گذری کوتاه بر زندگی شهید سید محسن مصطفوی
  •  

04 دی 1397
Author :  
شهید سید محسن مصطفوی

اول آبان ماه 1347 آن موقع ها که چشمه سارهای بیدر آنقدر پر آب بود که خیلی ها را از آب گوارای خود سیراب می کرد و اضافه از خوراک روزانه مردمش، را روانه درختانی می کرد که بدین آب بی نظیر خو گرفته بودند، روستای گرمن پشت بسطام در حاشیه شهرستان شاهرود، در سایه سار این چشمه ها، شاهد تولد نوزادی بود، که باید به سن نوجوانی می رسید، تا دست حوادث تلخ تاریخی، او را بر می داشت و به باغ های کشاورزی حاشیه شهر مهران در استان ایلام می برد تا پس از نقش آفرینی در جنگ هشت ساله بین رژیم بعث عراق و کشورمان، در تاریخ 29 اردیبهشت 1365، در حالی که برای یک عملیات تهاجمی علیه نیروهای دشمن خیز برداشته بودند، با اصابت تیر مستقیم تیربار به کمین نشسته دشمن، در ناحیه اتصال نای به شش ها، مورد اصابت گلوله داغ دشمن مطلع از این عملیات و آماده برای مقابله قرار گیرد و به زندگی نوپایش، که در زمان شهادت تنها شانزده سال و 7 ماه بیشتر نداشت، پایان دهد، و بهره او از زندگی و این دنیا به دو دهه هم نرسد، و شهادت به عمرش پایان دهد.

این رزمنده بسیجی زمانی به جبهه اعزام شد که تنها پانزده سال و نه ماه سن داشت، و در سومین اعزام به جنگ برای بیرون راندن دشمن بعثی از خاک کشورمان، در حالی که عضو گردان کربلا از تیپ 21 امام رضا بود، به شهادت رسید و پیکر این شهید و بیش از چهل تن از همرزمانش که در همین شب عملیات به شهادت رسیدند، به علت عقب نشینی بر جای بماند، و بعد از چهل روز که زیر آفتاب ماندند، با پیشروی نیروهای خودی در عملیات کربلای یک که منجر به آزادی مهران شد، به شهر و دیارشان بازگشته و در مزار شهدای روستای گرمن، در جوار ده ها همرزم و اجداد و اهلش آرام گیرد.

در این چهل روز که پیکر این شهید بدست نیامده بود، مادر شهید بر قبر واره ایی سوگواری کرد؛ که از قضا همانجا نیز به مدفن ابدی او تبدیل گردید، وقتی امروز به زندگی این ابرمرد کوچک می نگرم، در خصایص انسانی، وظیفه ای که به عنوان یک فرزند بر عهده داشت، به نقشی که در شان یک عضو خانواده اش داشت، به ایفای نقش دانش آموز بودنش (دوم راهنمایی بود که به جبهه رفت)، و در جنگ به عنوان یک نیروی پیاده، در نقش مدافع و یا مهاجم، به نقشی که بعنوان یک دوست در بین همسن و سالان خود باید می داشت و... به هر کدام که نگاه می کنیم از حد متوسط جامعه اش افزون و سر بود.

به خاطرات تمام اقشاری که در هر کدام از این نقش ها، با او سروکار داشتند که نگاه می کنی مملو است از شیرینی و خوشی، و این است که او با چهره ایی خندان به استقبال مرگ رفت، و دیگران و بازماندگان را در سوگ خود گریاند. از خصوصیات شخصی اش حتی در میدان نبرد، این بود که، پاکیزگی و آراستگی ظاهر امری بسیار مورد تاکید و لازم بود، به طوری که یکی از شوخی های دوستانش در جنگ خراب کردن نظم موهای سرش بود که با زحمت زیاد سعی در منظم نگهداشتنش داشت، او شستن لباس های چرکش را به هیچ عنوان به وظیفه ایی برای مادرش ندانسته و محول نمی کرد، و حتما باید خود لباس هایش را در پس هر حمام کردنی، خود بشوید، برای همین هم، حمام کردن و شستن لباس هایش با هم قرین بود.

