دومین در 1400، گزارش صعود به قله توچال از مسیر کلکچال
  •  

11 خرداد 1400
Author :  
دومین-در-1400،-گزارش-صعود-به-قله-توچال-از-مسیر-کلکچال دومین-در-1400،-گزارش-صعود-به-قله-توچال-از-مسیر-کلکچال

زمانبندی این صعود :

حرکت از پارک جمشیدیه ساعت 3 و 13 دقیقه بامدادر روز سه شنبه 11 خرداد 1400

شهدای گمنام کلکچال ساعت 5 بامداد

اردوگاه پیشاهنگی کلکچال ساعت 5 و 17 دقیقه صبح

یک ربع استراحت و صبحانه حرکت ساعت 5 و 35 دقیقه

زین اسبی بین کلکچال و شیرپلا  ساعت 6 و 34 دقیقه صبح

چشمه پیازچال ساعت 7

استراحت و گرفتن آب جهت ادامه صعود (چهارده دقیقه)

حرکت ساعت 7 و 14 دقیقه صبح از چشمه پیازچال

قله لزون 8 و 41 دقیقه صبح

سر یال چهار پالون ساعت 9 و 46 دقیقه صبح

قله توچال ساعت 10 و 24 دقیقه صبح

کل زمان صعود 7 ساعت و 11 دقیقه طول کشید

 

از سه شنبه هفته گذشته که اولین صعود به قله توچال از مسیر چشمه نرگس را تجربه کردیم، گرچه احتمال می رفت که مسیر بعدی صعود ما اینبار از مسیر کلکچال باشد، اما برنامه های کوه ما هرگز به لحاظ روز و ساعت، برنامه ریزی شده نیست، چرا که با توجه به وضعیت تیم، صعودها استارت زده و اجرا می شود،

بیدارباش بامدادان امروز ساعت دو صبح بود، ولی ساعت 3 و 13 دقیقه حرکت صعود خود را به قله توچال از پارک جمشیدیه شروع کردیم، پارک تعطیل است و هر سه درب آن بسته است، کسی داخل پارک راه نمی دهند، کباب پزها جلوی درب ورودی پارک آماده پذیرایی اند، اما آنان تقریبا هیچ وسیله سرمایی ندارند و کباب ها، قارچ ها، گوجه ها، به سیخ زده در فضای آزاد قرار داده شده، و آماده کباب شدنند، دو سه تا مشتری هم مشغول سفارشند، در خصوص بهداشت می توان گفت، تقریبا صفر.

هوای صبحگاهی نسبتا سرد و ملس است، دوست همنوردم نیز از این حال و هوا، به وجد آمده و چند ترانه فاخر را زمزمه می کنیم، و من با او همراهی می کنم، و از طریق همراهی در خواندن آخر هر ابیات، او را فرصتی می دهم که تنفسی داشته، و تجدید نفس کند، (ایران من، ایران من، ایران من، ایران من...)ماه از نیمه بزرگتر است، روشنایی خوبی می دهد، اما زیر درختان مسیر جمشیدیه تاریک است، اینجاست که هدلایت به کمک ما می آید، آب کمی پای درختان مسیر جاریست، و گاه در میان مسیر به هدر می رود،

درست روبروی ایستگاه امدادی کلچال، در این سوی دیگر مسیر، با خانه ایی کانتینری، اقامت در این بالا دست ها را هم شروع کرده اند، اتومبیل سواری پرشیای سپید رنگی، داخل محوطه آن خانه پیش ساخته پارک کرده اند، که این حکایت از باز شدن راه های بسته شده به این محل دارد، که در وجود پارک چمشیدیه، که گردنه حضور در این بالا دست ها را بسته است، و تا به حال ممکن نبود، سرایت ساخت و سازها به مناطق بالادست شروع شده و حضور در این محوطه از منابع ملی و طبیعت کوه، هم صورت آشکار به خود می گیرد، و به نوعی سد پارک جمشیدیه را دور زده اند، و مقدمات اقامت ها از همین الان ریخته و مهیا شده است، و سد نبودن ها و استقرار در اینجا شکسته شده است، و خطر تصرف اراضی در این بالا دست ها هم کم کم هویدا، و آلارم های خطر نواخته شده است.

