در شهری که الهههای پرافتخاری همچون عشق و جوانمردی و... پهنهپرداز زندگی بودند، و فرید الدین عطار نیشابورش هفت شهر عشق را پیش از این رفته [1] ، و حکیم توس، داستان جوانمردی ایرانیان را در شهنامه اش به ثبت رساند و... تا هرگز فراموش نشود، در چنین سرزمینی، عشق و جوانمردی به حاشیه میرود، و این خدای اعدام و ترور است که از زنده بودن خود می گوید و جولان میدهد، روند این تراژدی دهشتناک گاه کم و زیاد میشود، اما هرگز باز نایستاده، و این روال وحشتناک نشان میدهد که هنوز شوربختانه، بدبختانه، نگونبختانه زنده است، و چرخه خشونت را همچنان میچرخاند، و تمام خیر را به چالش حضور سوگمندانهاش میکشد و به قربانگاه ظلم خود میبرد، و در ناباوری خوشتباران این سرزمین، در برابر چشم همگان جولان میدهد.
تداوم اعدام و ترور، یادآور تراژدی دهشتناک دهه 1360 خورشیدی است، که این دو دست به دست هم دادند، و انقلابی بدون خشونت، مدنی، آزادیبخش و فراگیر را، که به وسعت تمام تودهی ایرانیان بود، ریزه ریزه، قدم به قدم به لبه پرتگاه درههای خشونت و نارواداری بردند، و بدان وادی ناایمن سقوط دادند. دههها گذشت تا کمی روانِ پریشان انسانیت در ایران، در این سرزمینِ گرگزده، احساس کند که دیگر دست کم ترور، به گوشه رینگِ رواداری و مدارای ایرانیان رانده و خزانده شده است، اما صاحبان مهر ابطال زندگیِ انسانها، که دستبازانه زندگیها ابطال کرده و می کنند، آنقدر بر سندان دار و به دارکشیدنها در جامعهی بیمار ایرانیان کوبید، تا غول سهمناک ترور نیز دوباره بیدار شد، و باز ترور نیز به چرخه خشونتبارش بازگشت و کار خود را از سر گرفت.
این به رغم خواست خداوند است که همواره این فرصت را برای هر انسان (اهریمنی و یا اهورایی) قائل است، تا همه از فرصت یکباره عمر خود بتوانند استفاده کنند و آن را به صورت طبیعی پایان برند، و انسانها فارغ از سمت و سوی ایستادنِشان در راستهی خیر و یا شر، این فرصت را بیابند و داشته باشند، تا شاید خود را باز یابند و به انسانیت نزدیکتر کنند، و فردی را ادعای نداشتن فرصت نباشد، اما همواره انسانهایی هستند که این خواست خداوند را نادیده گرفته، فرصت زندگی از انسانهای دیگر میستانند، حال آنکه، و شاید این بزرگترین چرایی ناروایی جانستاندن انسانها از همدیگر است که در افکار بشر، به همنوعکشی به سان بزرگترین گناه نگریسته شود، و در صورت ارتکاب، انسان جانستانِ باوجدان و با روان رقیق، از فکر به چنین گناهی دیوانه شود، و این نشان میدهد که خداوند انسان را از چنین پلیدی، همواره به دور میخواهد.
این روزها ایران بعد از جناب چین کمونیست، در رده دوم تمام کشورهای جهان، از لحاظ سودجستن از چوبهدار [2] در حل چالشهای اجتماعی خود، قرار دارد، و چوبههای دار در هر سحرگاه، به وقت نوای «الله و اکبر» اذان، به آویختن انسانهایی بکار میروند که در فرایند همنوعکشی انسان، مُهر «باطل شد»، توسط انسان های دیگر به زندگی آنان زده شده است، سو استفاده از چنین مهری، انسان را به اندیشه وا میدارد که کاش چنین مهری، هرگز دست هیچ انسانی نمیافتاد، و همچنان چنین اختیاری، تنها نزد خداوند باقی میماند، و کسی از روی آن مهر کپیبرداری نمیکرد، تا جانی که خداوند داده است، را هیچ انسانی نتواند بستاند، و ماموریت ستاندن جان انسانها، تنها دستِ همان فرشته مرگ باشد.
