ایزد یکتای من! ای آخرین و بلندترین قله، در زندگی جستجوگرانت، همواره تو را در افقی که چشمم توان دیدنت را داشت، و یا ذهنم را به تجسمت توانی بود، جسته ام، تا ابعاد وجودت را در میان آلودگی حاصل از گرد و خاک مدعیان نمایندگی ات، و مه زیبای وجود بی نظیر و ناشناخته ات، بین زمین و آسمان بیابم، بشناسم، درک کنم، اما تو همواره در ورای این افق، گاه خودی نشان داده، اما غیبت تو را مدام حس می کنم.
گرچه مبتلاییم به انواع،
پسرفت ها ما را گریبانگیر است،
رقیب غلبه اش را بر ما تحمیل کرده، و می رود تا پنجه هایش را بیش از پیش در تن رنجور از ظلم مان فرو کند،
و...
اما تو را در شکل گیری این شرایط، هرگز دخیل نمی دانم، چرا که سرپنجه تدبیرت را در قوانین طبیعت می بینم، تا دوخت و دوز رشته رشته آنچه، بافته شده است، یا کور گره هایی که هر روز بر زندگی انسان و جهان زده می شود.
اما نمی توانم بر بارش باران رحمت تو در این روزها، بی تفاوت باشم، و شکرگزار قطره قطره هایی نباشم که از آسمان، بر زمین خشکیده ما، طراوت می بخشد.
خدایا شکر، گرچه شاکی بر عدم دخالت تو هستم، اما نه این باران را از چشم تو می بینم و نه این همه نارواداری و ظلم و... عارض شده را، اما به رسم شکرگزاران بر این باران و بارش شاکرم