اولین در 1400، صعود به قله توچال از مسیر چشمه نرگس  
  •  

04 خرداد 1400
Author :  

زمانبندی این صعود :

حرکت از میدان دربند ساعت 3 و 29 دقیقه بامداد 4 خرداد 1400

حضور در جانپناه شیرپلا ساعت 5 و 45 دقیقه بامداد

رسیدن به محل چشمه نرگس ساعت 8 صبح

حضور در قله توچال ساعت 10 و 17 دقیقه صبح

کل زمانبری این مسیر : 

6 ساعت و 47 دقیقه (با احتساب استراحت های بین مسیر)

 

کوه دلرباست، و دل ربوده ها را به خود مشغول می دارد، انگار ما را از گِل کوه ها سرشته اند، که خاکش چنین گیرا و جلب کننده است، مدهوشان خود را، از این قله به آن قله، و از این دیار به آن دیار می کشد، و آنان، گویی به دنبال گم گشته ایی هستند، که انتظار دارند، در ارتفاعی بلند، آنرا بیابند، و یا از ارتفاعی بالا می روند، تا خود را به محک، توان غلبه بر نیروی جاذبه زمین کشند، تا ببینند، قوای جسمانی شان، چقدر توان پرواز دارد [1] تا در اوج آسمان ها پر بگشاید، و بی آنکه از زمین جدا شود، بالا رود، در میان ابرها، با طبیعت ممزوج و ملحق شود. تو انگار بخشی از آن می شوی، همانگونه که بعد از مرگ، جسم تو بدان تبدیل خواهد شد، و به اصل خویش باز می گردد، وقتی در کوه پرسه می زنی، انگار با خود به مذاکره ایی معرفتی مشغولی، و به تناسب حال خود، با اطراف ارتباط می گیری، و ملاحظه خواهی کرد که چقدر با او همگن و همدردی، و چقدر در حق او جفا می کنی، کوه انگار تو را به محاکمه می کشد، که با طبیعت چه می کنی؟! تا نمره انسانیت و طبیعت دوستی به تو دهد.

شاید به همین دلیل است که کوه آنقدر جذابیت دارد که، هر هفته یکبار، بسیاری را، مثل معتادها به دامن خود می کشد، تا خود را به دل سنگ ها و صخره ها بزنند، و تو آنگاه که در یال های دراز منتهی به قله اش، سیر می کنی،  ناخودآگاه یاد کسانی می افتی، که آنان را در این مکان جا گذاشتی، یا با آنان همراه بودی، و اینکه در آن جاودانه شده اند، یا به هر دلیلی با تو در این سیر و سلوک شریک بودند، و اکنون تو را ترک کرد، و راهی جایی غیر از اینجا شده اند.

از آخرین صعودم، باز همنوردانی را به انواع امراض و علل از دست داده ام، فرشید سرجوقیان که آذرماه سال 1398 برای اولین بار صعود دو روزه به توچال را به همراه ایشان تجربه کردیم، و چندی پیش تلفنی از حال هم مطلع شدیم، اما امروز وقتی وارد جانپناه شیرپلا شدم دلم رفت سراغ آن شب خاطره انگیزی که با هم در آنجا صبح کردیم، او نیز به واسطه بیماری، خاک زمینگیرش نکرد، و کم و بیش با کوه همچنان قرین بود، و در آخر نیز، این کوه نبود که آشیان آخرش شد، بلکه تسلیم بیماری سختی شد، که گریبان جوان و پرشورش را رها نکرد، و در حالی که هنوز بسیار زود بود، تسلیم مرگ و رفتن شد.

یا استاد حمید ثابتی که از کوهنوردان قدرتمند این دیار بودند، و بارها حرکت او را در یال های پر برف و طوفان زده توچال دیده بودیم، او را راه های سخت کوهستان نتوانست از پای در آورد، اما ویروس کرونا بر جسم ورزیده اش غلبه یافت، و روانه خاکش کرد، در حالی که چهره ایی ماندگار در بین کوهنوردان بود. سخنان پر شور و عارفانه اش را در مراسم ختم، مرحوم مهندس مودب، همنورد خوب دیگرم را که در یال سنگ سیاه در همین توچال یخ زد، از یاد نمی برم،  که می گفت :

"کوهنوردان نمی میرند، بلکه زنده اند، و همیشه در حال پروازند، چون عاشقند و شب شکن، و کاری می کنند که فقط خودشان می دانند و...، شاید از نظر خیلی ها که در شهرند، کارهای ما (کوهنوردان) به مذاق شان خوش نیاید. و سپاس از تمام کوهنوردان جهان، کوهستان دوست عزیزی (مرحوم مودب) را از دست داد، اگر از تمام ما کوهنوردان بپرسند که شب در کوه چه می کنید؟! هدف شما از (این) بالا و پایین رفتن (ها) چیست؟! (خواهیم گفت) فقط عاشق می داند که چه می کند (و در این آهنگ حزین ادامه داد که) :