در شجاعت شهره عام و خاص بود، چه پیش از جنگ و چه در حین جنگ، او در نوجوانی مردانگی را به اوج رساند. در عین حال بسیار نرم خو با همه مهربان بود به خصوص کودکان، در کار بسیار فعال، و جورکش کم کاری دیگران را هم بودند، سهم کاریش را هیچگاه به غیر نمی سپرد؛ بیشتر مواقع خنده رو، و در عین حال جدی بود، در بخشش آنچه داشت تردید نمی کرد، شوخ طبع و آرام بود؛ نرم خو و کم صحبت؛ در کار خود با متانت و مداومت داشت، به طوری که از همکاری با او خسته می شدی، چرا که اصلا عجله ای برای پایان کار نداشت، اما تا کارش به اتمام نمی رسید، دست از کار نمی کشید، این بود که به صبر و متانت شهرت داشت، صبری پایان ناپذیر که این صبر در برخورد با دیگران، به نرم خویی و عدم واکنش سریع منجر می شد، و همین صبر و متانت در کار، باعث تداوم و کار با حوصله و آرام بود.

دلی چون دل شیر داشت و از تاریکی و تنهایی وحشتی نداشت، دوست داشتنی ترین تفریح او شکار بود، حتی در جنگ هم به ماهیگیری می پرداخت و خوشمزه ترین ماهی را با کره صبحانه برای همرزمانش تدارک می دید، او از جمله رزم آورانی بود که اگر تمام کوه ها از شدت جنگ می جنبید، او از جایش نمی جنبید، بود، لذا وقتی در پاتک دشمن برای تصرف خاکریز اول خودی، در حاشیه اروند در فاو به جریان افتاد، وقتی سپاه دشمن بعد از یک آتش تهیه شدید پیشروی را آغاز کردند، و پیش می آمدند، او از قضا نگهبان خاکریز بود و به محض اطلاع از پیشروی دشمن، آنقدر زیر آن آتش شدید قبل از حمله دشمن، بر آنان آتش ریخت تا هجوم شان را ناکام کرد،

او در این نبرد به نارجک انداز تفنگی مجهز بود، و به قدر توپخانه ایی بر نیروهای پیاده دشمن که بعد از آن همه آتشی که بر ما ریخته بودند، انتظار مقاومتی نداشتند، و در بین نخل ها به صورت گروهی پیش می آمدند، تا خط اول ما را بشکنند، و تصرف کنند، آتش ریخت، که وقتی بعد از عملیات جنازه های دشمن در ده متری خاکریز خودی دیدند، این نشان دهنده عزم دشمن، برای تسخیر این خط داشت، و مشخص بود که آنها آمده بودند، که بگیرند و تصرف کنند، و هرگز به غیر از این رضایت ندادند، تا کشته شدند.

این صحنه ایی از یکی از مواردی بود که در رویارویی با دشمن به اوج رسید.

سید محسن در مهران به شهادت رسید، عملیات پایان زندگی او 42 همرزمش که گروهانی از گردان پرشکوه کربلا بودند، که در این تاریخ اسیر اطلاع دشمن از هجوم خود شدند (ببین ستون پنجم در کنار دشمن با رزمندگان ما چه کرد)، و تیربار نیمه سنگین دشمن، که با اطلاع قبلی در انتظارشان قرار داده بودند، آنان را مثل برگ خزان بر زمین ریخت، محل اصابت تیر دشمن بر بدن این شهید نشان می دهد که او هرگز رو به عقب نشده بود، که از پشت تیر بخورد، بلکه در حالت تهاجم و پیشروی مورد اصابت قرار گرفت و شکل بدنش حکایت از این داشت که بعد از اصابت گلوله بر گلویش بر زانوانش نشسته، و بعد از خون ریزی و از دست دادن توان جسمی، در همان حالت نشسته، بر پشت له خورده و خوابید، و کسی نبود که زانوانش صاف و به صورت درازکش نماید، و لذا مچاله شده، خوابید و جان داد و آفتاب داغ ایلام در نزدیکی های خرداد ماه، بدنش را در همان حال خشک کرد، تا حتی دفن او نیز مشکل باشد، زیرا کسی نه از دشمن و نه از ما، به حال این اُفتادگان بین میدان نبرد، کاری نتوانست کرد، همانجا ماندند تا عملیات بعدی، در چهل روز بعد، راه را برای خروج شان از صحنه فراهم نماید.