کشتار انقلاب و جنگ، اعدام و ترورهای بعد از آن، بیماری خشونت را آشکار و پنهان در تن جامعه تزریق کرد تا در تن ما ایرانیان ریشه دوانیده، و به طور وحشتناکی امروز زنگهای خطر گسترش، و عمق گرفتن خود را در لایههای فکری و رفتاری ایرانیان، به صدا در آورد، این است که رفتاری را در بین آنان میتوان دید که دوری از انسانیت، و سنگدلیها را بروز میدهد، چه آنان که از ترورها خوشحال میشوند، چه آنهایی که از اعدامها، هر دو دچار بیماری خشونت و سنگدلی شدهاند، و یا آنهایی که از سوختن مراتع و جنگلهای لس آنجلس در امریکا در دل خود بشکن زدند، و یا حتی شادی خود را آشکار کردند، و آن را تنبیه الهی آنها دانستند، چه آنها که از کشتار اتباع اسراییل در هفت اکتبر 2023 خوشحال شدند، چه آنان که از کشتار اهل غزه بعد از آن شادی کردند و شیرینی پخش کردند و...
در حالی که بستنِ خسارت و کشتارِ زلزله، آتش سوزی، سیل و... به دامن خداوند، برای تنبیه بشر، شاید از نابخردانهترین تفکراتی باشد، که در ذهنِ انسانِ نادان بروز میکند، مثل این است که سرزمینهای کنارهایی آتشفشانها را جهنم خداوند در نظر گرفت، و افرادی که در کنار آن زندگی میکنند را، غرق در خشم او، چرا که همواره چنین انسانهایی در نزدیکی خطر آتشفشان هستند، و چون دامنگیرشان شد، نابخردی آشکاری است که آن را به گناهی رفتاری و یا عدم رضایت خداوند از آنان نسبت داد، و آن را نتیجه گناهی بدانیم، حال آنکه تنها گناه بشر در چنین حوادثی، زندگی در نزدیکی آتشفشان و.. است. همین و بس.
[1] - هفت شهر عشق را عطا گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم
[2] - اِعدام گونهای کیفر و مجازات و بهعبارتی دیگر بالاترین مجازات برای محکوم است. این کیفر یکی از موردهای پیشبینیشده در قانون برخی کشورهاست که در آن به حکم قانون و بر اساس حکم دادگاه عمومی، جنایی و نظامی زندگی یک انسان سلب میشود. حدود ۷۵ درصد از کل اعدامهای ثبتشدهٔ جهان در سال ۲۰۲۳ توسط جمهوری اسلامی در ایران انجام شده است. پس از آن، چین در رتبهٔ دوم بیشترین اعدامها قرار دارد.
دستیارِ جرمِ هر مجرمی، جامعه ایی جرم خیز است که شرایط وقوعِ جرم، و ارتکابِ به آن، در آن جامعه شکل می گیرد و پرورش می یابد، جوامعِ از هم پاشیده، بر قصاصِ مجرم نیز بسیار حریصند، این در حالی است که جوامع نرمال و متوازن، با وقوع هر جرمی به دلایل وقوع آن می پردازند، مطبوعات، رسانه ها، دانشمندان علوم اجتماعی آنان و... همه بسیج می شوند، تا ریشه های وقوع جرم را کشف کرده، راه از بین بردن آن ریشه ها را ارایه دهند، تا دیگر شاهد چنین اتفاقی نباشند، اما جوامع نامتوازن که حاضر نیستند صبر کند تا ابعاد جرم کشف شود، تنها به انتقامی می اندیشند، که نصیب مجرم دستگیر شده می شود، سهم خود را در وقوع و پرورش شرایط جرم نمی بینند و نمی پذیرند، و تمام تقصیرِ جرم را بر دوشِ نحیفِ مجرمینی سوار می کنند، که به واقع آنان خود آسیب دیدگانِ اجتماعی اند، که در آن به جرگه مجرمین افتاده، و اکنون بی پناه و مدافع، در گوشه رینگِ یک محکمه، به دام قانون گرفتار شده اند، و البته مجبور به حمل بارِ تمام تقصیرِ جرمی می شوند، که بسیاری دیگر، در وقوع آن مقصر بوده، و هستند؛ و دار مجازات، در واقع پاک کنِ صورت مساله ایی در این جوامع خواهد بود، که جامعه خود را از حل آن مساله ناتوان دیده، و بدون درک ابعادش، سعی می کند، آنرا با خشونتِ دارِ مجازات، از صفحه اجتماع خود پاک کند.