در مسیر دو نفر را دیدیم که از کوه باز می گشتند، با هدلایتی روشن، یکی از چشمه پیازچال باز می گشت و انگار غروب دیروز رفته و اکنون در این ساعات بامدادی بر می گردد، دیگری از کلکچال بر می گشت، یک نفر هم قبل از رسیدن به محوطه شهدای گمنام، از ما سبقت گرفت، در این زمان سر قدم بودم، درود همنوردم را که نثاv او شد را شنیدم، اما پاسخ او را نشنیدم، لذا فکر کردم که اهل ارتباط نیست، از کنارم گذشت و من چیزی نگفتم، اما دوست همنوردم گفت، چرا سلام و احوال پرسی نکردی، گفتم جواب شما را که نداد، من هم احساس کردم دوست ندارد، که در این موقع ایشان هم به صدا در آمد و گفت سلام کردم، و دوست همنوردم هم این را تایید کرد، همین بهانه ایی شد تا عذرخواهی کنم و احوال پرسی پر و پیمونی کنیم، بعد از رد شدن ایشان، فرد دیگری که مثل دوستان متخصص در "اسکای رانینگ" یا همان دویدن در روی یال ها، لباس پوشیده بود، تند از ما عبور کرد.

پیش از رسیدن به محوطه شهدای گمنام بوی فاضلاب مجموعه تمام فضا را پر کرده است، انگار فاضلاب شان سرباز است و یا در دره ریخته می شود، که باد موافق آن را در دماغ ما فرو می کرد، بالاخر به محوطه رسیدیم، درخت های گیلاس محوطه شهدای گمنام، پر از گیلاس است و سرما با آنها کاری نکرده است، لذا پر از میوه است، ولی میوه هایش هنوز سبزند، و احتمالا طی یکی دو هفته آینده قرمز شده و می رسند، درخت های گیلاس در اینجا، در آهار و... کلفت و قطورند، انگار خاک کوه های البرز مرکزی به مزاق آنها خوب آمده است.

چایخانه شهید ورکش در محل شهدای گمنام تعطیل است، در این جا دو سه باری چای آویشن نوشیده ایم، صبح سحر چای شان آماده بود، و از کوهنوردان پذیرایی می کردند، برج نور سبز مجموعه، همیشه روشن است، و از تمام تهران قابل دیدار، ولی کسی در آنجا نیست، با فاتحه ایی زیرلب، سعی کردم روح شهدای کم سن و سال، و اما گمنام جنگ، مدفون در مجتمع کلکچال را در دلم زنده و حاضر کنم، اما این روزها دلم آنقدر کدر است که این نیز به راحتی میسر نیست، ما در پیچ و خم زندگی و مصائبی که بر کشور و انقلاب می رود، گم شده ایم.

اما احساس می کنم اینها شهدایی اند، که این روزها شدیدا به رشادت و حضور آنان برای حراست از میراث انقلاب بزرگ 57 نیاز داریم، جمهوریت، آزادی و حتی اسلامیت آن که طعمه تفسیرهای مغایر با روح اعتقادات بنیانگذار و یاران اصلی و ایدئولوگ های مبرزی همچون شهیدان بهشتی، طالقانی، مطهری، شریعتی و... شده است، و زیر دست و پای پیگیری قدرت گیری ها و جناح بندی های سیاسی و ایده پردازان جدید، به انحراف برده شده، و از مسیر ارزش های اساسی آن، از جمله حق تعیین سرنوشت، آزادی و صاحب و مالک بودن مردم و... در اثر تفسیرها و... در خطر جدی و اساسی قرار گرفته است، این روزها ارزش های اساسی انقلاب غریب تر از هر دوره ایی دیگر است، و دیگر مدافعی هم ندارد، بسیاری از مدافعان آن به گوشه رینگ برده شده و بی آبرو شده و یا خانه نشین و... شده اند، چرا که ارزش ها اکنون به پای بسیاری از مصلحت ها، سلیقه ها، و حتی رساند افراد خاص به قدرت، قربانی و مضمحل می شود،

امروز شدید و بیشتر از هر موقعی، حتی بیشتر از زمان جنگ، که ما در غربت غریبانه ایی بودیم، احساس می کنم باز هم به همان رزمندگانی نیاز داریم که اصول اساسی حرکت را می شناختند، و برای آزادی و حفظ خاک این کشور به جنگ رفته، کشته شدند و حتی هویت شان هم شناسایی نشد.