و خوش به سعادت شان که رفتند و این روزها را نمی بینند.  

آقای حسن غریبی از همرزمان باز مانده از آن لحظات دهشتناک آن شب شوم، که با این شهیدان در آن ساعات سخت، همراه بوده است، فضای آن شب و آن لحظات را این چنین ترسیم کرد :

"برادر این شهید (سید حسن) که در این عملیات بی سیم چی گردان کربلا بود، و دقیق از واقعه ایی که اتفاق افتاده بود، مطلع بود، ولی نمی دانست که برادرش (سید محسن) هم جزو همان افرادی است که به شهادت رسیده اند، در گوشه ایی نشسته بود، و در حال و هوای این شکست در خود بود، من (حسن غریبی) با این تفکر که او از شهادت برادرش سید محسن اطلاع دارد، بی مقدمه وقتی به او رسیدم گفتم : آقا سید محسن هم که شهید شد حتما شفاعت ما را در آن دنیا خواهد کرد، این را که گفتم سید حسن مثل کسی که خبر ناگهانی به او بدهند، تنها کاری که کرد پتو را به سرش کشید و... من فکر کردم از این حادثه خبر دارد، و از جریان شهادت محسن با خبر است، ولی انگار خبر نداشت و من خیلی شرمنده شدم، این شرم را هنوز در مواجه با این برادر شهید دارم.

در آن شب من خدمه خمپاره شصت میلمتری گردان کربلا بودم، البته کار ما به شلیک نرسید، چون غافلگیر شدیم، زیرا همه با خیال راحت در حال پیش روی در یک کانال به سمت دشمن بودیم که محل استقرار دشمن ختم می شد. 42 نفر در همین کانال پیش رفتند، و پیش از این که فرمان حمله صادر شود، با آتش تیربار دشمن مواجه و غافلگیر شده و همه به شهادت رسیدند، آقای محمود دولت آبادی از بازماندگان این گروهان بود که اسیر شد، او هم به این دلیل زنده ماند، که از این کانال بالا پریده بود، و در حالی که از ناحیه پا مجروح بود، بعد توسط دشمن اسیرش گردید، وگرنه مثل بقیه به شهادت می رسیدند. ما اگرچه عازم عملیات بودیم ولی هرگز فکر نمی کردیم عملیات به این زودی شروع شود، و هرگز فکر نمی کردیم، که به این زودی خبری شود، در حالی که دشمن از حرکت ما با خبر بود، و طبق یک برنامه ریزی قبلی تیربار را بالای کانال تعبیه کرده، و همه را در همان کانال شهید کرد.

دو دسته از گروه هانی که شهید سید محسن و 41 تن دیگر در آن عضو بودند حرکت کرده و وارد کانال شدند، ما هم در سنگر تانک پشت خاکریز خودی، منتظر و موضع گرفته بودیم، که درگیری شروع شد و ما اصلا تصور نمی کردیم به این زودی درگیری آغاز شود و شش گروه، که هر کدام هفت نفر نیرو داشتند، و شامل دو دسته از سه دسته ایی که این گروهان را تشکیل می دادند، وارد کانال شدند و اکثرا هم شهید شدند، وقتی گردان وقتی دید، شرایط به این وضع هست، دسته سوم دیگر اعزام نشدند."

 روحشان شاد و روانش در جوار حق متنعم باد.

عزیزی درخواست زندگی نامه شهیدی کرد و علیرغم این که برای این شهید نوشته بودم این را به سفارش ایشان نوشتم

Click to enlarge image 400_seyedmohsen-mostafavi-sh-personeli.jpg

عکس پرسنلی شهید سید محسن مصطفوی

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.