حال آنکه در بسیاری از موارد، فرد مجرم، مجبور می شود، و سعی می کند به روش خود، مساله ایی را که جامعه از حل آن ناتوان بوده، حل کند، و یک تنه بار سنگین آنرا به دوش می گیرد؛ اما جامعه با به دار کشیدن چنین مجرمی، از سهمِ تقصیرِ خود شانه خالی می کند، تا بلکه از شر جرم و مجرم، یکجا خلاص شود، مجرمینی که بخصوص در بُعدِ جرم های سیاسی، با جرم خود، سعی می کنند به دست خود، حقی را که جامعه نتوانسته است محقق کند، استیفا نمایند، یا تغییر و تحولی که جامعه باید ایجاد می کرد و نکرد را به وجود آورند و... اما در غیبت تمام مباشرین و همکارانِ مجرم و جرم، چنین فردی یکتنه به به دارِ مجازات سپرده می شود، تا جامعه به زعم دارسازان، به تعادل برسد.
و هرگز با چنین داری، جامعه به تعادلی دست نخواهد یافت، بلکه به بی عدالتی عمق بخشیده، خشونتی بر خشونت های عارض شده بر اجتماع می افزاید، و خون خواهانی را در پی خواهد داشت، که از پس این انتقام گیری جامعه از مُجرم، خود را مظلوم این صحنه یافته، به دادخواهی بر خواهند خاست، و چرخه بیداد و خشونت، را سرعت می بخشند، و شکاف ها را افزون، دردها متراکم تر، سینه ها را از کینه ها افزون تر و... خواهد شد.
این امری مسلم است که، جامعه ایی که در اصلاح وضع خود و اتباعش ناتوان است، نباید به مجرم شدن، انسان هایی که در آن زندگی می کنند، این چنین برانگیخته، غضبناک و بر تنبیه مجرم حریص باشد، چرا که درصد بالایی از سهمِ هر جرمی، به شرایطی باز می گردد، که در جامعه ی جرم خیز جاریست، سهمی که با درصدی بالا، و یا پایین در هر کیس قضایی، در نوسان است، و شاید هرگز صد در صدِ بار یک جرم را، نتوان بر دوش هیچ مجرمی بار کرد، که بدان متهم می گردد.
شاید در عالم واقع، هرگز چنین خلوصی در تجمیع عوامل ایجاد جرم، در یک فرد، هرگز نتوان یافت، تا مطلق مجازات را، بار دوش مجرمی نمود، که به گوشه رینگ قاضی، و قضاوت افتاده، از این روست که "اشد مجازات" برای اهل جرم، شاید هرگز مصداق واقعی نداشته، و نخواهد داشت، مگر این که بقیه مباشرین و همکاران در جرم، و فراهم کنندگان شرایط جرم، از جمله اجتماع و...، همه از مسئولیتِ متوجه به خود شانه خالی کنند، و همه ی تقصیر جرم را یکجا، بر دوش مجرمی بی کس و کار سوار کنند، که در مقابل محکمه، به تله ی قانون و ضابطان آن افتاده است، و راهی برای اثبات میزانِ سهم دیگران، در جرمِ خود، نیابد و...