قبور بیشمار شهدای گمنام را که در گوشه و کنار این کشور می بینم، با خود می گویم، چقدر جنگ ما نیز، مثل شرایط پاسداری از ارزش های انسانی، انقلابی و... در این روزها، بی سر و ته بوده است، که این همه شهید گمنام روی دست ملت خود گذاشته ایم، فرماندهان میدان، انگار بعد از هر عملیاتی به خواب می رفتند، و به فکرشان نمی رسید که پرونده ایی برای شهدایی که در هر منطقه داده و بر جای گذاشتند، ایجاد کرده، و نقشه ایی از محل شهادت شهدای خود در آن صحنه های خون و شهادت، رسم کرده، و نشانی بگذارند، تا بعدها، جاماندگان خود را بهتر بتوانند بیابند، لذا اکنون ما این همه شهید گمنام داریم و...

آبی خوردیم و به شیوه همان زمان جنگ، پوتین به پا، نماز صبح را رو به قبور همین شهدا خواندم، فرصت نشستن و کفش در آوردن و... نیست، بعد هم، به سمت اردوگاه پیشاهنگی کلکچال حرکت کردیم، دوست اسکای رانینگی ما، آنجا بود و ورزش خود را آغاز کرده بود، و داشت طناب می زد، خانواده ای شش هفت نفره از سگ ها، اینجا را در سیطره خود دارند، دوست داشتم کمی استخوان و یا نان و... داشتم که پذیرایی از آنها هم می کردم، چرا که آنها هم چشم به دست کوهنوردانی دارند که بالا می آیند و با خود برخی آشغال گوشت، نان و... می آورند، بسیاری از کوهنوردان به این گرسنگان مسیر هم توجه دارند، اما من بیشتر نگران حیوانات وحشی طبیعت هستم که بیش از آنها به توجه نیاز دارند.

چند دقیقه ایی نشستیم دوپینگ مختصری و حرکت از نو آغاز کردیم، باید پیش از آمدن خورشید مسیرهای ممکن را رفت، چرا که حرکت در زیر نور شدید خورشید این بالاها، سخت و مرارت برانگیز است. تازه اردوگاه را ترک کرده بودیم که همنورد دیگری بدون هیچ کوله، ظرف آب و... هدفنی بر گوش از ما با سلامی خالی گذشت، حرکتی تند داشت و از کسانی بود که رکورد شکن است، زیرا با سرعت از ما دور شد، اما برای ما این سبقت ها اصلا اهمیت ندارد چرا که نه توانایی هماوردی را داریم و نه اصولا کوهنوردی چنین انگیزه هایی را ایجاد می کند، کمتر کسی را دیدم که کرکری سرعت برای همنوردان خود بخواند.

برای ما همین که مثل میلیون ها انسان دیگر خواب نیستیم، و اکنون در حال صعودیم به اندازه کافی جذاب است، حال از چند هزاری که عقب هستیم، دیگر چندان مهم نخواهد بود. اصولا در کوه باید مراقب سلامتی و ایمنی بود، تا اجزای بدنت ضربه نبینند، و فرسوده نشوند، و تو مطابق با توان جسمی ات بدون توجه به دیگران صعود ایمنی را دنبال کنی.

به زودی در پای قله کلکچال رسیدیم جایی که امسال هم قربانگاه بسیاری از کوهنوردان شد، چرا که 5 دیماه 1399، آب و هوای زمستانی، بسیاری را غافلگیر کرد و از بهترین کوهنوردان ما قربانی های بزرگ گرفت، و از جمله همین کلکچال یکی از قربانگاه ها اساسی آن روز سخت و دلهره آور بود، در دلم با آنان که در آن لحظات با مرگ و سرما دست و پنجه نرم کمی کردند، همراه بود، بالاخره به بالای زین اسبی بین کلکچال و شیرپلا رسیدیم، اشعه های خورشید اکنون بر قله توچال تابیدن خود را آغاز کرده اند، ولی تابلوهایی از تکرار حوادث مرگبار این منطقه هشدار می دهند، از جمله بر تابلویی که در کنار تابلو بزرگی که پارسال نصب شده بود و از نزدیک شدن به قله کلکچال با ارتفاع 3350 متری آن خبر می دهد، نوشته است :

"کوه ها اسم تو را می گویند        رودها رسم تو را می پویند

یادها راه تو را می جویند      و از خاک شایق ها می رویند

این مکان از تاریخ 13/11/85 تا 4/3/86 مدفن سه جوان به نام های پیام میرآخورلی، بصیر روزبهانی و داریوش همری بوده است که بهمن ناگهان جانشان را به یغما برد و البرز جسمشان را برای همیشه در خود جای داد. یادشان گرامی – از طرف دوستدارانشان"

 

در تابلویی دیگر نیز نگاشته بودند :

