دایی رضا درست فرمودند این شهید بزرگوار به نظافت و آراستگی لباس و مو خیلی عنایت داشت و دایم شانه ای در دست جلوی آیینه خود را مرتب نگه می داشت. از زمانی که بنده یادم هست هیچ گاه مادرم (ره) لباس های او را نشست (به رسم معمول که لباس های همه ما را مادرم می شستند) او وقتی حمام می رفت تمام لباس هایش را می شست و خود خشک کرده و در بقچه خود مرتب نگهداری می کرد. او راضی نبود بار شستن لباس هایش را هم به دوش مادرش بیندازد.
لازم به ذکر است که اگر چه امروز برخی علمای صحنه گردان جامعه سیاسی کشور را کسانی تشکیل می دهند که در جبهه ها و حتی صحنه های مبارزه علیه رژیم شاه بعضا حتی دیده هم نشده اند ولی دایی رضا بسطامی از معدود علمای دینی ملبس بودند که همیشه در کنار رزمندگان حضور داشتند و آنقدر این حضور طولانی بود که برخی برای این که ایشان مجبور به رسیدگی به امور زندگی اش شود دلسوزانه به روشی حتی او را از رفتن به جبهه باز می داشتند. در همین نشست ایشان از باز ماندن از قافله رزمندگان در یک اعزام این گونه خاطره خود را مطرح کرد :
خداحافظی ها را انجام داده بودیم و با سلام و صلوات در اتوبوسی که قرار بود رزمندگان را به جبهه ها منتقل کند نشسته بودم که ناگهان نزدیکی های حرکت اتوبوس بود که یکی از دوستان به من مراجعه کرد و گفت شما ساکت خود را بردار و از این اتوبوس پیاده شو٫ و من هم که فکر می کردم قرار است اتوبوس مرا تغییر دهند اطاعت کرده و پیاده شدم ولی اتوبوس ها حرکت کردند و اعتراض من هم برای جا ماندن ٫ به جایی نرسید و مرتب به من می گفتند صبر کن با موتور هم که شده تو را به اتوبوس ها می رسانیم و با این ترفند از آن قافله باز ماندیم.
+ نوشته شده در دوشنبه نوزدهم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 15:59 شماره پست: 268