در پس بسیاری از دزدی ها، سارقینی را خواهی یافت، که مقهور یک دنیا نابرابری، ظلم، عدم تامین اجتماعی و... اند، در پس قتل یک مامورِ قانون، یک دنیا عوامل، از جمله خشونت مامورین با مردم، در جریان اعتراضات و... نهفته است، آن نوجوانی که چاقو را بر بدن ماموری می کشد، پیش از آن شاهد ساچمه های شلیک شده ی بسیاری بوده، که از سلاح مامورین ضد شورش، در روند اعتراضات به سوی مردم شلیک، و بر چشم، سر و بدن دوستان شان فرو رفته، آنان را کور، مقتول و یا معلول کرده است، او شاهد خشونت باتوم هایی بوده است که بر بدن معترضینِ بی سلاح فرود آمده است و... در پس آن خشمی که بر دسته ی چاقویی جوانی نو رسته تجمیع و فرود می آید، هزار عامل خشم آفرین نهفته است، که هر یک باید سهم خود را در وقوع جرم دیده، و در رای محکمه آنرا در نظر گرفت.
دارهای مجازات را در سحرگاهان بر پا می کنند، این در حالی است که در تقسیم بیست و چهار ساعته ی شبانه روز، سحرگاهان سهم اهل دل بود، چرا که اهل دنیا، روز را به هیاهوی غارت و چپاول هر چه بیشترِ مواهب دنیا می گذرانند، و شب را در گعده ی نوشیدن شرابِ پیروزی، و تقسیم غنایم نبردِ زندگی، به نیمه می برند، و در این سحرگاهان است که خسته، مست و پاتیل، بی هوش از شراب متاع دنیا، خوابی سنگین، آنان را در بر می گیرد،
و این درست همان زمانی است که، در سکوتِ اهل دنیا، اهل دل، این ساعات را به انحصارِ بروز عاشقانه های خود می کِشند، تا در راز و نیاز و اشک، با وجودِ عشق، به رازگویی و نیاز گویی نشسته، به او دل دهند، و قلوه باز پس ستانند، اهل دل این ساعات را، ساعات وصال می بینند، و اشک از دیدگان جاری، دل را در تنور عشق چکش کاری می کنند، تا ناخالصی ها را از آن بزدایند و در خلوص تمام، در دیداری دیگر، به دیدار عشق، خالص تر از پیش نایل آیند.
اما با کاروان اشکِ صاحبانِ دل، و فَرَحِ روحانی آنان، در این ساعات سکوت و معنی، غارت زدگانی را هم می توان دید، که مویه کنان صدای هقهق شان بلند، و اشک حسرتِ از دست رفتنِ دارُ ندارشان، بر گونه هایشان جاریست، و بر داشته هایی که اینک دیگر نیست، زار می زنند و مویه می کنند، در کنار اینان کسانی هم هستند که بر بستر بیماری، دردهاشان در این ساعات افزون شده، انتظار مرگی را می کشند، تا از درد خلاص شان نماید، و این ساعات سحر را، که درد به اوج می رسد، به پایان برند، پرستاران خوب می دانند در این ساعات سحرگاهی، چه بر سر اهلِ درد می آید!
در کنار همه ی اینان، عده ایی هم نگران بیدار مانده اند، تا به استقبال شنیدن صدای طبل گَزمِگانی از پس دیوارها بنشینند، که خبر بر دار شدنِ عزیزان شان را بر طبل های سهمگین اهلِ دار می نوازند، اینان نیز گریان و بریان، بر این ساعات با اهل دل، غارت رفتگان روز، درد افزون شدگان صاحبِ درد، شریکند، صاحبانِ جان های از دست رفته بر دارها، به گاهِ اذانِ صبح، نیز در این ساعات مویه و فریاد سر می دهند.
کاش روزی بشر بر دار، و صاحبانِ تفکرِ دار فائق می آمد، و فلسفه دار از تفکر بشر، بیرون می رفت، و دارها را از کوی و برزنِ انسانیت بر می چیدند، تا در زمانی که خواب بر اراذل و اوباش شهر و... مستولیست، دیگر به جز اهل دل، و صاحبان درد، در سحرگاهان، ناله ایی نتوان شنید، و مناجات سحری، بر دل ها آرامش آورد، و پیام آور روزی نو، با نوری تازه، برای خلقی باشد، که نور را نشانه ایی نو برای زندگی ایی نو می دانند، نه نهیبی برای زمانِ بر دار شدنِ انسان.
