اسیر و سرگردان
  •  

17 آذر 1398
Author :  
پرنده ایی دارای بال ، اما بدون حس رفتن و پرواز

اسیر و سرگردان

نمی خواهم؛ و یا اینکه، نه بتوانم،

که تا من بشکنم این قالب تنگُ اسارتبار،

اسیر قالبم اکنون،

ریشه هایم سخت بسته است بر این قالب،

ولی دل، کنده از این قالب تنگُ، تاریک و دهشتناک،

و من را بایدم، رفتن،

و اکنون من میان برزخ رفتن، و این ماندن گرفتارم،

نه دل را می توانم داد، نه دل کندن میسر باشدم دل را،

نه سوادی سکوتی سخت، نه فریادی که بنیان کن،

میان رفتن و ماندن گرفتار آمدم بی حس،

نه تاب ماندنم باشد، نه تاب رفتنم یکسر،

و اکنون من میان آسمانی، پر از حیرانی و تشویش،

شدم سرگردان این ماندن،

و یا رفتن از این قالب،

به نظم درآمده در 23 مهرماه 1398

# ترجمه متن روی تصویر پست:

همیشه برایم جالب بوده است که بدانم، چرا پرندگان در یک مکان می مانند، درحالی که می توانند به هر جای جهان که بخواهند پرواز کنند، سپس این سوال را از خود نیز دارم. (هارون یحیی) 

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.