ببین کجا رسیده ام،

چو عاشقانه دیده ام،

رسیده ام به بیکران،

به نیلگون آسمان،

به سال ها و یال ها،

تمام قصهِ حال ها،

به عاشقانه نورها،

بزرگی و غرور ها،

ببین ز شب گذشته ام،

ز درد و تب گذشته ام،

پر از ترانه گشته ام،

همه بهانه گشته ام،

که پر کشم به کهکشان،

به یال های جادوان،

به دورها به نورها،

به جنبش و سرورها،

به یاد یار مهربان،

به دست بوسه ایی زدم،

به عشق آن عروس جان،

به ماه خوشه ایی زدم.

نادان به عمارت بدن مشغول است،                    دانا به کرشمه سخن مشغول است.

صوفی به فریب مرد و زن مشغول است             عاشق به هلاک خویشتن مشغول است  (عرفی شیرازی)

آتش بگیر تا که بدانی چه می کشم                   احساس سوختن به تماشا نمی شود   (عباس خیرآبادی)

توچال با توجه به وضعیتی که دارد، قله عریانی است و وحشی، وحشی ترین (چکاد) چهار هزارتایی جهان است، و توچال و دنا در بین قله های خاورمیانه بی نظیرند، مخصوصا بادهای جنوبی آن."

و این گونه است که کوه چشمه های عرفان و معرفت را در تو زنده می کند، تا در دریای سخن نیز، همچون صخره های سخت، به تقلا افتاده و زبان باز کرده اسرار هویدا کنی. شاید به همین دلیل بود که در آن هنگامه سحرگاهان که انسان به رازگویی با حقیقت و طبیعت میل  بیشتری می کند، این ترانه را با دوست همنوردم همخوانی می کردیم که :

 امشب؛ در سر، شوری دارم… امشب؛ در دل، نوری دارم…

باز امشب؛ در اوجِ آسمانم! باشد رازی، با ستارگانم…

امشب؛ یک سر، شوق وُ شورم… از این عالم، گویی دورم…

از شادی پَـــر گیـــرم؛ که رِسَم، به فلک!

سرودِ هستی خوانم؛ در بَـــر حــور وُ ملک…

در آسمان ها؛ غوغا فکنم! سبو بریزم… ساغر شکنم…

امشب؛ یک سر، شوق وُ شورم… از این عالم، گویی دورم…

با مـاه وُ پروین؛ سخنی گویم… وز رویِ مهِ خود؛ اثری جویـم…

جان یابم؛ زین شب ها… می کاهم، از غم ها…

ماه وُ زهـــره را؛ به طـــرب آرم!

13 تیرماه 1399، انگار روز وداع من با کوه بود، بدون خداحافظی، ترکش کردم، کرونا خیلی ها را از مدار زندگی خود خارج کرد، اما امروز به برکت وجود ذیجود یک دوست، کسی که ورزش من مدیون نظم و همت مردانه اوست، دوباره راهی صعودی دیگر شدیم، بالا رفتن از چکاد خاطره بر انگیز توچال. مثل همیشه پیش از سحر، در ساعت 2 و 30 دقیقه بعد از نیمه شب بود، در حالی که غرق در خواب و رویا بودم، با صدای زنگ تلفن ایشان، بی درنگ از خواب کنده شده، شال و کلاه کرده و راهی راه مردان مرد همنورد پر همت خود شدیم، تا روزی زیبا و مملو از موفقیت رقم خورد،

هوای صبح با رعد و برق و بارش احتمالی بر توچال، همراه بود، اما ما همیشه آب و هوای روز را، پیش از صعود، به برکت فن آوری های نوین برانداز می کنیم، تا چشم و گوش بسته، راهی راه خطر نشویم، در اکثر موارد پیش بینی ها درست است، هر چند گاهی حتی حرفه ایی ها را نیز دچار مشکل شرایط پیش بینی نشده می کند.