این روزها حتی نسیم سحری نیز خبرهای ناگواری با خود دارد، ایستاده هایی را می توان در صف دار دید، که در سحر بر دار می کشند، و چه تزاحمی بین ناله های بردار شوندگان و اهل شان، برای اهل دل ایجاد می کند، که انسان را از خدا نیز باز می دارد، تا به داد اهل فریاد رسیده، بر زخم بازماندگانِ بی گناه شان، مرحمی نهاده، کسانی که قرعه مرگِ بر دار یا همان اشد مجازات، به نام یکی از اهل آنان خورده است.
کاش لااقل سحر را به اهل دل می سپردند، نه میرغضبانی که بر جاری کردن احکامی نهاده می شوند، که هزار سوال بر این احکام، در ذهن اهل کوچه و بازار جاریست، و این روزها در تنوعِ سبدِ حکمِ دار، نو رسته هایی در سنین زیر 25 سال (23 ساله، 22 ساله و...) را نیز به وفور می توان یافت، که روانه ی صف ریسمان دارهایی می کنند، که در پی دادگاه هایی در پس پرده، حکم آن را داده اند، و در غیاب هیات منصفه هایی برانگیخته از نمایندگانِ اجتماع، که باید بر صدور این نوع احکام حاضر شوند، و با توجه به مقتضیات و شرایطِ کَفِ جامعه، حکم مناسب داده شود، و در نتیجه جوانانی که هنوز رسم زندگی را ندیده، و نفهمیده اند، خود را زیر چوبه های دار، ایستاده، مرده نبینند.
در حالی که مقصران شریک در صحنه های دارخیز شهر، همه در این ساعات وهم انگیز خوابند، و جدان ها نیز چنین؛ و همه ی آنان، سهم خود را بر دوش نوجوانان و یا جوانانی کم سن و سال بار کرده، شانه از سهمِ تقصیرِ خود خالی، به خواب زدگانی می مانند که شانه های سنگینِ این جوانان را، برای کشیدن این بار گران تقصیر انتخاب، به زیر بار کشیده، بدن های نحیف این نو رستگان، تمام تقصیرِ کجی های جامعه را، بر شانه های نحیف خود، زیرِ داری مخوف یافته، عمر بر دار به پایان می برند.
حال آنکه دانشمندان اجتماع برخی بر این عقیده اند که، نصف، بیشتر و یا کمترِ تقصیر اکثر جرم ها، بر دوش اجتماعی است که کارکرد نابهنجارش، از انسان هایی پاک، مجرمانی این چنین لایق دار می سازد، مجرمانی که به ناحق صد در صد تقصیر جرم را با دوش های خسته، تا دار می کشند، و کسی آنان را از دار، با توجه به سهمِ تقصیرِ دیگران در جرمشان، نمی رهاند، تا به پای چوبه ی دار نروند. جامعه، حُکام و شرایط، همه ی سهم خود را نادیده می گیرند، و داری به بلندای فراموشیِ انسانیت، و سهمِ خود در جرم، بر پا کرده، انسان بر دارِ بی عدالتی خود می کشند.
جامعه ی متوازن، نرمال و اهل علمُ عدل، دادخواهی، و دادستانی را اول از سهم جامعه آغاز، و از خود شروع می کند، و سهم خود را در پرونده مجرمین می بیند، و قبول می کند، و هزینه زنده ماندن شرکای جرم خود را می پردازد، و با به دار کشیدن انسانی، از پرداخت سهم خود، شانه خالی نمی کند، به نظر می رسد جامعه ایی که این سهم خود را نمی خواهد بپردازد، دار را بهترین وسیله پاک کردنِ صورت مساله ایی می بیند، که حوصله ی حل آن را ندارد.
