مطالب نویسنده

مهیمنا! همانگونه که هستیم ما را بپذیر و از ما غیر از این مخواه

مصطفوی 19 آذر 1395 4343 کلیک ها

مهیمنا! در حالی که حرف های زیادی برای گفتن بود، اما مدت هاست که با تو این چنین سخن نگفتم، ولی فرار از دامن تو نه ممکن و نه سودمند است، و تنها خسارتی است که متوجه من خواهد شد و در آن سو بر دامن کبریایی ات گردی نخواهد نشست، چرا که هرکجا که باشم، همانجا باز کوشه ایی از دامن مهر و مُلک توست، این است که حتی لحظه ایی و یا گوشه ایی برای فرار از خود قرار ندادی.

 تو را در زندگی ام همچون پدر و مادرم می بینم، که البته هر دوی شما در این خصوصیت یکی هستید که خالقید و مهربان، و تو صد البته خالق کل و بی شریک و همتا در مهربانی و بخشش؛ و لذاست که با تو همانگونه سخن می کنم که با آنان کردم.

 آنگاه که در اوج برخورداری ها، از پدر و مادری که همه ی عمر، زندگی، عشق، آسایش و راحتی و... خود را صرف ما کردند، ناگاه برای فراهم نکردن یک خواسته، مورد اعتراض و ناراحتی اشان قرار دادم، و شنیدند آنچه نباید بشنوند، و دیدند آنچه هرگز نه سزاوارش بودند و نه شرط انصاف بدان حکم می کرد. اما گرچه آنان در واکنش به حرکت بی خردانه و به دور از انصاف من، به چنان عصبانیتی دچار شدند که نفرین را به سویم سرازیر کردند، ولی حتی آن موقع هم که در اوج ناراحتی در حال نفرین بودند، باز هم احساس می کردم که نفرین ها در فضای هواآلود و بی اساس دهان شان شکل می گیرد و خارج می شود و هرگز به خود اجازه نمی دهند که این خروش را از یک وجب پایین تر، که قلب رنجدیده اشان در آن قرار دارد، خارج کنند تا موجب خسارتی به من شود.

مهربانا! نمی دانم چرا، ولی تو را همینطور می بینم. شاید اشتباه باشد ولی چه کنم ما به ازای دیگری که تو را بدان تشبیه کنم، ندارم.

عزیزا! از این همه برخورداری ها شکر علی الخصوص برف زیبایی که از دیشب باریدن گرفته و بر روزگار سیاه ما جامه سپید و دوست داشتنی می پوشاند تا حتی اگر چند روزی هم که شده این سیاهی ها دیده نشوند، و لذا به قول حضرت حافظ "زان یار دلنوازم شکری است با شکایت" [1] و البته باید "نکته دان عشق" بود تا این حکایت را بتوان فهم کرد.  

 

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت

گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم

یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت

رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس

گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا

سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی

جانا روا نباشد خونریز را حمایت

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود

از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود

زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت

ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم

یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

این راه را نهایت صورت کجا توان بست

کش صد هزار منزل بیش است در بدایت

هر چند بردی آبم روی از درت نتابم

جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت

عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ

قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت

خالقا! این دنیا پادگان است

مصطفوی 24 آبان 1395 4027 کلیک ها

بارخدایا!

با مهر و حکمتی که در تو سراغ دارم،

در تعجبم که چگونه دلت آمد که این انسانِ مظلوم و بی دفاع را محکوم به چنین زندگیی کنی؟!

زندگی که نیست، سراسر نکبت است و خفت و خواری،

همواره باید شاهد کجی های عریان بود،

جنگلی که باید ظلم کرد، تا مظلوم نشوی،

باید زد، تا نخوری،

باید درید تا دریده نشوی،

و برای جماعت خارج از صنف درندگان نیز کوچه ایست بن بست،

که در آستانه اش درندگان مستِ از توفیق، قربانیان شان را به سخره گرفته اند.

جنگلی از حمله و دریدن ها، و غرش شیران درنده و کفتاران به یغما برنده،

جایی که کرامت و عزت انسانی به هیچ انگاشته می شود و بی معنی است

مهربانا!

انسان غرق در چنین هنگامه ی درد و رنجی،

چرا باید حتی اجازه پایان خودخواسته و پیش از موعد به زندگی خود نیز نداشته باشد؟!

این چه سری است که اشرف مخلوقات خود را در چنین رنج دهشتناکی آفریدی؟!

 و از آن سو حتی اجازه خروج پیش از موعد و خودخواسته از چنین معرکه ایی را هم نمی دهی؟!

آری در این جنگل ظلم و رنج، مرگ نعمتی است عالی، که خلاصی از این تنگنا را به ارمغان می آورد

حکیما!

اما چرا موعدش را خود به دست گرفتی و به اراده خود موکول نمودید؟!

چرا رمیدگان از این دشت جنونِ ظلم و غارت را، هم رها کرده ایی، و هم اجازه خروج نمی دهی؟!

در تو مانده ام ای خالق یکتا!

 که این چه سودایی است که با انسان می کنی؟!

انسان مجبور به آمدن، و مجبور به ماندن

خالقا! این دنیا پادگان است؟!!

شکوه نامه ایی در پیشگاه حضرت دوست

مصطفوی 01 آبان 1395 4320 کلیک ها

ایزدا!

زمینِ تشنه امان در انتظار بارش توست

که گر تو ببارانی، بی نیاز خواهیم شد

اما افسوس که در بارشگاهِ نعماتت،

باز باید در جستجوی هزار نعمتِ نایاب بود

چشمانمان به آسمان ماند و سفید شد،

اما دریغ از پاسخ هزار سوال بی جواب

خالقا!