"ما ز بالاییم و بالا می رویم    ما ز دریاییم و دریا می رویم

ما از آنجا و از اینجا نیستیم       ما ز بی جاییم و بی جا می رویم

ای کوه هستی ما، ره را مبند     ما به کوه قاف و عنقا می رویم

خاک این حوالی طنین گامهای استوارش را می شناخت؛ صخرهایش تکیه گاه دستان گرمش برای صعود بودند و درختانش هر هفته چشم به راه بودند تا قطره ای آب به کام تشنه شان برساند. 24 اسفند 1397 برای آخرین بار به کلکچال آمد. از آن زمان دیگر خاک و سنگ و آب و درختان این حوالی بی تاب دیدار او نیستند؛ مهندس احمد رضا نخعی در کلکچال جاودانه شد و در آغوش همدم استوار و باصلابتش آرام گرفت؛ همدمی که تا 3 خرداد 1398 میزبان پیکرش بود."

این ها همه از خطراتی می گوید که کوهنوردی در این منطقه با خود دارد، و من هنگام عبور از این زین اسبی به سمت چشمه پیازچال تمام حواس خود را به پاها و تکیه گاهی می دهم که به آن تکیه زده ام، تا از پاکوب شیب تند یال قله کلکچال بگذریم و نفس راحتی بکشیم، جایی که بسیار زیبا، اما به نظرم پرخطر است. بی آنکه با دوست همنوردم سخنی از ترس خود گویم و یا او را نیز بترسانم، در این ترس طبیعی، چشم هایم به زمین دوخته، پیش می رویم تا از این مخمصه، با ندیدن شیب تند و بلندش عبور کنم.

در کنار این تابلوها بودیم که، دو تن که از پشت سر ما بالا می آمدند، خود را به ما رسانده، و راه از ما جدا کرده، به قصد فتح قله کلکچال پیش راندند. تاکنون بر این قله 3350 متری پای ننهاده ام، و همواره از پای و کمره آن گذشته، و به سوی چکاد توچال با 3964 متر تاخته ایم. رغبتی هم بر دیدارش ندارم، تجربه نکرده، از او کمی بیزارم، در حالی که بسیاری را دیده ام که فقط به دیدار او می روند و باز می گردند.

گل ها زرد و زیبای دره پیازچال و آب هایی که از ذوب برف ها جاریست، این دره را به زیباترین ها در منطقه توچال تبدیل کرده است، نشست چند دقیقه ایی هم بر چشمه پیازچال داشتیم، و بیدرنگ حرکت کردیم، قله لزون نشستگاه دیگر چند دقیقه ایی ماست، و روی خط الراس تا قله حرکت خود را ادامه دادیم، روی یال چهارپالون، چهار نفر بالا می آمدند،

همان یالی که هفته قبل از آنجا گذشته بودیم، و قله را برای اولین بار در سال 1400 دیدار کردیم، حدس زدم همان همنوردان هفته گذشته باشند، و درست هم بود، دو نفر بعلاوه یک زوج، که در مسیر یال استاکُش با یکی از آنها همراه و همقدم شدم، آنها هر سه شنبه از آنجا می آمدند، و خود را برای صعود به قله های بزرگ آماده می کنند، یکی تندرو در صعود، و دیگری تندرو در نزول.

روی قله که رسیدیم، دو نفر از خانم ها، جشن تولد داشتند، با کیک مختصری و بادکنک های بنفشی که باد می شد، سه نفر هم مشغول صبحانه بودند، ما هم بیدرنگ راه نزول پیش گرفتیم، دومین صعود نیز به خیر گذشت. هفت ساعت زمان صعود ماست که مثل سابق است.

Click to enlarge image IMG_0869.JPG

تهران از بالای اردوگاه پیشاهنگی کلکچال

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (1)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

وصفالعیش نصفالعیش؛ این برای خودم که سالها کارم بود !! در صعود اول روضه خوانی زیاد بود ومعنای (نثال) هم نفهمیدم شاید لغت جدید درست کرده ای !! درهر حال خسته نباشید که این کوه نورد سابق وخانه نشین فعلی را خوشحال نمودید !!

جلال میمندی
هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در بازی با دکمه های آغاز مجدد جنگ...
بالاخره فشارهای لابی صهیونیستی به آمریکا جواب داد و بایدن به اسرائیل برای پاسخ به ج. اسلامی چراغ سبز...
- یک نظز اضافه کرد در بازی با دکمه های آغاز مجدد جنگ...
شروع شد مجلس نمایندگان آمریکا شدیدترین لوایح را علیه ایران تصویب کرد مجلس نمایندگان آمریکا در پی ...