طناب هایی که امیدوارم روزی پاره شوند و بر گلوی انسانی قرار نگیرند
طناب هایی که امیدوارم روزی پاره شوند و بر گلوی انسانی قرار نگیرند
دارها در صحنه ایی از ناروشنی ها برپا می شوند
دارها در صحنه ایی از ناروشنی ها برپا می شوند
در کنار هر مامور قانونی باید یک متخصص علوم اجتماعی هم به ریشه یابی علت جرم بپردازد
در کنار هر مامور قانونی باید یک متخصص علوم اجتماعی هم به ریشه یابی علت جرم بپردازد
سایه دار بر کل اجتماع سنگینی می کند
سایه دار بر کل اجتماع سنگینی می کند
دنیای قضاوت بر خیلی از وجوه پرونده چشم می بندند و حکم می دهند
دنیای قضاوت بر خیلی از وجوه پرونده چشم می بندند و حکم می دهند
شرکای جرم بر اعدام مجرم همیشه حریصند
شرکای جرم بر اعدام مجرم همیشه حریصند
https://mostafa111.ir/neghashteha/articel/tag/%D8%A7%D8%B9%D8%AF%D8%A7%D9%85.html#sigProId5b267ca241
دین اسلام، نه مهر و انسانیتی برای شان به ارمغان آورد، نه اصل دینی "حق الناس" که از اولیه ترین، و مهمترین ترمزهای نگه دارنده، در زمینه ی حقوق انسان هاست، باعث شد تا مال، جان، آبرو و آسایش انسان ها، از گزندشان در امان بماند، و برای اهل دین، چون آنان، ترمزی نساخت، تا جبارانه عمل نکنند، و ستمگرانه حکم نرانند؛ نه داد ستانی کردند، و نه دادگریِ موردِ تاکیدِ دین، در وجود شان رسوخی یافت، و تو گویی هیچ مَلَکه ی فاضله ایی، که در اخلاق دینمداری و دینمدارانه باید دید، در وجود اینان رسوخی نداشته است و...،
اما به عکس، هر آنچه از قوانین دینی که، تعدی حاکمانه و سلطه گرایانه شان را به حدود انسان ها (جان، مال، ناموس و آسایش این مردم)، تضمین می کرد را مو به مو جستند، در قوانین گنجاندند، و اجرایی اش کردند، و همواره مراقب بودند، تا ذره ایی از حقوق حاکمیتی شان، در این مسیر ضایع نگردد، و ذره ایی بدآن قدرت، خدشه وارد نشود؛
در این مدار فکری است که چنین حاکمانی همواره برآنند تا گردن هایی برای دارهای شان، تن هایی برای نواختن شلاق های شان، و جان هایی برای سنگسار و زجرکش کردنِ انسان های تحت سیطره شان و... مهیا داشته باشند، تا بر ترس و رعب ناشی از اجرای چنین احکامی، تکیه کنند و به نام دین، خشم و خشونت و ترورشان را توجیه نمایند، اینان از اسلام تنها حَد و حُدود، جزاهای فقهی اش را خوب بلدند، از تکبر ناشی از ایمان و عبادت خود، سخت مشهونند، بر مجوز های انجام بی رحمی اش، سخت مراقبند، که از دست نرود؛
مردم تحت سیطره چنین انسان های بی رحم، متکبر و فاقد اخلاق و منش انسانی، در فقر و فلاکت غوطه ورند، و فریاد رسی نمی یابند، و هیچ آینده ی سعادتمندی را برای خود و فرزندان شان نمی بینند، و در مقابل برای کسب لقمه ایی نان، حتی به فروش فرزندان خود نیز تن می دهند و... آنان را به عقد یا کنیزی اغنیا می فرستند، چرا که حتی از تهیه نان و سرپناه، و وسیله ی گرمایی برای آنان ناتوانند و... و در مقابل، چنین حاکمانی، خود را فاقد مسئولیتی در این امر دانسته، و حتی از سیر کردن شکم "عیال الله" (مردم) نیز شانه خالی کرده، و حل آنانرا به صبر، و کمک و گشایش خداوندی، حواله می دهند و...،
کسانی که خود را صاحبان علوم اسلامی، و در جهان، به "طالبان" علمِ دین شهرت دارند، این روزها حاکم بر قسمتی از سرزمین خراسان بزرگ و باستانی شده اند، و دور دوم حاکمیت جابرانه و جنایتکارانه خود را، بر این مردم مظلوم، و این سرزمین حکمت خیز، و مملو از هنر و ظرایف زبان شکرخیز پارسی، تحکیم می دهند، و در این مسیر دست به اعمالی می زنند که دل هر انسان آزاده ایی را به درد می آورد،
آنان مردم را از خانه ها و سرزمین خود کوچ اجباری می دهند، مردان شان را می کُشند، ناموس شان را هتک حرمت می کنند، انسان ها را تیرباران کرده، و شکنجه می دهند و... و در همان حال از اجرای شریعت اسلامی می گویند، و سرمست از جاری شدن احکام خود، به نام احکام خداوند، مردم را شلاق زده، به دار می آویزند، و سنگسار می کنند، و کسی در این دنیای بی در و پیکر نیست، که به این ها بگوید، اگر چنانچه بخواهید همین حکم قصاص [1] و حدود را برای همه اجرا کنید، بسیاری از شما شامل همین حُکمید، چرا که طی سال ها کشتار، ترور و خشونتی که در حق این مردم مظلوم روا داشتید، و مرتکب شده اید، خون های بسیاری به دست های ناپاک شما بر زمین ریخت، که برای بسیاری از آن خون ها، خود از لایق ترین ها، برای قصاص هستید.
