که حرف هایی گفته نمی شد هرگز
گم گشته مهر در آسمانِ کینه ها

 

+   نوشته شده توسط سید مصطفی مصطفوی در 23:41 PM | سه شنبه دهم شهریور ۱۳۹۴ 

گاهی دلم هوای اشک می کند

مصطفوی 22 خرداد 1395 4603 کلیک ها

گاهی دلم هوای اشک می کند

روان زچشم خوشه های خشم می کند

سفیر غم می چکد از گوشه ی چشمم

دلم خلاص ز غم و خشم می کند

 

+  بدست mostafa111 در ژوئن 22, 2015 | 

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در تمامیت خواهی ریشه جنگ غزه و مر...
ایده دهنده اول تشگیل کشور اسراییل ناصرالدین‌شاه قاجار، اولین‌ کسی بود که پیشنهاد تأسیس کشوری به نام...
- یک نظز اضافه کرد در عملیات والفجر8، زندگی زیر چتری...
نسل بیژن جزنی و نسل پدرش... علی مرادی مراغه ای @Ali_Moradi_maragheie 29 فروردین مصادف بود با کشتار...