کاش بی نیازمان می آفریدی،

و اگر نیازمندانمان می خواستی، نیازمند به خود می کردی، نه غیر خود

نان و آب مان را در بستر خاک و دل سنگ نهادی

بدتر از آن

ما را ز بستر وجود بی نیازت، سراسر نیاز سرشتی؟!!

این تناقض و بی معنی نیست؟!!

خود تو بی نیاز باشی، و ما سراسر نیاز؟!!

حال چگونه، خداگونه باید بود؟!!

در حالی که دائما کاسه گدایی به دست، از این در به آن در، در جستجوی محبتی و یا نعمتی

چگونه باید انسانی خداگونه بود، حال آنکه تو بی نیازی و ما سراسر نیاز

خدایا!

در این بستر نیاز، بی کرامت و عزت شدیم، 

و انسان بی کرامت و عزت که دیگر انسان نخواهد بود

اما عزت خود را چگونه حفظ کنیم، در زمانی که سراسر نیازیم و گرفتار

گاه باید دستی سوی آسمان برد و درخواست بارش نعمتی کرد

گاه دست به دامان مخلوقاتت شد،

که شاید سُقُلمه ایی روانه نکنند و یا نیازی بر طرف کنند

عزت و نیاز، کجا در کنار هم توانند ایستاد؟!!

معبودا!

در ما خصلتِ غروری نهادی که به کارمان نمی آید

تو که ما را برای بندگی آفریدی،

این غرور دیگر چه بود که در ما نهادی؟!!

کسی که دایم باید دست به دامان تو و مخلوقاتت باشد، این غرور به چه کارش می آید؟!

غرور برای توست که بی نیازی، ما که سراسر نیازیم،

مهربانا!

این غرور تنها خار شدنمان را دردناک تر خواهد کرد

انسان نیازمندِ در بستر رفع نیاز، خوار شده، چگونه می تواند غزتی برایت باشد، که او را اشرف مخلوقاتت قرار دادی

خدایا این شرف را، در اوج نیاز چگونه حفظ کنیم

اگر تو پاسخ می دانی، این گوی این میدان،

خود به میدانی آی، که برای ما قرار دادی

میدانی که خود حریف آنی، نه انسان سراسر نیاز و ضعیف

مَلِکا!

نمی دانم پاسخت چیست؟!

کسی را هم نمی شناسم که از او پاسخِ تو را جویم

می دانم که می شنوی،

اما دریغ که در این عالم هوشیاری، قرن هاست که بی پاسخمان گذاشتی

حبیبا!

هزار شکوه به دل مانده و تو را نمی یابم، که تا حدیث دل گویم به شرحِ تمام

اگر تو را جویم، حدیث دل گویم به شرح، تمام

اما در این نشئه آرزوی بیش نیست

و تنها دل قوی دارم که دنیای بقا، محکم از توست؛ همین و بس

خداوندگارا! مدت هاست که از درخواست های خاص دست برداشته ام

مصطفوی 17 آبان 1395 4288 کلیک ها

خداوندگارا!

مدت هاست که دیگر درخواست هایی از این دست که "این کار را بکن و این را نکن" را از تو وانهاده ام، و دیگر در مورد مشخصی، درخواستی ندارم، در شرایط خستگی از "درخواست و عدم اجابت" در ذکر قنوتم کوتاه و مختصر تنها تو را به رحمانیتت یاد کرده و فقط درخواست مدد می کنم، "خدایا کمک مان کن، یا ارحم الراحمین" و یا حتی "یا ارحم الراحمین؟!!" بسنده کردم، همین و بس، و لذا تو مخیّری که به تشخیص خود هر موقع اراده کردی هر گرهی را که خواستی از میان گره های بیشمار ما، باز کنی؛ 

دیگر نمی خواهم به آسمان برای فرود نعمتی خاص خیره شوم، رواداری طولانی مدت، و این که "از ما درخواست و از تو  عدم اجابت" مرا بدین جا کشاند، و اصرار بر خواسته ایی خاص را بی فایده می بینم، که ادامه این روند ممکن است کار دستم دهد.

می بینم کسانی را که سال هاست که بر بی فایده بودن این روش معترفند و این راه را رها کرده اند، نمی گویم از تو مایوسم که در نعمت های بیشماری غرقم، ولی هرگاه به جدایی از تو می اندیشم با خود می گویم، چگونه از تو جدا شوم، در حالی که تمام تخم مرغ های با ارزش زندگیم را در سبد تو چیده ام و با ویرانی این بنا همه چیزم به باد خواهد رفت،

وجودت را دلم گواهی می دهد، بودنت را در سلسله موی هر "بی ریخت" و "خوش ریختی" می بینم، اما گاه تو آنقدر غایبی، و یا غیبتت طولانی می شود که خسته کننده می شود، غیبتی که اگرچه برای تو لحظه هم حتی نیست، اما برای ما عمری است که از دست می رود، و فرصتی است که هرگز جبران پذیر نخواهد بود.

اما تو فارغ از زمان و مکانی و هیچ نکته جبران ناپذیری برایت متصور نیست، بی قید از هر گونه گذشت زمان در جایگاه پادشاهی خود محکم و استواری. پایدار باش، دل قوی می دارم، زیراکه دنیای بقا محکم از توست.

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در نظام برخاسته از قیام های اعترا...
جمهوری خطای ترکیب.. وقتی آیت‌الله خمینی در سال ۱۳۵۷ فرمود «ما، هم دنیا را آباد می‌کنیم و هم آخرت را...
- یک نظز اضافه کرد در نظام برخاسته از قیام های اعترا...
امروز صادق زیباکلام حجت وگواه خدا هست بر اینکه می‌توانستید نهی از منکر کنید نسبت به حکام و نکردید ش...