ساعت 3 و 29 دقیقه سحر را نشان می داد و در حالی حرکت خود را برای صعود آغاز کردیم که به سخنان راننده تاکسی فکر می کردم، که ما را به محل مجسمه در میدان دربند رسانده بود، او که اهل جغتای در قوچان بود، و می دانست که این نام فرزند چنگیز خونریز است که در ایران و خراسان کشتاری عظیم کرد، و از غارت وحوش و شکارها در ارتفاعات منطقه خود گفت، و از یوز پلنگی گفت که طعمه چوپان و سگانش شد، که در حریم او در زیر درختی که او بر آن مخفی شده بود، حاضر شدند. از سدی که توسط دولت آقای هاشمی در منطقه اشان ساخته، و به برکت آن کشاورزی منطقه رونق گرفته، و از امامزاده ایی گفت که در همان دولت استخری و فضایی ساختند و تفرجگاهی که مردم برای دیدن بیایند، و از داستان مکرر و شایع حفر امامزاده، برای گنج یابی و... و انتصاب هایی که هرگز کسی آن را به اثبات نرساند و به نام خانواده آقای هاشمی ثبت گردید...

شب بود و تاریک، و ما صعود میان هفته ایی را انتخاب کردیم، که به شلوغی آخر هفته نخورده و خود را از احتمال خطر ابتلا به کرونا دور کنیم، زوجی هم همزمان با ما صعود خود را آغاز کردند، تاریکی هوا ما را مجبور به استفاده از هدلایت کرده است تا راه خود را از میان صخره های منتهی به جانپاه شیرپلا که خطرناکترین قسمت این صعود است، بیابیم و پیش برویم، با هر ترس و لرزی بود ساعت 5 و 45 دقیقه صبح، شیرپلا بودیم، کمی صبحانه و استراحت و باز حرکت، در این مسیر یک نفر از ما سبقت گرفت، از او مقصدش را پرسیدم، او نیز مسیر چشمه نرگس را برای رسیدن به قله، نشانه رفته بود؛ و نفری هم با هدلایت روشن خود، از پشت سر، اعلام حضور می کرد، قهوه خانه های بین راه همه خواب بودند و تعطیل، برخی با چراغی، و برخی با صدای موسیقی که از پشت کرکره بسته اشان می آمد اعلام حضور می کردند.

ساعت 6 و 10 دقیقه صبح بود که جانپناه شیرپلا را ترک کرده و از پشت آن راهی مسیر چشمه نرگس برای صعود از طریق چهار پالون شدیم، ساعت 8 صبح بود که بساط استراحت و کمی دوپینگ غذایی را، بر فراز این چشمه پر آب و زیبا نشاندیم، 15 دقیقه استراحت و ادامه حرکت؛ یک تیم دو نفره و یک تیم یک نفره از ما سبقت گرفتند و به سوی قله رهسپار شدند.

و با کاهش انرژی که داشتیم، و با این همه دوری از کوه، رکورد 6 ساعت 47 دقیقه را در این صعود شکستیم، و در ساعت 10 و 17 دقیقه صبح بود که، خود را بر فراز قله توچال، در کنار گنبد خاطره برانگیز زرد قناری اش، رسانده، به دیدار یک هموطن لر نائل شدیم که با لباس زیبای لری خود در کنار جانپناه فلزی قله، انگار با چشمان پرسشگرش منتظر ما بود، و چشم نوازی می کرد، کلاه گرد نمدی، شلوار مشکی پاچه گشاد، تن پوش سفید و سیاه مخصوص هموطنان لر، که در آنجا حضور خود را برجسته داشته بود. توقف کوتاهی و عکسی، و بلافاصله سرازیر شدیم، لکه های برف در این سوی کوه به سمت تهران، که هنوز چشمگیر و شکر برانگیز است، در آن سوی قله نیز این برف ها از قطر بیشتری برخوردارند، به سمت ایستگاه هفت سرازیر شدیم، برفکوب پیست اسکی توچال هنوز خود را ماشینی مدرن اعلام می کند و مشغول آماده سازی محل، برای اسکی بازی است، حجم برف می تواند هنوز میزبان اسکی بازان باشد.

دمای هوا اینجا در روی قله امروز بین سه و چهار درجه سانتیگراد در نوسان است، هوا آفتابی، و به رغم گزارش هواشناسی مبنی بر 20 تا 25 کیلومتر باد، تقریبا وزش باد ناچیز است، وزشی که از آن دیدم، بطری نوشابه پلاستیکی له شده ایی بود که باد به سمت دره ایگل می برد و باز می گرداند به سمت ما.

 

 

Click to enlarge image IMG_0793.JPG

آبشار قبل از پله های شیرپلا

 

 

 

[1] - همتباران تاجیک ما، به رفتن اهل خود از این دنیا "پرواز" می گویند، همانگونه که هندی های مسلمان از "انتقال"، به گاه ترک این دنیا توسط اهل خود سخن می گویند.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
1740 Views
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.