اما می بینیم که چنین احکام مرگ و خشونتی را تنها برای دیگرانی که از آنان نیستند، تطبیق می دهند، حال آنکه خودشان با دست های تا مرفق آلوده به خونِ این مردم مظلوم، حق به جانب، و به ناحق، بر کرسی های حُکم و قضاوتِ عادلانه تکیه زده اند، و احکامِ قتل و قصاص برای این و آن را می دهند، اکنون با نادیده گرفتن آن همه خون، حُکم پشت حُکم، به انجام حدود می دهند، تا با ایجاد رعب و وحشت، برای مردمِ بی دفاع، آنان را هر چه بیشتر به انقیاد خود در آورند.
تو گویی دل های تشنه به خون و خشونت شان را، هیچگاه راحتی خیالی نیست، مگر اینکه دستگاه ترور، خشونت، زورگویی و کشتارشان، حتی در زمان حاکمیت شان نیز، همیشه برقرار و مستدام باشد.
18 آذر 1401)
طعنه به که می زنی قلم! این سوی مرز هم احکام قصاص و اعدام بر راه است، محسن شکاری، که تنها 23 سال داشت را برای اعتراض، برای بستن خیابان به اعتراض، برای کندن نرده خیابان، برای جراجت زدن به تن یک لباس شخصی ... حکم به اعدام دادند و سریع نیستش کردند
[1] - ذبیحالله مجاهد (سخنگوی طالبان)، با انتشار بیانیهای در تاریخ 16 آذر 1401 اعلام کرد که بنا به "حکم دادگاه عالی" طالبان امروز"حکم قصاص"بر یک فرد در ولایت فراه اجرا شد. در این بیانیه آمده است که"حکم خداوند (قصاص) بر یک قاتل روز چهارشنبه در مرکز ولایت فراه تطبیق شد". در این بیانیه آمده که این فرد "تاجمیر" نام داشته و متهم به قتل فردی به نام مصطفی بوده است که به جرم خود "اعتراف کرده است". مشخص نیست که نوعیت اجرای این "اعدام" چگونه بوده است. اما طالبان در دوره اول حاکمیت خود با شلیک و تیرباران"حکم قصاص" را اجرا میکرد. در بیانیه طالبان تاکید شده است که "پرونده این فرد با دقت در دادگاه سهگانه طالبان بررسی شده و سپس چنین حکمی صادر شده است." منتقدان میگویند محاکم طالبان بدون وکیل مدافع، و دادستان، و دادن حق دفاع به متهم برگزار میشود. چند هفته قبل هبت الله آخوندزاده (رهبر طالبان)، به قضات دستور داد تا احکام سنگین "حد و قصاص" برای جرایم خاص که ممکن است شامل قطع عضو و سنگسار در ملاءعام نیز شود، صادر کنند. دستور اخیر نشان دهنده رویکرد سختگیرانهتر طالبان است.